خرق عادت
خرق عادت
عنوان شعر اول : دریا تو را میبوسد
تا دلت را پر میکنی از آرزوهای سیاه و سفید
صدای هم آغوشی موج ها
خلوتت را بهم میریزد
سبک میشوی
آرام آرام نزدیک میشوی
سرمای آب
داغی ی تنت را بیرون می ریزد
دریا میخواهد تو را مهمان خودش کند
قدم های سنگینت از زمین کنده میشود
پایین و پایین تر میروی
اینبار
تویی که خلوت موج ها را بهم میریزی
میروی لا به لای آغوششان
دریا تو را میبوسد
آب توی گلویت سرسره بازی میکند
و قلبت گیر میکند توی تنگ کوچکی که
نامش را را گذاشتند
عشق!
و مثل آن که دریا از مهمانی خسته باشد
تو را بالا می آورد....
عنوان شعر دوم : گاهی همه چیز سرد میشود
گاهی همه چیز سرد میشود
که انگار دنیا جنازه ای است کهنه
و ما فقط کرم هایی هستیم که در هم گره خورده ایم
گاهی گره آنقدر محکم میشود که کبود میکند قلبت را
و با خودت میگویی
دیگر تمام است
چشم هایت را میبندی و انتظار مرگ را میکشی
درست همانجایی که یخ میزند بدنت
و صدایی ته ذهنت میگوید تمام
پر میشوی از گرمای نفرت
و باز
همان کرمی هستی که میان اجزای مرده دنیا
وول میخورد...
چشم هایت را میبندی و
دل به دریا میزنی
چشم که باز کنی
گیر کرده ای توی یک چاله مستطیلی
عنوان شعر سوم : دریا تورا میبوسد
تا دلت را پر میکنی از آرزوهای سیاه و سفید
صدای هم آغوشی موج ها
خلوتت را بهم میریزد
سبک میشوی
آرام آرام نزدیک میشوی
سرمای آب
داغی ی تنت را بیرون می ریزد
دریا میخواهد تو را مهمان خودش کند
قدم های سنگینت از زمین کنده میشود
پایین و پایین تر میروی
اینبار
تویی که خلوت موج ها را بهم میریزی
میروی لا به لای آغوششان
دریا تو را میبوسد
آب توی گلویت سرسره بازی میکند
و قلبت گیر میکند توی تنگ کوچکی که
نامش را را گذاشتند
عشق!
و مثل آن که دریا از مهمانی خسته باشد
تو را بالا می آورد....
الهام خوشی
نقد این شعر از : محمد مستقیمی (راهی)
عنوان مجموعه اشعار : بوی مرگ میدهد
عنوان شعر اول : دریا تو را میبوسد
تا دلت را پر میکنی از آرزوهای سیاه و سفید
صدای هم آغوشی موج ها
خلوتت را بهم میریزد
سبک میشوی
آرام آرام نزدیک میشوی
سرمای آب
داغی ی تنت را بیرون می ریزد
دریا میخواهد تو را مهمان خودش کند
قدم های سنگینت از زمین کنده میشود
پایین و پایین تر میروی
اینبار
تویی که خلوت موج ها را بهم میریزی
میروی لا به لای آغوششان
دریا تو را میبوسد
آب توی گلویت سرسره بازی میکند
و قلبت گیر میکند توی تنگ کوچکی که
نامش را را گذاشتند
عشق!
و مثل آن که دریا از مهمانی خسته باشد
تو را بالا می آورد....
الهام خوشی
نقد این شعر از : محمد مستقیمی (راهی)
نقد:
تصویر زیبایی ارائه میدهی از یک خودکشی که البته دچار اطناب است بعضی از مصراعها زائدند و باید حذف شوند تکرار توضحات است به عبارت دیگر برای این که حضور بعضی جملات دیگر را توجیه کنند آمدهاند مثل:
دریا میخواهد تو را مهمان خودش کند
که آمده است که عبارات پایانی را توجیه کند که البته عبارات پایانی شعر را خراب هم کرده است دقت کنید:
و قلبت گیر میکند توی تنگ کوچکی که
نامش را را گذاشتند
عشق!
و مثل آن که دریا از مهمانی خسته باشد
تو را بالا می آورد....
دریا از مهمانی خسته میشود و عشق را بالا میآورد وقتی می توانیم این قی کردن را بپذیریم که عشق را منفور جلوه دهیم اگر چنین نیتی داشتهای باید مقدمات آن را فراهم میکردی چرا که عشق در نگاه هر خوانندهای ابتدا زیباست مگر آن که خلافش ثابت شود و شما در این اثبات اصلاً نکوشیده ای و ناگهان آن را قی میکنی درست است که منتظور از بالا آوردن دریا انداختن جنازه به ساحل است اما نفرتی که در کلام موجود است متوجه عاشق و در نتیجه متوجه عشق میشود و این خرق عادت است و برای خرق عادت لوازمی لازم است که در متن نیستند علاوه بر آن استقبالی که دریا میکند و همآغوشی تصویر شده آنقدر لطیف و زیباست که خسته شدن دریا با یک عبارت از راه رسیده توجیه پذیر نیست تا چه رسد به بالا آوردن عشق.
عنوان شعر دوم : گاهی همه چیز سرد میشود
گاهی همه چیز سرد میشود
که انگار دنیا جنازه ای است کهنه
و ما فقط کرم هایی هستیم که در هم گره خورده ایم
گاهی گره آنقدر محکم میشود که کبود میکند قلبت را
و با خودت میگویی
دیگر تمام است
چشم هایت را میبندی و انتظار مرگ را میکشی
درست همانجایی که یخ میزند بدنت
و صدایی ته ذهنت میگوید تمام
پر میشوی از گرمای نفرت
و باز
همان کرمی هستی که میان اجزای مرده دنیا
وول میخورد...
چشم هایت را میبندی و
دل به دریا میزنی
چشم که باز کنی
گیر کرده ای توی یک چاله مستطیلی
نقد:
همان احساس نفرتی که در شعر پیشین بود به نوعی دیگر در این شعر هم هست من نمیخواهم در مورد احساس شاعر و حسی که او را برانگیخته بحثی داشته باشم به هر حال در ابتدا حسی شاعر را به سرودن برمیانگیزد که در شعر پیشین به انتحار رسیده بود و در این متن هم به گور و مرگ منتهی میشود در روایت شعر اول مؤفقتر عمل کردهاید در این جا چون بینان متن بر یک تشبیه نهاده شده و ناچار باید در همان تشبیه میماندید و ادامه میدادید به این معضل گرفتار شدهاید وقتی شعر با یک یا چند تشبیه اساسی آغاز شود فضای استعاری مورد نیاز برای خلق یک شعر نمیتواند شکل بگیرد پس شما باید به جای این که دنیا را به یک جنازه تشبیه کنید و این تشبیه را بیان کنید بایست همان تشبیه را در خیال میگذاشتید و تنها به مشبهبه میپرداختید و از مشبه حرفی به میان نمیآوردید و از همان کرمهایی که در جنازه میلولند سخن میگفتید و با دنیا کاری نداشتید و میگذاشتید تا خواننده در خیال خود مشبه را پیدا کند و یا هر چیزی را که دوست دارد به جای مشبه بگذارد تا متنتان شعر و تأویلپذیر شود آن وقت در آفرینش کاملاً مؤفق میشدید ولی حالا که در تشبیه ماندهاید ناچارید گریز بزنید به چالهی گور و مرگ که اصلاً این تصویر پایانی به ابتدایی نمی چسبد.
- ۰۱/۰۶/۱۴