آیینه پردازان (ayinepardazan)

شناخت ماهیت و ساختار شعر

آیینه پردازان (ayinepardazan)

شناخت ماهیت و ساختار شعر

بایگانی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

۹۹ مطلب با موضوع «آفات شعر» ثبت شده است

۱۱
شهریور

کاریکلماتور در خدمت روایت

 

کسی از من گذشته است

کسی که از ماندن شانه خالی کرده

و جای خالی شانه هایش

زیر سرم

جامانده است

 

اشک

سالهاست در اتاق زندگی می کند

و این سرگذشت عشقی است

که آب

از سرش

گذشته‌‌‌ است...

 

به گذشته ای که آب رفته برمی گردم

به آبی که رفته

به خاطراتی که از دور کوچک شده اند

به کوچه ای که در آن

بزرگ شده ام

 

نیمی از من

در تنهایی بزرگ شده است

نیمی از تنهایی در همین کوچه

کنار همین درخت

 

دست می کشم

روی تنه ی درخت

روی جمله ی "دوستت دارم".‌‌..

دست های زیادی

در کشیدن این آه دست داشته اند

و من

دست می کشم

از دوست داشتن

از نوشتن گذشته ای که دلیلش را نمی دانم

 

امیر مهدی اشرف نیا

 

نقد این شعر از : محمد مستقیمی (راهی)

 

کسی از من گذشته است

کسی که از ماندن شانه خالی کرده

و جای خالی شانه هایش

زیر سرم

جامانده است

 

اشک

سالهاست در اتاق زندگی می کند

و این سرگذشت عشقی است

که آب

از سرش

گذشته‌‌‌ است...

 

به گذشته ای که آب رفته برمی گردم

به آبی که رفته

به خاطراتی که از دور کوچک شده اند

به کوچه ای که در آن

بزرگ شده ام

 

نیمی از من

در تنهایی بزرگ شده است

نیمی از تنهایی در همین کوچه

کنار همین درخت

 

دست می کشم

روی تنه ی درخت

روی جمله ی "دوستت دارم".‌‌..

دست های زیادی

در کشیدن این آه دست داشته اند

و من

دست می کشم

از دوست داشتن

از نوشتن گذشته ای که دلیلش را نمی دانم

 

نقد:

شعر چند فراز دارد که آن‌ها را با فاصله از هم جدا کرده‌اند که اگر فاصله هم نبود این جدایی پیدا بود و اما شرحی بر این فرازها داشته باشیم:

شعر با مصراع کسی از من گذشته است آغاز می شود که از کسی گذشتن در ابتدا مبهم است ولی در شرحی که تنها به نظر می‌رسد برای یک خلق زیبایی در زبان آمده ولی می‌توان آن را برای رفع ابهام اشاره شده هم به حساب آورد گرچه اطمینان دارم شاعر چنین قصدی نداشته است:

کسی که از ماندن شانه خالی کرده

و جای خالی شانه هایش

زیر سرم

جامانده است

بازی‌های زبانی در واژه‌های خالی و جا ماندن از همان نمونه است که تنها «از من گذشته است» را می‌تواند شرح بدهد ولی بیشتر برای ایجاد کاریکلماتور است. توجه داشته باشیم اگر بازی‌های زبانی و آرایه‌های لفظی در کلام اصل شوند به انحراف کشانده شده‌ایم این‌ها باید همه در خدمت روایت باشند تا پذیرفتنی شوند. فراز اول همان «مرا ترک کرده‌ای» است والسلام.

فراز دوم گریه‌ها در اتاق تنهایی است که باز به یک بازی زبانی می‌رود که دیگر آن سهم پیشین را هم نمی‌توان برایش قایل شد:

که آب

از سرش

گذشته‌‌‌ است...

که با سرگذشت و گذشته بازی شده است که حضورش کاریکلماتوری است.

فراز بعد، رفتن به گذشته است که این بار با بازی زبان آغاز می‌شود که البته این کاریکلماتور در خدمت روایت است و از دو نوع پیشین بهتر نشسته است:

به گذشته ای که آب رفته برمی گردم

به آبی که رفته

دو فراز پایانی یکی است و بیهوده به دو قسمت تقسیم شده است چون درختی است که بر آن یادگاری حک شده است یعنی جمله‌ی «دوستت دارم» و تنهایی شاعر و درخت که به نوعی این همانی شده است و شاید زیباترین رفتاری که در این شعر وجود دارد همین جاست و این فراز هم با بازی زبانی «دست کشیدن» که در خدمت روایت است پایان می‌یابد.

و اما ماهیت شعر که ساختاری استعاری دارد گرچه کشفی انفجاری در آن نیست و پیش پا افتاده می‌نماید اما در مقایسه با کارهای پیشین شاعر باید گفت پیشترفتی درخور توجه است و تشویق می‌کنم که رفتار ذهن خود را در خلق این اثر بیشتر مورد مداقه قرار دهد چرا که به نظر می‌رسد دارد به درک آنچه لازم است می‌رسد توفیق او آرزوی ماست.

 

  • محمد مستقیمی، راهی
۱۱
شهریور

یک آفت تازه

 

عنوان شعر اول : فصل بی کسی

به فصل قصه های بی کسی رسیده ام

به جاده هایی بی عبور و خاطره

به شبهایی پر از ستاره های گم شده

به انتهای هر چه دوست

رسیده ام

و در تکلم عبور عابران

به لحجه های ناشناس

نگاه های بی حصار

قلب هایی بی حضور عاطفه ....

زیبا

چه خسته می زند نگاه هر شبم

چه بی صدا شکسته بغض امشبم

نگفته ام به تو ولی به فکر رفتن دوباره ام

و دل به قصه های کودکی سپرده ام

که در میان قصه های کودکی

کسی، مرا به انزوای بی کسی نمی برد

نگاه حسته مرا

کسی طمع نمی کند

کسی به جرم سادگی ملامتم نمی کند

کسی همیشه در میان قصه ها

شب مرا پر از ستاره می کند

و در میان کوچه های کودکی

کسی دستهای کوچک مرا

که امروز ، پر از چروک روزگار خستگی است

به زیر بارش لطیف عاطفه

به بازی سنگ، قیچی و کاغذ می برد.

 

 

عنوان شعر دوم : روزگاری دور

زیبا

شاید

شاید شبی حضور همیشه مهتاب را فراموش کرده ایم

که نور در حنده هایمان گم شد

و گریه هایمان طعم تلخ هق هق گرفت

شاید شبی مهتاب پشن هرچه سایه، منتظرمان بوده

و ما ، بی خبر

ستاره می چیدیم و سایه ها را شماره می کردیم

تا حضور شب و سنگینی جاده را نفهمیم

 

شاید شبی مهتاب ...

 

نه زیبا، نه

آنچه از روزگاری دور برایمان مانده توهمی بیش نیست

توهم یک خواب ساده در حضور همیشه مهتاب

چراغ های روشن

آسمان آبی

و پرندگان کوچک پرواز

 

 

برشی کوتاه از شعر بلند روزگاری دور

 

عنوان شعر سوم : پرواز

شاید شبی

از تمام کوچه های شهر گذشتم

و بوی ترا

به باد سپردم

تا تمام تو را

پیچیده در گیسوی خود

به سمت فراموشی دور ببرد

اندکی آرام شوم

سکوت می خواهم

صدای گامت که هر لحظه می رود

و خاطراتت که می ماند....

 

سکوت می خواهم

سکوتی محض

ارامشی که در آن نروی

آغوشی که مرا گرم در آن گیری

آفتابی که برآید

گرمایی که بتابد....

 

همین که باد برخیزد

ترا در تمام کوچه ها پرواز خواهم داد

حتی لحظه ای از ناب ترین خاطراتت را نمی خواهم

 

 

ترا در تمام کوچه ها پرواز خواهم داد

نقد این شعر از : محمد مستقیمی (راهی)

عنوان مجموعه اشعار : نقره و مهتاب

 

عنوان شعر اول : فصل بی کسی

به فصل قصه های بی کسی رسیده ام

به جاده هایی بی عبور و خاطره

به شبهایی پر از ستاره های گم شده

به انتهای هر چه دوست

رسیده ام

و در تکلم عبور عابران

به لحجه های ناشناس

نگاه های بی حصار

قلب هایی بی حضور عاطفه ....

زیبا

چه خسته می زند نگاه هر شبم

چه بی صدا شکسته بغض امشبم

نگفته ام به تو ولی به فکر رفتن دوباره ام

و دل به قصه های کودکی سپرده ام

که در میان قصه های کودکی

کسی، مرا به انزوای بی کسی نمی برد

نگاه حسته مرا

کسی طمع نمی کند

کسی به جرم سادگی ملامتم نمی کند

کسی همیشه در میان قصه ها

شب مرا پر از ستاره می کند

و در میان کوچه های کودکی

کسی دستهای کوچک مرا

که امروز ، پر از چروک روزگار خستگی است

به زیر بارش لطیف عاطفه

به بازی سنگ، قیچی و کاغذ می برد.

 

فاطمه حقیقی

 

نقد این اشعاراز: محمد مستقیمی، راهی

نقد:

شعر شما در قالب نیمایی است قبل از پرداختن به ضعف‌های تکنیکی آن بهتر است بحثی در ماهیت آن داشته باشیم. اگر دقت کنید در سرتاسر این متن یک احساس فریاد شده است که حسرت روزگار کودکی است که هم وزن شعر نیمایی به آن لطافت بخشیده و هم روایت نیمه شاعرانه آن که این‌ها هیچ کدام ماهیتی نیستند. وزن که ماهیتی از هنر موسیقی دارد که ارتباطی با شعر ندارد و روایت شاعرانه هم تنها متن را ادبی می‌کند ولی هیچ کدام از این دو ماهیت متن را به شعر نمی‌برند و متن را هنری نمی‌سازند زیرا یک متن هنری و یک شعر، آفرینش است و آفرینش انسان از نوع آفرینش حقیقی نیست که آفرینش حقیقی خاص خالق هستی است آفرینش انسان از نوع آفرینش مجازی است که اوج این آفرینش آفرینش استعاری است یعنی اگر شاعر توانست در متنی که ارائه می‌دهد یک فضای استعاری خلق کند که قابل تأویل و تفسیر باشد به حدی که هر خواننده‌ای بتواند با آن ارتباط برقرار کرده و خود به تأویل متن بنشیند و به احساسی که از متن تأویل‌یافته‌ی خویش درک می‌کند برسد آن وقت آن متن را هنری و شعر می‌نامیم ولی اگر شاعری مثل شما یک احساس صرف و خاص را فریاد کند تنها خواننده‌ای ممکن است با آن ارتباط برقرار کند که احساسی کاملاً مشابه احساس فریاد شده داشته باشد البته این گونه متن‌ها را با یک تسامح می‌توان آفرینش از نوع مجاز مرسل دانست با علاقه‌ی جزء و کل یا سبب و مسبب یا همراهی که توان تأویل‌پذیری چندانی ندارند و با متن استعاری قابل مقایسه نیستند. شعر شما صرف نظر از ضعف‌های تکنیکی که به آن‌ها اشاره خواهم کرد یکی از انواع آفرینش مجاز مرسلی می‌تواند باشد نظیر شعر کوچه‌ی فریدون مشیری ولی یک شعر شاهکار نیست. تأویل‌پذیر نیست و همان است که هست و به تفسیر تازه‌ای نمی‌رسد و تنها یک احساس فراموش شده را در خواننده ممکن است برانگیزد. بکوشید خلق فضای استعاری را درک کنید تا شعرتان به اوج برسد.

حال ضعف‌های تکنیکی: بعضی از مصراع‌های شما وزن را باخته است:

به شبهایی پر از ستاره های گم شده

قلب هایی بی حضور عاطفه ....

زیبا

کسی دستهای کوچک مرا

که امروز ، پر از چروک روزگار خستگی است

به بازی سنگ، قیچی و کاغذ می برد.

و بعضی از مصراع‌ها ضعف تألیف دارد:

به انتهای هر چه دوست. مفهوم واضح و مشخصی از این مصراع دریافت نمی‌شود و احتمال می‌رود این نقص را وزن به شما تحمیل کرده باشد.

چه خسته می زند نگاه هر شبم. خسته زدن تعبیر مطلوبی نیست که به احتمال زیاد باز هم وزن این عیب را به شما تحمیل کرده است.

 

 

عنوان شعر دوم : روزگاری دور

زیبا

شاید

شاید شبی حضور همیشه مهتاب را فراموش کرده ایم

که نور در حنده هایمان گم شد

و گریه هایمان طعم تلخ هق هق گرفت

شاید شبی مهتاب پشن هرچه سایه، منتظرمان بوده

و ما ، بی خبر

ستاره می چیدیم و سایه ها را شماره می کردیم

تا حضور شب و سنگینی جاده را نفهمیم

 

شاید شبی مهتاب ...

 

نه زیبا، نه

آنچه از روزگاری دور برایمان مانده توهمی بیش نیست

توهم یک خواب ساده در حضور همیشه مهتاب

چراغ های روشن

آسمان آبی

و پرندگان کوچک پرواز

 

نقد:

دلم می‌خواهد این شعر را با متن پیشین مقایسه کنی و تفاوت‌ها را بخوبی دریابی چرا که این شعر در خلق فضای استعاری مؤفق است در حالی که متن قبلی این توفیق را نداشت توجه کن که این شعر فضایی در شبی مهتابی که به فراموشی رفته است تصویر می‌کند که این شب مهتابی می‌تواند هر چیز فراموش شده باشد و این است همان ویژگی که اشاره کردم که متن را استعاری می‌کند این شعر توان آن را دارد که با دیدگاه خواننده همراه شود و به تأویل برود تا او هرچه تفسیری را که دوست دارد بر آن منطبق کند اگر تفاوت این دو متن را که هر دو از آن خودتان است بخوبی درک کنید فضای استعاری را خواهید شناخت و از این پس مشکلی در خلق آن نخواهید داشت مجال آن نیست که ویژگی‌های دیگر فضای استعاری برایتان نقل کنم برای درک بیشتر پیشنهاد می‌کنم نقدهای مرا بر شعر دوستان دیگر مطالعه کنید چون در جای جای هر کدام گوشه‌ای را بیان داشته‌ام.

و اما تکنیک روایت این شعر عیبی ندارد جز یک غلط تایپی در مصراع زیر:

شاید شبی مهتاب پشن هرچه سایه، منتظرمان بوده

پشت، پشن تایپ شده بهتر است یک بار تایپ شده‌های خود را با دقت بخوانید تا از این اشتباهات نداشته باشد که گاهی ممکن است منتقد را به بیراهه ببرد.

 

 

برشی کوتاه از شعر بلند روزگاری دور

 

عنوان شعر سوم : پرواز

شاید شبی

از تمام کوچه های شهر گذشتم

و بوی ترا

به باد سپردم

تا تمام تو را

پیچیده در گیسوی خود

به سمت فراموشی دور ببرد

اندکی آرام شوم

سکوت می خواهم

صدای گامت که هر لحظه می رود

و خاطراتت که می ماند....

 

سکوت می خواهم

سکوتی محض

ارامشی که در آن نروی

آغوشی که مرا گرم در آن گیری

آفتابی که برآید

گرمایی که بتابد....

 

همین که باد برخیزد

ترا در تمام کوچه ها پرواز خواهم داد

حتی لحظه ای از ناب ترین خاطراتت را نمی خواهم

 

 

ترا در تمام کوچه ها پرواز خواهم داد

 

این شعر یک ویژگی دیگر دارد که باید آن را آفتی خاص نامید. فضای استعاری مورد انتظار ما در ابتدای متن شکل می‌گیرد ولی در میانه و کمی هم در انتها آنقدر خصوصی می‌شود که استعاره رنگ می‌بازد دقت کنید نباید شعر خود را دو نسخه‌ای کنید و ارزش آن را تا حد یک نامه‌ی عاشقانه پایین بیاورید فضای استعاری خلق‌شده در ابتدا بدک نیست و این مخاطب شعر، هر کسی و یا هر چیزی می‌تواند باشد تا خواننده آن را تعبیر کند ولی کم‌کمک آنقدر خصوصی می‌شود که متن را دو نسخه‌ای می‌کند و مخاطب شعر تنها همان مخاطب شاعر است نه چیز یا کسی دیگر به مصراع‌هایی که این آفت را وارد کرده در زیر اشاره می‌شود:

آغوشی که مرا گرم در آن گیری

حتی لحظه ای از ناب ترین خاطراتت را نمی خواهم

این دو مصراع آفتی را در بر دارد که شعر را به شعار تبدیل می‌کند.

 

  • محمد مستقیمی، راهی
۱۱
شهریور

ایجاز مخل

 

عنوان شعر اول : ترس

و چشمان بیمارت،

پرخاشِ ترس‌های همیشگی‌م

از نبودنت را در خود جای داده‌است...

 

عنوان شعر دوم : سوختم

مرا پُک زدی

و به زیر پایت انداختی

و من سال‌هاست از نبودت

می‌سوزم...

 

عنوان شعر سوم : صدا

به صدا هم میتوان خیره شد

وقتی تو لب باز میکنی...

نقد این شعر از : محمد مستقیمی (راهی)

عنوان مجموعه اشعار : سوختم

 

عنوان شعر اول : ترس

و چشمان بیمارت،

پرخاشِ ترس‌های همیشگی‌م

از نبودنت را در خود جای داده‌است...

 

امیرمحمد دیبایی نژاد

 

نقد این اشعاراز: محمد مستقیمی، راهی

نقد:

کوتاهی اشعار شما درخور ستایش است خوب تشخیص داده‌اید که زمان زمان سرعت است و امروز دیگر کسی حوصله‌ی متن‌های بلند را ندارد اما توجه داشته باشید این ایجازها در کلام شما نباید ایجاز مخل باشد یعنی کوتاهی نباید به ابهام‌هایی برسد که هیچ پیامی به خواننده در تصویر ارائه شده‌ی‌ شما ندهد درست است که شاعر نباید پیام‌رسانی کند اما باید تصویر خیالش گویا و روشن باشد تا خواننده بتواند متن او را تأویل و تفسیر کند این ارتباط اولیه پیام رسانی نیست تصویر تابلوی ارائه شده‌ی یک نقاش اگر روشن و گویا نباشد در ذهن بیننده به تأویل نمی‌تواند برود تا چه رسد که تفسیر هم بشود و اگر بیننده و خواننده در درک تصویر هنرمند دچار مشکل شوند هیچ ارتباطی برقرار نمی‌کنند و در نتیجه جذب آن هنر نمی‌شوند پیچیدگی‌ها باید در نگاه هنرمند باشد نه در ارتباطش با مخاطب.

این شعر کوتاه شما که چشمان بیماری را تصویر می‌کند که پرخاش در آن است آن هم پرخاش حاصل از ترس‌های همیشگی حاصل از نبودن صاحب چشمان ببینید با چند واژه‌ی ناملموس روبرو هستیم که هیچ کوششی در ملموس کردن آن‌ها نداشته‌اید: بیمار، پرخاش، ترس و نبودن این‌ها همه واژه هستند و مفهومی ناملموس که اگر در چشمانی جای بگیرند معلوم نیست آن چشمان را چگونه می‌کنند: لوچ، باباقوری، یا لطیف و مهربان یا غضبناک من حالتی در این چشمان که حتی بیماریشان هم معلوم نیست همان نرگس بیمار ادبیاتی خودمان است یعنی خماری یا واقعاً نگاه‌ها بیمارگونه است انصاف بدهید خواننده شما با این همه ابهام چه بکند؟ آن وقت انتظار دارید خواننده هم داشته باشید.

عنوان شعر دوم : سوختم

مرا پُک زدی

و به زیر پایت انداختی

و من سال‌هاست از نبودت

می‌سوزم...

 

نقد:

این شعر که می‌توانست بسیار عالی شکل بگیرد باز هم درگیر همان ابهام‌هایی است که ظاهراً حاصل ایجاز مخل است. تصویر ارائه شده یک سیگار است که راوی متن ماست که البته دو مصراع پایانی با سیگار بودن راوی مغایرت دارد چرا که سیگار زیر پا افتاده دیگر نمی‌سوزد تا چه رسد به این که سال‌ها بسوزد علاوه بر آن سوختن حاصل از نبودن است در حالی که اگر سیگار بود با بودنت می‌سوخت نه با نبودنت پس پدیده راوی نمی‌تواندسیگار باشد نکند سیگار استعاری است خوب اگر چنین باید بگویم یک سیگار استعاری هم باید تا پایان متن استعاری بماند نه این که ناگهان مشبه‌به به مشبه تبدیل شود و استعاره نابود گردد این است که می‌گویم می‌توانست شعر خوبی باشد اگر فضای استعاری آن را ویران نمی‌کردی!

عنوان شعر سوم : صدا

به صدا هم میتوان خیره شد

وقتی تو لب باز میکنی...

 

نقد:

شما استعداد خوبی در خلق فضاهای استعاری دارید اما گمان می‌کنم یا در سرودن تنبل هستید و زود می‌خواهید از شر آن خلاص شوید یا بیش از حد درگیر کوتاه سرودن شده‌اید و ایجازهایتان مخل شده است. در این شعر دو مصراعی دقت کنید تنها ابهام در خیره شدن است که معلوم نیست نتیجه خاصیت خود صدا یا صدا زننده که این ابهام در خیرگی نهفته است که گمان می‌کنم نیاز به توضیح دارد چرا صدا از دهان تو خیرگی می‌آفریند در حالی که به هر صدایی از هر دهانی می‌توان خیره شد دلیل خیرگی وقتی در متن نیست این ابهام را ایجاد می‌کند.

دوست عزیز چون استعداد شگفتی در شما می‌بینم این گونه ظالمانه به نقد می‌نشینم زیرا بر این باورم که توان خلق فضاهای استعاری شگفت‌انگیز را دارید پس بهتر هرچه زودتر آفت‌ها را بشناسید تا وقت تلف نکنید از نقد تند من دلگیر نشوید نیاز آن را احساس می‌کنم.

 

  • محمد مستقیمی، راهی
۰۶
شهریور

جدول کلمات متقاطع

 

عنوان شعر اول : مرگ

 

در اتاقی غم زده با زندگی سر می‌کنم

غافل از هر اتِّفاقی شعر پَرپَر می‌کنم

 

پُشت بغضِ پنجره هم‌پای اشکِ صندلی

روحِ خود را با صدای «چاوشی» کَر می‌کنم

 

«یک تفنگِ پیر و کهنه، یک تفنگِ بی‌جواز»

درد تیری در سَرم را سهم باور می‌کنم

 

ردِّ چشمت روی شیشه، آه دارم می‌زند

حجله را با خون دل غرقِ کبوتر می‌کنم

 

بعد با یک خاطره از روزهای خوب قبل

حال و روزم را من از دیروز بد‌تر می‌کنم

 

بعد با سیگار خطّی روی قلبم می‌کشم

بعد بی‌تو هر چه باید را مقدّر می کنم

 

مثل یک پیچک به دُورِ دوری‌ات پیچیده‌ام

فاصله را یک ‌نفس هربار کمتر می‌کنم

 

عاقبت قبل از خدا این ماشه را خواهی چکاند

عاقبت خود را شکار دُبِّ‌اکبر می‌کنم

 

این‌چنین هر روز را شب، هر شبم را سربه‌نیست

با همین آهنگ آخر مرگ را خر می‌کنم

 

حسین(فارد) قربان نیا(قربانی)

 

نقد این شعر از : محمد مستقیمی (راهی)

 

عنوان شعر اول : مرگ

 

در اتاقی غم زده با زندگی سر می‌کنم

غافل از هر اتِّفاقی شعر پَرپَر می‌کنم

شعر شما بیان یک احساس است که در بیان خود هم مؤفق نیست و آن قدر تابع ردیف و قافیه می‌شود که گاهی از مفهوم هم درمی‌رود یعنی بعضی از ابیات شما از مرحله‌ی ابهام هم می‌گذرد و به نامفهومی می‌رود دقت کنید.

در بیت اول که اتاقی غم‌زده توصیف شده که شاعر در آن غافل از هر اتفاقی شعر پرپر می‌کند که معلوم نیست شعر می‌سراید، دفتر شعر را پاره پاره می‌کند یا شعرهای که مثل گل‌های پرپر شده هستند می‌سراید که این آخری کمی با متن سازگار است

پُشت بغضِ پنجره هم‌پای اشکِ صندلی

روحِ خود را با صدای «چاوشی» کَر می‌کنم

پشت بغض پنجره قابل درک است اما اشک صندلی دیگر چیست و بعد کر کردن روح با صدای چاوشی، هیچ مفهومی ندارد خلاصه این بیت کاملاً گنگ است

«یک تفنگِ پیر و کهنه، یک تفنگِ بی‌جواز»

درد تیری در سَرم را سهم باور می‌کنم

تفنگ پیر کهنه خوب است روشن است اما جواز دار بودن و نبودنش چه تفاوتی در شعر دارد نمی‌دانم و در پایان بیت سهم‌باور کردن درد تیر در سر دیگر چه صیغه ایست؟ از معانی چندگانه‌ی سهم تنها معنایی که در فضا می‌گنجد همان معنای «تیر» است که درد تیر را تیرباور کردن یعنی چه کار می‌کنی؟

ردِّ چشمت روی شیشه، آه دارم می‌زند

حجله را با خون دل غرقِ کبوتر می‌کنم

رد چشمان روی شیشه چگونه شکل گرفته است اگر روزی از شیشه نگاه کرده و هنوز رد نگاهش باقی است یک چیزی، که بهتر بود رد نگاه باشد تا مجازاً چشمان به معنای نگاه که خنده‌دار نشود تازه این نگاه چگونه شاعر را دار می‌زند و شاعر چگونه حجله را با خون دل غرق کبوتر می‌کند من که تصوری از این واژگان درهم ندارم.

بعد با یک خاطره از روزهای خوب قبل

حال و روزم را من از دیروز بد‌تر می‌کنم

و با خاطره‌ای از روزهای خوب، شاعر حال و روزش را از دیروز که ظاهراً خوب بود بدتر می‌کند.

بعد با سیگار خطّی روی قلبم می‌کشم

بعد بی‌تو هر چه باید را مقدّر می کنم

بعد سیگار می‌کشد نه! با سیگار خط می‌کشد آن هم روی قلب خود بعد بی او هر چه باید را مقدر می‌کند یعنی چکار می‌کند؟ نمی‌دانم.

مثل یک پیچک به دُورِ دوری‌ات پیچیده‌ام

فاصله را یک ‌نفس هربار کمتر می‌کنم

مثل پیچک قشنگ است ولی چگونه به دور دوری می‌پیچد و فاصله را هر بار کم‌تر می‌کند معلوم نیست این اتفاق‌ها چگونه رخ می‌دهد ببینید این‌ها تنها واژگان هستند که بی هیچ سنخیتی در کنار هم نشسته‌اند.

عاقبت قبل از خدا این ماشه را خواهی چکاند

عاقبت خود را شکار دُبِّ‌اکبر می‌کنم

حالا نوبت ماشه چکاندن خداست که نه قبل از چکاندن خدا او می‌چکاند چگونه؟ معلوم نیست ماشه‌ی همان تفنگ کذاست یا ماشه‌ی دیگری و علاوه بر آن شاعر خود را شکار دب اکبر می‌کند اگر شکار صورت فلکی کمان می‌شد باز یک چیزی بود دب اکبر در این فضا تنها خرسی است که شکار کردنش را مگر خیلی منصفانه به تقدیر نسبت دهیم.

این‌چنین هر روز را شب، هر شبم را سربه‌نیست

با همین آهنگ آخر مرگ را خر می‌کنم

و در پایان هم معلوم نیست این آهنگ تکرار چگونه مرگ را خر می‌کند.

دوست عزیز هدف از سرودن خلق یک اثر هنری است نه پر کردن جدول کلمات متقاطع شما در رعایت وزن و تشخیص و کاربرد ردیف و قافیه و دیگر صناعات ادبی مهارتی دارید که پیداست با مطالعه و دقت بیشتر در سرودن این مهارت خود را به خدمت خلق آثار هنری بیاورید مؤفق باشید.

 

  • محمد مستقیمی، راهی
۰۶
شهریور

حذف کلیدواژه‌ها

 

عنوان شعر اول : غمِ بودن

همچو باران

قطره

قطره

قطره

با عشق باریدم

چترهای تنفرتان مرا

پس‌زد.

 

عنوان شعر دوم : زمانه ی فعلی

چند روزی‌ست...

با مردمکی سیمانی به جهان می‌نگرم

چشمانم را کور کردند

و لبانم را دوختند

و سر ذوق ، را با تیغی از استخوان شاعران بریده‌اند

و چیزی که مانده افسردگی‌ست.

 

عنوان شعر سوم : رد پا

و چندیست

در کنار قدم‌هایم

پی ردپایی از دختری سرخ‌پوشم.

 

امیرمحمد دیبایی نژاد

 

نقد این شعر از : محمد مستقیمی (راهی)

 

عنوان شعر اول : غمِ بودن

همچو باران

قطره

قطره

قطره

با عشق باریدم

چترهای تنفرتان مرا

پس‌زد.

 

نقد:

شعر یک فضای استعاری است که در ذهن خواننده به تأویل و بعد به تفسیر می‌رود اگر چنین خاصیتی نداشته باشد یعنی فضا توصیفی استعاری نباشد ناچار تنها یک احساس است که اگر توفیقی در توصیف آن باشد تنها روایتی شاعرانه دارد ولی در اصل یک بیانیه است تا آنجا که همه‌ی خوانندگان به یک پیام می‌رسند و این جاست که می‌گوییم شاعر شعر نسروده بلکه شعار داده است حال ببینیم این ویژگی استعاری شدن چگونه شکل می‌گیرد شما احساس عاشقانه‌ای را که به انسان‌ها می‌دهید آنان با نفرت پاسخ می‌دهند این فضای احساس شمای شاعر است حال باید یک فضای مناسب برای تصویر این فضا انتخاب کنید که خوب هم انتخاب کرده‌اید بارش باران حال برای این که فضای استعاری بی مشکل باشد با فرض شباهت این دو فضا تنها باید به توصیف فضای بارانی بپردازید بی آن که واژه‌ای حتی از فضای عشق و نفرت در آن باشد اگر واژگانی از فضای احساس به توصیف شما بلغزند کلید واژه می‌شوند و متن شما را از تأویل و تفسیر بیرون آورده تنها به یک پیام واحد تبدیل می‌کنند و شعرتان تبدیل به شعار می‌شود. اولین ویرانی را در فضای استعاری تشبیه ابتدای شعر باید شناخت شما با آوردن خود که مشبه هستید اجازه ندادید استعاره شکل بگیرد و متن را تا حد بیان یک تشبیه پایین آورده‌اید و بعد هم ترکیب «چتر نفرت» که باز هم تشبیه است و کلنگ ویرانگر استعاره اگر چنین می‌سرودید استعاره ویران نمی‌شد:

باران

قطره

قطره

قطره

با عشق بارید

چترها

باران را پس‌زدند.

می‌بینید علاوه بر آن که منظور شما در شعر نهفته است اما محدود به منظور شما نیست و هر تفسیری را می‌طلبد می‌بینید که من تنها کلیدواژه‌ها را حذف کرده‌ام.

 

عنوان شعر دوم : زمانه ی فعلی

چند روزی‌ست...

