آیینه پردازان (ayinepardazan)

شناخت ماهیت و ساختار شعر

آیینه پردازان (ayinepardazan)

شناخت ماهیت و ساختار شعر

بایگانی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

۱۰۲ مطلب با موضوع «شعر نو» ثبت شده است

۱۷
شهریور

شناخت ماهیت

 

عنوان شعر اول : آدرس

 

محبوب من

نامه ها

و شعر های عاشقانه ام را

همراه با شکوفه های سیب

در پاکت می گذارم

بجای تمبر

بوسه ای سرخ

به پاکت میزنم

اما

نمی دانم

آنهارا

به کدام آدرس

پست کنم

 

عنوان شعر دوم : مجرم

 

محبوب من

می خواستم با واژه ها

در درون قلب تو

علیه حکومت مستبد وابستگی

انقلاب کنم

و جمهوری عشق را بنا نهم

اما شکست خوردم

و به جرم تشویش افکار عمومی

اعدام شدم

 

عنوان شعر سوم : تو مرا خواهی کشت

 

درشبی تاریک

در سیاه چالی نمور

در غل و زنجیری بی رحم

به دست جلادی سنگدل

تو مرا خواهی کشت

و پیکرم را به کبریت حسرت خواهی سپرد

و خاکسترم را به در یایی نا امیدی خواهی ریخت

آری تو مرا با رفتن خود

اینچنین خواهی کشت

 

احمد ایوبی

 

نقد این شعر از : محمد مستقیمی (راهی)

عنوان شعر اول : آدرس

 

محبوب من

نامه ها

و شعر های عاشقانه ام را

همراه با شکوفه های سیب

در پاکت می گذارم

بجای تمبر

بوسه ای سرخ

به پاکت میزنم

اما

نمی دانم

آنهارا

به کدام آدرس

پست کنم

 

عنوان شعر دوم : مجرم

 

محبوب من

می خواستم با واژه ها

در درون قلب تو

علیه حکومت مستبد وابستگی

انقلاب کنم

و جمهوری عشق را بنا نهم

اما شکست خوردم

و به جرم تشویش افکار عمومی

اعدام شدم

 

عنوان شعر سوم : تو مرا خواهی کشت

 

درشبی تاریک

در سیاه چالی نمور

در غل و زنجیری بی رحم

به دست جلادی سنگدل

تو مرا خواهی کشت

و پیکرم را به کبریت حسرت خواهی سپرد

و خاکسترم را به در یایی نا امیدی خواهی ریخت

آری تو مرا با رفتن خود

اینچنین خواهی کشت

 

نقد:

ابتدا در نظر داشتم شعرها را جدا جدا نقد کنم بعد از چند مرور به این نتیجه رسیدم که گرچه بظاهر فضاهای متفاوتی دارند اما در ماهیت تفاوتی ندارند بهتر آن دیدم که ایراد اصلی در شناخت ماهیت شعر است که باید برای نویسنده روشن شود و زمانی که ماهیت ایراد دارد نقد جزییات بی‌ربط می‌نماید.

هر سه متن در فضای احساس نوشته شده به عبارت دیگر یک فریاد بارز برای بیان احساس است و اظهار احساس شعر نیست این سه نوشته بیشتر شبیه سه نامه‌ی کوتاه عاشقانه است که برای مخاطبی خاص نوشته شده و در همان یک نسخه هم خلاصه می‌شود و اگر با تسامح برخورد کنیم یک نسخه هم برای نویسنده در نظر می‌گیریم و متن را دو نسخه‌ای می‌نامیم نویسنده حتی نکوشیده در بیان این سه حس به گونه‌ای برخورد کند که دست کم شخصی نماند و اگر کسی حسی مشابه آن دارد در خوانش آن برانگیخته شود.

دوست عزیز فضای احساس و بیان آن شعر نیست توجه داشته باشید برای خلق یک استعاره در لفظ ما به یک مشبه و یک مشبه‌‌به نیاز داریم که در آن مشبه‌به را همراه با وابسته‌ای از مشبه همراه می‌کنیم و استعاره خلق می‌کنیم ولی شعر یک استعاره در لفظ نیست بلکه خلق یک فضای استعاری است توجه داشته باشید فضای چهار بعدی طول و عرض و ارتفاع و زمان، فضایی که در نحوه‌ی روایت به استعاره می‌رود و خواننده در لحظه‌ی خوانش آن را به تأویل می‌برد و از دریچه نگاه خود تفسیر می‌کند در این هنگام است که تمام واژه‌های متن با نگاه خواننده استعاره می‌شوند و در فضای تأویلی به معنا می‌رسند و این به گونه‌ایست که هر خواننده با دیدگاه خو.د به تأویل می‌رود و تفسیر هر خواننده برای خودش معناپذیر می‌شود به عبارت دیگر متنی که شعر باشد و فضایی که استعاری باشد به تعداد خوانندگان تأویل و تفسیر دارد ولی این سه متن این گونه نیست یک پیام شفاف و مشخص را بیان می‌کند که تمام خوانندگان به یک پیام مشخص می‌رسند و متنی که یک پیام مشخص را بیان کند شعار است نه شعر حال این شعار وقتی شعاری احساسی باشد این گمان پیش می‌آید که شعر است.

شما در متن اول گفته‌اید: می‌خواهم شعرهای عاشقانه‌ام را برایت پست کنم ولی آدرسی از تو ندارم و در متن دوم می‌گویید می‌خواستم با کلمات در قلب تو جایی باز کنم اما موفق نشدم و در متن سوم می‌گویید: تو می‌روی و من می‌میرم حال این پیام‌ها اگر بیانی شاعرانه هم باشد که هست شعر خلق نشده در نهایت می‌توانیم بگوییم این‌ها سه متن ادبی هستند پس ادیبانه نوشتن هم شعر نمی‌آفریند ممکن است متنی کاملاً ساده باشد و هیچ آرایه‌ای هم در آن نباشد ولی شعر باشد. به اشعار نیما توجه کنید روایتی ساده دارند گاهی کنایه‌ای یا تشبیهی در آن‌هاست ولی از نظر ماهیت شعرند یعنی فضای خلق شده و روایت شده فضایی استعاری است. شما توان روایت ادیبانه را دارید پس باید در شناخت ماهیت شعر بکوشید.

 

  • محمد مستقیمی، راهی
۱۷
شهریور

مراقبه در آفرینش

 

دیوار دروغ می گوید

آینه باج می گیرد...

 

این سوراخ ها جای کوبیدن چند میخ نیست

نزدیکترین ابر را به گلوله بسته اند

و ماه، پشت ابر دیگری پنهان شده است

 

چند قدم جلو می روم

و انکار می کنم که پنهانش کرده ام

میان نوشته ها

زیر تخت

داخل کمد

در جیب لباسهایی که شهامت حرف زدن ندارند

 

دست می برم در جیبهایم

و انکار می کنم

که در شکستن دست داشته ام

که شکست را میان زانوهایم جفت کرده ام

که جفت شش های بسیاری را از دست داده ام

 

دست می برم در نوشته هایم

جملـه ها را عقب می کشم

به دیوار می رسم

به دیوانه ای که خودش را پشت خودش

پنهان کرده است

 

به رابطه ی پنهانی خودم با خودم فکر می کنم

و آنقدر با خودم فکر می کنم

فکر می کنم

فکر می کنم

تا به این انکار اعتراف کنم

 

یک لیوان آب می خورم

و اعترافم را‌ انکار می کنم

نقد این شعر از : محمد مستقیمی (راهی)

عنوان مجموعه اشعار : یک لیوان آب می خورم

 

دیوار دروغ می گوید

آینه باج می گیرد...

