یک آفت تازه
یک آفت تازه
عنوان شعر اول : فصل بی کسی
به فصل قصه های بی کسی رسیده ام
به جاده هایی بی عبور و خاطره
به شبهایی پر از ستاره های گم شده
به انتهای هر چه دوست
رسیده ام
و در تکلم عبور عابران
به لحجه های ناشناس
نگاه های بی حصار
قلب هایی بی حضور عاطفه ....
زیبا
چه خسته می زند نگاه هر شبم
چه بی صدا شکسته بغض امشبم
نگفته ام به تو ولی به فکر رفتن دوباره ام
و دل به قصه های کودکی سپرده ام
که در میان قصه های کودکی
کسی، مرا به انزوای بی کسی نمی برد
نگاه حسته مرا
کسی طمع نمی کند
کسی به جرم سادگی ملامتم نمی کند
کسی همیشه در میان قصه ها
شب مرا پر از ستاره می کند
و در میان کوچه های کودکی
کسی دستهای کوچک مرا
که امروز ، پر از چروک روزگار خستگی است
به زیر بارش لطیف عاطفه
به بازی سنگ، قیچی و کاغذ می برد.
عنوان شعر دوم : روزگاری دور
زیبا
شاید
شاید شبی حضور همیشه مهتاب را فراموش کرده ایم
که نور در حنده هایمان گم شد
و گریه هایمان طعم تلخ هق هق گرفت
شاید شبی مهتاب پشن هرچه سایه، منتظرمان بوده
و ما ، بی خبر
ستاره می چیدیم و سایه ها را شماره می کردیم
تا حضور شب و سنگینی جاده را نفهمیم
شاید شبی مهتاب ...
نه زیبا، نه
آنچه از روزگاری دور برایمان مانده توهمی بیش نیست
توهم یک خواب ساده در حضور همیشه مهتاب
چراغ های روشن
آسمان آبی
و پرندگان کوچک پرواز
برشی کوتاه از شعر بلند روزگاری دور
عنوان شعر سوم : پرواز
شاید شبی
از تمام کوچه های شهر گذشتم
و بوی ترا
به باد سپردم
تا تمام تو را
پیچیده در گیسوی خود
به سمت فراموشی دور ببرد
اندکی آرام شوم
سکوت می خواهم
صدای گامت که هر لحظه می رود
و خاطراتت که می ماند....
سکوت می خواهم
سکوتی محض
ارامشی که در آن نروی
آغوشی که مرا گرم در آن گیری
آفتابی که برآید
گرمایی که بتابد....
همین که باد برخیزد
ترا در تمام کوچه ها پرواز خواهم داد
حتی لحظه ای از ناب ترین خاطراتت را نمی خواهم
ترا در تمام کوچه ها پرواز خواهم داد
نقد این شعر از : محمد مستقیمی (راهی)
عنوان مجموعه اشعار : نقره و مهتاب
عنوان شعر اول : فصل بی کسی
به فصل قصه های بی کسی رسیده ام
به جاده هایی بی عبور و خاطره
به شبهایی پر از ستاره های گم شده
به انتهای هر چه دوست
رسیده ام
و در تکلم عبور عابران
به لحجه های ناشناس
نگاه های بی حصار
قلب هایی بی حضور عاطفه ....
زیبا
چه خسته می زند نگاه هر شبم
چه بی صدا شکسته بغض امشبم
نگفته ام به تو ولی به فکر رفتن دوباره ام
و دل به قصه های کودکی سپرده ام
که در میان قصه های کودکی
کسی، مرا به انزوای بی کسی نمی برد
نگاه حسته مرا
کسی طمع نمی کند
کسی به جرم سادگی ملامتم نمی کند
کسی همیشه در میان قصه ها
شب مرا پر از ستاره می کند
و در میان کوچه های کودکی
کسی دستهای کوچک مرا
که امروز ، پر از چروک روزگار خستگی است
به زیر بارش لطیف عاطفه
به بازی سنگ، قیچی و کاغذ می برد.
فاطمه حقیقی
نقد این اشعاراز: محمد مستقیمی، راهی
نقد:
شعر شما در قالب نیمایی است قبل از پرداختن به ضعفهای تکنیکی آن بهتر است بحثی در ماهیت آن داشته باشیم. اگر دقت کنید در سرتاسر این متن یک احساس فریاد شده است که حسرت روزگار کودکی است که هم وزن شعر نیمایی به آن لطافت بخشیده و هم روایت نیمه شاعرانه آن که اینها هیچ کدام ماهیتی نیستند. وزن که ماهیتی از هنر موسیقی دارد که ارتباطی با شعر ندارد و روایت شاعرانه هم تنها متن را ادبی میکند ولی هیچ کدام از این دو ماهیت متن را به شعر نمیبرند و متن را هنری نمیسازند زیرا یک متن هنری و یک شعر، آفرینش است و آفرینش انسان از نوع آفرینش حقیقی نیست که آفرینش حقیقی خاص خالق هستی است آفرینش انسان از نوع آفرینش مجازی است که اوج این آفرینش آفرینش استعاری است یعنی اگر شاعر توانست در متنی که ارائه میدهد یک فضای استعاری خلق کند که قابل تأویل و تفسیر باشد به حدی که هر خوانندهای بتواند با آن ارتباط برقرار کرده و خود به تأویل متن بنشیند و به احساسی که از متن تأویلیافتهی خویش درک میکند برسد آن وقت آن متن را هنری و شعر مینامیم ولی اگر شاعری مثل شما یک احساس صرف و خاص را فریاد کند تنها خوانندهای ممکن است با آن ارتباط برقرار کند که احساسی کاملاً مشابه احساس فریاد شده داشته باشد البته این گونه متنها را با یک تسامح میتوان آفرینش از نوع مجاز مرسل دانست با علاقهی جزء و کل یا سبب و مسبب یا همراهی که توان تأویلپذیری چندانی ندارند و با متن استعاری قابل مقایسه نیستند. شعر شما صرف نظر از ضعفهای تکنیکی که به آنها اشاره خواهم کرد یکی از انواع آفرینش مجاز مرسلی میتواند باشد نظیر شعر کوچهی فریدون مشیری ولی یک شعر شاهکار نیست. تأویلپذیر نیست و همان است که هست و به تفسیر تازهای نمیرسد و تنها یک احساس فراموش شده را در خواننده ممکن است برانگیزد. بکوشید خلق فضای استعاری را درک کنید تا شعرتان به اوج برسد.
