آیینه پردازان (ayinepardazan)

شناخت ماهیت و ساختار شعر

آیینه پردازان (ayinepardazan)

شناخت ماهیت و ساختار شعر

بایگانی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

۳۷ مطلب با موضوع «شعر کلاسیک» ثبت شده است

۱۷
شهریور

سلطنت قوافی

 

عنوان شعر اول : غزل

 

باران عزا بگیر دلم شور میزند

سرپنجه های عقربه ناجور میزند

 

روحم چو مرده ایست که در شام برزخی

محکم لگد به پیکره ی گور میزند

 

دلمویه های وحشی این شام شیرگون

سیلی به روی روزنه ی نور میزند

 

با ماه هم حکایت من جفت و جور نیست

آنک که در نهایت شب کور میزند

 

خمیازه های پشت هم ماه پشت ابر

بر شوره زار مزرعه هاشور میزند

 

با ریتم یک ترانه ی جاندار عاشقی

باران دف و کمانچه و تنبور می زند

 

خرسندی از تمامی لبخندهای من

در چشم تو قرابت غم دور میزند

 

گفتم بیا که شعر شدم در شروع اشک

پاییز پک به لوله ی وافور میزند

 

نفیسه کریمی

 

نقد این شعر از : محمد مستقیمی (راهی)

 

عنوان شعر اول : غزل

 

باران عزا بگیر دلم شور میزند

سرپنجه های عقربه ناجور میزند

 

روحم چو مرده ایست که در شام برزخی

محکم لگد به پیکره ی گور میزند

 

دلمویه های وحشی این شام شیرگون

سیلی به روی روزنه ی نور میزند

 

با ماه هم حکایت من جفت و جور نیست

آنک که در نهایت شب کور میزند

 

خمیازه های پشت هم ماه پشت ابر

بر شوره زار مزرعه هاشور میزند

 

با ریتم یک ترانه ی جاندار عاشقی

باران دف و کمانچه و تنبور می زند

 

خرسندی از تمامی لبخندهای من

در چشم تو قرابت غم دور میزند

 

گفتم بیا که شعر شدم در شروع اشک

پاییز پک به لوله ی وافور میزند

 

نقد:

بهتر است این غزل را از ابعاد زبان و ساختار و ماهیت بررسی کنیم بافت زبان شعر یکدست می‌نماید اما مشکلاتی در نحو زبان به چشم می‌خورد برای مثال به کاربرد ردیف توجه کنید فعل «می‌زند» ردیف است که گاهی فعل ساده و گاهی مرکب است در بیت اول هر دو کاربرد، ساده است و به معنای نواختن و در بیت دوم «لگدزدن» فعل مرکب است و در بیت بعد هم «سیلی‌زدن» مرکب است در بیت:

با ماه هم حکایت من جفت و جور نیست

آنک که در نهایت شب کور میزند

مبهم است اگر ساده بگیریم معنایی ندارد و اگر آن را مرکب بگیریم می‌شود «کورزدن» که اگر معنایی هم متبادر کند بسیار غریب است و پیداست همنشینی ردیف و قافیه به شاعر تحمیل شده است. در بیت بعد «هاشورزدن» مرکب است و در بیت بعد ساده و دوباره به معنای نواختن است و مجدد در بیت:

خرسندی از تمامی لبخندهای من

در چشم تو قرابت غم دور میزند

«دورزدن» بی‌معناست مگر این که «دور» را «دور» بخوانیم به معنای چرخیدن که آن وقت مشکل قافیه پیش می‌آید و در بیت پایانی هم «پک‌زدن» فعل مرکب است.

و اما در ماهیت در کاربرد ردیف و هم‌نشینی آن با قافیه این مشکلات پیش می‌آید شاعر نباید اختیار خود را به آن دو بسپارد متأسفانه در این شعر قافیه و ردیف سلطه دارند و شاعر را با خود برده‌اند گرچه کوشیده از فضای احساس بیرون نرود و ارتباط عمودی ابیات را از نظر احساسی حفظ کند ولی تصویرها پراکنده‌اند و تمامی تابع قافیه‌ها و هم‌نشینی آن‌ها با ردیف:

در بیت نخست فضایی سوگوارانه و بارانی است که هر دو مصراع با هم جفت و جور است و در بیت دوم مکان فضا که گورستان است و در ارتباط با بیت پیشین تصویر می‌شود گرچه لگد زدن روح به گور در ابهام است مگر آن که گور را مجاز از جسم بگیریم و فلسفه ببافیم که روح خود را مبرا از گناه می‌داند و جسم را گناهکار که این تفاسیر خارج از متن است ساخته ذهن مخاطب و دور از تأویل. بیت سوم در ابهامی ناگشودنی پیچیده است «دل‌مویه‌های وحشی شام شیرگون» نامشخص است حتی رنگ شام هم قابل تصور نیست و علاوه بر آن سیلی به نور زدن چه تصوری در مخاطب دارد نامعلوم است به طور کلی بیت هیچ چیز را به تصویر نمی‌کشد. بیت چهارم که اشاره شد ابهامش در معنای ردیف است که مشکل زبانی است. تصویر بیت پنجم بسیار زیبا و هماهنگ با فضا و بی‌نقص است گرچه «مزرعه» در این فضا غریب است و انگار تصویر تشنه واژه‌ی دیگریست. مصراع اول بیت ششم لغزش وزنی دارد و واژه‌ی «ریتم» به طور کامل تلفظ نمی‌شود باید «ریم» بخوانیم تا مشکل وزنی ایجاد نکند و تصویر هم بسیار تصنعی است سه ساز در تصویر آمده که هر ساز دیگری هم می‌تواند باشد و فریاد تحمیل قافیه در آن بلند است.بیت هفتم علاوه بر ابهام در معنای ردیف از فضا هم دور می‌شود.و در بیت پایانی که همه چیز دگرگون شده زبان و فضا و تصویر خارج می‌زند طنزی که از هر جهت وصله‌ای ناجور است.

دوست عزیز شما توان بالایی در سرودن و خلق فضاهای بکر دارید البته قالب‌های پولادین شعر کلاسیک آفت‌های بسیاری دارد که شما در این غزل از آن‌ها مصون نبوده‌اید کوشش شما در ماندن در یک فضای تصویر که در ابیات ابتدایی موفق است؛ ستودنی است اما در ادامه آفت‌ها ویران کننده‌اند برای این که از آن‌ها در امان باشید تصویر خیالیتان را به طور کامل تصور کنید آن گاه به سراغ قالب بروید نه این که یک بیت برای شما برنامه‌ریزی کند ظاهراً در این غزل همان بیت اول سروده شده و بقیه ابیات سعی شده تابع همان فضای اولیه باشند که تا پایان هم توفیق نداشته‌اید اگر فضای خیال در مخیله کامل باشد و قالب هم درست انتخاب شود شاعر می‌کوشد قوافی و هم‌نشینی‌هایشان با ردیف را به خدمت بگیرد نه این که تابع آن‌ها شود و بگذارد آن‌ها او را به هر کجا می‌خواهند ببرند. لازم می‌دانم اقرار کنم من هر وقت غزلی می‌گویم در پایان خود را سرزنش می‌کنم که این قافیه‌‌ها بودند که شعر گفتند من نبودم مگر چند غزلی انگشت‌شمار که توانسته‌ام قالب را به خدمت روایت درآورم.

درست است که قالب غزل در شعر پارسی پرآفت‌ترین قالب است تا جایی که در بعضی از انجمن‌های ادبی حکم صادر می‌کنند که در غزل باید هر بیت سازی جداگانه بنوازد و بعضی هم گفته‌اند که غزل شعر تک‌بیت‌هاست ولی باید بدانیم این‌ها همه توجیه ضعف‌هاست و نباید این احکام را بپذیریم. شما توانش را دارید کوشش و ممارست می‌خواهد نگذارید قافیه‌ها بر شما مسلط شوند.

 

  • محمد مستقیمی، راهی
۱۶
شهریور

شناخت توان

 

عنوان شعر اول : دوبیتی

 

لب دریا به موجی، صخره می گفت :

که از بی تابی تو، خوابم آشفت

جوابش را، غریوی زد کف آلود :

مگر با این تلاطم، می توان خفت!

 

عنوان شعر دوم : راز

نیمایی :

 

آن واژه رازناک سحر آمیز،

آن واژه کجاست،

من نمی یابم

آن معجزه، اسم اعظم جاوید

تعقید و غموض را گشاینده

 

آن واژه کجاست تا پلی باشد

بین من بی مخاطب امروز

با نسل علاقه مند آینده

 

عنوان شعر سوم : کیش و مات

D R:

چهار پاره :

 

آن خاربوته ام که در این کوره راه پرت

جز قهر تند باد نصیبی نبرده ام

آدم اگر عقوبت عصیان خود کشید

با من چه جرم بود که سیبی نخورده ام

 

بذر هزار شبهه فشاندند در دلم

بذر هزار پرسش بی پاسخ از ازل

تخدیر عافیت طلبی کارساز نیست

وقتی که این سوال خروسی ست بی محل

 

ناظر به این تسلسل و تکرار فاجعه

قادر به هیچ کار نبودن -عذاب من -

هر روز در خیال خودم می شوم شهید

تمکین این معارضه -سرب مذاب من -

 

اندیشه رهایی این بندیان خطاست

تقدیس می کنند چو زنجیر خویش را

هر مهره ای اگر که به میدان بیاوری

تکرار می کند فقط این مات و کیش را

 

محمد راثی

 

نقد این شعر از : محمد مستقیمی (راهی)

 

عنوان شعر اول : دوبیتی

 

دوبیتی :

 

لب دریا به موجی، صخره می گفت :

که از بی تابی تو، خوابم آشفت

جوابش را، غریوی زد کف آلود :

مگر با این تلاطم، می توان خفت!

 

نقد:

دوبیتی یکی از کم‌آفت‌ترین قالب‌های شعر کلاسیک است که فرصت قافیه‌بندی و مضمون‌سازی در آن کم است گرچه در همین قالب هم شگردهای مختلفی برای رسوخ آن آفت‌ها گهگاهی به چشم می‌خورد. این دوبیتی که یک گفتگو و مناظره است شعر موفقی است چون فضای تصویری، کاملاً استعاری است و تأویل‌پذیر و این ویژگی، ویژگی شاهکارهای ادب جهان است پیداست که تصویر پیش از اندیشیدن شاعر به قالب و فرم و زبان روایت و شکل روایت به صورت تصویر در خیال او پرورده شده است آنگاه به نحوه و فرم روایت اندیشیده و بهترین قالب را برگزیده و برای این که قید و بندهای قالب هم دست و پای او را در روایت نبندد کوشیده از آن‌ها بگریزد می‌بینیم که شعر حتی ردیف هم ندارد زیرا حضور ردیف قید و بندها را بیشتر می‌کند.

