آیینه پردازان (ayinepardazan)

شناخت ماهیت و ساختار شعر

آیینه پردازان (ayinepardazan)

شناخت ماهیت و ساختار شعر

بایگانی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

۳ مطلب با موضوع «آفات شعر :: کلیذواژه» ثبت شده است

۱۷
شهریور

عناصر مخرب

 

عنوان شعر اول : -

 

انبوه سیاه ملخ هایی را دیدم

که هرچه رنگ سبز دارد

تا ریشه می جوند

و سایه ها

سرهای مردمی را درو می کنند

که تا گلو در زمین فرو رفته اند

خورشید بر سنگ فرش خیابان ها

روی شیشه مغازه ها

حتی پستوی خانه ها

خون گرم می چکاند

قحط سال های پشت سر هم

و مزرعه هایی

-که اگر حاصلی دهند-

در میان خوشه هایش

حرام زاده های تفنگ به دست می روید

و مارهایی با صورت انسان

که کودکان لاغر و گرسنه را

در شکم خود هضم می کنند

... عرق به تن نشسته

چشم می گشایم

میان خواب و بیدارِ کابوسی که سقط نمی شود

و شهر

برای زایش هر اتفاقِ سخت

مضطرب است

 

سجاد سبحانی

 

نقد این شعر از : محمد مستقیمی (راهی)

 

عنوان شعر اول : -

 

انبوه سیاه ملخ هایی را دیدم

که هرچه رنگ سبز دارد

تا ریشه می جوند

و سایه ها

سرهای مردمی را درو می کنند

که تا گلو در زمین فرو رفته اند

خورشید بر سنگ فرش خیابان ها

روی شیشه مغازه ها

حتی پستوی خانه ها

خون گرم می چکاند

قحط سال های پشت سر هم

و مزرعه هایی

-که اگر حاصلی دهند-

در میان خوشه هایش

حرام زاده های تفنگ به دست می روید

و مارهایی با صورت انسان

که کودکان لاغر و گرسنه را

در شکم خود هضم می کنند

... عرق به تن نشسته

چشم می گشایم

میان خواب و بیدارِ کابوسی که سقط نمی شود

و شهر

برای زایش هر اتفاقِ سخت

مضطرب است

 

نقد:

شعر در خیال شاعر بخوبی شکل گرفته است اما در روایت آن، شاعر نگران است که: نکند مخاطب به آنچه من می‌خواهم انتقال دهم نرسد! و همین نگرانی او را بر آن می‌دارد که عناصری را به تصویر بیاورد که حامل همان پیام باشند و باید ببینیم این گونه ویرانگری‌ها در یک شعر خوب چگونه شکل می‌گیرند.

من همواره در آموزش‌هایم توصیه می‌کنم که در خلق آثار هنری و به ویژه شعر هنرمند و شاعر باید مراقبت کند که حواسش جمع نشود کاری که سالیان دراز عکس آن را تمرین کرده است همیشه به او در آموزش‌های مدرسه و دانشگاه و هر کار دیگری توصیه شده حواست را جمع کن نگذار حواست پرت شود و حواس پرتی یعنی به همان دنیای خیال رفتن و جمعی حواس یعنی از دنیای خیال به واقعیت آمدن به عبارت دیگر از ناخودآگاه به خودآگاه آمدن در سرودن‌ها شاعر نباید به خودآگاه بیاید و هرچیز که او را به خودآگاه بیاورد مزاحم است و آفت حال اگر خود او برای رفع نگرانی پیام‌رسانی عمداً به خودآگاه بیاید که دیگر فاجعه است. ببینید نگرانی شاعر او را واداشته که چگونه در روایت زیبا و بی‌نقص خود تصرف کند و آن را به ویرانی بکشاند او نگران این پیام است:

و شهر

برای زایش هر اتفاقِ سخت

مضطرب است

و برای رسیدن به این مهم حضور خویش را در روایت لازم می‌بیند این است که شعر را این گونه آغاز می‌کند:

انبوه سیاه ملخ هایی را دیدم

و برای این که این تصاویر سوررئال با فعل دیدن سازگار شود ناچار در پایان تصورات خود را به کابوس نسبت می‌دهد:

چشم می گشایم

میان خواب و بیدارِ کابوسی که سقط نمی شود

و با این شگردها شعر زیبای خود را ویران می‌کند البته واژگان و ترکیباتی چون «حرام‌زاده‌های تفنگ به دست» و نمادهایی چون رنگ «سبز» نیز از همان عناصری هستند که نگرانی شاعر را برطرف سازند.

