آیینه پردازان (ayinepardazan)

شناخت ماهیت و ساختار شعر

آیینه پردازان (ayinepardazan)

شناخت ماهیت و ساختار شعر

بایگانی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

۴ مطلب با موضوع «آفات شعر :: اختلاط دو فضا» ثبت شده است

۱۷
شهریور

عناصر مخرب

 

عنوان شعر اول : -

 

انبوه سیاه ملخ هایی را دیدم

که هرچه رنگ سبز دارد

تا ریشه می جوند

و سایه ها

سرهای مردمی را درو می کنند

که تا گلو در زمین فرو رفته اند

خورشید بر سنگ فرش خیابان ها

روی شیشه مغازه ها

حتی پستوی خانه ها

خون گرم می چکاند

قحط سال های پشت سر هم

و مزرعه هایی

-که اگر حاصلی دهند-

در میان خوشه هایش

حرام زاده های تفنگ به دست می روید

و مارهایی با صورت انسان

که کودکان لاغر و گرسنه را

در شکم خود هضم می کنند

... عرق به تن نشسته

چشم می گشایم

میان خواب و بیدارِ کابوسی که سقط نمی شود

و شهر

برای زایش هر اتفاقِ سخت

مضطرب است

 

سجاد سبحانی

 

نقد این شعر از : محمد مستقیمی (راهی)

 

عنوان شعر اول : -

 

انبوه سیاه ملخ هایی را دیدم

که هرچه رنگ سبز دارد

تا ریشه می جوند

و سایه ها

سرهای مردمی را درو می کنند

که تا گلو در زمین فرو رفته اند

خورشید بر سنگ فرش خیابان ها

روی شیشه مغازه ها

حتی پستوی خانه ها

خون گرم می چکاند

قحط سال های پشت سر هم

و مزرعه هایی

-که اگر حاصلی دهند-

در میان خوشه هایش

حرام زاده های تفنگ به دست می روید

و مارهایی با صورت انسان

که کودکان لاغر و گرسنه را

در شکم خود هضم می کنند

... عرق به تن نشسته

چشم می گشایم

میان خواب و بیدارِ کابوسی که سقط نمی شود

و شهر

برای زایش هر اتفاقِ سخت

مضطرب است

 

نقد:

شعر در خیال شاعر بخوبی شکل گرفته است اما در روایت آن، شاعر نگران است که: نکند مخاطب به آنچه من می‌خواهم انتقال دهم نرسد! و همین نگرانی او را بر آن می‌دارد که عناصری را به تصویر بیاورد که حامل همان پیام باشند و باید ببینیم این گونه ویرانگری‌ها در یک شعر خوب چگونه شکل می‌گیرند.

من همواره در آموزش‌هایم توصیه می‌کنم که در خلق آثار هنری و به ویژه شعر هنرمند و شاعر باید مراقبت کند که حواسش جمع نشود کاری که سالیان دراز عکس آن را تمرین کرده است همیشه به او در آموزش‌های مدرسه و دانشگاه و هر کار دیگری توصیه شده حواست را جمع کن نگذار حواست پرت شود و حواس پرتی یعنی به همان دنیای خیال رفتن و جمعی حواس یعنی از دنیای خیال به واقعیت آمدن به عبارت دیگر از ناخودآگاه به خودآگاه آمدن در سرودن‌ها شاعر نباید به خودآگاه بیاید و هرچیز که او را به خودآگاه بیاورد مزاحم است و آفت حال اگر خود او برای رفع نگرانی پیام‌رسانی عمداً به خودآگاه بیاید که دیگر فاجعه است. ببینید نگرانی شاعر او را واداشته که چگونه در روایت زیبا و بی‌نقص خود تصرف کند و آن را به ویرانی بکشاند او نگران این پیام است:

و شهر

برای زایش هر اتفاقِ سخت

مضطرب است

و برای رسیدن به این مهم حضور خویش را در روایت لازم می‌بیند این است که شعر را این گونه آغاز می‌کند:

انبوه سیاه ملخ هایی را دیدم

و برای این که این تصاویر سوررئال با فعل دیدن سازگار شود ناچار در پایان تصورات خود را به کابوس نسبت می‌دهد:

چشم می گشایم

میان خواب و بیدارِ کابوسی که سقط نمی شود

و با این شگردها شعر زیبای خود را ویران می‌کند البته واژگان و ترکیباتی چون «حرام‌زاده‌های تفنگ به دست» و نمادهایی چون رنگ «سبز» نیز از همان عناصری هستند که نگرانی شاعر را برطرف سازند.

دوست عزیز نیازی به این ساختار و این کلیدواژه‌ها نیست شما نگران نباشید! اگر مخاطب دیدگاه شما را داشته باشد به منظور شما می‌رسد اگر هیچ یک از این عناصر در متن نباشند و اگر به منظور شما نرسد هم نه تنها ایرادی به متن شما وارد نیست بلکه این ویژگی هنر و شعر است روایتتان را از این عناصر مخرب بزدایید تا شعرتان بی‌نقص شود.

شایان ذکر است که این آفت در شعر بسیاری از شاعران دیروز و امروز و گاهی بزرگان ادب فارسی هست که البته این موجودیت توجیه نمی‌کند به دلیل بزرگ بودن بزرگان. شاهکارهای ادب ما از این گونه آفت‌ها مبرایند و در کار گذشتگان هم اگر چنین عناصری دیده می‌شود برمی‌گردد به دیدگاه آنان در مورد هنر و شعر. آنان شعر را وسیله‌ی آموزش می‌دیدند و در نتیجه پیام‌رسانی و شعارزدگی در شعر گذشته‌ی ما توجیه‌پذیر است.

 

  • محمد مستقیمی، راهی
۱۶
شهریور

شعر اتفاقی است که در زبان می‌افتد

 

عنوان شعر اول : .

چراغ آویزان است و تکان می خورد

بازجو استکان میخو رد

رد

رد

رد

رد می شود سیاه نوری الکن رگ های باریک و تاریک وحشت را

رد

رد

رد

رد دود بود که رد میشد از در

رد رد دود بود که می زدود از پیکرمان تار و پود

چراغ آویزان است و تکان می خورد

روشنای در نطفه خفیده ی نا آرمیده

زبان بریده ، خون از دهان خروشان و خرناسه کشان

وجب میکند حجم میان زمین و سقف را

 

و آسمانی که نیست

 

روشنای در نطفه خفیده تکان می خورد

بازجو استکان میخورد

بازجو دود میکند

بازجو راه می رود

بازجو بازنشسته است و راه می رود و دود می کند

بازجو باز می جوید جوانشی را

و بازجویانه راه می رود

رد

رد

رد

رد می شود بایدانه از واجسته هایش

هفت تیری بازجو را واپسین فشنگانه می جوید

بازجو بازنشسته است

 

و متهم مجرم است

 

عنوان شعر دوم : .

موهایت آنچنان که من پریشان ، پریشان بر شانه های ظریفت نشسته است ...

و زیبایی ست که از سر و رویت می بارد

 

در هر گاهی دلخواهی

و آنگاه که میخندی بیشتر دلپسندی

 

عبارت که بر لبت می نشیند

عبارت از آن است که جمعیتی را مدهوش از من می برند

هر مصوتی که بر لبت می نشیند

لبان عیسایی ات ، سراپا نیوشایان چشم در راه به حرف آمدن لال بوسه های خفته بر لبانم است

 

تو طبیب مردگانی و من مردگان

 

در پیشگاه روسفید ترینی ات

چشم های من بی سواد ترینانند

بیاموزانم آنچه را که آموختندت

که یکپارچه مشتاقان تو ام

 

عنوان شعر سوم : .