 

این سوراخ ها جای کوبیدن چند میخ نیست

نزدیکترین ابر را به گلوله بسته اند

و ماه، پشت ابر دیگری پنهان شده است

 

چند قدم جلو می روم

و انکار می کنم که پنهانش کرده ام

میان نوشته ها

زیر تخت

داخل کمد

در جیب لباسهایی که شهامت حرف زدن ندارند

 

دست می برم در جیبهایم

و انکار می کنم

که در شکستن دست داشته ام

که شکست را میان زانوهایم جفت کرده ام

که جفت شش های بسیاری را از دست داده ام

 

دست می برم در نوشته هایم

جملـه ها را عقب می کشم

به دیوار می رسم

به دیوانه ای که خودش را پشت خودش

پنهان کرده است

 

به رابطه ی پنهانی خودم با خودم فکر می کنم

و آنقدر با خودم فکر می کنم

فکر می کنم

فکر می کنم

تا به این انکار اعتراف کنم

 

یک لیوان آب می خورم

و اعترافم را‌ انکار می کنم

 

امیر مهدی اشرف نیا

 

نقد این شعر از : محمد مستقیمی (راهی)

نقد:

شعر زبانی ساده و شفاف و عینیتی بارز دارد فضای تصویر شده را از ابتدا تا انتها بررسی می‌کنیم اتاقی که راوی در آن تنهاست ابتدا به دیوار می‌نگرد که دروغ می‌گوید این دروغ می‌تواند نوشته‌ای روی دیوار باشد و یا حتی سوراخ‌های روی آن که در ادامه‌ی شعر به آن مستقیم اشاره دارد می چرخد به آیینه می‌رسد آیینه‌ای که بجای آن که راست بنماید باج می‌گیرد می‌ترساند راوی از آن هراس دارد بعد به پنجره می‌رسد که زمان را بیان می‌کند شب است و ماه ترسیده از رگبار تیرهایی که هوایی شلیک شده‌اند بعد چرخش در اتاق را ادامه می‌دهد به نوشته‌هایش می‌رسد که چیزی را پنهان کرده اند و انکار می‌کنند چیزی که در هر کجای ممکن پنهان شده است در نوشته‌ها در کمد زیر تخت و تلویحاً اشاره‌ای به آن می‌کند پنهان شده در جیب‌های بی‌شهامت و انگار آن که پنهان شده شهامت است بسیار زیبا آن را رو می‌کند و در عین حال رو نمی‌کند و همین شگرد در روایت قرینه‌ی صارفه‌ی فضای تصویری است برای استعاری شدن دوباره سعی می‌کند آنچه را پنهان کرده رو کند به روشی دیگر با انکار بعد دیگری با دست داشتن در شکست. شکستی که با شکستن زانوها جفت می‌شود که باز به نوعی همان شهامت پنهان شده است و کنایه‌ی زیبایی که از تداعی واژه‌ی «جفت» به ذهن راوی می‌آید شانس‌های از دست رفته موقعیت‌های مناسبی که استفاده نشده و عبارت شده با کنایه‌ی بجای «جفت شش». بعد دست می‌برد در نوشته‌ها که ایهامی زیبا دارد یکی تغییر دادن نوشته و دیگر تصویر شدن نوشته‌ها در ردیف لباس‌های داخل کمدی که پیش از این در روایت آمده است و این ایهام را با عقب کشیدن جمله‌ها به تصویر می‌آید. این همانی زیبایی که با شگرد کنایه و ایهام به تصویر کشیده شده و ادامه آن که دیوار و سایه راوی که دیوانه‌ایست که پشت خودش پنهان شده تداعی «دیوار» و «دیوانه» برای پرش ذهن جالب توجه است و این پنهان شدن در پشت سایه‌ی خود راوی را به خود می‌آورد به فکر وامی‌دارد تا آن جا که اعتراف می‌کند که شهامتش را انکار کرده است لیوانی آب می‌نوشد باز به خودآگاه می‌آید و دوباره اعتراف خود را انکار می‌کند و این طرد و عکس آرایه‌ایست که فقط برای یک بازی زبانی و خلق یک زیبایی نیامده بلکه آرایه‌ایست تماماً در خدمت روایت.

تصاویر را تأویل کردم تا ببینید که خلق یک فضای استعاری شفاف و روشن و بکر توفیقی است که متن را به یک شعر خوب تبدیل کرده است و این توفیق را شاعر مدیون مراقبه‌ی خویش است که قبل از تصور کامل فضای خیال دست به قلم نمی‌شود و تا پایان هم در ناخودآگاه می‌ماند و مراقب است حواسش جمع نشود و به خودآگاه نیاید متنی عاری از هر آفت بی‌هیچ کلیدواژه‌ای و اگر ظالمانه برخورد کنیم و بگوییم که واژه‌ی «شهامت» کلیدواژه است دفاعی جانانه دارد همان طور که اشاره کردم در تأویل من شهامت است چرا که در خوانش، این واژه در دیدگاه من برجسته شد در حالی که شاعر شهامت را به لباس‌ها نسبت داده است.

 

  • محمد مستقیمی، راهی
۱۷
شهریور

عناصر مخرب

 

عنوان شعر اول : -

 

انبوه سیاه ملخ هایی را دیدم

که هرچه رنگ سبز دارد

تا ریشه می جوند

و سایه ها

سرهای مردمی را درو می کنند

که تا گلو در زمین فرو رفته اند

خورشید بر سنگ فرش خیابان ها

روی شیشه مغازه ها

حتی پستوی خانه ها

خون گرم می چکاند

قحط سال های پشت سر هم

و مزرعه هایی

-که اگر حاصلی دهند-

در میان خوشه هایش

حرام زاده های تفنگ به دست می روید

و مارهایی با صورت انسان

که کودکان لاغر و گرسنه را

در شکم خود هضم می کنند

... عرق به تن نشسته

چشم می گشایم

میان خواب و بیدارِ کابوسی که سقط نمی شود

و شهر

برای زایش هر اتفاقِ سخت

مضطرب است

 

سجاد سبحانی

 

نقد این شعر از : محمد مستقیمی (راهی)

 

عنوان شعر اول : -

 

انبوه سیاه ملخ هایی را دیدم

که هرچه رنگ سبز دارد

تا ریشه می جوند

و سایه ها

سرهای مردمی را درو می کنند

که تا گلو در زمین فرو رفته اند

خورشید بر سنگ فرش خیابان ها

روی شیشه مغازه ها

حتی پستوی خانه ها

خون گرم می چکاند

قحط سال های پشت سر هم

و مزرعه هایی

-که اگر حاصلی دهند-

در میان خوشه هایش

حرام زاده های تفنگ به دست می روید

و مارهایی با صورت انسان

که کودکان لاغر و گرسنه را

در شکم خود هضم می کنند

... عرق به تن نشسته

چشم می گشایم

میان خواب و بیدارِ کابوسی که سقط نمی شود

و شهر

برای زایش هر اتفاقِ سخت

مضطرب است

 

نقد:

شعر در خیال شاعر بخوبی شکل گرفته است اما در روایت آن، شاعر نگران است که: نکند مخاطب به آنچه من می‌خواهم انتقال دهم نرسد! و همین نگرانی او را بر آن می‌دارد که عناصری را به تصویر بیاورد که حامل همان پیام باشند و باید ببینیم این گونه ویرانگری‌ها در یک شعر خوب چگونه شکل می‌گیرند.