یادداشت گذاشته بودید که می‌خواهید چاپ کنید اگر دیگر دوبیتیهای شما هم از همین دست باشد برای چاپ کم‌نظیر است.

 

عنوان شعر دوم : راز

نیمایی :

 

آن واژه رازناک سحر آمیز،

آن واژه کجاست،

من نمی یابم

آن معجزه، اسم اعظم جاوید

تعقید و غموض را گشاینده

 

 

آن واژه کجاست تا پلی باشد

بین من بی مخاطب امروز

با نسل علاقه مند آینده

 

نقد:

اگر در پیام متن توجه کنید خواهید دید که این متن یک پیام آشکار دارد و آن هم بیان احساس ناتوانی شاعر برای سرودن است شاعری که گمان می‌کند این ناتوانی در گفتار است در حالی که اگر مثل رباعی پیشین عمل کنید نیازی نیست که برای روایت آنچه در خیال پروده‌اید به دنبال واژه بگردید. به هر حال دوست عزیز این متن شعر نیست و تنها چیزی که شما را فریفته که شعر سروده‌اید موسیقی آن است که موسیقی هنر دیگری است و آن را به حساب شعر بگذارید موسیقی را از این متن بزدایید ببینید چیزی باقی نمی‌ماند.

 

عنوان شعر سوم : کیش و مات

D R:

چهار پاره :

 

 

آن خاربوته ام که در این کوره راه پرت

جز قهر تند باد نصیبی نبرده ام

آدم اگر عقوبت عصیان خود کشید

با من چه جرم بود که سیبی نخورده ام

 

بذر هزار شبهه فشاندند در دلم

بذر هزار پرسش بی پاسخ از ازل

تخدیر عافیت طلبی کارساز نیست

وقتی که این سوال خروسی ست بی محل

 

ناظر به این تسلسل و تکرار فاجعه

قادر به هیچ کار نبودن -عذاب من -

هر روز در خیال خودم می شوم شهید

تمکین این معارضه -سرب مذاب من -

 

اندیشه رهایی این بندیان خطاست

تقدیس می کنند چو زنجیر خویش را

هر مهره ای اگر که به میدان بیاوری

تکرار می کند فقط این مات و کیش را

 

نقد:

با این متن هم باید همان برخورد پیشین را داشته باشیم چرا که در این متن هم تنها چیزی که آن را به شعر می‌چسباند وزن است آن را از متن بگیرید ببینید گلایه‌ای بیش نیست از زندگی پر درد و رنج نویسنده که اگر آن را در یک مقاله نوشته بود و تجزیه و تحلیل کرده بود ثمربخش‌تر بود. توجه داشته باشیم یک نکته ظریف دیگر هم در این متن هست که ما را می‌قریبد که نکند شعر است و آن روایت شاعرانه است زیرا متن آگنده از آرایه‌های لفظی و معنوی است پر از تشبیه و استعاره و کنایه و تلمیح و تشخیص و... ولی اگر متن را از این آرایه‌ها بپیراییم همان می‌شود که گفتم یک گلایه از زندگی سخت، هیچ فضایی به تصویر در نمی‌آید فریاد عریان یک احساس صرف است پیشنهاد می‌کنم این دو متن آخری را با رباعی اول که شعری ناب بود؛ خودتان مقایسه کنیذ تا تفاوت را حس کنید اگر توانستید؛ که نشان داده اید می‌توانید فضایی استعاری خلق کنید. توجه کنید فضای استعاری! نه چند استعاره در الفاظ کل فضای شعر شما استعاره باشد که هر خواننده‌ای آن را به تأویل خویش ببرد و برای خود به تفسیر بنشیند و به احساسی که دوست دارد برسد اگر چنین شد آن وقت در آفرینش شعر توفیق داشته‌اید درست مثل رباعی اول. توان خود را بشناسید!

 

  • محمد مستقیمی، راهی
۱۶
شهریور

مضمون‌سازی

 

مهران عزیزی

 

عنوان شعر اول

 

سرم شکسته‌ی دیوار توست، خوشحالم

تنم لهیده‌ی آوار توست، خوشحالم

 

نمی‌خرد به پشیزی کسی در این دکان

مرا و این همه بازار توست، خوشحالم

 

خلیده تا به خود استخوان غمت اما

اگر تویی گل و غم خار توست، خوشحالم

 

اگر چه روز و شبم ناگزیر تکراری‌ست

از این که این همه تکرار توست خوشحالم

 

تمام روح من از رد زخم پوشیده‌ست

همین که زخمی‌ام و کار توست خوشحالم

 

مرا تو می‌کشی و این دلیل؛ لیلا جان

همین که کشتنم اقرار توست، خوشحالم

 

دیگر بریده‌ام به خدا، از خدا بترس

از آه جان خسته‌ی ما، از خدا بترس

 

با هر نگاه خون به جگر کرده‌ای مرا

بس کن سیاه‌چشمِ خدا، از خدا بترس

 

ذرات صبح عطر تو را می‌پراکند

ای دختر، ای نسیم صبا، از خدا بترس

 

لب‌هات جانِ معجزه‌ی سرخ هستی‌اند

لبٌ لباب معجزه‌ها، از خدا بترس

 

حرفی نمانده جز گله از روزگار سخت

ما مانده‌ایم و باد هوا، از خدا بترس

 

تنها که می‌شوم تو کنارم نشسته‌ای

در یک غزل که یک دو سه بیتی سروده‌ام

 

با چادری سفید پر از غنچه‌های سرخ

اینجا نشسته‌ای و ...«دلت را ربوده‌ام؟»

 

آری ربوده‌ای؛ دل من خانقاه توست

من هر چه می‌کشم، همه‌اش از نگاه توست

 

بگذار این قلم بدود پا به پای تو

من هیچوقت این همه عاشق نبوده‌ام

 

«باشد، سکوت می‌کنم از من غزل بساز؛

اینجا نشسته‌ام که تماشا کنی مرا»

 

مصراع آخر است؛ همین ابتدای توست

من با تو چشمِ اشک به عالم گشوده‌ام

 

اقرأ تویی، پیامبری در حرا تویی

موسی تویی، مسیح تویی، جلجتا تویی

 

عاشق نمی‌شوم نه، خودِ عشق می‌شوم

وقتی در این مغازله معشوقه‌ها تویی

 

تصویر من در آینه از عجز آینه‌ست

وقتی من و شما و تو و او و ما تویی

 

از ابتدا، که بوی ازل می‌دهد تنش

تا بی‌کرانه‌ای ابدی، انتها، تویی

 

دریا تویی و غرق منم، بادبان بکش

کشتی تویی، کرانه تویی، ناخدا تویی

 

 

عنوان شعر دوم :

چشمان تو کهکشان شور و شرر است

از معجزه‌هات جان من با‌خبر است

 

لب‌هات درست وقت لبخند زدن

شق‌القمرست، وای شق‌القمرست

 

من را تو به شعر گفتن عادت دادی

می‌دانم از این که می‌سرایم شادی

 

دنبال تواَم که یادگارت شعر است

در مصرع چندم از قلم افتادی؟

 

این فاخته را خودت شکارش کردی

دلبسته‌ و بعد بی‌قرارش کردی

 

خود گندم و عشق را به خوردش دادی

کو آن همه عشق؟ کو؟ چکارش کردی؟*

 

*(مفهوم و کلمات مصرع آخر را در غزلی از عمران میری دیدم، هر چند که پیش از دیدن آن، این را ساخته‌بودم)

 

من بودم و بی‌مهری و بی‌ماهی‌ها

دریای سیاه خالی از ماهی‌ها

 

برگرد ولی امیدواری مرده‌ست

مانند قدیم، دورِ ده‌شاهی‌ها

 

حرف دل آب را کسی می‌شنود؟

این قُل‌قُل ناب را کسی می‌شنود؟

 

نه، کر شده‌اند، شعر را بس کن مرد

کِی حرف حساب را کسی می‌شنود؟

 

ای معجزه‌ی زنانه رسوایم کن

تلخم، تو به نام عشق حلوایم کن

 

بیماری عشق را دوا باید کرد

با زخم عمیق‌تر مداوایم کن

 

مهران عزیزی

 

نقد این شعر از : محمد مستقیمی (راهی)

نقد:

شاعر این اشعار در قافیه‌بندی و مضمون‌سازی مهارت دارد ساختار ذهنیش کاملاً کلاسیک است به طوری که بدون کمک واژه‌ها از سرودن عاجز می‌شود.

در چهار غزل ارسالی در این پست که سه تای آن با ردیفی در حد یک جمله:

خوشحالم، از خدا بترس و تویی که هر سه جمله است و یک غزل که ردیف ندارد شاعر به گونه‌های متفاوت عمل می‌کند البته در غزل بی‌ردیف کمتر خرابکاری کرده است اما در سه غزل ردیف دار گاهی مضمون پردازیش با حضور ردیف مغایرت دارد:

ردیف در این دوبیت حشو است:

لب‌هات جانِ معجزه‌ی سرخ هستی‌اند

لبٌ لباب معجزه‌ها، از خدا بترس

 

حرفی نمانده جز گله از روزگار سخت

ما مانده‌ایم و باد هوا، از خدا بترس

و اما قافیه‌بندی و مضمون پردازی در تمام قافیه‌ها، فضای تصویری با انگیزه‌ی قافیه و گاهی هم همنشینی ردیف و قافیه ساخته شده‌اند توجه داشته باشیم او حتی در رباعی که کم‌ترین آفت را در این مقوله دارد هم به کمک قافیه تصویرپردازی می‌کند توجه کنید:

چشمان تو کهکشان شور و شرر است

از معجزه‌هات جان من با‌خبر است

 

