ضعف تإلیف
ضعف تألیف
عنوان شعر اول : دوراهی
سردرگمم بینِ دوراهـی های اجبــاری
توی خودم فریاد خوردن...آبـروداری
این دوستان و زخم های واقعا کاری!
سردرگمم از حجمِ این امّید واهی
با من جنونِ مُستند ، با من زمستان بود
سرگیجه های ناشی از مستیِ باران بود!
یک عمر غم روی غم و یک ذره ایمان بود
من همچنـان سردرگمـم ، توی دوراهی!
قسمت بر این شد وارثِ افسوس باشم تا...
در خواب و بیداری فقط کابوس باشم تا...
خشکیده از کبریتِ هر جاسوس باشم تا...
این شور بختی باعث و بانی ندارد!
من همچنان درگیــرِ حـلِ این معمــاهـا
من همچنان آن کودکِ دیوانـه ی تنهــا!
دلـگیـــر از بیمـــاریِ جـمعــیِ آدمـــهـا
این قصه هم انگار پایانی ندارد...
عنوان شعر دوم : پیدایش
وقتی که قطعه قطعه فرو میریخت
تصویر های مبهم من از تـو
با هر شکست، چهره ی رنجورم
از هر چه آینـه ست مکدّر بـود
شعله کشیدی و منِ در گوگرد
آمـاده ی جوانـه زدن میشـد
با انفجـارِ مــن، همـه ی دنیــا
تا چند هفتـه داغ و منـور بود
دیگـر گذشتـه دوره ی پیدایـش
حالا فقـط سه مـاهِ زمستانی
از سالـهای زندگیـَم باقی ست
از سالـهای حسـرتِ نامحدود
باری گران کشید و کمر خم کرد-
-لب های خط خطی شده و گیجم
در زیر خنده های دروغی که
تنهـا بـرای شـادیِ مــادر بـود!
دنیـا خلاصه ی تو شـد و در مـن
حال و هوای خوابِ زمستانی ست
آجر به آجـرم زده یـــخ.. امــا
روزی بهــار پشت همین در بود!
عنوان شعر سوم : پادگان
هنوز در سرِ من سوت میکشد منطق
به خط نمی شود انگــار
پادگانِ تنم!
نخواستم که به مافوق سر تکان بدهم
نخواستم و به اجبار...
صاف شد دهنم!!
و ریسک کردم و گفتم:
که عاشقت شده ام
ببین دوباره عرق کرده دست های قمار!
ببین دوباره ب،ب،بــِ
به لکنت افتادم!
دوباره زندگیـَم شد شکست های قمار...
میانِ سکته زمان پرت می کند من را
به حصرِ دامن تو! انقلاب مخمل و خون!
به هرچه زنده نماندن
به هرچه کشته شدن
درون حالتی از نیمِ دیگرِ مجنون!
میانِ این همه فن/آوریِ ریز و درشت
هنوز می شود انگار مهره ماری داشت!
زنی
به هیبتِ کبرا و نیشِ مثلِ عسل!
و مردِ شعبده بازی
که پافشاری داشت. در آخرین اجرا
تن به نیش هم بدهد!
در آخرین اجرا مرد گور خود را کند!
در آخرین اجرا مرد گور خود را کند!
مهدی غفوری
نقد این شعر از : محمد مستقیمی (راهی)
عنوان شعر اول: دوراهی
سردرگمم بینِ دوراهیهای اجباری
توی خودم فریاد خوردن...آبروداری
این دوستان و زخمهای واقعاً کاری!
سردرگمم از حجمِ این امّید واهی
با من جنونِ مُستند ، با من زمستان بود
سرگیجههای ناشی از مستیِ باران بود!
یک عمر غم روی غم و یک ذره ایمان بود
من همچنان سردرگمم ، توی دوراهی!
قسمت بر این شد وارثِ افسوس باشم تا...
در خواب و بیداری فقط کابوس باشم تا...
خشکیده از کبریتِ هر جاسوس باشم تا...
این شور بختی باعث و بانی ندارد!
من همچنان درگیرِ حلِ این معماها
من همچنان آن کودکِ دیوانهی تنها!
دلگیر از بیماریِ جـمعـیِ آدمهـا
این قصه هم انگار پایانی ندارد...