آنگونه نامت بر فراز دیروز-نامه ها زنده بود

که امروز از نام معدومت نیز می هراسند

 

چقدر با شکوهی

 

تمام چوبه های دار نام تو را یدک می کشند

و چقدر چوبه های دار سر بلندند از نام بلندت

 

تو سراسر سرداری

تو سراسر برداری

و سربازان عزادارت

یکایک چوبه های دار را آبیاری می کنند

تا شهر سر سبز شود

 

ای بهار آزادی

طلوعت را از چنبره ی دار می بینم

ای بهار بر دار آزادی

 

شعر چهارم :

 

ا

ف

ت

ا

د

مثل ته سیگارش

از چاردهم لایه ی برجی

در آتش

 

حسین چمن سرا

 

نقد این شعر از : محمد مستقیمی (راهی)

 

عنوان شعر اول : .

چراغ آویزان است و تکان می خورد

بازجو استکان میخو رد

رد

رد

رد

رد می شود سیاه نوری الکن رگ های باریک و تاریک وحشت را

رد

رد

رد

رد دود بود که رد میشد از در

رد رد دود بود که می زدود از پیکرمان تار و پود

چراغ آویزان است و تکان می خورد

روشنای در نطفه خفیده ی نا آرمیده

زبان بریده ، خون از دهان خروشان و خرناسه کشان

وجب میکند حجم میان زمین و سقف را

 

و آسمانی که نیست

 

روشنای در نطفه خفیده تکان می خورد

بازجو استکان میخورد

بازجو دود میکند

بازجو راه می رود

بازجو بازنشسته است و راه می رود و دود می کند

بازجو باز می جوید جوانشی را

و بازجویانه راه می رود

رد

رد

رد

رد می شود بایدانه از واجسته هایش

هفت تیری بازجو را واپسین فشنگانه می جوید

بازجو بازنشسته است

و متهم مجرم است

 

نقد:

به کجا چنین شتابان! گاهی در خوانش آثار دوستان امروزی سرسام می‌گیرم که این زبان از کدام جغرافیای زمین است که مفهوم من نیست نکند زبان اجنه باشد! دوست عزیز روایت شعر که یک اثر هنری است با گفتار صورت می‌گیر یعنی تصاویر آفریده شده در فضای خیال شاعر با گفتار به خواننده منتقل می‌شود درست مثل یک نقاشی که با بوم و رنگ به بیننده منتقل می‌شود حال اگر نقاش رنگ و قلم مو و بوم را نشناسد چگونه می‌تواند یک اثر گویا خلق کند یک اشتباه در زمان ما این معضلات را به وجود آورده است و آن این که یک اثر وقتی گنگ است به این معناست که عمیق است در حالی که عمق اثر هنری در روایت ان نیست بلکه اگر عمقی و ژرفایی باشد در نگاه هنرمند به هستی است یک هنرمند فرهیخته به هستی گونه‌ی دیگری می‌نگرد که گاهی روایت آن پیچیده به نظر می‌رسد سیر تطور آثار سهراب سپهری را ببینید از شعار در دفتر اول و دوم آغاز می‌شود و کم‌کم به شعر با دیدی ساده در دفاتر سوم و جهارم و حتی پنجم و ششم هم می‌رسد و هرچه جلو می‌رود ظاهراً شعرها ابهام بیشتری دارند ولی اگر دقت کنید ابهام‌ها در زبان شاعر و روایت او نیستند بلکه در نگاه او به پدیده های هستی هستند تا ما هیچ ما نگاه که به اوج می‌رسد زبان سهراب درست است که هرچه جلوتر رفته جا‌افتاده‌تر شده ولی ابهامی در زبان شاعر نیست تصویر ابتدایی و پیام اولیه که خیال شاعر را روایت می‌کند روشن و واضح است در هیچ یک از عبارات لازم نیست تأمل کنید پیام اولیه روشن است و اگر ابهامی به نظر می‌رسد در تأویل است نه در رابطه‌ی ابتدایی شاعر با خواننده شاید ما هیچ ما نگاه در ارتباط خوانندگان کم‌تری داشته باشد و این به دلیل زبان نامفهوم آن نیست بلکه خواننده‌یث عادی نمی‌تواند آن نگاه را درک کند و این است خوانش آن را رها می‌کند گرچه من عقده دارم یک شاعر توانا نگاه پیچیده را هم به گجونه‌ای روایت می‌کند که هرکس به اندازه‌ی وسع خویش با آن رابطه برقرار می‌کند پس زبان روایتمان را هرچه گویاتر کنیم حال ببینیم زبان اجنه‌ی روایت شما چه می‌گوید:

رد می شود سیاه نوری الکن رگ های باریک و تاریک وحشت را

نور سیاه والکن از رگ‌های تاریک و باریک وحشت رد می‌شوند: یعنی چه اتفاقی می‌افتد نه نور سیاه الکن تصوری دارد نه رگ وحشت.

رد رد دود بود که می زدود از پیکرمان تار و پود

از این قافیه‌بندی‌ها در این مصراع خواننده باید چه تصوری داشته باشد رد دود از پیکرمان تار پود را می‌زدود!!!

روشنای در نطفه خفیده ی نا آرمیده

خفیده: صفت مفعولی از بن فعل خفتن لابد که باید خفته باشد که البته یکی شاید بگوید که با بن ماضی ساخته شده که آن هم می‌شود خوابیده نه خفیده که در ادامه تکرار هم می‌شود.

بازجو باز می جوید جوانشی را

جوانش چه ساختاری دارد این پسوند «ش» اگر از نوع مصدری است که باید به بن فعل بچسبد مثل کوشش و جوشش و... و اگر مثل گرمایش و سرمایش ساخته شده که این هر دو هم جعلی و اشتباه است باید می‌شد «جوانایش»

رد می شود بایدانه از واجسته هایش

بایدانه که بیماری فرهنگستان را تداعی می‌کند پسوند «انه» که این روزها کاربرد فراوانی دارد اما ندیدم به بن فعل بچسبد که اغلب به اسم می‌چسبد و صفت می‌سازد نوعی مفهوم شباهت در بردارد مردانه زنانه بچگانه و... ولی بایدانه به چه معناست خدا هم نمی‌داند!

هفت تیری بازجو را واپسین فشنگانه می جوید

و شاید این ترکیب فشنگانه درست باشد چون به معنای مثل فشنگ است ولی کاربردش درست نیست فشنگ مجموعه‌ی پوکه و گلوله است و گلوله است که هدف را می‌جوید نه فشنگ حال می‌پذیریم و فشنگ را مجازاً به معنای گلوله می‌گیریم ولی باید می‌گفتی گلولهگانه نه فشگانه ببینید با زبان فارسی چه می‌کنیم شما را به خدا این زبان زبان اجنه نیست هدف از روایت یک اثر خلق شده رساندن آن به مخاطب است اگر مخاطب در پیام اولیه درگیر شود و چیزی درنیابد خوب لابد منظور حاصل نمی‌شود

 

عنوان شعر دوم : .

موهایت آنچنان که من پریشان ، پریشان بر شانه های ظریفت نشسته است ...

و زیبایی ست که از سر و رویت می بارد

 

در هر گاهی دلخواهی

و آنگاه که میخندی بیشتر دلپسندی

 

عبارت که بر لبت می نشیند

عبارت از آن است که جمعیتی را مدهوش از من می برند

هر مصوتی که بر لبت می نشیند

لبان عیسایی ات ، سراپا نیوشایان چشم در راه به حرف آمدن لال بوسه های خفته بر لبانم است

 

تو طبیب مردگانی و من مردگان

 

در پیشگاه روسفید ترینی ات

چشم های من بی سواد ترینانند

بیاموزانم آنچه را که آموختندت

که یکپارچه مشتاقان تو ام

 

نقد:

و باز هم مشکل روایت و کارهایی در زبان که ابهام اولیه ایجاد می‌کند که با هدف مغایرت دارد پیام ابتدایی روایت باید روشن و شفاف باشد هیچ ابهامی در این محدوده پذیرفته نیست مگر این که حاصل نگفتن باشد و عمدی، یعنی زمانی که شاعر لازم می‌داند فضای تصویرش کمی مه‌آلود باشد که البته این ابهام باشد ناشی از مه‌آلود بودن فضا باشد بعضی از پدیده‌ها دیده نشوند نه این که زبان روایت دچار سر درگمی گردد

موهایت آنچنان که من پریشان ، پریشان بر شانه های ظریفت نشسته است ...

