آیینه پردازان (ayinepardazan)

شناخت ماهیت و ساختار شعر

آیینه پردازان (ayinepardazan)

شناخت ماهیت و ساختار شعر

بایگانی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

۱۰ مطلب با موضوع «نحوه‌ی روایت :: گزارش» ثبت شده است

۱۷
شهریور

دغدغه‌ی پیام‌رسانی

 

عنوان شعر اول : رسالت

کینه ی غدیر

 

جهل جمل

 

تزویر نهروان

هم قسم می شوند برای قِِتال

ماجرای نیم روز تمام نمی شود

اسارت آغازیست برای رسالت

زینب مبعوث می شود

تا عشق جاوید بماند ...

 

محمدامین فردوسی

 

نقد این شعر از : محمد مستقیمی (راهی)

 

عنوان شعر اول : رسالت

کینه ی غدیر

جهل جمل

تزویر نهروان

هم قسم می شوند برای قِتال

ماجرای نیم روز تمام نمی شود

اسارت آغازیست برای رسالت

زینب مبعوث می شود

تا عشق جاوید بماند ...

 

نقد:

شعر تا مصراع «ماجرای نیمروز تمام نمی‌شود» بخوبی روایت شده است یک فضای تاریخی که اتحادی ایجاد می‌کند برای جنگ که گرچه کلی می‌نماید اما تصویر یک اجلاس اتحاد را متصور می‌کند ولی از آن جا به بعد گزارش صرف است مصراع «اسارت آغازیست برای رسالت» حکمی است که نویسنده صادر می‌کند بی هیچ ارتباطی با آنچه پیش از آن روایت شده است و این حکم خبری دیگر را روایت می‌کند که بر اساس همین حکم به وجود آمده است این قسمت پایانی لوازم چیده شده در تصویر بالا را دنبال نمی‌کند در حقیقت تصویر اولیه رها شده و شاعر درگیر شعار دادن و پیام‌رسانی می‌شود اگر توانسته بود اسارت و رسالت را هم به تصویر بکشد و بعثت زینب را هم بجای خبر دادن در تصویر ظاهر کند و همچنین جاودانگی عشق که حاصل این بعثت و رسالت است به تصویر بیاورد آن وقت شعر کامل بود در حقیقت متن تا آن جا که دیده می‌شود شعر است و از آن جا که شنیده می‌شود شعار است.

حال ببینیم این ضعف از کجا به وجود آمده است. شعر بخوبی در مخیله‌ی شاعر شکل گرفته است شعری که دو فضای تصویری دارد فضای اول که اجلاس اتحاد است روایتی قابل قبول دارد ولی فضای دوم که فضای رسالت است تنها به صورت خبر آمده است یعنی شاعر فضای دوم را خودش هم ندیده است در نتیجه نتوانسته آن را به تصویر بکشد حال چرا ندیده برای این که از آخر به اول آمده است فضای دوم پیام شاعر است که می‌خواهد به خواننده منتقل کند و همین پیام‌رسانی که دغدغه‌ی شاعر است کار دست او داده است. شاعر باید توجه داشته باشد که کار هنر و کار شاعر پیام‌رسانی نیست چرا که اگر کسی بخواهد پیامی را به کسانی برساند بهتر است مقاله‌ای بنویسید و عریان و شفاف پیام خود را به خواننده منتقل کند کار هنر پیام‌رسانی نیست بلکه هنر ارائه می‌شود تا مخاطب خود به برداشتی که دوست دارد برساند و می‌بینیم که باز هم دغدغه‌ی پیام‌رسانی که آفت بسیاری از آثار ادبی ماست در این شعر هم ویرانگری کرده است

 

  • محمد مستقیمی، راهی
۱۶
شهریور

مضمون‌سازی

 

مهران عزیزی

 

عنوان شعر اول

 

سرم شکسته‌ی دیوار توست، خوشحالم

تنم لهیده‌ی آوار توست، خوشحالم

 

نمی‌خرد به پشیزی کسی در این دکان

مرا و این همه بازار توست، خوشحالم

 

خلیده تا به خود استخوان غمت اما

اگر تویی گل و غم خار توست، خوشحالم

 

اگر چه روز و شبم ناگزیر تکراری‌ست

از این که این همه تکرار توست خوشحالم

 

تمام روح من از رد زخم پوشیده‌ست

همین که زخمی‌ام و کار توست خوشحالم

 

مرا تو می‌کشی و این دلیل؛ لیلا جان

همین که کشتنم اقرار توست، خوشحالم

 

دیگر بریده‌ام به خدا، از خدا بترس

از آه جان خسته‌ی ما، از خدا بترس

 

با هر نگاه خون به جگر کرده‌ای مرا

بس کن سیاه‌چشمِ خدا، از خدا بترس

 

ذرات صبح عطر تو را می‌پراکند

ای دختر، ای نسیم صبا، از خدا بترس

 

لب‌هات جانِ معجزه‌ی سرخ هستی‌اند

لبٌ لباب معجزه‌ها، از خدا بترس

 

حرفی نمانده جز گله از روزگار سخت

ما مانده‌ایم و باد هوا، از خدا بترس

 

تنها که می‌شوم تو کنارم نشسته‌ای

در یک غزل که یک دو سه بیتی سروده‌ام

 

با چادری سفید پر از غنچه‌های سرخ

اینجا نشسته‌ای و ...«دلت را ربوده‌ام؟»

 

آری ربوده‌ای؛ دل من خانقاه توست

من هر چه می‌کشم، همه‌اش از نگاه توست

 

بگذار این قلم بدود پا به پای تو

من هیچوقت این همه عاشق نبوده‌ام

 

«باشد، سکوت می‌کنم از من غزل بساز؛

اینجا نشسته‌ام که تماشا کنی مرا»

 

مصراع آخر است؛ همین ابتدای توست

من با تو چشمِ اشک به عالم گشوده‌ام

 

اقرأ تویی، پیامبری در حرا تویی

موسی تویی، مسیح تویی، جلجتا تویی

 

عاشق نمی‌شوم نه، خودِ عشق می‌شوم

وقتی در این مغازله معشوقه‌ها تویی

 

تصویر من در آینه از عجز آینه‌ست

وقتی من و شما و تو و او و ما تویی

 

از ابتدا، که بوی ازل می‌دهد تنش

تا بی‌کرانه‌ای ابدی، انتها، تویی

 

دریا تویی و غرق منم، بادبان بکش

کشتی تویی، کرانه تویی، ناخدا تویی

 

 

عنوان شعر دوم :

چشمان تو کهکشان شور و شرر است

از معجزه‌هات جان من با‌خبر است

 

لب‌هات درست وقت لبخند زدن

شق‌القمرست، وای شق‌القمرست

 

من را تو به شعر گفتن عادت دادی

می‌دانم از این که می‌سرایم شادی

 

دنبال تواَم که یادگارت شعر است

در مصرع چندم از قلم افتادی؟

 

این فاخته را خودت شکارش کردی

دلبسته‌ و بعد بی‌قرارش کردی

 

خود گندم و عشق را به خوردش دادی

کو آن همه عشق؟ کو؟ چکارش کردی؟*

 

*(مفهوم و کلمات مصرع آخر را در غزلی از عمران میری دیدم، هر چند که پیش از دیدن آن، این را ساخته‌بودم)

 

من بودم و بی‌مهری و بی‌ماهی‌ها

دریای سیاه خالی از ماهی‌ها

 

برگرد ولی امیدواری مرده‌ست

مانند قدیم، دورِ ده‌شاهی‌ها

 

حرف دل آب را کسی می‌شنود؟

این قُل‌قُل ناب را کسی می‌شنود؟

 

نه، کر شده‌اند، شعر را بس کن مرد

کِی حرف حساب را کسی می‌شنود؟

 

ای معجزه‌ی زنانه رسوایم کن

تلخم، تو به نام عشق حلوایم کن

 

بیماری عشق را دوا باید کرد

با زخم عمیق‌تر مداوایم کن

 

مهران عزیزی

 

نقد این شعر از : محمد مستقیمی (راهی)

نقد:

شاعر این اشعار در قافیه‌بندی و مضمون‌سازی مهارت دارد ساختار ذهنیش کاملاً کلاسیک است به طوری که بدون کمک واژه‌ها از سرودن عاجز می‌شود.

