آیینه پردازان (ayinepardazan)

شناخت ماهیت و ساختار شعر

آیینه پردازان (ayinepardazan)

شناخت ماهیت و ساختار شعر

بایگانی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

شعر اتفاقی است که در زبان می افتد

چهارشنبه, ۱۶ شهریور ۱۴۰۱، ۰۹:۵۵ ق.ظ

شعر اتفاقی است که در زبان می‌افتد

 

عنوان شعر اول : .

چراغ آویزان است و تکان می خورد

بازجو استکان میخو رد

رد

رد

رد

رد می شود سیاه نوری الکن رگ های باریک و تاریک وحشت را

رد

رد

رد

رد دود بود که رد میشد از در

رد رد دود بود که می زدود از پیکرمان تار و پود

چراغ آویزان است و تکان می خورد

روشنای در نطفه خفیده ی نا آرمیده

زبان بریده ، خون از دهان خروشان و خرناسه کشان

وجب میکند حجم میان زمین و سقف را

 

و آسمانی که نیست

 

روشنای در نطفه خفیده تکان می خورد

بازجو استکان میخورد

بازجو دود میکند

بازجو راه می رود

بازجو بازنشسته است و راه می رود و دود می کند

بازجو باز می جوید جوانشی را

و بازجویانه راه می رود

رد

رد

رد

رد می شود بایدانه از واجسته هایش

هفت تیری بازجو را واپسین فشنگانه می جوید

بازجو بازنشسته است

 

و متهم مجرم است

 

عنوان شعر دوم : .

موهایت آنچنان که من پریشان ، پریشان بر شانه های ظریفت نشسته است ...

و زیبایی ست که از سر و رویت می بارد

 

در هر گاهی دلخواهی

و آنگاه که میخندی بیشتر دلپسندی

 

عبارت که بر لبت می نشیند

عبارت از آن است که جمعیتی را مدهوش از من می برند

هر مصوتی که بر لبت می نشیند

لبان عیسایی ات ، سراپا نیوشایان چشم در راه به حرف آمدن لال بوسه های خفته بر لبانم است

 

تو طبیب مردگانی و من مردگان

 

در پیشگاه روسفید ترینی ات

چشم های من بی سواد ترینانند

بیاموزانم آنچه را که آموختندت

که یکپارچه مشتاقان تو ام

 

عنوان شعر سوم : .

آنگونه نامت بر فراز دیروز-نامه ها زنده بود

که امروز از نام معدومت نیز می هراسند

 

چقدر با شکوهی

 

تمام چوبه های دار نام تو را یدک می کشند

و چقدر چوبه های دار سر بلندند از نام بلندت

 

تو سراسر سرداری

تو سراسر برداری

و سربازان عزادارت

یکایک چوبه های دار را آبیاری می کنند

تا شهر سر سبز شود

 

ای بهار آزادی

طلوعت را از چنبره ی دار می بینم

ای بهار بر دار آزادی

 

شعر چهارم :

 

ا

ف

ت

ا

د

مثل ته سیگارش

از چاردهم لایه ی برجی

در آتش

 

حسین چمن سرا

 

نقد این شعر از : محمد مستقیمی (راهی)

 

عنوان شعر اول : .

چراغ آویزان است و تکان می خورد

بازجو استکان میخو رد

رد

رد

رد

رد می شود سیاه نوری الکن رگ های باریک و تاریک وحشت را

رد

رد

رد

رد دود بود که رد میشد از در

رد رد دود بود که می زدود از پیکرمان تار و پود

چراغ آویزان است و تکان می خورد

روشنای در نطفه خفیده ی نا آرمیده

زبان بریده ، خون از دهان خروشان و خرناسه کشان

وجب میکند حجم میان زمین و سقف را

 

و آسمانی که نیست

 

روشنای در نطفه خفیده تکان می خورد

بازجو استکان میخورد

بازجو دود میکند

بازجو راه می رود

بازجو بازنشسته است و راه می رود و دود می کند

بازجو باز می جوید جوانشی را

و بازجویانه راه می رود

رد

رد

رد

رد می شود بایدانه از واجسته هایش

هفت تیری بازجو را واپسین فشنگانه می جوید

بازجو بازنشسته است

و متهم مجرم است

 

نقد:

به کجا چنین شتابان! گاهی در خوانش آثار دوستان امروزی سرسام می‌گیرم که این زبان از کدام جغرافیای زمین است که مفهوم من نیست نکند زبان اجنه باشد! دوست عزیز روایت شعر که یک اثر هنری است با گفتار صورت می‌گیر یعنی تصاویر آفریده شده در فضای خیال شاعر با گفتار به خواننده منتقل می‌شود درست مثل یک نقاشی که با بوم و رنگ به بیننده منتقل می‌شود حال اگر نقاش رنگ و قلم مو و بوم را نشناسد چگونه می‌تواند یک اثر گویا خلق کند یک اشتباه در زمان ما این معضلات را به وجود آورده است و آن این که یک اثر وقتی گنگ است به این معناست که عمیق است در حالی که عمق اثر هنری در روایت ان نیست بلکه اگر عمقی و ژرفایی باشد در نگاه هنرمند به هستی است یک هنرمند فرهیخته به هستی گونه‌ی دیگری می‌نگرد که گاهی روایت آن پیچیده به نظر می‌رسد سیر تطور آثار سهراب سپهری را ببینید از شعار در دفتر اول و دوم آغاز می‌شود و کم‌کم به شعر با دیدی ساده در دفاتر سوم و جهارم و حتی پنجم و ششم هم می‌رسد و هرچه جلو می‌رود ظاهراً شعرها ابهام بیشتری دارند ولی اگر دقت کنید ابهام‌ها در زبان شاعر و روایت او نیستند بلکه در نگاه او به پدیده های هستی هستند تا ما هیچ ما نگاه که به اوج می‌رسد زبان سهراب درست است که هرچه جلوتر رفته جا‌افتاده‌تر شده ولی ابهامی در زبان شاعر نیست تصویر ابتدایی و پیام اولیه که خیال شاعر را روایت می‌کند روشن و واضح است در هیچ یک از عبارات لازم نیست تأمل کنید پیام اولیه روشن است و اگر ابهامی به نظر می‌رسد در تأویل است نه در رابطه‌ی ابتدایی شاعر با خواننده شاید ما هیچ ما نگاه در ارتباط خوانندگان کم‌تری داشته باشد و این به دلیل زبان نامفهوم آن نیست بلکه خواننده‌یث عادی نمی‌تواند آن نگاه را درک کند و این است خوانش آن را رها می‌کند گرچه من عقده دارم یک شاعر توانا نگاه پیچیده را هم به گجونه‌ای روایت می‌کند که هرکس به اندازه‌ی وسع خویش با آن رابطه برقرار می‌کند پس زبان روایتمان را هرچه گویاتر کنیم حال ببینیم زبان اجنه‌ی روایت شما چه می‌گوید:

رد می شود سیاه نوری الکن رگ های باریک و تاریک وحشت را

نور سیاه والکن از رگ‌های تاریک و باریک وحشت رد می‌شوند: یعنی چه اتفاقی می‌افتد نه نور سیاه الکن تصوری دارد نه رگ وحشت.

رد رد دود بود که می زدود از پیکرمان تار و پود

از این قافیه‌بندی‌ها در این مصراع خواننده باید چه تصوری داشته باشد رد دود از پیکرمان تار پود را می‌زدود!!!

روشنای در نطفه خفیده ی نا آرمیده

خفیده: صفت مفعولی از بن فعل خفتن لابد که باید خفته باشد که البته یکی شاید بگوید که با بن ماضی ساخته شده که آن هم می‌شود خوابیده نه خفیده که در ادامه تکرار هم می‌شود.

بازجو باز می جوید جوانشی را

جوانش چه ساختاری دارد این پسوند «ش» اگر از نوع مصدری است که باید به بن فعل بچسبد مثل کوشش و جوشش و... و اگر مثل گرمایش و سرمایش ساخته شده که این هر دو هم جعلی و اشتباه است باید می‌شد «جوانایش»

رد می شود بایدانه از واجسته هایش

بایدانه که بیماری فرهنگستان را تداعی می‌کند پسوند «انه» که این روزها کاربرد فراوانی دارد اما ندیدم به بن فعل بچسبد که اغلب به اسم می‌چسبد و صفت می‌سازد نوعی مفهوم شباهت در بردارد مردانه زنانه بچگانه و... ولی بایدانه به چه معناست خدا هم نمی‌داند!

هفت تیری بازجو را واپسین فشنگانه می جوید

و شاید این ترکیب فشنگانه درست باشد چون به معنای مثل فشنگ است ولی کاربردش درست نیست فشنگ مجموعه‌ی پوکه و گلوله است و گلوله است که هدف را می‌جوید نه فشنگ حال می‌پذیریم و فشنگ را مجازاً به معنای گلوله می‌گیریم ولی باید می‌گفتی گلولهگانه نه فشگانه ببینید با زبان فارسی چه می‌کنیم شما را به خدا این زبان زبان اجنه نیست هدف از روایت یک اثر خلق شده رساندن آن به مخاطب است اگر مخاطب در پیام اولیه درگیر شود و چیزی درنیابد خوب لابد منظور حاصل نمی‌شود

 

عنوان شعر دوم : .