من همواره در آموزش‌هایم توصیه می‌کنم که در خلق آثار هنری و به ویژه شعر هنرمند و شاعر باید مراقبت کند که حواسش جمع نشود کاری که سالیان دراز عکس آن را تمرین کرده است همیشه به او در آموزش‌های مدرسه و دانشگاه و هر کار دیگری توصیه شده حواست را جمع کن نگذار حواست پرت شود و حواس پرتی یعنی به همان دنیای خیال رفتن و جمعی حواس یعنی از دنیای خیال به واقعیت آمدن به عبارت دیگر از ناخودآگاه به خودآگاه آمدن در سرودن‌ها شاعر نباید به خودآگاه بیاید و هرچیز که او را به خودآگاه بیاورد مزاحم است و آفت حال اگر خود او برای رفع نگرانی پیام‌رسانی عمداً به خودآگاه بیاید که دیگر فاجعه است. ببینید نگرانی شاعر او را واداشته که چگونه در روایت زیبا و بی‌نقص خود تصرف کند و آن را به ویرانی بکشاند او نگران این پیام است:

و شهر

برای زایش هر اتفاقِ سخت

مضطرب است

و برای رسیدن به این مهم حضور خویش را در روایت لازم می‌بیند این است که شعر را این گونه آغاز می‌کند:

انبوه سیاه ملخ هایی را دیدم

و برای این که این تصاویر سوررئال با فعل دیدن سازگار شود ناچار در پایان تصورات خود را به کابوس نسبت می‌دهد:

چشم می گشایم

میان خواب و بیدارِ کابوسی که سقط نمی شود

و با این شگردها شعر زیبای خود را ویران می‌کند البته واژگان و ترکیباتی چون «حرام‌زاده‌های تفنگ به دست» و نمادهایی چون رنگ «سبز» نیز از همان عناصری هستند که نگرانی شاعر را برطرف سازند.

دوست عزیز نیازی به این ساختار و این کلیدواژه‌ها نیست شما نگران نباشید! اگر مخاطب دیدگاه شما را داشته باشد به منظور شما می‌رسد اگر هیچ یک از این عناصر در متن نباشند و اگر به منظور شما نرسد هم نه تنها ایرادی به متن شما وارد نیست بلکه این ویژگی هنر و شعر است روایتتان را از این عناصر مخرب بزدایید تا شعرتان بی‌نقص شود.

شایان ذکر است که این آفت در شعر بسیاری از شاعران دیروز و امروز و گاهی بزرگان ادب فارسی هست که البته این موجودیت توجیه نمی‌کند به دلیل بزرگ بودن بزرگان. شاهکارهای ادب ما از این گونه آفت‌ها مبرایند و در کار گذشتگان هم اگر چنین عناصری دیده می‌شود برمی‌گردد به دیدگاه آنان در مورد هنر و شعر. آنان شعر را وسیله‌ی آموزش می‌دیدند و در نتیجه پیام‌رسانی و شعارزدگی در شعر گذشته‌ی ما توجیه‌پذیر است.

 

  • محمد مستقیمی، راهی
۱۷
شهریور

دغدغه‌ی پیام‌رسانی

 

عنوان شعر اول : رسالت

کینه ی غدیر

 

جهل جمل

 

تزویر نهروان

هم قسم می شوند برای قِِتال

ماجرای نیم روز تمام نمی شود

اسارت آغازیست برای رسالت

زینب مبعوث می شود

تا عشق جاوید بماند ...

 

محمدامین فردوسی

 

نقد این شعر از : محمد مستقیمی (راهی)

 

عنوان شعر اول : رسالت

کینه ی غدیر

جهل جمل

تزویر نهروان

هم قسم می شوند برای قِتال

ماجرای نیم روز تمام نمی شود

اسارت آغازیست برای رسالت

زینب مبعوث می شود

تا عشق جاوید بماند ...

 

نقد:

شعر تا مصراع «ماجرای نیمروز تمام نمی‌شود» بخوبی روایت شده است یک فضای تاریخی که اتحادی ایجاد می‌کند برای جنگ که گرچه کلی می‌نماید اما تصویر یک اجلاس اتحاد را متصور می‌کند ولی از آن جا به بعد گزارش صرف است مصراع «اسارت آغازیست برای رسالت» حکمی است که نویسنده صادر می‌کند بی هیچ ارتباطی با آنچه پیش از آن روایت شده است و این حکم خبری دیگر را روایت می‌کند که بر اساس همین حکم به وجود آمده است این قسمت پایانی لوازم چیده شده در تصویر بالا را دنبال نمی‌کند در حقیقت تصویر اولیه رها شده و شاعر درگیر شعار دادن و پیام‌رسانی می‌شود اگر توانسته بود اسارت و رسالت را هم به تصویر بکشد و بعثت زینب را هم بجای خبر دادن در تصویر ظاهر کند و همچنین جاودانگی عشق که حاصل این بعثت و رسالت است به تصویر بیاورد آن وقت شعر کامل بود در حقیقت متن تا آن جا که دیده می‌شود شعر است و از آن جا که شنیده می‌شود شعار است.

حال ببینیم این ضعف از کجا به وجود آمده است. شعر بخوبی در مخیله‌ی شاعر شکل گرفته است شعری که دو فضای تصویری دارد فضای اول که اجلاس اتحاد است روایتی قابل قبول دارد ولی فضای دوم که فضای رسالت است تنها به صورت خبر آمده است یعنی شاعر فضای دوم را خودش هم ندیده است در نتیجه نتوانسته آن را به تصویر بکشد حال چرا ندیده برای این که از آخر به اول آمده است فضای دوم پیام شاعر است که می‌خواهد به خواننده منتقل کند و همین پیام‌رسانی که دغدغه‌ی شاعر است کار دست او داده است. شاعر باید توجه داشته باشد که کار هنر و کار شاعر پیام‌رسانی نیست چرا که اگر کسی بخواهد پیامی را به کسانی برساند بهتر است مقاله‌ای بنویسید و عریان و شفاف پیام خود را به خواننده منتقل کند کار هنر پیام‌رسانی نیست بلکه هنر ارائه می‌شود تا مخاطب خود به برداشتی که دوست دارد برساند و می‌بینیم که باز هم دغدغه‌ی پیام‌رسانی که آفت بسیاری از آثار ادبی ماست در این شعر هم ویرانگری کرده است

 

  • محمد مستقیمی، راهی
۱۷
شهریور

ماهیت هنری

 

عنوان شعر اول : .

هرگاه غنچه رزى چیده شده نپژمرد

برگ صنوبرى پاییز را دید و زرد نشد

باران نشد ، بر تن زمین نریخت

اگر کسى مرگ را ندید

آن وقت من هم تورا نخواهم دید

نخواهم دید یعنى نخواهم مرد

نخواهم مرد و همیشه بهار خواهد بود

نخواهم مرد

و دهکده اى از گلها خواهم داشت

و تو خیال خواهى کرد حال خوشى دارم

امّا مى دانى؟

گاهى به همین زیبایى مى شود گفت؛ جهنم!

آرى ؛ جهنم است...

براى من که در این جهانم

و میخواهم بمیرم و تورا ببینم

میخواهم پاییز باشد و تو باشى

اصلاً جهنم باشد

به جهنم !

باز باید تو را ببینم

حتى اگر هر بار ، با پلک زدنى بعد دیدنت بسوزم

حتى اگر بسوزم...

 

افشین شجاع

 

نقد این شعر از : محمد مستقیمی (راهی)

 

عنوان شعر اول : .

هرگاه غنچه رزى چیده شده نپژمرد

برگ صنوبرى پاییز را دید و زرد نشد

باران نشد ، بر تن زمین نریخت

اگر کسى مرگ را ندید

آن وقت من هم تورا نخواهم دید

نخواهم دید یعنى نخواهم مرد

نخواهم مرد و همیشه بهار خواهد بود

نخواهم مرد

و دهکده اى از گلها خواهم داشت

و تو خیال خواهى کرد حال خوشى دارم

امّا مى دانى؟

گاهى به همین زیبایى مى شود گفت؛ جهنم!

آرى ؛ جهنم است...

براى من که در این جهانم

و میخواهم بمیرم و تورا ببینم

میخواهم پاییز باشد و تو باشى

اصلاً جهنم باشد

به جهنم !

