آیینه پردازان (ayinepardazan)

شناخت ماهیت و ساختار شعر

آیینه پردازان (ayinepardazan)

شناخت ماهیت و ساختار شعر

بایگانی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
۱۷
شهریور

شناخت ماهیت

 

عنوان شعر اول : آدرس

 

محبوب من

نامه ها

و شعر های عاشقانه ام را

همراه با شکوفه های سیب

در پاکت می گذارم

بجای تمبر

بوسه ای سرخ

به پاکت میزنم

اما

نمی دانم

آنهارا

به کدام آدرس

پست کنم

 

عنوان شعر دوم : مجرم

 

محبوب من

می خواستم با واژه ها

در درون قلب تو

علیه حکومت مستبد وابستگی

انقلاب کنم

و جمهوری عشق را بنا نهم

اما شکست خوردم

و به جرم تشویش افکار عمومی

اعدام شدم

 

عنوان شعر سوم : تو مرا خواهی کشت

 

درشبی تاریک

در سیاه چالی نمور

در غل و زنجیری بی رحم

به دست جلادی سنگدل

تو مرا خواهی کشت

و پیکرم را به کبریت حسرت خواهی سپرد

و خاکسترم را به در یایی نا امیدی خواهی ریخت

آری تو مرا با رفتن خود

اینچنین خواهی کشت

 

احمد ایوبی

 

نقد این شعر از : محمد مستقیمی (راهی)

عنوان شعر اول : آدرس

 

محبوب من

نامه ها

و شعر های عاشقانه ام را

همراه با شکوفه های سیب

در پاکت می گذارم

بجای تمبر

بوسه ای سرخ

به پاکت میزنم

اما

نمی دانم

آنهارا

به کدام آدرس

پست کنم

 

عنوان شعر دوم : مجرم

 

محبوب من

می خواستم با واژه ها

در درون قلب تو

علیه حکومت مستبد وابستگی

انقلاب کنم

و جمهوری عشق را بنا نهم

اما شکست خوردم

و به جرم تشویش افکار عمومی

اعدام شدم

 

عنوان شعر سوم : تو مرا خواهی کشت

 

درشبی تاریک

در سیاه چالی نمور

در غل و زنجیری بی رحم

به دست جلادی سنگدل

تو مرا خواهی کشت

و پیکرم را به کبریت حسرت خواهی سپرد

و خاکسترم را به در یایی نا امیدی خواهی ریخت

آری تو مرا با رفتن خود

اینچنین خواهی کشت

 

نقد:

ابتدا در نظر داشتم شعرها را جدا جدا نقد کنم بعد از چند مرور به این نتیجه رسیدم که گرچه بظاهر فضاهای متفاوتی دارند اما در ماهیت تفاوتی ندارند بهتر آن دیدم که ایراد اصلی در شناخت ماهیت شعر است که باید برای نویسنده روشن شود و زمانی که ماهیت ایراد دارد نقد جزییات بی‌ربط می‌نماید.

هر سه متن در فضای احساس نوشته شده به عبارت دیگر یک فریاد بارز برای بیان احساس است و اظهار احساس شعر نیست این سه نوشته بیشتر شبیه سه نامه‌ی کوتاه عاشقانه است که برای مخاطبی خاص نوشته شده و در همان یک نسخه هم خلاصه می‌شود و اگر با تسامح برخورد کنیم یک نسخه هم برای نویسنده در نظر می‌گیریم و متن را دو نسخه‌ای می‌نامیم نویسنده حتی نکوشیده در بیان این سه حس به گونه‌ای برخورد کند که دست کم شخصی نماند و اگر کسی حسی مشابه آن دارد در خوانش آن برانگیخته شود.

دوست عزیز فضای احساس و بیان آن شعر نیست توجه داشته باشید برای خلق یک استعاره در لفظ ما به یک مشبه و یک مشبه‌‌به نیاز داریم که در آن مشبه‌به را همراه با وابسته‌ای از مشبه همراه می‌کنیم و استعاره خلق می‌کنیم ولی شعر یک استعاره در لفظ نیست بلکه خلق یک فضای استعاری است توجه داشته باشید فضای چهار بعدی طول و عرض و ارتفاع و زمان، فضایی که در نحوه‌ی روایت به استعاره می‌رود و خواننده در لحظه‌ی خوانش آن را به تأویل می‌برد و از دریچه نگاه خود تفسیر می‌کند در این هنگام است که تمام واژه‌های متن با نگاه خواننده استعاره می‌شوند و در فضای تأویلی به معنا می‌رسند و این به گونه‌ایست که هر خواننده با دیدگاه خو.د به تأویل می‌رود و تفسیر هر خواننده برای خودش معناپذیر می‌شود به عبارت دیگر متنی که شعر باشد و فضایی که استعاری باشد به تعداد خوانندگان تأویل و تفسیر دارد ولی این سه متن این گونه نیست یک پیام شفاف و مشخص را بیان می‌کند که تمام خوانندگان به یک پیام مشخص می‌رسند و متنی که یک پیام مشخص را بیان کند شعار است نه شعر حال این شعار وقتی شعاری احساسی باشد این گمان پیش می‌آید که شعر است.

شما در متن اول گفته‌اید: می‌خواهم شعرهای عاشقانه‌ام را برایت پست کنم ولی آدرسی از تو ندارم و در متن دوم می‌گویید می‌خواستم با کلمات در قلب تو جایی باز کنم اما موفق نشدم و در متن سوم می‌گویید: تو می‌روی و من می‌میرم حال این پیام‌ها اگر بیانی شاعرانه هم باشد که هست شعر خلق نشده در نهایت می‌توانیم بگوییم این‌ها سه متن ادبی هستند پس ادیبانه نوشتن هم شعر نمی‌آفریند ممکن است متنی کاملاً ساده باشد و هیچ آرایه‌ای هم در آن نباشد ولی شعر باشد. به اشعار نیما توجه کنید روایتی ساده دارند گاهی کنایه‌ای یا تشبیهی در آن‌هاست ولی از نظر ماهیت شعرند یعنی فضای خلق شده و روایت شده فضایی استعاری است. شما توان روایت ادیبانه را دارید پس باید در شناخت ماهیت شعر بکوشید.

 

  • محمد مستقیمی، راهی
۱۷
شهریور

مراقبه در آفرینش

 

دیوار دروغ می گوید

آینه باج می گیرد...

 

این سوراخ ها جای کوبیدن چند میخ نیست

نزدیکترین ابر را به گلوله بسته اند

و ماه، پشت ابر دیگری پنهان شده است

 

چند قدم جلو می روم

و انکار می کنم که پنهانش کرده ام

میان نوشته ها

زیر تخت

داخل کمد

در جیب لباسهایی که شهامت حرف زدن ندارند

 

دست می برم در جیبهایم

و انکار می کنم

که در شکستن دست داشته ام

که شکست را میان زانوهایم جفت کرده ام

که جفت شش های بسیاری را از دست داده ام

 

دست می برم در نوشته هایم

جملـه ها را عقب می کشم

به دیوار می رسم

به دیوانه ای که خودش را پشت خودش

پنهان کرده است

 

به رابطه ی پنهانی خودم با خودم فکر می کنم

و آنقدر با خودم فکر می کنم

فکر می کنم

فکر می کنم

تا به این انکار اعتراف کنم

 

یک لیوان آب می خورم

و اعترافم را‌ انکار می کنم

نقد این شعر از : محمد مستقیمی (راهی)

عنوان مجموعه اشعار : یک لیوان آب می خورم

 

دیوار دروغ می گوید

آینه باج می گیرد...