لب‌هات درست وقت لبخند زدن

شق‌القمرست، وای شق‌القمرست

تمام عناصر تصویر در سایه‌ی حضور قافیه به تصویر آمده‌اند. لازم است اشاره کنم و اعلام کنم به تمام کلاسیک‌سراها اگر چنین عمل می‌کنند باید بدانند این واژگان هستند که می‌سرایند اگر سرودنی در کار باشد که نیست کشف روابط بین پدیده‌هاست که باید آن را علم نامید یعنی مضمون‌سازی و مضمون‌پردازی سرودن نیست هنر نیست علم است اگر توانستی ابتدا به خلق فضای استعاری در مخیله‌ی خودت بروی و بعد تصاویر آفریده شده را در قالب‌های پولادین کلاسیک به روایت درآوری بی آن که تحت تأثیر واژه‌ای یا همنشینیش با واژگان دیگری قرار گیری آن وقت شعر سروده‌ای نه این که مثل پر کردن جدول کلمات متقاطع ذهن خود را با واژه‌ی قافیه و هم‌نشینیش با ردیف به روابطی برسانی و بعد آن را بیان کنی و دلت خوش باشد که شعر سروده‌ای نه جانم با این روش شعر سرونده‌ای

 

  • محمد مستقیمی، راهی
۱۶
شهریور

هدف از سرودن چیست؟

 

عنوان شعر اول : شعر سپید ملکه

خواب می بینم که کورسوی نور دست در دست آینه های کاخ می چرخد

ملکه ای در رقص باد می رقصد

و مردی آنطرف در زندان است

آیا هیچگاه نقش نور از شاه بر زندان رسیده است

آیا هیچ عشقی را مرد در زندان چشیده است

پس ناگهان از خواب بیدار می شوم

اینک در زندگی خروشان فواره ای را که در حیاط روشن کرده بودم خاموش می بینم

آیا این خواب و بیداری نشان از دست دادن توست

نمی دانم

کافیست خورشیدی برآید از طلوع مرگ

من مرده باشم و توباشی

آنگاه هر خواب و بیداریم را خواهی خواند

هر لحظه بیماری ام را خواهی گریست

و در حرارت دستانم خواهی خفت

من از برای تو در خواب مرده ام

اینک عروسی باش بر قامت مردانه ام

سپید کن جامه ام را

و می دانم که فقط در این لحظه مرا در کاخ شاهنشاهی خویش راه می دهی

تیمسار از ناباوران سان خواهد دید

سربازان عاشق خواهند شد

و آنگاه آن می شود که نیست

هر چه تو بخواهی آن می شود

این منم و خیال عاشقانه من که سهم خودم را از تو طلب می دارم

سهم شاعرانگی و شعر ناتمامی را که با تو تمام می شود

 

عنوان شعر دوم : غزل مادر

مادران سرزمین مادری

یک به یک حوری و ماه اند و پری

 

نازم ار بر لفظ خود بیجا نبود

لفظ مادر شهد فارسی دری

 

آتش دوزخ به دور از آنکسی

باز می دارد از او آتش سری

 

با تو اعجاز خدا باور شود

تا تو اعجاز خدا افسونگری

 

نقش مادر نقش پررنگ وجود

نیست غیرش در جهان بازیگری

 

همچنان در هر هجا نام تو را

می برم چون نام من را می بری

 

از محبت های مادر عشق پاک

عشق خود را کرد معصوم و بری

 

چون پرستار غم فرزندها

کودکش را می کند او بستری

 

پیشگاه او سر تعظیم دار

پیش پای خاک کویش پادری

 

شرحه شرحه قلب او از مهر تو

تو مثال قلب او شو پرپری

 

عنوان شعر سوم : شعر سپید سلام

 

نجوای زمان را می شنوم

 

شاید آغاز آیند و روند دستان توست

 

تیک تاک ساعت دستان تو آمدنت را تیک تاک می کند

در شهر تیک تاکی شنیده نشد

 

مرد سلام گوی مرد

 

آونگ زمان در شهر آرزوهای من خاموش می شود

 

امیر عباس شریف زاده

 

نقد این شعر از : محمد مستقیمی (راهی)

 

عنوان شعر اول : شعر سپید ملکه

خواب می بینم که کورسوی نور دست در دست آینه های کاخ می چرخد

ملکه ای در رقص باد می رقصد

و مردی آنطرف در زندان است

آیا هیچگاه نقش نور از شاه بر زندان رسیده است

آیا هیچ عشقی را مرد در زندان چشیده است

پس ناگهان از خواب بیدار می شوم

اینک در زندگی خروشان فواره ای را که در حیاط روشن کرده بودم خاموش می بینم

آیا این خواب و بیداری نشان از دست دادن توست

نمی دانم

کافیست خورشیدی برآید از طلوع مرگ

من مرده باشم و توباشی

آنگاه هر خواب و بیداریم را خواهی خواند

هر لحظه بیماری ام را خواهی گریست

و در حرارت دستانم خواهی خفت

من از برای تو در خواب مرده ام

اینک عروسی باش بر قامت مردانه ام

سپید کن جامه ام را

و می دانم که فقط در این لحظه مرا در کاخ شاهنشاهی خویش راه می دهی

تیمسار از ناباوران سان خواهد دید

سربازان عاشق خواهند شد

و آنگاه آن می شود که نیست

هر چه تو بخواهی آن می شود

این منم و خیال عاشقانه من که سهم خودم را از تو طلب می دارم

سهم شاعرانگی و شعر ناتمامی را که با تو تمام می شود

 

نقد:

بیایید صادقانه با این متن برخورد جزء به جزء بکنیم تا به نتیجه‌ای پذیرفتنی برسیم:

ظاهراً با عبارت خواب می‌بینم یک رؤیا روایت می‌شود یعنی باید بشود. ابتدا می‌بیند که کورسوی نور دست در دست آیینه‌های کاخ می‌چرخد پس کاخی در رؤیاست پر از آیینه که نوری کم‌سو در بازتاب آن‌هاست ظاهراً باد در کاخ می‌رقصد که باید این باد را با رفتاری نسیم‌گون دید چون رقاص است و ملکه‌ای هم همراه باد در رقص است پس کاخ کاخ پادشاهی است از واژه‌ی ملکه به آن می‌رسیم ناگهان در عبارت بعد به زندان می‌رویم و مردی که در آن است که باید بناچار مرد را همان راوی یا شاعر فرض کنیم متن کمکی نمی‌کند و بعد دو پرسش که معلوم نیست چرا و چیست : آیا هیچگاه نقش نور از شاه بر زندان رسیده است

آیا هیچ عشقی را مرد در زندان چشیده است

نقش نور از شاه به زندان رسیدن یعنی چه؟ چه اتفاقی پرسش می‌شود و همچنین چشیدن عشق در زندان دو پرسش گنگ و مبهم و ناگهان رؤیا تمام می‌شود و آنچه پس از این است در بیداری است. فواره‌ای که روشن بوده و حال خاموش است کنایه از چیست آیا جریان زندگی است که ایستاذه گرچه روشنی و خاموشی هم چندان مناسب فواره نیست و باز پرسشی دیگر که مخاطبی را به متن می‌کشد:

آیا این خواب و بیداری نشان از دست دادن توست

پرسشی که مثل آن دو پرسش پیشین نامفهوم و نابجاست و اصلاً معلوم نیست برای چه مطرح شده است و بعد آسمان ریسمان‌هایی از طلوع خورشی از طلوع مرگ و بیماری و مرگ و .... و بعد خفتن مخاطب در حرارت دستان که معلوم نیست چگونه است آیا مخاطب کودکی نوزاد است که حتماً چنین نیست و در خواب مردن و عروس و لباس سپید و دوباره کاخ شاهنشاهی که مخعلوم نیست در رؤیا یا جای دیگری است و سان دیدن تیمسار و شاعرانگی و سهم من از تو ...

دیگر نمی‌توانم با متن همراه شوم یک خواب سوررآل یا یک کابوس پراکنده یک بیمار روانی و این همه روایت درهم که نه ساختار شعری دارد نه داستانی و منظور از ردیف کردن این تصاویر ناهمگن ناتمام و گنگ چیست نه دوست عزیز این متن نه تنها شعر نیست بلکه یک متن ادبی هم نیست چون ارتباطش از همان ابتدا با خواننده قطع می‌شود و نمی‌تواند با نویسنده همراه شود اگر تصویر در خیال شما شکل گرفته که گمان نکنم چنین باشد همان را با شفافیت روایت کنید و اگر از شعر تعریفی این چنینی براینتان گفته‌اند آن را فراموش کنید شاهکارهای ادب پارسی را بخوانید و ببینید آن‌هایی مؤفقند که روان‌ترین ارتباط را با مخاطب دارند

 

عنوان شعر دوم : غزل مادر

مادران سرزمین مادری

یک به یک حوری و ماه اند و پری

 

نازم ار بر لفظ خود بیجا نبود

لفظ مادر شهد فارسی دری

 

آتش دوزخ به دور از آنکسی

باز می دارد از او آتش سری

 

با تو اعجاز خدا باور شود

تا تو اعجاز خدا افسونگری

 

نقش مادر نقش پررنگ وجود

نیست غیرش در جهان بازیگری

 

همچنان در هر هجا نام تو را

می برم چون نام من را می بری

 

از محبت های مادر عشق پاک

عشق خود را کرد معصوم و بری

 

چون پرستار غم فرزندها

کودکش را می کند او بستری

 

پیشگاه او سر تعظیم دار

پیش پای خاک کویش پادری

 

شرحه شرحه قلب او از مهر تو

تو مثال قلب او شو پرپری

 

نقد:

و همین ایراد به این متن که ظاهراً در قالب قصیده است این جا دیگر مشکل وزن و قافیه هم مزید بر علت شده و من خواننده را گیج می‌کند که اگر بگویم حتی یک مصراع در آن ندیدم که بتوانم به طور قطع بگویم فهمیدم چه می‌گوید دقت کنید:

اولین بیت که شاید روانترین آن‌ها باشد چه می‌گوید:

مادران سرزمین مادری

یک به یک حوری و ماه اند و پری

می‌گوید مادران سرزمین مادری من یک به یک حوری و ماه و پری هستند که نتوانستم بفهمم ماه چه سنخیتی با حور و پری دارد.

بیت بعد را که اصلاً نفهمیدم:

نازم ار بر لفظ خود بیجا نبود

لفظ مادر شهد فارسی دری

اگر بر لفظ خود بنازم که معلوم نیست بر لفظ نازیدن چه صیغه‌ایست و تازه اگر بنازم بیجا نبود مغایرت زمانی افعال را چه کنم و وزن باخته شده در مصراع بعد که اگر وزن هم درست شود معنا درست نمی‌شود.

