قافیه اندیشم و...
عنوان شعر اول : چوب خط
می رسند عشق و درد نیز به هم
ربط دارند این دو چیز به هم
هی مرا آنقدر نریز به هم
ک فقط درد مال من باشد
پرشده چوب خط حوصله ام
صبر از چشم هام لبریز است
لطف کن عشق من!بگو به غمت
این سفر بی خیال من باشد
"آه ای زندگی منم ک هنوز
با همه پوچی از تو لبریزم"*
تا غمت وسط بد و بدتر
بهترین ایده آل من باشد
خوب و بد مرز مشترک دارند
عشق من دوست هست یا دشمن؟
آی!قلبت چطور ممکن بود
عاشق ابتذال من باشد؟
آی!میترسم از زمانی که
عشق مجبورمان کند به سکوت
بعد در چشم هات اشک و جنون
پاسخت به سوال من باشد
هیچکس شک نکرد ممکن بود
آنچه نابود کرد جنگل را
التماسی بدون پایان در
چشم های غزال من باشد..
*مصرعی از فروغ فرخزاد
عنوان شعر دوم : شال قرمز
"شال قرمز"
در چشم هایم رخنه خواهی کرد, با شورشی و با شری دیگر
موهای تو در باد زیبایند، با روسری خانم تری دیگر
وقتی لبانت بوی خون میداد، در قلب من یک حفره وا می شد
یک کاسه می نوشیدی از خونم, اینگونه دل را می بری دیگر!!
دیگر سر سودا ندارم من, لب هات را از سینه ام بردار
در گوش من آرام تر گفتی: عشق است و سودای سری دیگر..
عین خداوندی ک در مریم, روح القُدُس را پرورش می داد
حالا قرار عشق می بندد, معصومه با پیغمبری دیگر
نفرین من بد جور می گیرد,تاوان قلبم را تو خواهی داد
یا در شب تاریک تنهایی, یا حین غصب ساغری دیگر
بوی جنون در باد می پیچد,حالا بیا این شال را سر کن
موهای تو در باد زیبایند, با شال قرمز محشری دیگر..
عنوان شعر سوم : دختر ابرهای باران زا
دختر ابرهای باران زا! دختر اشکهای گرم زؤوس!
می خرامی به سوی دریا تا,دست خورشید پیله ات باشد
دیری از بودنت نمی پاید, زود پروانه می شوی بروی
صبر کن پابگیرد این لبخند,آخرین بغض تیله ات باشد
آی!ای گرمی نگاهی ک, متن من را به حاشیه بردی
صبرکن سهم آدم از تبعید, چشم های جمیله ات باشد
تو خود از سیب دلفریب تری,دام های حریر زلفت را
بازکن تا کبوتر لب بام, پای بند کلیله ات باشد
کودک عشق نیز چابک بود,می دوید و تو می خرامیدی
عشق میخواست جنگلت بشود,مرد میخواست گیله ات باشد
داستان من و سر مغرور, مال قوم دروغ پرداز است
عقل جنگید در مقابل عشق,تا رییس قبیله ات باشد
دل من لایق تو نیست..قبول,دختر کدخدا!اجازه بده
سگ چشمان من شبی تا صبح,پاس اسب طویله ات باشد!!..
رحمتاله رسولیمقدم
نقد این شعر از : محمد مستقیمی (راهی)
عنوان شعر اول : چوب خط
می رسند عشق و درد نیز به هم
ربط دارند این دو چیز به هم
هی مرا آنقدر نریز به هم
که فقط درد مال من باشد
پرشده چوب خط حوصلهام
صبر از چشمهام لبریز است
لطف کن عشق من! بگو به غمت
این سفر بیخیال من باشد
"آه ای زندگی منم که هنوز
با همه پوچی از تو لبریزم"*
تا غمت وسط بد و بدتر
بهترین ایدهآل من باشد
خوب و بد مرز مشترک دارند
عشق من دوست هست یا دشمن؟
آی! قلبت چطور ممکن بود
عاشق ابتذال من باشد؟
آی!میترسم از زمانی که
عشق مجبورمان کند به سکوت
بعد در چشمهات اشک و جنون
پاسخت به سوال من باشد
هیچ کس شک نکرد ممکن بود
آنچه نابود کرد جنگل را
التماسی بدون پایان در
چشمهای غزال من باشد..