 

این سوراخ ها جای کوبیدن چند میخ نیست

نزدیکترین ابر را به گلوله بسته اند

و ماه، پشت ابر دیگری پنهان شده است

 

چند قدم جلو می روم

و انکار می کنم که پنهانش کرده ام

میان نوشته ها

زیر تخت

داخل کمد

در جیب لباسهایی که شهامت حرف زدن ندارند

 

دست می برم در جیبهایم

و انکار می کنم

که در شکستن دست داشته ام

که شکست را میان زانوهایم جفت کرده ام

که جفت شش های بسیاری را از دست داده ام

 

دست می برم در نوشته هایم

جملـه ها را عقب می کشم

به دیوار می رسم

به دیوانه ای که خودش را پشت خودش

پنهان کرده است

 

به رابطه ی پنهانی خودم با خودم فکر می کنم

و آنقدر با خودم فکر می کنم

فکر می کنم

فکر می کنم

تا به این انکار اعتراف کنم

 

یک لیوان آب می خورم

و اعترافم را‌ انکار می کنم

 

امیر مهدی اشرف نیا

 

نقد این شعر از : محمد مستقیمی (راهی)

نقد:

شعر زبانی ساده و شفاف و عینیتی بارز دارد فضای تصویر شده را از ابتدا تا انتها بررسی می‌کنیم اتاقی که راوی در آن تنهاست ابتدا به دیوار می‌نگرد که دروغ می‌گوید این دروغ می‌تواند نوشته‌ای روی دیوار باشد و یا حتی سوراخ‌های روی آن که در ادامه‌ی شعر به آن مستقیم اشاره دارد می چرخد به آیینه می‌رسد آیینه‌ای که بجای آن که راست بنماید باج می‌گیرد می‌ترساند راوی از آن هراس دارد بعد به پنجره می‌رسد که زمان را بیان می‌کند شب است و ماه ترسیده از رگبار تیرهایی که هوایی شلیک شده‌اند بعد چرخش در اتاق را ادامه می‌دهد به نوشته‌هایش می‌رسد که چیزی را پنهان کرده اند و انکار می‌کنند چیزی که در هر کجای ممکن پنهان شده است در نوشته‌ها در کمد زیر تخت و تلویحاً اشاره‌ای به آن می‌کند پنهان شده در جیب‌های بی‌شهامت و انگار آن که پنهان شده شهامت است بسیار زیبا آن را رو می‌کند و در عین حال رو نمی‌کند و همین شگرد در روایت قرینه‌ی صارفه‌ی فضای تصویری است برای استعاری شدن دوباره سعی می‌کند آنچه را پنهان کرده رو کند به روشی دیگر با انکار بعد دیگری با دست داشتن در شکست. شکستی که با شکستن زانوها جفت می‌شود که باز به نوعی همان شهامت پنهان شده است و کنایه‌ی زیبایی که از تداعی واژه‌ی «جفت» به ذهن راوی می‌آید شانس‌های از دست رفته موقعیت‌های مناسبی که استفاده نشده و عبارت شده با کنایه‌ی بجای «جفت شش». بعد دست می‌برد در نوشته‌ها که ایهامی زیبا دارد یکی تغییر دادن نوشته و دیگر تصویر شدن نوشته‌ها در ردیف لباس‌های داخل کمدی که پیش از این در روایت آمده است و این ایهام را با عقب کشیدن جمله‌ها به تصویر می‌آید. این همانی زیبایی که با شگرد کنایه و ایهام به تصویر کشیده شده و ادامه آن که دیوار و سایه راوی که دیوانه‌ایست که پشت خودش پنهان شده تداعی «دیوار» و «دیوانه» برای پرش ذهن جالب توجه است و این پنهان شدن در پشت سایه‌ی خود راوی را به خود می‌آورد به فکر وامی‌دارد تا آن جا که اعتراف می‌کند که شهامتش را انکار کرده است لیوانی آب می‌نوشد باز به خودآگاه می‌آید و دوباره اعتراف خود را انکار می‌کند و این طرد و عکس آرایه‌ایست که فقط برای یک بازی زبانی و خلق یک زیبایی نیامده بلکه آرایه‌ایست تماماً در خدمت روایت.

تصاویر را تأویل کردم تا ببینید که خلق یک فضای استعاری شفاف و روشن و بکر توفیقی است که متن را به یک شعر خوب تبدیل کرده است و این توفیق را شاعر مدیون مراقبه‌ی خویش است که قبل از تصور کامل فضای خیال دست به قلم نمی‌شود و تا پایان هم در ناخودآگاه می‌ماند و مراقب است حواسش جمع نشود و به خودآگاه نیاید متنی عاری از هر آفت بی‌هیچ کلیدواژه‌ای و اگر ظالمانه برخورد کنیم و بگوییم که واژه‌ی «شهامت» کلیدواژه است دفاعی جانانه دارد همان طور که اشاره کردم در تأویل من شهامت است چرا که در خوانش، این واژه در دیدگاه من برجسته شد در حالی که شاعر شهامت را به لباس‌ها نسبت داده است.

 

  • محمد مستقیمی، راهی
۱۷
شهریور

سلطنت قوافی

 

عنوان شعر اول : غزل

 

باران عزا بگیر دلم شور میزند

سرپنجه های عقربه ناجور میزند

 

روحم چو مرده ایست که در شام برزخی

محکم لگد به پیکره ی گور میزند

 

دلمویه های وحشی این شام شیرگون

سیلی به روی روزنه ی نور میزند

 

با ماه هم حکایت من جفت و جور نیست

آنک که در نهایت شب کور میزند

 

خمیازه های پشت هم ماه پشت ابر

بر شوره زار مزرعه هاشور میزند

 

با ریتم یک ترانه ی جاندار عاشقی

باران دف و کمانچه و تنبور می زند

 

خرسندی از تمامی لبخندهای من

در چشم تو قرابت غم دور میزند

 

گفتم بیا که شعر شدم در شروع اشک

پاییز پک به لوله ی وافور میزند

 

نفیسه کریمی

 

نقد این شعر از : محمد مستقیمی (راهی)

 

عنوان شعر اول : غزل

 

باران عزا بگیر دلم شور میزند

سرپنجه های عقربه ناجور میزند

 

روحم چو مرده ایست که در شام برزخی

محکم لگد به پیکره ی گور میزند

 

دلمویه های وحشی این شام شیرگون

سیلی به روی روزنه ی نور میزند

 

با ماه هم حکایت من جفت و جور نیست

آنک که در نهایت شب کور میزند

 

خمیازه های پشت هم ماه پشت ابر

بر شوره زار مزرعه هاشور میزند

 

با ریتم یک ترانه ی جاندار عاشقی

باران دف و کمانچه و تنبور می زند

 

خرسندی از تمامی لبخندهای من

در چشم تو قرابت غم دور میزند

 

گفتم بیا که شعر شدم در شروع اشک

پاییز پک به لوله ی وافور میزند

 

نقد:

بهتر است این غزل را از ابعاد زبان و ساختار و ماهیت بررسی کنیم بافت زبان شعر یکدست می‌نماید اما مشکلاتی در نحو زبان به چشم می‌خورد برای مثال به کاربرد ردیف توجه کنید فعل «می‌زند» ردیف است که گاهی فعل ساده و گاهی مرکب است در بیت اول هر دو کاربرد، ساده است و به معنای نواختن و در بیت دوم «لگدزدن» فعل مرکب است و در بیت بعد هم «سیلی‌زدن» مرکب است در بیت:

با ماه هم حکایت من جفت و جور نیست

آنک که در نهایت شب کور میزند

مبهم است اگر ساده بگیریم معنایی ندارد و اگر آن را مرکب بگیریم می‌شود «کورزدن» که اگر معنایی هم متبادر کند بسیار غریب است و پیداست همنشینی ردیف و قافیه به شاعر تحمیل شده است. در بیت بعد «هاشورزدن» مرکب است و در بیت بعد ساده و دوباره به معنای نواختن است و مجدد در بیت:

خرسندی از تمامی لبخندهای من

در چشم تو قرابت غم دور میزند

«دورزدن» بی‌معناست مگر این که «دور» را «دور» بخوانیم به معنای چرخیدن که آن وقت مشکل قافیه پیش می‌آید و در بیت پایانی هم «پک‌زدن» فعل مرکب است.