و در بیت بعد این گنگی دو چندان می‌شود:

آتش دوزخ به دور از آنکسی

باز می دارد از او آتش سری

او کیست آتش‌سری یعنی چه چگونه آتش سری را از او که معلوم نیست مرجع این ضمیر کی و کجاست دور می‌دارد و ترکیب آتش‌سری یعنی چه نمی‌دانم شاید سر آتش گرفته یا نکند سرگرم بودن است که مغایرت دارد با دور داشتن ببینید خواننده را به چه روزی انداخته‌اید اگر مجبور نبودم نقد کنم خواندن را ادامه نمی‌دادم بقیه را رها می‌کنم زیرا در ادامه به زبان اجنه می‌رسیم خودتان ادامه دهید.

این هم از شعر کلاسیک که مشکلاتی عدیده دارد شما که در شعر سپید که قید و بندی ندارد آسمان و ریسمان به هم بافته‌اید معلوم است در شعر کلاسیک با مشکلات خاص خود به چه ورطه‌ای خواهید افتاد.

 

عنوان شعر سوم : شعر سپید سلام

 

نجوای زمان را می شنوم

 

شاید آغاز آیند و روند دستان توست

 

تیک تاک ساعت دستان تو آمدنت را تیک تاک می کند

در شهر تیک تاکی شنیده نشد

 

مرد سلام گوی مرد

 

آونگ زمان در شهر آرزوهای من خاموش می شود

 

نقد:

متن سوم هم همان مشکل متن اول را دارد تصاویری هم اگر باشد پراکنده است و پرش‌هایی که هیچ منطق تداعی هم به همراه ندارد.

پیشنهاد می‌کنم قبل از سرودن مطالعه کنید و خوب هم مطالع کنید و زیبایی‌های کلام بزرگان را حلاجی کنید به محافل ادبی بروید و نقدها را بشنوید و تأمل کنید گه گاهی هم شعری بسرایید و به نقد بگذارید تکرار می‌کنم گه گاهی یعنی دو صد چندان که می‌نویسی مطالعه کن نمی خواهم بگویم که رها کن که رگه‌هایی از استعداد در شما دیده می‌شود البته تجربه‌ای در این کار ندارید و ابتدای کار شماست پس به توصیه‌ها توجه کن مؤفق خواهعی شد.

 

  • محمد مستقیمی، راهی
۱۱
شهریور

موسیقی فریبنده است

 

عنوان شعر اول : .

 

در غمت هستم ولی در خنده هایت نیستم

در صدایم هستی اما در صدایت نیستم

 

تو برایم آشناتر از خودم هستی ولی

من برای تو غریبم آشنایت نیستم

 

تو کنارم هستی اما من کنارت نیستم

در هوایم پُر شدی، من در هوایت نیستم

 

نیمه شب جای خدا با تو نیایش میکنم

تو بگو ای نازنینم در دعایت نیستم؟

 

جز وفا از من ندیدی، جز جفا از تو نه...نه...

با وفای من تویی، من با وفایت نیستم

 

علی صادقی

 

نقد این شعر از : محمد مستقیمی (راهی)

 

در غمت هستم ولی در خنده هایت نیستم

در صدایم هستی اما در صدایت نیستم

 

تو برایم آشناتر از خودم هستی ولی

من برای تو غریبم آشنایت نیستم

 

تو کنارم هستی اما من کنارت نیستم

در هوایم پُر شدی، من در هوایت نیستم

 

نیمه شب جای خدا با تو نیایش میکنم

تو بگو ای نازنینم در دعایت نیستم؟

 

جز وفا از من ندیدی، جز جفا از تو نه...نه...

با وفای من تویی، من با وفایت نیستم

 

نقد:

غزل شما روان است و زبان ساده‌ای هم دارد وهیچ عیب فنی هم در آن نیست به طور خلاصه یک غزل خوب و شسته و رفته و روان اما آنچه باید باشد نیست این همه ستایش که رفت از قالب زبان بود و نگاه فنی به قالب غزل. کاربرد ردیف و قافیه و وزن و زبان ساده، این‌ها هیچ کدام ستایش ماهیتی نیست چرا که ماهیت شعر هیچ ربطی به این عوامل ندارد حتی اگر روایت شما هم شاعرانه بود که و روانی بیش از حد آن آرایه‌هایی را که می‌توانست در آن به کار رود زدوده است با این حال اگر این غزل به انواع آرایه‌های لفظی و معنوی هم آراسته بود تغییری در ماهیت آن نداشت حال ببینیم علت چیست که ماهیت شعری نتواسته است شکل بگیرد ظاهراً آفت قافیه‌بندی یکی از آن آفت‌هایی است که نگذاشته شاعر خود را نشان دهد گرچه قافیه و ردیف خیلی در شکل‌گیری تخیل شما دخیل نیستند چون تخیلی وجود ندارد ولی در شکل‌گیری ساختار جمله در هر بیت دخیلند بیایید یک بار هم شده خودتان موسیقی را از متن غزل خود حذف کنید و آن را تنها با مستقیم کردن جملات از موسیقی حاصل از وزن «فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن» رها کنید آن گاه متن بی موسیقی را بخوانید و خود قضاوت کنید و ببینید چه سروده‌اید:

در غم تو هستم ولی در خنده های تو نیستم در صدای من هستی اما من در صدای تو نیستم تو برای من آشناتر از خودم هستی ولی من برای تو غریب هستم و آشنای تو نیستم تو در کنار من هستی اما من در کنار تو نیستم در هوای من پُر شدی، من در هوای تو نیستم نیمه شب‌ها به جای نیایش با خدا با تو نیایش می‌کنم تو بگو ای نازنین من آیا در دعای توم نیستم؟ غیر از وفا از من ندیدی، غیر از جفا از تو... نه...نه... تو با وفای من هستیی، من با وفای تو نیستم.

جملاتی ساده که احساسی گلایه‌آمیز را بیان می‌کند نظیر نامه‌ای که عاشقی به معشوق خود می‌نویسد که البته اگر آن را به نثر می‌نوشت این همه آسمان و ریسمان به هم نمی‌بافت و دست کم یک‌دست می‌شد و احساس خود را بی‌قید و بند ردیف و قافیه و وزن بیان می‌داشت که حالا این قید و بندها گاهی وادار کرده شاید خلاف میلش هم چیزی بنویسد یا لا اقل نگذاشته احساس خود را آن گونه که دلش می‌خواسته بیان کند. شاید بگویید این متن قشنگ است زیباست خواننده از آن لذت می‌برد شاید چنین باشد و بعضی از خوانندگان که گوشه‌ای از یک احساس مشترک را در آن می‌بینند احساس لذت کنند ولی غافل نشویم لذت ادعایی حاصل موسیقی کلام است و این موسیقی هیچ ارتباطی با شعر بودن متن ندارد موسیقی هنری دیگر است که اگر همان افاعیل عروضی بی‌معنا را هم بیان کنید همان موسیقی را بیان می‌کند البته حال چون با کلام معنادار همراه شده و ذهن خواننده فارسی زبان هم چنان الفت یافته که هر متن موسیقایی شعر است لذت حاصل را به حساب شعر بودن می‌گذارد در حالی ماهیت هنری هیچ ارتباطی به نحوه‌ و لوازم ارائه‌ی آن ندارد در هر حال غزل شما با تمام روانی و بی‌نقصی از نگاه فنی یک شعار احساسی صرف است پس از این هم برای نقد آثار خود ابتدا موسیقی را از آن‌ها بگیرید آن گاه به قضاوت بنشینید و از طرفی پیشنهاد می‌کنم در ماهیت آثار نیما یوشیج که روایت‌هایش شاعرانه هم نیست غور کنید و ببینید آن ماهیت کلام نیماست که شعر است و او را ردیف شاعران بزرگ پارسی قرار داده است حتی وزن نیمایی هم نیما را نیما نکرده است روایتش که علاوه بر شاعرانه نبودن ضعف‌های زبانی هم دارد. نیما بخاطر ماهیت آثارش نیماست و لاغیر.

 

  • محمد مستقیمی، راهی
۰۶
شهریور

جدول کلمات متقاطع

 

عنوان شعر اول : مرگ

 

در اتاقی غم زده با زندگی سر می‌کنم

غافل از هر اتِّفاقی شعر پَرپَر می‌کنم

 

پُشت بغضِ پنجره هم‌پای اشکِ صندلی

روحِ خود را با صدای «چاوشی» کَر می‌کنم

 

«یک تفنگِ پیر و کهنه، یک تفنگِ بی‌جواز»

درد تیری در سَرم را سهم باور می‌کنم

 

ردِّ چشمت روی شیشه، آه دارم می‌زند

حجله را با خون دل غرقِ کبوتر می‌کنم

 

بعد با یک خاطره از روزهای خوب قبل

حال و روزم را من از دیروز بد‌تر می‌کنم

 

بعد با سیگار خطّی روی قلبم می‌کشم

بعد بی‌تو هر چه باید را مقدّر می کنم

 

مثل یک پیچک به دُورِ دوری‌ات پیچیده‌ام

فاصله را یک ‌نفس هربار کمتر می‌کنم

 

عاقبت قبل از خدا این ماشه را خواهی چکاند

عاقبت خود را شکار دُبِّ‌اکبر می‌کنم

 

این‌چنین هر روز را شب، هر شبم را سربه‌نیست

با همین آهنگ آخر مرگ را خر می‌کنم

 

حسین(فارد) قربان نیا(قربانی)

 

نقد این شعر از : محمد مستقیمی (راهی)

 

عنوان شعر اول : مرگ

 

در اتاقی غم زده با زندگی سر می‌کنم

غافل از هر اتِّفاقی شعر پَرپَر می‌کنم

شعر شما بیان یک احساس است که در بیان خود هم مؤفق نیست و آن قدر تابع ردیف و قافیه می‌شود که گاهی از مفهوم هم درمی‌رود یعنی بعضی از ابیات شما از مرحله‌ی ابهام هم می‌گذرد و به نامفهومی می‌رود دقت کنید.

