آیینه پردازان (ayinepardazan)

شناخت ماهیت و ساختار شعر

آیینه پردازان (ayinepardazan)

شناخت ماهیت و ساختار شعر

بایگانی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

۱۶ مطلب با موضوع «ابزار روایت :: آرایه ها» ثبت شده است

۳۰
مرداد

گنگ خواب‌دیده

 عنوان شعر اول : باتلاق
اسباب درد اَند
و دلهره ای
بر سر برج ها
این خانه های فرو ریخته
چگونه حرفها را بیرونم بکشم
سر بلند می کنم
دست هایم می افتد
دست می تکانم
چشم هایم در غبار می ایستد
در ستون های از بن فرو ریخته
و در بیمِ لغزش برج ها
سطرها را چگونه؟
شاعرانه تر ردیف کنم


پری طیبی
 

نقد این شعر از : محمد مستقیمی (راهی)

عنوان مجموعه اشعار : باتلاق

عنوان شعر اول : باتلاق
اسباب دردند
و دلهره‌ای
بر سر برج‌ها
این خانه‌های فرو ریخته
چگونه حرف‌ها را بیرونم بکشم
سر بلند می‌کنم
دست‌هایم می‌افتد
دست می‌تکانم
چشم‌هایم در غبار می‌ایستد
در ستون‌های از بن فرو ریخته
و در بیمِ لغزش برج‌ها
سطرها را چگونه؟
شاعرانه‌تر ردیف کنم

نقد:
روایت شما پر از ابهام است به حدی که خواننده نمی‌تواند تصوری از تصویرهای ارائه داده شده داشته باشد دقت کنید شما در عبارت اول می‌گویید:
این خانه‌های فروریخته بر سر برج‌ها اسباب درد و دلهره‌اند. خانه چگونه بر سر برج فرو می‌ریزد نکند منظور از سر برج آخر ماه است من که چیزی دستگیرم نمی‌شود ایراد این عبارت کجاست؟ حذف بی‌جا یا انتخاب نابجای واژگان؟ خودتان باید بهتر درک کنید من تنها ابهام را بیان می‌کنم.
بعد می‌گویید: چگونه حرف‌ها را بیرون بکشم؟ از کجا می‌خواهید حرف بیرون بکشید اگر از خودتان است نباید این گونه بیان کنید در هر حال ابهام این عبارت ظاهراً از حذف بی‌جاست.
در چهار جمله‌ی بعدی هم ابهام وجود دارد ارتباط سر بلند کردن با افتادن دست‌ها علاوه بر این که این افتادن نامشخص است واقعی است یا کنایی؟ قرینه‌ای وجود ندارد برای کنایه و کنایی هم نمی‌تواند نباشد یک حالت از بهت‌زدگی! ببینید مشخص نیست و تازه این اتفاق‌ها در ستون‌های از بن فروریخته می‌افتد عبارت این را می‌گوید و مشخص هم نیست وقتی ستون‌ها از بن فروریخته بیم لغزش برج‌ها چه صیغه‌ایست وقتی ستونی دیگر در کار نیست این بیم بی‌مورد است و بعد ناگهان فضای شعر استعاری می‌شود و شاعر در ردیف‌کردن شاعرانه سطرها می‌ماند. چه می‌خواهید روایت کنید؟ نکند می‌خواهید بگویید در پس‌لرزه‌های زلزله نمی‌توان شعر سرود؟ یا این برج‌ها و ستون‌ها مربوط به شعر هستند؟ چرا من خواننده نمی‌توانم با روایت شما ارتباط برقرار کنم؟ روایت گویا نیست و بیشتر هم حاصل حذف‌های نابجاست ظاهراً و گاهی هم ضعف بیان در کاربرد صرف و نحو زبان.ابتدا تکلیفتان را با تصاویر فضای خیال روشن کنید تا خودتان آن‌ها را شفاف ببینید بعد دست به کار روایت آن‌ها شوید اگر عالم همه کر هم باشند شما گنگ خواب‌دیده نباشید. به هر حال در موقعیت این روایت هرچه در ماهیت این متن بنویسم به خطا رفته‌ام.

  • محمد مستقیمی، راهی
۳۰
مرداد

شناخت ابزار کار

عنوان شعر اول : زن

زخمه می زند جارو
بر دستان او
_اما_
می نوازد زندگی را زن ..

عنوان شعر دوم : قرار

قرار شد ببینمت
در آن مسیر
ابرها دف می زدند
دیده میشد از دور
چادری را که به رقص آمده بود..

عنوان شعر سوم : فراق

میان ما فراق که افتاد ؛
تازه تفریق را یاد گرفتم
-حالا-
هر طور حساب می کنم
باز هم
بی تو کم می آورم..

 

 مرضیه عباسی

 

نقد این شعر از : محمد مستقیمی (راهی)

عنوان شعر اول : زن

زخمه می‌زند جارو
بر دستان او
_اما_
می نوازد زندگی را زن ..

نقد:
بهتر است این سه شعر شما را بهانه آموختن زبان فارسی کنیم و تذکراتی در این مورد داشته باشیم از هر سه متن شما می‌توان بخوبی قضاوت کرد که شما زبان فارسی را بلد نیستید توجه داشته باشید سخن گفتن در یک زبان با شناخت آن زبان فرق دارد شناخت زبان دانستن دقیق صرف و نحو آن زبان است که شناخت آن کار ساده‌ای نیست اما برای یک شاعر ضرورت دارد. به متن این نوشته توجه کنید:
شما علاوه بر این که وارونه برخورد کرده‌اید و به جای این که دستان زن زخمه بر تار بزند این جاروست که زخمه می‌زند پس زندگی را جارو می‌نوازد و علاوه بر آن زخمه را به جای «زخم» به کار برده‌اید و پیداست در صرف زبان فارسی می‌لنگید.
«زخم» در گذشته‌های زبان فارسی به معنای «ضربه» است:
به پای آورد زخم کوپال من
نراند کسی نیزه بر یال من «شاهنامه»
کم‌کمک این نام برای اثر زخم و ضربه در زبان به کار رفته است و امروز ما به آنچه ضربه با بدن می‌کند می‌گوییم «زخم» و اما «زخمه»:
زخمه اسم آلت است و درست مثل «دسته، گیره، پوشه » ساخته شده است و آلتی است در موسیقی یعنی همان مضراب عربی که با آن سازهای زهی را می‌نوازند ولی شما در این متن به جای زخم به کار برده‌اید که جارو به دستان زن می‌زند و لابد گمان می‌رود که چه مجاز زیبایی و عجب هنجارگریزی و عادت شکنی زیبایی است! در صورتی که چنین نیست و اگر در این راه هم مؤفق می‌شدید باز هم اساس کار شما بر یک بازی زبانی بود که ساختار کاریکلماتور است.