و اما در ماهیت در کاربرد ردیف و هم‌نشینی آن با قافیه این مشکلات پیش می‌آید شاعر نباید اختیار خود را به آن دو بسپارد متأسفانه در این شعر قافیه و ردیف سلطه دارند و شاعر را با خود برده‌اند گرچه کوشیده از فضای احساس بیرون نرود و ارتباط عمودی ابیات را از نظر احساسی حفظ کند ولی تصویرها پراکنده‌اند و تمامی تابع قافیه‌ها و هم‌نشینی آن‌ها با ردیف:

در بیت نخست فضایی سوگوارانه و بارانی است که هر دو مصراع با هم جفت و جور است و در بیت دوم مکان فضا که گورستان است و در ارتباط با بیت پیشین تصویر می‌شود گرچه لگد زدن روح به گور در ابهام است مگر آن که گور را مجاز از جسم بگیریم و فلسفه ببافیم که روح خود را مبرا از گناه می‌داند و جسم را گناهکار که این تفاسیر خارج از متن است ساخته ذهن مخاطب و دور از تأویل. بیت سوم در ابهامی ناگشودنی پیچیده است «دل‌مویه‌های وحشی شام شیرگون» نامشخص است حتی رنگ شام هم قابل تصور نیست و علاوه بر آن سیلی به نور زدن چه تصوری در مخاطب دارد نامعلوم است به طور کلی بیت هیچ چیز را به تصویر نمی‌کشد. بیت چهارم که اشاره شد ابهامش در معنای ردیف است که مشکل زبانی است. تصویر بیت پنجم بسیار زیبا و هماهنگ با فضا و بی‌نقص است گرچه «مزرعه» در این فضا غریب است و انگار تصویر تشنه واژه‌ی دیگریست. مصراع اول بیت ششم لغزش وزنی دارد و واژه‌ی «ریتم» به طور کامل تلفظ نمی‌شود باید «ریم» بخوانیم تا مشکل وزنی ایجاد نکند و تصویر هم بسیار تصنعی است سه ساز در تصویر آمده که هر ساز دیگری هم می‌تواند باشد و فریاد تحمیل قافیه در آن بلند است.بیت هفتم علاوه بر ابهام در معنای ردیف از فضا هم دور می‌شود.و در بیت پایانی که همه چیز دگرگون شده زبان و فضا و تصویر خارج می‌زند طنزی که از هر جهت وصله‌ای ناجور است.

دوست عزیز شما توان بالایی در سرودن و خلق فضاهای بکر دارید البته قالب‌های پولادین شعر کلاسیک آفت‌های بسیاری دارد که شما در این غزل از آن‌ها مصون نبوده‌اید کوشش شما در ماندن در یک فضای تصویر که در ابیات ابتدایی موفق است؛ ستودنی است اما در ادامه آفت‌ها ویران کننده‌اند برای این که از آن‌ها در امان باشید تصویر خیالیتان را به طور کامل تصور کنید آن گاه به سراغ قالب بروید نه این که یک بیت برای شما برنامه‌ریزی کند ظاهراً در این غزل همان بیت اول سروده شده و بقیه ابیات سعی شده تابع همان فضای اولیه باشند که تا پایان هم توفیق نداشته‌اید اگر فضای خیال در مخیله کامل باشد و قالب هم درست انتخاب شود شاعر می‌کوشد قوافی و هم‌نشینی‌هایشان با ردیف را به خدمت بگیرد نه این که تابع آن‌ها شود و بگذارد آن‌ها او را به هر کجا می‌خواهند ببرند. لازم می‌دانم اقرار کنم من هر وقت غزلی می‌گویم در پایان خود را سرزنش می‌کنم که این قافیه‌‌ها بودند که شعر گفتند من نبودم مگر چند غزلی انگشت‌شمار که توانسته‌ام قالب را به خدمت روایت درآورم.

درست است که قالب غزل در شعر پارسی پرآفت‌ترین قالب است تا جایی که در بعضی از انجمن‌های ادبی حکم صادر می‌کنند که در غزل باید هر بیت سازی جداگانه بنوازد و بعضی هم گفته‌اند که غزل شعر تک‌بیت‌هاست ولی باید بدانیم این‌ها همه توجیه ضعف‌هاست و نباید این احکام را بپذیریم. شما توانش را دارید کوشش و ممارست می‌خواهد نگذارید قافیه‌ها بر شما مسلط شوند.

 

  • محمد مستقیمی، راهی
۱۷
شهریور

عناصر مخرب

 

عنوان شعر اول : -

 

انبوه سیاه ملخ هایی را دیدم

که هرچه رنگ سبز دارد

تا ریشه می جوند

و سایه ها

سرهای مردمی را درو می کنند

که تا گلو در زمین فرو رفته اند

خورشید بر سنگ فرش خیابان ها

روی شیشه مغازه ها

حتی پستوی خانه ها

خون گرم می چکاند

قحط سال های پشت سر هم

و مزرعه هایی

-که اگر حاصلی دهند-

در میان خوشه هایش

حرام زاده های تفنگ به دست می روید

و مارهایی با صورت انسان

که کودکان لاغر و گرسنه را

در شکم خود هضم می کنند

... عرق به تن نشسته

چشم می گشایم

میان خواب و بیدارِ کابوسی که سقط نمی شود

و شهر

برای زایش هر اتفاقِ سخت

مضطرب است

 

سجاد سبحانی

 

نقد این شعر از : محمد مستقیمی (راهی)

 

عنوان شعر اول : -

 

انبوه سیاه ملخ هایی را دیدم

که هرچه رنگ سبز دارد

تا ریشه می جوند

و سایه ها

سرهای مردمی را درو می کنند

که تا گلو در زمین فرو رفته اند

خورشید بر سنگ فرش خیابان ها

روی شیشه مغازه ها

حتی پستوی خانه ها

خون گرم می چکاند

قحط سال های پشت سر هم

و مزرعه هایی

-که اگر حاصلی دهند-

در میان خوشه هایش

حرام زاده های تفنگ به دست می روید

و مارهایی با صورت انسان

که کودکان لاغر و گرسنه را

در شکم خود هضم می کنند

... عرق به تن نشسته

چشم می گشایم

میان خواب و بیدارِ کابوسی که سقط نمی شود

و شهر

برای زایش هر اتفاقِ سخت

مضطرب است

 

نقد:

شعر در خیال شاعر بخوبی شکل گرفته است اما در روایت آن، شاعر نگران است که: نکند مخاطب به آنچه من می‌خواهم انتقال دهم نرسد! و همین نگرانی او را بر آن می‌دارد که عناصری را به تصویر بیاورد که حامل همان پیام باشند و باید ببینیم این گونه ویرانگری‌ها در یک شعر خوب چگونه شکل می‌گیرند.