دوست عزیز نیازی به این ساختار و این کلیدواژه‌ها نیست شما نگران نباشید! اگر مخاطب دیدگاه شما را داشته باشد به منظور شما می‌رسد اگر هیچ یک از این عناصر در متن نباشند و اگر به منظور شما نرسد هم نه تنها ایرادی به متن شما وارد نیست بلکه این ویژگی هنر و شعر است روایتتان را از این عناصر مخرب بزدایید تا شعرتان بی‌نقص شود.

شایان ذکر است که این آفت در شعر بسیاری از شاعران دیروز و امروز و گاهی بزرگان ادب فارسی هست که البته این موجودیت توجیه نمی‌کند به دلیل بزرگ بودن بزرگان. شاهکارهای ادب ما از این گونه آفت‌ها مبرایند و در کار گذشتگان هم اگر چنین عناصری دیده می‌شود برمی‌گردد به دیدگاه آنان در مورد هنر و شعر. آنان شعر را وسیله‌ی آموزش می‌دیدند و در نتیجه پیام‌رسانی و شعارزدگی در شعر گذشته‌ی ما توجیه‌پذیر است.

 

  • محمد مستقیمی، راهی
۰۶
شهریور

حذف کلیدواژه‌ها

 

عنوان شعر اول : غمِ بودن

همچو باران

قطره

قطره

قطره

با عشق باریدم

چترهای تنفرتان مرا

پس‌زد.

 

عنوان شعر دوم : زمانه ی فعلی

چند روزی‌ست...

با مردمکی سیمانی به جهان می‌نگرم

چشمانم را کور کردند

و لبانم را دوختند

و سر ذوق ، را با تیغی از استخوان شاعران بریده‌اند

و چیزی که مانده افسردگی‌ست.

 

عنوان شعر سوم : رد پا

و چندیست

در کنار قدم‌هایم

پی ردپایی از دختری سرخ‌پوشم.

 

امیرمحمد دیبایی نژاد

 

نقد این شعر از : محمد مستقیمی (راهی)

 

عنوان شعر اول : غمِ بودن

همچو باران

قطره

قطره

قطره

با عشق باریدم

چترهای تنفرتان مرا

پس‌زد.

 

نقد:

شعر یک فضای استعاری است که در ذهن خواننده به تأویل و بعد به تفسیر می‌رود اگر چنین خاصیتی نداشته باشد یعنی فضا توصیفی استعاری نباشد ناچار تنها یک احساس است که اگر توفیقی در توصیف آن باشد تنها روایتی شاعرانه دارد ولی در اصل یک بیانیه است تا آنجا که همه‌ی خوانندگان به یک پیام می‌رسند و این جاست که می‌گوییم شاعر شعر نسروده بلکه شعار داده است حال ببینیم این ویژگی استعاری شدن چگونه شکل می‌گیرد شما احساس عاشقانه‌ای را که به انسان‌ها می‌دهید آنان با نفرت پاسخ می‌دهند این فضای احساس شمای شاعر است حال باید یک فضای مناسب برای تصویر این فضا انتخاب کنید که خوب هم انتخاب کرده‌اید بارش باران حال برای این که فضای استعاری بی مشکل باشد با فرض شباهت این دو فضا تنها باید به توصیف فضای بارانی بپردازید بی آن که واژه‌ای حتی از فضای عشق و نفرت در آن باشد اگر واژگانی از فضای احساس به توصیف شما بلغزند کلید واژه می‌شوند و متن شما را از تأویل و تفسیر بیرون آورده تنها به یک پیام واحد تبدیل می‌کنند و شعرتان تبدیل به شعار می‌شود. اولین ویرانی را در فضای استعاری تشبیه ابتدای شعر باید شناخت شما با آوردن خود که مشبه هستید اجازه ندادید استعاره شکل بگیرد و متن را تا حد بیان یک تشبیه پایین آورده‌اید و بعد هم ترکیب «چتر نفرت» که باز هم تشبیه است و کلنگ ویرانگر استعاره اگر چنین می‌سرودید استعاره ویران نمی‌شد:

باران

قطره

قطره

قطره

با عشق بارید

چترها

باران را پس‌زدند.

می‌بینید علاوه بر آن که منظور شما در شعر نهفته است اما محدود به منظور شما نیست و هر تفسیری را می‌طلبد می‌بینید که من تنها کلیدواژه‌ها را حذف کرده‌ام.

 

عنوان شعر دوم : زمانه ی فعلی

چند روزی‌ست...

با مردمکی سیمانی به جهان می‌نگرم

چشمانم را کور کردند

و لبانم را دوختند

و سر ذوق ، را با تیغی از استخوان شاعران بریده‌اند

و چیزی که مانده افسردگی‌ست.

 

نقد:

در این متن شما در فضای احساس باقی مانده‌اید تنها کوشیده‌اید احساس خود را شاعرانه بیان کنید آن هم با ترکیب‌های ناملموس که تصوری از آن برای خواننده نیست مثل مردمک سیمانی و تیغی از استخوان شاعران. شما می‌خواهید بگویید خفقان است والسلام خوب دیگر چرا لقمه را این قدر دور سر می‌چرخانید بگویید:

آی

خفقان

مرا افسرده کرده است

شما باید برای بیان این احساس مثل شعر پیشین فضای مناسب و مشابه پیدا کنید آنگاه به توصیف فضای دوم بنشینید نه این که احساس خود عریان فریاد کنید.

 

عنوان شعر سوم : رد پا

و چندیست

در کنار قدم‌هایم

پی ردپایی از دختری سرخ‌پوش ام.

نقد:

این متن هم می‌توانست شعر شود اگر آن دختر سرخ‌پوش در فضای استعاری نیمه‌کاره بهتر شناخته می‌شد منظورم معرفی استعاری آن سرخ‌پوش است در حال حاضر سرخ‌پوشی روشن نمی‌کند که آن شخصیت چه ویژگی‌هایی دارد آیا این شخصیت می‌تواند هر همراهی برای هر خواننده‌ای که شعر شما را می‌خواند باشد یا تنها یک احساس نوستالژیک شخصی است.

 

  • محمد مستقیمی، راهی
۰۶
شهریور

ویرانگری در ماهیت

 

عنوان شعر اول : باد

لب واکرده است این شعر

و از حواسِ پرتی در گوشه‌ی اتاق می‌گوید

که همیشه دو فنجان ریخته است

 

از دیواری

که هرروز ترکی تازه را

می‌گذارد توی جیب‌هاش

 

و پنجره

که عینکی تازه می‌خواهد

 

دلم برای باد می‌سوزد

دلم می‌سوزد

که بی‌قرارتر از من

هی این‌پا و آن‌پا می‌شود

 

کسی دربه‌دری باد را نفهمیده است

اشک‌هاش را دیده‌ام

وقتی طوفان به‌پا می‌کند

وقتی همه از او گریخته‌اند

و به خانه‌هاشان پناه برده‌اند

و او هی خودش را

می‌زند به دیوار

می‌زند به پنجره

گیر می‌کند به شاخه‌ها

گیر می‌کند به سیم‌های برق

به تابلوی ورود ممنوع

سرش می‌خورد به چراغ قرمز

می‌خورد به آمبولانس های گیرافتاده در ترافیک

انا لله و انا علیه کسی

که فکر می‌کند

آنکه از میله‌ها عبور کرده‌

آزاد است

اصلاً

از هر طرف که نگاه کنی

آنسوی میله زندان است

تفاوت، در اندازه هاست

 

و باد عصبانی است

عصبانی است که پنالتی علی دایی به اوت رفت

عصبانی است که همه‌چیز را با خودش برد

تا هرچه سبز

ناگهان بخشکد درجا

و خشکیده‌اند هنوز

که تبر را نگهبان جنگل کرده‌اند.