در چهار غزل ارسالی در این پست که سه تای آن با ردیفی در حد یک جمله:

خوشحالم، از خدا بترس و تویی که هر سه جمله است و یک غزل که ردیف ندارد شاعر به گونه‌های متفاوت عمل می‌کند البته در غزل بی‌ردیف کمتر خرابکاری کرده است اما در سه غزل ردیف دار گاهی مضمون پردازیش با حضور ردیف مغایرت دارد:

ردیف در این دوبیت حشو است:

لب‌هات جانِ معجزه‌ی سرخ هستی‌اند

لبٌ لباب معجزه‌ها، از خدا بترس

 

حرفی نمانده جز گله از روزگار سخت

ما مانده‌ایم و باد هوا، از خدا بترس

و اما قافیه‌بندی و مضمون پردازی در تمام قافیه‌ها، فضای تصویری با انگیزه‌ی قافیه و گاهی هم همنشینی ردیف و قافیه ساخته شده‌اند توجه داشته باشیم او حتی در رباعی که کم‌ترین آفت را در این مقوله دارد هم به کمک قافیه تصویرپردازی می‌کند توجه کنید:

چشمان تو کهکشان شور و شرر است

از معجزه‌هات جان من با‌خبر است

 

لب‌هات درست وقت لبخند زدن

شق‌القمرست، وای شق‌القمرست

تمام عناصر تصویر در سایه‌ی حضور قافیه به تصویر آمده‌اند. لازم است اشاره کنم و اعلام کنم به تمام کلاسیک‌سراها اگر چنین عمل می‌کنند باید بدانند این واژگان هستند که می‌سرایند اگر سرودنی در کار باشد که نیست کشف روابط بین پدیده‌هاست که باید آن را علم نامید یعنی مضمون‌سازی و مضمون‌پردازی سرودن نیست هنر نیست علم است اگر توانستی ابتدا به خلق فضای استعاری در مخیله‌ی خودت بروی و بعد تصاویر آفریده شده را در قالب‌های پولادین کلاسیک به روایت درآوری بی آن که تحت تأثیر واژه‌ای یا همنشینیش با واژگان دیگری قرار گیری آن وقت شعر سروده‌ای نه این که مثل پر کردن جدول کلمات متقاطع ذهن خود را با واژه‌ی قافیه و هم‌نشینیش با ردیف به روابطی برسانی و بعد آن را بیان کنی و دلت خوش باشد که شعر سروده‌ای نه جانم با این روش شعر سرونده‌ای

 

  • محمد مستقیمی، راهی
۱۲
شهریور

گزارش

 

عنوان شعر اول : میراث به تاراج رفته

زلزله چند ثانیه آمد

چند روز عزادار کرد

چند هفته ترساند

چند ماه گذشت

یک سال ، نو شد

ولی ویرانی مانده

گویی میراث به تاراج رفته است

 

افشین شجاع

 

نقد این شعر از : محمد مستقیمی (راهی)

 

عنوان شعر اول : میراث به تاراج رفته

زلزله چند ثانیه آمد

چند روز عزادار کرد

چند هفته ترساند

چند ماه گذشت

یک سال ، نو شد

ولی ویرانی مانده

گویی میراث به تاراج رفته است

 

نقد:

اگر به متن دقت کنید خواهید دید که یک گزارش صرف خبری است که جمله‌های آن جدا شده و هر یک در سطری نوشته شده‌اند من آن‌ها را بدون تقطیع می‌نویسم بخوانید و داوری کنید:

زلزله چند ثانیه آمد. چند روز عزادار کرد. چند هفته ترساند. چند ماه گذشت. یک سال ، نو شد. ولی ویرانی مانده؛ گویی میراث به تاراج رفته است

ببینید همه‌ی جمله‌ها خبری است در حالی شعر یعنی: به تصویر کشیدن وقایع روایت به عبارت دیگر شعر باید دیده شود نه شنیده شود این متن شنیدنی است نه دیدنی حال باید چه می‌کردید تا متن شما دیدنی شود. شما باید فضایی از مکان زلزله زده را در مخیله خود تصور کنید و آن تصویر را برای خوانندگان روایت کنید آن چنان که همان را که شما در مخیله می‌بینید او هم ببیند و بعد گذر زمان را دارید که آن را هم نباید خبر بدهید باید به تصویر بکشید و باز هم یک تصویر ویرانی و در انتها قضاوت راوی است که باز هم اگر تصویر نشود روایت ویژگی روایت شعری ندارد حال بماند که اگر این نقص بزرگ روایت شما هم برطرف شود می‌ماند که آیا روایت شعر است یا نه که بهتر است ابتدا روایت را بیاموزید تا برسیم به ماهیت که باید به مرور زمان و اندک اندک بیاموزیم.

 

  • محمد مستقیمی، راهی
۱۲
شهریور

متن کوتاه

 

عنوان شعر اول : تو

تو در تمام شعرهایم نفس میکشی

بامن قدم میزنی خط به خط

هیچ کجا بدون تو نرفته ام

حتی همین حالا

 

عنوان شعر دوم : چشم دل

زیبایی تو را به سر ندیده ام

دل داده ام شده آئینه دار تو

 

افشین شجاع

 

نقد این شعر از : محمد مستقیمی (راهی)

 

عنوان شعر اول : تو

تو در تمام شعرهایم نفس میکشی

بامن قدم میزنی خط به خط

هیچ کجا بدون تو نرفته ام

حتی همین حالا

 

عنوان شعر دوم : چشم دل

زیبایی تو را به سر ندیده ام

دل داده ام شده آئینه دار تو

.

نقد:

این دو متن کوتاه هیچ کدام شعر نیستند تنها ویژگی مثبتی که باید به آن اشاره کنم کوتاهی است که ظاهراً نویسنده دریافته است که خواننده‌ی امروزی حوصله ندارد و متن‌های بلند را نمی‌خواند ولی کوتاه بودن متن ربطی به شعر بودنش ندارد گرچه حسن است.

متن اول شعاریست احساسی که اگر صریح بیان می‌شد بهتر بود شما در این متن با شگردهای ادبی گفته‌اید:

تو مضمون تمام شعرهای من هستی

ببینید این شعار را هرچه بپیچانید هرچه در لابلای زرورق‌های آرایه‌ای ادبی بپیچید با گشودن آن هر خواننده‌ای به همین پیام می‌رسد در حالی شعر باید آیینه‌ای باشد که خواننده خویش را در آن ببیند نه شاعر را.

در دو سطر بعدی که ظاهراً می‌خواهید بگویید: زیبایی تو را با چشم دل دیده‌ام برای پیچاندن در زرورق دچار مشکل هم شده‌اید معلوم نیست در سطر دوم چه می‌گویید؟ در حالی که اگر ساده می‌گفتید دچار این معضل هم نمی‌شدید.

 

  • محمد مستقیمی، راهی
۱۱
شهریور

ارصاد و تسهیم آفت است یا آرایه

 

عنوان شعر اول : .

رفته ای و قلب قطره قطره آب می شود

با خودش می سوزد و هر شب کباب می شود

 

قلب مثل صندلی ای که شکسته پایه اش

رفته ای و با نسیمی هم خراب می شود

 

با نگاهت عاشقم کردی و حال رفته ای

منتها این دوریت روزی طناب می شود

 

حلقه ی داری که قلبم را به دار می کشد

با ربانی عکس من با مرگ قاب می شود

 

رفته ای و من به تو هرگز نمی رسم ولی

داستان عشق من روزی کتاب می شود

 

عنوان شعر دوم : .

تو بی خبر رفتی ولی من عهد نشکستم

در کنج خانه بی تو پوسیدم ولی ماندم

 

شاید بیایی و بیایی و بیایی و

درمان کنی درد مرا با بوسه ای، نم نم

 

اما نمی آیی، دلم را پس برای چه

اینگونه ویران ساختی، ویرانه مثل بم؟

 

پایان ندارد روز و شب های بدون تو

مانند بارانی تمام روز می بارم

 

پایان ندارد فکر بودن در کنار تو

فکر زمانی که در آغوش تو جا دارم

 

روزی که برگردی ز فرط ذوق می میرم

دست تو اما زنده خواهد کرد من را هم

 

رضا پارسا

 

نقد این شعر از : محمد مستقیمی (راهی)

 

عنوان شعر اول : .

رفته ای و قلب قطره قطره آب می شود

با خودش می سوزد و هر شب کباب می شود

 

قلب مثل صندلی ای که شکسته پایه اش

رفته ای و با نسیمی هم خراب می شود

 

با نگاهت عاشقم کردی و حال رفته ای

منتها این دوریت روزی طناب می شود

 

حلقه ی داری که قلبم را به دار می کشد

با ربانی عکس من با مرگ قاب می شود

 

رفته ای و من به تو هرگز نمی رسم ولی

داستان عشق من روزی کتاب می شود

 

نقد:

اگر متن را به عنوان یک نوشته در نظر بگیریم نشان می‌دهد که نویسنده تخیلی پویا و گسترده دارد و بیانگر این واقعیت هم هست که با آن که جوان است مطالعاتی درخور توجه دارد ولی هنگامی که از نگاه شاعرانگی به متن نگاه می‌کنیم و انتظار داریم با یک شعر روبرو باشیم توقعات ما بالا می‌رود بویژه این که آن شعر کلاسیک هم باشد زیرا قواعد و قوانین موسیقایی در شعر کلاسیک بر انتظارات ما می‌افزاید و ناچاریم ضعف‌های تکنیکی را هم باید مد نظر داشته باشیم.