من همواره در آموزش‌هایم توصیه می‌کنم که در خلق آثار هنری و به ویژه شعر هنرمند و شاعر باید مراقبت کند که حواسش جمع نشود کاری که سالیان دراز عکس آن را تمرین کرده است همیشه به او در آموزش‌های مدرسه و دانشگاه و هر کار دیگری توصیه شده حواست را جمع کن نگذار حواست پرت شود و حواس پرتی یعنی به همان دنیای خیال رفتن و جمعی حواس یعنی از دنیای خیال به واقعیت آمدن به عبارت دیگر از ناخودآگاه به خودآگاه آمدن در سرودن‌ها شاعر نباید به خودآگاه بیاید و هرچیز که او را به خودآگاه بیاورد مزاحم است و آفت حال اگر خود او برای رفع نگرانی پیام‌رسانی عمداً به خودآگاه بیاید که دیگر فاجعه است. ببینید نگرانی شاعر او را واداشته که چگونه در روایت زیبا و بی‌نقص خود تصرف کند و آن را به ویرانی بکشاند او نگران این پیام است:

و شهر

برای زایش هر اتفاقِ سخت

مضطرب است

و برای رسیدن به این مهم حضور خویش را در روایت لازم می‌بیند این است که شعر را این گونه آغاز می‌کند:

انبوه سیاه ملخ هایی را دیدم

و برای این که این تصاویر سوررئال با فعل دیدن سازگار شود ناچار در پایان تصورات خود را به کابوس نسبت می‌دهد:

چشم می گشایم

میان خواب و بیدارِ کابوسی که سقط نمی شود

و با این شگردها شعر زیبای خود را ویران می‌کند البته واژگان و ترکیباتی چون «حرام‌زاده‌های تفنگ به دست» و نمادهایی چون رنگ «سبز» نیز از همان عناصری هستند که نگرانی شاعر را برطرف سازند.

دوست عزیز نیازی به این ساختار و این کلیدواژه‌ها نیست شما نگران نباشید! اگر مخاطب دیدگاه شما را داشته باشد به منظور شما می‌رسد اگر هیچ یک از این عناصر در متن نباشند و اگر به منظور شما نرسد هم نه تنها ایرادی به متن شما وارد نیست بلکه این ویژگی هنر و شعر است روایتتان را از این عناصر مخرب بزدایید تا شعرتان بی‌نقص شود.

شایان ذکر است که این آفت در شعر بسیاری از شاعران دیروز و امروز و گاهی بزرگان ادب فارسی هست که البته این موجودیت توجیه نمی‌کند به دلیل بزرگ بودن بزرگان. شاهکارهای ادب ما از این گونه آفت‌ها مبرایند و در کار گذشتگان هم اگر چنین عناصری دیده می‌شود برمی‌گردد به دیدگاه آنان در مورد هنر و شعر. آنان شعر را وسیله‌ی آموزش می‌دیدند و در نتیجه پیام‌رسانی و شعارزدگی در شعر گذشته‌ی ما توجیه‌پذیر است.

 

  • محمد مستقیمی، راهی
۱۷
شهریور

دغدغه‌ی پیام‌رسانی

 

عنوان شعر اول : رسالت

کینه ی غدیر

 

جهل جمل

 

تزویر نهروان

هم قسم می شوند برای قِِتال

ماجرای نیم روز تمام نمی شود

اسارت آغازیست برای رسالت

زینب مبعوث می شود

تا عشق جاوید بماند ...

 

محمدامین فردوسی

 

نقد این شعر از : محمد مستقیمی (راهی)

 

عنوان شعر اول : رسالت

کینه ی غدیر

جهل جمل

تزویر نهروان

هم قسم می شوند برای قِتال

ماجرای نیم روز تمام نمی شود

اسارت آغازیست برای رسالت

زینب مبعوث می شود

تا عشق جاوید بماند ...

 

نقد:

شعر تا مصراع «ماجرای نیمروز تمام نمی‌شود» بخوبی روایت شده است یک فضای تاریخی که اتحادی ایجاد می‌کند برای جنگ که گرچه کلی می‌نماید اما تصویر یک اجلاس اتحاد را متصور می‌کند ولی از آن جا به بعد گزارش صرف است مصراع «اسارت آغازیست برای رسالت» حکمی است که نویسنده صادر می‌کند بی هیچ ارتباطی با آنچه پیش از آن روایت شده است و این حکم خبری دیگر را روایت می‌کند که بر اساس همین حکم به وجود آمده است این قسمت پایانی لوازم چیده شده در تصویر بالا را دنبال نمی‌کند در حقیقت تصویر اولیه رها شده و شاعر درگیر شعار دادن و پیام‌رسانی می‌شود اگر توانسته بود اسارت و رسالت را هم به تصویر بکشد و بعثت زینب را هم بجای خبر دادن در تصویر ظاهر کند و همچنین جاودانگی عشق که حاصل این بعثت و رسالت است به تصویر بیاورد آن وقت شعر کامل بود در حقیقت متن تا آن جا که دیده می‌شود شعر است و از آن جا که شنیده می‌شود شعار است.

حال ببینیم این ضعف از کجا به وجود آمده است. شعر بخوبی در مخیله‌ی شاعر شکل گرفته است شعری که دو فضای تصویری دارد فضای اول که اجلاس اتحاد است روایتی قابل قبول دارد ولی فضای دوم که فضای رسالت است تنها به صورت خبر آمده است یعنی شاعر فضای دوم را خودش هم ندیده است در نتیجه نتوانسته آن را به تصویر بکشد حال چرا ندیده برای این که از آخر به اول آمده است فضای دوم پیام شاعر است که می‌خواهد به خواننده منتقل کند و همین پیام‌رسانی که دغدغه‌ی شاعر است کار دست او داده است. شاعر باید توجه داشته باشد که کار هنر و کار شاعر پیام‌رسانی نیست چرا که اگر کسی بخواهد پیامی را به کسانی برساند بهتر است مقاله‌ای بنویسید و عریان و شفاف پیام خود را به خواننده منتقل کند کار هنر پیام‌رسانی نیست بلکه هنر ارائه می‌شود تا مخاطب خود به برداشتی که دوست دارد برساند و می‌بینیم که باز هم دغدغه‌ی پیام‌رسانی که آفت بسیاری از آثار ادبی ماست در این شعر هم ویرانگری کرده است

 

  • محمد مستقیمی، راهی
۱۷
شهریور

ماهیت هنری

 

عنوان شعر اول : .

هرگاه غنچه رزى چیده شده نپژمرد

برگ صنوبرى پاییز را دید و زرد نشد

باران نشد ، بر تن زمین نریخت

اگر کسى مرگ را ندید

آن وقت من هم تورا نخواهم دید

نخواهم دید یعنى نخواهم مرد

نخواهم مرد و همیشه بهار خواهد بود

نخواهم مرد

و دهکده اى از گلها خواهم داشت

و تو خیال خواهى کرد حال خوشى دارم

امّا مى دانى؟

گاهى به همین زیبایى مى شود گفت؛ جهنم!

آرى ؛ جهنم است...

براى من که در این جهانم

و میخواهم بمیرم و تورا ببینم

میخواهم پاییز باشد و تو باشى

اصلاً جهنم باشد

به جهنم !

باز باید تو را ببینم

حتى اگر هر بار ، با پلک زدنى بعد دیدنت بسوزم

حتى اگر بسوزم...

 

افشین شجاع

 

نقد این شعر از : محمد مستقیمی (راهی)

 

عنوان شعر اول : .

هرگاه غنچه رزى چیده شده نپژمرد

برگ صنوبرى پاییز را دید و زرد نشد

باران نشد ، بر تن زمین نریخت

اگر کسى مرگ را ندید

آن وقت من هم تورا نخواهم دید

نخواهم دید یعنى نخواهم مرد

نخواهم مرد و همیشه بهار خواهد بود

نخواهم مرد

و دهکده اى از گلها خواهم داشت

و تو خیال خواهى کرد حال خوشى دارم

امّا مى دانى؟

گاهى به همین زیبایى مى شود گفت؛ جهنم!