باز باید تو را ببینم

حتى اگر هر بار ، با پلک زدنى بعد دیدنت بسوزم

حتى اگر بسوزم...

 

نقد:

در بررسی این متن ابتدا باید تفاوت بین شعر و روایت شاعرانه را بشناسیم یک شعر ممکن است روایتی ساده و غیر شاعرانه داشته باشد مثل اکثر اشعار نیما مثلاً در شعر «آی آدم‌ها» یا «داروگ» دقت کنید روایتی ساده دارد بی هیچ آرایه‌ای در اولی تنها یک کنایه است و در دومی فقط یک تشبیه اما ماهیت روایت فضایی را ترسیم می‌کند که دو لایه است یعنی تأویل‌پذیر است به عبارت دیگر کل فضا استعاره است نه این که چند استعاره‌ی لفظ در آن باشد بلکه بنا به دیدگاه خواننده کل فضا تعبیر می‌شود و آن وقت در آن فضا تمام واژگان استعاری می‌شوند مثلاً اگر نگاه سیاسی به شعر «آی آدم‌ها» داشته باشیم دریا می‌شود جامعه و غریق می‌شود روشنفکر و افراد نشسته در ساحل بی‌دردان آن جامعه و هر یک از واژه‌ها در فضای نگاه خواننده شکل می‌گیرند و این ویژگی حاصل ماهیت شعری روایت است با آن که روایت ساده است و شاعرانه نیست اما نوشته‌ی شما روایتی شاعرانه دارد اما فضایی را ترسیم نمی‌کند یعنی تنها یک احساس در آن به شکلی عریان فریاد زده شده است:

«با شمردن چند غیر ممکن که اگر ممکن شود باز هم من نمی‌توانم تو را نبینم»

همین و بیان عریان یک یا چند احساس که همان یک پیام را به هر خواننده‌ای منتقل ‌کند شعر نیست بلکه شعار است و با بیان دیگر اگر متنی به یک پیام آشکار رسید که تمام خوانندگان به همان رسیدند شعار است حتی اگر این شعار یک شعار احساسی باشد شما باید این تعریف را که شعر بیان احساس است فراموش کنید و باید بدانید که شعر و هنر آفرینش انسان است و همان ویژگی آفرینش خدا را دارد . اگر در آفرینش خدا یک پیام عریان دیده می‌شود متن شما شعر است ولی می‌دانیم که در هستی یعنی آفرینش‌های خدا پیام خاصی نیست بلکه اندیشمندان با غور در پدیده‌های هستی به اندیشه‌هایی می‌رسند یعنی آفرینش انسان را به اندیشیدن وامی‌دارد نه این که اندیشه‌ای را القا کند یا پیام آشکاری بیان کند هر وقت متن شما من خواننده را به اندیشیدن کشید یعنی به یک برداشت شخصی آن وقت متن شما یک آفرینش است از نوع هنر و شعر.

توجه داشته باشید که روایت شاعرانه خوب است یعنی اگر شعر نیما روایتی شاعرانه می‌داشت خیلی والاتر بود ولی روایت شاعرانه به تنهایی ارزشی ندارد مگر این که بگوییم متنی زیباست ولی این زیبایی از نوع هنری نیست و نکته دیگر که اغلب فریبنده است لذت بردن از یک متن است هر لذتی لذت هنری نیست ممکن است در یک بیت مضمون‌سازی شده که در شعر کلاسیک هم فراوان است ما لذت ببریم که نوع لذت از نوع علمی است که نویسنده آن را کشف کرده یا در یک کاریکلماتور ما لذت ببریم که آن هم از نوع لذت بازی است یا از یک نظم لذت ببریم که آن هم لذتی موسیقایی است و هنر دیگریست یا از یک متن به ظاهر ادبی یعنی شاعرانه لذت ببریم که از نوع لذتی است که از یک تابلو نقاشی کپی می‌بریم با یک مثال مطلب را روشن‌تر کنم کار شما مثل نقاشی است که بوم خود را در چشم‌انداز منظره‌ای طبیعی قرار می‌دهد و آنچه را می‌بیند نقاشی می‌کند این تابلو کپی برداری از خلقت خداست و کار این نقاش هنر نیست بلکه مهارت است و هر کس تمرین کند می‌تواند اما اگر همین نقاش در چشم‌انداز خود تصرف کرد مثلاً در فضای جنگلی سبز یک برگ زرد کشید فقط یک برگ زرد توجه کنید در خلقت خدا تصرفی ساده کرده است ولی با همین تصرف ساده هنر آفریده است چرا که خواننده به این تصرف می‌اندیشید و بنا به دیدگاه خود آن را تأویل و تفسیر می‌کند و این است ماهیت هنری.

 

  • محمد مستقیمی، راهی
۱۶
شهریور

خودشیفتگی در کلام

 

چقدر دیر شده است...

 

عقربه ها

در آغاز این جمله ایستاده اند

و از اتفاقی که هنوز نیفتاده، می ترسند

 

از افتادن می ترسم

از مرگِ قبل از مرگ

از تمام شدنِ شعرِ ناتمامی

که نیمی از آن در من جا مانده است

نیمی از من

چند قدم عقب تر

 

عقب تر، جاییست در بیرون

که هرچه راه می روی سیاه چاله ها تمام نمی شوند

و هرچه سفید می پوشی مُردنت را باور نمی کنند

 

عقب تر، جاییست در درون

که هر چه به دنبال جواب میگردی

چیزی جز نخ و سوزن پیدا نمی کنی

و هر چه لبهایت را می دوزی

سوراخ های جورابت بزرگتر می شوند

 

عقب تر،

درست همان جاییست که به سختی

خودت را از خودت بیرون می کشی

جلو می روی...

 

برای حرف زدن

چیزی بیشتر از جلو رفتن لازم است

و من دهانم را چند سطر بالاتر

- اشتباهی به جایی از شعر -

دوخته ام

و هر چه جلو تر می روم

دستی که باید دستم را بگیرد

دست دست می کند

 

جلوتر، زمانیست در عقب که عقربه ها ایستاده اند

زمانی که هر چه پایین را نگاه می کنی

از افتادن، بیشتر می ترسی

- ترسی که دلیلش، ترس از ارتفاع نیست -

 

جلو تر، زمانیست کمی بعدتر از حالا

که دیگر دلیلی برای ماندن نمانده بود

زمانی که قرار است

دوباره به خودت برسی

به زمینی که قرار است به فریادت برسد

 

جلوتر،

دقیقا همین حالاست

که هر چه به ساعت نگاه می کنم

و‌ هر چه شعر را بالا و پایین

نه زمانی برای رفتن مانده است

نه جایی برای برگشتن...

و تنها

یک سوال بی جواب

روبرویم قدم می زند؛

 

چقدر دیر شده است؟؟...

 

امیر مهدی اشرف نیا

 

نقد این شعر از : محمد مستقیمی (راهی)

 

چقدر دیر شده است...

 

عقربه ها

در آغاز این جمله ایستاده اند

و از اتفاقی که هنوز نیفتاده، می ترسند

 

از افتادن می ترسم

از مرگِ قبل از مرگ

از تمام شدنِ شعرِ ناتمامی

که نیمی از آن در من جا مانده است

نیمی از من

چند قدم عقب تر

 

عقب تر، جاییست در بیرون

که هرچه راه می روی سیاه چاله ها تمام نمی شوند

و هرچه سفید می پوشی مُردنت را باور نمی کنند

 

عقب تر، جاییست در درون

که هر چه به دنبال جواب میگردی

چیزی جز نخ و سوزن پیدا نمی کنی

و هر چه لبهایت را می دوزی

سوراخ های جورابت بزرگتر می شوند

 

عقب تر،

درست همان جاییست که به سختی

خودت را از خودت بیرون می کشی

جلو می روی...