من کارهای شما را که پیش از این استادان عزیزم نقد کرده‌اند مطالعه کرده‌ام اغلب با ضعف‌های موسیقایی روبرو هستند ولی این یک غزل شما بیش از حد از این ضعف رنج می‌برد دلیل آن هم وزن ثقیلی است که برای آن برگزیده‌اید و ناچار در اکثر مصراع‌ها آن را باخته‌اید کارهای قبلی شما و شعر بعدی هم که نقد خواهم کرد به خاطر این که وزن‌های روان‌تری دارند اگر لغزشی هم در اوزان آن‌ها دیده می‌شود ناچیز است. اگر می‌خواهید تنها در شعر کلاسیک کار کنید که توصیه نمی‌کنم چرا که قالب‌های شعر کلاسیک آفت‌های بسیاری دارد که خطرناک‌تر از همه ذهنیت کلاسیک است است که به شاعر منتقل می‌کند و او را به جایی می‌رساند که دیگر رهایی از آن کار حضرت فیل است و ذهنیت کلاسیک آن است که شاعر عادت می‌کند به قافیه‌بندی و مضمون پردازی و کلی‌گویی و کلی‌نگری که آفت بزرگی است که اغلب شاعران کلاسیک‌سرا به آن دچارند بیفتد بنا بر این پیشنهاد می‌کنم در قالب‌های نو هم مطالعاتی داشته باشید و سعی کنید آن‌ها را مورد مداقه قرار داده و تجربه‌هایی هم در آن‌ها داشته باشید تا به این بیماری مزمن دچار نشوید توجه داشته باشید این توصیه من از آن جهت است که شما شاعری جوان هستید و در ابتدای کار و آشنایی با آفت‌های شعر کلاسیک، شما را نجات می‌دهد اگر شما شاعری حتی میان‌سال هم بودید من چنین توصیه‌ای نمی‌کردم چون خود دچار این آفت بوده‌ام و با آن که خود عیب را دریافته و بیماری را شناختم تجربه‌ی آن را دارم که درمانش بسیار سخت است و باید خود پزشک باشی تا بتوانی درمان کنی به همین سبب امیدوارم که بتوانم شما را که استعداد درخور تقدیری در سرودن دارید از این آفت دور کنم.

از لغزش وزنی در این غزل که بگذریم به ماهیت تخیل شما می‌پردازیم و رگه‌های قافیه‌بندی را روشن می‌کنیم این آفت در شعر شاعرانی که بیماریشان مزمن است از همان ابتدای هر بیت دیده می‌شود اما در کار شما هنوز بیماری نصفه نیمه است در مصراع اول حکومت ردیف و قافیه پیدا نیست اما در مصراع دوم خودش را نشان می‌دهد:

با خودش می سوزد و هر شب کباب می شود

«کباب می‌شود» فعل سوختن را به شعر کشانده است و این کار شاعر نیست کار همنشینی ردیف با قافیه است.

با ربانی عکس من با مرگ قاب می شود

و «قاب می‌شود» ربان و عکس را به شعر کشانده است.

داستان عشق من روزی کتاب می شود

و «داستان عشق» حاصل همخوابگی حرام «کتاب» و «می‌شود» است

امیدوارم توانسته باشم شمه‌ای از ویروس‌های این بیماری را به شما معرفی کنم که تا حال توانسته در نیمی از ابیات شما رسوخ کند اگر این آفت به تمامی بیت سرایت کرد؛ به ذهن و خیال شما می‌رسد و آن وقت است که دیگر تنها می‌توانی نقش‌های حرام حاصل از هم‌خوابگی نامشروع ردیف و قافیه را به قلم درآوری که بهتر است مواظب باشی تا دچار این مصیبت نگردی.

عنوان شعر دوم : .

تو بی خبر رفتی ولی من عهد نشکستم

در کنج خانه بی تو پوسیدم ولی ماندم

 

شاید بیایی و بیایی و بیایی و

درمان کنی درد مرا با بوسه ای، نم نم

 

اما نمی آیی، دلم را پس برای چه

اینگونه ویران ساختی، ویرانه مثل بم؟

 

پایان ندارد روز و شب های بدون تو

مانند بارانی تمام روز می بارم

 

پایان ندارد فکر بودن در کنار تو

فکر زمانی که در آغوش تو جا دارم

 

روزی که برگردی ز فرط ذوق می میرم

دست تو اما زنده خواهد کرد من را هم

 

نقد:

اتفاقاً در راستای بحثی که به وجود آمد این غزل شاهد خوبی است اگر دقت کنید می‌بینید این غزل ردیف ندارد و تنها قافیه است در پایان آن که نمی‌تواند آفت اشاره شده را وارد کند چرا که یک واژه به تنهایی توان زیادی در ایجاد تخیل ندارد و همنشینی دو یا چند واژه آسیب را شدید می‌کند در این غزل یکی دو مورد به نظر می‌رسد واژه‌ی قافیه دخیل بوده است که آن هم نمی‌توان قسم خورد مثلاً نمی‌توان ادعا کرد که «بم«، « ویرانی» را به شعر کشانده یا «ویرانی»، «بم» را و همچنین بین دو واژه‌ی «باران» و «می‌بارم». یک نکته را اشاره کنم در علم بدیع کلاسیک آرایه‌ای با نام «ارصاد و تسهیم» است که به نظر من آرایه نیست و یکی از همان ویروس‌های بیماری‌زاست این آرایه بیان می‌کند که اگر خواننده بیت توانست قبل از رسیدن به قافیه آن را حدس بزند شاعر بیت شاهکار کرده است در حالی که ابیاتی از این دست همان قافیه‌بندی‌هایی هستند که نتجه‌ی همان هم‌خوابگی نامشروع ردیف و قافیه‌اند ببینید یک آفت بزرگ را آرایه معرفی کرده‌اند آرایه‌ای که شاعر کلاسیک‌سرا را به ورطه‌ای می‌کشاند که ناچار می‌شود آثار گذشتگان را نشخوار کند و این است که شعر کلاسیک ما به ابتذال کشیده شده است تمام شعرها مثل هم است و حتی آنان که مدعی هستند کشفی تازه دارند هم پیداست در شعر گذشتگان غور نکرده‌اند تا ببینند اینگونه سرودن، بارها تکرار شده و در این راستا مضمون تازه‌ای خلق نمی‌شود مگر این که شاعر پیش از قالب و وزن و ردیف و قافیه به آفرینش تازه ی خود رسیده باشد و پس از آفرینش به سراغ این قالب‌های پولادین برود و اگر توانست با تمام قید و بندها تخیل خود را درست همان گونه که در مخیله شکل گرفته در این قالب‌ها بیان کند آن وقت شاعر کلاسیک‌سرای مؤفق است تجربه به من نشان داده است که گاهی این قید و بندها، تخیل شکل‌گرفته شاعر را دگرگون می‌کنند و حاصل، چیزی می‌شود گاهی متناقض با آنچه در ابتدا شکل گرفته بود.

در پایان بار دیگر توصیه می کنم بیراهه‌ای را که من رفته‌ام و به ناکجا می‌رود نروید! از هیمن جا برگردید و با دقت مطالعه9کنید با آثار معاصرین مخصوصاً نوسراها بیشتر الفت برقرار کنید و قالب‌های نو را هم امتحان کنید که اگر بیماری مزمن شد در قالب‌های نو هم همان کاری را می‌کنید که بعضی از نوسرایان می‌کنند یعنی تخیل خود را به کمک واژگانی که گاهی تصادفی و اغلب از متن خود انتخاب می‌کنند بارور می‌سازند. مؤفق باشی!

 

  • محمد مستقیمی، راهی
۳۰
مرداد

شعر یا روایت شاعرانه

عنوان شعر اول : .
۱.
*به بهانه ی یلدا

کرسی ات همیشه گرم
خنده ات همیشه مستدام باد!
آی ای پدربزرگ
ای همیشه مرد
چند لحظه ای کنارمان بمان
چای داستان بریز
از هر انچه کنج سینه ات نهفته ای برایمان بخوان
بی شکر، بدون قند
خواه دل پسند
خواه پر گزند...

ای همیشه دستهات گرم!
چای را که ریختی
از برودت هوای سالهای دور
سالهای مردمان با شعور
بیشتر بگو،
بیشتر بگو چگونه با انار و هندوانه
جمع میشدید؟
ما به صد بهانه
دور میشویم؟
بیشتر بگو برایمان
از طراوتی که روی گونه های خاله بود
از غرور سرکش عمو
از تبار رفته ات...
شور شاهنامه خوانی ات
چه شد؟
راز دلخوشیتان چه بود؟
ما که صد هزار بار بیشتر
گرم در حساب بوده ایم،
در پی کباب بوده ایم؟
یا پی سراب بوده ایم؟
راستی
خانه های ان زمان
با دمای خنده
یا زغال کنده گرم میشدند؟
ما که درز پوش کرده ایم خانه را
چرا
گرم نیستیم؟
***
ای پدربزرگ
بیشتر بگو
مردمان ان زمان که بوده اند؟
ما
کیستیم؟



عنوان شعر دوم : ..
۲.
بیرون من،‌ هرآنچه که باشد
از جنگ
تا صد هزار قصه ی رنگی
با نقش های عدیده
از عاشقان
تاحاملان سینه ی سنگی...

