جانشینی ناهمگن واژگان
جانشینی ناهمگن واژگان
عنوان شعر اول : هم نشین
روزی که شعرهایم
بسوزد
خورشید
بر من خواهد گریست
از اعماق غم
و من
دیگر از درد ندامت
هم نشین خاکستر شعرها
بگریم
از نحوست نومیدترینِ آه ها
از زخم جگر
به مردابِ خونم
در تردید سیاه سایه ها
روزی که بسوزد شعرهایم
دیگر من کیستم
در آفاق اندوه
زیر بارش حسرت
در بندِ یأسی دوخته به پندار شرم
در تاریک ترین روزِ وصالِ تصویرِ آب ها؟
عنوان شعر دوم : در ساعت ده
در ساعت ده
به زنجیرم
گویی
فردایی نیست
دیروزی نیست
و خورشید و ماه
در جای دیگری
مرده اند
امید
خونابه ی تنهایی است
و این نبرد جانکاه
یک زندگیِ نابود
در پس اوهام
و تو
سایه ام را
نفرین می کنی
و از صلابت عشق
می شکنی
در ساعت ده
دوگانه
تمنا و درد
در پس خواهشِ زندگی
عنوان شعر سوم : جویبار
چه درد زبری
از آسمان کشیدم
چه درد تیره ای
از این خورشیدِ خسته
در استخوان های شکسته ام
و اندوهی بی باور
از جویبار این نفرین مسموم
و باز
خوشه ای از آن عشق فرسوده
در سینه های سنگی
و باز
مشتی از خاکسترِ آن سرنوشت تباه
بر لبان پنجره ات
من
در تفاوت کدام زخم و فریاد
از نگاه مردد یک مرگِ مردود
بی پناه ترم؟
کاظم علمی
نقد این شعر از : محمد مستقیمی (راهی)
عنوان شعر اول : هم نشین
روزی که شعرهایم
بسوزد
خورشید
بر من خواهد گریست
از اعماق غم
و من
دیگر از درد ندامت
هم نشین خاکستر شعرها
بگریم
از نحوست نومیدترینِ آه ها
از زخم جگر
به مردابِ خونم
در تردید سیاه سایه ها
روزی که بسوزد شعرهایم
دیگر من کیستم
در آفاق اندوه
زیر بارش حسرت
در بندِ یأسی دوخته به پندار شرم
در تاریک ترین روزِ وصالِ تصویرِ آب ها؟
عنوان شعر دوم : در ساعت ده
در ساعت ده
به زنجیرم
گویی
فردایی نیست
دیروزی نیست
و خورشید و ماه
در جای دیگری
مرده اند
امید
خونابه ی تنهایی است
و این نبرد جانکاه
یک زندگیِ نابود
در پس اوهام
و تو
سایه ام را
نفرین می کنی
و از صلابت عشق
می شکنی
در ساعت ده
دوگانه
تمنا و درد
در پس خواهشِ زندگی
عنوان شعر سوم : جویبار
چه درد زبری
از آسمان کشیدم
چه درد تیره ای
از این خورشیدِ خسته
در استخوان های شکسته ام
و اندوهی بی باور
از جویبار این نفرین مسموم
و باز
خوشه ای از آن عشق فرسوده
در سینه های سنگی
و باز
مشتی از خاکسترِ آن سرنوشت تباه
بر لبان پنجره ات
من
در تفاوت کدام زخم و فریاد
از نگاه مردد یک مرگِ مردود
بی پناه ترم؟
نقد:
ایرادی که در این سه متن خواننده را میآزارد و متأسفانه آفتی است که گریبانگیر شعر امروز ماست؛ گنگی پیام اولیه است که ریشه در به کارگیری زبان(گفتار) دارد. خواننده ارتباط نخستین را با متن برقرار نمیکند. برای این که این آفت را به خوبی بشناسیم این سه متن را جزء به جزء بررسی میکنیم:
روزی که شعرهایم
بسوزد
خورشید
بر من خواهد گریست
از اعماق غم
شعرها بسوزد. برداشت خواننده از این جمله چیست آیا شعر حقیقت است یا مجاز؟ آیا منظور از شعر احساس است یا دفتر شعر یا خود شعر به معنای آنچه سروده شده حال ببینیم هر یک از اینها چگونه میتوانند بسوزند اگر منظور از شعر آن چیزی است که در مخیلهی شاعر اتفاق افتاده سوختنش هم باید در همان مخیله باشد یعنی پریدن از مخیله و اگر منظور از شعر احساس است سوختن احساس هم به معنای از بین رفتن احساس است و اگر منظور دفتر شعر است لابد منظور سانسور است و نابود شدن دفتر اشعار خوب میبینیم که برای هیچ کدام از این تعابیر قرینهای وجود ندارد و در ادامه هم گریهی خورشید است از اعماق غم که نه تنها کمکی نمیکند بلکه بر ابهامهای پیشین میافزاید: گریهی خورشید چیست گرمای سوزان است اگر خورشید حقیقت باشد ولی اگر خورشید مجاز از آسمان است گریه خورشید همان باران است که باز هم کمکی به سوختن شعر نمیکند که هیچ بلکه شعله سوختن را خاموش هم میکند اگر هم خورشید مجاز از خداست که میتواند باشد چگونه خدا از اعماق غم گریه میکند و تازه گریهی خدا دیگر چه صیغهای است. این تا این جا.
