شعر دو نسخه ای
شعر دو نسخهای
این من
این همان صندلی چوبی پر احساس
یادت هست؟
این هم کافه.
چه تلخ است بی بهانه رفتن و
پریشان ماندنِ
من و صندلی خالی.
صندلی چوبی ات امروز
کنارم، خاکی و تنها، ترک برداشته.
هر نگاهی به جای خالیت اندازم
هر بار
ترکش بیشتر
هر بار
دل من بیشتر ریش.
که چرا در بند بند زندگیِ ترک خورده ی من
صندلی خالی تو جا دارد؟
و چه بسیار
یاد تو را می دهد و چه بسیار، اما دارد.
انگار
تمام سهم من از همه ی آن روزها
سرمایی است
که در این تنهایی، بر نشیمن صندلیت جا مانده
و بی چاره صندلی چوبی تو
قرار نیست هیچ دلخوشی محسوسی
روی آن لم دهد و بزند لبخند
و بی چاره تر از او، این من
خیره به جای خالیت
هربار
قهوه ای می نوشد تلخ
میسپارد گوش ، به صدایی
که در بغض سرد این صندلیِ ساکتِ خالی
روزهاست رها مانده
که منو و صندلی چشم به راهیم،
که بیایی، بنشینی
که بخندی
که ببینی
و ترک هایش با من
آری،
تو دلیل سطر سطرِ نوشته هایم بودی
بین ما فاصله هاست اکنون
کاش بیایی اینبار
همه ی صندلی ها به کنار
این صندلی چوبی
با تو حرفها دارد.
امیر مهدی اشرف نیا
نقد این شعر از : محمد مستقیمی (راهی)
یک نمونهی بسیار خوب قلمفرسایی در فضای احساس! خوب دقت کنید دوست عزیز این گونه نوشتهها اگر در اوج احساس هم باشد و اگر غرق در آرایههای ادبی و حتی اگر زبان ادیبانهاش در اوج هم باشد؛ چیزی بیشتر از یک نامهی عاشقانه نیست و نامهی عاشقانه تنها یک مخاطب دارد و لاغیر! این گونه نوشتهها را اگر کسی شعر هم بنامد که -گمان نکنم کسی پیدا شود- شعری دو نسخهای است یک نسخه برای نویسنده و نسخهای هم برای مخاطب خاص آن یعنی معشوقهی نویسنده. این گونه نوشتهها با خوانندهای جز مخاطب نوشته ارتباط برقرار نمیکند مگر این که خواننده خاطرهای مشابه آن داشته باشد که آن هم ارتباط در حد یک یادآوری است و برانگیختن حس نوستالژیک در یک لحظه.
باز هم تأکید میکنم توجه کنید: نوشتهی شما توصیف یک فضای واقعی است که اتفاق افتاده و شاعر هیچ کوششی در ایجاد فضایی مجازی در مقابل آن نداشته و تنها به روایتی خاطرهگون اکتفا کرده است علاوه بر آن روایت هم خطی است به گونهای که اگر آن را تقطیع نشده بنویسید حتی ظن شعر بودن بدان نمیرود درست است که گهگاهی افعال حذف شدهاند و سعی شده روایت بشکند ولی در شکستن روایت خطی هم توفیقی نمیبینم.
حال چه باید کرد؟
شاعر در سرودن با دو فضا در ذهن خود روبه روست یکی فضای احساس یعنی همان فضایی که شاعر را به یک حس خاص برانگیخته است و برای شما در این نوشته فضای صندلی خالی در گوشهی کافه است و حس برانگیخته شده حس دلتنگی و آرزدگی از نیامدن معشوق بر سر قرار. خوب روایت همین فضا با توصیف همین حس، همان شعر دو نسخهای را میسازد که به آن اشاره شد ولی اگر شاعر این فضا را «مشبه» قرار دهد – تأکید میکنم یک فضای چهار بعدی حاصل از طول و عرض و ارتفاع و زمان میگویم نه یک مشبه در حد یک پدیده و یک واژه – و فضایی مشابه آن بیابد که همان حس در آن باشد ولی غیر از این فضا باشد و آن فضای دوم را «مشبه به» قرار دهد یک تشبیه اتفاق افتاده است حال با فرض بر این شباهت به توصیف فضای «مشبه به» بپردازد آن وقت فضای استعاری شکل گرفته و شعر اتفاق میافتد باید توجه داشت که این دو فضا کاملاً با هم تفاوت دارند و واژگان توصیفی هر فضا خاص خود آن است پس دقت کند که از فضای «مشبه» هیچ واژهای به فضای «مشبه به» نلغزد چرا که اگر بلغزد همان واژه، «کلید واژه» میشود و بنای فضای استعاری را اگر ویران نکند متزلزل خواهد کرد.
فضای نوشته شما همان فضای احساس است با این حال اگر این فضا را به گونهای توصیف کرده بودید که از انحصار به دو نفر: نویسنده و مخاطب، خارج شود و خصوصی نباشد دست کم میتوان آن را از انواع فضای مجازی از نوع مجاز مرسل، کل و جرء، همراهی، سبب و مسبب، ماکان و مایکون و انواع دیگر و حتی مجاز کنایی به حساب آورد که هرچند هیچ کدام به قوت فضای استعاری نیستند ولی دست کم آفرینشی کمرنگ در آنها هست و گسترهی مخاطب را از خصوصی بودن خارج میکند که شما در این باب هم نکوشیدهاید.
لازم به ذکر است که این آفت در شعر بزرگان هم دیده میشود برای مثال شعر «کوچه» فریدون مشیری از همین نوع است که هر چه در تأویل آن بکوشی ره به جایی نخواهی برد و «کوچه» به هیچ چیز و هیچ جای دیگر تعبیر نمیشود جز کوچهای که شاعر با یار خود یک بار در خلوت آن قدم زده و دیگر بار که تنها آمده بر فقدان یار گریسته است و اگر میبینید که این شعر مخاطبان نوجوان فراوانی دارد تنها به همین سبب است که اکثر ما یک چنین خاطرهای در نوجوانیمان داریم که تنها یادآور آن خاطره است و بس و به جرأت اعلام میکنم که شعر «کوچه» فریدون مشیری هم مثل شعر شما دو نسخهای است.
- ۰۱/۰۵/۲۵