در بیت اول که اتاقی غم‌زده توصیف شده که شاعر در آن غافل از هر اتفاقی شعر پرپر می‌کند که معلوم نیست شعر می‌سراید، دفتر شعر را پاره پاره می‌کند یا شعرهای که مثل گل‌های پرپر شده هستند می‌سراید که این آخری کمی با متن سازگار است

پُشت بغضِ پنجره هم‌پای اشکِ صندلی

روحِ خود را با صدای «چاوشی» کَر می‌کنم

پشت بغض پنجره قابل درک است اما اشک صندلی دیگر چیست و بعد کر کردن روح با صدای چاوشی، هیچ مفهومی ندارد خلاصه این بیت کاملاً گنگ است

«یک تفنگِ پیر و کهنه، یک تفنگِ بی‌جواز»

درد تیری در سَرم را سهم باور می‌کنم

تفنگ پیر کهنه خوب است روشن است اما جواز دار بودن و نبودنش چه تفاوتی در شعر دارد نمی‌دانم و در پایان بیت سهم‌باور کردن درد تیر در سر دیگر چه صیغه ایست؟ از معانی چندگانه‌ی سهم تنها معنایی که در فضا می‌گنجد همان معنای «تیر» است که درد تیر را تیرباور کردن یعنی چه کار می‌کنی؟

ردِّ چشمت روی شیشه، آه دارم می‌زند

حجله را با خون دل غرقِ کبوتر می‌کنم

رد چشمان روی شیشه چگونه شکل گرفته است اگر روزی از شیشه نگاه کرده و هنوز رد نگاهش باقی است یک چیزی، که بهتر بود رد نگاه باشد تا مجازاً چشمان به معنای نگاه که خنده‌دار نشود تازه این نگاه چگونه شاعر را دار می‌زند و شاعر چگونه حجله را با خون دل غرق کبوتر می‌کند من که تصوری از این واژگان درهم ندارم.

بعد با یک خاطره از روزهای خوب قبل

حال و روزم را من از دیروز بد‌تر می‌کنم

و با خاطره‌ای از روزهای خوب، شاعر حال و روزش را از دیروز که ظاهراً خوب بود بدتر می‌کند.

بعد با سیگار خطّی روی قلبم می‌کشم

بعد بی‌تو هر چه باید را مقدّر می کنم

بعد سیگار می‌کشد نه! با سیگار خط می‌کشد آن هم روی قلب خود بعد بی او هر چه باید را مقدر می‌کند یعنی چکار می‌کند؟ نمی‌دانم.

مثل یک پیچک به دُورِ دوری‌ات پیچیده‌ام

فاصله را یک ‌نفس هربار کمتر می‌کنم

مثل پیچک قشنگ است ولی چگونه به دور دوری می‌پیچد و فاصله را هر بار کم‌تر می‌کند معلوم نیست این اتفاق‌ها چگونه رخ می‌دهد ببینید این‌ها تنها واژگان هستند که بی هیچ سنخیتی در کنار هم نشسته‌اند.

عاقبت قبل از خدا این ماشه را خواهی چکاند

عاقبت خود را شکار دُبِّ‌اکبر می‌کنم

حالا نوبت ماشه چکاندن خداست که نه قبل از چکاندن خدا او می‌چکاند چگونه؟ معلوم نیست ماشه‌ی همان تفنگ کذاست یا ماشه‌ی دیگری و علاوه بر آن شاعر خود را شکار دب اکبر می‌کند اگر شکار صورت فلکی کمان می‌شد باز یک چیزی بود دب اکبر در این فضا تنها خرسی است که شکار کردنش را مگر خیلی منصفانه به تقدیر نسبت دهیم.

این‌چنین هر روز را شب، هر شبم را سربه‌نیست

با همین آهنگ آخر مرگ را خر می‌کنم

و در پایان هم معلوم نیست این آهنگ تکرار چگونه مرگ را خر می‌کند.

دوست عزیز هدف از سرودن خلق یک اثر هنری است نه پر کردن جدول کلمات متقاطع شما در رعایت وزن و تشخیص و کاربرد ردیف و قافیه و دیگر صناعات ادبی مهارتی دارید که پیداست با مطالعه و دقت بیشتر در سرودن این مهارت خود را به خدمت خلق آثار هنری بیاورید مؤفق باشید.

 

  • محمد مستقیمی، راهی
۰۶
شهریور

القاء احساس غیر متعارف

 

عنوان شعر اول : دوره ی تسبیح

اغاز خوبی داشت.... اما عشق گاهی، باید در اوج دلبری پایان بگیرد

دل دل کند بین دو راهی های مانده ، تا از مسیر آمده تاوان بگیرد

 

نقل جدایی من و تو نقل دریاست، دریا همیشه از رسیدن ناگریزست

یک عمر ساحل می نشیند پای او تا ،

اخر سراغش را شبی طوفان بگیرد

 

تقصیرها بر گردن تو نیست وقتی، حوا، هوای سیب در سر داشت یک عمر

شیطان رسید و زود در اب گل الود، قلاب را انداخت تا انسان بگیرد

 

حالا دعای من گناه بعدی توست، حالا گناه من، دعای بعدی تو

این دوره ی تسبیح را تکرار کن تا، مثل وبا این شهر را عصیان بگیرد

 

 

هرگز دری را وا نکن تا بسته باشد، هر راه برگشتی به سمت با تو بودن

این خانه با زندانی خود خو گرفته، دیگر نباید عطر زندانبان بگیرد‌

 

عنوان شعر دوم : مینا

این طرف خط میناست

ایستاده در کیوسک تلفن

صدای شلیک هایی که سمت سینه سرخ ها

نشانه می رود را می شمارد

 

آن طرف خط "من"

"تو"

"ما" ایستاده ایم

 

قطع می شود

وصل می شود

 

از زیر قرآن رد می شوی

پوتین هایت را جفت می کنی کنار اینه

و زودتر از صدایت به راه می افتی

 

با خودم فکر میکنم

سیم ها، حرف های سیم چین را بهتر می فهمند یا بی سیم چی را؟!

 

بوق می خورد

بوق می خورد

بوق می خورد

.

.

.

انقدر که گوش های تلفن صدای انفجار را می بلعند

 

می پرسی:

وقت "لی لی" چه فرقی می کند ادم کدام پایش را زودتر بردارد؟

 

 

عنوان شعر سوم : تئاتر

با بلیط مچاله ای روی

اخرین صندلی سوار شدم

جمعیت توی هم قدم میزد

من به تنهاییم دچار شدم

 

وقت اکران‌ چشم هایت بود

یک نفر پرده را عقب می برد

تا رسیدن به روزهایی که

هر نگاهت به درد من میخورد

 

تا رسیدن به روزهایی که

هر دومان نقشه ی پریدن را

بال هامان به سقف میخوردُ

باز تمرین دل بریدن را ...

 

روی سن امدی و خندیدی

قند توی دلم...چه شیرین ست

این که تو توی کادر باشی و من

سقف سالن چقدر پایین ست

 

عینکت را زدم به چشمانم

این غم از راه دور هم پیداست

من همان نقش دومت هستم

راستی نقش دومت این جاست؟

 

 

پرده ها روی سن جلو میرفت

پرده ی اخر نمایش بود

نور بر صندلی من می ریخت

جای خالی ...همین گزارش بود

 

فرزانه شفیعی

 

نقد این شعر از : محمد مستقیمی (راهی)

عنوان شعر اول : دوره ی تسبیح

اغاز خوبی داشت.... اما عشق گاهی، باید در اوج دلبری پایان بگیرد

دل دل کند بین دو راهی های مانده ، تا از مسیر آمده تاوان بگیرد

 

نقل جدایی من و تو نقل دریاست، دریا همیشه از رسیدن ناگریزست

یک عمر ساحل می نشیند پای او تا ،

اخر سراغش را شبی طوفان بگیرد

 

تقصیرها بر گردن تو نیست وقتی، حوا، هوای سیب در سر داشت یک عمر

شیطان رسید و زود در اب گل الود، قلاب را انداخت تا انسان بگیرد

 

حالا دعای من گناه بعدی توست، حالا گناه من، دعای بعدی تو

این دوره ی تسبیح را تکرار کن تا، مثل وبا این شهر را عصیان بگیرد

 

 

هرگز دری را وا نکن تا بسته باشد، هر راه برگشتی به سمت با تو بودن

این خانه با زندانی خود خو گرفته، دیگر نباید عطر زندانبان بگیرد‌

 

نقد:

انگار قافیه‌بندی در قالب‌های کهن به ویژه در غزل ناگزیر است با آن که وزن را به نوعی چارپاره غزل برده‌اید ولی همان پسوند غزل کار خود را می‌کند قافیه با ردیف همراه می‌شود و این ترکیب یک فضای خیال برای شاعر خلق می‌کند حال شاعرانی که مهارت بیشتری دارند مثل شما می‌کوشند به گونه‌ای آن را به فضای خیال اولیه گره بزنند دست کم به همان احساس اولیه ببرند و آنان که مهارت چندانی ندارند که آسمان و ریسمان را به هم می‌بافند. این بافتنی در مورد شما صادق نیست فضای احساس شما از ابتدا تا انتهای شعر یکدست می‌ماند اما پراکندگی تصویرهای جزء تابع همان همنشینی قافیه و ردیف هستند که ناگزیری آن را تا اندازه‌ای اشاره کردم حال ببینیم این پراکندگی‌ها تا چه حد است:

بیت اول که به نوعی برخورد تازه است با همان مضمون «که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل‌ها» که برخورد متفاوت شما قابل تقدیر است.

بیت دوم با قافیه‌ی توفان به فضای دریا می‌رود با این تفاوت که فضای احساس عاشقانه همچنان جریان دارد اما شما همان آغاز و پایان عشق را در هجران بیان می‌کنید با تصویری از دریا.

در بیت سوم و چهارم که قوافی انسان و عصیان هستند ناچار شما به فضای اسطوره‌ای خلقت می‌روید با همان کوشش که فضای احساسی عاشقانه را رها نکنید و نگاه شما به اسطوره هم تازگی دارد اما یادآور می‌شوم که در زندگی بخشیدن به این اسطوره چندان مؤفق نیستید و اسطوره در حد یک تلمیح باقی می‌ماند اگر اسطوره را زنده می‌کردید و به زمان می‌آوردید مؤفق بودید.

و بالاخره بیت آخر هم با قافیه زندانبان به فضای زندان می‌رود گرچه باز هم نگاه تازه شما به این تصویر قابل تقدیر است و چسباندن این فضا به فضای احساس عاشقانه هم توفیق دارد اما پراکندگی تصاویر تهمت قافیه‌بندی را از شما دور نمی‌کند

 

عنوان شعر دوم : مینا

این طرف خط میناست

ایستاده در کیوسک تلفن

صدای شلیک هایی که سمت سینه سرخ ها

نشانه می رود را می شمارد

 

آن طرف خط "من"

"تو"

"ما" ایستاده ایم

 

قطع می شود

وصل می شود

 

از زیر قرآن رد می شوی

پوتین هایت را جفت می کنی کنار اینه

و زودتر از صدایت به راه می افتی

 

با خودم فکر میکنم

سیم ها، حرف های سیم چین را بهتر می فهمند یا بی سیم چی را؟!