آرى ؛ جهنم است...

براى من که در این جهانم

و میخواهم بمیرم و تورا ببینم

میخواهم پاییز باشد و تو باشى

اصلاً جهنم باشد

به جهنم !

باز باید تو را ببینم

حتى اگر هر بار ، با پلک زدنى بعد دیدنت بسوزم

حتى اگر بسوزم...

 

نقد:

در بررسی این متن ابتدا باید تفاوت بین شعر و روایت شاعرانه را بشناسیم یک شعر ممکن است روایتی ساده و غیر شاعرانه داشته باشد مثل اکثر اشعار نیما مثلاً در شعر «آی آدم‌ها» یا «داروگ» دقت کنید روایتی ساده دارد بی هیچ آرایه‌ای در اولی تنها یک کنایه است و در دومی فقط یک تشبیه اما ماهیت روایت فضایی را ترسیم می‌کند که دو لایه است یعنی تأویل‌پذیر است به عبارت دیگر کل فضا استعاره است نه این که چند استعاره‌ی لفظ در آن باشد بلکه بنا به دیدگاه خواننده کل فضا تعبیر می‌شود و آن وقت در آن فضا تمام واژگان استعاری می‌شوند مثلاً اگر نگاه سیاسی به شعر «آی آدم‌ها» داشته باشیم دریا می‌شود جامعه و غریق می‌شود روشنفکر و افراد نشسته در ساحل بی‌دردان آن جامعه و هر یک از واژه‌ها در فضای نگاه خواننده شکل می‌گیرند و این ویژگی حاصل ماهیت شعری روایت است با آن که روایت ساده است و شاعرانه نیست اما نوشته‌ی شما روایتی شاعرانه دارد اما فضایی را ترسیم نمی‌کند یعنی تنها یک احساس در آن به شکلی عریان فریاد زده شده است:

«با شمردن چند غیر ممکن که اگر ممکن شود باز هم من نمی‌توانم تو را نبینم»

همین و بیان عریان یک یا چند احساس که همان یک پیام را به هر خواننده‌ای منتقل ‌کند شعر نیست بلکه شعار است و با بیان دیگر اگر متنی به یک پیام آشکار رسید که تمام خوانندگان به همان رسیدند شعار است حتی اگر این شعار یک شعار احساسی باشد شما باید این تعریف را که شعر بیان احساس است فراموش کنید و باید بدانید که شعر و هنر آفرینش انسان است و همان ویژگی آفرینش خدا را دارد . اگر در آفرینش خدا یک پیام عریان دیده می‌شود متن شما شعر است ولی می‌دانیم که در هستی یعنی آفرینش‌های خدا پیام خاصی نیست بلکه اندیشمندان با غور در پدیده‌های هستی به اندیشه‌هایی می‌رسند یعنی آفرینش انسان را به اندیشیدن وامی‌دارد نه این که اندیشه‌ای را القا کند یا پیام آشکاری بیان کند هر وقت متن شما من خواننده را به اندیشیدن کشید یعنی به یک برداشت شخصی آن وقت متن شما یک آفرینش است از نوع هنر و شعر.

توجه داشته باشید که روایت شاعرانه خوب است یعنی اگر شعر نیما روایتی شاعرانه می‌داشت خیلی والاتر بود ولی روایت شاعرانه به تنهایی ارزشی ندارد مگر این که بگوییم متنی زیباست ولی این زیبایی از نوع هنری نیست و نکته دیگر که اغلب فریبنده است لذت بردن از یک متن است هر لذتی لذت هنری نیست ممکن است در یک بیت مضمون‌سازی شده که در شعر کلاسیک هم فراوان است ما لذت ببریم که نوع لذت از نوع علمی است که نویسنده آن را کشف کرده یا در یک کاریکلماتور ما لذت ببریم که آن هم از نوع لذت بازی است یا از یک نظم لذت ببریم که آن هم لذتی موسیقایی است و هنر دیگریست یا از یک متن به ظاهر ادبی یعنی شاعرانه لذت ببریم که از نوع لذتی است که از یک تابلو نقاشی کپی می‌بریم با یک مثال مطلب را روشن‌تر کنم کار شما مثل نقاشی است که بوم خود را در چشم‌انداز منظره‌ای طبیعی قرار می‌دهد و آنچه را می‌بیند نقاشی می‌کند این تابلو کپی برداری از خلقت خداست و کار این نقاش هنر نیست بلکه مهارت است و هر کس تمرین کند می‌تواند اما اگر همین نقاش در چشم‌انداز خود تصرف کرد مثلاً در فضای جنگلی سبز یک برگ زرد کشید فقط یک برگ زرد توجه کنید در خلقت خدا تصرفی ساده کرده است ولی با همین تصرف ساده هنر آفریده است چرا که خواننده به این تصرف می‌اندیشید و بنا به دیدگاه خود آن را تأویل و تفسیر می‌کند و این است ماهیت هنری.

 

  • محمد مستقیمی، راهی
۱۶
شهریور

خودشیفتگی در کلام

 

چقدر دیر شده است...

 

عقربه ها

در آغاز این جمله ایستاده اند

و از اتفاقی که هنوز نیفتاده، می ترسند

 

از افتادن می ترسم

از مرگِ قبل از مرگ

از تمام شدنِ شعرِ ناتمامی

که نیمی از آن در من جا مانده است

نیمی از من

چند قدم عقب تر

 

عقب تر، جاییست در بیرون

که هرچه راه می روی سیاه چاله ها تمام نمی شوند

و هرچه سفید می پوشی مُردنت را باور نمی کنند

 

عقب تر، جاییست در درون

که هر چه به دنبال جواب میگردی

چیزی جز نخ و سوزن پیدا نمی کنی

و هر چه لبهایت را می دوزی

سوراخ های جورابت بزرگتر می شوند

 

عقب تر،

درست همان جاییست که به سختی

خودت را از خودت بیرون می کشی

جلو می روی...

 

برای حرف زدن

چیزی بیشتر از جلو رفتن لازم است

و من دهانم را چند سطر بالاتر

- اشتباهی به جایی از شعر -

دوخته ام

و هر چه جلو تر می روم

دستی که باید دستم را بگیرد

دست دست می کند

 

جلوتر، زمانیست در عقب که عقربه ها ایستاده اند

زمانی که هر چه پایین را نگاه می کنی

از افتادن، بیشتر می ترسی

- ترسی که دلیلش، ترس از ارتفاع نیست -

 

جلو تر، زمانیست کمی بعدتر از حالا

که دیگر دلیلی برای ماندن نمانده بود

زمانی که قرار است

دوباره به خودت برسی

به زمینی که قرار است به فریادت برسد

 

جلوتر،

دقیقا همین حالاست

که هر چه به ساعت نگاه می کنم

و‌ هر چه شعر را بالا و پایین

نه زمانی برای رفتن مانده است

نه جایی برای برگشتن...

و تنها

یک سوال بی جواب

روبرویم قدم می زند؛

 

چقدر دیر شده است؟؟...

 

امیر مهدی اشرف نیا

 

نقد این شعر از : محمد مستقیمی (راهی)

 

چقدر دیر شده است...

 

عقربه ها

در آغاز این جمله ایستاده اند

و از اتفاقی که هنوز نیفتاده، می ترسند

 

از افتادن می ترسم

از مرگِ قبل از مرگ

از تمام شدنِ شعرِ ناتمامی

که نیمی از آن در من جا مانده است

نیمی از من

چند قدم عقب تر

 

عقب تر، جاییست در بیرون

که هرچه راه می روی سیاه چاله ها تمام نمی شوند

و هرچه سفید می پوشی مُردنت را باور نمی کنند

 

عقب تر، جاییست در درون

که هر چه به دنبال جواب میگردی

چیزی جز نخ و سوزن پیدا نمی کنی

و هر چه لبهایت را می دوزی

سوراخ های جورابت بزرگتر می شوند

 

عقب تر،

درست همان جاییست که به سختی

خودت را از خودت بیرون می کشی

جلو می روی...

