سعدی وار نه بیدل وار
سعدیوار نه بیدلوار
عنوان شعر اول : مرداد فصل سردیست ...
مرداد فصل سردیست
وقتی تاریخ ،
در گیسوی تو رها شده باشد
ویابوها
در لابلای خدایان رنگ پریده ترسیم شوند.
حتی
به شورش تیمور نمی اندیشم
جایی ،که نیمکت های سنگی
استکان خالی سر می کشند
و کلاغها بوی گندم می دهند
...
مرداد فصل سردیست
وقتی
تنها یک جفت چشم آبی
تاریخ جنگ را در ذهنم ترسیم می کند
عنوان شعر دوم : حسادت
حسادت میکنم
به درخت همسایه
همیشه سرش شلوغ است
هیچ وقت مُسکن نمی خورد
دکتر نمی رود
حتی برای پرنده ای دانه نمی پاشد..
عنوان شعر سوم : به تو فکر میکنم
به تو فکر میکنم
وگل های دامنم
گلولههایی می شوند سربی
که تنهاییم را به گروگان می گیرند
جنگ روی لب هایم نم می کشد
و سرباز دشمن
پیراهن سفیدش را
در باد رها میکند
...
به تو فکر میکنم
وتاریخ ورق می خورد .
سکینه نودهی
نقد این شعر از : محمد مستقیمی (راهی)
عنوان شعر اول : مرداد فصل سردیست ...
مرداد فصل سردیست
وقتی تاریخ ،
در گیسوی تو رها شده باشد
ویابوها
در لابلای خدایان رنگ پریده ترسیم شوند.
حتی
به شورش تیمور نمی اندیشم
جایی ،که نیمکت های سنگی
استکان خالی سر می کشند
و کلاغها بوی گندم می دهند
...
مرداد فصل سردیست
وقتی
تنها یک جفت چشم آبی
تاریخ جنگ را در ذهنم ترسیم می کند
نقد:
یک شعر خوب با روایتی سراسر کنایه که بعضی از کنایات غریب است و همین ویژگی باعث میشود خواننده درگیر کشف کنایه گردد و از روایت و دنبال کردن اساس تصویر باز ماند برای این که غربت این کنایات مشخص شود به تک تک آنها میپردازیم:
مرداد فصل سردیست
این کنایه را باید از نوع عکس به حساب بیاوریم زیرا خرداد فصل گرمی است حال ذهن خواننده چه میکند؟ درگیر میشود چرا خرداد فصل سردی است؟ البته شاید خوانندهی عادی به سرعت نتواند این کنایه را کشف کند و ناچار باید به کمک ادامهی متن امیدوار شود.
وقتی تاریخ ،
در گیسوی تو رها شده باشد
رهایی تاریخ در گیسوی تو شاید روشنترین کنایهی این متن است البته قرینهی این کنایه زمان حال است و این عیب اصلی این کنایه است زیرا اگر مدت زمانی از صدور آن بگذرد دیگر قرینه کمرنگ شده و خوانندهی ماهر هم نمیتواند آن را درک کند.
ویابوها
در لابلای خدایان رنگ پریده ترسیم شوند.
و این کنایه هم بسیار غریب است هم در شناخت یابوها و هم خدایان رنگ پریده البته اگر خواننده کنایهی قبلی را دریافته باشد این دو را هم درخواهد یافت و این دو هم همان مشکل قبلی را دارد یعنی در این زمان با توجه به اطلاعات تاریخی زمان حال درک آن آسان است که به مرور زمان رنگ میبازد.