بیرون من هر آنچه که باشد،
باشد ولی
در زیر پوستم
هر روز من
میپرسم از خودم
بر ان صدای دلکش و زیبا
بر بازوان گرم و نحیفی که رفته اند
ایا امید هست؟
بیچاره دل که به ان عهد مانده است،
فریاد می زند:
آری که هست...
آری که هست...
............................................
۳.بین خنده های کودکان
بین بوسه ها
ترانه ها
بین هرچه خوبی ست
ان زمان که بالهای ان کبوتر سپید
خوابگاه یک کبوتر سیاه میشود
ان زمان که شاخه های تاک
پیچ میخورند گرد شاخه های توت
ای عزیز من
دست هام را بگیر
پابه پای من بیا
بین این همه
گریه جان
مرا بخوان
بین این همه
تو برای من بمان...



عنوان شعر سوم : .
چه فرق میکند
اگر قواعد اصول زیستی
-اصول نیستی-
عوض شود؟
چه فرق میکند
اگر که سیب ها
به کله های پوک عده ای نخورده بود؟
ویا چه فرق داشت
اگر زمین
شبیه مستطیل بود؟
به راستی چه فرق میکند؟

ولی ببین
اگر که عشق گم شود
چقدر فرق میکند...!

 

 مهدی حق طلب
 

نقد این شعر از : محمد مستقیمی (راهی)

عنوان شعر اول : .
۱.
*به بهانه ی یلدا

کرسیت همیشه گرم
خنده‌ات همیشه مستدام باد!
آی ای پدربزرگ
ای همیشه مرد
چند لحظه‌ای کنارمان بمان
چای داستان بریز
از هر آنچه کنج سینه‌ات نهفته‌ای برایمان بخوان
بی شکر، بدون قند
خواه دل‌پسند
خواه پرگزند...

ای همیشه دست‌هات گرم!
چای را که ریختی
از برودت هوای سال‌های دور
سال‌های مردمان باشعور
بیشتر بگو،
بیشتر بگو چگونه با انار و هندوانه
جمع می‌شدید؟
ما به صد بهانه
دور می‌شویم؟
بیشتر بگو برایمان
از طراوتی که روی گونه‌های خاله بود
از غرور سرکش عمو
از تبار رفته‌ات...
شور شاهنامه‌خوانیت
چه شد؟
راز دل‌خوشیتان چه بود؟
ما که صد هزار بار بیشتر
گرم در حساب بوده‌ایم،
در پی کباب بوده‌ایم؟
یا پی سراب بوده‌ایم؟
راستی
خانه‌های آن زمان
با دمای خنده
یا زغال کنده گرم می‌شدند؟
ما که درزپوش کرده‌ایم خانه را
چرا
گرم نیستیم؟
***
ای پدربزرگ
بیشتر بگو
مردمان آن زمان که بوده‌اند؟
ما
کیستیم؟

نقد:
پیشنهاد می‌کنم کمی بیشتر به این متن توجه داشته باشید پیش از هر چیز بهتر است موسیقی را از کلام حذف کنید تا فریبتان ندهد دوم این که روایت شاعرانه را هم مراقب باشید چون فریب دیگری در بر دارد. متن در قالب شعر نیمایی است و روایتش هم تا اندازه‌ای شاعرانه است حال به خاطر بیاوریم که هیچ کدام از این دو ویژگی از ماهیت هنری و شعری نیستند روایت در فضای احساس شاعر جریان دارد مگر این که آن را مجاز از نوع مجاز مرسل بگیریم و تأویل‌پذیری را در حد پدیده‌های نوستالژیک تعمیم دهیم و با مسامحه به این باور برسیم که متن تنها تأسفی بر از دست رفته‌های مراسم آیینی شب یلدا نیست و می‌تواند شامل هر آنچه آیینی که در حال نابودی است باشد گرچه روایت این چنین القا نمی‌کند و تنها در همان یلدا جریان دارد و گمان نمی‌کنم این تعمیم را که به زور به متن چسبیانده‌ایم برای خوانندگان پذیرفتنی باشد و اگر چنین است باید گفت متن صرفاً فریادی در فضای احساس است و خوانندگان به چیز دیگری گریز نمی‌زنند و چنین متنی شعار است نه شعر. این گونه متون در ادبیات ما کم نیست چه در قالب‌های کهن و چه در قالب‌های نو و البته خوانندگانی هم دارد و لذتی هم نصیب خواننده می‌شود اما این لذت تنها یادآوری یک احساس مشترک است و لاغیر و چون روایت شاعرانه است و موسیقی هم دارد مطبوع‌تر جلوه می‌کند. معمولاً این گونه متون را باید جدا از مقوله‌ی شعر و در مقوله‌ی متون ادبی نقد کنیم که با این فرض به چند نکته اشاره می‌کنم:
در مصراع زیر همخوانی واجی کمی تنافر دارد و بهتر است اصلاح شود پشت سر هم قرار گرفتن دو واژه‌ی «آی و ای» این تنافر را ایجاد می‌کند
آی ای پدربزرگ
و ترکیبی که مفهوم شفافی ندارد: «تبار رفته» با این که از متن می‌توان دریافت منظور نویسنده را ولی بهتر بود این ابهام نباشد:
از تبار رفته‌ات...
و در سه مصراع زیر که نویسنده درگیر قافیه شده است آن هم در قالبی که تنگنای قافیه وجود ندارد:
گرم در حساب بوده‌ایم،
در پی کباب بوده‌ایم؟
یا پی سراب بوده‌ایم؟

عنوان شعر دوم : ..
۲.
بیرون من،‌ هرآنچه که باشد
از جنگ
تا صد هزار قصه‌ی رنگی
با نقش‌های عدیده
از عاشقان
تاحاملان سینه‌ی سنگی...

بیرون من هر آنچه که باشد،
باشد ولی
در زیر پوستم
هر روز من
می‌پرسم از خودم
بر آن صدای دلکش و زیبا
بر بازوان گرم و نحیفی که رفته‌اند
آیا امید هست؟
بیچاره دل که به آن عهد مانده است،
فریاد می‌زند:
آری که هست...
آری که هست...
............................................

نقد:
این شعر با متن پیشین تفاوت دارد فضای شکل‌گرفته در خیال شاعر استعاری است ولی این جا روایت مشکل دارد با این که کوشیده شده شاعرانه باشد و شاید همین کوشش آسیب رسانده است تصاویر این فضا شفاف نیستند و باید حلاجی شود که این کدورت از کجا ایجاد شده است. اولین عنصر آسیب‌زننده به شفافیت روایت، کلی گویی است به عناصر روایت توجه کنید: جنگ، قصه‌ی رنگی، نقش‌های عدیده و حاملان سینه‌ی سنگی. ببینید این‌ها همه واژه‌اند و مصداقی در روایت ندارند به بیان دیگر دیده نمی‌شوند و تنها نام هستند این‌ها هیچ کدام تصوری به خواننده نمی‌دهند حتی گاهی ابهام هم ایجاد می‌کنند برای مثال: سینه‌ی سنگی چه مفهومی می‌تواند در بر داشته باشد؟ آیا مجاز از دل سنگ است؟ یا سینه‌ای ستبر و محکم و قوی؟ تازه این حاملان کیانند؟ و همچنین ابهام‌های دیگر ناشی از این که شاعر توجه نکرده است و عناصری را معرفه آورده که ناشناخته‌اند و ناشناخته می‌مانند:
بر آن صدای دلکش و زیبا
بر بازوان گرم و نحیفی که رفته‌اند
آیا امید هست؟
بیچاره دل که به آن عهد مانده است،
کدام صدای دلکش؟ و کدام عهد؟ یا آن‌ها هم که معرفه نمی‌آیند ناشناختیگشان بر ابهام می‌افزاید:
بازوان گرم و نحیفی که رفته‌اند
به هر حال خواننده درنمی‌یابد که در بیرون و در زیر پوست راوی چه اتفاقی در شرف وقوع است؟

۳.بین خنده‌های کودکان
بین بوسه‌ها
ترانه‌ها
بین هرچه خوبی است
آن زمان که بال‌های آن کبوتر سپید
خوابگاه یک کبوتر سیاه می‌شود
آن زمان که شاخه‌های تاک
پیچ می‌خورند گرد شاخه‌های توت
ای عزیز من
دست هام را بگیر
پابه پای من بیا
بین این همه
گریه جان
مرا بخوان
بین این همه
تو برای من بمان...