تشبیه ناقص موها مثل من پریشانند و بر شانه‌ات نشسته‌اند من چگونه بر شانه‌ی او نشسته است این تشبیه مشروط ناقص است زیرا نیمی از شرط پذیرفتنی است و نیم دیگر نپذیرفتنی.

عبارت از آن است که جمعیتی را مدهوش از من می برند

در این تصویر چه اتفاقی می‌افتد من که نفهمیدم جمعیتی را مدهوش از من می‌برند یعنی چه؟

لبان عیسایی ات ، سراپا نیوشایان چشم در راه به حرف آمدن لال بوسه های خفته بر لبانم است

شما این عبارت را بفهمید گمان نمی‌کنم جز نویسنده که آن هم چون قبل از پیچیدگی آن را فهمیده کس دیگری درکی از این عبارت داشته باشد.

در پیشگاه روسفید ترینی ات

چشم های من بی سواد ترینانند

و باز هم کاربردهای غیر معمول که تنها به ابهام رسیده‌اند.

هدف از کاربرد این زبان در روایت چیست به گمانم در همان اشتباهی هستید که اغلب هستند این عبارت تعریفی از شعر که: شعر اتفاقی است که در زبان می‌افتد زبان در این عبارت به معنای گفتار نیست این گفته معروف درست ترجمه نشده است در این عبارت زبان به معنای پارل نیست حتی به معنای لانگ هم نیست بلکه به معنای لانگاژ است متأسفانه برای این سه لفظ در زبان فارسی ما تنها یک لفظ «زبان» را داریم که در ترجمه به جای هر سه می‌نشیند و این خطای بزرگ را ایجاد می‌کند.

 

عنوان شعر سوم : .

آنگونه نامت بر فراز دیروز-نامه ها زنده بود

که امروز از نام معدومت نیز می هراسند

 

چقدر با شکوهی

 

تمام چوبه های دار نام تو را یدک می کشند

و چقدر چوبه های دار سر بلندند از نام بلندت

 

تو سراسر سرداری

تو سراسر برداری

و سربازان عزادارت

یکایک چوبه های دار را آبیاری می کنند

تا شهر سر سبز شود

 

ای بهار آزادی

طلوعت را از چنبره ی دار می بینم

ای بهار بر دار آزادی

 

نقد:

پارگراف آخر را از شعرت بردار نیاز به آن نیست چرا که تصویر مجازی و استعاری ایجاد شده را ویران می‌کند و تأویل شعر را از بین برده آن را به شعار تبدیل می‌کند شعر شما در پایان مصراع:

تا شهر سر سبز شود

به پایان می‌رسد.

 

شعر چهارم :

 

ا

ف

ت

ا

د

مثل ته سیگارش

از چاردهم لایه ی برجی

در آتش

 

نقد:

شاید تصویر ایجاد شده در خیال شما کامل باشد ولی روایت شما گویا نیست من که تصوری از این روایت نداشتم اما ظاهر واژگان به نظر می‌رسد فضای استعاری باشد اما گویا نیست و این ابهام هم در مصراع ماقبل آخر است.