 

کسی آغوشی برای باد نگشوده است

در طوفان اگر قدم‌ زدی

می‌فهمی باد چقدر عاشق است

 

طوفان را قدم زده‌ام

و به هر دری زده‌ام

که بگویم: های مردم

طوفان نسیمی بوده

در استالینگراد

در عبور از سربازانی

که عینک‌های غبار گرفته را

با دست‌های خونی‌شان پاک می‌کرده‌اند

و برای عشق خود

سرخ‌ترین نامه‌ها را می‌نوشته‌اند،

وقتی طعم آخرین بوسه را

دیگر از یاد برده‌ بودند

 

باید برگردم

و دوستت‌دارم‌ها را

ها کنم در

دل‌های یخ‌زده‌شان

باید برگردم

کمی عقب‌تر

و هیتلر را در دانشگاه وین بپذیرم

و از مادران تقاضا کنم

گاندی های بیشتری بزایند

ماندلا های بیشتری

شاعران بیشتری

 

دلم برای باد می‌سوزد

وقتی شبیه من

از درد، دور خودش

می‌پیچد

می‌پیچد

می‌پیچد

 

حواسم نبود پنجره را بسته‌ام

باد دارد خانه را ویران...

شد.

 

 

عنوان شعر دوم : بی‌نام

به گواهی خون

که به گل نیفتاده است هنوز

و کلمه‌ی سرخی که سینه را سوزانده

 

به شهادت جانبازی

که ترکِش‌ها هنوز در جستجوی معبر

زیر سیم‌های خاردار نخاع، سینه‌خیز می‌روند

و برای سال‌ها

سقف چرکیِ ترک‌خورده‌ی همین الآن فروبریزدِ اتاقش

تنها منظره‌ی ندیدنی اوست

 

به ناصرخسرو

که یک خیابان دراز است که هر روز زنی با زنبیلی خالی، از آن می‌گذرد.

چقدر بورس سهام شرکت تن‌دارو رونق دارد

وقتی تنها کمیته‌ای که دستش را گرفته

امداد را نمی‌داند

 

به انگشتانی

که هر سال در کفش جمع‌تر می‌شوند

و کیفی که هر ظهر

دست‌به‌دست شده است

 

به اخبار ویرانگر موشک‌ها

که جهان را نشانه گرفته

که گرد و خاکش

هنوز در چشم خوزستان می‌رود

که انا بمبٌ و انا علیه منفجرون

 

به تباهی رزمنده‌ای

و تنِ زنش که تنهاوطنش بود

که هر چقدر در کوچه‌ی علی

با سر به دیوار، چپ می‌زد

را تاب نیاورد

تا باد کند رگ از سُرَنگی

که غیرت را از دستی به دستی

دست‌کاری می‌کرد

 

به شلیک تیر

و فوران خونِ به‌جوش‌آمده‌ بر صفحه‌ی کاغذ

و این مشت گره شده

که در زاویه‌ی ۶۷ درجه از تن،

رفت و

برگشت دارد،

ما هنوز در جنگ‌ایم.

 

عنوان شعر سوم : قتل زنجیره‌ای

دلگیرِ دریا

ما جاشوهایی خسته بودیم

در چای‌خانه‌های شرجی‌زده.