حتی
به شورش تیمور نمی اندیشم
جایی ،که نیمکت های سنگی
استکان خالی سر می کشند
و کلاغها بوی گندم می دهند
این چهار کنایه تنها نیمکتهای سنگی و استکان خالی روشن است و شورش تیمور و بوی گندمی کلاغها مبهم. باز اشاره کنم که شورش تیمور با توجه به دریافتهای زمان حالی پیشین معنی دارد که همان مشکل قرینهای زمانی را در بر دارد ولی کنایهی آخری که با استعارهی کلاغها و تلمیح گندم آمیخته است بسیار پیچیده شده اگر بوی گندم را درست به کار برده باشید و عصیان را القا کند آن وقت عصیان کلاغها استعاره را تا حدی سر در گم میکند چرا که اگر با کلاغ نمادین برخورد کنیم معلم تداعی میشود ولی اگر استعاره کلاغ امروزی و تازه باشد قرینهای برای کشف آن نیست و به همین دلیل این آخری پیچیدهترین است. و بالاخره کنایهی پایانی:
تنها یک جفت چشم آبی
تاریخ جنگ را در ذهنم ترسیم می کند
این کنایه کلاً در گرو دریافت متن است که اگر خواننده مثل من پیش آمده باشد کنایهی روشنی است ولی اگر در نیافته باشد پیچیدگی مضاعف میشود. لازم به ذکر است که نباید به دلیل آن که من کنایات شما را دریافتهام خواننده عادی را از درک پیام ابتدایی شعرت محروم کنی من منتقد با این همه پیچیدگی مخالفم و اعتقاد دارم پیچیدن پیام ابتدایی متن در میان آرایههای پیچ در پیچ کار درستی نیست. سعی کنید کلامتان سعدیوار باشد نه بیدلوار.
عنوان شعر دوم : حسادت
حسادت میکنم
به درخت همسایه
همیشه سرش شلوغ است
هیچ وقت مُسکن نمی خورد
دکتر نمی رود
حتی برای پرنده ای دانه نمی پاشد..
نقد:
و این شعر نمونه همان است که در پایان نقد پیشین از شما خواستم یعنی کلامی سعدیوار روشن و واضح که ذهن خواننده را درگیر معماهای خود نمیکند گرچه کشف این معماها لذتی به خواننده میدهدا اما این لذت از نوع لذت هنری نیست و از نوع لذت حل مسأله است که بیشتر لذت ریاضی و علمی است البته اگر این معماها به افراط کشیده شود کشف هنری اثر در میان آن همه گم میشود و در نتیجه هنرمند از رسالت خود که هرآینه آفرینش است دور مانده است.
عنوان شعر سوم : به تو فکر میکنم
به تو فکر میکنم
وگل های دامنم
گلولههایی می شوند سربی
که تنهاییم را به گروگان می گیرند
جنگ روی لب هایم نم می کشد
و سرباز دشمن
پیراهن سفیدش را
در باد رها میکند
...
به تو فکر میکنم
وتاریخ ورق می خورد .
نقد:
این شعر را در نوبت پیشین فرستاده بودید و نقد آن را برایتان نوشتهام و مجدد همان را برایتان مینویسم:
این شعر به نوعی به شعر اول شباهت دارد که شاید ریشه در همان «فکر میکنم» دارد که در هر دو مشترک است و تعلیق پایانی که از همان نوع است البته سلسلهی تداعی ها در این شعر درخور توجه است:
گلهای دامن که گلولههای سربی میشوند که این گلولهها گروگانگیری را تداعی میکنند و تنهایی را به گروگان میگیرند که تنهایی به گروگان گرفته شده دیگر تنهایی نیست و از گلوله و گروگان به جنگ تداعی میشود و جنگ به دشمن و سرباز دشمن به تسلیم با رها کردن پیراهن سفیدش در باد و تکرار تاریخ این سلسلهی تداعیها کاملاً در خدمت روایت هستند به گونهای که عوامل تداعی در نگاه اول دیده نمیشوند پس تصنع نیستند همان چیزی که در مورد آرایههای ادبی هم در متن باید اتفاق بیفتد به نوعی که آرایهها در نگاه اول دیده نشوند و با تأمل جلوه کنند نه این که آنقدر پر رنگ باشند که جز آنها چیزی دیده نشود.
- ۰۱/۰۶/۱۴