نقد:
ابتدا اشاره کنم به تصرفاتی که در قالبهای شعر دارید که آن را میپسندم به شرطی که تنها به منظور یک نوآوری هدفمند باشد نه صرفاً برای تفنن. برای مثال: این شعر مسمطی مربع با بند برگردانی که وزن آن یک هجا از وزن اصلی کمتر است یا تصرفی که در جایگاه قافیه در شعر دوم دارید.
و امّا در ساختار شعرهای شما - جمع بستن به دلیل غلبهی این خصیصه است – باید بگویم که گاهی واقعهگویی است – در شعر اول- که در گذشته «مکتب وقوع» نامیده شده و در اصطلاح نوین باید آن را اتفاق شعر در فضای احساس بنامم گرچه هر از گاهی در جزئیات تصاویر، فضای خیال شکل میگیرد ولی نپذیرفتنی است که اگر قالب غزل بودند شاید با اغماض از آن میگذشتم اما در چنین قالبهایی که انتظار میرود ارتباط عمودی را در فضای خیال طلب میکند این پرشهای جزیی را باید به حساب پرش به ناخودآگاه در لحظاتی گذاشت که خارج از چارچوب هنری است یعنی تصاویر فضای خیال از ابتدا به شکل استعاره شکل نگرفته است بلکه این اتفاق در به کارگیری آرایههایی است که استعداد آفرینش چنین ساختاری در آنهاست. از این موارد که بگذریم باید به یک ضعف عمومی که بسامد نسبتاً بالایی دارد و من در مطالعهی شعرهای پیشین شما نیز آنها را مشاهده کردم بپردازم. ضعف تألیفهایی که به نظر میرسد نتیجه عدم توجه به ساختار زبان فارسی و معانی واژهها و ترکیبها باشد و برخی هم تحمیل اوزان عروضی است و گاهی هم نتیجهی حذفهای نابجا که لازم میدانم به همهی آنها اشاره کنم:
سردرگمم بینِ دوراهیهای اجباری: «بین دو راهی» کجای دو راهی است؟ این ترکیب معمولاً «بر سر دو راهی» تعبیر میشود
توی خودم فریاد خوردن...آبروداری: «فریاد خوردن» همخ از همان نوع «بین دو راهی» است. شاید مخاطب منظور شما را بفهمد ولی تهمت تحمیل وزن را با خود دارد و همچنین است «...» وسط این مصراع حذفی که قرینهای ندارد و قابل حدس نیست چرا که موارد مثبت و منفی را میپذیرد.
در بند دوم ظاهراً دو راهیها را میشمارید که هیچ کدام دو راهی نیستند: جنون مستند با زمستان، غم با ایمان چگونه میتوانند دو راهی باشند.
حذفهای بند سوم هیچ کدام قابل حدس نیستند علاوه بر آن ترکیب «کابوس بودن» و «کبریت جاسوس» نامفهومند.
در بند آخر، «من همچنان آن کودک...»: در واژهی «همچنان»، «آن» وجود دارد و همچنان ترکیب همچون+ آن است و تکرار «آن» پس از «همچنان) حشو است و در ادامه «بیماری جمعی» نامفهوم است چرا که بیماریهای جمعی بسیارند.
عنوان شعر دوم : پیدایش
وقتی که قطعه قطعه فرو میریخت
تصویرهای مبهم من از تو
با هر شکست، چهرهی رنجورم
از هر چه آینـهست مکدّر بـود
شعله کشیدی و منِ در گوگرد
آمادهی جوانه زدن میشد
با انفجارِ من، همهی دنیا
تا چند هفتـه داغ و منور بود
دیگر گذشتـه دورهی پیدایش
حالا فقط سه مـاهِ زمستانی
از سالهای زندگیم باقیست
از سالهای حسرتِ نامحدود
باری گران کشید و کمر خم کرد-
-لبهای خط خطی شده و گیجم
در زیر خندههای دروغی که
تنهـا بـرای شادیِ مادر بـود!
دنیا خلاصهی تو شد و در من
حال و هوای خوابِ زمستانیست
آجر به آجرم زده یخ.. اما
روزی بهار پشت همین در بود!