 

  • محمد مستقیمی، راهی
۲۳
مرداد

ابهام

میخواهم پیشانیم را
از شر شیارهای موازی سالهای کهنه
خلاص کنم
که سرم لای خاطره ها گیر می کند


بچگی نکرده بودم
که بزرگ شوم
آنقدر که خاطره های چروکیده ام
به هر دفتری که خطور کنند
برگ برگ مچاله شود


کودکی خاطره ای متورم است
در سر من
که نمی گذارد از پنجره
به بازیهای کودکانه زندگی
سرک بکشم


تنهایی ام را به خانه می کشم
پدرم با چای
مشت مشت حرص میخورد
مادرم پشت میل هایش
خیال می بافد
و خواهرم سرفه سرفه
می خندد به من
که هرشب چند سیلی روی بالشم
برای خودم کنار میگذارم
قبل از اینکه مادربزرگ
دردهایش را در قصه ها
بیخ گوشم
بخواباند
یکی بود
یکی نبود
زیر گنبد کبود...
و کبود تنها رنگی بود
که از من
به همه جا سرایت می کرد
حتی به انگشتر فیروزه ای مادربزرگ که
پشت رماتیسم مفصل سبابه اش
حبس شده بود
و تورم دانه های تسبیح را
تقدیس می کرد


حالا هر روز
بادکنکهایی را که روی دستهای کودکیم
باد کرده اند
به آغوش می کشم
تا صدایشان را
از تنهایی دربیاورم


سالهاست خرده های انفجارشان را
کنار هم میچینم
شاید به درد
سالخوردگی هایم بخورد
و همیشه کم می آورم
انگار یک قطعه کم است
پازل تنهای ام

علی امیدیان

 

نقد این شعر از : محمد مستقیمی (راهی)

نقد:

یک شعر بلند با قطعات سلسله وار(اپیزودیک) که یک احساس را دنبال می‌کنند گرچه در حین خوانش این ذهنیت برای خواننده پیش می‌آید که شعر دچار تطویل است امّا ساختار پایانی شعر که پازلی را تصویر می‌کند این گمان را می‌زداید. با این توصیف کلی ضرورت دارد به جزییات تصاویر روایت دقت کنیم که اگر ایرادی باشد در ابهام‌هایی است که در تصاویر جزئی روایت دیده می‌شود که از ابتدا تا انتها به آن می‌پردازیم:
می‌خواهم پیشانیم را
از شر شیارهای موازی سال‌های کهنه
خلاص کنم
که سرم لای خاطره‌ها گیر می‌کند
«شیارهای موازی» تصویری که شفاف نیست موازی بودن به چه برداشتی می‌انجامد «مشابهت» یا روزمرگی خاطرات» چندان مشخص نیست اگر تنها به خطوط موازی روی پیشانی از نظر ظاهری اشاره کند زائد می‌نماید چرا که اشاره به آن باید در راستای روایت باشد و تنها بیان فیزیک آن توضیح واضحات است.
«سرم لای خاطره‌ها گیر می‌کند» در این تصویر هم ابهام هست مگر این که «سر در گمی» تعبیر شود که این پرسش پیش می‌آید که چرا شاعر نگفته: «سرم در خاطره‌ها گم می‌شود؟
بچگی نکرده بودم
که بزرگ شوم
آنقدر که خاطره‌های چروکیده‌ام
به هر دفتری که خطور کنند
برگ برگ مچاله شود
شما که توانایی داشتید که این تصویر شفاف را بیان کنید چرا تصاویر پیشین را شفاف نکردید:
«خاطره‌های چروکیده» خاطره‌های پیری که نگاشتن آن نیر برگ‌های کاغذ را مچاله می‌کند
کودکی خاطره‌ای متورم است
در سر من
که نمی‌گذارد از پنجره
به بازی‌های کودکانه‌ی زندگی
سرک بکشم
و «خاطره‌ی متورم» که در ابهام است اگر کودکی نکرده‌ای چرا خاطره‌ات متورم است و این تورم به چه معناست «باد کرده» دلیل باد کردنش چیست؟ بیمار است یا رشد کرده است و اگر معنای دیگری دارد نمی‌دانم قرینه‌ای برای معنای آن در متن نیست نکته دیگر این که این خاطره در «سر» است انگار خاطره‌های دیگر جای دیگری هستند مگر این که بگوییم که این «سر» آمده است تا حضور «سرک» را در دو مصراع پایین‌تر توجیه کند که دلیلی پذیرفتنی است.
تنهایی‌ام را به خانه می‌کشم
پدرم با چای
مشت مشت حرص می‌خورد
مادرم پشت میل‌هایش
خیال می‌بافد
و خواهرم سرفه سرفه
می خندد به من
که هرشب چند سیلی روی بالشم
برای خودم کنار می‌گذارم
قبل از این که مادربزرگ
دردهایش را در قصه‌ها
بیخ گوشم
بخواباند
یکی بود
یکی نبود
زیر گنبد کبود...
و کبود تنها رنگی بود
که از من
به همه جا سرایت می‌کرد
حتی به انگشتر فیروزه‌ای مادربزرگ که
پشت رماتیسم مفصل سبابه‌اش
حبس شده بود
و تورم دانه های تسبیح را
تقدیس می‌کرد
وقتی پدر مشت مشت حرص می‌خورد بهتر بود مادر هم میل میل خیال ببافد تا خواهر هم سرفه سرفه بخندد این ساختار همگن اگر تکرار می‌شد زیباتر بود گرچه بهتر این بود که حرص خوردن هم مثل خندیدن تصویر می‌شد یا مثل بافتن مثلاً به شکل: «مشت مشت روی میز کوبیدن».
یک ابهام در «سیلی‌های روی بالش» هست که با ابهام‌های اشاره شده بسیار متفاوت است و نه تنها مخل نیست بلکه ابهامی است در خدمت روایت. درست است که مشخص نیست که این سیلی‌ها، سیلی‌های حواله شده از سوی پدر است یا همان سیلی که در خیال راوی بوده که باید بیخ گوش خواهر در پاسخ سرفه سرفه خنده‌های تمسخرآمیزش نواخته می‌شد یا دردهای نهفته در قصه‌های مادر بزرگ. ابهام در این است که کدام سیلی و در عین حال همه‌ی این سیلی‌ها. این ابهام در خدمت روایت است که اگر مبهم نبود این گونه از چند جهت به روایت چنگ نمی‌انداخت و گستره‌ی تأویل خود را چند کرانه‌ای نمی‌کرد. پس همیشه ابهام مخل نیست و گاهی لازم است باید درست اعمال شود.
زیبایی دیگر سرایت رنگ کبود است به همه جا حتی به انگشتر فیروزه‌ی مادر بزرگ از طریق سبابه رماتیسمی ولی ابهام تقدیس تورم دانه‌های تسبیح از همان نوع مخل است
حالا هر روز
بادکنک‌هایی را که روی دست‌های کودکیم
باد کرده‌اند
به آغوش می‌کشم
تا صدایشان را
از تنهایی دربیاورم
و زیبایی‌های ایهام‌ها در فعل «باد کرده‌اند» و «در آمدن صدای بادکنک‌ها» شایان ذکر است ولی خرده‌های انفجار از همان واژگانی است که این پرسش را مطرح می‌کند که حالا که انفجار است چرا این «خرده‌ها» «ترکش» نیستند
سال‌هاست خرده‌های انفجارشان را
کنار هم می‌چینم
شاید به درد
سالخوردگی‌هایم بخورد
و همیشه کم می‌آورم
انگار یک قطعه کم است
پازل تنهایی‌ام
و مهم‌ترین ایراد پس از طرح این مصراع: « انگار یک قطعه کم است» این است که چرا «یک قطعه» که البته با مصراع بعدی این چرا پاسخ داده می‌شود وقتی که ترکیب اضافه تشبیهی «پازل تنهایی ظاهر می‌شود که همان ویران‌گری آمدن تشبیه برای نابودی استعاره است که در اشعار پیشین به آن اشاره شد . تشبیهی که ساختار استعاره کل یا فضای استعاری شعر را ویران می‌کند ببینید اگر گفته شده بود:
انگار این پازل
یک قطعه کم دارد
فضای استعاری با چنان گستره‌ای شکل می‌گرفت که هر خواننده‌ای در هر موقعیتی در هر سن و سالی و با هر جنسیتی در آن همزادپنداری می‌کرد اما این تشبیه، شعری به این استواری را تا حد یک شعار احساسی «من زن می‌خوام یا الله!» پایین می‌آورد. این ویرا‌نگری متأسفانه در شعر فارسی بسامدی بالا دارد و ناشی از نگرانی شاعر است که: نکند خواننده پیام مرا نگیرد و شاعر فارسی زبان و هر شاعری در هر زبانی باید بداند که اگر می‌خواهد پیام‌رسانی کند باید قالبی چون بیانیه و مقاله را انتخاب کند که از مقولات هنر نیستند آفرینش هنری رسالتش «پیام‌رسانی» نیست و در هنر اندیشه القا نمی‌شود بلکه انگیزه‌ای است برای «اندیشیدن».