بر پوست تیره‌ی خود

درد می‌کشیدیم وُ دود

هوای کشف هیچ آسمانی

به سرش نمی‌زد

 

سرفه همیشه نشانه‌ی بیماری نیست

گاه کلمه در گلو گیر می‌کند

قلاب می‌اندازی

و هرچه دست‌وپا می‌زنی

در عمق بیشتری

فرو می‌رود این ماهیِ سیاه

این‌گونه است که هیچ شاعری

صیدش را

نمی‌تواند روی صفحه‌ی سفید بچیند

ما شاعرانی بودیم

با سرفه‌های پی‌درپی

و تُنگِ دفتری بی ماهی

 

ما چند مسافر بودیم

که با دره‌های جدا

راه تو را رفته بودیم

و تو راه خود را

 

حالا

قلب‌های حک‌شده

که ورم‌کرده بر سینه‌ی درخت،

بادی که موسیقی دامنت را

با موج‌های دریا کوک

و لبخندت را

پشت مِینار پنهان می‌کند،

جهیزیه‌ای که روی لنج

گنج ناخدا خورشید است

و امتداد نگاهی که

به بندرهای دور پیوند می‌خورد،

جنونی را به یادگار گذاشته‌اند

که هیچ دیوانه‌خانه‌ای

که فقط چای‌خانه‌های ساحلی

تاب می‌آورند

 

و این شعر سرنخی بود

که کالبدشکاف

از سینه‌هامان بیرون کشید

تا کارآگاه

به راز قتل زنجیره‌ای شاعرانی

در اعماق دریا

پی ببرد

 

سید یوسف صالحی

 

نقد این شعر از : محمد مستقیمی (راهی)

نقد:

شعر اول شعر بسیار خوبی است که از ابعاد گونه‌گون در خور ستایش و تحلیل است. ابتدا زبان کنایی گسترده‌ی این شعر، چه کنایات رایج در زبان که بجا و به موقع به کار رفته‌اند و چه کنایاتی که پرورده ی شاعر است و شایان توجه خاص. کنایاتی مثل «دل سوزاندن، لب واکردن، این پا و آن پا کردن و...» که رایج است ولی کاربرد آن تازگی دارد و کنایات بسیاری چون: که همیشه دو فنجان ریخته است، توی جیبش می‌گذارد، عینکی تازه می‌خواهد و... که ساخته‌ی شاعر است و زیبا و لطیف و این زبان در هر سه اثر او جاری است و ارزشمند و شایان ذکر است که کنایه‌ها روان هستند و کم‌تر ابهامی در کلام ایجاد می‌کنند البته شاعرانگی روایت منحصر به کنایی بودن زبان شاعر نیست و عناصر دیگری هم درخور توجه در آن هست که شاید برجسته تر از همه تشخیص باشد به گونه‌ای تقریباً تمام عناصر روایت، جان‌دارند و شاخص‌تر از همه در این روایت «باد» است که قهرمان روایت است و عنصری که استعاره‌ی کل روایت را هم پایه‌ریزی می‌کند. در جزییات هم تشخیص نمایان است: شعری که سخن می‌گوید و دیواری که ترک‌ها را در جیب می‌گذارد و پنجره‌ای که عینک می‌زند و....

شاخصه‌ی دیگری که در روایت جاری است و لازم است اشاره کنم سلسله‌ی تداعی‌هاست که پرش‌های ذهن را شکل می‌دهد:

کسی دربه‌دری باد را نفهمیده است

اشک‌هاش را دیده‌ام

وقتی طوفان به‌پا می‌کند

وقتی همه از او گریخته‌اند

و به خانه‌هاشان پناه برده‌اند

و او هی خودش را

می‌زند به دیوار

می‌زند به پنجره

گیر می‌کند به شاخه‌ها

گیر می‌کند به سیم‌های برق

به تابلوی ورود ممنوع

سرش می‌خورد به چراغ قرمز

می‌خورد به آمبولانس های گیرافتاده در ترافیک

انا لله و انا علیه کسی

که فکر می‌کند

آنکه از میله‌ها عبور کرده‌

آزاد است

خانه به پنجره و شاخه درختان و سیم برق و تابلو ورود ممنوع و چراغ قرمز به آمبولانس و مرگ و رهایی. این سلسله‌ی تداعی‌ها در پرش‌ها درخور توجه است چرا که این پرش‌ها متأسفانه در شعر معاصر ناقص است چرا که اغلب تداعی‌های در اشعار معاصرین که پرش‌های ذهن را برجستگی شعر خود می‌دانند مشکل دارد برای این که عامل تداعی در متن حضور ندارد و در نتیجه ذهن خواننده نمی‌تواند همراه ذهن شاعر پرش کند و معلق می‌ماند. در این شعر بخوبی می‌توان دریافت که حضور عامل تداعی در متن ضرورتی است که عدم حضور آن در اشعار بسیاری از شاعران معاصر نقص است در حالی که در محافل ادبی، ابهام حاصل از آن را به عمق شعر نسبت می‌دهند و نامفهومی متن خویش را به حساب عدم درک خواننده می‌گذارند و مدعیند که آیندگان شعر آنان را خواهند فهمید چرا که آنان از زمان خود پیشی گرفته اند این ادعا پوچ و بی‌ارزش است شعری و متنی که معاصرین نخبه نفهمند نقص دارد و نقص آن نیز آشکار است و این شعر خوب، نمونه‌ای شایسته‌ای است در پاسخ به همین مدعیان.

دیگر ویژگی این شعر به کارگیری بجا و درست عناصر تاریخی و اسطوره‌ای است که بسیار ملموس است و در زمان، چرا که از معاصر است چونان: استالینگراد، هیتلر، وین، ماندلا و گاندی.

با تمام زیبایی‌ها روایت و ساختار کلی شعر که فضایی استعاری و تأویل‌پذیر را ترسیم کرده است من عقیده دارم که تشبیه پایانی کمی از قدرت استعاره کاسته است البته شاید خیلی از منتقدان بر این عقیده نباشند و من بیش از حد گیر داده‌ام:

دلم برای باد می‌سوزد

وقتی شبیه من

از درد، دور خودش

می‌پیچد

می‌پیچد

می‌پیچد

به نظر می‌رسد شاعر به تشبیه ابتدای خیال بازگشته است و آن تشبیه «من» به «باد» بوده باشد اگر چنین باشد استعاره‌ای که بر روی آن مانور دادیم ویران می‌شود.

نکته بسیار زیبای دیگر پایان این شعر است که با یک کار زبانی به آن دست یافته است:

حواسم نبود پنجره را بسته‌ام

باد دارد خانه را ویران...

شد.

این شگرد در تغییر زمانی فعل محذوف اتفاق افتاده است که روایتی محذوف را در خود نهان کرده است.

و شعر دوم هم که به گونه‌ای دیگر در ردیف ارزش همان شعر اول قرار دارد و نشان می‌دهد که شاعر تواناست و به زبان خاص خود نیز دست یافته است و همواره در روایت موفق است و در انتخاب فضای خیال برای استعاری کردن آن به جایی رسیده است که سرودن به معنای واقعی در ذهن و خیالش ملکه شده به گونه‌ای که دیگر ممکن نیست شعرش سقط جنین شود و زودتر از موعد در فضای احساس به روایت درآید و شعارزده گردد. او همواره در جای جای روایت با شگردهای مختلف خواننده را غافلگیر می‌کند گاهی حتی با یک جناس خط:

به گواهی خون

که به گل نیفتاده است هنوز

و کلمه‌ی سرخی که سینه را سوزانده

کاری که با واژه‌ی «گل» کرده است. در تشبیهات که سعی دارد عناصر تشبیه را از فضای روایت انتخاب کند کاری که در تشبیه: «سیم‌های خاردار نخاع» کرده است.

ویژگی دیگر انتخاب زبان طنز و به کارگیری کاریکلماتورها در خدمت روایت است به گونه‌ای که ساختار کاریکلماتور اساس روایت را در برنگیرد و تنها در خدمت روایت باشد کاری که اغلب نمی‌توانند درست از آن استفاده کنند و بیشتر به دام کاریکلماتور می‌افتند به گونه‌ای که کلیت روایتشان یک کاریکلماتور می‌شود:

به ناصرخسرو

که یک خیابان دراز است که هر روز زنی با زنبیلی خالی، از آن می‌گذرد.

