ملموس و ناملموس
ملموس و ناملموس
عنوان شعر اول : خورشید پشت ابر
ابرها را شسته ام
و به اعتدال آفتاب آویخته ام
دیگر خواب هایم خیس نخواهند شد
افسوس
چشمان درخشان تو
خیسی جای پسرها را لو نمی دهند
رشته رشته گره زده ام
و به خون بافته قالی را
بر روی بند دلم پهن می کنم
بی شک نگاه گرم تو خشکش می کند
اما نمی کنی
قالی آب خورده سنگین می شود
سیاه می شود
بغض های گره خورده
یک یک
باز می شوند
اما
نگاه نمی کنی
و من
دوباره بند دلم پاره می شود
مانی نیک روشن
نقد این شعر از : محمد مستقیمی (راهی)
عنوان شعر اول : خورشید پشت ابر
ابرها را شسته ام
و به اعتدال آفتاب آویخته ام
دیگر خواب هایم خیس نخواهند شد
افسوس
چشمان درخشان تو
خیسی جای پسرها را لو نمی دهند
رشته رشته گره زده ام
و به خون بافته قالی را
بر روی بند دلم پهن می کنم
بی شک نگاه گرم تو خشکش می کند
اما نمی کنی
قالی آب خورده سنگین می شود
سیاه می شود
بغض های گره خورده
یک یک
باز می شوند
اما
نگاه نمی کنی
و من
دوباره بند دلم پاره می شود
نقد:
روایت شعر شاید مهمترین عنصر در تولد آن است چرا که ممکن است در مخیلهی افراد زیادی شعر شکل بگیرد ولی شاعر آن کسی است که بتواند آن تصویر شکل گرفته را روایت کند البته اشاره کنم که هرچه در مخیله هست هم شعر نیست و ویژگیهای دیگری هم در ساختار آن تصاویر باید باشد که جای آن نیست. ظاهراً شعر در خیال شاعر اتفاق افتاده است اما در روایت دچار مشکل است توجه کنید:
ابرها را شستهام
و به اعتدال آفتاب آویختهام
دو گزاره گنگ، ابرها را شستهای یعنی با آنها چه کردهای ابرها کثیف بودند آن ها را تمیز کردهای خوب چگونه و چرا و آیا ابر شسته باران دارد یا ندارد. آن را در آفتاب آویختهای یعنی چه شده؟ دیگر ابری نیست. خشک شده. باران ندارد یا در هوای آفتابی اصلاً ابری وجود ندارد آیا تنها و تنها هدف خلق یک پارادوکس است.
دیگر خوابهایم خیس نخواهد شد
یعنی چه یعنی شب ادراری نداری یا دیگر محتلم نمیشوی و بعد افسوس که چشمان تو این خیسی را لو نمیدهند چرا افسوس چرا لو نمیدهند و خیلی چراهای دیگر و ناگهان به قالی به خون بافته گریز میزنی که روی بند دل پهن کردهای کدام قالی چه نوع قالی که میشود روی بند دل تشبیهی پهن کرد و با نگاه خشک میشود و قالی که معلوم نیست واقعی است یا مجازی روی بند مجازی خشک نمیشود یا میشود چرا آب خورده است چرا باد میکند و چرا بند دل پاره میشود و بعد از پاره شدن تکلیف قالی پهن شده روی آن چه میشود؟ بماند که این آسمان ریسمانها ابهامهایی که احتمالاً در ذهن شاعر هم گشوده نشده .
لازم است اشاره کنم در عبارت پایانی هم ضعف تألیف دارید دقت کنید:
و من
دوباره بند دلم پاره می شود
ومن دوباره بند دل من پاره میشود ببینید «ومن» در این عبارت زاید است.
و اما چرا در ابتدا گفتم که شعر در مخیلهی شاعر اتفاق افتاده است اگر روایت این قدر ابهام دارد دلیل آن است که در اولین خوانش فضای استعاری که روایتش دچار اشکال است در ذهن من خواننده شکل گرفت و توانستم ضعفها را بزدایم و بازسرایی کنم و به تعبیری برسم و همین ویژگی مرا بر آن داشت که اقرار کنم اتفاق افتاده است پیداست که نحوهی روایت شاعر ایراد دارد چرا؟ برای این که شاعر به جای این که مفاهیم ناملموس را با شگردهای ادبی ملموس کند برعکس عمل کرده و ملموسات را ناملموس کرده است یا نتوانسته ملموس کند مثلاً از قالیای سخن گفته است که قالی نیست و قالی است و تازه آن را روی بند دل پهن میکند بندی که بند نیست و همین بند پاره میشود پس بند است یعنی همان بندی که دل بر آن بسته است ببینید اگر بخواهم بشکافم روایت را هرچه جلوتر بروم ابهامها بیشتر میشوند. دوستان بارها گفتهام و باز هم میگویم روایت باید پیامی شفاف داشته باشد البته منظورم پیامی برداشتی از شعر نیست پیام اولیه یعنی خواننده باید به روشنی تصویر ارائه شده را ببیند تأکید میکنم ببیند و این منظور حاصل نمیشود مگر این که تصویر ارائه شده ابتدا توسط شاعر به خوبی دیده شده باشد نه این که شاعر با الفاظ بازی کند و در پایان خودش هم نفهمد چه گفته است و آن وقت انتظار داشته باشد مخاطب بفهمد باز هم توصیه میکنم گول کسانی را که نفهمیدن روایت شما را به حساب عمق شعر شما میگذارند و احسنت نابجا میگویند نخورید وقتی خودتان شعرتان را نمیبینید مطمئن باشد خواننده قطعاً نمیبیند و در نتیجه نمیفهمد.
- ۰۱/۰۶/۱۲