نقد:
این متن هم در فضای احساس است و هر که بخواند به یک پیام می‌رسد:
گریه جان به داد من برس!
علاوه بر آن خواننده در نمی‌یابد که نویسنده چه زمانی از گریه استمداد می‌طلبد چرا که باز هم ابهام‌های روایت از همان انواع اشاره شده، فضا را دودآلود کرده است:
آن زمان که بال‌های آن کبوتر سپید
خوابگاه یک کبوتر سیاه می‌شود
آن زمان که شاخه‌های تاک
پیچ می‌خورند گرد شاخه‌های توت
آن کبوتر سپید ناشناخته و یک کبوتر سیاه که البته در متن هم ناشناخته است در حالی که کبوتر سپید با صفت اشاره‌ی «آن» معرفه شده در حالی که معرفه نیست خواننده چه زمانی را از این روایت باید تصور کند؟ یا زمانی که شاخه‌های تاک گرد شاخه‌های توت می‌پیچند. این زمان چه زمانی است؟ من که درکی از این زمان ندارم یا:
دست هام را بگیر
پابه پای من بیا
بین این همه
این همه کدام همه است من که همه‌ای نمی‌بینم تنها دو زمان نامفهوم روایت شده و همه‌ای در کار نیست.

عنوان شعر سوم : .
چه فرق میکند
اگر قواعد اصول زیستی
-اصول نیستی-
عوض شود؟
چه فرق میکند
اگر که سیب‌ها
به کله‌های پوک عده‌ای نخورده بود؟
ویا چه فرق داشت
اگر زمین
شبیه مستطیل بود؟
به راستی چه فرق می‌کند؟

ولی ببین
اگر که عشق گم شود
چقدر فرق می‌کند...!

نقد:
پیام ارسالی نویسنده به تمام خوانندگان این است:
اگر قوانین هستی تغییر کند ظاهراً هیچ اتفاقی نمی‌افتد ولی اگر عشق گم شود اتفاقی می‌افتد.
فرض و حکمی که پذیرفتنی هم نیست یعنی منطقی هم نیست چگونه با تغییر قوانین هستی اتفاقی نمی‌افتد و با گم شدن عشق می‌افتد نه صغری درست است نه کبری و نه نتیجه! تازه اگر درست و منطقی هم بود متن یک متن فلسفی بود نه شعر.
از آن جا که شاعر جوان است و کم تجربه و روایت‌هایش اغلب زیبا و درخور توجه است و ایرادها همه به ماهیت شعر اوست پیشنهاد می‌کنم که با تأمل در شاهکارهای ادبیان ایران و جهان و شناخت ویژگی‌های شعر آنان ماهیت را بشناسد تا شاعری مؤفق باشد. نیمی از راه را به خوبی طی کرده است مطالعاتی را در شناخت تفاوت شعر و شعار به ایشان سفارش می‌دهم و اطمینان دارم با استعدادی که در ایشان دیده می‌شود به سرعت به این شناخت می‌رسند.

  • محمد مستقیمی، راهی
۲۹
مرداد

آسمان ریسمان

 عنوان شعر اول : من آفریده شدم تا ... !
پس از تلألوِ رعدت خدا مرا بارید
که توی چاله ی این کوچه دست و پا بزنم
و گفته شد کمرم خُرد می شود اینجا !
فرشتگان همگی منتظر که جا بزنم

به چشم تکه سیبی مرا نگاه بکن
به بار آمده ام تا شوم نصیب لبت
به حال دندان ها غبطه میخورم زیرا
جهانشان بشود برکه ی عجیب لبت

شبیه بچه حبابی که زود می میرد
من آفریده شدم تا به پات کشته شوم
لباس ضدگلوله شدم برای تنت
چه سرنوشت قشنگی : به جات کشته شوم !

من آفریده شدم تا نگاه عریانت
لباس هایی از این شعر ها تنش بکند
تو آفریده شدی و خدا تفکر کرد
به شیشه های جهانت... که نشکنش بکند

برای اینکه به دنیا سفر کنی آسان
خدا مرا یک پل کرد زیر پاهایت
شبیه آب کثیفی به زیر یک کشتی!
شبیه ناخن بودم اسیر پاهایت

من آفریده شدم تا خیاط های بلد
مرا به آغوشی چاک دار وصله کنند
تو آفریده شدی تا شهاب های جهان
برای فتح زمین، با دلیل، حمله کنند

تو نردبان رسیدن به آن خدا هستی
و کاش پای منم تا میانه اش برسد
پناهگاه سرم، شانه ات شده، بگذار :
کلاغ این قصه ات به خانه اش برسد

تو آفریده شدی تا شبیه یک طوفان
خدا به دنیا نازل کند بلای تو را
من آفریده شدم تا فقط صدای تو را...
فقط صدای تو را ... نه ! فقط صدای تو را ...

در این دو بیتِ در آخر که مثل آخرت است
خدا شبیه جنینی وصل کن مرا به خودش
خدا من این همه چکش زدم به دیوارش
ولی نمی گیرد این شعر را چرا به خودش ؟!


عنوان شعر دوم : پس لرزه
شعر هایم همه پس لرزه ی آن رفتنش است
زخم های بدنم حاصل جنگیدنش است

در چمن های دلم نیمکتی تب کرده
گودی چشم مرا گریه محدب کرده

آن که فانوس مرا داد کمی نفت کجاست ؟!
فندکی که پس از آتش زدنم رفت، کجاست ؟!

دختری که به مچش زور دویدن دادم
کاش می دید خودم روی زمین افتادم

رشد ما حاصل باریدنِ هم بر هم بود
سرمان هر شب و هر ثانیه ای در هم بود

توی این کاسه ی چشم ، آب طلب می کردم
توی موهاش فقط ، تاب طلب می کردم

لای این دفتر شعرم چشمش جا میماند
کاش همان شب قسمش می دادم تا میماند

پانسمان های گِلِ باغچه ی هم بودیم
به خدا ما دو نفر روی زمین کم بودیم

جاده ی من بدنش بود و تنش میخ نداشت
خوشی ام ربط به جغرافی و تاریخ نداشت

مثل یک چرخ دوچرخه پی من می آمد
مثل یک غنچه ی زیبا به چمن می آمد

من برایش همه جا پشتی و کوسن بودم
همه ی مقصد او توی جهان من بودم

پشت برجش پس از آن ماه ولی خم شد و مُرد
چشم من دید که نای بدنش کم شد و مرد

سیم لختش به تنم خورد ولی برق نداشت
پس از او زنده و یا مرده ی من فرق نداشت

دیگر انگشت جلا خورده ی او سُم شده بود
دست من داخل موهای سرش گم شده بود

روی آن ریل که می رفت کمی پیچ نبود
پیش این زلزله ها لرزش بم هیچ نبود

سوز این عربده را باد فراموش نکرد
هر چه گفتم که مرا دار نزن گوش نکرد

روی پل راه که می رفت جهان می لرزید
خاک این جاده تمام بدنش را بلعید

خاک این جاده که چاه دهنم را پُر کرد
سفرِ آبیِ او گونه ی من را سُر کرد

بس که برف آمده کل بدنم می لرزد
اسم او را که بگویم دهنم می لرزد

خاک اندامش هنوزم پِیِ اشعار من است
شعر گفتن، پس از او تلخ ترین کار من است

محمد مهدی تابنده

 

نقد این شعر از : محمد مستقیمی (راهی)