چقدر بورس سهام شرکت تن‌دارو رونق دارد

وقتی تنها کمیته‌ای که دستش را گرفته

امداد را نمی‌داند

گرچه گاهی در این زمینه زیاده‌روی می‌کند و تأثیر طنز قدرتمند خویش را کم می‌کند:

به اخبار ویرانگر موشک‌ها

که جهان را نشانه گرفته

که گرد و خاکش

هنوز در چشم خوزستان می‌رود

که انا بمبٌ و انا علیه منفجرون

و در پایان مبحث این شعر شاعر را سفارش می‌کنم به رعایت رسم‌الخط در تایپ آثارش : (هنوز در جنگ‌ایم) باید این گونه تایپ شود: (هنوز در جنگیم) و نکته رسم‌الخطی آن هم این است که وقتی پسوندی از هر نوع می‌خواهد به کلمه‌ای بچسبد اگر کلمه به صامت ختم می‌شود مثل همین مورد، نیازی به واج میانجی همزه(ا) نیست ولی اگر به جای جنگ مثلاً واژه (واقعه) بود تایپ می‌کردیم (واقعه‌ای).

در شعر سوم شاعر فضای خیال را عمیق‌تر می‌کند و هماهنگی فضای خیال با عنصر اصلی که دریاست خود درخور توجه است و شگرد دیگری در روایت که یک ذهن فرهیخته در چنین انتخاب‌هایی چنان موفق است و شاید بتوان گفت که ناخودآگاه شاعر چنان کارکشته شده که هماره بهترین گزینش را دارد در شعر سوم عنصر اصلی انتخابی برای شکل‌گیری یک استعاره‌ی قوی و قدرتمند 0جاشو) است که مشبه‌ آن در فضای احساس (شاعر) است که متن به خوبی روایت می‌شود و صیدها که با قلاب به دام می‌افتند و به تنگ منتقل می‌شوند و کم‌کم متأسفانه شاعر تاب نمی‌آورد به خودآگاه می‌آید و با معرفی مشبه که شاعر است استعاره قدرتمند خو.یش را ویران می‌کند و چه خوب بود اگر این اتفاق نمی‌افتاد و جاشو تا پایان جاشو می‌ماند.

این ویرانگری فضای خیال بزرگترین آفتی است که بزرگان ما هم دچار آن شده‌اند و می‌بینیم شاعر توانایی که کارش را به نقد نشسته‌ایم هم دچار آن شده است دکتر حمیدی شیرازی در شاهکارش (مرگ قو) به همین ورطه افتاده است. دلیل این غفلت تنها یک چیز است و آن نگرانی شاعر از این که نکند پیامم به مخاطب نرسد! در این جاست که باید به شاعر گفت اگر قصد پیام‌رسانی داری مقاله‌ای با زبان ساده بنویس و شفاف بیانیه صادر کن تا پیامت را بی‌هیچ ابهامی درک کنند و غافلند این پیام‌رسانان که کار هنر پیام‌رسانی نیست و شاعر حق ندارد که با برانگیختن احساس خوانندگان در لحظه‌ی حساس اندیشه‌های خود را به آنان القا کند کار هنر و شعر خلق و پرداخت آیینه‌ای است که مخاطب خویش را در آن ببیند نه حتی بیان یک احساس مشترک.

اگر استعاره زیبای خود را ویران نمی‌کردی چه بسا خیلی از خوانندگانت که احساسی شبیه احساس تو داشتند شاعر را به جای (جاشو) می‌گذاشتند در حالی اکنون متن شما تنها به یک تأویل و یک تفسیر محدود شده است پس بهتر بود از همان ابتدا می‌گفتی:

ما شاعرانی خسته بودیم که مضمون صید می‌کردیم و در دفترهایمان می‌نگاشتیم متن شما اکنون همین یک معنا را دارد و بس.

 

  • محمد مستقیمی، راهی