اصرار بیجا برای سرودن شعر بلند
اصرار بیجا برای سرودن شعر بلند
عنوان شعر اول : .
و سایه ی من
پیش از من
از در عبور کرد
و بعد
من عبور کردم
و پیش از ما
خورشید از همه چیز عبور کرده بود
و حالا شب است
و من
خسته ترین آدم این لحظه
هنوز سرپا هستم
با کوله باری از سیب های نشسته
که نمیتوانم بر زمین بگذارمشان
من یک درخت سیبم
که در دهانم
گنجشکی لانه کرده است
و بر شانه هایم
جغد ها
یکی در میان
بر عکس و سر به هوا ایستاده اند
مبهوت چیزی هستند که باید از خودشان پرسید
آی جغدها !
مبهوت چه هستید؟
هیچ
من از جایی می آیم
که کسبه اش
پشت دخل هایشان می نویسند
لطفا فراموش نکنید بقیه ی پولتان را بردارید
من از جایی می آیم
که هیچ کس از آن جا نمی آید
و بالاخره سکوت را تهدید می کنند
سه نفر رو به روی من ظاهر شدند
سه مرد
که یکی در میان
سر به هوا و سر به زیر هستند
و هیچ کدامشان
مرا نمی بینند
جغد ها بهت زده می نگرند
و پی در پی
می گویند هیچ
آرامشی عجیب است
در این نوسان ترسناک
و می گویم
کیستید
مرد اول
که زمین را نگاه می کند
و با ریش های پر پیچ و خمش ور می رود
می گوید
من نیچه هستم
و به من نگاه میکند
تفنگ را بر عمامه اش گذاشته
و می سوزد
به مرد دوم می گویم کیستی
مرد چشم از آسمان می شوید
و باران بند می آید
می خواهد بگوید من چارلی چاپلین هستم
ولی قبل از اینکه این را بگوید
می سوزد
به مرد سوم نمی گویم کیستی
و او سرش را بی مقدمه به سمت من می گیرد
و می گوید کیستی
گفتم
من از جایی می آیم که ...
و من آب می شوم
مرد
یک سیب شسته از زمین بر میدارد
گاز می زند
سایه ها را بر میدارد
و می رود
عنوان شعر دوم : .
همزمان با جریان دادن بی اخلاقی
شیشه ای باده بیاور ، ببرم ای ساقی
تا از این هستی بی پیکر و در نیست شوم
و به مستی ببرم روح از این دباغی
زندگی چیست به جز حسرت آن چیز که نیست
بازی اش را بخوری مانده به جانت داغی
زندگی یعنی جان کندن تا جایی که
بیستونی ، چیزی از تو بماند باقی
راستی
حال خودت خوب است انشاالله ؟
چه خبر از خودت ای رهبر قوم یاغی
چشم های تو که اینطور به هم قافیه اند
مژه هایت چه شود !! قافیه ی الحاقی
حیف این چشم که تویش بکند غم خانه
غم مخور ! باده بیاور ببرم ای ساقی
حسین چمن سرا
.
نقد این شعر از : محمد مستقیمی (راهی)
عنوان مجموعه اشعار : .
عنوان شعر اول : .
و سایهی من
پیش از من
از در عبور کرد
و بعد
من عبور کردم
و پیش از ما
خورشید از همه چیز عبور کرده بود
و حالا شب است
و من
خستهترین آدم این لحظه
هنوز سر پا هستم
با کوله باری از سیبهای نشسته
که نمیتوانم بر زمین بگذارمشان
من یک درخت سیبم
که در دهانم
گنجشکی لانه کرده است
و بر شانه هایم
جغد ها
یکی در میان
بر عکس و سر به هوا ایستادهاند
مبهوت چیزی هستند که باید از خودشان پرسید
آی جغدها !
مبهوت چه هستید؟
هیچ
من از جایی می آیم
که کسبهاش
پشت دخلهایشان مینویسند
لطفا فراموش نکنید بقیهی پولتان را بردارید
من از جایی میآیم
که هیچ کس از آن جا نمیآید
و بالاخره سکوت را تهدید میکنند
سه نفر رو به روی من ظاهر شدند
سه مرد
که یکی در میان
سر به هوا و سر به زیر هستند
و هیچ کدامشان
مرا نمی بینند
جغدها بهتزده مینگرند
و پی در پی
میگویند هیچ
آرامشی عجیب است
در این نوسان ترسناک
و می گویم
کیستید
مرد اول
که زمین را نگاه میکند
و با ریش های پر پیچ و خمش ور میرود
میگوید
من نیچه هستم
و به من نگاه میکند
تفنگ را بر عمامهاش گذاشته
و میسوزد
به مرد دوم میگویم کیستی
مرد چشم از آسمان میشوید
و باران بند میآید
می خواهد بگوید من چارلی چاپلین هستم
ولی قبل از این که این را بگوید
میسوزد
به مرد سوم نمیگویم کیستی
و او سرش را بیمقدمه به سمت من میگیرد
و میگوید کیستی
گفتم
من از جایی میآیم که ...
و من آب میشوم
مرد
یک سیب شسته از زمین برمیدارد
گاز میزند
سایهها را برمیدارد
و میرود
نقد:
این متن بلند ملقمهایست از چند چیز: چند شعر که البته نواقصی دارد و یک داستان. شعر اول که با مصراع:
خورشید از همه چیز عبور کرده بود
تمام میشود کلیت ساختار در مخیلهی شاعر شکل گرفته است اما تصویر ایجاد شده در روایت گزارش شده است با چند جملهی خبری و ایراد هم همین جاست این رفتارها باید اجرا شوند نه این که خبر داده شوند باید در روایت شعر تجدید نظر کنید. و اما شعر دوم که از درخت سیب آغاز میشود و مصراعهای بین این دو شعر زائدند و البته شعر دوم هم با یک تشبیه در ابتدای شعر:
من یک درخت سیبم
ویران میشود این تشبیه را بردارید تا بتواند استعاره در کلیت شعر شکل بگیرد و شایان ذکر است که اگر این شعر از متن جدا شود و شکل بگیرد پیوند ناگسستنیش با داستان پایان متن باید گسسته شود تا بتوان آن را به نقد نشست. داستان پایان متن هم باید در مقولهی داستان نقد شود.
عنوان شعر دوم : .
همزمان با جریان دادن بیاخلاقی
شیشهای باده بیاور ، به برم ای ساقی
تا از این هستی بی پیکر و در نیست شوم
و به مستی ببرم روح از این دباغی
زندگی چیست به جز حسرت آن چیز که نیست
بازیش را بخوری مانده به جانت داغی
زندگی یعنی جانکندن تا جایی که
بیستونی ، چیزی از تو بماند باقی
راستی
حال خودت خوب است انشاالله ؟
چه خبر از خودت ای رهبر قوم یاغی
چشمهای تو که اینطور به هم قافیهاند
مژههایت چه شود !! قافیهی الحاقی
حیف این چشم که تویش بکند غم خانه
غم مخور ! باده بیاور به برم ای ساقی
نقد:
این به ظاهر غزل یک قافیهبندی ضعیف است همه جا قافیهها تصویرسازند آن هم تصاویری ناهمگن و اغلب ناقص و زبان هم گاهی گنگ است مثلاً در مصراع اول «جریان دادن بیاخلاقی» به چه معناست یعنی بیاخلاقی چون رودی به جریان افتاده است حال این خوب است یا بد است ارزشی در این مصراع نیست که شاعر دوست دارد شیشهای باده در برش باشد که دستور میدهد به ساقی که آن را به برش بیاورد . متمم «به برم» حشو است و مصراع تنها همین جمله است: شیشهای باده بیاور ای ساقی که برای پر شدن وزن متممی حشو شده است
در بیت بعد واو ربط همپایگی در مصراع اول زائد است:
تا از این هستی بی پیکر در نیست شوم
علاوه بر آن «این هستی بیپیکر» دیگر چیست؟ و در مصراع دوم این بیت که مجاز دباغی به جای پوست کمی عبارت را طنز کرده است که با سیاق کلام سازگار نیست.
در بیت سوم: بازیش را بخوری ضعف زبانی دارد بازیخوردن یک فعل مرکب است و آمدن «را» مفعولی بین دو جزء فعل مرکب جایز نیست علاوه بر آن افعال دو جمله مصراع دوم با هم سازگار نیستند به جای «مانده» باید «میماند» باشد.
بیت چهارم ایرادی ندارد البته کشفی هم ندارد.
در بیت پنجم این احوالپرسی با رهبر قوم یاغی فریاد میکند که تنها برای آوردن قافیهی «یاغی» آمده است.
در بیت ششم هم اصلاحی به کار رفته است که در علم قافیه جایگاهی ندارد و دست کم من این اصطلاح را نشنیدهام قافیهی الحاقی دیگر چه صیغهایست اگر چشمان را به هر چیز دیگری هم تشبیه کرده بودی میتوانست مژگان همان چیز الحاقی باشد.
در بیت آخر هم اتفاقی که بین دو جزء فعل مرکب «خانه کند» افتاده است بسیار زننده است و تکرار مصراع حشودار هم در پایان مزید بر علت دیگریست.
- ۰۱/۰۵/۳۰