با مردمکی سیمانی به جهان می‌نگرم

چشمانم را کور کردند

و لبانم را دوختند

و سر ذوق ، را با تیغی از استخوان شاعران بریده‌اند

و چیزی که مانده افسردگی‌ست.

 

نقد:

در این متن شما در فضای احساس باقی مانده‌اید تنها کوشیده‌اید احساس خود را شاعرانه بیان کنید آن هم با ترکیب‌های ناملموس که تصوری از آن برای خواننده نیست مثل مردمک سیمانی و تیغی از استخوان شاعران. شما می‌خواهید بگویید خفقان است والسلام خوب دیگر چرا لقمه را این قدر دور سر می‌چرخانید بگویید:

آی

خفقان

مرا افسرده کرده است

شما باید برای بیان این احساس مثل شعر پیشین فضای مناسب و مشابه پیدا کنید آنگاه به توصیف فضای دوم بنشینید نه این که احساس خود عریان فریاد کنید.

 

عنوان شعر سوم : رد پا

و چندیست

در کنار قدم‌هایم

پی ردپایی از دختری سرخ‌پوش ام.

نقد:

این متن هم می‌توانست شعر شود اگر آن دختر سرخ‌پوش در فضای استعاری نیمه‌کاره بهتر شناخته می‌شد منظورم معرفی استعاری آن سرخ‌پوش است در حال حاضر سرخ‌پوشی روشن نمی‌کند که آن شخصیت چه ویژگی‌هایی دارد آیا این شخصیت می‌تواند هر همراهی برای هر خواننده‌ای که شعر شما را می‌خواند باشد یا تنها یک احساس نوستالژیک شخصی است.

 

  • محمد مستقیمی، راهی
۰۶
شهریور

خود سانسوری

 

عنوان شعر اول : شعر1

لب های رنگی ات را که جا می گذاری

دست باد خواهم داد

نقاش عشوه گری که

می دانم در برابر زیبایی ات

پریشان تر خواهد شد

اگر خواب پروانه ها همیشه یک رنگ نیست

و برگ ها مدام می میرند

رویش انتظاری ست

که باران نام دارد

 

عنوان شعر دوم : شعر2

گلدان با دهانی باز

ها که می کند

گل می دهد

پشت پنجره ای که خورشید هر روز

دست می برد توی تنش

و باد طوری راهش را کج می کند

که چشم هایش درست بیفتد توی چشم هاش

بانوی درهای بسته!

امتداد تصویرهای آینه!

زخمی تمام ساعت ها!

می بینی؟

جهان از پشت پنجره هم می تواند

بزاید

 

عنوان شعر سوم : شعر3

خدای جاروهای پیشی!

خدای زنبیل های کوچک رنگی!

خدای آفتاب خورده ی عباپوش مشکی!

خدای گوشه نشین جدول!

زمین خوردن را بلدی

و زخم ها را می فهمی

مادر تمام کوچه های خاکی!

مادر بچه های فوتبال زیر ذل آفتاب!

با توپ های لاکی

شام کی آماده می شود؟

بچه ها به خواب رفته اند

آب به جوش آمده ات را

روی تمام صندلی های سازمان های قانونی بریز

صبح که دوباره بیاید

به پیامبرانت

بشارت ده

شهر آغاز شده

و معجزه شان باید سکه باشد

 

فاطمه جمعه شاد

 

نقد این شعر از : محمد مستقیمی (راهی)

نقد:

شعرهایت یک سیر نزولی دارند از خوب به ضعیف. شعر اول خوب است و شعر دوم ماهیت خوبی دارد ولی در روایت قدری مشکل دارد که باید آن را متوسط دسته‌بندی کنم و شعر سوم به شعار رسیده است که بهتر است ویژگی‌های این دسته‌بندی را بررسی کنیم:

شعر اول فضای استعاری خوبی را شکل داده است البته می‌توانست عالی باشد یک ایراد که شاید از نظر عده‌ای ایراد نباشد و برجستگی باشد نامعلوم بودن مخاطب شعر است که خواننده بیشتر درگیر شناختن این مخاطب می‌شود و از فضای اصلی شعر دور می‌گردد. شناخت این مخاطب به گونه‌ایست که حل آن حسی به خواننده می‌دهد که انگار هدف از سرودن همین بوده است و بس و باید اشاره کنم که شعرهایی از این دست که در پایان تنها پدیده‌ی توصیفی شناخته می‌شود شعر نیستند و چیستان هستند البته شعر شما این هدف را دنبال نمی‌کند و فضای استعاری ترسیم شده در آن کامل است ولی اگر این مخاطب معرفی شده بود بهتر بود و نکته دیگر این که در پایان معرفی باران می‌توانست زیباتر باشد:

رویش انتظاری‌ست

که باران نام دارد

شعر دوم مشکلاتی دارد که آن را تا سطح متوسط پایین می‌آورد. یکی ابهامی است که در مرجع ضمیرها دیده می‌شود:

که چشم‌هایش درست بیفتد توی چشم‌هاش

دقت کنید هیچ کدام از دو مرجع روشن نیستند علاوه بر آن این آوردن دو ضمیر عین هم در یک عبارت با آن که دو مرجع «باد و گلدان» پیش از این عبارت آمده‌اند اما جابجایی آن‌ها مشخص نیست در این گونه موارد باید تأملی در روایت داشته باشیم اتفاقاً زبان فارسی از زبان‌هایی که این ابهام کمتر در آن دیده می‌شود پس بهتر است مراقب باشیم و اما ابهامی که در پایان شعر دیده می‌شود و شاید تعمدی در کار بوده است و من باور دارم که این ابهام عمدی است به دلایلی که اشاره نمی‌کنم و خود شاعر می‌داند ولی یادآور می‌شوم که این گونه خودسانسوری‌ها درست نیست البته اگر حدس من در خود سانسوری درست باشد توصیه می‌کنم شگردهای کنایی را برای روایت این گونه موارد پیدا کنید همان گونه که در این جا به کار گرفته‌اید که ظاهراً نیاز نبوده است اگر هم اشتباه می‌کنم به برداشت شخصی من نسبت دهید و به ذهنیت خواننده که اگر ایرادی هست از خواننده است:

بانوی درهای بسته!

امتداد تصویرهای آینه!

زخمی تمام ساعت‌ها!

می بینی؟

جهان از پشت پنجره هم می‌تواند

بزاید

ولی اگر بپذیریم که این تصویر به همین شکل که آمده باید می‌آمد ابهامی که در «امتداد تصویرها و زخمی ساعت‌ها» نهفته است به جا می‌ماند این کنایه‌ها روشن نیستند گرچه خواننده از «درهای بسته» به تعبیری می‌رسد ولی اگر روشنایی بیشتری در این دو کنایه بود بهتر بود.

و شعر سوم که می‌توانست فضای استعاری به گونه‌ی دو شعر پیشین شکل بگیرد با خداهایی که در ابتدا شعر می‌آیند ولی پس از دو سه مصراع به ورطه‌ی شعار می‌افتد و خداها در خدای یکتا ادغام می‌شوند و متن تنها یک گلایه است از خدا که چرا چنین است باید توجه داشته باشیم هر گاه متنی به یک پیام شسته رفته برسد و همه‌ی خوانندگانش به یک برداشت مشخص برسند آن متن دیگر بیانیه است و شعر نیست افتادن در این ورطه متأسفانه بلایی است که اغلب دچار آن می‌شویم و دلیلش هم رسالت پیام رسانی است که ما ایرانیان به آن مبتلا هستیم و باید خود را مداوا کنیم و بدانیم که جای پیام رسانی در هنر و ادبیات نیست شعر و ادبیات و تمام هنرها آیینه‌هایی هستند که مخاطب خود را در آن‌ها می‌بیند نه هنرمند را. اشاره کنم که همین متن شعارزده هم ابهام‌هایی دارد که بهتر است اشاره کنم اولین ابهام در صفت «پیشی» است که برای جارو آمده که من نفهمیدم چیست البته شاید ضعف از من خواننده باشد نمی دانم و دوم در دو مصراع پایانی آغاز شدن شهر و سکه بودن معجزه را هم نفهمیدم:

شهر آغاز شده

و معجزه‌یشان باید سکه باشد

 

  • محمد مستقیمی، راهی
۰۶
شهریور

شگردهای روایت

 

عنوان شعر اول : خبر آمدنت

خبر را دست به دست می چرخانی

به من که رسیدی

پای گل های روسری ام آب می ریزی

دکمه های پیراهنم

سرک می کشند به انارهایی که

قرار بود با دست های تو چیده شوند

نقل های دامنم را

برای روز مبادا نگه میدارم

خبر به انتهای کوچه رسید

ریسه می رود حیاط

کل می کشند درخت ها

شمعدانی ها خواب تور سفید می بینند

تو

با بهار می آیی

تکه

تکه

تکه استخوان هایت را بو می کنم

دست هایت را

کجای جنگ جا گذاشته ای

که هر چه دست می برم

انگشت حلقه ات را پیدا نمی کنم

روز مبادا رسید

خبر کوچه را پر می کند

باد گل های روسری ام را می چیند

و نقل ها به سوگ آمدنت

سیاه می پوشند

 

عنوان شعر دوم : جنگ

فهمم را میان کلمات روزنامه می پیچم

روزنامه ای که تاری اتاق را می برد

و نور را به پیشانی ات می کوبد

فهمم را میان کلمات روزنامه می پیچم

روزنامه پر می شود از کودکانی که

راه خانه را گم کرده اند

به یتیم خانه ها

به خانه های یتیم

هیچ روزنامه ای سرک نمی کشد

تو

دست بکش از پنجره

خواب را از پیشانی ات دور کن

نوری که به قلبت اصابت نکند

نور نیست

کور سوئی ست برای رنجیدن

کور سوئی ست برای رنجاندن

فهمم را میان کلمات روزنامه می پیچم

روزنامه ای که درد را

در آن به هر زبانی بنویسم

درد می کند

و آتش را در هر گوشه اش

خانه های زیادی را می سوزاند

و تو را

هر گوشه این اتاق پنهان کنم

گوشه ای از جنگ را

از روزنامه ها دور کرده ام

فهمم را میان کلمات روزنامه می پیچم

ملحفه سفید را روی شانه ات

و ترس در مشت هایم گره می خورد

فردا

روزنامه ها تیتر می زنند

زنی دوست نداشت

محبوبش را در لباس جنگ ببیند

 

پ ن: من چقدر احمق بودم که می خواستم لکه های خون راازشیشه ها پاک کنم باروزنامه هایی که از جنگ می نویسند (داود سوران)

 

عنوان شعر سوم : صلح

از صلح حرف می زنی

با لباسی که بوی جنگ می دهد

 