*مصرعی از فروغ فرخزاد
نقد:
زبان شیرینی داری سوای نقصهایی که اغلب زاییدهی وزن است که اشاره خواهم کرد بویژه در به کارگیری و ساخت کنایهها چنان که زبان را در گسترهی بزرگی کنایی کرده است. شعر در کلیت هم استعاری است گرچه در ابتدای برخورد این تردید را در خواننده ایجاد میکند که در فضای احساس است ولی چنین نیست و این تردید حاصل فضای عاشقانهی آن است فضا کاملاً استعاری است و مخاطب شعر میتواند هر کس و هر چیزی باشد و از این بعد درخور ستایش است. لطافت زبان و کنایی بودن آن نیز از ویژگیهایی است که باید در صیقل دادن آن بکوشید چرا که امضای شاعر است و سبک او در روایت و بسیار ارزشمند است و اما نواقصی که گاهی آشکار است و گاهی پنهان:
در مصراع: می رسند عشق و درد نیز به هم
لغزش وزنی وجود دارد حرف (دال) در «میرسند» ساقط است یا اگر آن را به لفظ درآوریم حرف (ع) در «عشق» ساقط میشود البته این ایرادیست که عروضیون وارد میدانند ولی من بر این باورم که چرا حذف همزه را جایز میدانند و حذف (ع) را جایز نمیدانند در حالی که در زبان فاسی واج این دو حرف یکی است به هر حال من ایراد عرضیون را اشاره کردم که اگر دوست دارید هیچ ایرادی بر کار شما وارد نباشد در رفع آن بکوشید.
در مصراع: تا غمت وسط بد و بدتر
واژهی «وسط» باید مشدد خوانده شود تا وزن را کامل کند و در مصراع: پاسخت به سوال من باشد
هجای «به» را باید به اندازهی هجای بلند بکشیم که برخی از عرضیون آن را جایز میدانند ولی توی ذوق میزند. و ایراد دیگر که بیشتر مفهومی است به این مصراع توجه کنید: بهترین ایدهآل من باشد
ایدهال خود به معنای کمال مطلوب است گرچه این واژه فارسی نیست ولی وقتی این مطلوب در کمال است نباید صفت عالی «بهترین» بگیرد و یک ابهام که در این بند است:
آی!میترسم از زمانی که
عشق مجبورمان کند به سکوت
بعد در چشمهات اشک و جنون
پاسخت به سوال من باشد
پاسخ اشک و جنون که در چشمهای اوست در مورد اشک پیداست که مربوط به «او» است اما پاسخ جنون نامعلوم است که جنون خودش است یا جنون راوی؟ و بالاخره تصویر بند آخر:
هیچ کس شک نکرد ممکن بود
آنچه نابود کرد جنگل را
التماسی بدون پایان در
چشمهای غزال من باشد..
فضای جنگلی به خاطر چشمهای غزال آمده است ولی نابودی جنگل به دست التماس بیپایان در چشمهای یک غزال تنها توجیهی که میتواند داشته باشد نابودی موجودات جنگل است که باید برخورد مجازی با این واژه داشته باشیم و همین ویژگی ابهامی در شعر ایجاد کرده است که زاییده قافیه است و تهمت تحمیل قافیه را در پی دارد که بهتر است از این گونه تهمتها مبرا باشید. در پایان مجدد اشاره میکنم که در مجموع این شعر خوب است و در صورت رفع این نواقص عالی هم میشود.