و من
دیگر از درد ندامت
هم نشین خاکستر شعرها
بگریم
از نحوست نومیدترینِ آه ها
از زخم جگر
به مردابِ خونم
در تردید سیاه سایه ها
و از این به بعد گریهی من است که همنشین خاکستر شعرهایم که معلوم نشد چگونه خاکستری است چون نحوهی سوختنش روشن نشد آن هم از درد ندامت که معلوم نیست ندامت حاصل از چی؟ تازه از نحوست نومیدترین آهها! آههای نومید که نحسند و تازه در همین ابهام هم نمیماند از زخم جگر به مرداب خون در تردید سیاه سایهها همین طور گره در گره ببینید تا این جا چه بلایی به سر خوانندهی بیچارهای که مثل من سمج است و میخواهد بفهمد؛ آوردهاید که اگر رها نکرده به حکم وظیفه است که اگر نبود رها میکرد. نه ندامتی مشخص است نه نحوست و نه نومیدی نه زخم جگر از راه رسیده ناگهان و نه مردابی شناخته میشود و نه سایههای مردد ببینید اینها همه واژهاند و مصداقی در کار نیست
روزی که بسوزد شعرهایم
دیگر من کیستم
در آفاق اندوه
زیر بارش حسرت
در بندِ یأسی دوخته به پندار شرم
در تاریک ترین روزِ وصالِ تصویرِ آب ها؟
و باز هم با تکرار تصویر روز آتشسوزی که به آفاق اندوه میرود و آن اندوه حسرتبار که در بند یأسی دوخته به پندار شرم در روز تاریک وصال تصویر آبها. من که چیزی نفهمیدم همه واژهاند با همنشینیهای ناهمگن که نه تنها تصویری ارائه نمیدهند بلکه هرچه پیش میرود شبکهی ابهامها در هم تنیدهتر میشوند. دوست عزیز خواننده عادی هرگز این متن را دنبال نمیکند و من هم ناچار بودم تا پایان بروم. و اما متن بعد:
در ساعت ده
به زنجیرم
گویی
فردایی نیست
دیروزی نیست
و خورشید و ماه
در جای دیگری
مرده اند
زنجیری ساعت ده ساعتی نامشخص که معلوم نیست چرا ده چرا هشت نباشد یا یازده یا هر ساعت دیگر ساعتی که گذشته و آینده را حذف میکند و خورشید و ماه هم در جای دیگری مردهاند و این زنجیری ناشناخته تا پایان ناشناخته میماند که اگر هم شناخته میشد مشکلی را حل نمیکرد و ابهامی را نمی زدود.
امید
خونابه ی تنهایی است
و این نبرد جانکاه
یک زندگیِ نابود
در پس اوهام
و تو
سایه ام را
نفرین می کنی
و از صلابت عشق
می شکنی
بعد سعی میکند امید را معرفی کند «خونابهی تنهایی» و بعد نبردی جانکاه که زندگی را نابود میکند در پس اوهام و در آن تو سایه را نفرین میکنی و از صلابت عشق میشکنی ببینید هیچ کدام تصویر روشنی ارائه نمیکنند
در ساعت ده
دوگانه
تمنا و درد
در پس خواهشِ زندگی
و در انتها دوگانه تمنا و درد در پس خواهش زندگی در همان ساعت ده کذایی.
و شعر بعدی هم پر از ابهام: درد زبر، درد تیره، نفرین مسموم جویبار و... آسمان ریسمانهایی که در هم تنیده شده و خواننده را گیج میکند.
اگر شعرهایمان خواننده ندارد خود مقصریم وقتی خودمان نمی فهمیم چه بلغور میکنیم چگونه انتظار داریم دیگران با این زبان اجنه با ما ارتباط برقرار کنند. دوست عزیز شعر جانشین کردن ناهمگن واژگان نیست. شعر آفرینش فضایی است که خواننده بتواند در آن فضا خویش را بیابد و در آفرینش شاعر سهیم شود و این مهم حاصل نمیشود مگر با زبانی که ارتباط را هرچه قویتر و روشنتر برقرار کند.
- ۰۱/۰۶/۱۲