 

برای حرف زدن

چیزی بیشتر از جلو رفتن لازم است

و من دهانم را چند سطر بالاتر

- اشتباهی به جایی از شعر -

دوخته ام

و هر چه جلو تر می روم

دستی که باید دستم را بگیرد

دست دست می کند

 

جلوتر، زمانیست در عقب که عقربه ها ایستاده اند

زمانی که هر چه پایین را نگاه می کنی

از افتادن، بیشتر می ترسی

- ترسی که دلیلش، ترس از ارتفاع نیست -

 

جلو تر، زمانیست کمی بعدتر از حالا

که دیگر دلیلی برای ماندن نمانده بود

زمانی که قرار است

دوباره به خودت برسی

به زمینی که قرار است به فریادت برسد

 

جلوتر،

دقیقا همین حالاست

که هر چه به ساعت نگاه می کنم

و‌ هر چه شعر را بالا و پایین

نه زمانی برای رفتن مانده است

نه جایی برای برگشتن...

و تنها

یک سوال بی جواب

روبرویم قدم می زند؛

 

چقدر دیر شده است؟؟...

 

نقد:

شعر بسیار خوبی است با تصاویر بکر و فضایی کاملاً استعاری که کنایه‌ها اغلب قرینه‌ی صارفه برای شکل‌گیری این فضا هستند و شاعر بخوبی از پس آن‌ها در روایت برآمده و به زیبایی همه را در خدمت روایت آورده است. تصاویر سینمایی هستند فضایی که ساده می‌نماید اما تازگی دارد این تازگی که ناشی از نگاه شاعر به پدیده هاست همان است که ما آن را کشف می‌نامیم بعضی گمان می‌کنند کشف آن است که در زبان روایت دگرگونی و تازگی باشد زبان و گفتار قانونمندند و تازگی و هنجار شکنی در آن‌ها نباید خارج از قداعد و قوانین زبان(گفتار) باشد این هنجارشکنی‌ها و نوآوری‌ها باید در نگاه هنرمند به هستی باشد اگر نگاه تو در هنجارهای گذشته نبود هنجارشکنی کرده‌ای نه این که صرف و نحو گفتار را به هم بزنی و ادعای هنجارشکنی داشته باشی باید طوری به هستی بنگری که خرق عادت باشد و چیزی سوای آنچه دیگران می‌نگرند. و شما این نگاه تازه را دارید و دیگر این که در روایت نیز می‌کوشید به تازه‌هایی برسید یعنی در نحوه‌ی روایت هم از عادت‌ها دور می‌شوید و این هم نوآوری است و زیبا و بجا و از تمام این توصیف‌ها و ستایش‌ها که بگذریم به نظر می‌رسد شیفته این تازه‌جویی خود شده و خیال ندارید دست از سر این روایت بردارید و خواننده احساس می‌کند که متن دچار اطناب است به حدی که در پایان هیچ چیز برای کشف خواننده باقی نمی‌گذارید و این احساس را به خواننده می‌دهید که عقب افتاده است به حدی که باید لقمه جویده در دهانش گذاشت! بله چنین است. پارگراف آخر شعرتان زاید است و شعر در مصراع:

به زمینی که قرار است به فریادت برسد

به پایان می‌رسد.

 

  • محمد مستقیمی، راهی
۱۶
شهریور

انواع روایت

 

عنوان شعر اول : ===

جلو می روم

از آخرِ ستون تیرباران سربازها

از پسِ دیوارهایی که فرمان آتشش خون چکه می کند

سوله هایی که پتوهای آنکارد نشده اش را می پیچانی دور خودت

این برف که بر خاورمیانه بنشیند

- اگر بنشیند -

چشم آبی های سیاست

کنار شومینه هایشان به سلامتی هم می نوشند

گیلاس های سرخِ در هُرم آفتاب را

دختران باغ، دختران برف به بازی می گیرند

 

آن طرف تر اما

جنینی سخت امیّدوار، سخت سمج

به زندگی چسبیده است

زن، خودش را در آیینه می گرید و صفی از سربازان در پشت سرش

خاطره ی همآغوشی شان را به یاد می آورند

زن می خندد

و همه ی سربازان، آینه را ترک می کنند

جلو می روم و دستم را به طرف زن دراز می کنم

و دستم را به طرف جنین دراز می کنم

طوفانی از ورق های کتابخانه های دنیا

یک عاشقانه ی آرامِ نادر ابراهیمی

و شعرهایی از شاعران عاشق خاورمیانه را

در گوشش می خوانم

جنین بزرگ می شود و صورت زن را می خندد

جنین بزرگ می شود

و خاورمیانه پر می شود از نویسندگان جهان

جنین بزرگ می شود

ستون ها و دیوارها را رنگ می کند

 

محمد ولی وردی پسندی

 

نقد این شعر از : محمد مستقیمی (راهی)

عنوان شعر اول : ===

جلو می روم

از آخرِ ستون تیرباران سربازها

از پسِ دیوارهایی که فرمان آتشش خون چکه می کند

سوله هایی که پتوهای آنکارد نشده اش را می پیچانی دور خودت

این برف که بر خاورمیانه بنشیند

- اگر بنشیند -

چشم آبی های سیاست

کنار شومینه هایشان به سلامتی هم می نوشند

گیلاس های سرخِ در هُرم آفتاب را

دختران باغ، دختران برف به بازی می گیرند

 

آن طرف تر اما

جنینی سخت امیّدوار، سخت سمج

به زندگی چسبیده است

زن، خودش را در آیینه می گرید و صفی از سربازان در پشت سرش

خاطره ی همآغوشی شان را به یاد می آورند

زن می خندد

و همه ی سربازان، آینه را ترک می کنند

جلو می روم و دستم را به طرف زن دراز می کنم

و دستم را به طرف جنین دراز می کنم

طوفانی از ورق های کتابخانه های دنیا

یک عاشقانه ی آرامِ نادر ابراهیمی

و شعرهایی از شاعران عاشق خاورمیانه را

در گوشش می خوانم

جنین بزرگ می شود و صورت زن را می خندد

جنین بزرگ می شود

و خاورمیانه پر می شود از نویسندگان جهان

جنین بزرگ می شود

ستون ها و دیوارها را رنگ می کند

 

نقد: روایت این متن را باید به دقت بررسی کنیم این روایت یک داستان است که سینمایی روایت می‌شود با باید آن را فیلم‌نامه بنامیم البته ساختار کلاسیک فیلم‌نامه را هم ندارد چرا که در روایت به روایت شعر هم نظری داشته است پس چند شگرد در هم آمیخته است اگر قرار بر این بود که ساختار شعر باشد و روایت هم روایت شعر این گونه شاعر نباید درگیر گزارش صحنه‌ها شود چرا که روایت شعر گزینشی و تلگرافی است یعنی دقیقاً آنچه که لازم است برای دیدار تصویر فضای خیال به روایت درمی‌آید و در داستان هم روایت گزارش صحنه به صحنه همه‌ی ضروریات و در سینما هم آنچه که دیده می‌شود حتی شنیده‌ها و افکار هم دیدنی می‌شوند البته این دیدنی بودن با روایت شعر همسان است چرا که روایت شعر هم دیدنی است نه شنیدنی اما تفاوت در آن است که روایت سینمایی می‌تواند با کمک دیالوگ ها شنیده هم بشود در حالی که روایت شعر همه باید اجرا شود تا دیداری باشد گزارشی در کار نیست این تفاوت‌ها در روایت، انواع ادبی را به وجود می‌آورد.