 

برای حرف زدن

چیزی بیشتر از جلو رفتن لازم است

و من دهانم را چند سطر بالاتر

- اشتباهی به جایی از شعر -

دوخته ام

و هر چه جلو تر می روم

دستی که باید دستم را بگیرد

دست دست می کند

 

جلوتر، زمانیست در عقب که عقربه ها ایستاده اند

زمانی که هر چه پایین را نگاه می کنی

از افتادن، بیشتر می ترسی

- ترسی که دلیلش، ترس از ارتفاع نیست -

 

جلو تر، زمانیست کمی بعدتر از حالا

که دیگر دلیلی برای ماندن نمانده بود

زمانی که قرار است

دوباره به خودت برسی

به زمینی که قرار است به فریادت برسد

 

جلوتر،

دقیقا همین حالاست

که هر چه به ساعت نگاه می کنم

و‌ هر چه شعر را بالا و پایین

نه زمانی برای رفتن مانده است

نه جایی برای برگشتن...

و تنها

یک سوال بی جواب

روبرویم قدم می زند؛

 

چقدر دیر شده است؟؟...

 

نقد:

شعر بسیار خوبی است با تصاویر بکر و فضایی کاملاً استعاری که کنایه‌ها اغلب قرینه‌ی صارفه برای شکل‌گیری این فضا هستند و شاعر بخوبی از پس آن‌ها در روایت برآمده و به زیبایی همه را در خدمت روایت آورده است. تصاویر سینمایی هستند فضایی که ساده می‌نماید اما تازگی دارد این تازگی که ناشی از نگاه شاعر به پدیده هاست همان است که ما آن را کشف می‌نامیم بعضی گمان می‌کنند کشف آن است که در زبان روایت دگرگونی و تازگی باشد زبان و گفتار قانونمندند و تازگی و هنجار شکنی در آن‌ها نباید خارج از قداعد و قوانین زبان(گفتار) باشد این هنجارشکنی‌ها و نوآوری‌ها باید در نگاه هنرمند به هستی باشد اگر نگاه تو در هنجارهای گذشته نبود هنجارشکنی کرده‌ای نه این که صرف و نحو گفتار را به هم بزنی و ادعای هنجارشکنی داشته باشی باید طوری به هستی بنگری که خرق عادت باشد و چیزی سوای آنچه دیگران می‌نگرند. و شما این نگاه تازه را دارید و دیگر این که در روایت نیز می‌کوشید به تازه‌هایی برسید یعنی در نحوه‌ی روایت هم از عادت‌ها دور می‌شوید و این هم نوآوری است و زیبا و بجا و از تمام این توصیف‌ها و ستایش‌ها که بگذریم به نظر می‌رسد شیفته این تازه‌جویی خود شده و خیال ندارید دست از سر این روایت بردارید و خواننده احساس می‌کند که متن دچار اطناب است به حدی که در پایان هیچ چیز برای کشف خواننده باقی نمی‌گذارید و این احساس را به خواننده می‌دهید که عقب افتاده است به حدی که باید لقمه جویده در دهانش گذاشت! بله چنین است. پارگراف آخر شعرتان زاید است و شعر در مصراع:

به زمینی که قرار است به فریادت برسد

به پایان می‌رسد.

 

  • محمد مستقیمی، راهی
۱۶
شهریور

شناخت توان

 

عنوان شعر اول : دوبیتی

 

لب دریا به موجی، صخره می گفت :

که از بی تابی تو، خوابم آشفت

جوابش را، غریوی زد کف آلود :

مگر با این تلاطم، می توان خفت!

 

عنوان شعر دوم : راز

نیمایی :

 

آن واژه رازناک سحر آمیز،

آن واژه کجاست،

من نمی یابم

آن معجزه، اسم اعظم جاوید

تعقید و غموض را گشاینده

 

آن واژه کجاست تا پلی باشد

بین من بی مخاطب امروز

با نسل علاقه مند آینده

 

عنوان شعر سوم : کیش و مات

D R:

چهار پاره :

 

آن خاربوته ام که در این کوره راه پرت

جز قهر تند باد نصیبی نبرده ام

آدم اگر عقوبت عصیان خود کشید

با من چه جرم بود که سیبی نخورده ام

 

بذر هزار شبهه فشاندند در دلم

بذر هزار پرسش بی پاسخ از ازل

تخدیر عافیت طلبی کارساز نیست

وقتی که این سوال خروسی ست بی محل

 

ناظر به این تسلسل و تکرار فاجعه

قادر به هیچ کار نبودن -عذاب من -

هر روز در خیال خودم می شوم شهید

تمکین این معارضه -سرب مذاب من -

 

اندیشه رهایی این بندیان خطاست

تقدیس می کنند چو زنجیر خویش را

هر مهره ای اگر که به میدان بیاوری

تکرار می کند فقط این مات و کیش را

 

محمد راثی

 

نقد این شعر از : محمد مستقیمی (راهی)

 

عنوان شعر اول : دوبیتی

 

دوبیتی :

 

لب دریا به موجی، صخره می گفت :

که از بی تابی تو، خوابم آشفت

جوابش را، غریوی زد کف آلود :

مگر با این تلاطم، می توان خفت!

 

نقد:

دوبیتی یکی از کم‌آفت‌ترین قالب‌های شعر کلاسیک است که فرصت قافیه‌بندی و مضمون‌سازی در آن کم است گرچه در همین قالب هم شگردهای مختلفی برای رسوخ آن آفت‌ها گهگاهی به چشم می‌خورد. این دوبیتی که یک گفتگو و مناظره است شعر موفقی است چون فضای تصویری، کاملاً استعاری است و تأویل‌پذیر و این ویژگی، ویژگی شاهکارهای ادب جهان است پیداست که تصویر پیش از اندیشیدن شاعر به قالب و فرم و زبان روایت و شکل روایت به صورت تصویر در خیال او پرورده شده است آنگاه به نحوه و فرم روایت اندیشیده و بهترین قالب را برگزیده و برای این که قید و بندهای قالب هم دست و پای او را در روایت نبندد کوشیده از آن‌ها بگریزد می‌بینیم که شعر حتی ردیف هم ندارد زیرا حضور ردیف قید و بندها را بیشتر می‌کند.

یادداشت گذاشته بودید که می‌خواهید چاپ کنید اگر دیگر دوبیتیهای شما هم از همین دست باشد برای چاپ کم‌نظیر است.

 

عنوان شعر دوم : راز

نیمایی :

 

آن واژه رازناک سحر آمیز،

آن واژه کجاست،

من نمی یابم

آن معجزه، اسم اعظم جاوید

تعقید و غموض را گشاینده

 

 

آن واژه کجاست تا پلی باشد

بین من بی مخاطب امروز

با نسل علاقه مند آینده

 

نقد:

اگر در پیام متن توجه کنید خواهید دید که این متن یک پیام آشکار دارد و آن هم بیان احساس ناتوانی شاعر برای سرودن است شاعری که گمان می‌کند این ناتوانی در گفتار است در حالی که اگر مثل رباعی پیشین عمل کنید نیازی نیست که برای روایت آنچه در خیال پروده‌اید به دنبال واژه بگردید. به هر حال دوست عزیز این متن شعر نیست و تنها چیزی که شما را فریفته که شعر سروده‌اید موسیقی آن است که موسیقی هنر دیگری است و آن را به حساب شعر بگذارید موسیقی را از این متن بزدایید ببینید چیزی باقی نمی‌ماند.

 

عنوان شعر سوم : کیش و مات

D R:

چهار پاره :

 

 

آن خاربوته ام که در این کوره راه پرت

جز قهر تند باد نصیبی نبرده ام

آدم اگر عقوبت عصیان خود کشید

با من چه جرم بود که سیبی نخورده ام

 

بذر هزار شبهه فشاندند در دلم

بذر هزار پرسش بی پاسخ از ازل

تخدیر عافیت طلبی کارساز نیست

وقتی که این سوال خروسی ست بی محل

 

ناظر به این تسلسل و تکرار فاجعه

قادر به هیچ کار نبودن -عذاب من -

هر روز در خیال خودم می شوم شهید

تمکین این معارضه -سرب مذاب من -

 

اندیشه رهایی این بندیان خطاست

تقدیس می کنند چو زنجیر خویش را

هر مهره ای اگر که به میدان بیاوری

تکرار می کند فقط این مات و کیش را

 

نقد:

با این متن هم باید همان برخورد پیشین را داشته باشیم چرا که در این متن هم تنها چیزی که آن را به شعر می‌چسباند وزن است آن را از متن بگیرید ببینید گلایه‌ای بیش نیست از زندگی پر درد و رنج نویسنده که اگر آن را در یک مقاله نوشته بود و تجزیه و تحلیل کرده بود ثمربخش‌تر بود. توجه داشته باشیم یک نکته ظریف دیگر هم در این متن هست که ما را می‌قریبد که نکند شعر است و آن روایت شاعرانه است زیرا متن آگنده از آرایه‌های لفظی و معنوی است پر از تشبیه و استعاره و کنایه و تلمیح و تشخیص و... ولی اگر متن را از این آرایه‌ها بپیراییم همان می‌شود که گفتم یک گلایه از زندگی سخت، هیچ فضایی به تصویر در نمی‌آید فریاد عریان یک احساس صرف است پیشنهاد می‌کنم این دو متن آخری را با رباعی اول که شعری ناب بود؛ خودتان مقایسه کنیذ تا تفاوت را حس کنید اگر توانستید؛ که نشان داده اید می‌توانید فضایی استعاری خلق کنید. توجه کنید فضای استعاری! نه چند استعاره در الفاظ کل فضای شعر شما استعاره باشد که هر خواننده‌ای آن را به تأویل خویش ببرد و برای خود به تفسیر بنشیند و به احساسی که دوست دارد برسد اگر چنین شد آن وقت در آفرینش شعر توفیق داشته‌اید درست مثل رباعی اول. توان خود را بشناسید!

 

  • محمد مستقیمی، راهی
۱۶
شهریور

مضمون‌سازی

 

مهران عزیزی

 

عنوان شعر اول

 

سرم شکسته‌ی دیوار توست، خوشحالم

تنم لهیده‌ی آوار توست، خوشحالم

 

نمی‌خرد به پشیزی کسی در این دکان

مرا و این همه بازار توست، خوشحالم

 

خلیده تا به خود استخوان غمت اما

اگر تویی گل و غم خار توست، خوشحالم

 

اگر چه روز و شبم ناگزیر تکراری‌ست

از این که این همه تکرار توست خوشحالم

 

تمام روح من از رد زخم پوشیده‌ست

همین که زخمی‌ام و کار توست خوشحالم

 

مرا تو می‌کشی و این دلیل؛ لیلا جان

همین که کشتنم اقرار توست، خوشحالم

 

دیگر بریده‌ام به خدا، از خدا بترس

از آه جان خسته‌ی ما، از خدا بترس

 

با هر نگاه خون به جگر کرده‌ای مرا

بس کن سیاه‌چشمِ خدا، از خدا بترس

 

ذرات صبح عطر تو را می‌پراکند

ای دختر، ای نسیم صبا، از خدا بترس

 

لب‌هات جانِ معجزه‌ی سرخ هستی‌اند

لبٌ لباب معجزه‌ها، از خدا بترس

 

حرفی نمانده جز گله از روزگار سخت

ما مانده‌ایم و باد هوا، از خدا بترس

 

تنها که می‌شوم تو کنارم نشسته‌ای

در یک غزل که یک دو سه بیتی سروده‌ام

 

با چادری سفید پر از غنچه‌های سرخ

اینجا نشسته‌ای و ...«دلت را ربوده‌ام؟»

 

آری ربوده‌ای؛ دل من خانقاه توست

من هر چه می‌کشم، همه‌اش از نگاه توست

 

بگذار این قلم بدود پا به پای تو

من هیچوقت این همه عاشق نبوده‌ام

 

«باشد، سکوت می‌کنم از من غزل بساز؛

اینجا نشسته‌ام که تماشا کنی مرا»

 

مصراع آخر است؛ همین ابتدای توست

من با تو چشمِ اشک به عالم گشوده‌ام

 

اقرأ تویی، پیامبری در حرا تویی

موسی تویی، مسیح تویی، جلجتا تویی

 

عاشق نمی‌شوم نه، خودِ عشق می‌شوم

وقتی در این مغازله معشوقه‌ها تویی

 

تصویر من در آینه از عجز آینه‌ست

وقتی من و شما و تو و او و ما تویی

 

از ابتدا، که بوی ازل می‌دهد تنش

تا بی‌کرانه‌ای ابدی، انتها، تویی

 

دریا تویی و غرق منم، بادبان بکش

کشتی تویی، کرانه تویی، ناخدا تویی

 

 

عنوان شعر دوم :

چشمان تو کهکشان شور و شرر است

از معجزه‌هات جان من با‌خبر است

 

لب‌هات درست وقت لبخند زدن

شق‌القمرست، وای شق‌القمرست

 

من را تو به شعر گفتن عادت دادی

می‌دانم از این که می‌سرایم شادی

 

دنبال تواَم که یادگارت شعر است

در مصرع چندم از قلم افتادی؟

 

این فاخته را خودت شکارش کردی

دلبسته‌ و بعد بی‌قرارش کردی

 

خود گندم و عشق را به خوردش دادی

کو آن همه عشق؟ کو؟ چکارش کردی؟*

 

*(مفهوم و کلمات مصرع آخر را در غزلی از عمران میری دیدم، هر چند که پیش از دیدن آن، این را ساخته‌بودم)

 

من بودم و بی‌مهری و بی‌ماهی‌ها

دریای سیاه خالی از ماهی‌ها

 

برگرد ولی امیدواری مرده‌ست

مانند قدیم، دورِ ده‌شاهی‌ها

 

حرف دل آب را کسی می‌شنود؟

این قُل‌قُل ناب را کسی می‌شنود؟

 

نه، کر شده‌اند، شعر را بس کن مرد

کِی حرف حساب را کسی می‌شنود؟

 

ای معجزه‌ی زنانه رسوایم کن

تلخم، تو به نام عشق حلوایم کن

 

بیماری عشق را دوا باید کرد

با زخم عمیق‌تر مداوایم کن

 

مهران عزیزی

 

نقد این شعر از : محمد مستقیمی (راهی)

نقد:

شاعر این اشعار در قافیه‌بندی و مضمون‌سازی مهارت دارد ساختار ذهنیش کاملاً کلاسیک است به طوری که بدون کمک واژه‌ها از سرودن عاجز می‌شود.