عنوان شعر دوم : شال قرمز
"شال قرمز"
در چشمهایم رخنه خواهی کرد, با شورشی و با شری دیگر
موهای تو در باد زیبایند، با روسری خانمتری دیگر
وقتی لبانت بوی خون میداد، در قلب من یک حفره وا میشد
یک کاسه می نوشیدی از خونم, این گونه دل را میبری دیگر!!
دیگر سر سودا ندارم من, لبهات را از سینهام بردار
در گوش من آرامتر گفتی: عشق است و سودای سری دیگر..
عین خداوندی که در مریم, روح القُدُس را پرورش میداد
حالا قرار عشق میبندد, معصومه با پیغمبری دیگر
نفرین من بد جور میگیرد,تاوان قلبم را تو خواهی داد
یا در شب تاریک تنهایی, یا حین غصب ساغری دیگر
بوی جنون در باد میپیچد,حالا بیا این شال را سر کن
موهای تو در باد زیبایند, با شال قرمز محشری دیگر..
نقد:
این متن در فضای احساس است برای درک این موضوع بهتر است خودت آن را با شعر پیشین مقایسه کنی مخاطب این متن تنها و تنها یک نفر است و این گونه متون بیشتر به یک نامهی عاشقانه شبیه است تا یک شعر شاید هر خوانندهای بتواند از آن برای ارسال به معشوق خود استفاده کند ولی یک توصیف صرف از معشوق است و فضای آن به هیچ قرینهای استعاری نمیشود این ویژگی متن، در کلیت بود ولی همین نامهی عاشقانه هم در روایت مشکلاتی دارد که اشاره میکنم:
در بیت اول در مصراع دوم تناقض وجود دارد اگر موهای او در باد زیبایند خانمتر بودن او با روسری مغایرت خانم بودن را با زیبایی به چالش میکشد که درست نیست.
در بیت دوم ابتدا لبان بوی خون میدهد در حالی پس از این خبر او خون مینوشد ظاهراً باید بعد از نوشیدن بوی خون بدهد مگر این که بوی خون را کنایی به اشتیاق به نوشیدن معنا کنیم که بهتر بود این اشتیاق با کنایهای دیگر بیان میشد.
در بیت سوم ظاهراً یک گفتگوی دو طرفه است که مصراع اول را من گفتم که در متن نیست در حالی که تو گفتی در مصراع دوم هست.
و در بیت آخر هم تاوان دادنی در کار نیست مگر این که لحن را طنز بگیریم که گمان نکنم طنز باشد.
عنوان شعر سوم : دختر ابرهای باران زا
دختر ابرهای بارانزا! دختر اشکهای گرم زؤوس!
می خرامی به سوی دریا تا,دست خورشید پیلهات باشد
دیری از بودنت نمی پاید, زود پروانه میشوی بروی
صبر کن پابگیرد این لبخند,آخرین بغض تیلهات باشد
آی!ای گرمی نگاهی که, متن من را به حاشیه بردی
صبرکن سهم آدم از تبعید, چشمهای جمیلهات باشد
تو خود از سیب دلفریبتری,دامهای حریر زلفت را
بازکن تا کبوتر لب بام, پایبند کلیلهات باشد
کودک عشق نیز چابک بود,میدوید و تو میخرامیدی
عشق میخواست جنگلت بشود, مرد میخواست گیلهات باشد
داستان من و سر مغرور, مال قوم دروغپرداز است
عقل جنگید در مقابل عشق, تا رییس قبیلهات باشد
دل من لایق تو نیست..قبول, دختر کدخدا! اجازه بده
سگ چشمان من شبی تا صبح, پاس اسب طویلهات باشد!!..
