ابهام
ابهام
میخواهم پیشانیم را
از شر شیارهای موازی سالهای کهنه
خلاص کنم
که سرم لای خاطره ها گیر می کند
بچگی نکرده بودم
که بزرگ شوم
آنقدر که خاطره های چروکیده ام
به هر دفتری که خطور کنند
برگ برگ مچاله شود
کودکی خاطره ای متورم است
در سر من
که نمی گذارد از پنجره
به بازیهای کودکانه زندگی
سرک بکشم
تنهایی ام را به خانه می کشم
پدرم با چای
مشت مشت حرص میخورد
مادرم پشت میل هایش
خیال می بافد
و خواهرم سرفه سرفه
می خندد به من
که هرشب چند سیلی روی بالشم
برای خودم کنار میگذارم
قبل از اینکه مادربزرگ
دردهایش را در قصه ها
بیخ گوشم
بخواباند
یکی بود
یکی نبود
زیر گنبد کبود...
و کبود تنها رنگی بود
که از من
به همه جا سرایت می کرد
حتی به انگشتر فیروزه ای مادربزرگ که
پشت رماتیسم مفصل سبابه اش
حبس شده بود
و تورم دانه های تسبیح را
تقدیس می کرد
حالا هر روز
بادکنکهایی را که روی دستهای کودکیم
باد کرده اند
به آغوش می کشم
تا صدایشان را
از تنهایی دربیاورم
سالهاست خرده های انفجارشان را
کنار هم میچینم
شاید به درد
سالخوردگی هایم بخورد
و همیشه کم می آورم
انگار یک قطعه کم است
پازل تنهای ام
علی امیدیان
نقد این شعر از : محمد مستقیمی (راهی)
نقد:
یک شعر بلند با قطعات سلسله وار(اپیزودیک) که یک احساس را دنبال میکنند گرچه در حین خوانش این ذهنیت برای خواننده پیش میآید که شعر دچار تطویل است امّا ساختار پایانی شعر که پازلی را تصویر میکند این گمان را میزداید. با این توصیف کلی ضرورت دارد به جزییات تصاویر روایت دقت کنیم که اگر ایرادی باشد در ابهامهایی است که در تصاویر جزئی روایت دیده میشود که از ابتدا تا انتها به آن میپردازیم:
میخواهم پیشانیم را
از شر شیارهای موازی سالهای کهنه
خلاص کنم
که سرم لای خاطرهها گیر میکند
«شیارهای موازی» تصویری که شفاف نیست موازی بودن به چه برداشتی میانجامد «مشابهت» یا روزمرگی خاطرات» چندان مشخص نیست اگر تنها به خطوط موازی روی پیشانی از نظر ظاهری اشاره کند زائد مینماید چرا که اشاره به آن باید در راستای روایت باشد و تنها بیان فیزیک آن توضیح واضحات است.
«سرم لای خاطرهها گیر میکند» در این تصویر هم ابهام هست مگر این که «سر در گمی» تعبیر شود که این پرسش پیش میآید که چرا شاعر نگفته: «سرم در خاطرهها گم میشود؟
بچگی نکرده بودم
که بزرگ شوم
آنقدر که خاطرههای چروکیدهام
به هر دفتری که خطور کنند
برگ برگ مچاله شود
شما که توانایی داشتید که این تصویر شفاف را بیان کنید چرا تصاویر پیشین را شفاف نکردید:
«خاطرههای چروکیده» خاطرههای پیری که نگاشتن آن نیر برگهای کاغذ را مچاله میکند
کودکی خاطرهای متورم است
در سر من
که نمیگذارد از پنجره
به بازیهای کودکانهی زندگی
سرک بکشم
و «خاطرهی متورم» که در ابهام است اگر کودکی نکردهای چرا خاطرهات متورم است و این تورم به چه معناست «باد کرده» دلیل باد کردنش چیست؟ بیمار است یا رشد کرده است و اگر معنای دیگری دارد نمیدانم قرینهای برای معنای آن در متن نیست نکته دیگر این که این خاطره در «سر» است انگار خاطرههای دیگر جای دیگری هستند مگر این که بگوییم که این «سر» آمده است تا حضور «سرک» را در دو مصراع پایینتر توجیه کند که دلیلی پذیرفتنی است.