حال ضعفهای تکنیکی: بعضی از مصراعهای شما وزن را باخته است:
به شبهایی پر از ستاره های گم شده
قلب هایی بی حضور عاطفه ....
زیبا
کسی دستهای کوچک مرا
که امروز ، پر از چروک روزگار خستگی است
به بازی سنگ، قیچی و کاغذ می برد.
و بعضی از مصراعها ضعف تألیف دارد:
به انتهای هر چه دوست. مفهوم واضح و مشخصی از این مصراع دریافت نمیشود و احتمال میرود این نقص را وزن به شما تحمیل کرده باشد.
چه خسته می زند نگاه هر شبم. خسته زدن تعبیر مطلوبی نیست که به احتمال زیاد باز هم وزن این عیب را به شما تحمیل کرده است.
عنوان شعر دوم : روزگاری دور
زیبا
شاید
شاید شبی حضور همیشه مهتاب را فراموش کرده ایم
که نور در حنده هایمان گم شد
و گریه هایمان طعم تلخ هق هق گرفت
شاید شبی مهتاب پشن هرچه سایه، منتظرمان بوده
و ما ، بی خبر
ستاره می چیدیم و سایه ها را شماره می کردیم
تا حضور شب و سنگینی جاده را نفهمیم
شاید شبی مهتاب ...
نه زیبا، نه
آنچه از روزگاری دور برایمان مانده توهمی بیش نیست
توهم یک خواب ساده در حضور همیشه مهتاب
چراغ های روشن
آسمان آبی
و پرندگان کوچک پرواز
نقد:
دلم میخواهد این شعر را با متن پیشین مقایسه کنی و تفاوتها را بخوبی دریابی چرا که این شعر در خلق فضای استعاری مؤفق است در حالی که متن قبلی این توفیق را نداشت توجه کن که این شعر فضایی در شبی مهتابی که به فراموشی رفته است تصویر میکند که این شب مهتابی میتواند هر چیز فراموش شده باشد و این است همان ویژگی که اشاره کردم که متن را استعاری میکند این شعر توان آن را دارد که با دیدگاه خواننده همراه شود و به تأویل برود تا او هرچه تفسیری را که دوست دارد بر آن منطبق کند اگر تفاوت این دو متن را که هر دو از آن خودتان است بخوبی درک کنید فضای استعاری را خواهید شناخت و از این پس مشکلی در خلق آن نخواهید داشت مجال آن نیست که ویژگیهای دیگر فضای استعاری برایتان نقل کنم برای درک بیشتر پیشنهاد میکنم نقدهای مرا بر شعر دوستان دیگر مطالعه کنید چون در جای جای هر کدام گوشهای را بیان داشتهام.
و اما تکنیک روایت این شعر عیبی ندارد جز یک غلط تایپی در مصراع زیر:
شاید شبی مهتاب پشن هرچه سایه، منتظرمان بوده
پشت، پشن تایپ شده بهتر است یک بار تایپ شدههای خود را با دقت بخوانید تا از این اشتباهات نداشته باشد که گاهی ممکن است منتقد را به بیراهه ببرد.
برشی کوتاه از شعر بلند روزگاری دور
عنوان شعر سوم : پرواز
شاید شبی
از تمام کوچه های شهر گذشتم
و بوی ترا
به باد سپردم
تا تمام تو را
پیچیده در گیسوی خود
به سمت فراموشی دور ببرد
اندکی آرام شوم
سکوت می خواهم
صدای گامت که هر لحظه می رود
و خاطراتت که می ماند....
سکوت می خواهم
سکوتی محض
ارامشی که در آن نروی
آغوشی که مرا گرم در آن گیری
آفتابی که برآید
گرمایی که بتابد....
همین که باد برخیزد
ترا در تمام کوچه ها پرواز خواهم داد
حتی لحظه ای از ناب ترین خاطراتت را نمی خواهم
ترا در تمام کوچه ها پرواز خواهم داد
این شعر یک ویژگی دیگر دارد که باید آن را آفتی خاص نامید. فضای استعاری مورد انتظار ما در ابتدای متن شکل میگیرد ولی در میانه و کمی هم در انتها آنقدر خصوصی میشود که استعاره رنگ میبازد دقت کنید نباید شعر خود را دو نسخهای کنید و ارزش آن را تا حد یک نامهی عاشقانه پایین بیاورید فضای استعاری خلقشده در ابتدا بدک نیست و این مخاطب شعر، هر کسی و یا هر چیزی میتواند باشد تا خواننده آن را تعبیر کند ولی کمکمک آنقدر خصوصی میشود که متن را دو نسخهای میکند و مخاطب شعر تنها همان مخاطب شاعر است نه چیز یا کسی دیگر به مصراعهایی که این آفت را وارد کرده در زیر اشاره میشود:
آغوشی که مرا گرم در آن گیری
حتی لحظه ای از ناب ترین خاطراتت را نمی خواهم
این دو مصراع آفتی را در بر دارد که شعر را به شعار تبدیل میکند.
- ۰۱/۰۶/۱۱