عنوان شعر دوم : قرار

قرار شد ببینمت
در آن مسیر
ابرها دف می‌زدند
دیده می‌شد از دور
چادری را که به رقص آمده بود..

نقد:
در این متن هم آشکار است که نحو زبان فارسی را نمی‌شناسید به دو مصراع پایانی متن توجه کنید:
ابرها دف می‌زدند
دیده می‌شد از دور
چادری را که به رقص آمده بود..
دیده می‌شد ساختار جمله‌ی مجهول دارد و آنچه را که شما گمان کرده‌اید مفعول جمله است یعنی «چادر» نهاد این جمله‌ی مجهول است و دیگر نباید با «را» مفعولی همراه شود و ساختار درست جمله‌ی شما چنین است:
ابرها دف می‌زدند
دیده می‌شد از دور
چادری که به رقص آمده بود..
یعنی چادری که به رقص آمده است از دور دیده می‌شد علاوه بر آن به معنای واژه‌ی «چادر» هم توجه نداشته‌اید این چادر که از دور دیده می‌شود چادری است که زنان بر سر می‌کنند یا خیمه است؟ متن روشن نمی‌کند و من نتوانستم با هیچ قرینه‌ای آن را درک کنم و این نیست مگر نتیجه‌ی عدم توجه به صرف و نحو زبان.
عنوان شعر سوم : فراق

میان ما فراق که افتاد ؛
تازه تفریق را یاد گرفتم
-حالا-
هر طور حساب می‌کنم
باز هم
بی تو کم می‌آورم..

نقد:
این متن هم بر اساس بازی زبانی «فراق» و «تفریق» بنا نهاده شده که اگر این بازی را از آن بگیریم ساختار آن به هم می‌پاشد و این نوشته هم کاریکلماتور است.
شناخت زبان از هر جهت مثل شناخت رنگ‌ها و ترکیبات آن‌ها و همچنین شناخت انواع قلم مو و کاردک و همچنین انواع بوم نقاشی برای یک نقاش است چرا که هنر یک خاستگاه دارد و در تمام هنرها اتفاقی که در خیال هنرمند می‌افتد یکی است و تنها تفاوت در هنرها نوع ظهور آن فضای خیالی است نقاش برای ارائة‌ی خیال خود به سراغ بوم و قلم مو و رنگ می‌رود و شاعر برای ارائه‌ی خیال خود به سراغ زبان پس عدم شناخت زبان همان بلایی را به سر شاعر می‌آورد که عدم شناخت لوازم نقاشی به سر نقاش. پس ضروری‌ترین کار برای شما مطالعه در شناخت زبان فارسی است.

  • محمد مستقیمی، راهی
۲۵
مرداد

معانی مجازی

عنوان شعر اول : بوم سفید؟


هرسال که می‌گذرد

جایِ این گلوله‌ها

بر دیوارهای شهر

کم‌رنگ‌تر می‌شود...

اما من

که هر‌شب

جیغِ دخترکی در باد

نارنجکی درونم م ن فجر می‌کند

کدام رنگ

از جعبه‌ی مداد‌رنگی‌ام

که از نقاشیِ این دیوارها

سهمی ندارم؟

عنوان شعر دوم : نمایش‌نامه


خانه‌های سفید

زیرِ برف

آب می‌شوند،

جنازه‌ها

کفِ خیابان

مُنجمد...

این‌جا،

هر لحظه

خطرِ ابتلا به )انسانیت(

بیش‌تر می‌شود!

عنوان شعر سوم : جابجایی


تو می‌روی،

من آخرین نفسم را دود می‌کنم،

حوضِ خانه یخ می‌شود،

و دَر، که پشتِ سرِ تو بسته شد...

زمستانِ امسال

خانه جورِ دیگری‌ست!

پُرزهای هلو یادت هست؟!

(شعر این‌گونه به پایان می‌رسد: انگشتِ راوی روی کنترلِ تلویزیون مانده. کانال‌ها به‌سرعت عوض می‌شوند. هوا تاریک است. خانه در سکوتِ راوی گُم می‌شود.)

 

امید خواجوی نیا

 

نقد این شعر از : محمد مستقیمی (راهی)

 

عنوان شعر اول : بوم سفید؟

هرسال که می‌گذرد
جایِ این گلوله‌ها
بر دیوارهای شهر
کم‌رنگ‌تر می‌شود...
اما من
که هر‌شب
جیغِ دخترکی در باد
نارنجکی درونم م ن فجر می‌کند
کدام رنگ
از جعبه‌ی مداد‌رنگی‌ام
که از نقاشیِ این دیوارها
سهمی ندارم؟