تنهاییام را به خانه میکشم
پدرم با چای
مشت مشت حرص میخورد
مادرم پشت میلهایش
خیال میبافد
و خواهرم سرفه سرفه
می خندد به من
که هرشب چند سیلی روی بالشم
برای خودم کنار میگذارم
قبل از این که مادربزرگ
دردهایش را در قصهها
بیخ گوشم
بخواباند
یکی بود
یکی نبود
زیر گنبد کبود...
و کبود تنها رنگی بود
که از من
به همه جا سرایت میکرد
حتی به انگشتر فیروزهای مادربزرگ که
پشت رماتیسم مفصل سبابهاش
حبس شده بود
و تورم دانه های تسبیح را
تقدیس میکرد
وقتی پدر مشت مشت حرص میخورد بهتر بود مادر هم میل میل خیال ببافد تا خواهر هم سرفه سرفه بخندد این ساختار همگن اگر تکرار میشد زیباتر بود گرچه بهتر این بود که حرص خوردن هم مثل خندیدن تصویر میشد یا مثل بافتن مثلاً به شکل: «مشت مشت روی میز کوبیدن».
یک ابهام در «سیلیهای روی بالش» هست که با ابهامهای اشاره شده بسیار متفاوت است و نه تنها مخل نیست بلکه ابهامی است در خدمت روایت. درست است که مشخص نیست که این سیلیها، سیلیهای حواله شده از سوی پدر است یا همان سیلی که در خیال راوی بوده که باید بیخ گوش خواهر در پاسخ سرفه سرفه خندههای تمسخرآمیزش نواخته میشد یا دردهای نهفته در قصههای مادر بزرگ. ابهام در این است که کدام سیلی و در عین حال همهی این سیلیها. این ابهام در خدمت روایت است که اگر مبهم نبود این گونه از چند جهت به روایت چنگ نمیانداخت و گسترهی تأویل خود را چند کرانهای نمیکرد. پس همیشه ابهام مخل نیست و گاهی لازم است باید درست اعمال شود.
زیبایی دیگر سرایت رنگ کبود است به همه جا حتی به انگشتر فیروزهی مادر بزرگ از طریق سبابه رماتیسمی ولی ابهام تقدیس تورم دانههای تسبیح از همان نوع مخل است
حالا هر روز
بادکنکهایی را که روی دستهای کودکیم
باد کردهاند
به آغوش میکشم
تا صدایشان را
از تنهایی دربیاورم
و زیباییهای ایهامها در فعل «باد کردهاند» و «در آمدن صدای بادکنکها» شایان ذکر است ولی خردههای انفجار از همان واژگانی است که این پرسش را مطرح میکند که حالا که انفجار است چرا این «خردهها» «ترکش» نیستند
سالهاست خردههای انفجارشان را
کنار هم میچینم
شاید به درد
سالخوردگیهایم بخورد
و همیشه کم میآورم
انگار یک قطعه کم است
پازل تنهاییام
و مهمترین ایراد پس از طرح این مصراع: « انگار یک قطعه کم است» این است که چرا «یک قطعه» که البته با مصراع بعدی این چرا پاسخ داده میشود وقتی که ترکیب اضافه تشبیهی «پازل تنهایی ظاهر میشود که همان ویرانگری آمدن تشبیه برای نابودی استعاره است که در اشعار پیشین به آن اشاره شد . تشبیهی که ساختار استعاره کل یا فضای استعاری شعر را ویران میکند ببینید اگر گفته شده بود:
انگار این پازل
یک قطعه کم دارد
فضای استعاری با چنان گسترهای شکل میگرفت که هر خوانندهای در هر موقعیتی در هر سن و سالی و با هر جنسیتی در آن همزادپنداری میکرد اما این تشبیه، شعری به این استواری را تا حد یک شعار احساسی «من زن میخوام یا الله!» پایین میآورد. این ویرانگری متأسفانه در شعر فارسی بسامدی بالا دارد و ناشی از نگرانی شاعر است که: نکند خواننده پیام مرا نگیرد و شاعر فارسی زبان و هر شاعری در هر زبانی باید بداند که اگر میخواهد پیامرسانی کند باید قالبی چون بیانیه و مقاله را انتخاب کند که از مقولات هنر نیستند آفرینش هنری رسالتش «پیامرسانی» نیست و در هنر اندیشه القا نمیشود بلکه انگیزهای است برای «اندیشیدن».
- ۰۱/۰۵/۲۳