 

بوق می خورد

بوق می خورد

بوق می خورد

 

انقدر که گوش های تلفن صدای انفجار را می بلعند

 

می پرسی:

وقت "لی لی" چه فرقی می کند ادم کدام پایش را زودتر بردارد؟

نقد:

شعر بسیار خوبی است برای توصیف جنگ و برخورد مثبت با آن که این برخورد را توجیهی نیست. کاریکلماتورها به خوبی همراه روایت شده و تنها یک بازی زبانی نیستند بلکه در خدمت روایتند و این ویژگی شاید برای معرفی این کاربرد بهترین نمونه است که اغلب افراد وقتی درگیر کاریکلماتور می‌شوند چنان درگیر می‌مانند که شعرشان تابع کاریکلماتور می‌شود و اساس متن را اشغال می‌کند تا حدی که آن متن را باید کاریکلماتور نامید. شما از این عیب مبرا هستید شما این بازی زبانی را به خدمت روایت درآورده‌اید که همه‌ی بازی‌های زبانی و آرایه‌های لفظی باید در خدمت روایت باشند والا مضرند.

اوج شعر در مصراع پایانی است که معلولیت جنگی را در قالب یک بازی کودکانه تصویر می‌کند با این تفاوت که در بازی لی‌لی، کودک خود بازیگر است نه بازیچه و اگر جنگ را یک بازی بگیریم و بخواهیم مثبت به آن بنگریم باید نوع جنگ مشخص شود که جنگ مثبت، تنها دفاع است و مقدس و واجب نه هر جنگی که بازیگران هرگز لی‌لی نمی‌کنند. اگر این احساس را به من خواننده منتقل نکرده بود و این درگیری را برای من ایجاد نمی‌کرد که قطعاً خواست شاعر هم نیست شعر بسیار خوبی بود همان گونه که در ابتدا هم گفتم.

 

عنوان شعر سوم : تئاتر

با بلیط مچاله ای روی

اخرین صندلی سوار شدم

جمعیت توی هم قدم میزد

من به تنهاییم دچار شدم

 

وقت اکران‌ چشم هایت بود

یک نفر پرده را عقب می برد

تا رسیدن به روزهایی که

هر نگاهت به درد من میخورد

 

تا رسیدن به روزهایی که

هر دومان نقشه ی پریدن را

بال هامان به سقف میخوردُ

باز تمرین دل بریدن را ...

 

روی سن امدی و خندیدی

قند توی دلم...چه شیرین ست

این که تو توی کادر باشی و من

سقف سالن چقدر پایین ست

 

عینکت را زدم به چشمانم

این غم از راه دور هم پیداست

من همان نقش دومت هستم

راستی نقش دومت این جاست؟

 

پرده ها روی سن جلو میرفت

پرده ی اخر نمایش بود

نور بر صندلی من می ریخت

جای خالی ...همین گزارش بود

 

نقد:

پرشی که شاعر را از فضای تئاتر به فضای عاشقانه خیال می‌برد زیباست اما روایت ابهام‌هایی دارد که به نظر می‌رسد وزن و قافیه به شما تحمیل کرده است:

در بند اول با سوار شدن به صندلی به خوبی حرکت ذهنی تصویر می‌شود اما در پایان بند دوم ابهامی وجود دارد که تهمت تحمیل در پی دارد:

وقت اکران‌ چشم هایت بود

یک نفر پرده را عقب می برد

تا رسیدن به روزهایی که

هر نگاهت به درد من میخورد

این «به درد من می‌خورد» گویا نیست یک کلی‌گویی است که حدس می‌زنم نتوانسته‌ای آنچه را می‌خواستی بیان کنی گرچه در بند بعدی سعی می‌کنی آن روزها را توصیف کنی که باز هم با حذف‌های تحمیلی مؤفق نمی‌شوی:

تا رسیدن به روزهایی که

هر دومان نقشه ی پریدن را

بال هامان به سقف میخوردُ

باز تمرین دل بریدن را ...

در بند بعد هم بیان شیرینی قند به طنز جلفی رسیده و دلیل کوتاهی سقف سالن هم نامشخص است.

بحث عینک و رد دیدگاه‌ها جالب است ولی در پایان جای خالی خوب پر نشده است.

 

  • محمد مستقیمی، راهی
۰۶
شهریور

دوبیتی و رباعی دو قالب کم‌آفت

 

عنوان شعر اول : تشنه

دل یخ بسته‌ام را آفتابی

لبان تشنه‌ام را مشک آبی

چگونه از تو دل برگیرم ای عشق؟

منی که دوستت دارم حسابی

 

عنوان شعر دوم : نبینم...

نگاه بی قرارت را نبینم

شبان سرد و تارت را نبینم

نفس‌هایت بهار زندگانی‌ست

خزان روزگارت را نبینم

 

عنوان شعر سوم : تحفه

نگاه بی قرارت را نبینم

شبان سرد و تارت را نبینم

نفس‌هایت بهار زندگانی‌ست

خزان روزگارت را نبینم

 

هرمز آسوده

 

نقد این شعر از : محمد مستقیمی (راهی)

عنوان شعر اول : تشنه

دل یخ بسته‌ام را آفتابی

لبان تشنه‌ام را مشک آبی

چگونه از تو دل برگیرم ای عشق؟

منی که دوستت دارم حسابی

 

عنوان شعر دوم : نبینم...

نگاه بی قرارت را نبینم

شبان سرد و تارت را نبینم

نفس‌هایت بهار زندگانی‌ست

خزان روزگارت را نبینم

 

عنوان شعر سوم : تحفه

نگاه بی قرارت را نبینم

شبان سرد و تارت را نبینم

نفس‌هایت بهار زندگانی‌ست

خزان روزگارت را نبینم

 

نقد:

ظاهراً سه دو بیتی فرستاده‌اید اما دوم و سوم یکی است پس با دو دوبیتی روبرو هستیم پیش از ورود به جزییات باید اشاره کنم که دو قالب دوبیتی و رباعی در شعر کلاسیک از قالب‌هایی است که آفت‌های خاص شعر کلاسیک را کم‌تر دیده است و دلیلش هم کوتاهی قالب است که مجال قافیه‌بندی و پرت‌شدن به فضاهای گونه‌گون را از شاعر سلب می‌کند و ناچار شاعر در یک تصویر می‌ماند و دچار پراکنده‌گویی نمی‌شود من در فرصتی که بود کارهای پیشین شما را که استادان عزیزم نقد کرده بودند مطالعه کردم تا کلیتی از آثار شما دستگیرم شود و با دقت بیشتر به نقد بنشینم با این مقدمه باید بگویم که این دو اثر را از دو بعد بررسی می‌کنیم ابتدا از نگاه کلیت شعر و ماهیت آن که باید بگویم هر دو اثر در فضای احساس جریان دارد یعنی کلاً فریاد یک احساس است اولی احساس شاعر نسبت به عشق و دومی هم دعا برای معشوق که همان است که شاعر احساس می‌کند درست است که فضا عاشقانه است. به این گونه آثار متن شاعرانه اطلاق می‌شود در حالی که شعر باید در مقابل فضای احساس، فضایی مشابه تصور شود و با این فرض شباهت دو فضا، شاعر به روایت فضای دوم که فضای خیال است بپردازد وقتی ساختاری این گونه شکل بگیرد فضای روایت شده فضایی استعاری می‌شود و تأویل‌پذیر است آن وقت هر مخاطبی با آن ارتباط برقرار کرده و خویش را در آن آیینه می‌بیند ممکن است روایت عاشقانه شما احساس مشترک من خواننده هم باشد ولی همین است که هست و چیز دیگری نمی‌تواند باشد یک گفتگو با عشق و یک دعا برای معشوق شاید بگویید که خیلی از دوبیتی‌های گذشتگان هم چنین است بله درست است همین ایراد بر اثر آنان هم وارد است و قالب دوبیتی بیشتر از همه‌ی قالب‌ها این ایراد را دارد چرا که معمولاً قالبی است که سروده‌های محلی با گویش‌های مختلف را در برمی‌گیرد و همین ویژگی باعث شده که بیشتر دوبیتی‌ها بیان احساس صرف و شعاری احساسی باشد که موزون شده است و موزون کردن کلام یک مهارت است نه هنر. البته رباعی‌ها چنین نیست و رباعیات خیام را به جرأت می‌توان گفت تماماً شعر است و فضای ترسیمی استعاری است و همین ویژگی است که خیام را با آن حجم کم سروده‌ها جهانی کرده است. از این بعد که بگذریم باید به زبان اثر شما و روایت شما بپردازیم:

(ی) پایانی در قافیه‌های دوبیتی اول را باید بررسی کنیم. دو مصراع اول و دوم اگر خطابی باشد که لابد چنین است ایرادی ندارد. دل یخ‌بسته ام را تو آفتابی. اگر با این لحن خوانده شود ایرادی ندارد ولی اگر (ی) در دو قافیه‌ی آفتاب و آب نکره باشد با قافیه سوم ایراد قافیه دارد چرا که در قافیه‌ها (ی) الحاقی معرفه و نکره را با هم نمی‌بندند. با قافیه‌ی حسابی خیلی نمی‌توانم کنار بیایم چرا که تغییر زبان ناگهانی را احساس می‌کنم و در دوبیتی دیگر که دعا برای معشوق است یک ایراد مفهومی دارد و آن این است که بهتر است در دعا از بدی‌ها سخن نرود در حالی که شما از نگاه بی‌قرار و شبان سرد و تار و خزان روزگار سخن گفته‌اید و درست است که سلبی است ولی حس خوبی ندارد بهتر آن است که خوبی‌ها برای او آرزو شود نه سلب بدی‌ها.

در مجموع توان شما برای سرودن و زبان روانتان امتیازهایی است که نمی‌توانم از آن‌ها بگذرم و اشاره نکنم و توصیه می‌کنم در رباعیات خیام غور کنید تا ماهیتی از شعر که به آن اشاره شد بشناسید و بتوانید از مرحله شعار به شعر برسید.

 

  • محمد مستقیمی، راهی
۰۶
شهریور

قافیه اندیشم و...