فضای استعاری شکل گرفته در مخیله ی شاعر یک شعر خوب و ناب است اما روایت داستانی از نوع فیلم نامه است گرچه در فیلم‌نامه بودن هم نواقصی دارد و حال که در مقوله‌ی شعر آن را نقد می‌کنیم باید به روایتش خرده بگیریم البته همین روایت نقایصی هم در زبان دارد که اشاره می‌کنم:

از پسِ دیوارهایی که فرمان آتشش خون چکه می کند

در این عبارت به نظر می‌رسد که یک حرف اضافه نابجا حذف شده است شاید به قرینه‌ی لفظی که درست نیست باید باشد:

از پسِ دیوارهایی که از فرمان آتشش خون چکه می کند

و در این عبارت که به نظر می‌رسد «را» مفعولی بی‌جهت حذف شده است:

دختران باغ، دختران برف به بازی می گیرند

باید باشد: دختران باغ، دختران برف را به بازی می گیرند

و در این عبارات «توفانی از ورق‌های کتابخانه...» بلاتکلیف است:

و دستم را به طرف جنین دراز می کنم

طوفانی از ورق های کتابخانه های دنیا

یک عاشقانه ی آرامِ نادر ابراهیمی

و شعرهایی از شاعران عاشق خاورمیانه را

 

  • محمد مستقیمی، راهی
۱۶
شهریور

تأویل‌پذیری

 

عنوان شعر اول : خیس

ابر می بارید حجم خویش را

نم نم باران پاک

هدیه ای از آسمان تقدیم هر جنبنده بود

آسمان خیس و زمین خیس و طبیعت خیس بود

بستر باز زمان هم خیس بود

در حریم جاده ای متروک و دور

رُسته بر خاک زمین

خفته در آغوش نمناک زمین

عاشقی تنها و بی نام و نشان

راه می پیمود همپای سکوت

خسته و آهسته گام

.....................

 

از ورای پردۀ لغزان آب

همنگاه دیدۀ لرزان آب

چشم خیس جاده بر چشمان عاشق خیمه زد

خیره شد در آن دو چشم

جاده آهی از سر حسرت کشید

آه......در آن کوره راه

چشم عاشق هم ز یادی خیس بود

........................

 

گوئیا از اشک و آب

زندگی آنجا سراسر خیس بود

 

سید مهدی منتظری

 

نقد این شعر از : محمد مستقیمی (راهی)

 

عنوان شعر اول : خیس

ابر می بارید حجم خویش را

نم نم باران پاک

هدیه ای از آسمان تقدیم هر جنبنده بود

آسمان خیس و زمین خیس و طبیعت خیس بود

بستر باز زمان هم خیس بود

در حریم جاده ای متروک و دور

رُسته بر خاک زمین

خفته در آغوش نمناک زمین

عاشقی تنها و بی نام و نشان

راه می پیمود همپای سکوت

خسته و آهسته گام

 

از ورای پردۀ لغزان آب

همنگاه دیدۀ لرزان آب

چشم خیس جاده بر چشمان عاشق خیمه زد

خیره شد در آن دو چشم

جاده آهی از سر حسرت کشید

آه......در آن کوره راه

چشم عاشق هم ز یادی خیس بود

 

گوئیا از اشک و آب

زندگی آنجا سراسر خیس بود

 

نقد:

گمان کنم در نقد دیگری هم اشاره کرده باشم یکی از انواعی که با شعر اشتباه می‌شود روایت شاعرانه است که تنها متن را ادبی می‌کند و ماهیت شعری ندارد البته می‌تواند یک ماهیت شعری روایتی شاعرانه هم داشته باشد که فبها‌المراد است برای این که این پدیده ما را نفریبد بهتر آن است که متن را از روایت شاعرانه مبرا کنیم تا به قضاوتی درست برسیم با همین متن چنین می‌کنیم.

«در جاده‌ای باران می‌بارد و عاشقی در این جاده در سکوت قدم می‌زند و گریه می‌کند همه جا خیس است.» همین حال ببینیم این تصویر می‌تواند تأویل‌پذیر و استعاری باشد اگر تصویر باران نبود که نعمت است و به آن هم اشاره شده و شخص گریان هم اگر عاشق نبود شاید به تأویل می‌رسید که این جا همه چیز گریه‌آور است ولی می‌بینینم که این روایت به خاطر ویژگی‌های عناصرش این خاصیت را ندارد.

 

  • محمد مستقیمی، راهی
۱۶
شهریور

شعر اتفاقی است که در زبان می‌افتد

 

عنوان شعر اول : .

چراغ آویزان است و تکان می خورد

بازجو استکان میخو رد

رد

رد

رد

رد می شود سیاه نوری الکن رگ های باریک و تاریک وحشت را

رد

رد

رد

رد دود بود که رد میشد از در

رد رد دود بود که می زدود از پیکرمان تار و پود

چراغ آویزان است و تکان می خورد

روشنای در نطفه خفیده ی نا آرمیده

زبان بریده ، خون از دهان خروشان و خرناسه کشان

وجب میکند حجم میان زمین و سقف را

 

و آسمانی که نیست

 

روشنای در نطفه خفیده تکان می خورد

بازجو استکان میخورد

بازجو دود میکند

بازجو راه می رود

بازجو بازنشسته است و راه می رود و دود می کند

بازجو باز می جوید جوانشی را

و بازجویانه راه می رود

رد

رد

رد

رد می شود بایدانه از واجسته هایش

هفت تیری بازجو را واپسین فشنگانه می جوید

بازجو بازنشسته است

 

و متهم مجرم است

 

عنوان شعر دوم : .

موهایت آنچنان که من پریشان ، پریشان بر شانه های ظریفت نشسته است ...

و زیبایی ست که از سر و رویت می بارد

 

در هر گاهی دلخواهی

و آنگاه که میخندی بیشتر دلپسندی

 

عبارت که بر لبت می نشیند

عبارت از آن است که جمعیتی را مدهوش از من می برند

هر مصوتی که بر لبت می نشیند

لبان عیسایی ات ، سراپا نیوشایان چشم در راه به حرف آمدن لال بوسه های خفته بر لبانم است

 

تو طبیب مردگانی و من مردگان

 

در پیشگاه روسفید ترینی ات

چشم های من بی سواد ترینانند

بیاموزانم آنچه را که آموختندت

که یکپارچه مشتاقان تو ام

 

عنوان شعر سوم : .

آنگونه نامت بر فراز دیروز-نامه ها زنده بود

که امروز از نام معدومت نیز می هراسند

 

چقدر با شکوهی

 

تمام چوبه های دار نام تو را یدک می کشند

و چقدر چوبه های دار سر بلندند از نام بلندت

 

تو سراسر سرداری

تو سراسر برداری

و سربازان عزادارت

یکایک چوبه های دار را آبیاری می کنند

تا شهر سر سبز شود

 

ای بهار آزادی

طلوعت را از چنبره ی دار می بینم

ای بهار بر دار آزادی

 

شعر چهارم :

 

ا

ف

ت

ا

د

مثل ته سیگارش

از چاردهم لایه ی برجی

در آتش

 

حسین چمن سرا

 

نقد این شعر از : محمد مستقیمی (راهی)

 

عنوان شعر اول : .