موهایت آنچنان که من پریشان ، پریشان بر شانه های ظریفت نشسته است ...

و زیبایی ست که از سر و رویت می بارد

 

در هر گاهی دلخواهی

و آنگاه که میخندی بیشتر دلپسندی

 

عبارت که بر لبت می نشیند

عبارت از آن است که جمعیتی را مدهوش از من می برند

هر مصوتی که بر لبت می نشیند

لبان عیسایی ات ، سراپا نیوشایان چشم در راه به حرف آمدن لال بوسه های خفته بر لبانم است

 

تو طبیب مردگانی و من مردگان

 

در پیشگاه روسفید ترینی ات

چشم های من بی سواد ترینانند

بیاموزانم آنچه را که آموختندت

که یکپارچه مشتاقان تو ام

 

نقد:

و باز هم مشکل روایت و کارهایی در زبان که ابهام اولیه ایجاد می‌کند که با هدف مغایرت دارد پیام ابتدایی روایت باید روشن و شفاف باشد هیچ ابهامی در این محدوده پذیرفته نیست مگر این که حاصل نگفتن باشد و عمدی، یعنی زمانی که شاعر لازم می‌داند فضای تصویرش کمی مه‌آلود باشد که البته این ابهام باشد ناشی از مه‌آلود بودن فضا باشد بعضی از پدیده‌ها دیده نشوند نه این که زبان روایت دچار سر درگمی گردد

موهایت آنچنان که من پریشان ، پریشان بر شانه های ظریفت نشسته است ...

تشبیه ناقص موها مثل من پریشانند و بر شانه‌ات نشسته‌اند من چگونه بر شانه‌ی او نشسته است این تشبیه مشروط ناقص است زیرا نیمی از شرط پذیرفتنی است و نیم دیگر نپذیرفتنی.

عبارت از آن است که جمعیتی را مدهوش از من می برند

در این تصویر چه اتفاقی می‌افتد من که نفهمیدم جمعیتی را مدهوش از من می‌برند یعنی چه؟

لبان عیسایی ات ، سراپا نیوشایان چشم در راه به حرف آمدن لال بوسه های خفته بر لبانم است

شما این عبارت را بفهمید گمان نمی‌کنم جز نویسنده که آن هم چون قبل از پیچیدگی آن را فهمیده کس دیگری درکی از این عبارت داشته باشد.

در پیشگاه روسفید ترینی ات

چشم های من بی سواد ترینانند

و باز هم کاربردهای غیر معمول که تنها به ابهام رسیده‌اند.

هدف از کاربرد این زبان در روایت چیست به گمانم در همان اشتباهی هستید که اغلب هستند این عبارت تعریفی از شعر که: شعر اتفاقی است که در زبان می‌افتد زبان در این عبارت به معنای گفتار نیست این گفته معروف درست ترجمه نشده است در این عبارت زبان به معنای پارل نیست حتی به معنای لانگ هم نیست بلکه به معنای لانگاژ است متأسفانه برای این سه لفظ در زبان فارسی ما تنها یک لفظ «زبان» را داریم که در ترجمه به جای هر سه می‌نشیند و این خطای بزرگ را ایجاد می‌کند.

 

عنوان شعر سوم : .

آنگونه نامت بر فراز دیروز-نامه ها زنده بود

که امروز از نام معدومت نیز می هراسند

 

چقدر با شکوهی

 

تمام چوبه های دار نام تو را یدک می کشند

و چقدر چوبه های دار سر بلندند از نام بلندت

 

تو سراسر سرداری

تو سراسر برداری

و سربازان عزادارت

یکایک چوبه های دار را آبیاری می کنند

تا شهر سر سبز شود

 

ای بهار آزادی

طلوعت را از چنبره ی دار می بینم

ای بهار بر دار آزادی

 

نقد:

پارگراف آخر را از شعرت بردار نیاز به آن نیست چرا که تصویر مجازی و استعاری ایجاد شده را ویران می‌کند و تأویل شعر را از بین برده آن را به شعار تبدیل می‌کند شعر شما در پایان مصراع:

تا شهر سر سبز شود

به پایان می‌رسد.

 

شعر چهارم :

 

ا

ف

ت

ا

د

مثل ته سیگارش

از چاردهم لایه ی برجی

در آتش

 

نقد:

شاید تصویر ایجاد شده در خیال شما کامل باشد ولی روایت شما گویا نیست من که تصوری از این روایت نداشتم اما ظاهر واژگان به نظر می‌رسد فضای استعاری باشد اما گویا نیست و این ابهام هم در مصراع ماقبل آخر است.

 

  • محمد مستقیمی، راهی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی