شگردهای روایت
عنوان شعر اول : خبر آمدنت
خبر را دست به دست می چرخانی
به من که رسیدی
پای گل های روسری ام آب می ریزی
دکمه های پیراهنم
سرک می کشند به انارهایی که
قرار بود با دست های تو چیده شوند
نقل های دامنم را
برای روز مبادا نگه میدارم
خبر به انتهای کوچه رسید
ریسه می رود حیاط
کل می کشند درخت ها
شمعدانی ها خواب تور سفید می بینند
تو
با بهار می آیی
تکه
تکه
تکه استخوان هایت را بو می کنم
دست هایت را
کجای جنگ جا گذاشته ای
که هر چه دست می برم
انگشت حلقه ات را پیدا نمی کنم
روز مبادا رسید
خبر کوچه را پر می کند
باد گل های روسری ام را می چیند
و نقل ها به سوگ آمدنت
سیاه می پوشند
عنوان شعر دوم : جنگ
فهمم را میان کلمات روزنامه می پیچم
روزنامه ای که تاری اتاق را می برد
و نور را به پیشانی ات می کوبد
فهمم را میان کلمات روزنامه می پیچم
روزنامه پر می شود از کودکانی که
راه خانه را گم کرده اند
به یتیم خانه ها
به خانه های یتیم
هیچ روزنامه ای سرک نمی کشد
تو
دست بکش از پنجره
خواب را از پیشانی ات دور کن
نوری که به قلبت اصابت نکند
نور نیست
کور سوئی ست برای رنجیدن
کور سوئی ست برای رنجاندن
فهمم را میان کلمات روزنامه می پیچم
روزنامه ای که درد را
در آن به هر زبانی بنویسم
درد می کند
و آتش را در هر گوشه اش
خانه های زیادی را می سوزاند
و تو را
هر گوشه این اتاق پنهان کنم
گوشه ای از جنگ را
از روزنامه ها دور کرده ام
فهمم را میان کلمات روزنامه می پیچم
ملحفه سفید را روی شانه ات
و ترس در مشت هایم گره می خورد
فردا
روزنامه ها تیتر می زنند
زنی دوست نداشت
محبوبش را در لباس جنگ ببیند
پ ن: من چقدر احمق بودم که می خواستم لکه های خون راازشیشه ها پاک کنم باروزنامه هایی که از جنگ می نویسند (داود سوران)
عنوان شعر سوم : صلح
از صلح حرف می زنی
با لباسی که بوی جنگ می دهد
گلوله را به خانه می بری
و پیشانی مادرت را می بوسی
بندهای پوتینت را
به موهای دخترت می بافی
و به یاد چشم
پسرانی که به بلوغ نمی رسند
برای پسری که در راه نداری
نام زیبا انتخاب می کنی
از صلح حرف میزنی
با جای خالی صفحه دوم شناسنامه ات
با زنی که جنگ
اثر پدرش را مفقود کرده است
به اتاق پناه می بری
با تنی که بوی جنگ می دهد
و می اندیشی
به جنگنده ای که صبح تو را
به کودکان نشان خواهد داد
رها زاهدی (پرهام)
نقد این شعر از : محمد مستقیمی (راهی)
عنوان شعر اول : خبر آمدنت
خبر را دست به دست میچرخانی
به من که رسیدی
پای گلهای روسریم آب میریزی
دکمههای پیراهنم
سرک میکشند به انارهایی که
قرار بود با دستهای تو چیده شوند
نقلهای دامنم را
برای روز مبادا نگه میدارم
خبر به انتهای کوچه رسید
ریسه میرود حیاط
کل میکشند درختها
شمعدانیها خواب تور سفید میبینند
تو
با بهار میآیی
تکه
تکه
تکه استخوانهایت را بو میکنم
دستهایت را
کجای جنگ جا گذاشتهای
که هر چه دست میبرم
انگشت حلقهات را پیدا نمیکنم
روز مبادا رسید
خبر کوچه را پر میکند
باد گلهای روسریم را میچیند
و نقلها به سوگ آمدنت
سیاه میپوشند
نقد شعر اول:
شعر مؤفقی است بویژه در روایت، شگردهایی دیده میشود که هم روایت را لطیف و غافلگیرکننده میکند هم به توصیف کمک میکند. شعر که فضای جنگی دارد با خبری آغاز میشود که مخبر با موضوع خبر یکی است و این یگانگی یکی از آن شگردهای زیباست و بعد سرایت این خبر به پدیدههای ریز و درشت: از گلهای روسری که مخبر آنها را آبیاری میکند ولی در اصل با اشک صاحب روسری آبیاری شدهاند و این درآمیختگی پدیدهها شگرد دیگری است که روایت را برجسته میکند و بعد تصویری بسیار زیبا و زیرکانه با سرک کشیدن دکمههای پیراهن به انارهایی که قرار بوده است با دستهای مخبر چیده شوند. تصویر گرچه اروتیک است اما ساختار زننده و چندشآوری چون بسیاری از تصویرهای جوانان امروزی ندارد بسیار لطیف و دو بعدی است و شاید در نگاه ابتدایی ظاهر نشود و این هم شگرد دیگری برای روایت آنچه در فرهنگ ما تابو است ولی روایت آن گاهی ضرورت دارد و بالاخره نقلهای دامن که برای روز مبادا هستند و این نقلها و روز مبادا هم همان شگرد قبلی است با پنهانکاری بیشتر چرا که ضرورت دارد پنهانتر باشد. از این جا به بعد خبر، خود شخصیت مییابد و بی آن که نیاز به مخبر داشته باشد خود تا انتهای کوچه میرود زیرا لازم است مخبر در همین فضا بماند و بعد ریسه رفتن حیاط با آن ایهام زیبا در واژهی «ریسه» و کل کشیدن درختان و خواب دیدن شمعدانیها که به گل سفید نشتنشان به رؤیا تبدیل شده است. از این جا به بعد تو میآیی که پیش از این با خبر آمدهای و این تو دیگر استخوانهاست که با بهاری که با ریسه رفتن حیاط و کل کشیدن درختان و رؤیای شمعدانیهای آمده است میآیی و بعد آنچه که در این استخوانها جستجو میشود زیباست بوی تو و انگشت انگشتری که در آن ها نیست و معلوم نیست دستها در کجای جنگ مانده است و این اوج شعر است. واقعاً دستهای شهید در کجای جنگ مانده است؟ پرسشی که هماره در تاریخ جاری است و این حستجو زیباست چرا که روز مبادا رسیده است و دستان تو نیست تا حلقهی روز مبادا را بر انگشتت کنم و در انتها خبر به باد تبدیل میشود و گلهای روسری را تاراج میکند و سیاهپوشی نقلهای دامن.
آغازی زیبا، روایتی شگفتانگیز و یک پایان ادامهدار تا همیشهی تاریخ. یک فضای استعاری کامل در فضایی جنگی.
عنوان شعر دوم : جنگ
فهمم را میان کلمات روزنامه میپیچم
روزنامهای که تاری اتاق را میبرد
و نور را به پیشانیت میکوبد
فهمم را میان کلمات روزنامه میپیچم
روزنامه پر میشود از کودکانی که
راه خانه را گم کردهاند
به یتیمخانهها
به خانههای یتیم
هیچ روزنامهای سرک نمیکشد
تو
دست بکش از پنجره
خواب را از پیشانیت دور کن
نوری که به قلبت اصابت نکند
نور نیست
کور سوئیست برای رنجیدن
کور سوئیست برای رنجاندن
فهمم را میان کلمات روزنامه میپیچم
روزنامهای که درد را
در آن به هر زبانی بنویسم
درد میکند
و آتش را در هر گوشهاش
خانههای زیادی را میسوزاند
و تو را
هر گوشهی این اتاق پنهان کنم
گوشهای از جنگ را
از روزنامهها دور کردهام
فهمم را میان کلمات روزنامه میپیچم
ملحفهی سفید را روی شانهات
و ترس در مشتهایم گره میخورد
فردا
روزنامهها تیتر میزنند
زنی دوست نداشت
محبوبش را در لباس جنگ ببیند
پ ن: من چقدر احمق بودم که میخواستم لکههای خون راازشیشهها پاک کنم باروزنامههایی که از جنگ مینویسند. (داود سوران)