نقد:
در بند دوم ترکیب « منِ در گوگرد» چگونه «منی» است؟ اگر منظور «من آمادهی انفجار» است که همین هم هست تصور آلودگی یک انسان در گوگرد خیلی دور از ذهن است علاوه بر آن «جوانه زدن» این «من» دوباره مخاطب را سر در گم میکند. «دنیای داغ و منور» هم در سیاق معنایی دچار پارادوکس است چرا که داغی منفی گرفته شده و منور بودن هم باید منفی باشد که نتوانستهاید بار مثبت این واژه را دگرگون کنید.
در بند چهارم «بار گران کشیدن و کمر خم کردن» برای لبهای خط خطی غیر قابل تصور است مگر معنای کنایی این عبارات را به لبها نسبت دهیم که بهتر بود ظاهر تصویر هم ممکن مینمود.
در بند پایانی هم «آجر به آجر» یک انسان از همان مورد قبلی است که باید معنای کنایی عبارت را در نظر بگیرم که بهتر است ظاهر و واقعیت کنایات هم با عناصری که بدان منسوب میشوند مناسبت داشته باشند.
این شعر اگر ضعف تألیفهایش بر طرف شود شعر خوبی است زیرا فضای استعاری در آن بخوبی شکل گرفته و تأویلپذیر است.
عنوان شعر سوم : پادگان
هنوز در سرِ من سوت میکشد منطق
به خط نمیشود انگــار
پادگانِ تنم!
نخواستم که به مافوق سر تکان بدهم
نخواستم و به اجبار...
صاف شد دهنم!!
و ریسک کردم و گفتم:
که عاشقت شدهام
ببین دوباره عرق کرده دستهای قمار!
ببین دوباره ب،ب،بــِ
به لکنت افتادم!
دوباره زندگیم شد شکستهای قمار...
میانِ سکته زمان پرت میکند من را
به حصرِ دامن تو! انقلاب مخمل و خون!
به هرچه زنده نماندن
به هرچه کشته شدن
درون حالتی از نیمِ دیگرِ مجنون!
میانِ این همه فنآوریِ ریز و درشت
هنوز میشود انگار مهره ماری داشت!
زنی
به هیبتِ کبرا و نیشِ مثلِ عسل!
و مردِ شعبده بازی
که پافشاری داشت. در آخرین اجرا
تن به نیش هم بدهد!
در آخرین اجرا مرد گور خود را کند!
در آخرین اجرا مرد گور خود را کند!
نقد:
این چارپاره که در تقطیع آن هم ذوق به خرج دادهاید و کاملاً بجا هم هست امّا ویژگی چارپاره را ندارد و بیشتر تصویرهای پراکندهاش آن را به قالب غزل نزدیک میکند. در غزل کمترین انتظار ما این است که هر بیت دست کم برای خودش یک شعر کوتاه مستقل باشد که البته اگر ارتباط عمودی هم برقرار شود فبهاالمراد. از این جهت می توانیم این شعر را غزلی بنامیم با وزنی بلند و دوری که تنها توجیهی بیش نیست زیرا وزن بیش از حد بلند میشود به هر حال هر بند این چارپاره برای خود سازی جدا مینوازد از این ضعف که بگذریم ضعف تألیفها که بیشتر مفهومی هم هستند در آن دیده میشود:
در بند اول: «پادگان تن» که با بیمنطقی به صف نمیشود که باز هم همه را باید کنایی بپذیریم مثل موارد اشاره شده و همچنین است کنایهی پیش پا افتادهی «صاف شد دهنم»
در بند دوم: ایهام تناسبی در ترکیب «دستهای قمار» وجود دارد که احتمالاً توجهی به آن نداشتهاید که یک معنای آن «دستهای قمارباز» است و دیگر یک «داو» قمار و چون عرق کرده معنای اول منظور است و با این حساب باید واژهی «قمار» را مجاز آلیت از دستهای قمارباز بگیریم البته بالعکس.
بند سوم و آخر بسیار زیباست گرچه هر بند اسقلال تصویری و تأویلی دارند ولی همه در فضای خیالند و تأویلپذیر و ایراد، همان استقلالشان است.
در مجموع، این شعر هم شعر خوبی میشود با برطرف شدن ضعفهایی که اشاره شد.
- ۰۱/۰۵/۲۴