مشخصات شاعر بیانگر این واقعیت است که ایشان مبتدی و کم‌تجربه هستند و همین مشخصات مرا شگفت‌زده کرد زیرا با تمام ضعف‌های فنی که هر دو شعر دارند و به آن‌ها اشاره خواهم کرد نقاط قوت بسیاری در آن‌ها هست: نوآوری‌ها ، زبان در خور توجه، تصویرسازی‌هایی گهگاه بکر و تازه، استعارات و کنایاتی سخته و پخته و گاهی تشبیهاتی پنهان که خواننده را به تحسین می‌اندازد البته ضعف‌هایی در زبان، در تصویرسازی و همچنین ضعف‌های فنی هم در آن کم نیستند که بهتر است بند به بند به آن‌ها بپردازم:
عنوان شعر اول : من آفریده شدم تا ... !
پس از تلألوِ رعدت خدا مرا بارید
که توی چاله‌ی‌ این کوچه دست و پا بزنم
و گفته شد کمرم خُرد می‌شود این جا !
فرشتگان همگی منتظر که جا بزنم
استعاره «باران» که تشبیه پنهان هم می‌تواند باشد گرچه این بعد در ابتدا به نظر نمی‌رسد و کم‌کمک روشن می‌شود و همچنین تشبیه پنهان «رعد» شایان توجه است و همچنین کاربرد کنایات رایج «دست و پا زدن» و «کمر خرد شدن» و همچنین «جا زدن» در فضایی بکر به این کنایات رایج هم تازگی بخشیده است. تصویر فضای خلقت که به خوبی عینیت دارد و به کوچه آمده تا ملموس شود از همان شگفتی‌های اشاره شده است.
به چشم تکه سیبی مرا نگاه بکن
به بار آمده‌ام تا شوم نصیب لبت
به حال دندان‌ها غبطه می‌خورم زیرا
جهانشان بشود برکه‌ی‌ عجیب لبت
و در این بند هم اسطوره سیب را بخوبی این زمانی کرده است گرچه در فعل «نگاه بکن» که کاربردش با «ب» تهمت تحمیل وزن را در پی دارد ولی در پایان تصویر ارائه شده ناگهان گنگ می‌شود و این ناشی از عدم تناسب دندان با برکه است.
شبیه بچه حبابی که زود می‌میرد
من آفریده شدم تا به پات کشته شوم
لباس ضدگلوله شدم برای تنت
چه سرنوشت قشنگی: به جات کشته شوم !
تشبیهات در این بند به تنهایی زیبا هستند و بکر ولی ارتباطی با هم ندارند و گسیختگی ایجاد شده بین آن دو غیر قابل توجیه است جباب کوچکی که به پایت می‌میرد و معلوم نیست پای او کجاست و آیا همین تشبیه است که مجدد به گونه‌ی لباس ضد گلوله ظاهر می‌شود تا به جایش کشته شود تک تک زیبا هستند ولی بی‌ارتباطند و گاهی مبهم.
من آفریده شدم تا نگاه عریانت
لباس‌هایی از این شعر‌ها تنش بکند
تو آفریده شدی و خدا تفکر کرد
به شیشه‌های جهانت... که نشکنش بکند
و دوباره دو تصویر ناهمگن که هر کدام به تنهایی در اوجند: نگاه‌های عریانی که باید لباس شعر بپوشند و تفکر خدا که شیشه‌های جهان تو را نشکن بیافریند. کنایه‌های نهفته در این تعبیرات بسیار زیبا هستند اما پراکندگی آن‌ها توجیهی ندارد.
برای اینکه به دنیا سفر کنی آسان
خدا مرا یک پل کرد زیر پاهایت
شبیه آب کثیفی به زیر یک کشتی!
شبیه ناخن بودم اسیر پاهایت
مصراع دوم این بند ضعف وزنی دارد خارج از اختیارات شاعری هم هست علاوه بر آن سه تشبیه ناهمگن که تنها ارتباطی که دارند ارتباطشان با «پا» است: من مثل پل، من مثل آب کثیف زیر کشتی و من مثل ناخن و معلوم نیست این‌ها همه در راستای سفر مخاطب به این دنیاست یا منظور دیگری در کار است نمی‌دانم.
من آفریده شدم تا خیاط‌های بلد
مرا به آغوشی چاک دار وصله کنند
تو آفریده شدی تا شهاب‌های جهان
برای فتح زمین، با دلیل، حمله کنند
و باز هم دو تصویر ناهمگن و گویا نبودن دلیل دلیل حمله شهاب‌ها به زمین علاوه بر آن «وصله» و «حمله» هم قافیه نمی‌شوند.
تو نردبان رسیدن به آن خدا هستی
و کاش پای منم تا میانه‌اش برسد
پناهگاه سرم، شانه‌ات شده، بگذار :
کلاغ این قصه‌ات به خانه‌اش برسد
معرفه شدن «خدا» در مصراع اول که اتفاقاً آن را نکره می‌کند براستی منظور کدام خداست؟ تنها از یک خدا سخن به میان رفته است و این صفت اشاره زاید است و ضمناً معلوم نیست چرا رفتن تا میانه‌ی نردبان را آرزو می‌کند و یک ضعف زبانی در مصراع دوم که دو واژه‌ی «من» و «هم» در هم ادغام شده به صورت «منم» و بالاخره لغزش وزنی در مصراع آخر.
تو آفریده شدی تا شبیه یک طوفان
خدا به دنیا نازل کند بلای تو را
من آفریده شدم تا فقط صدای تو را...
فقط صدای تو را ... نه ! فقط صدای تو را ...
حذف در پایان این بند که سه بار هم تکرار شده هیچ قرینه‌ای برای حدسش نیست حتی در مثبت و منفی بودن فعل محذوف نمی‌توان تصمیم گرفت.
در این دو بیتِ در آخر که مثل آخرت است
خدا شبیه جنینی وصل کن مرا به خودش
خدا من این همه چکش زدم به دیوارش
ولی نمی‌گیرد این شعر را چرا به خودش ؟!
و در پایان ضعیف‌ترین بند که مصراع دوم و چهارم لغزش وزنی دارد و حرف اضافه‌ی «در» هم در مصراع اول زاید است مگر آن کسره‌ی اضافه را که شاعر گذاشته نادیده بگیریم و در ضمن ضمیر مشترک خودش هم مرجع مشخصی ندارد. مرجع ضمیر در مصراع پایانی مشخص است اما در مصراع دوم می‌تواند به «خدا» هم برگردد و این ضعف تألیفی نابخشودنی است.


عنوان شعر دوم : پس لرزه
نقد شعر دوم:
شعر دوم هم با همان روال شعر اول بیت به بیت بررسی می‌کنیم گرچه خیلی ضعیف‌تر از شعر اول است:
شعر هایم همه پس لرزه‌ی‌ آن رفتنش است
زخم های بدنم حاصل جنگیدنش است
تعقید لفظی که در پایان این دو مصراع است از زیبایی شعر کاسته است: «رفته نشست» شنیده می‌شود.
در چمن های دلم نیمکتی تب کرده
گودی چشم مرا گریه محدب کرده
کنایه «تب نیمکت» قرینه‌ای ندارد معلوم نیست نیمکت از نشستن کسی تب می‌کند یا از ننشستن؟
آن که فانوس مرا داد کمی نفت کجاست ؟!
فندکی که پس از آتش زدنم رفت، کجاست ؟!
تصاویر تازگی دارند ولی بپذیریم که گاهی زبان طنز به خود می‌گیرند.
دختری که به مچش زور دویدن دادم
کاش می‌دید خودم روی زمین افتادم
نه مشکلی دارد و نه برجستگی شایان توجهی.
رشد ما حاصل باریدنِ هم بر هم بود
سرمان هر شب و هر ثانیه‌ای در هم بود
مصراع دوم جندان روان نیست «هر شب و هر ثانیه‌ای»: «ی» وحدت برای «ثانیه» که با «هر» به وحدت رسیده است زاید است.
توی این کاسه‌ی‌ چشم ، آب طلب می‌کردم
توی موهاش فقط ، تاب طلب می‌کردم
باز هم معلوم نیست که چرا «کاسه ی چشم» با صفت اشاره‌ی «این» همراه شده است؟ اگر قرار است با این شگرد «کاسه‌ی چشم من» شود که نمی‌شود چون قرینه‌اش در مصراع دوم که «موهاش» باشد نمی‌گذارد. ببینید چه ضعف‌های زبانی ظریفی در زبان این شاعر است که البته طبیعی است چرا که شاعر 19 سال دارد و تجربه‌اش هنوز بسیار کم است.
لای این دفتر شعرم چشمش جا می‌ماند
کاش همان شب قسمش می‌دادم تا می‌ماند
«ه» در واژه‌ی «همان ساقط است و خوانده نمی‌شود و تعجب می‌کنم چرا «آن شب» نیاورده‌اند.
پانسمان‌های گِلِ باغچه‌ی‌ هم بودیم
به خدا ما دو نفر روی زمین کم بودیم
تصاویر عجیب و غریب از این جا به بعد آغاز می‌شود: «پانسمان گل باغچه»! به من خواننده رحم کنید من چه تصویری از این ترکیب می‌توانم داشته باشم.
جاده‌ی‌ من بدنش بود و تنش میخ نداشت
خوشی‌ام ربط به جغرافی و تاریخ نداشت
بدن او جاده‌ی من بود و تنش میخ نداشت یعنی چه یعنی او روی من راه می‌رفت و لاستیک‌هایش یخ‌شکن نبود و تن من یخ زده بو و سر می‌خورد و بعد هم تاریخ و جغرافی! باز هم به من خواننده رحم نکردید.
مثل یک چرخ دوچرخه پی من می‌آمد
مثل یک غنچه‌ی‌ زیبا به چمن می‌آمد
این دو تصویر را چگونه به هم بچسبانم؟
من برایش همه جا پشتی و کوسن بودم
همه‌ی‌ مقصد او توی جهان من بودم
باز هم بی‌ارتباطی مضمون دو مصراع.
پشت برجش پس از آن ماه ولی خم شد و مُرد
چشم من دید که نای بدنش کم شد و مرد
ضعف تألیف این بیت نمی‌گذارد به مفهومی برسیم . کدام برج؟ خم شدن ماه دیگر چه صیغه‌ایست؟ حرف ربط «ولی» در این عبارت چه کاره است؟
سیم لختش به تنم خورد ولی برق نداشت
پس از او زنده و یا مرده‌ی‌ من فرق نداشت
سیم لختش کجای اوست؟ تازه، برق نداشت یا تو مرده بودی؟ این تعبیرات برای چیست؟ علاوه بر این به طنز نابجای عبارت توجه کنید!
دیگر انگشت جلا خورده‌ی‌ او سُم شده بود
دست من داخل موهای سرش گم شده بود
وای وای! انگشت جلاخورده! سم شدن انگشت یعنی چه یعنی او «جن» شده بود که چی؟ و لابد در مصراع دوم هم این جن بوداده موهای وزوزی دارد.
روی آن ریل که می‌رفت کمی پیچ نبود
پیش این زلزله‌ها لرزش بم هیچ نبود
خودش روی ریل می‌رفت یا قطارش؟ و کمی پیچ نبود یعنی چه؟ لرزش بیش از زلزله‌ی بم از کجا آمد؟
سوز این عربده را باد فراموش نکرد
هر چه گفتم که مرا دار نزن گوش نکرد
این دار زدن ناگهانی از کجا آمد؟
روی پل راه که می‌رفت جهان می‌لرزید
خاک این جاده تمام بدنش را بلعید
چه اتفاقی افتاد لرزش جهان از راه رفتن او بود او خودش پل را ویران کرد و در خاک آن بلعیده شد؟ ببینید خواننده باید با این سر در گمی‌ها چه کند؟
خاک این جاده که چاه دهنم را پُر کرد
سفرِ آبیِ او گونه‌ی‌ من را سُر کرد
او که در خاک جاده گم شد و خاکی که دهنم را پر کرد و بعد ناگهان سفر دریایی و گریه‌ای که گونه‌ها را سر می‌کند. واقعاً این تصاویر پراکنده آسمان ریسمان بافی نیست؟
بس که برف آمده کل بدنم می‌لرزد
اسم او را که بگویم دهنم می‌لرزد
این برف دیگر از کجا آمد نکند: «یار من چون به حرف می‌آید/ آفتاب است و برف می‌آید»
خاک اندامش هنوزم پِیِ اشعار من است
شعر گفتن، پس از او تلخ ترین کار من است
و دوباره سقوط حرف در واژه‌ی «هنوز» و بماند که خاک اندامش معلوم نیست از کجا آمده؟ یعنی او مرده است و جسمش خاک شده و این خاک به دنبال اشعار من راه افتاده و کار شعر گفتن مرا تلخ کرده است.
باز هم اشاره کنم با تمام نواقص زبانی و فنی که این دو شعر داشتند نمی‌توان نوآوری‌ها و خلق تصاویر زیبایی را که کم و بیش در آن دیده شد؛ نادیده گرفت.