نقد:
شعر بسیار خوبی است. کمی ابهام در تصاویر وجود دارد که نتیجه‌ی عدم توجه به ابعاد گوناگون معنا در واژگان و ساختار زبان است این بی‌توجهی ظاهراً بی‌دقتی در ریزه‌کاری های زبان است چون به کارگیری زبان مشکلی ندارد نکات بسیار ظریفی است که به آن‌ها اشاره می‌کنم:
در مصراع دوم: «جای این گلوله‌ها»، گلوله‌ها با صفت اشاره‌ی «این» معرفه شده‌اند در حالی که هیچ قرینه‌ای برای این اشاره وجود ندارد در زبان، زمانی ما از صفت اشاره یا ضمیر اشاره استفاده می‌کنیم که پیش از آن یا دست کم بعد از آن در متن مشارٌالیه معرفی شده باشد. یا باید موصوف این صفت آمده باشد یا این که به صورت نکره بیاید یا صفتی بیاید که آن اسم را معرفه سازد مثلاً: «گلوله‌های شورش یا جنگ...» درست است که مخاطب فارسی زبان امروزی ممکن است این «گلوله‌ها» را در ذهن خود معرفه کند اما مخاطب شما محدود به این زمان و این مکان نیست متن باید دور از ابهام باشد. همین کار را در پایان شعر با : «این دیوارها» کرده‌اید که چون دیوارها قبلاً معرفی شده‌اند ایرادی ندارد.
کنایه‌ی «کم‌رنگ»، خیلی بجا به کار رفته است با این که «رنگ جای گلوله» بی‌مورد می‌نماید اگر مجازی نباشد اما این کاربرد، مجاز کنایی بجایی است چون زمینه را برای تصاویر بعدی بخوبی فراهم می‌سازد.
یک ابهام دیگر در مصراعهای:
کدام رنگ
از جعبه‌ی مداد‌رنگی‌ام
آزار دهنده است که با کمی دقت درمی‌یابیم که اشکال زبانی هم نیست حاصل طولانی شدن جمله است و دیگر یکی بودن ضمیر «ام» با فعل اسنادی «ام» که به مدادرنگی چسبیده است و این واژه که در این جا فعل است نه ضمیر با نهاد خود بسیار فاصله دارد و این فاصله را جمله‌ی معترضه‌ی توصیفی:
که هر‌شب
جیغِ دخترکی در باد
نارنجکی درونم م ن فجر می‌کند
ایجاد کرده است لازم به تذکر است که این ضمیر یا این فعل برای چسبیدن به واژه‌ی «مدادرنگی» که پایانش مصوت است نیاز به واج میانجی دارد که البته شما این واج را «همزه» انتخاب کرده اید که درست نیست واج میانجی در این جا «ی» است و چون «ی» وجود دارد دیگر در رسم‌الخط فارسی تکرار نمی‌شود پس باید بنویسید: «مدادرنگیم».
حال این فاصله‌ی ابهام‌زا را چگونه باید برطرف کرد باشد به عهده‌ی خودتان!
مورد دیگر که باز هم لازم می‌دانم اشاره کنم به کارگیری هنرهای دیگر در روایت شعر است که به دلایلی با آن مخالفم که بیان می‌کنم. شما در این مصراع:
نارنجکی درونم م ن فجر می‌کند
نقاشی را به خدمت روایت شعر آورده‌اید شما با قطعه قطعه کردن واژه‌ی «منفجر» انفجار را نقاشی کرده‌اید و به نوعی دیگر تلویزیون را در شعر پایانی به روایت شعر کشانده‌اید. شعر هنری است که با گفتار روایت می‌شود و شنیداری است هر هنری، هر چیزی که روایتش جز این باشد برای روایت شعر مناسب نیست گرچه در شعر پایانی رفتار تلویزیونی روایت بیان شده است اما باز هم مناسب نیست. این نظر من و علت مخالفت من بود دیگر خود دانید.
مشکل دیگری که به ذهن متبادر می‌شود عدم ارتباط نقاشی‌های دیواری با مداد رنگی است که می‌توان با شگردهایی آن را توجیه کرد ولی این کار را نمی‌کنم زیرا همه‌ی خوانندگان قدرت این توجیهات را ندارند.


عنوان شعر دوم : نمایش‌نامه

خانه‌های سفید
زیرِ برف
آب می‌شوند،
جنازه‌ها
کفِ خیابان
مُنجمد...
این‌جا،
هر لحظه
خطرِ ابتلا به )انسانیت(
بیش‌تر می‌شود!

نقد:
این هم شعر خوبی بود اگر مشکل این مصراع در آن نبود:
خطرِ ابتلا به (انسانیت)
طنزی که در این مصراع خودنمایی می‌کند هیچ مناسبتی با فضای شعر ندارد. «انسانیت» در این مصراع یک اپیدمی است در حالی که هیچ قرینه‌ای برای این معنای تازه برای «انسانیت» نداریم ایجاد معانی مجازی تازه برای واژگان شگردهایی دارد که خود به آن‌ها واقفید و مجال شرح آن در این تنگنا نمی‌گنجد علاوه بر آن بعضی از واژه‌ها معانی نمادین یافته‌اند که ابتدا باید از شر آن خلاص شد و معنای تازه را ایجاد کرد در این جا که بی‌مقدمه «انسانیت» ظاهر شده است و تنها عدم تناسبش در متن مرا بر آن داشت که نگاهی طنزآمیز بدان داشته باشم و این مشکل بزرگ این شعر کوچک است و اما اگر بخواهیم بگوییم که اجساد منجمد شده اجساد انسان‌های والایی است و آب شدن انجمادشان انسانیت آن‌ها را شایع می‌کند که دیگر آسمان و ریسمان می‌شود و باز هم معنای منفی بیماری و ابتلا و اپیدمی مشکلاتی دو چندان ایجاد می‌کند.

عنوان شعر سوم : جابجایی

تو می‌روی،
من آخرین نفسم را دود می‌کنم،
حوضِ خانه یخ می‌شود،
و دَر، که پشتِ سرِ تو بسته شد...
زمستانِ امسال
خانه جورِ دیگری‌ست!
پُرزهای هلو یادت هست؟!
(شعر این‌گونه به پایان می‌رسد: انگشتِ راوی روی کنترلِ تلویزیون مانده. کانال‌ها به‌سرعت عوض می‌شوند. هوا تاریک است. خانه در سکوتِ راوی گُم می‌شود.)

نقد:
این شعر علاوه بر پایانش که پیش از این به آن اشاره کردم و مخالفت خود را با نحوه روایات داستانی، سینمایی و تأتری بیان داشتم باز هم درگیر ابهام‌هایی است که نتیجه‌ی همان است که گفتم:
حوضِ خانه یخ می‌شود،
و دَر،
آیا «یخ شدن» همان یخ زدن است یا سرد شدن چرا این گونه روایت کرده‌اید.
دیگر ابهام این مصراع:
پُرزهای هلو یادت هست؟!
این تصویر بیش از حد خصوصی شده است تنها مخاطب متن می‌فهمد این «پرزها» چگونه بوده‌اند و تنها او خاطره‌ای از این پرزها دارد خواننده‌ی شعر هیچ ارتباطی با این «پرزها» برقرار نمی‌کند.
در مجموع کارهای شما در خور توجهی شایسته است. این نگاه بسیار ریزبینانه بود و باید هم چنین نگاهی به اشعار شما می‌کردم چون عقیده دارم شما باید به سلامت زبان(گفتار) برای روایت برسید.