در چهار غزل ارسالی در این پست که سه تای آن با ردیفی در حد یک جمله:

خوشحالم، از خدا بترس و تویی که هر سه جمله است و یک غزل که ردیف ندارد شاعر به گونه‌های متفاوت عمل می‌کند البته در غزل بی‌ردیف کمتر خرابکاری کرده است اما در سه غزل ردیف دار گاهی مضمون پردازیش با حضور ردیف مغایرت دارد:

ردیف در این دوبیت حشو است:

لب‌هات جانِ معجزه‌ی سرخ هستی‌اند

لبٌ لباب معجزه‌ها، از خدا بترس

 

حرفی نمانده جز گله از روزگار سخت

ما مانده‌ایم و باد هوا، از خدا بترس

و اما قافیه‌بندی و مضمون پردازی در تمام قافیه‌ها، فضای تصویری با انگیزه‌ی قافیه و گاهی هم همنشینی ردیف و قافیه ساخته شده‌اند توجه داشته باشیم او حتی در رباعی که کم‌ترین آفت را در این مقوله دارد هم به کمک قافیه تصویرپردازی می‌کند توجه کنید:

چشمان تو کهکشان شور و شرر است

از معجزه‌هات جان من با‌خبر است

 

لب‌هات درست وقت لبخند زدن

شق‌القمرست، وای شق‌القمرست

تمام عناصر تصویر در سایه‌ی حضور قافیه به تصویر آمده‌اند. لازم است اشاره کنم و اعلام کنم به تمام کلاسیک‌سراها اگر چنین عمل می‌کنند باید بدانند این واژگان هستند که می‌سرایند اگر سرودنی در کار باشد که نیست کشف روابط بین پدیده‌هاست که باید آن را علم نامید یعنی مضمون‌سازی و مضمون‌پردازی سرودن نیست هنر نیست علم است اگر توانستی ابتدا به خلق فضای استعاری در مخیله‌ی خودت بروی و بعد تصاویر آفریده شده را در قالب‌های پولادین کلاسیک به روایت درآوری بی آن که تحت تأثیر واژه‌ای یا همنشینیش با واژگان دیگری قرار گیری آن وقت شعر سروده‌ای نه این که مثل پر کردن جدول کلمات متقاطع ذهن خود را با واژه‌ی قافیه و هم‌نشینیش با ردیف به روابطی برسانی و بعد آن را بیان کنی و دلت خوش باشد که شعر سروده‌ای نه جانم با این روش شعر سرونده‌ای

 

  • محمد مستقیمی، راهی
۱۶
شهریور

انواع روایت

 

عنوان شعر اول : ===

جلو می روم

از آخرِ ستون تیرباران سربازها

از پسِ دیوارهایی که فرمان آتشش خون چکه می کند

سوله هایی که پتوهای آنکارد نشده اش را می پیچانی دور خودت

این برف که بر خاورمیانه بنشیند

- اگر بنشیند -

چشم آبی های سیاست

کنار شومینه هایشان به سلامتی هم می نوشند

گیلاس های سرخِ در هُرم آفتاب را

دختران باغ، دختران برف به بازی می گیرند

 

آن طرف تر اما

جنینی سخت امیّدوار، سخت سمج

به زندگی چسبیده است

زن، خودش را در آیینه می گرید و صفی از سربازان در پشت سرش

خاطره ی همآغوشی شان را به یاد می آورند

زن می خندد

و همه ی سربازان، آینه را ترک می کنند

جلو می روم و دستم را به طرف زن دراز می کنم

و دستم را به طرف جنین دراز می کنم

طوفانی از ورق های کتابخانه های دنیا

یک عاشقانه ی آرامِ نادر ابراهیمی

و شعرهایی از شاعران عاشق خاورمیانه را

در گوشش می خوانم

جنین بزرگ می شود و صورت زن را می خندد

جنین بزرگ می شود

و خاورمیانه پر می شود از نویسندگان جهان

جنین بزرگ می شود

ستون ها و دیوارها را رنگ می کند

 

محمد ولی وردی پسندی

 

نقد این شعر از : محمد مستقیمی (راهی)

عنوان شعر اول : ===

جلو می روم

از آخرِ ستون تیرباران سربازها

از پسِ دیوارهایی که فرمان آتشش خون چکه می کند

سوله هایی که پتوهای آنکارد نشده اش را می پیچانی دور خودت

این برف که بر خاورمیانه بنشیند

- اگر بنشیند -

چشم آبی های سیاست

کنار شومینه هایشان به سلامتی هم می نوشند

گیلاس های سرخِ در هُرم آفتاب را

دختران باغ، دختران برف به بازی می گیرند

 

آن طرف تر اما

جنینی سخت امیّدوار، سخت سمج

به زندگی چسبیده است

زن، خودش را در آیینه می گرید و صفی از سربازان در پشت سرش

خاطره ی همآغوشی شان را به یاد می آورند

زن می خندد

و همه ی سربازان، آینه را ترک می کنند

جلو می روم و دستم را به طرف زن دراز می کنم

و دستم را به طرف جنین دراز می کنم

طوفانی از ورق های کتابخانه های دنیا

یک عاشقانه ی آرامِ نادر ابراهیمی

و شعرهایی از شاعران عاشق خاورمیانه را

در گوشش می خوانم

جنین بزرگ می شود و صورت زن را می خندد

جنین بزرگ می شود

و خاورمیانه پر می شود از نویسندگان جهان

جنین بزرگ می شود

ستون ها و دیوارها را رنگ می کند

 

نقد: روایت این متن را باید به دقت بررسی کنیم این روایت یک داستان است که سینمایی روایت می‌شود با باید آن را فیلم‌نامه بنامیم البته ساختار کلاسیک فیلم‌نامه را هم ندارد چرا که در روایت به روایت شعر هم نظری داشته است پس چند شگرد در هم آمیخته است اگر قرار بر این بود که ساختار شعر باشد و روایت هم روایت شعر این گونه شاعر نباید درگیر گزارش صحنه‌ها شود چرا که روایت شعر گزینشی و تلگرافی است یعنی دقیقاً آنچه که لازم است برای دیدار تصویر فضای خیال به روایت درمی‌آید و در داستان هم روایت گزارش صحنه به صحنه همه‌ی ضروریات و در سینما هم آنچه که دیده می‌شود حتی شنیده‌ها و افکار هم دیدنی می‌شوند البته این دیدنی بودن با روایت شعر همسان است چرا که روایت شعر هم دیدنی است نه شنیدنی اما تفاوت در آن است که روایت سینمایی می‌تواند با کمک دیالوگ ها شنیده هم بشود در حالی که روایت شعر همه باید اجرا شود تا دیداری باشد گزارشی در کار نیست این تفاوت‌ها در روایت، انواع ادبی را به وجود می‌آورد.

فضای استعاری شکل گرفته در مخیله ی شاعر یک شعر خوب و ناب است اما روایت داستانی از نوع فیلم نامه است گرچه در فیلم‌نامه بودن هم نواقصی دارد و حال که در مقوله‌ی شعر آن را نقد می‌کنیم باید به روایتش خرده بگیریم البته همین روایت نقایصی هم در زبان دارد که اشاره می‌کنم:

از پسِ دیوارهایی که فرمان آتشش خون چکه می کند

در این عبارت به نظر می‌رسد که یک حرف اضافه نابجا حذف شده است شاید به قرینه‌ی لفظی که درست نیست باید باشد:

از پسِ دیوارهایی که از فرمان آتشش خون چکه می کند

و در این عبارت که به نظر می‌رسد «را» مفعولی بی‌جهت حذف شده است:

دختران باغ، دختران برف به بازی می گیرند

باید باشد: دختران باغ، دختران برف را به بازی می گیرند

و در این عبارات «توفانی از ورق‌های کتابخانه...» بلاتکلیف است:

و دستم را به طرف جنین دراز می کنم

طوفانی از ورق های کتابخانه های دنیا

یک عاشقانه ی آرامِ نادر ابراهیمی

و شعرهایی از شاعران عاشق خاورمیانه را

 

  • محمد مستقیمی، راهی