 

عنوان شعر اول : چوب خط

می رسند عشق و درد نیز به هم

ربط دارند این دو چیز به هم

هی مرا آنقدر نریز به هم

ک فقط درد مال من باشد

 

پرشده چوب خط حوصله ام

صبر از چشم هام لبریز است

لطف کن عشق من!بگو به غمت

این سفر بی خیال من باشد

 

"آه ای زندگی منم ک هنوز

با همه پوچی از تو لبریزم"*

تا غمت وسط بد و بدتر

بهترین ایده آل من باشد

 

خوب و بد‌ مرز مشترک دارند

عشق من دوست هست یا دشمن؟

آی!قلبت چطور ممکن بود

عاشق ابتذال من باشد؟

 

آی!میترسم از زمانی که

عشق مجبورمان کند به سکوت

بعد در چشم هات اشک و جنون

پاسخت به سوال من باشد

 

هیچکس شک نکرد ممکن بود

آنچه نابود کرد جنگل را

التماسی بدون پایان در

چشم های غزال من باشد..

 

*مصرعی از فروغ فرخزاد

 

عنوان شعر دوم : شال قرمز

 

"شال قرمز"

در چشم هایم رخنه خواهی کرد, با شورشی و با شری دیگر

موهای تو در باد زیبایند، با روسری خانم تری دیگر

 

وقتی لبانت بوی خون میداد، در قلب من یک حفره وا می شد

یک کاسه می نوشیدی از خونم, اینگونه دل را می بری دیگر!!

 

دیگر سر سودا ندارم من, لب هات را از سینه ام بردار

در گوش من آرام تر گفتی عشق است و سودای سری دیگر..

 

عین خداوندی ک در مریم, روح القُدُس را پرورش می داد

حالا قرار عشق می بندد, معصومه با پیغمبری دیگر

 

نفرین من بد جور می گیرد,تاوان قلبم را تو خواهی داد

یا در شب تاریک تنهایی, یا حین غصب ساغری دیگر

 

بوی جنون در باد می پیچد,حالا بیا این شال را سر کن

موهای تو در باد زیبایند, با شال قرمز محشری دیگر..

 

 

عنوان شعر سوم : دختر ابرهای باران زا

 

دختر ابرهای باران زا! دختر اشکهای گرم زؤوس!

می خرامی به سوی دریا تا,دست خورشید پیله ات باشد

 

دیری از بودنت نمی پاید, زود پروانه می شوی بروی

صبر کن پابگیرد این لبخند,آخرین بغض تیله ات باشد

 

آی!ای گرمی نگاهی ک, متن من را به حاشیه بردی

صبرکن سهم آدم از تبعید, چشم های جمیله ات باشد

 

تو خود از سیب دلفریب تری,دام های حریر زلفت را

بازکن تا کبوتر لب بام, پای بند کلیله ات باشد

 

کودک عشق نیز چابک بود,می دوید و تو می خرامیدی

عشق میخواست جنگلت بشود,مرد میخواست گیله ات باشد

 

داستان من و سر مغرور, مال قوم دروغ پرداز است

عقل جنگید در مقابل عشق,تا رییس قبیله ات باشد

 

دل من لایق تو نیست..قبول,دختر کدخدا!اجازه بده

سگ چشمان من شبی تا صبح,پاس اسب طویله ات باشد!!..

 

رحمت‌اله رسولی‌مقدم

 

نقد این شعر از : محمد مستقیمی (راهی)

عنوان شعر اول : چوب خط

 

می رسند عشق و درد نیز به هم

ربط دارند این دو چیز به هم

هی مرا آنقدر نریز به هم

که فقط درد مال من باشد

 

پرشده چوب خط حوصله‌ام

صبر از چشم‌هام لبریز است

لطف کن عشق من! بگو به غمت

این سفر بی‌خیال من باشد

 

"آه ای زندگی منم که هنوز

با همه پوچی از تو لبریزم"*

تا غمت وسط بد و بدتر

بهترین ایده‌آل من باشد

 

خوب و بد‌ مرز مشترک دارند

عشق من دوست هست یا دشمن؟

آی! قلبت چطور ممکن بود

عاشق ابتذال من باشد؟

 

آی!می‌ترسم از زمانی که

عشق مجبورمان کند به سکوت

بعد در چشم‌هات اشک و جنون

پاسخت به سوال من باشد

 

هیچ کس شک نکرد ممکن بود

آنچه نابود کرد جنگل را

التماسی بدون پایان در

چشم‌های غزال من باشد..

 

*مصرعی از فروغ فرخزاد

 

نقد:

زبان شیرینی داری سوای نقص‌هایی که اغلب زاییده‌ی وزن است که اشاره خواهم کرد بویژه در به کارگیری و ساخت کنایه‌ها چنان که زبان را در گستره‌ی بزرگی کنایی کرده است. شعر در کلیت هم استعاری است گرچه در ابتدای برخورد این تردید را در خواننده ایجاد می‌کند که در فضای احساس است ولی چنین نیست و این تردید حاصل فضای عاشقانه‌ی آن است فضا کاملاً استعاری است و مخاطب شعر می‌تواند هر کس و هر چیزی باشد و از این بعد درخور ستایش است. لطافت زبان و کنایی بودن آن نیز از ویژگی‌هایی است که باید در صیقل دادن آن بکوشید چرا که امضای شاعر است و سبک او در روایت و بسیار ارزشمند است و اما نواقصی که گاهی آشکار است و گاهی پنهان:

در مصراع: می رسند عشق و درد نیز به هم

لغزش وزنی وجود دارد حرف (دال) در «می‌رسند» ساقط است یا اگر آن را به لفظ درآوریم حرف (ع) در «عشق» ساقط می‌شود البته این ایرادیست که عروضیون وارد می‌دانند ولی من بر این باورم که چرا حذف همزه را جایز می‌دانند و حذف (ع) را جایز نمی‌دانند در حالی که در زبان فاسی واج این دو حرف یکی است به هر حال من ایراد عرضیون را اشاره کردم که اگر دوست دارید هیچ ایرادی بر کار شما وارد نباشد در رفع آن بکوشید.

در مصراع: تا غمت وسط بد و بدتر

واژه‌ی «وسط» باید مشدد خوانده شود تا وزن را کامل کند و در مصراع: پاسخت به سوال من باشد

هجای «به» را باید به اندازه‌ی هجای بلند بکشیم که برخی از عرضیون آن را جایز می‌دانند ولی توی ذوق می‌زند. و ایراد دیگر که بیشتر مفهومی است به این مصراع توجه کنید: بهترین ایده‌آل من باشد

ایده‌ال خود به معنای کمال مطلوب است گرچه این واژه فارسی نیست ولی وقتی این مطلوب در کمال است نباید صفت عالی «بهترین» بگیرد و یک ابهام که در این بند است:

آی!می‌ترسم از زمانی که

عشق مجبورمان کند به سکوت

بعد در چشم‌هات اشک و جنون

پاسخت به سوال من باشد

پاسخ اشک و جنون که در چشم‌های اوست در مورد اشک پیداست که مربوط به «او» است اما پاسخ جنون نامعلوم است که جنون خودش است یا جنون راوی؟ و بالاخره تصویر بند آخر:

هیچ کس شک نکرد ممکن بود

آنچه نابود کرد جنگل را

التماسی بدون پایان در

چشم‌های غزال من باشد..

فضای جنگلی به خاطر چشم‌های غزال آمده است ولی نابودی جنگل به دست التماس بی‌پایان در چشم‌های یک غزال تنها توجیهی که می‌تواند داشته باشد نابودی موجودات جنگل است که باید برخورد مجازی با این واژه داشته باشیم و همین ویژگی ابهامی در شعر ایجاد کرده است که زاییده قافیه است و تهمت تحمیل قافیه را در پی دارد که بهتر است از این گونه تهمت‌ها مبرا باشید. در پایان مجدد اشاره می‌کنم که در مجموع این شعر خوب است و در صورت رفع این نواقص عالی هم می‌شود.

 

عنوان شعر دوم : شال قرمز

"شال قرمز"

در چشم‌هایم رخنه خواهی کرد, با شورشی و با شری دیگر

موهای تو در باد زیبایند، با روسری خانم‌تری دیگر

 

وقتی لبانت بوی خون می‌داد، در قلب من یک حفره وا می‌شد

یک کاسه می نوشیدی از خونم, این گونه دل را می‌بری دیگر!!

 

دیگر سر سودا ندارم من, لب‌هات را از سینه‌ام بردار

در گوش من آرام‌تر گفتی عشق است و سودای سری دیگر..

 

عین خداوندی که در مریم, روح القُدُس را پرورش می‌داد

حالا قرار عشق می‌بندد, معصومه با پیغمبری دیگر

 

نفرین من بد جور می‌گیرد,تاوان قلبم را تو خواهی داد

یا در شب تاریک تنهایی, یا حین غصب ساغری دیگر

 

بوی جنون در باد می‌پیچد,حالا بیا این شال را سر کن

موهای تو در باد زیبایند, با شال قرمز محشری دیگر..

 

نقد:

این متن در فضای احساس است برای درک این موضوع بهتر است خودت آن را با شعر پیشین مقایسه کنی مخاطب این متن تنها و تنها یک نفر است و این گونه متون بیشتر به یک نامه‌ی عاشقانه شبیه است تا یک شعر شاید هر خواننده‌ای بتواند از آن برای ارسال به معشوق خود استفاده کند ولی یک توصیف صرف از معشوق است و فضای آن به هیچ قرینه‌ای استعاری نمی‌شود این ویژگی متن، در کلیت بود ولی همین نامه‌ی عاشقانه هم در روایت مشکلاتی دارد که اشاره می‌کنم:

در بیت اول در مصراع دوم تناقض وجود دارد اگر موهای او در باد زیبایند خانم‌تر بودن او با روسری مغایرت خانم بودن را با زیبایی به چالش می‌کشد که درست نیست.

در بیت دوم ابتدا لبان بوی خون می‌دهد در حالی پس از این خبر او خون می‌نوشد ظاهراً باید بعد از نوشیدن بوی خون بدهد مگر این که بوی خون را کنایی به اشتیاق به نوشیدن معنا کنیم که بهتر بود این اشتیاق با کنایه‌ای دیگر بیان می‌شد.

در بیت سوم ظاهراً یک گفتگوی دو طرفه است که مصراع اول را من گفتم که در متن نیست در حالی که تو گفتی در مصراع دوم هست.

و در بیت آخر هم تاوان دادنی در کار نیست مگر این که لحن را طنز بگیریم که گمان نکنم طنز باشد.

 

عنوان شعر سوم : دختر ابرهای باران زا

 

دختر ابرهای باران‌زا! دختر اشک‌های گرم زؤوس!