چراغ آویزان است و تکان می خورد

بازجو استکان میخو رد

رد

رد

رد

رد می شود سیاه نوری الکن رگ های باریک و تاریک وحشت را

رد

رد

رد

رد دود بود که رد میشد از در

رد رد دود بود که می زدود از پیکرمان تار و پود

چراغ آویزان است و تکان می خورد

روشنای در نطفه خفیده ی نا آرمیده

زبان بریده ، خون از دهان خروشان و خرناسه کشان

وجب میکند حجم میان زمین و سقف را

 

و آسمانی که نیست

 

روشنای در نطفه خفیده تکان می خورد

بازجو استکان میخورد

بازجو دود میکند

بازجو راه می رود

بازجو بازنشسته است و راه می رود و دود می کند

بازجو باز می جوید جوانشی را

و بازجویانه راه می رود

رد

رد

رد

رد می شود بایدانه از واجسته هایش

هفت تیری بازجو را واپسین فشنگانه می جوید

بازجو بازنشسته است

و متهم مجرم است

 

نقد:

به کجا چنین شتابان! گاهی در خوانش آثار دوستان امروزی سرسام می‌گیرم که این زبان از کدام جغرافیای زمین است که مفهوم من نیست نکند زبان اجنه باشد! دوست عزیز روایت شعر که یک اثر هنری است با گفتار صورت می‌گیر یعنی تصاویر آفریده شده در فضای خیال شاعر با گفتار به خواننده منتقل می‌شود درست مثل یک نقاشی که با بوم و رنگ به بیننده منتقل می‌شود حال اگر نقاش رنگ و قلم مو و بوم را نشناسد چگونه می‌تواند یک اثر گویا خلق کند یک اشتباه در زمان ما این معضلات را به وجود آورده است و آن این که یک اثر وقتی گنگ است به این معناست که عمیق است در حالی که عمق اثر هنری در روایت ان نیست بلکه اگر عمقی و ژرفایی باشد در نگاه هنرمند به هستی است یک هنرمند فرهیخته به هستی گونه‌ی دیگری می‌نگرد که گاهی روایت آن پیچیده به نظر می‌رسد سیر تطور آثار سهراب سپهری را ببینید از شعار در دفتر اول و دوم آغاز می‌شود و کم‌کم به شعر با دیدی ساده در دفاتر سوم و جهارم و حتی پنجم و ششم هم می‌رسد و هرچه جلو می‌رود ظاهراً شعرها ابهام بیشتری دارند ولی اگر دقت کنید ابهام‌ها در زبان شاعر و روایت او نیستند بلکه در نگاه او به پدیده های هستی هستند تا ما هیچ ما نگاه که به اوج می‌رسد زبان سهراب درست است که هرچه جلوتر رفته جا‌افتاده‌تر شده ولی ابهامی در زبان شاعر نیست تصویر ابتدایی و پیام اولیه که خیال شاعر را روایت می‌کند روشن و واضح است در هیچ یک از عبارات لازم نیست تأمل کنید پیام اولیه روشن است و اگر ابهامی به نظر می‌رسد در تأویل است نه در رابطه‌ی ابتدایی شاعر با خواننده شاید ما هیچ ما نگاه در ارتباط خوانندگان کم‌تری داشته باشد و این به دلیل زبان نامفهوم آن نیست بلکه خواننده‌یث عادی نمی‌تواند آن نگاه را درک کند و این است خوانش آن را رها می‌کند گرچه من عقده دارم یک شاعر توانا نگاه پیچیده را هم به گجونه‌ای روایت می‌کند که هرکس به اندازه‌ی وسع خویش با آن رابطه برقرار می‌کند پس زبان روایتمان را هرچه گویاتر کنیم حال ببینیم زبان اجنه‌ی روایت شما چه می‌گوید:

رد می شود سیاه نوری الکن رگ های باریک و تاریک وحشت را

نور سیاه والکن از رگ‌های تاریک و باریک وحشت رد می‌شوند: یعنی چه اتفاقی می‌افتد نه نور سیاه الکن تصوری دارد نه رگ وحشت.

رد رد دود بود که می زدود از پیکرمان تار و پود

از این قافیه‌بندی‌ها در این مصراع خواننده باید چه تصوری داشته باشد رد دود از پیکرمان تار پود را می‌زدود!!!

روشنای در نطفه خفیده ی نا آرمیده

خفیده: صفت مفعولی از بن فعل خفتن لابد که باید خفته باشد که البته یکی شاید بگوید که با بن ماضی ساخته شده که آن هم می‌شود خوابیده نه خفیده که در ادامه تکرار هم می‌شود.

بازجو باز می جوید جوانشی را

جوانش چه ساختاری دارد این پسوند «ش» اگر از نوع مصدری است که باید به بن فعل بچسبد مثل کوشش و جوشش و... و اگر مثل گرمایش و سرمایش ساخته شده که این هر دو هم جعلی و اشتباه است باید می‌شد «جوانایش»

رد می شود بایدانه از واجسته هایش

بایدانه که بیماری فرهنگستان را تداعی می‌کند پسوند «انه» که این روزها کاربرد فراوانی دارد اما ندیدم به بن فعل بچسبد که اغلب به اسم می‌چسبد و صفت می‌سازد نوعی مفهوم شباهت در بردارد مردانه زنانه بچگانه و... ولی بایدانه به چه معناست خدا هم نمی‌داند!

هفت تیری بازجو را واپسین فشنگانه می جوید

و شاید این ترکیب فشنگانه درست باشد چون به معنای مثل فشنگ است ولی کاربردش درست نیست فشنگ مجموعه‌ی پوکه و گلوله است و گلوله است که هدف را می‌جوید نه فشنگ حال می‌پذیریم و فشنگ را مجازاً به معنای گلوله می‌گیریم ولی باید می‌گفتی گلولهگانه نه فشگانه ببینید با زبان فارسی چه می‌کنیم شما را به خدا این زبان زبان اجنه نیست هدف از روایت یک اثر خلق شده رساندن آن به مخاطب است اگر مخاطب در پیام اولیه درگیر شود و چیزی درنیابد خوب لابد منظور حاصل نمی‌شود

 

عنوان شعر دوم : .

موهایت آنچنان که من پریشان ، پریشان بر شانه های ظریفت نشسته است ...

و زیبایی ست که از سر و رویت می بارد

 

در هر گاهی دلخواهی

و آنگاه که میخندی بیشتر دلپسندی

 

عبارت که بر لبت می نشیند

عبارت از آن است که جمعیتی را مدهوش از من می برند

هر مصوتی که بر لبت می نشیند

لبان عیسایی ات ، سراپا نیوشایان چشم در راه به حرف آمدن لال بوسه های خفته بر لبانم است

 

تو طبیب مردگانی و من مردگان

 

در پیشگاه روسفید ترینی ات

چشم های من بی سواد ترینانند

بیاموزانم آنچه را که آموختندت

که یکپارچه مشتاقان تو ام

 

نقد:

و باز هم مشکل روایت و کارهایی در زبان که ابهام اولیه ایجاد می‌کند که با هدف مغایرت دارد پیام ابتدایی روایت باید روشن و شفاف باشد هیچ ابهامی در این محدوده پذیرفته نیست مگر این که حاصل نگفتن باشد و عمدی، یعنی زمانی که شاعر لازم می‌داند فضای تصویرش کمی مه‌آلود باشد که البته این ابهام باشد ناشی از مه‌آلود بودن فضا باشد بعضی از پدیده‌ها دیده نشوند نه این که زبان روایت دچار سر درگمی گردد

موهایت آنچنان که من پریشان ، پریشان بر شانه های ظریفت نشسته است ...

تشبیه ناقص موها مثل من پریشانند و بر شانه‌ات نشسته‌اند من چگونه بر شانه‌ی او نشسته است این تشبیه مشروط ناقص است زیرا نیمی از شرط پذیرفتنی است و نیم دیگر نپذیرفتنی.

عبارت از آن است که جمعیتی را مدهوش از من می برند

در این تصویر چه اتفاقی می‌افتد من که نفهمیدم جمعیتی را مدهوش از من می‌برند یعنی چه؟

لبان عیسایی ات ، سراپا نیوشایان چشم در راه به حرف آمدن لال بوسه های خفته بر لبانم است

شما این عبارت را بفهمید گمان نمی‌کنم جز نویسنده که آن هم چون قبل از پیچیدگی آن را فهمیده کس دیگری درکی از این عبارت داشته باشد.

