شناخت روایت
شناخت روایت
عنوان شعر اول : .
سرفه های جاروی رفتگر
در شبی سرد
مرا از خواب پراند
و سرفه کردم
خون بالا آوردم
وچشم هایم سرفه کردند
خون گریستم
و جای جای خیابان سرفه میکرد
من هم یکی از خیابان :
سرفه می کردم
و جای جای خیابان
خون جاری ست
و جای جای خیابان
در خون شناور است
از جمله من
و رفتگر سوار بر جاروی خود
سرفه می کند
سیگار می کشد
و از بالا به همه چیز نگاه می کند
از جمله من ...
عنوان شعر دوم : .
در گوشه ای از
لاک تنهایی ام
نشسته ام
و زل زده ام
به گوشه ی دیگر لاک تنهایی ام
که عنکبوتی
هر هشت پایش را
در یک کفش کرده
جیغ می کشد
اشک می تند
و می خواهد
با من بازی کند
نمی فهمد
من سرطان دارم
ناراحت هستم
و نیاز دارم تنها باشم
عنوان شعر سوم : .
پاییز
بعد از تو
جز دردسر و سرفه
دارد چه ؟
بعد از تو
پاییز کجا نیست
*
یک سایه ی نامعلوم
یک نقش
بی هیچ هویت
بی تابش خورشید
بر رویه ی یخ بسته ی حوضی
بعد از تو
من
حجمی
تشکیل شده از مه و دودم
رنج آجین
از بود و نبودم
مانده ست چه چیزی
ای آنکه تویی بود و نبودم
پاییز چه چیزی ست
وقتی که تو پاییزی و حالا
تصمیم گرفتی که نباشی
تصمیم گرفتی که نباری
پاییز قدم زنان ما را
در حافظه ی زمین چکانده
در حوض
جایی که همان حجم قناسم
نقش است
یخ بستیم
حالا بنگر
از خاطره هامان به جز از نقش چه مانده
نقشی که منم
حسین چمن سرا
نقد این شعر از : محمد مستقیمی (راهی)
عنوان شعر اول : .
سرفه های جاروی رفتگر
در شبی سرد
مرا از خواب پراند
و سرفه کردم
خون بالا آوردم
وچشم هایم سرفه کردند
خون گریستم
و جای جای خیابان سرفه میکرد
من هم یکی از خیابان :
سرفه میکردم
و جای جای خیابان
خون جاریست
و جای جای خیابان
در خون شناور است
از جمله من
و رفتگر سوار بر جاروی خود
سرفه میکند
سیگار میکشد
و از بالا به همه چیز نگاه میکند
از جمله من ...
نقد:
دوست عزیز پیداست که شما روایت را نمیشناسید برای سرودن شعر باید توجه داشته باشی گزارش دادن تصاویر ذهنی شعر نیستند گزارش گزارش است چه از واقعهای باشد که شاهد آن هستیم چه از واقعهای که در خیال ما شکل گرفته است روایت گزارشی گروهی از جملههای خبری هستند که از ابتدا تا انتها تصاویر خیال را خبر میدهند درست مثل این متن شما درست است که این تصاویر در خیال شماست ولی روایتش یک گزارش خبری بیش نیست تصاویر در شعر باید اجرا شوند نه این که خبر وقوع آنها بیان شود اجرا شوند درست مثل این که تئاتر آن در حال اجراست علاوه بر آن روایت شعر اطناب ندارد بلکه شاعر گزینش میکند و آنچه را لازم است به تصویر میکشد نه این که به صورت خطی تصاویر را به روایت درآورد که اگر چنین کرد دوباره به خطا رفته است و روایتش داستانی است بارها مثال زدهام روایت داستان مثل فیلم است و روایت شعر مثل عکس حال ممکن است یک شعر چند فرم عکس داشته باشد ولی دیگر فیلم نیست باید گزینش شوند و تصاویر ضروری به اجرا درآیند یک روایت تلگرافی. این روایت شما یک گزارش خبری است تازه همین گزارش هم درگیر تکرار و اطناب شده است تصایر هم ساختار شعری ندارند یعنی با اصلاح روایت هم متن به شعر نمیرسد.
عنوان شعر دوم : .
در گوشه ای از
لاک تنهایی ام
نشسته ام
و زل زده ام
به گوشه ی دیگر لاک تنهایی ام
که عنکبوتی
هر هشت پایش را
در یک کفش کرده
جیغ می کشد
اشک می تند
و می خواهد
با من بازی کند
نمی فهمد
من سرطان دارم
ناراحت هستم
و نیاز دارم تنها باشم
نقد:
در این متن هم همان مشکل در روایت هست با این تفاوت که خیال شاعر حرکتی نه چندان در خور توجه به سوی شعر شدن برداشته است آن چا که عنکبوت و لاک پشت به متن میآیند گرچه لاکپشتی در کار نیست و تنها یک تعبیر تشبیهی است و تنهایی به لاک پشت تشبیه شده است و همین تشبیه هر آنچه را باید اتفاق میافتاد تا شعر شکل بگیرد ویران کرده است و بعد هم که عنکبوت در این لاک تار میتند لاک از لاکی میافتد به خانهای تار عنکبوت گرفته بدل میشود و عملاً آن تشبیه هم از بین میرود و بماند از جیغ عنکبوت و کنایهی هشت پا در یک کفش و بازیچه شدن و بعد هم بیمار سرطانی بیحوصله...
اگر همهی این تصاویر هم ایراد نداشت باز هم شعر نبود زیرا نه این لاک میتواند تعمیم داده شود نه عنکبوت و نه بیمار سرطانی چیزی جز خود میتواند باشد. یک متن وقتی شعر میشود که فضای کلی آن یک فضای مجازی باشند و با دیدگاه خواننده شکل بگیرند و واژگان از دریچه دیدگاه خواننده به معنا برسند میبینیم متن شما چنین خاصیتی ندارد.
عنوان شعر سوم : .
پاییز
بعد از تو
جز دردسر و سرفه
دارد چه ؟
بعد از تو
پاییز کجا نیست
*
یک سایه ی نامعلوم
یک نقش
بی هیچ هویت
بی تابش خورشید
بر رویه ی یخ بسته ی حوضی
بعد از تو
من
حجمی
تشکیل شده از مه و دودم
رنج آجین
از بود و نبودم
مانده ست چه چیزی
ای آنکه تویی بود و نبودم
پاییز چه چیزی ست
وقتی که تو پاییزی و حالا
تصمیم گرفتی که نباشی
تصمیم گرفتی که نباری
پاییز قدم زنان ما را
در حافظه ی زمین چکانده
در حوض
جایی که همان حجم قناسم
نقش است
یخ بستیم
حالا بنگر
از خاطره هامان به جز از نقش چه مانده
نقشی که منم
نقد:
متن شما معلق است بین فضای خیال و فضای احساس. اگر پاییز بود و برگهای پاییزی و حوض یخ بسته و دچار اطناب و تکرار هم نمیشد و روایت هم از زبان یکی از برگها بود اتفاق میافتاد آنچه را که از یک شعر انتظار میرود اما میبینیم در این متن این شاعر است که از هجران معشوق مینالد و پاییز هم تنها یک فصل است و زمان گلایه شاعر از دوری معشوق و بقیه عناصر روایت هم همانند که هستند برگ، حوض و یخ و حتی سردی پاییز و حوض یخزده در فضا نیست و احساسی به خواننده منتقل نمیکند.
این متن میتواند شعر شود اگر شاعر ماهیت شعر را بشناسد و مجازی بودن فضای خیال خویش را درک کند.
- ۰۱/۰۵/۳۰