 

  • محمد مستقیمی، راهی
۲۵
مرداد

هدف آفرینش هنری


عنوان شعر اول : ..
سیب هایی که مانده روی درخت ، سیب هایی که بی تو لک زده است
از گلویم نمی رود پایین ، آب و نانی (و نان کپک زده است)

گیج از خواب راه می افتم ، کوچه کوچه دوان و اشک فشان
دست سنگین و گرم آوازت، زیر گوشم دوباره چک زده است

نا خود آگاه چشم های تو باز می شود سوی آن غمی که منم
گوشه ی خانه ی نگاه تو باز ، غم یتیمانه غمبرک زده است

تووی هر آستین پیرهنت ، آشیان یافته شباویزی
چشمه ای از طراوت مهتاب ، تووی چشمانتان شتک زده است

می شود عاشقانه بگذرمت ، عاشقانه نخواستن شدنی ست؟
ای "تمامی من" تمامم کن ، "من" خودم هم به من کلک زده است

(من که کاهی فکاهه بودم و بس ، به کجا می بری ام باد فنا
به کدامین گناه می بری ام ، به جهنم
ترین نقاط زمین)

عنوان شعر دوم : ...
ربی لتعلیجی فارسلنی دلیلا
او لجنونی اعطنی صبرا جزیلا

باری خیالا آتشی گشتی به جانم
جانا بمانی ملتهب فیها طویلا
#
ساقی بساط فسق باز است و بیاور
آن باده ی صد ساله را قم فاسقنیها

حالی که شحنه فاش خون خلق نوشد
انکار می خواری و من ؟ حاشا و کلا

بگشای تن از پیرهن تا فاتح آید
بر تار و پود شب ، ضیا ، فتحا مبینا
#
آتش زدی در جانم و ذکر لبم شد
هر روز و شب یا لیتنی کنت ترابا

عنوان شعر سوم : ...
آسمان تاب کششش را نداشت ... مهتاب با آن همه قهرمانی و جزر و مد تاب کشش را نداشت و سر باز زد ...و ما امانت پذیرفتیم ... ما دوستان خوبی بودیم برای او ... امانت که نمی شد روی هوا بماند و ما هوادار امانتی شدیم که در دستمان آنقدر باد کرد تا منهدم شد ... و پایبند مین های وسوسه ای شدیم که سرزمینمان را گرفته بود ... سراسر ... گوش تا گوش ... و ما کراکر ، کوراکور ... اما عاشق
حالا ما بی دست و پایان به پایان رسیده ایم ... ما هیچ ما اشک ... ما هیچ ما آب شدن ...
ما دوستان خوبی بودیم برای او و رفاقت را تمام کردیم و آن قدر تمام کردیم که رفاقتی نماند تا در حق ما خرج کند ... ما خود خواه بودیم ... ما دوستان خوبی برای او نبودیم...
از جان های به لب آمده لب هایمان می تپد و از صبر به سر آمده مغزهایمان میگدازد .
ما چه فهمیدیم از تنفس صبحی که با سیگار شروع شد و با این عینک های زنگاری کوری مان چه فهمیدیم از ما هیچ ما نگاه .
ساعت مچی های وارفته مان روی میز های بی قراری هایمان خواب مانده اند و دیگر زمانی برای نو شدن نمانده و آنچه باقی ست جسدی ست از ما و جسدی ست از روز های رفته در زیر خاک های دقایق که هر از چندی به آبی از اشک خونمان و جارویی از مژگانمان آب و جارویشان می کنیم در زیر میز های بی قراری مان .
آونگ های ساعت های دیواری به سهم هر نقطه اتاق جیغ می کشند و از گوش های اتاق ، دیوار به دیوار خون جاری ست و جنون فراهم ... طنابی که از خیال بافته بودیم را از سقف خاطراتمان آویخته اند و مسئولیت را هم گردن خودمان نهاده اند ... خون هایمان را در شیشه ی عمر ظلم کرده اند و جای شکستی هم نیست... ما هیچ ما هیچ

 

حسین چمن سرا
 

نقد این شعر از : محمد مستقیمی (راهی)


عنوان شعر اول : ..
سیب هایی که مانده روی درخت ، سیب هایی که بی تو لک زده است
از گلویم نمی رود پایین ، آب و نانی (و نان کپک زده است)

گیج از خواب راه می افتم ، کوچه کوچه دوان و اشک فشان
دست سنگین و گرم آوازت، زیر گوشم دوباره چک زده است

نا خود آگاه چشم های تو باز می شود سوی آن غمی که منم
گوشه ی خانه ی نگاه تو باز ، غم یتیمانه غمبرک زده است

تووی هر آستین پیرهنت ، آشیان یافته شباویزی
چشمه ای از طراوت مهتاب ، تووی چشمانتان شتک زده است

می شود عاشقانه بگذرمت ، عاشقانه نخواستن شدنی ست؟
ای "تمامی من" تمامم کن ، "من" خودم هم به من کلک زده است

(من که کاهی فکاهه بودم و بس ، به کجا می بری ام باد فنا
به کدامین گناه می بری ام ، به جهنم
ترین نقاط زمین)

نقد:
انسان از خلق یک اثر هنری چه سودی می‌برد و هدفش از این کار چیست؟ چرا شاعر می‌سراید؟
یکی از ابعاد وجودی انسان خداگونگی است بله انسان خداگونه است و می‌تواند تمام ابعاد خدایی را کم‌رنگ‌تر داشته باشد از جمله آفرینندگی، با این تفاوت که آفرینش خدا از عدم است وآفرینش انسان از هستی. انسان هستی را دست‌کاری می‌کند تا بیافریند و هدفش هم از آفرینش همان هدف خدا از آفرینش است. اگر پاسخی برای هدف خدا از آفرینش داری همان را کم‌رنگ‌تر برای انسان در نظر بگیر. پس با این حساب، شعر که گونه‌ای برجسته از آفرینش هنری است و لوازم ظهور این هنر هم «گفتار» است(به جای زبان گفتار به کار می‌برم تا مغلطه‌هایی که مباحث علمی زبان‌شناختی دچار آن هستند درگیر بحث ما نشود) پس موزون کردن کلام تا حدی که همه چیز را تحت‌الشعاع قرار دهد دیگر نپذیرفتنی است. شعر کلاسیک ما همراه موسیقی است باید توجه داشته باشیم که موسیقی خود هنر دیگری است سوای شعر و اگر با شعر همراه است تنها باید در خدمت روایت شعر باشد و بس؛ حال اگر موسیقی در کلام، هدف شد از منظور اصلی به دور افتاده‌ایم.
در این متن که شما خودتان در پایان اشعار ارسالی خود به ناتوانی در آوردن قافیه‌ی «کپک» اذعان دارید هرگز از خود پرسیده‌اید چرا باید این قافیه در این جا بیاید که مجبور شوی نانی هم به مضمون بیفزایی تازه آب و نان را از هم جدا کنی تا بتوانی تنها به نان کپک بزنی که آب لابد کپک نمی‌زند ببینید خود را درگیر چه معضلاتی ساخته‌اید؟
سیب هایی که مانده روی درخت ، سیب هایی که بی تو لک زده است
از گلویم نمی رود پایین ، آب و نانی (و نان کپک زده است)
از اسطوره عصیان و میوه‌ی ممنوعه چگونه استفاده کرده‌اید؟ تو نبودی که با تو مثلاً چه می‌کردم که سیب‌ها لک نزند سیب‌ها را می‌خوردیم و بعد چه می‌شد؟ یعنی چکار می‌کردیم؟ به این‌ها اندیشیده‌اید یا نه تنها سیب را اسطوره‌ای اروتیک کرده آن هم به تقلید از کسانی که نه می‌دانند اسطوره چیست و چگونه باید به خدمت روایت در هنر درآید؟
گیج از خواب راه می افتم ، کوچه کوچه دوان و اشک فشان
دست سنگین و گرم آوازت، زیر گوشم دوباره چک زده است
مصراع اول زیبایی خاصی دارد دو بعد مکانی و حالیه را برای «من» خیلی خوب جمع کرده‌اید اما در مصراع دوم مشکلی هست: «آوازت» در این جا آوازی است که برای تو می‌خوانم در حالی که کاربرد «ت» به این شکل در نقش متمم در متون گذشته رواج داشته ولی امروزه تنها «آواز تو» معنی می‌دهد نه «آواز برای تو» مگر این که نسبت ساختار آرکائیک به متن شما بدهیم. علاوه بر آن «دست گذاشتن زیر گوش برای خواندن» را با «چک زدن» تعبیر کرده‌اید که اگر به شما ایراد بگیرند جا دارد گرچه من می‌پسندم.
نا خود آگاه چشم های تو باز می شود سوی آن غمی که منم
گوشه ی خانه ی نگاه تو باز ، غم یتیمانه غمبرک زده است
ابتدا از املای «قنبرک» بنویسم که اشتباه است و این واژه در اصل فارسی و «چنبرک» است که معرب شده و بهتر بود همان اصل را به کار می‌بردید مگر این که گوشه‌ی چشمی به واژه‌«قنبر» داشته باشید که ظاهراً چنین نیست. نکته دیگر تشبیه «من» به «غم» است که در خانه‌ی چشم تو یتیمانه گرد نشسته است این شباهت ابهام دارد حتی نوع چنبرک زدنش هم آن را از غبار ابهام بیرون نمی‌آورد
تووی هر آستین پیرهنت ، آشیان یافته شباویزی
چشمه ای از طراوت مهتاب ، تووی چشمانتان شتک زده است
کنایه‌ی آشیان کردن جغد در آستین را نمی‌گویم معنایی القا نمی‌کند بلکه معنای آشنایی که معمولاً در بدو امر به ذهن متبادر می‌شود با تصویر سازگار نیست علاوه بر آن مصراع بعدی توصیفی از چشمانتان است که کمکی نمی‌کند و یک مشکل دیگر هم در پی دارد چرا «چشمانتان» وقتی براحتی می‌توانست «چشمان تو» باشد نکند برای احترام است؟ اگر از دیگران تقلید کرده‌اید آنان دچار تحمیل وزن شده‌اند که لفظ را محترمانه کرده‌اند که به زعم من، نه تنها محترمانه نیست بلکه توهین‌آمیز هم هست.
می شود عاشقانه بگذرمت ، عاشقانه نخواستن شدنی ست؟
ای "تمامی من" تمامم کن ، "من" خودم هم به من کلک زده است
«ت» در «بگذرمت» از همان کاربردیست که اشاره شد در نقش متمم است: «از تو بگذرم» این نوع کابردهای تصنعی را که «هنجارشکنی» هم می‌نامند تنها تهمت تحمیل وزن و قافیه برایشان در پی دارد. مصراع دوم که تنها یک بازی زبانی است که خالی از حشو هم نیست.
(من که کاهی فکاهه بودم و بس ، به کجا می بری ام باد فنا
به کدامین گناه می بری ام ، به جهنم
ترین نقاط زمین)
رسم‌الخط «می بری‌ام» نادرست است واج میانجی در این ترکیب «ی» است نه «ا» پس باید به این صورت تایپ کنید: «می بریم» و اگر اصرار داری که درست خوانده نمی‌شود و می‌خواهی جداگانه بنویسی باید این گونه باشد: «می‌بری‌یم» ببینید واج میانجی در خواندن کاملاً به تلفظ در می‌آید که «ی» است نه «ا».

عنوان شعر دوم : ...
ربی لتعلیجی فارسلنی دلیلا
او لجنونی اعطنی صبرا جزیلا

باری خیالا آتشی گشتی به جانم
جانا بمانی ملتهب فیها طویلا
#
ساقی بساط فسق باز است و بیاور
آن باده ی صد ساله را قم فاسقنیها

حالی که شحنه فاش خون خلق نوشد
انکار می خواری و من ؟ حاشا و کلا

بگشای تن از پیرهن تا فاتح آید
بر تار و پود شب ، ضیا ، فتحا مبینا
#
آتش زدی در جانم و ذکر لبم شد
هر روز و شب یا لیتنی کنت ترابا

نقد:
در این متن که نمی فهمم منظور از پخت این آش شله قلمکار چیست بلغور کردن و مخلوط کردن دو زبان که هر دو از کارآیی خود افتاده است برای چیست؟ اگر ترجمه کنیم از هر زبان به زبان دیگر چیز به درد بخوری حاصل نمی‌شود. چرا وقت خود را صرف تولید این گونه متون می‌کنید شما که توان دارید مطالعه کنید و ماهیت شعر را بشناسید و شعری بسرایید که جاودانه شود و شما را هم چاودانه کند.


عنوان شعر سوم : ...
آسمان تاب کششش را نداشت ... مهتاب با آن همه قهرمانی و جزر و مد تاب کشش را نداشت و سر باز زد ...و ما امانت پذیرفتیم ... ما دوستان خوبی بودیم برای او ... امانت که نمی شد روی هوا بماند و ما هوادار امانتی شدیم که در دستمان آنقدر باد کرد تا منهدم شد ... و پایبند مین های وسوسه ای شدیم که سرزمینمان را گرفته بود ... سراسر ... گوش تا گوش ... و ما کراکر ، کوراکور ... اما عاشق
حالا ما بی دست و پایان به پایان رسیده ایم ... ما هیچ ما اشک ... ما هیچ ما آب شدن ...
ما دوستان خوبی بودیم برای او و رفاقت را تمام کردیم و آن قدر تمام کردیم که رفاقتی نماند تا در حق ما خرج کند ... ما خود خواه بودیم ... ما دوستان خوبی برای او نبودیم...
از جان های به لب آمده لب هایمان می تپد و از صبر به سر آمده مغزهایمان میگدازد .
ما چه فهمیدیم از تنفس صبحی که با سیگار شروع شد و با این عینک های زنگاری کوری مان چه فهمیدیم از ما هیچ ما نگاه .
ساعت مچی های وارفته مان روی میز های بی قراری هایمان خواب مانده اند و دیگر زمانی برای نو شدن نمانده و آنچه باقی ست جسدی ست از ما و جسدی ست از روز های رفته در زیر خاک های دقایق که هر از چندی به آبی از اشک خونمان و جارویی از مژگانمان آب و جارویشان می کنیم در زیر میز های بی قراری مان .
آونگ های ساعت های دیواری به سهم هر نقطه اتاق جیغ می کشند و از گوش های اتاق ، دیوار به دیوار خون جاری ست و جنون فراهم ... طنابی که از خیال بافته بودیم را از سقف خاطراتمان آویخته اند و مسئولیت را هم گردن خودمان نهاده اند ... خون هایمان را در شیشه ی عمر ظلم کرده اند و جای شکستی هم نیست... ما هیچ ما هیچ
پیام شاعر برای منتقد : در مصرع دوم بیت اول در شعر اول میخواستم بگویم که کپک زدن نان گواهی بر آن است که من لب به آب و نان نزده ام ... چگونه بهتر برسانم منظورم را ?

نقد:
این متن با تمام ارزشی که دارد شعر نیست بهتر است در جایگاه خود که «مقاله‌ی ادبی» است نقد شود. مقاله‌ایست در یک موضوع ارزشمند که ادیبانه بیان شده است ولی نه ساختارش شعری است نه روایتش.

 

 

  • محمد مستقیمی، راهی
۲۴
مرداد

کنایه


عنوان شعر اول : رستگاری
دلباخته ی پیراهنی در باد بودم،
پیش از طلوع آفتاب
دست هایی مرا چید
قامت رستگاری ام هنوز جوان بود،
دیگر آواز فصل ها را نخواهم شنید
و مرا تنها آنهایی خواهند شناخت که
عمری سر بر دیوار گذاشته اند.

عنوان شعر دوم : دینداران
هرسال با فصل شکوفه های گیلاس
با تو ملاقات تازه ای خواهم داشت،
انتظار، نخستین دین تاریخ
مرا از شانه های صخره ای استوار
ساخته است.

عنوان شعر سوم : مهاجران بی بازگشت
پل های بی رمق
وقتی از آستین بیرون آمدند
چه اندازه آواز خواندیم
و بازو در بازو
دور آتش ماندیم،
می دانستیم
عمرمان کوتاه است،
قرار نبود ما بازگشت دوباره ی مهاجری را ببینیم
تو،
تمام قاعده ها را بر هم زدی.

 

مینا احمدی کهجوق

 

نقد این شعر از : محمد مستقیمی (راهی)

عنوان شعر اول : رستگاری

دلباخته‌ی پیراهنی در باد بودم،
پیش از طلوع آفتاب
دست‌هایی مرا چید
قامت رستگاری‌ام هنوز جوان بود،
دیگر آواز فصل‌ها را نخواهم شنید
و مرا تنها آن‌هایی خواهند شناخت که
عمری سر بر دیوار گذاشته‌اند.

نقد:
روایت بیش از حد شاعرانه‌ی هر سه شعر شما بیش از حد شایان توجه است آنچه که در این روایات بسامد بالایی دارد استفاده شما از کنایات است که تقریباً همه‌ی آن ها ساخته و پرداخته‌ی خود شماست که چون تکراری نیست درک آن بی‌تأمل ممکن نیست و گاهی تأملی ژرف می‌طلبد. این ویژگی باعث می‌شود که در بدو امر، خواننده به این گمان بیفتذ که روایت دچار ابهام‌هایی تصنعی است که شگرد بعضی برای تظاهر، به ژرف‌اندیشی است ولی تأکید می‌کنم که کار شما از این تهمت مبراست اگر ابهامی در کار است حاصل همین کنایات تازه است و اگر ضعفی در کنایات باشد باید به‌آن اشاره شود. حال برای روشن شدن بحث از ابتدای اولین شعر یکی یکی اشاره می‌کنم:
دلباخته‌ی پیراهنی در باد بودم،
دو کنایه در این مصراع تجلی دارد که اولی یعنی «دلباخته» سابقه‌ای طولانی دارد تا حدی که امروز معنای مجازی آن را اغلب مخاطبین معنای حقیقی می‌پندارند و مشکلی با آن ندارند ولی کنایه دوم: «پیراهنی در باد» که تازه‌ی تازه است و داغ داغ انگار همین الآن از تنور درآمده البته پیراهنی در باد شاید در آثار پیشین بارها تکرار شده باشد اما به نظر می‌رسد هر بار و در هر اثر معنایی تازه برای خود در همان متن دارد و این جاست که ابهام آغاز می‌شود: این کنایه از نوع کنایه نشانه است یعنی شما بجای آن که خود پدیده را بیان کنید نشانه‌ی آن را که «در باد بودن» است داده‌اید حال ذهن خواننده درگیر می‌شود که «پیراهن در باد» چه ویژگی‌هایی دارد: پیراهن آویخته از بند رخت در باد است؟ یا پیراهنی بر تن کسی که در باد ایستاده‌است؟ یا پیراهنی بر تن مترسکی در باد که قرینه‌های: «چیدن» و «فصل» و کنایه پایانی «سر بر دیوار» ویژگی پایانی یعنی: «پیراهن مترسک» را تقویت می‌کند یا این که «پیراهن آویخته به درخت» باشد. ببینید چه اندازه ابعاد نشانه‌ی یک کنایه ممکن است در ذهن خواننده گسترش یابد تازه این چند بعد، حاصل تأمل کوتاه من است اگر دقت بیشتری خرج شود معلوم نیست چند بعد پیدا کند و این ویژگی در شعر شما ابهامی ایجاد می‌کند که خواننده را از ابتدا سر در گم می‌کند و ممکن است خیلی سریع همان تهمت ایجاد ابهام تصنعی بر شما روا گردد.
کنایه بعد «دست‌هایی مرا چید» کنایه تازه‌ی دیگری که باید ویژگی دست‌ها چیننده را دریابیم: آیا دست‌های باغبان است؟ یا دست‌های یک عابر کوچه‌باغ؟ یا دست رباینده‌ای؟ یا دست مهمان عزیزی؟ تنها نشانه‌ای و قرینه‌ای که داریم زمان چیده شدن است که «پیش از طلوع آفتاب» است که این قید زمان در شناخت دست‌ها یاری نمی‌کند و صد البته هر کدام از این دست‌ها تأویل و تفسیر شعر را دیگرگون می‌کنند و کنایه‌ی بعدی هم کمک چندانی نمی‌کند چون به نظر می‌رسد که قرینه‌ای برای این میوه‌ی چیده شده است دقت کنید:
قامت رستگاری‌ام هنوز جوان بود،
این ویژگی آن چیزی است که چیده شده که چیدنی، میوه است و میوه‌ای که قامت رستگاریش جوان باشد میوه‌ی کال است و تنها کمکی که ممکن است برای شناخت «دست» داشته باشد این است که: دست، دستی عجول و شهوانی است که نمی‌تواند شکیبا باشد تا میوه برسد و کال می‌چیند کمک دیگری نمی‌کند کنایه بعدی هم که: «نشنیدن آواز فصل‌هاست» نشانه‌ای برای میوه است که همان معنای چیده شدن است که به نوعی دیگر همراه با حسرتی از چیده شدن میوه را معرفی می‌کند و آخرین کنایه: «افرادی که سر بر دیوار گذاشته‌اند» که باز هم میوه را معرفی می‌کند کدام فرد؟ عاشقان سینه‌چاک کام یافته؟ یا حسرت‌خورندگان ناکام؟
ببینید ذهن خواننده با درصد بالایی، درگیر چزییات روایت است که اگر ذهنی پویا نباشد در ارتباط ابتدایی شعر یعنی درک تصاویر فضای خیال شاعر دچار مشکل می‌شود. درک کنایه‌های تازه آسان نیست و اگر ذهنی را هم درگیر کند ممکن لذتی را نصیب صاحب خویش کند که البته این لذت هم از نوع لذت هنری نیست که از نوع لذت «حل مسأله یا چیستان» است که این لذت و این چالش ذهن مخاطب را از فضای استعاری خیال شاعر که اصل است و قرار است لذتی هنری نصیب او کند دور می‌سازد و این با رسالت هنر مغایر است.
شعر شما در اوج است اگر خواننده‌ای بتواند این مشکلات را حل کند و من نتوانستم همه را برطرف کنم پس وای به حال خواننده‌ی مبتدی!
نکته‌ی دیگری در شعر شما هست که لازم می‌دانم اشاره کنم و آن نام و عنوان شعر است گرچه به نظر می‌رسد «رستگاری» نشسته بر پیشانی شعر همان «رستگاری» داخل متن است ولی همان نیست چرا که رستگاری در ابتدا و در عنوان شعر ذهن خواننده را به معنای رایج و مألوف ذهن، هدایت می‌کند در حالی که در متن، «رستگاری» به معنای «چیده شدن» است و این ناهماهنگی مشکل دیگری با خود دارد. بهتر آن که اگر اصرار دارید نامی برای شعرتان انتخاب کنید از اسامی ذات استفاده کنید نه از اسامی معنا!

عنوان شعر دوم : دینداران

هرسال با فصل شکوفه‌های گیلاس
با تو ملاقات تازه‌ای خواهم داشت،
انتظار، نخستین دین تاریخ
مرا از شانه‌های صخره‌ای استوار
ساخته است.

نقد:
این شعر هم بسیار قوی است و از آن جا که کنایه‌ی کمتری دارد که شاید به سبب کوتاهتر بودن است مشکلاتش هم کمتر است و البته کنایه‌هایش هم روشن‌تر است:
هرسال با فصل شکوفه‌های گیلاس
کنایه‌ای از نوع نشانه: فصلی که شکوفه‌های گیلاس در آن است ویژگی شکوفه‌های گیلاس اطلاعات فرامتنی می‌خواهد که به نظر می‌رسد تنها یک ویژگی مدّ نظر شاعر است که آن هم ویژگی شکوفه‌ها نیست ویژگی میوه گیلاس است که اغلب این میوه، جفت جفت است ببینید اطلاعات فرامتنی خواننده ممکن چه دگرگونی‌هایی در تأویل ایجاد کند و کنایه دوم و آخرین کنایه، نشانی شانه‌هاست که صخره‌ای است و این کنایه شفاف است گرچه نیاز نبود ویژگی این نشانی بیان شود که شده است «استواری». ببینید آن جا که نباید! قرینه‌ها را تا حد راهنمایی کامل اضافه می‌کنید و آن جا که باید! هیچ نشانه‌ای و قرینه‌ای در کار نیست.
ضعف‌های این شعر یکی بدلی است که برای انتظار آورده‌اید که نیازی به آن نیست و من گمان می‌کنم برای این است که باز هم عنوان نابجای شعر شما توجیه شود:
انتظار، نخستین دین تاریخ
«نخستین دین تاریخ» از نظر دستوری بدل است برای انتظار بدلی که معرف است و نیازی به تعریف نیست مگر این که حضور عنوان، اسم معنای پیشانی شعر را توجیه کند که خود کلیدواژه‌ایست ویران کننده!

عنوان شعر سوم : مهاجران بی بازگشت

پل‌های بی‌رمق
وقتی از آستین بیرون آمدند
چه اندازه آواز خواندیم
و بازو در بازو
دور آتش ماندیم،
می‌دانستیم
عمرمان کوتاه است،
قرار نبود ما بازگشت دوباره‌ی مهاجری را ببینیم
تو،
تمام قاعده‌ها را بر هم زدی.

نقد:
این شعر هم دو کنایه بیشتر ندارد و یک استعاره که به همان اندازه مشکل درکش کمتر است و شعر خوبی است.
پل‌های بی‌رمق
استعاره‌ای که قرینه‌ی صارفه‌ی آن در کنایه‌ایست که در مصراع بعدی است
وقتی از آستین بیرون آمدند
چه چیز از آستین بیرون‌می‌آید؟ دست پس پل‌های بی‌رمق معرفی می‌شوند و از آن جا که پل هستند استعاره‌اند و کنایه‌ی از آستین بیرون آمدن کنایه‌ای آشناست که خواننده مشکلی با آن ندارد البته استعاره‌ی «پل» هم تازگی ندارد این است که شما در روایت این شعر آن اندازه، نوآوری که در دو شعر پیشین داشتید ندارید و زبان شما مألوف‌تر است برای خواننده و کنایه دیگر که باز هم روشن و آشناست:
و بازو در بازو
دور آتش ماندیم،
که کنایه از رقصیدن است.
این شعر هم عنوان دارد ولی با این تفاوت که عنوان عنصری از خود روایت است گرچه صفت است و ظاهراّ اسم معنا ولی از آن جا که صفت جانشین اسم است و مصداق عینی دارد لطمه‌ای به فضای استعاری شعر نمی‌زند.
در مجموع اشعار شما بسیار خوب و درخور توجهی خاص است اما در کاربرد کنایات و قرینه‌های آن‌ها بیشتر دقت کنید اصراف نکنید و روشن‌تر کنایه بسازید.

  • محمد مستقیمی، راهی
۲۴
مرداد

تصاویر ناملموس


سبزی مصادف شدنت را با
ما شدنمان
ریختیم روی تمام آینه‌ها، بین خودمان
توی ماهیچه‌ٔ فکرمان گُل انداختی
تا سرخیِ سیلی را مقر نیاییم
ما
شقایق‌هایی
که برای بوییدن مادرمان
پا درآوردیم.

 

زیبا زیلایی

 

نقد این شعر از : محمد مستقیمی (راهی)

رفتارهای شایان توجهی در شعر شما وجود دارد که با تمام ایرادهایش باید حلاجی شود چرا که نکاتی در آن هاست بسیار آموزشی.
قبل از هر چیز بهتر است به ایرادهای تقطیع اشاره کنم که از آن موارد نیست. به نظر می‌رسد که شما برای تقطیع خود معیاری ندارید مثلاً بین حرف اضافه و متمم فاصله می‌اندازید چرا نمی‌دانم:
سبزی مصادف شدنت را با
ما شدنمان
یا آنجا که باید تقطیع کنید نمی‌کنید:
ریختیم روی تمام آینه‌ها
بین خودمان
معیار اصلی تقطیع درنگ‌های بجاست مگر این که نیتی بلاغی در آن باشد مانند تأکید.
از این مورد که بگذریم باید به تصویرهای شما بپردازیم تصویرهایی که عینیت ندارند و به نظر می‌رسد دلیلش حاصل یرخورد شما با یک گونه‌ی زبانی است توجه کنید:
سبزی مصادف شدنت را با ما شدنمان ریختیم روی تمام آیینه‌ها
این سبزی، رنگ نیست بلکه احساس حاصل از یک رنگ است و یک ابهام در کلام که: آیا سبزی مصادف شدن را با سبزی ما شدنمان ریختیم یا نه؟ در قسمت دوم سبزی وجود ندارد این ابهام حاصل حذف نابجاست چون اگر حذف نباشد دو احساس متفاوت است که احساس اول با رنگ بیان شده ولی احساس دوم که احساس «ماشدن» است رنگی ندارد و این ناهمگنی اجازه نمی‌دهد آمیزش این دو احساس صورت بگیرد تا بتوانند همراه روی آیینه‌ها ریخته شوند علاوه بر آن اگر رنگی حتی سبز روی آیینه‌ها ریخته شود آن‌ها دیگر خاصیت آیینگی ندارند. ببینید با این تصاویر ناهمگن چه کرده‌اید؟ خواننده شما سر در گم است چه اتفاقی دارد می‌افتد آیا این رفتار با آیینه‌ها خوب است؟ بد است؟ چه می‌خواهد بکند؟ و بعد بلافاصله می‌گویید:
توی ماهیچه‌ی فکرمان گل انداختی
اگر مخاطب فعل «انداختی» همان مخاطبی است که «ما» شده است چگون توانسته گل بیندازد تازه آن هم توی «ماهیچه‌ی فکرمان» که یکی از دو «مان» خودش است ببینید مخاطب شما چقدر باید شاعرتر از شما باشد تا بتواند این تصویرهای ناقص را بازسرایی کند و اگر چنین کند به خطا رفته است بازسرایی حاصل از تأویل شعر باید در فضای واژگانی شعر باشد نه بیشتر و نه کمتر درست در درون متن نه این که بیاید ابتدا فکر را ماهیچه‌دار کند و بعد گل انداختن را به گل انداختن ماهیچه‌های «لپ» برابر نهد تا بتواند سرخ شدن را از آن به تصویر بکشد تازه می‌ماند که فکر گل انداخته و سرخ شده چگونه است؟ این‌ها در متن شما نیست و رفتار چنین مخاطبی اگر هم باشد نادرست است چرا که خود شعری دیگر سروده است علاوه بر آن وقتی نوع سرخی را در مصراع بعد روشن می‌کنید که از نوع سیلی است و مفاد مقر آمدن در آن نیست سر در گمی چند برابر می‌شود و هنوز از این بلاتکلیفی رها نشده؛ بی هیچ عامل تداعی برای پرش به فضایی دیگر پرتاب می‌شود:
ما
شقایق‌هایی
که برای بوییدن مادرمان
پا درآوردیم
شقایق‌هایی را باید بدل «ما» بگیریم یا این که رابطه‌ی جمله را محذوف به حساب آوریم تا عبارت درست بنماید: ما شقایق‌هایی هستیم
یا همان بدل: ما، شقایق‌هایی، که برای...
این فضا خارج از فضای پیشین است و تنها «سرخی» را باید عامل تداعی برای «شقایق» بگیریم که چندان قدرتمند نیست البته واژه «گل» در ترکیب گل انداختی هم وجود دارد که کنایه است و در آن «گل» چندان به ذهن متبادر نمی‌شود که به شقایق تداعی داشته باشد..
اگر این ایرادها برطرف شود شعر خوبی خواهد شد چرا چنین تعبیر می‌کنم برای این که ماهیت اصلی فضایی که در خیال شما شکل گرفته «شعر» است و ایرادها همه در روایت آن است که این قسمت مهارت است نه هنر و با تمرین و نقدپذیری کسب می‌شود.

  • محمد مستقیمی، راهی