  • محمد مستقیمی، راهی
۲۵
مرداد

شعر دو نسخه‌ای

این من
این همان صندلی چوبی پر احساس
یادت هست؟
این هم کافه.
چه تلخ است بی بهانه رفتن و
پریشان ماندنِ
من و صندلی خالی.
صندلی چوبی ات امروز
کنارم، خاکی و تنها، ترک برداشته.
هر نگاهی به جای خالیت اندازم
هر بار
ترکش بیشتر
هر بار
دل من بیشتر ریش.
که چرا در بند بند زندگیِ ترک خورده ی من
صندلی خالی تو جا دارد؟
و چه بسیار
یاد تو را می دهد و چه بسیار، اما دارد.
انگار
تمام سهم من از همه ی آن روزها
سرمایی است
که در این تنهایی، بر نشیمن صندلیت جا مانده
و بی چاره صندلی چوبی تو
قرار نیست هیچ دلخوشی محسوسی
روی آن لم دهد و بزند لبخند
و بی چاره تر از او، این من
خیره به جای خالیت
هربار
قهوه ای می نوشد تلخ
میسپارد گوش ، به صدایی
که در بغض سرد این صندلیِ ساکتِ خالی
روزهاست رها مانده
که منو و صندلی چشم به راهیم،
که بیایی، بنشینی
که بخندی
که ببینی
و ترک هایش با من
آری،
تو دلیل سطر سطرِ نوشته هایم بودی
بین ما فاصله هاست اکنون
کاش بیایی اینبار
همه ی صندلی ها به کنار
این صندلی چوبی
با تو حرفها دارد.

 

امیر مهدی اشرف نیا

 

نقد این شعر از : محمد مستقیمی (راهی)

یک نمونه‌ی بسیار خوب قلم‌فرسایی در فضای احساس! خوب دقت کنید دوست عزیز این گونه نوشته‌ها اگر در اوج احساس هم باشد و اگر غرق در آرایه‌های ادبی و حتی اگر زبان ادیبانه‌اش در اوج هم باشد؛ چیزی بیشتر از یک نامه‌ی عاشقانه نیست و نامه‌ی عاشقانه تنها یک مخاطب دارد و لاغیر! این گونه نوشته‌ها را اگر کسی شعر هم بنامد که -گمان نکنم کسی پیدا شود- شعری دو نسخه‌ای است یک نسخه برای نویسنده و نسخه‌ای هم برای مخاطب خاص آن یعنی معشوقه‌ی نویسنده. این گونه نوشته‌ها با خواننده‌ای جز مخاطب نوشته ارتباط برقرار نمی‌کند مگر این که خواننده خاطره‌ای مشابه آن داشته باشد که آن هم ارتباط در حد یک یادآوری است و برانگیختن حس نوستالژیک در یک لحظه.
باز هم تأکید می‌کنم توجه کنید: نوشته‌ی شما توصیف یک فضای واقعی است که اتفاق افتاده و شاعر هیچ کوششی در ایجاد فضایی مجازی در مقابل آن نداشته و تنها به روایتی خاطره‌گون اکتفا کرده است علاوه بر آن روایت هم خطی است به گونه‌ای که اگر آن را تقطیع نشده بنویسید حتی ظن شعر بودن بدان نمی‌رود درست است که گهگاهی افعال حذف شده‌اند و سعی شده روایت بشکند ولی در شکستن روایت خطی هم توفیقی نمی‌بینم.
حال چه باید کرد؟
شاعر در سرودن با دو فضا در ذهن خود روبه روست یکی فضای احساس یعنی همان فضایی که شاعر را به یک حس خاص برانگیخته است و برای شما در این نوشته فضای صندلی خالی در گوشه‌ی کافه است و حس برانگیخته شده حس دلتنگی و آرزدگی از نیامدن معشوق بر سر قرار. خوب روایت همین فضا با توصیف همین حس، همان شعر دو نسخه‌ای را می‌سازد که به آن اشاره شد ولی اگر شاعر این فضا را «مشبه» قرار دهد – تأکید می‌کنم یک فضای چهار بعدی حاصل از طول و عرض و ارتفاع و زمان می‌گویم نه یک مشبه در حد یک پدیده و یک واژه – و فضایی مشابه آن بیابد که همان حس در آن باشد ولی غیر از این فضا باشد و آن فضای دوم را «مشبه به» قرار دهد یک تشبیه اتفاق افتاده است حال با فرض بر این شباهت به توصیف فضای «مشبه به» بپردازد آن وقت فضای استعاری شکل گرفته و شعر اتفاق می‌افتد باید توجه داشت که این دو فضا کاملاً با هم تفاوت دارند و واژگان توصیفی هر فضا خاص خود آن است پس دقت کند که از فضای «مشبه» هیچ واژه‌ای به فضای «مشبه به» نلغزد چرا که اگر بلغزد همان واژه، «کلید واژه» می‌شود و بنای فضای استعاری را اگر ویران نکند متزلزل خواهد کرد.
فضای نوشته شما همان فضای احساس است با این حال اگر این فضا را به گونه‌ای توصیف کرده بودید که از انحصار به دو نفر: نویسنده و مخاطب، خارج شود و خصوصی نباشد دست کم می‌توان آن را از انواع فضای مجازی از نوع مجاز مرسل، کل و جرء، همراهی، سبب و مسبب، ماکان و مایکون و انواع دیگر و حتی مجاز کنایی به حساب آورد که هرچند هیچ کدام به قوت فضای استعاری نیستند ولی دست کم آفرینشی کم‌رنگ در آن‌ها هست و گستره‌ی مخاطب را از خصوصی بودن خارج می‌کند که شما در این باب هم نکوشیده‌اید.
لازم به ذکر است که این آفت در شعر بزرگان هم دیده می‌شود برای مثال شعر «کوچه» فریدون مشیری از همین نوع است که هر چه در تأویل آن بکوشی ره به جایی نخواهی برد و «کوچه» به هیچ چیز و هیچ جای دیگر تعبیر نمی‌شود جز کوچه‌ای که شاعر با یار خود یک بار در خلوت آن قدم زده و دیگر بار که تنها آمده بر فقدان یار گریسته است و اگر می‌بینید که این شعر مخاطبان نوجوان فراوانی دارد تنها به همین سبب است که اکثر ما یک چنین خاطره‌ای در نوجوانیمان داریم که تنها یادآور آن خاطره است و بس و به جرأت اعلام می‌کنم که شعر «کوچه» فریدون مشیری هم مثل شعر شما دو نسخه‌ای است.