نقد شعر دوم:
این هم یک شعر مؤفق دیگر قهرمان شعر پیشین «خبر» بود و قهرمان این شعر «روزنامه» است روزنامهای که راوی درک و فهمش را میان کلمات روزنامه «میپیچد» انگار لای روزنامه پیچیده است تا به سطل بسپارد کنایهای بسیار زیبا در این که روزنامه با درک ما چه میکنند؟! و پس کاربرد دیگر و اصلی روزنامه به میان میآید و آن پاک کردن شیشه با روزنامه است که برترین استفادهی از آن معرفی میشود چرا که شیشهها را پاک میکند تاری اتاق را میبرد و نور را به پیشانیت میکوبد در این جا راوی به ترجیحبند خود بر میگردد: « فهمم را میان کلمات روزنامه میپیچم» و اشاره میکند به آنچه که روزنامهها میکنند و آنچه که باید بکنند و نمیکنند:
روزنامه پر میشود از کودکانی که
راه خانه را گم کردهاند
به یتیمخانهها
به خانههای یتیم
هیچ روزنامهای سرک نمیکشد
و بعد به خود میآید و نهیب میزند به خویش که چرا نوری که از پنجرهی پاک شده به پیشانیت خورده به قلبت اصابت نکرده و دل خوش کردهای به روزنامهها و خبرها؟ و دوباره با ترجیحبند با خود درگیر میشود که بیان درد از زبان روزنامهها خود درد است و و بیان آتش، خانهسوز است و با یک شگرد زیبا در همین فضا گریز میزند به که اگر تو را از روزنامهها پنهان کنم و در پستوی خانه بگذارم گوشهای از جنگ و تاریخ را از روزنامهها دور کردهام و برای آخرین بار به ترجیحبند خود برمیگردد و رفتاری میکند که که تیتر فردای روزنامهها شود: عکس شهید را با ملحفهی سفید میپوشاند و مشتهایش را گره میکند:
ملحفهی سفید را روی شانهات
و ترس در مشتهایم گره میخورد
فردا
روزنامهها تیتر میزنند
زنی دوست نداشت
محبوبش را در لباس جنگ ببیند
آغازی زیبا و کند و کاوهای درونی راوی زیبا و گریز، زیباتر و یک پایان خوب.
عنوان شعر سوم : صلح
از صلح حرف میزنی
با لباسی که بوی جنگ میدهد
گلوله را به خانه می بری
و پیشانی مادرت را می بوسی
بندهای پوتینت را
به موهای دخترت میبافی
و به یاد چشم
پسرانی که به بلوغ نمیرسند
برای پسری که در راه نداری
نام زیبا انتخاب میکنی
از صلح حرف میزنی
با جای خالی صفحه دوم شناسنامهات
با زنی که جنگ
اثر پدرش را مفقود کرده است
به اتاق پناه میبری
با تنی که بوی جنگ میدهد
و میاندیشی
به جنگندهای که صبح تو را
به کودکان نشان خواهد داد
نقد شعر سوم:
و قهرمان شعر سوم یک رزمنده است که مخاطب شعر است مخاطبی که باز هم با یک شگرد زیبا به نقد کشیده شده است. رزمندهای که با لباس رزم از میدان برگشته با بوی باروت از صلح سخن میگوید و قطار فشنگ بر دوش و در رؤیاهایش با دختر نداشتهاش بازی میکند و نامی زیبا برای پسر نداشتهاش انتخاب میکند و برای همسرش که نامش در صفحه دوم شناسنامهاش نیامده یعنی همان همسر نداشتهاش که دختر یک مفقودالاثر است از صلح سخن میگوید و با همان بوی باروت تنش به اتاق پناه میبرد در حالی که به جنگندهای میاندیشد که فردا برای بمباران پرواز میکند تا کودکان را بکشد.
یک فضای جنگی بسیار گسترده در استعارهای شگفت که هرچیز و هرکس را که در جای خود نیست در بر دارد یک انتقاد گسترده که تنها در جنگ نیست که همه جاست و شعر سوم مؤفق شماست.