گلوله را به خانه می بری

و پیشانی مادرت را می بوسی

بندهای پوتینت را

به موهای دخترت می بافی

و به یاد چشم

پسرانی که به بلوغ نمی رسند

برای پسری که در راه نداری

نام زیبا انتخاب می کنی

 

از صلح حرف میزنی

با جای خالی صفحه دوم شناسنامه ات

با زنی که جنگ

اثر پدرش را مفقود کرده است

 

به اتاق پناه می بری

با تنی که بوی جنگ می دهد

و می اندیشی

به جنگنده ای که صبح تو را

به کودکان نشان خواهد داد

 

رها زاهدی (پرهام)

 

نقد این شعر از : محمد مستقیمی (راهی)

عنوان شعر اول : خبر آمدنت

خبر را دست به دست می‌چرخانی

به من که رسیدی

پای گل‌های روسریم آب می‌ریزی

دکمه‌های پیراهنم

سرک می‌کشند به انارهایی که

قرار بود با دست‌های تو چیده شوند

نقل‌های دامنم را

برای روز مبادا نگه می‌دارم

خبر به انتهای کوچه رسید

ریسه می‌رود حیاط

کل می‌کشند درخت‌ها

شمعدانی‌ها خواب تور سفید می‌بینند

تو

با بهار می‌آیی

تکه

تکه

تکه استخوان‌هایت را بو می‌کنم

دست‌هایت را

کجای جنگ جا گذاشته‌ای

که هر چه دست می‌برم

انگشت حلقه‌ات را پیدا نمی‌کنم

روز مبادا رسید

خبر کوچه را پر می‌کند

باد گل‌های روسریم را می‌چیند

و نقل‌ها به سوگ آمدنت

سیاه می‌پوشند

 

نقد شعر اول:

شعر مؤفقی است بویژه در روایت، شگردهایی دیده می‌شود که هم روایت را لطیف و غافلگیرکننده می‌کند هم به توصیف کمک می‌کند. شعر که فضای جنگی دارد با خبری آغاز می‌شود که مخبر با موضوع خبر یکی است و این یگانگی یکی از آن شگردهای زیباست و بعد سرایت این خبر به پدیده‌های ریز و درشت: از گل‌های روسری که مخبر آن‌ها را آبیاری می‌کند ولی در اصل با اشک صاحب روسری آبیاری شده‌اند و این درآمیختگی پدیده‌ها شگرد دیگری است که روایت را برجسته می‌کند و بعد تصویری بسیار زیبا و زیرکانه با سرک کشیدن دکمه‌های پیراهن به انارهایی که قرار بوده است با دست‌های مخبر چیده شوند. تصویر گرچه اروتیک است اما ساختار زننده و چندش‌آوری چون بسیاری از تصویرهای جوانان امروزی ندارد بسیار لطیف و دو بعدی است و شاید در نگاه ابتدایی ظاهر نشود و این هم شگرد دیگری برای روایت آنچه در فرهنگ ما تابو است ولی روایت آن گاهی ضرورت دارد و بالاخره نقل‌های دامن که برای روز مبادا هستند و این نقل‌ها و روز مبادا هم همان شگرد قبلی است با پنهان‌کاری بیشتر چرا که ضرورت دارد پنهان‌تر باشد. از این جا به بعد خبر، خود شخصیت می‌یابد و بی آن که نیاز به مخبر داشته باشد خود تا انتهای کوچه می‌رود زیرا لازم است مخبر در همین فضا بماند و بعد ریسه رفتن حیاط با آن ایهام زیبا در واژه‌ی «ریسه» و کل کشیدن درختان و خواب دیدن شمعدانی‌ها که به گل سفید نشتنشان به رؤیا تبدیل شده است. از این جا به بعد تو می‌آیی که پیش از این با خبر آمده‌ای و این تو دیگر استخوان‌هاست که با بهاری که با ریسه رفتن حیاط و کل کشیدن درختان و رؤیای شمعدانی‌های آمده است می‌آیی و بعد آنچه که در این استخوان‌ها جستجو می‌شود زیباست بوی تو و انگشت انگشتری که در آن ها نیست و معلوم نیست دست‌ها در کجای جنگ مانده است و این اوج شعر است. واقعاً دست‌های شهید در کجای جنگ مانده است؟ پرسشی که هماره در تاریخ جاری است و این حستجو زیباست چرا که روز مبادا رسیده است و دستان تو نیست تا حلقه‌ی روز مبادا را بر انگشتت کنم و در انتها خبر به باد تبدیل می‌شود و گل‌های روسری را تاراج می‌کند و سیاه‌پوشی نقل‌های دامن.

آغازی زیبا، روایتی شگفت‌انگیز و یک پایان ادامه‌دار تا همیشه‌ی تاریخ. یک فضای استعاری کامل در فضایی جنگی.

عنوان شعر دوم : جنگ

فهمم را میان کلمات روزنامه می‌پیچم

روزنامه‌ای که تاری اتاق را می‌برد

و نور را به پیشانیت می‌کوبد

فهمم را میان کلمات روزنامه می‌پیچم

روزنامه پر می‌شود از کودکانی که

راه خانه را گم کرده‌اند

به یتیم‌خانه‌ها

به خانه‌های یتیم

هیچ روزنامه‌ای سرک نمی‌کشد

تو

دست بکش از پنجره

خواب را از پیشانیت دور کن

نوری که به قلبت اصابت نکند

نور نیست

کور سوئی‌ست برای رنجیدن

کور سوئی‌ست برای رنجاندن

فهمم را میان کلمات روزنامه می‌پیچم

روزنامه‌ای که درد را

در آن به هر زبانی بنویسم

درد می‌کند

و آتش را در هر گوشه‌اش

خانه‌های زیادی را می‌سوزاند

و تو را

هر گوشه‌ی این اتاق پنهان کنم

گوشه‌ای از جنگ را

از روزنامه‌ها دور کرده‌ام

فهمم را میان کلمات روزنامه می‌پیچم

ملحفه‌ی سفید را روی شانه‌ات

و ترس در مشت‌هایم گره می‌خورد

فردا

روزنامه‌ها تیتر می‌زنند

زنی دوست نداشت

محبوبش را در لباس جنگ ببیند

 

پ ن: من چقدر احمق بودم که می‌خواستم لکه‌های خون راازشیشه‌ها پاک کنم باروزنامه‌هایی که از جنگ می‌نویسند. (داود سوران)

نقد شعر دوم:

این هم یک شعر مؤفق دیگر قهرمان شعر پیشین «خبر» بود و قهرمان این شعر «روزنامه» است روزنامه‌ای که راوی درک و فهمش را میان کلمات روزنامه «می‌پیچد» انگار لای روزنامه پیچیده است تا به سطل بسپارد کنایه‌ای بسیار زیبا در این که روزنامه با درک ما چه می‌کنند؟! و پس کاربرد دیگر و اصلی روزنامه به میان می‌آید و آن پاک کردن شیشه با روزنامه است که برترین استفاده‌ی از آن معرفی می‌شود چرا که شیشه‌ها را پاک می‌کند تاری اتاق را می‌برد و نور را به پیشانیت می‌کوبد در این جا راوی به ترجیح‌بند خود بر می‌گردد: « فهمم را میان کلمات روزنامه می‌پیچم» و اشاره می‌کند به آنچه که روزنامه‌ها می‌کنند و آنچه که باید بکنند و نمی‌کنند:

روزنامه پر می‌شود از کودکانی که

راه خانه را گم کرده‌اند

به یتیم‌خانه‌ها

به خانه‌های یتیم

هیچ روزنامه‌ای سرک نمی‌کشد

و بعد به خود می‌آید و نهیب می‌زند به خویش که چرا نوری که از پنجره‌ی پاک شده به پیشانیت خورده به قلبت اصابت نکرده و دل خوش کرده‌ای به روزنامه‌ها و خبرها؟ و دوباره با ترجیح‌بند با خود درگیر می‌شود که بیان درد از زبان روزنامه‌ها خود درد است و و بیان آتش، خانه‌سوز است و با یک شگرد زیبا در همین فضا گریز می‌زند به که اگر تو را از روزنامه‌ها پنهان کنم و در پستوی خانه بگذارم گوشه‌ای از جنگ و تاریخ را از روزنامه‌ها دور کرده‌ام و برای آخرین بار به ترجیح‌بند خود برمی‌گردد و رفتاری می‌کند که که تیتر فردای روزنامه‌ها ‌شود: عکس شهید را با ملحفه‌ی سفید می‌پوشاند و مشت‌هایش را گره می‌کند:

ملحفه‌ی سفید را روی شانه‌ات

و ترس در مشت‌هایم گره می‌خورد

فردا

روزنامه‌ها تیتر می‌زنند

زنی دوست نداشت

محبوبش را در لباس جنگ ببیند

آغازی زیبا و کند و کاوهای درونی راوی زیبا و گریز، زیباتر و یک پایان خوب.

 

عنوان شعر سوم : صلح

از صلح حرف می‌زنی

با لباسی که بوی جنگ می‌دهد

 

گلوله را به خانه می بری

و پیشانی مادرت را می بوسی

بندهای پوتینت را

به موهای دخترت می‌بافی

و به یاد چشم

پسرانی که به بلوغ نمی‌رسند

برای پسری که در راه نداری

نام زیبا انتخاب می‌کنی

 

از صلح حرف می‌زنی

با جای خالی صفحه دوم شناسنامه‌ات

با زنی که جنگ

اثر پدرش را مفقود کرده است

 

به اتاق پناه می‌بری

با تنی که بوی جنگ می‌دهد

و می‌اندیشی

به جنگنده‌ای که صبح تو را

به کودکان نشان خواهد داد

 

نقد شعر سوم:

و قهرمان شعر سوم یک رزمنده است که مخاطب شعر است مخاطبی که باز هم با یک شگرد زیبا به نقد کشیده شده است. رزمنده‌ای که با لباس رزم از میدان برگشته با بوی باروت از صلح سخن می‌گوید و قطار فشنگ بر دوش و در رؤیاهایش با دختر نداشته‌اش بازی می‌کند و نامی زیبا برای پسر نداشته‌اش انتخاب می‌کند و برای همسرش که نامش در صفحه دوم شناسنامه‌اش نیامده یعنی همان همسر نداشته‌اش که دختر یک مفقودالاثر است از صلح سخن می‌گوید و با همان بوی باروت تنش به اتاق پناه می‌برد در حالی که به جنگنده‌ای می‌اندیشد که فردا برای بمباران پرواز می‌کند تا کودکان را بکشد.