 

  • محمد مستقیمی، راهی
۲۳
مرداد

تخریب فضای مجازی


دیوارها شاعراند
که گاهی گل به سینه می‌زنند
گاهی عکس کسی را که دوست دارند
دیوارها می‌توانند سفید پوست باشند یا...
دیوارها می‌توانند خوب باشندیا...
اما من ترجیح می‌دهم
دیواری باشم که قلبش فرو ریخته
به بند رسیده
و تو از آن به خیابان پشت زندان نگاه می‌کنی
بی که ببینی
چقدر رنگم پریده است

 

هاله زارع

 

نقد این شعر از : محمد مستقیمی (راهی)

نقد
ابتدا رسم‌الخط شما را اصلاح کنم: «شاعراند» واژه‌ی شاعر به صامت ختم می‌شود و در پذیرش «وندها» نیازی به واج میاتجی «ا» ندارد و باید به شکل «شاعرند» نوشته شود.
پنج مصراع ابتدایی متن ارائه‌ی اطلاعات است و دیوارها را معرفی می‌کند که اگر همان ساختار نخستین را دنبال می‌کرد شاعرانه‌تر می‌شد:
دیوارها شاعرند
که گاهی گل به سینه می‌زنند
گاهی عکس کسی را که دوست دارند
بهتر بود همین ساختار در معرفی بقیه‌ی دیوارها تکرار می‌شد:
دیوارها نژادپرستند
گاهی سفیدپوستند
گاهی...
دیوارها سیاست‌مدارند
گاهی فریاد می‌کنند: مرگ بر این
زنده‌باد آن
دیوارها تاجرند... الخ
از مصراع ششم فضای مجازی می‌خواهد شکل بگیرد امّا متأسفانه روایت گنگ و مبهم می‌شود و علاوه بر آن در مصراع هفتم همان تشبیه ویرانگر ظاهر می‌شود و امّا ابهام و گنگی عبارات:
«دیواری که قلبش فرو ریخته است» قلب دیوار کجاست؟ چه اتفاقی برای دیوار افتاده است؟ معلوم نیست تصوری در مخاطب ایجاد نمی‌کند و در ادامه:
به بند رسیده است
یعنی چگونه شده و به کجا رسیده است؟ این بند کجای دیوار است؟ سوای دیوار است یا جزیی از دیوار است اگر این ابهام‌ها در روایت شما نبود با حذف تشبیه شعر در فضای استعاری اتفاق می‌افتاد. حذف تشبیه ساده است به این شکل:
اما من ترجیح می‌دهم
دیواری را که قلبش فرو ریخته
به بند رسیده
و تو از آن به خیابان پشت زندان نگاه می‌کنی
بی که ببینی
چقدر رنگش پریده است
البته من در زدودن ابهام عبارات تصرفی نکردم تنها تشبیه را حذف کردم تا استعاره ویران نشود رفع ابهام با خود شما.

  • محمد مستقیمی، راهی