  • محمد مستقیمی، راهی
۲۴
مرداد

شعر یا مقاله‌ی ادبی


عنوان شعر اول : پیامبران انسانیت
زمانیکه هفتادو ودو تن مبعوث شدند به انسانیت و آزادی

فوج فوج خلایق رو به دریای جهالت پیشی گرفتند...

افلا تعقلون؟؟؟


آن زمان که قطره قطره رستگاری، واژه میشد و از نای جانشان برمیخاست

آن دریای جهالت چه خصمانه نادیده میگرفتند نوری را که به روح نابینایشان میتابید

تاریخ روح محکمی میخواهد تا بتواند از عظمت شرافتی سخن بگوید که مذبوح ضلالت شد


آن روز یک واقعه بود ولی اکنون یک جهان است

کل ارض کرب و بلاست و لشکریان یزید مست از جام ابوجهل شیطان یکه تازی میکنند
درمیدانی که نفرت چرک بر چشمانشان آورده و راه درست را نمیبینند
مانیزدر گودال غفلت و طمع دست و پا میزنیم و به خیالمان با یکی دوجمله " ادرکنی ،مرا دریاب" حق را ادا کرده ایم.

غافل از اینکه با لبانی که گناه را بوسیده ست و از سر مستی و پلشتی ای که خوره روحمان شده فریادش میزنیم . . .


از لبان او که عطش وفا و مردی دارند

یزید وار میگذریم

و به گمانمان ست که منتظریم!

تاریخ ازما چه خواهد گفت؟!

افلا تعقلون؟

سمانه آقائی

نقد این شعر از : محمد مستقیمی (راهی)


این متن را بهتر است مقاله یا بیانیه بنامیم زیرا نه از نظر چیستی شعر است و نه از نظر چونی. مجموعه‌ای از اطلاعات است که گزارش شده‌ شاید گمان می‌کنید چون در بردارنده تلمیحاتی چند و اطلاعات فرامتنی را طالب است در نتیجه از حیطه‌ی بیانیه فراتر می‌رود در حالی که چنین نیست این ویژگی تنها آن را از مقوله‌ی یک گزارش ساده‌ی خبری خارج می‌کند تا آن جا که اگر بخواهیم امتیازی برایش قائل شویم می‌توانیم مقاله‌ی علمیش بنامیم.
شعر، هم از دیدگاه روایت و هم از دیدگاه ماهیت با تمام متون ادبی و غیر ادبی تفاوت دارد. درست است که شعر با گفتار به روایت درمی‌آید اما یک روایت ساده نیست بلکه روایت از یک آفرینش هنری است و همچنین نباید فراموش شود که این تعریف، روایت شعر و داستان را در بر می‌گیرد و لازم است تفاوت این دو روایت را هم بشناسیم.
روایت داستان مثل روایت یک فیلم سینمایی است و روایت شعر مثل روایت یک فرم یا چند فرم عکس است تلگرافی و فشرده، گزینشی و مختصر به گونه‌ای که پدیده‌های فضای چهاربعدی شکل گرفته در مخیله‌ی شاعر را به اجرا می‌کشاند درست مثل تماشای صحنه‌ای از یک تئاتر برای خواننده‌ یا شنونده‌ی آن.
دیگر تفاوت یک متن ساده‌ی خبری یا علمی با شعر در ماهیت آن است. شعر یک گزارش آگاهی و اطلاعاتی نیست. پیام ندارد. اندیشه ارائه نمی‌دهد. تنها گزارشی اجرایی از یک آفرینش بشری است که از نوع آفرینش خداوندی است و تنها اندیشیدن می‌آموزد نه اندیشه و این تفاوت اصلی یک متن هنری با یک متن خبری و علمی است.
بهتر است متن خود را مقاله‌ی ادبی بنامید و اگر دوست دارید شعر بسرایید ماهیت و ساختار شعر را بیاموزید.

  • محمد مستقیمی، راهی
۲۴
مرداد

گزارش


عنوان شعر اول : آواز
آواز تو
پشت میله ها
موسیقی پایان این سریال است
پرنده وقتی در قفس می افتد
تمام می شود.


عنوان شعر دوم : زود یا دیر
کمی دیر
اما خیلی زود
شاعر شدم
کمی زود
اما خیلی دیر
عاشق شدم
نقطه ی اتصال عشق و شعر
همین حالاست.


عنوان شعر سوم : سکوت
سکوت
چک سفید امضایی است
که با آن همه را می توان خرید
تو را نمی دانم
بارکد چین خوردگی پیشانیت
چیزی نشان نمی دهد.

 

مهدی برگی

 

نقد این شعر از : محمد مستقیمی (راهی)



عنوان شعر اول: آواز

آواز تو
پشت میله‌ها
موسیقی پایان این سریال است
پرنده وقتی در قفس می‌افتد
تمام می‌شود.

نقد:
در بررسی مجموعه‌ی این سه شعر می‌توان یک نظر جمعی ارائه داد و بعد به جرییات پرداخت. در این مجموعه تنها شعر اول و سوم را می‌توان نیمه شعر نامید حال ببینیم چرا؟:
شعر اول خیلی خوب آغاز می‌شود در سه مصراع ایتدایی فضای خیال تا حد تأویل‌پذیری شکل می‌گیرد گرچه سریال را باید حدس بزنیم که در چه مضمونی است. کدام سریال؟ چگونه سریالی؟ شما آن را با صفت اشاره‌ی «آن» معرفه کرده‌اید ولی همچنان نکره مانده است ولی ایراد اصلی شعر در دو مصراع پایانی است که یک جمله‌ی خبری مرکب است که گزارش می‌شود این گزارش مجموعه‌ای از اطلاعات است که ارائه می‌شود اگر این قسمت هم مثل قبل اجرا شده بود شعر بی‌نقصی از آب درمی‌آمد.


عنوان شعر دوم: زود یا دیر

کمی دیر
اما خیلی زود
شاعر شدم
کمی زود
اما خیلی دیر
عاشق شدم
نقطه ی اتصال عشق و شعر
همین حالاست.

نقد:
این متن شعر نیست چرا که همه‌ی آن گزارش است گزارش اطلاعات علاوه بر آن پارادوکس‌هایی در عبارت است که نه تنها مفهومی را القا نمی‌کند بلکه سر درگمی به بار می‌آورد دقت کنید:
کمی دیر
خیلی زود
کمی زود
خیلی دیر
این ترکیبات وصفی پارادوکس‌هایی نامفهومند و این عیب را دو واژه‌ی «کمی» و «خیلی» به وجود آورده‌اند در پایان هم یک گزارش دیگر:
نقطه ی اتصال عشق و شعر
همین حالاست.
شعر یک تابلو نقاشی است که با گفتار روایت می‌شود این روایت باید به گونه‌ای باشد که یک نقاس بتواند آن را به تصویر درآورد حال خود قضاوت کنید . متنتان را به یک نقاش بدهید اگر توانست آن را نقاشی کند شعر است وگرنه باید در روایت خود تجدید نظر کنید


عنوان شعر سوم‌: سکوت

سکوت
چک سفید امضایی است
که با آن همه را می توان خرید
تو را نمی دانم
بارکد چین‌خوردگی پیشانیت
چیزی نشان نمی‌دهد.

نقد:
این شعر برعکس شعر اول ابتدا گزارش می‌شود و بعد در دو مصراع پایانی به تصویر در می‌آید اگر بتوانید چهار مصراع ابتدایی را هم به تصویر بکشید و اصطلاحاً آن‌ها را اجرا کنید شعرتان بی‌نقص می‌شود.
به نظر می‌رسد شکل‌گیری فضای استعاری در مخیله‌ی شما بخوبی اتفاق می‌افتد یعنی اتفاقی برای تولد شعر. باروری خیال شما طبیعی است؛ تولد این نوزاد دچار مشکل است بطوری که زایمان را به سزارینی ناقص می‌کشاند و در نتیجه نوزادی متولد می‌شود با نقص عضوهایی که شاید بشود درمان کرد و توجه داشته باشید تولد ناقص نوزاد شعر نقص روایت آن است که باید طبیعی شود با اشارات صورت گرفته مشکلات روایت خویش را بشناسید و در رفع آن‌ها بکوشید

  • محمد مستقیمی، راهی