یک فضای جنگی بسیار گسترده در استعاره‌ای شگفت که هرچیز و هرکس را که در جای خود نیست در بر دارد یک انتقاد گسترده که تنها در جنگ نیست که همه جاست و شعر سوم مؤفق شماست.

 

  • محمد مستقیمی، راهی
۰۶
شهریور

ویرانگری در ماهیت

 

عنوان شعر اول : باد

لب واکرده است این شعر

و از حواسِ پرتی در گوشه‌ی اتاق می‌گوید

که همیشه دو فنجان ریخته است

 

از دیواری

که هرروز ترکی تازه را

می‌گذارد توی جیب‌هاش

 

و پنجره

که عینکی تازه می‌خواهد

 

دلم برای باد می‌سوزد

دلم می‌سوزد

که بی‌قرارتر از من

هی این‌پا و آن‌پا می‌شود

 

کسی دربه‌دری باد را نفهمیده است

اشک‌هاش را دیده‌ام

وقتی طوفان به‌پا می‌کند

وقتی همه از او گریخته‌اند

و به خانه‌هاشان پناه برده‌اند

و او هی خودش را

می‌زند به دیوار

می‌زند به پنجره

گیر می‌کند به شاخه‌ها

گیر می‌کند به سیم‌های برق

به تابلوی ورود ممنوع

سرش می‌خورد به چراغ قرمز

می‌خورد به آمبولانس های گیرافتاده در ترافیک

انا لله و انا علیه کسی

که فکر می‌کند

آنکه از میله‌ها عبور کرده‌

آزاد است

اصلاً

از هر طرف که نگاه کنی

آنسوی میله زندان است

تفاوت، در اندازه هاست

 

و باد عصبانی است

عصبانی است که پنالتی علی دایی به اوت رفت

عصبانی است که همه‌چیز را با خودش برد

تا هرچه سبز

ناگهان بخشکد درجا

و خشکیده‌اند هنوز

که تبر را نگهبان جنگل کرده‌اند.

 

کسی آغوشی برای باد نگشوده است

در طوفان اگر قدم‌ زدی

می‌فهمی باد چقدر عاشق است

 

طوفان را قدم زده‌ام

و به هر دری زده‌ام

که بگویم: های مردم

طوفان نسیمی بوده

در استالینگراد

در عبور از سربازانی

که عینک‌های غبار گرفته را

با دست‌های خونی‌شان پاک می‌کرده‌اند

و برای عشق خود

سرخ‌ترین نامه‌ها را می‌نوشته‌اند،

وقتی طعم آخرین بوسه را

دیگر از یاد برده‌ بودند

 

باید برگردم

و دوستت‌دارم‌ها را

ها کنم در

دل‌های یخ‌زده‌شان

باید برگردم

کمی عقب‌تر

و هیتلر را در دانشگاه وین بپذیرم

و از مادران تقاضا کنم

گاندی های بیشتری بزایند

ماندلا های بیشتری

شاعران بیشتری

 

دلم برای باد می‌سوزد

وقتی شبیه من

از درد، دور خودش

می‌پیچد

می‌پیچد

می‌پیچد

 

حواسم نبود پنجره را بسته‌ام

باد دارد خانه را ویران...

شد.

 

 

عنوان شعر دوم : بی‌نام

به گواهی خون

که به گل نیفتاده است هنوز

و کلمه‌ی سرخی که سینه را سوزانده

 

به شهادت جانبازی

که ترکِش‌ها هنوز در جستجوی معبر

زیر سیم‌های خاردار نخاع، سینه‌خیز می‌روند

و برای سال‌ها

سقف چرکیِ ترک‌خورده‌ی همین الآن فروبریزدِ اتاقش

تنها منظره‌ی ندیدنی اوست

 

به ناصرخسرو

که یک خیابان دراز است که هر روز زنی با زنبیلی خالی، از آن می‌گذرد.

چقدر بورس سهام شرکت تن‌دارو رونق دارد

وقتی تنها کمیته‌ای که دستش را گرفته

امداد را نمی‌داند

 

به انگشتانی

که هر سال در کفش جمع‌تر می‌شوند

و کیفی که هر ظهر

دست‌به‌دست شده است

 

به اخبار ویرانگر موشک‌ها

که جهان را نشانه گرفته

که گرد و خاکش

هنوز در چشم خوزستان می‌رود

که انا بمبٌ و انا علیه منفجرون

 

به تباهی رزمنده‌ای

و تنِ زنش که تنهاوطنش بود

که هر چقدر در کوچه‌ی علی

با سر به دیوار، چپ می‌زد

را تاب نیاورد

تا باد کند رگ از سُرَنگی

که غیرت را از دستی به دستی

دست‌کاری می‌کرد

 

به شلیک تیر

و فوران خونِ به‌جوش‌آمده‌ بر صفحه‌ی کاغذ

و این مشت گره شده

که در زاویه‌ی ۶۷ درجه از تن،

رفت و

برگشت دارد،

ما هنوز در جنگ‌ایم.

 

عنوان شعر سوم : قتل زنجیره‌ای

دلگیرِ دریا

ما جاشوهایی خسته بودیم

در چای‌خانه‌های شرجی‌زده.

بر پوست تیره‌ی خود

درد می‌کشیدیم وُ دود

هوای کشف هیچ آسمانی

به سرش نمی‌زد

 

سرفه همیشه نشانه‌ی بیماری نیست

گاه کلمه در گلو گیر می‌کند

قلاب می‌اندازی

و هرچه دست‌وپا می‌زنی

در عمق بیشتری

فرو می‌رود این ماهیِ سیاه

این‌گونه است که هیچ شاعری

صیدش را

نمی‌تواند روی صفحه‌ی سفید بچیند

ما شاعرانی بودیم

با سرفه‌های پی‌درپی

و تُنگِ دفتری بی ماهی

 

ما چند مسافر بودیم

که با دره‌های جدا

راه تو را رفته بودیم

و تو راه خود را

 

حالا

قلب‌های حک‌شده

که ورم‌کرده بر سینه‌ی درخت،

بادی که موسیقی دامنت را

با موج‌های دریا کوک

و لبخندت را

پشت مِینار پنهان می‌کند،

جهیزیه‌ای که روی لنج

گنج ناخدا خورشید است

و امتداد نگاهی که

به بندرهای دور پیوند می‌خورد،

جنونی را به یادگار گذاشته‌اند

که هیچ دیوانه‌خانه‌ای

که فقط چای‌خانه‌های ساحلی

تاب می‌آورند

 

و این شعر سرنخی بود

که کالبدشکاف

از سینه‌هامان بیرون کشید

تا کارآگاه

به راز قتل زنجیره‌ای شاعرانی

در اعماق دریا

پی ببرد

 

سید یوسف صالحی

 

نقد این شعر از : محمد مستقیمی (راهی)

نقد:

شعر اول شعر بسیار خوبی است که از ابعاد گونه‌گون در خور ستایش و تحلیل است. ابتدا زبان کنایی گسترده‌ی این شعر، چه کنایات رایج در زبان که بجا و به موقع به کار رفته‌اند و چه کنایاتی که پرورده ی شاعر است و شایان توجه خاص. کنایاتی مثل «دل سوزاندن، لب واکردن، این پا و آن پا کردن و...» که رایج است ولی کاربرد آن تازگی دارد و کنایات بسیاری چون: که همیشه دو فنجان ریخته است، توی جیبش می‌گذارد، عینکی تازه می‌خواهد و... که ساخته‌ی شاعر است و زیبا و لطیف و این زبان در هر سه اثر او جاری است و ارزشمند و شایان ذکر است که کنایه‌ها روان هستند و کم‌تر ابهامی در کلام ایجاد می‌کنند البته شاعرانگی روایت منحصر به کنایی بودن زبان شاعر نیست و عناصر دیگری هم درخور توجه در آن هست که شاید برجسته تر از همه تشخیص باشد به گونه‌ای تقریباً تمام عناصر روایت، جان‌دارند و شاخص‌تر از همه در این روایت «باد» است که قهرمان روایت است و عنصری که استعاره‌ی کل روایت را هم پایه‌ریزی می‌کند. در جزییات هم تشخیص نمایان است: شعری که سخن می‌گوید و دیواری که ترک‌ها را در جیب می‌گذارد و پنجره‌ای که عینک می‌زند و....

شاخصه‌ی دیگری که در روایت جاری است و لازم است اشاره کنم سلسله‌ی تداعی‌هاست که پرش‌های ذهن را شکل می‌دهد:

کسی دربه‌دری باد را نفهمیده است

اشک‌هاش را دیده‌ام

وقتی طوفان به‌پا می‌کند

وقتی همه از او گریخته‌اند

و به خانه‌هاشان پناه برده‌اند

و او هی خودش را

می‌زند به دیوار

می‌زند به پنجره

گیر می‌کند به شاخه‌ها

گیر می‌کند به سیم‌های برق

به تابلوی ورود ممنوع

سرش می‌خورد به چراغ قرمز

می‌خورد به آمبولانس های گیرافتاده در ترافیک

انا لله و انا علیه کسی

که فکر می‌کند

آنکه از میله‌ها عبور کرده‌

آزاد است

خانه به پنجره و شاخه درختان و سیم برق و تابلو ورود ممنوع و چراغ قرمز به آمبولانس و مرگ و رهایی. این سلسله‌ی تداعی‌ها در پرش‌ها درخور توجه است چرا که این پرش‌ها متأسفانه در شعر معاصر ناقص است چرا که اغلب تداعی‌های در اشعار معاصرین که پرش‌های ذهن را برجستگی شعر خود می‌دانند مشکل دارد برای این که عامل تداعی در متن حضور ندارد و در نتیجه ذهن خواننده نمی‌تواند همراه ذهن شاعر پرش کند و معلق می‌ماند. در این شعر بخوبی می‌توان دریافت که حضور عامل تداعی در متن ضرورتی است که عدم حضور آن در اشعار بسیاری از شاعران معاصر نقص است در حالی که در محافل ادبی، ابهام حاصل از آن را به عمق شعر نسبت می‌دهند و نامفهومی متن خویش را به حساب عدم درک خواننده می‌گذارند و مدعیند که آیندگان شعر آنان را خواهند فهمید چرا که آنان از زمان خود پیشی گرفته اند این ادعا پوچ و بی‌ارزش است شعری و متنی که معاصرین نخبه نفهمند نقص دارد و نقص آن نیز آشکار است و این شعر خوب، نمونه‌ای شایسته‌ای است در پاسخ به همین مدعیان.

دیگر ویژگی این شعر به کارگیری بجا و درست عناصر تاریخی و اسطوره‌ای است که بسیار ملموس است و در زمان، چرا که از معاصر است چونان: استالینگراد، هیتلر، وین، ماندلا و گاندی.

