شعاری در فضای احساس
شعاری در فضای احساس
به ارزانی شهوت
میان بوسههای دخترانهام
به آزادی دستهایم
که دستبند طلا پوشیدهاند
به شباهت خانهٔ بخت
با خانه من، در خیابان بهشت
قسم میخورم
برای ماندن،
تنها
لنگی از کفش شیشهای دارم.
زیبا زیلایی
نقد این شعر از : محمد مستقیمی (راهی)
این متن شاعرانه است اما شعر نیست احساسی در شاعر برانگیخته شده ولی شاعر به جای آن که با وجه شبه احساس خود، فضایی متفاوت با فضای برانگیزانندهی احساس تصور کند و آن را روایت کند همان فضای برانگیزانندهی احساس خود را که فضایی واقعی است نه مجازی تصویر کرده است با این تفاوت که روایت بشدت شاعرانه است و این نباید من منتقد را بفریبد که روایتی پر از کنایه و تشبیه و حتی استعاره در لفظ متن را به شعر برساند خیر این متن بیان عریان فضای احساس است که همهی خوانندگان اگر در درک تصاویر جزئی مشکلی نداشته باشند به یک پیام میرسند و متن تأویل پذیر نیست همه به این پیام میرسند که: سوگند میخورم میمانم البته همین متن هم مشکلاتی دارد که اشاره خواهم کرد: سه سوگند پوچ: ارزانی شهوت میان بوسهها، آزادی دستهایی با دستبند طلا که آزادی نیستند و اسارتند و شباهت خانهی بخت با خانهای در خیابان بهشت نه در خود بهشت. سوگندهایی که پیداست اداکننده نمیخواهد پایبند باشد و در پایان هم برای ماندن لنگه کفشی شیشهای دارد که لابد نرفتن است که ابهام در عبارات پایانی که از آن نمیتوان گذشت.
پیام این متن شعاری احساسی بیش نیست: سوگند میخورم که میمانم حال بماند چه سوگندی و ماندن آیا ماندن است یا رفتن و این «تکپیام» شعار است و با تمام احساسی بودن ماهیت شعری ندارد و تنها نامهای به ظاهر عاشقانه است گرچه رنگ نفرت دارد.
و اما ایرادها:
پوشیدن دستبند که باید گفت دستبند پوشش نیست زینت است که با برداشت کنایی مورد نظر شاعر هم مغایرت دارد چرا که شاعر میخواهد اسارت را به ذهن خواننده متبادر کند و این نیت با پوشش سازگار نیست.
قسم میخورم: قسم خوردنی نیست یاد کردنی است باید توجه داشته باشیم که سوگند خوردنی است:
فرهنگ فارسی معین: (سَ یا سُ گَ) (اِمر.) 1 - قسم ، اقرار و اعترافی که شخص از روی شرف و ناموس خود می کند و خدا یا بزرگی را شاهد می گیرد. 2 - گوگرد (سوگند خوردن در قدیم خوردن آب آمیخته با گوگرد بوده است . برای تشخیص گناهکار از بی گناه یعنی این که شخص متهم (اما بی گناه ) با خوردن آن اتفاقی برایش نمی افتاد).
و ابهام مصراع آخر:
برای ماندن نیاز به کفش نیست حتی اگر لنگهای باشد و شیشهای هم باشد اگر منظور از «ماندن» «نرفتن» است. بهتر بود میگفتند:
برای رفتن
تنها
لنگی از کفش شیشهای دارم.
آن وقت ایرادی نداشت چون برای رفتن یک لنگه کفش کافی نیست تازه اگر شیشهای باشد و در همان چند قدم اول بشکند دقیقاً نرفتن را حاصل میشود ولی اگر منظور از «ماندن» «رفتن» است که هرگز به این مفهوم نخواهیم رسید.
- ۰۱/۰۵/۲۴