در پیشگاه روسفید ترینی ات

چشم های من بی سواد ترینانند

و باز هم کاربردهای غیر معمول که تنها به ابهام رسیده‌اند.

هدف از کاربرد این زبان در روایت چیست به گمانم در همان اشتباهی هستید که اغلب هستند این عبارت تعریفی از شعر که: شعر اتفاقی است که در زبان می‌افتد زبان در این عبارت به معنای گفتار نیست این گفته معروف درست ترجمه نشده است در این عبارت زبان به معنای پارل نیست حتی به معنای لانگ هم نیست بلکه به معنای لانگاژ است متأسفانه برای این سه لفظ در زبان فارسی ما تنها یک لفظ «زبان» را داریم که در ترجمه به جای هر سه می‌نشیند و این خطای بزرگ را ایجاد می‌کند.

 

عنوان شعر سوم : .

آنگونه نامت بر فراز دیروز-نامه ها زنده بود

که امروز از نام معدومت نیز می هراسند

 

چقدر با شکوهی

 

تمام چوبه های دار نام تو را یدک می کشند

و چقدر چوبه های دار سر بلندند از نام بلندت

 

تو سراسر سرداری

تو سراسر برداری

و سربازان عزادارت

یکایک چوبه های دار را آبیاری می کنند

تا شهر سر سبز شود

 

ای بهار آزادی

طلوعت را از چنبره ی دار می بینم

ای بهار بر دار آزادی

 

نقد:

پارگراف آخر را از شعرت بردار نیاز به آن نیست چرا که تصویر مجازی و استعاری ایجاد شده را ویران می‌کند و تأویل شعر را از بین برده آن را به شعار تبدیل می‌کند شعر شما در پایان مصراع:

تا شهر سر سبز شود

به پایان می‌رسد.

 

شعر چهارم :

 

ا

ف

ت

ا

د

مثل ته سیگارش

از چاردهم لایه ی برجی

در آتش

 

نقد:

شاید تصویر ایجاد شده در خیال شما کامل باشد ولی روایت شما گویا نیست من که تصوری از این روایت نداشتم اما ظاهر واژگان به نظر می‌رسد فضای استعاری باشد اما گویا نیست و این ابهام هم در مصراع ماقبل آخر است.

 

  • محمد مستقیمی، راهی
۱۶
شهریور

اثر هنری بی‌نقص

 

عنوان شعر اول : نوزاد

«قلب» ناآرام بود

همنشین لحظه هاى بیقرار

همنوا با ضربه های بی شکیب

دست و پا میزد درون خون خود

 

[قلب رویانی درون بطن داشت

آرزویش زایش فرزند بود

وان همه جوش و خروش

بهر بیرون راندن جسم جنینی پاک بود]

 

درد او شدت گرفت

ناله هایش سخت شد

ضربه هایش تند شد

پیکرش پیچش گرفت

گوئیا میخواست چون آتش فشان

داغ دل بیرون دهد

 

زیر بار زجرآلود تقلای درون

عاقبت با دست خود

تکه ای از خویش کند و نام آن بگذاشت «عشق»

..............

قلب «مادر» گشته بود

 

سید مهدی منتظری

-

نقد این شعر از : محمد مستقیمی (راهی)

 

عنوان شعر اول : نوزاد

«قلب» ناآرام بود

همنشین لحظه هاى بیقرار

همنوا با ضربه های بی شکیب

دست و پا میزد درون خون خود

 

[قلب رویانی درون بطن داشت

آرزویش زایش فرزند بود

وان همه جوش و خروش

بهر بیرون راندن جسم جنینی پاک بود]

 

درد او شدت گرفت

ناله هایش سخت شد

ضربه هایش تند شد

پیکرش پیچش گرفت

گوئیا میخواست چون آتش فشان

داغ دل بیرون دهد

 

زیر بار زجرآلود تقلای درون

عاقبت با دست خود

تکه ای از خویش کند و نام آن بگذاشت «عشق»

..............

قلب «مادر» گشته بود

 

٢) بخش درون کروشه میتواند حذف شود. آیا اینگونه بهتر نیست؟

٣) آیا واژه ى "رویان"، به معناى جنین اولیه، به قدر کافى گویاست و خواننده معناى آن را درک میکند یا بهتر است با واژه اى دیگر عوض شود؟

 

نقد:

با حذف آنچه خود پیشنهاد کرده‌اید موافقم و اما بقیه‌ی شعر که تصویر یک زایمان است که خیلی هم زیبا روایت نشده و در نهایت اگر خوب هم روایت می‌شد چه چیزی در بر داشت یک شعار صرف که: «عشق فرزند قلب است» خوب اگر منظور از سرودن و ایجاد یک اثر هنری چنین چیزی است چرا آن را در لفافه بپیچیم چرا به صراحت بیان نمی‌کنیم بارها در نقدها اشاره کرده‌ام شعر با روایت شاعرانه فرق دارد یک شعر می‌تواند روایتی شاعرانه هم نداشته باشد به آثار نیما توجه کنید روایت‌ها شاعرانه نیستند و حتی زبان روانی هم ندارند اما شعر نیما در اوج است و هیچ کدام از آثار نیما شعاری از این دست هم ندارند درست است که زایمان قلب را شاعرانه روایت کرده‌اید اما در نهایت یک پیام روشن و واضح دارید که تمام خوانندگان شما به همان پیام روشن می رسند خوب اگر قرار به پیام‌رسانی است یک بیان واضح و روشن انتخاب کنید و مقاله بنویسید توجه داشته باشید این متن شما در مورد تولد عشق است گاهی دوستان یک فضای احساس شخصی خویش را روایت می‌کنند که بیش از اندازه هم احساسی است اما تنها یک گزارش صرف حالت شاعر است و هیچ خلق هنری در آن نیست شما می‌خواهید بگویید عشق زاده‌ی قلب است چیزی که اغلب می‌دانند و به درست و غلط آن هم کاری ندارند و شما هم هر گونه این ادعا را روایت کنید در نهایت با دلایل علمی هم آن را ثابت کنید به یک کشف علمی رسیده‌اید و حتی اگر با دلایل عقلی هم ثابت کنید به یک کشف فلسفی نایل آمده‌اید این‌ها هیچ کدام کشف هنری نیستند زیرا کشف هنری کشف نیست یک آفرینش است شما فضایی خیالی و مجازی می‌آفرینید که خواننده آن را می‌بیند و مثل دیگر پدیده‌های خلقت با آن روبرو می‌شود و به هیچ پیامی هم نمی‌رسد تنها با تأویل و بازسرایی اثر شما به یک احساس دست می‌یابد که ممکن است با احساس ابتدایی شما هم مغایرت داشته باشد درست مثل برداشت انسان‌ها از پدیده‌های خلقت است که هرکس درخور توان خویش از آن برمی‌دارد.

از این به بعد هر وقت اثری خلق کردید آن را از روایت شاعرانه به یک روایت ساده تبدیل کنید و ببینید چه می‌ماند اگر آنچه باقی ماند باز یک تصویر هنری قابل تأویل بود آن وقت مطمئن باشید که آفرینش شما بی‌نقص است. شعر داروگ نیما گزارش ساده آن این است: یک کشاورز دچار خشک‌سالی شده در مزرعه نیمه خشکیده خود از داروگ می‌پرسد کی باران می‌بارد همین! چیز دیگری نیست حال ببینید این تصویر ساده برای هر خواننده‌ای تأویلی دارد به طوری که در لحظه تأویل تمام واژگان روایت نیما استعاره می‌شوند نه استعاره‌ی قطعی زیرا خواننده دیگری به تأویلی دیگر می‌رسد و استعاره‌های او با استعاره‌های من فرق خواهند داشت این است یک اثر هنری بی‌نقص.

 

  • محمد مستقیمی، راهی