با تمام زیبایی‌ها روایت و ساختار کلی شعر که فضایی استعاری و تأویل‌پذیر را ترسیم کرده است من عقیده دارم که تشبیه پایانی کمی از قدرت استعاره کاسته است البته شاید خیلی از منتقدان بر این عقیده نباشند و من بیش از حد گیر داده‌ام:

دلم برای باد می‌سوزد

وقتی شبیه من

از درد، دور خودش

می‌پیچد

می‌پیچد

می‌پیچد

به نظر می‌رسد شاعر به تشبیه ابتدای خیال بازگشته است و آن تشبیه «من» به «باد» بوده باشد اگر چنین باشد استعاره‌ای که بر روی آن مانور دادیم ویران می‌شود.

نکته بسیار زیبای دیگر پایان این شعر است که با یک کار زبانی به آن دست یافته است:

حواسم نبود پنجره را بسته‌ام

باد دارد خانه را ویران...

شد.

این شگرد در تغییر زمانی فعل محذوف اتفاق افتاده است که روایتی محذوف را در خود نهان کرده است.

و شعر دوم هم که به گونه‌ای دیگر در ردیف ارزش همان شعر اول قرار دارد و نشان می‌دهد که شاعر تواناست و به زبان خاص خود نیز دست یافته است و همواره در روایت موفق است و در انتخاب فضای خیال برای استعاری کردن آن به جایی رسیده است که سرودن به معنای واقعی در ذهن و خیالش ملکه شده به گونه‌ای که دیگر ممکن نیست شعرش سقط جنین شود و زودتر از موعد در فضای احساس به روایت درآید و شعارزده گردد. او همواره در جای جای روایت با شگردهای مختلف خواننده را غافلگیر می‌کند گاهی حتی با یک جناس خط:

به گواهی خون

که به گل نیفتاده است هنوز

و کلمه‌ی سرخی که سینه را سوزانده

کاری که با واژه‌ی «گل» کرده است. در تشبیهات که سعی دارد عناصر تشبیه را از فضای روایت انتخاب کند کاری که در تشبیه: «سیم‌های خاردار نخاع» کرده است.

ویژگی دیگر انتخاب زبان طنز و به کارگیری کاریکلماتورها در خدمت روایت است به گونه‌ای که ساختار کاریکلماتور اساس روایت را در برنگیرد و تنها در خدمت روایت باشد کاری که اغلب نمی‌توانند درست از آن استفاده کنند و بیشتر به دام کاریکلماتور می‌افتند به گونه‌ای که کلیت روایتشان یک کاریکلماتور می‌شود:

به ناصرخسرو

که یک خیابان دراز است که هر روز زنی با زنبیلی خالی، از آن می‌گذرد.

چقدر بورس سهام شرکت تن‌دارو رونق دارد

وقتی تنها کمیته‌ای که دستش را گرفته

امداد را نمی‌داند

گرچه گاهی در این زمینه زیاده‌روی می‌کند و تأثیر طنز قدرتمند خویش را کم می‌کند:

به اخبار ویرانگر موشک‌ها

که جهان را نشانه گرفته

که گرد و خاکش

هنوز در چشم خوزستان می‌رود

که انا بمبٌ و انا علیه منفجرون

و در پایان مبحث این شعر شاعر را سفارش می‌کنم به رعایت رسم‌الخط در تایپ آثارش : (هنوز در جنگ‌ایم) باید این گونه تایپ شود: (هنوز در جنگیم) و نکته رسم‌الخطی آن هم این است که وقتی پسوندی از هر نوع می‌خواهد به کلمه‌ای بچسبد اگر کلمه به صامت ختم می‌شود مثل همین مورد، نیازی به واج میانجی همزه(ا) نیست ولی اگر به جای جنگ مثلاً واژه (واقعه) بود تایپ می‌کردیم (واقعه‌ای).

در شعر سوم شاعر فضای خیال را عمیق‌تر می‌کند و هماهنگی فضای خیال با عنصر اصلی که دریاست خود درخور توجه است و شگرد دیگری در روایت که یک ذهن فرهیخته در چنین انتخاب‌هایی چنان موفق است و شاید بتوان گفت که ناخودآگاه شاعر چنان کارکشته شده که هماره بهترین گزینش را دارد در شعر سوم عنصر اصلی انتخابی برای شکل‌گیری یک استعاره‌ی قوی و قدرتمند 0جاشو) است که مشبه‌ آن در فضای احساس (شاعر) است که متن به خوبی روایت می‌شود و صیدها که با قلاب به دام می‌افتند و به تنگ منتقل می‌شوند و کم‌کم متأسفانه شاعر تاب نمی‌آورد به خودآگاه می‌آید و با معرفی مشبه که شاعر است استعاره قدرتمند خو.یش را ویران می‌کند و چه خوب بود اگر این اتفاق نمی‌افتاد و جاشو تا پایان جاشو می‌ماند.

این ویرانگری فضای خیال بزرگترین آفتی است که بزرگان ما هم دچار آن شده‌اند و می‌بینیم شاعر توانایی که کارش را به نقد نشسته‌ایم هم دچار آن شده است دکتر حمیدی شیرازی در شاهکارش (مرگ قو) به همین ورطه افتاده است. دلیل این غفلت تنها یک چیز است و آن نگرانی شاعر از این که نکند پیامم به مخاطب نرسد! در این جاست که باید به شاعر گفت اگر قصد پیام‌رسانی داری مقاله‌ای با زبان ساده بنویس و شفاف بیانیه صادر کن تا پیامت را بی‌هیچ ابهامی درک کنند و غافلند این پیام‌رسانان که کار هنر پیام‌رسانی نیست و شاعر حق ندارد که با برانگیختن احساس خوانندگان در لحظه‌ی حساس اندیشه‌های خود را به آنان القا کند کار هنر و شعر خلق و پرداخت آیینه‌ای است که مخاطب خویش را در آن ببیند نه حتی بیان یک احساس مشترک.

اگر استعاره زیبای خود را ویران نمی‌کردی چه بسا خیلی از خوانندگانت که احساسی شبیه احساس تو داشتند شاعر را به جای (جاشو) می‌گذاشتند در حالی اکنون متن شما تنها به یک تأویل و یک تفسیر محدود شده است پس بهتر بود از همان ابتدا می‌گفتی:

ما شاعرانی خسته بودیم که مضمون صید می‌کردیم و در دفترهایمان می‌نگاشتیم متن شما اکنون همین یک معنا را دارد و بس.

 

  • محمد مستقیمی، راهی
۰۶
شهریور

مه‌آلودگی فضای تصویر

 

عنوان شعر اول : دست هایی که سرباز ای را تکان می داد

 

تعطیل شدند،

پنجره های کلاس

از گلویمان پایین نرفت

خورده شیشه ها

 

آزاد شد

روحِ تخته سیاه

و ریختند زمین، جسمِ کلمات...

آقا معلم رفته بود که بر گردد...

 

لحظه ای کوبیدند به در،

آوار های بالا سَرمان

 

دیدیم رفتن و کم شدن مان را...

و دست هایی که سرباز ای را تکان می داد

 

بیدار شو سجاد

مادرت لقمه آورده

 

 

عنوان شعر دوم : تکه های جنگ

 

از تکه های جنگ،

که بر زمین افتاده

از تکه های جنگ،

لا به لایِ جیب های مان

می ترسم...

از عروسکم ساره...

نفس نمی کشد

 

از عقربه هایی که به امروز نمی رسند...

 

فرار می کنم

از آجر های خانه

که یکی یکی...

از دیوارِ زندگی پیاده می شوند

 

می ترسم از پدر

از شب ادراری هایش

 

از صبح...

که هیچ آبی از آسیاب نیفتاد

 

 

عنوان شعر سوم : گردنِ خانه

 

پنجره های ریزی ست،

فاصله مان تا هم...

 

یکی چراغِ عروسیِ روشن دار

یکی چراغِ عزای خاموش

یکی بچه اش نمی خوابد

یکی سالهاست،

گهواره اش را به خواب برده اند...

تکان می دهی و پا نمی شود

 

سیرم نمی کند،

این همه تنهایی

 

بیدار شو...

تپانچه را تا گردنِ خانه بالا کشیده است،

سرمای جنگ

 

نیلوفر ناظری

 

نقد این شعر از : محمد مستقیمی (راهی)

عنوان مجموعه اشعار : از جنگ برگشته

 

عنوان شعر اول : دست هایی که سربازی را تکان می‌داد

 

 

تعطیل شدند،

پنجره‌های کلاس

از گلویمان پایین نرفت

خرده شیشه‌ها

 

آزاد شد

روحِ تخته‌سیاه

و ریختند زمین، جسمِ کلمات...

آقا معلم رفته بود که برگردد...

 

لحظه‌ای کوبیدند به در،

آوارهای بالا سَرمان

 

دیدیم رفتن و کم‌شدن‌مان را...

و دست‌هایی که سربازی را تکان می‌داد

 

بیدار شو سجاد

مادرت لقمه آورده

 

عنوان شعر دوم : تکه‌های جنگ

 

از تکه‌های جنگ،

که بر زمین افتاده

از تکه‌های جنگ،

لا به لایِ جیب‌های‌مان

می ترسم...

از عروسکم ساره...

نفس نمی‌کشد

 

از عقربه‌هایی که به امروز نمی‌رسند...

 

فرار می کنم

از آجرهای خانه

که یکی یکی...

از دیوارِ زندگی پیاده می‌شوند

 

می ترسم از پدر

از شب ادراری‌هایش

 

از صبح...

که هیچ آبی از آسیاب نیفتاد

 

 

عنوان شعر سوم : گردنِ خانه

 

پنجره‌های ریزی‌ست،

فاصله‌مان تا هم...

 

یکی چراغِ عروسیِ روشن دارد

یکی چراغِ عزای خاموش

یکی بچه‌اش نمی‌خوابد

یکی سال‌هاست،

گهواره‌اش را به خواب برده‌اند...

تکان می‌دهی و پا نمی‌شود

 

سیرم نمی‌کند،

این همه تنهایی

 

بیدار شو...