نقد:
این شعر هم استعاری است خوب دقت کن ببین چه ویژگی در متن دوم بود که آن را به یک شعار احساسی تبدیل کرد و چه عناصری در شعر اول و آخر هست که متن را به فضای استعاری میبرد و مخاطب را عام میکند تا آن جا که مخاطب میتواند شیء هم باشد و چرا متن دوم این ویژگی را نداشت یکی از دلایل آن است که متن دوم بیش از حد به جزییات خصوصی پرداخته بود که تأویلی در آن نمیگنجید ولی نحوهی روایت در شعر اول و آخر قرینهی صارفه را برای استعاری بودن متن ارائه میدهد در حالی که این قرینه در متن دوم حضور ندارد اشاره میکنم که قرینهی صارفه در استعارهی لفظ یک لفظ است ولی در فضای استعاری قرینهی صارفه نحوهی روایت است و این ویژگی هر شاعری به خوبی باید بشناسد البته من بر این عقیدهام که اگر از ابتدا فضای خیال در مقابل فضای احساس قرار بگیرد خود بخود نحوهی روایت قرینه را ارائه میدهد و متونی که این ویژگی را ندارد برای این است که کلاً یک فضا بیشتر در کار نیست فضای احساس شاعر همان فضایی است که به روایت آن میپردازد و شعر را تا حد یک شعار احساسی پایین میآورد و آن جا که فضا احساسی است این اشتباه را در بر دارد که چون روایت شاعرانه و پر از احساس است پس متن شعر است در حالی متنی را میتوان شعر نامید و در عرصهی هنر به آن پرداخت که استعاری و تأویلپذیر باشد شما باید تفاوت یک متن شاعرانه را با یک شعر بخوبی بشناسی تا دیگر به این ورطه نیفتید و اما جزییات این شعر:
در بیت اول دختر ابر و دختر اشک مشخص نیست که چیست ظاهراً دختر ابر باران است ولی دختر اشک را نفهمیدم مخصوصاً که اشک هم اسطورهای باشد که این ویژگی به ابهام آن میافزاید و در مصراع دوم هم به دریا میرود تا دست خورشید بازیچهاش باشد که باز هم ابهام و معلوم نیست چه اتفاقی میافتد ظاهراً این بیت مجموعهای از واژگان هستند که در جملهای گرد آمدهاند شما اگر تصویری از آنها میبینید من نمیبینم و این ندیدن عیب کار است.
در بیت دوم مصراع دوم:
دیری از بودنت نمی پاید, زود پروانه میشوی بروی
صبر کن پابگیرد این لبخند,آخرین بغض تیلهات باشد
این لبخند که باید پا بگیرد ظاهراً همان پروانگی است و من گمان میکنم قافیه «پیله» است نه «تیله» که اگر پیله هم باشد بغضش نامشخص است. در بیت بعد:
آی!ای گرمی نگاهی که, متن من را به حاشیه بردی
صبرکن سهم آدم از تبعید, چشمهای جمیلهات باشد
متن را به حاشیه بردن با تبعید آدم تصویر شده و زیباست ولی در زبان فارسی صفت مؤنث نداریم و این جاست که قافیه کار دست شما داده است مگر این که جمیله شخصی باشد که نیست.
دو قافیه «کلیله» و «گیله» هم نتوانسته بخوبی قوافی دیگر در متن بنشیند و تنها «کبوتر» برای «کلیله» و «جنگل» برای «گیله» ضامن حضور این دو واژهاند که در متن تنها واژه هستند و حضوری در تصویر ندارند.
شما قافیهبند ماهری هستی اغلب قافیهها را به فضای متن میآوری و خیلی هم سعی داری قافیه تو را به فضای خود نکشاند ولی گاهی حریف بعضی از قوافی نیستی و چون نمیخواهی به دنبال قافیه بروی ناچار قافیه در متن به غربت میافتد این ویژگی پیروی نکردن از قافیه را حفظ و تقویت کن ولی اگر قافیهای به فضای خیالت نمیچسبد اصرار نکن آن را بچسبانی. از این نواقص که بگذریم این شعر هم خوب است و میتواند بهتر هم باشد