می خرامی به سوی دریا تا,دست خورشید پیله‌ات باشد

 

دیری از بودنت نمی پاید, زود پروانه می‌شوی بروی

صبر کن پابگیرد این لبخند,آخرین بغض تیله‌ات باشد

 

آی!ای گرمی نگاهی که, متن من را به حاشیه بردی

صبرکن سهم آدم از تبعید, چشم‌های جمیله‌ات باشد

 

تو خود از سیب دلفریب‌تری,دام‌های حریر زلفت را

بازکن تا کبوتر لب بام, پای‌بند کلیله‌ات باشد

 

کودک عشق نیز چابک بود,می‌دوید و تو می‌خرامیدی

عشق می‌خواست جنگلت بشود, مرد می‌خواست گیله‌ات باشد

 

داستان من و سر مغرور, مال قوم دروغ‌پرداز است

عقل جنگید در مقابل عشق, تا رییس قبیله‌ات باشد

 

دل من لایق تو نیست..قبول, دختر کدخدا! اجازه بده

سگ چشمان من شبی تا صبح, پاس اسب طویله‌ات باشد!!..

 

نقد:

این شعر هم استعاری است خوب دقت کن ببین چه ویژگی در متن دوم بود که آن را به یک شعار احساسی تبدیل کرد و چه عناصری در شعر اول و آخر هست که متن را به فضای استعاری می‌برد و مخاطب را عام می‌کند تا آن جا که مخاطب می‌تواند شیء هم باشد و چرا متن دوم این ویژگی را نداشت یکی از دلایل آن است که متن دوم بیش از حد به جزییات خصوصی پرداخته بود که تأویلی در آن نمی‌گنجید ولی نحوه‌ی روایت در شعر اول و آخر قرینه‌ی صارفه را برای استعاری بودن متن ارائه می‌دهد در حالی که این قرینه در متن دوم حضور ندارد اشاره می‌کنم که قرینه‌ی صارفه در استعاره‌ی لفظ یک لفظ است ولی در فضای استعاری قرینه‌ی صارفه نحوه‌ی روایت است و این ویژگی هر شاعری به خوبی باید بشناسد البته من بر این عقیده‌ام که اگر از ابتدا فضای خیال در مقابل فضای احساس قرار بگیرد خود بخود نحوه‌ی روایت قرینه را ارائه می‌دهد و متونی که این ویژگی را ندارد برای این است که کلاً یک فضا بیشتر در کار نیست فضای احساس شاعر همان فضایی است که به روایت آن می‌پردازد و شعر را تا حد یک شعار احساسی پایین می‌آورد و آن جا که فضا احساسی است این اشتباه را در بر دارد که چون روایت شاعرانه و پر از احساس است پس متن شعر است در حالی متنی را می‌توان شعر نامید و در عرصه‌ی هنر به آن پرداخت که استعاری و تأویل‌پذیر باشد شما باید تفاوت یک متن شاعرانه را با یک شعر بخوبی بشناسی تا دیگر به این ورطه نیفتید و اما جزییات این شعر:

در بیت اول دختر ابر و دختر اشک مشخص نیست که چیست ظاهراً دختر ابر باران است ولی دختر اشک را نفهمیدم مخصوصاً که اشک هم اسطوره‌ای باشد که این ویژگی به ابهام آن می‌افزاید و در مصراع دوم هم به دریا می‌رود تا دست خورشید بازیچه‌اش باشد که باز هم ابهام و معلوم نیست چه اتفاقی می‌افتد ظاهراً این بیت مجموعه‌ای از واژگان هستند که در جمله‌ای گرد آمده‌اند شما اگر تصویری از آن‌ها می‌بینید من نمی‌بینم و این ندیدن عیب کار است.

در بیت دوم مصراع دوم:

دیری از بودنت نمی پاید, زود پروانه می‌شوی بروی

صبر کن پابگیرد این لبخند,آخرین بغض تیله‌ات باشد

این لبخند که باید پا بگیرد ظاهراً همان پروانگی است و من گمان می‌کنم قافیه «پیله» است نه‌ «تیله» که اگر پیله هم باشد بغضش نامشخص است. در بیت بعد:

آی!ای گرمی نگاهی که, متن من را به حاشیه بردی

صبرکن سهم آدم از تبعید, چشم‌های جمیله‌ات باشد

متن را به حاشیه بردن با تبعید آدم تصویر شده و زیباست ولی در زبان فارسی صفت مؤنث نداریم و این جاست که قافیه کار دست شما داده است مگر این که جمیله شخصی باشد که نیست.

دو قافیه «کلیله» و «گیله» هم نتوانسته بخوبی قوافی دیگر در متن بنشیند و تنها «کبوتر» برای «کلیله» و «جنگل» برای «گیله» ضامن حضور این دو واژه‌اند که در متن تنها واژه هستند و حضوری در تصویر ندارند.

شما قافیه‌بند ماهری هستی اغلب قافیه‌ها را به فضای متن می‌آوری و خیلی هم سعی داری قافیه تو را به فضای خود نکشاند ولی گاهی حریف بعضی از قوافی نیستی و چون نمی‌خواهی به دنبال قافیه بروی ناچار قافیه در متن به غربت می‌افتد این ویژگی پیروی نکردن از قافیه را حفظ و تقویت کن ولی اگر قافیه‌ای به فضای خیالت نمی‌چسبد اصرار نکن آن را بچسبانی. از این نواقص که بگذریم این شعر هم خوب است و می‌تواند بهتر هم باشد

 

  • محمد مستقیمی، راهی
۳۰
مرداد

پراکنده‌گویی‌های فریبنده

 عنوان شعر اول : Winnrbago
فریادهای من ته فنجانِ چای وهم
اخر دلیل مردن فردا نشد ولی
روییده انتهای گلویش حباب دار
داری به دار دایره پیدا نشد ولی
فالش نوشته بود که همین روزهای پوچ
دیوانه ای که نیست خودش را نمی کُِشد
با رنگ یا که قرص؟بیا قصه را ببین
شاعر حریفِ عادت معنا نشد ولی
هرروز با سری متلاطم ، دلی که نیست
هرلحظه مدفنی که مرا حمل می کند
اینجا میان واژه ی دیوانه گم شدم
آن جا جنونِ صفر تماشا نشد ولی


سو لاک

 

نقد این شعر از : محمد مستقیمی (راهی)

عنوان مجموعه اشعار : :)

عنوان شعر اول : Winnrbago
فریادهای من ته فنجانِ چای وهم
اخر دلیل مردن فردا نشد ولی
روییده انتهای گلویش حباب دار
داری به دار دایره پیدا نشد ولی
فالش نوشته بود که همین روزهای پوچ
دیوانه ای که نیست خودش را نمی کُِشد
با رنگ یا که قرص؟بیا قصه را ببین
شاعر حریفِ عادت معنا نشد ولی
هرروز با سری متلاطم ، دلی که نیست
هرلحظه مدفنی که مرا حمل می کند
اینجا میان واژه ی دیوانه گم شدم
آن جا جنونِ صفر تماشا نشد ولی
نقد:
باید شعر شما را بیت به بیت به بحث بکشیم چرا که با تمام نواقصی که دارد مباحث بسیاری برای طرح و آموزش در آن هست.
ابتدا ردیف شعر که «نشد ولی» است. «ولی» از حروف ربط همپایگی است یعنی دو جمله هم ارز را به هم پیوند می‌دهد اگر تمام ولی‌ها را هم بپذیریم و بگوییم جمله پس از آن هم‌ارز جمله‌ی پیشین است آخرین «ولی» بلاتکلیف می‌ماند و همین بلاتکلیفی فریاد می‌کند که قبلی‌ها هم زاید هستند مگر این که با شگردهای رندانه که خیلی‌ها به کار می‌گیرند پس از آخرین «ولی» سه نقطه بگذاریم و ادعا کنیم شعر ادامه دارد و در تعلیق است که این گریز هم با تمام رندانگی لو می‌رود.
آن جا جنونِ صفر تماشا نشد ولی...
دوم ترکیبات ناملموس همچون: چای وهم، حباب دار، عادت معنا، جنون صفر و واژه‌ی دیوانه، ترکیباتی که گاهی تشبیهی و گاهی وصفی هستند و نه تنها این همنشینی واژه‌ها ابهام‌زدایی نمی‌کند بلکه بر ابهام می‌افزاید تا آن جا که اتهام اصرار را در خلق چنین ترکیباتی به عمد و تنها برای ژرفای تصنعی در شعر به همراه دارد.
دیگر بازی های زبانی است که تصویری نمی‌آفریند و اساس کلام می‌شود و تنها کاریکلماتوری خلق می‌کند که صد البته در جایگاه خود ارزشمند است ولی در ساختار شعر ویرانگری دارد اگر کاریکلماتور در خدمت روایت باشد عالیست ولی اگر خود اساس ساختار را در دست بگیرد زاید است مگر این که در جایی استقلال داشته باشد تا در مقوله‌ی خود نقد شود. توجه کنید:
داری به دار دایره پیدا نشد ولی
دیوانه ای که نیست خودش را نمی کُِشد
هرروز با سری متلاطم ، دلی که نیست
و آخرین نکته این که در تمام شعر حتی یک تصویر روشن و گویا نیافتم و اگر گاهی هم تصوری ایجاد می‌شود در ادامه از هم می‌پاشد. واقعاً از آفرینش این تصاویر که نیستند -به سیاق کلام خودتان- چه می‌آفرینید. این پراکنده‌گویی‌ها خواننده‌ای نخواهد داشت اگر تصویر در خیال خودتان روشن است چرا روایت شما مشکل دارد؟ و اگر روشن نیست چرا در شفافیت آن نمی‌کوشید؟ من که بر این گمانم اصلاً تصویری نیست که در خیال شکل بگیرد چرا که شاعر با مصداق‌ها کار نمی‌کند و تنها روابطش با واژگان است به شکلی که گاهی به ذهن خواننده متبادر می‌شود که واژگان را تصادفی برمی‌گزیند و کنار هم می‌چیند. می‌دانم که گاهی در بعضی جاها چنین پراگندگی‌هایی را تبلیغ می‌کنند و نام‌های پر طمطراق هم بر آن‌ها می‌نهند اما بدانید که این راه به ترکستان می‌رود. عمق و ژرفای شعر در نگاه شاعر است نه در پیچیدگی‌های حاصل از ناتوانی زبان. پیام ابتدایی یعنی انتقال تصویر فضای خیال شاعر باید هرچه روشن‌تر به خواننده برسد تا بتواند به تأویل بنشیند و برای خود تفسیری داشته باشد و خود را در آن آیینه‌ی صیقل خورده که شعرش خوانند ببیند.

  • محمد مستقیمی، راهی