تپانچه را تا گردنِ خانه بالا کشیده است،

سرمای جنگ

 

نقد:

هر سه شعر شما از نگاه ماهیت قابل توجه است فضاهای ترسیمی و روایتی استعاری و تأویل‌پذیرند اما روایت شما در تمام آثار پر از ابهام‌های گوناگون است که لازم می‌دانم به همه‌ی آن‌ها اشاره کنم:

پایین نرفتن خرده‌شیشه‌ها از گلو تصویری است که تصوری بر آن نیست اگر شیشه‌های کلاس شکسته‌اند و کلاس تعطیل شده است خرده شیشه‌ها در گلو چه می‌کنند؟ مگر این که آن‌ها استعاره بگیریم که این گونه استعاره‌های ناگهان در فضایی ناآشنا رایج نیست و درست هم نمی‌نماید به همین دلیل که ابهام ایجاد می‌کند چون خرده‌شیشه‌ها واقعی هستند و نمی‌توان آن‌ها را استعاری گرفت

و دیگر به هم ریختگی ارکان جملات بی هیچ منطقی:

و ریختند زمین، جسمِ کلمات...

آقا معلم رفته بود که برگردد...

 

لحظه‌ای کوبیدند به در،

جسم کلمات بر زمین ریختند

لحظه‌ای به در کوبیدند این آشفتگی برای چیست لابد به منظور ایجاد موسیقی است که نه تنها ایجاد نشده بلکه ویرانگری هم کرده است.

و ابهام در این دو مصراع:

لحظه‌ای کوبیدن به در

آوارهای بلای سرمان

که این ابهام هم به نظر می‌رسد نتیجه‌ی همان جابجایی نابجاست ابتدا این که کوبیدن نباید مصدر باشد و لابد کوبیدند است و ظاهراً فاعلی ندارد مگر این که از پس بیاید و آوارها فاعل آن باشد حالا با این تفسیر در زدن آوار چگونه است؟ و با در زدنش چه اتفاقی می‌افتد؟ این همان ابهامی که در روایت است.

در مورد رسم‌الخظ هم باید دقت کنید ظاهراً من توانستم اصلاح کنم یکی همان مصدر بود و دیگر (سرباز ای) است که لابد (سربازی) درست است و خورده شیشه‌ها که اصلاح شد و مواردی دیگر هم بود که بهتر است به متن اصلاح شده توجه کنید.

از تکه‌های جنگ،

که بر زمین افتاده

از تکه‌های جنگ،

لا به لایِ جیب‌های‌مان

از تکه‌های جنگ در جیب چیزی نفهمیدم عروسک، تکه‌ای مشخص است ولی تکه‌های لابلای جیب‌ها ناشناخته و مبهم.

از صبح...

که هیچ آبی از آسیاب نیفتاد

و بالاخره آب از آسیاب افتادن در فضای تصویر نیست و ترس از صبحی که چنین اتفاقی در آن نمی‌افتد ابهامی دارد آنچنانی.

پنجره‌های ریزی‌ست،

فاصله‌مان تا هم...

 

یکی چراغِ عروسیِ روشن دار

صفتی که برای پنجره‌ها آورده‌اید گویا نیست چرا کوچک؟ نگفته‌اید و علت این ریزی چیست؟ که مبهم است و باز هم رسم‌الخط به گمانم این یکی غلط تایپی است (یکی چراغِ عروسیِ روشن دار) که واژه‌ی پایانی لابد (دارد) است قبل از ارسال اثر یک بار ویرایش کنید.

یکی بچه‌اش نمی‌خوابد

یکی سال‌هاست،

گهواره‌اش را به خواب برده‌اند...

تکان می‌دهی و پا نمی‌شود

و باز هم ابهام در تصویر گهواره را به خواب برده‌اند یعنی چه؟ و چه کس را تکان می‌دهی و پا نمی‌شود؟

سیرم نمی‌کند،

این همه تنهایی

این تصویر غریب است سیرم نمی‌کند مجاز است یعنی دل‌زده نمی‌شوم از تنهایی چرا و به چه دلیل این نکته در این جا بیان شده است؟ اگر معنای دیگری می‌دهد من نمی‌دانم.

بیدار شو...

تپانچه را تا گردنِ خانه بالا کشیده است،

سرمای جنگ

و در پایان هم منطقی برای سردی جنگ در کار نیست آیا شاعر به دنبال تاباندن کوره‌ی جنگ است یا نمی‌دانم بالا کشیدن تپانچه تا گردن خانه چه معنای کنایی دارد؟ چز این که تپانچه باید به کمر باشد حالا بر گردن است در نتیجه جنگ به سردی گراییده است. ببینید خواننده‌ی خویش را دچار چه سردر گمی‌های غریبی می‌کنید.

شما باید در روایت اشعارتان تجدید نظر کنید و در سرودن وسواس بیشتری داشته باشید که روایت شما گویا باشد مگر این که مه‌آلودگی فضای تصویر رسالتی در روایت بر عهده داشته باشد و ضروری باشد که در روایت شما چنین نیست.

مجدد اشاره می‌کنم که ماهیت اشعار شما همان است که باید باشد و این ویژگی بزرگ و ارزشمندیست ولی اگر روایت ناقص باشد آن ویژگی ارزشمند گم می‌شود.

 

  • محمد مستقیمی، راهی
۰۶
شهریور

دوبیتی و رباعی دو قالب کم‌آفت

 

عنوان شعر اول : تشنه

دل یخ بسته‌ام را آفتابی

لبان تشنه‌ام را مشک آبی

چگونه از تو دل برگیرم ای عشق؟

منی که دوستت دارم حسابی

 

عنوان شعر دوم : نبینم...

نگاه بی قرارت را نبینم

شبان سرد و تارت را نبینم

نفس‌هایت بهار زندگانی‌ست

خزان روزگارت را نبینم

 

عنوان شعر سوم : تحفه

نگاه بی قرارت را نبینم

شبان سرد و تارت را نبینم

نفس‌هایت بهار زندگانی‌ست

خزان روزگارت را نبینم

 

هرمز آسوده

 

نقد این شعر از : محمد مستقیمی (راهی)

عنوان شعر اول : تشنه

دل یخ بسته‌ام را آفتابی

لبان تشنه‌ام را مشک آبی

چگونه از تو دل برگیرم ای عشق؟

منی که دوستت دارم حسابی

 

عنوان شعر دوم : نبینم...

نگاه بی قرارت را نبینم

شبان سرد و تارت را نبینم

نفس‌هایت بهار زندگانی‌ست

خزان روزگارت را نبینم

 

عنوان شعر سوم : تحفه

نگاه بی قرارت را نبینم

شبان سرد و تارت را نبینم

نفس‌هایت بهار زندگانی‌ست

خزان روزگارت را نبینم

 

نقد:

ظاهراً سه دو بیتی فرستاده‌اید اما دوم و سوم یکی است پس با دو دوبیتی روبرو هستیم پیش از ورود به جزییات باید اشاره کنم که دو قالب دوبیتی و رباعی در شعر کلاسیک از قالب‌هایی است که آفت‌های خاص شعر کلاسیک را کم‌تر دیده است و دلیلش هم کوتاهی قالب است که مجال قافیه‌بندی و پرت‌شدن به فضاهای گونه‌گون را از شاعر سلب می‌کند و ناچار شاعر در یک تصویر می‌ماند و دچار پراکنده‌گویی نمی‌شود من در فرصتی که بود کارهای پیشین شما را که استادان عزیزم نقد کرده بودند مطالعه کردم تا کلیتی از آثار شما دستگیرم شود و با دقت بیشتر به نقد بنشینم با این مقدمه باید بگویم که این دو اثر را از دو بعد بررسی می‌کنیم ابتدا از نگاه کلیت شعر و ماهیت آن که باید بگویم هر دو اثر در فضای احساس جریان دارد یعنی کلاً فریاد یک احساس است اولی احساس شاعر نسبت به عشق و دومی هم دعا برای معشوق که همان است که شاعر احساس می‌کند درست است که فضا عاشقانه است. به این گونه آثار متن شاعرانه اطلاق می‌شود در حالی که شعر باید در مقابل فضای احساس، فضایی مشابه تصور شود و با این فرض شباهت دو فضا، شاعر به روایت فضای دوم که فضای خیال است بپردازد وقتی ساختاری این گونه شکل بگیرد فضای روایت شده فضایی استعاری می‌شود و تأویل‌پذیر است آن وقت هر مخاطبی با آن ارتباط برقرار کرده و خویش را در آن آیینه می‌بیند ممکن است روایت عاشقانه شما احساس مشترک من خواننده هم باشد ولی همین است که هست و چیز دیگری نمی‌تواند باشد یک گفتگو با عشق و یک دعا برای معشوق شاید بگویید که خیلی از دوبیتی‌های گذشتگان هم چنین است بله درست است همین ایراد بر اثر آنان هم وارد است و قالب دوبیتی بیشتر از همه‌ی قالب‌ها این ایراد را دارد چرا که معمولاً قالبی است که سروده‌های محلی با گویش‌های مختلف را در برمی‌گیرد و همین ویژگی باعث شده که بیشتر دوبیتی‌ها بیان احساس صرف و شعاری احساسی باشد که موزون شده است و موزون کردن کلام یک مهارت است نه هنر. البته رباعی‌ها چنین نیست و رباعیات خیام را به جرأت می‌توان گفت تماماً شعر است و فضای ترسیمی استعاری است و همین ویژگی است که خیام را با آن حجم کم سروده‌ها جهانی کرده است. از این بعد که بگذریم باید به زبان اثر شما و روایت شما بپردازیم:

(ی) پایانی در قافیه‌های دوبیتی اول را باید بررسی کنیم. دو مصراع اول و دوم اگر خطابی باشد که لابد چنین است ایرادی ندارد. دل یخ‌بسته ام را تو آفتابی. اگر با این لحن خوانده شود ایرادی ندارد ولی اگر (ی) در دو قافیه‌ی آفتاب و آب نکره باشد با قافیه سوم ایراد قافیه دارد چرا که در قافیه‌ها (ی) الحاقی معرفه و نکره را با هم نمی‌بندند. با قافیه‌ی حسابی خیلی نمی‌توانم کنار بیایم چرا که تغییر زبان ناگهانی را احساس می‌کنم و در دوبیتی دیگر که دعا برای معشوق است یک ایراد مفهومی دارد و آن این است که بهتر است در دعا از بدی‌ها سخن نرود در حالی که شما از نگاه بی‌قرار و شبان سرد و تار و خزان روزگار سخن گفته‌اید و درست است که سلبی است ولی حس خوبی ندارد بهتر آن است که خوبی‌ها برای او آرزو شود نه سلب بدی‌ها.

در مجموع توان شما برای سرودن و زبان روانتان امتیازهایی است که نمی‌توانم از آن‌ها بگذرم و اشاره نکنم و توصیه می‌کنم در رباعیات خیام غور کنید تا ماهیتی از شعر که به آن اشاره شد بشناسید و بتوانید از مرحله شعار به شعر برسید.

 

  • محمد مستقیمی، راهی