آیینه پردازان (ayinepardazan)

شناخت ماهیت و ساختار شعر

آیینه پردازان (ayinepardazan)

شناخت ماهیت و ساختار شعر

بایگانی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

۱۸ مطلب با موضوع «شعار» ثبت شده است

۱۷
شهریور

دغدغه‌ی پیام‌رسانی

 

عنوان شعر اول : رسالت

کینه ی غدیر

 

جهل جمل

 

تزویر نهروان

هم قسم می شوند برای قِِتال

ماجرای نیم روز تمام نمی شود

اسارت آغازیست برای رسالت

زینب مبعوث می شود

تا عشق جاوید بماند ...

 

محمدامین فردوسی

 

نقد این شعر از : محمد مستقیمی (راهی)

 

عنوان شعر اول : رسالت

کینه ی غدیر

جهل جمل

تزویر نهروان

هم قسم می شوند برای قِتال

ماجرای نیم روز تمام نمی شود

اسارت آغازیست برای رسالت

زینب مبعوث می شود

تا عشق جاوید بماند ...

 

نقد:

شعر تا مصراع «ماجرای نیمروز تمام نمی‌شود» بخوبی روایت شده است یک فضای تاریخی که اتحادی ایجاد می‌کند برای جنگ که گرچه کلی می‌نماید اما تصویر یک اجلاس اتحاد را متصور می‌کند ولی از آن جا به بعد گزارش صرف است مصراع «اسارت آغازیست برای رسالت» حکمی است که نویسنده صادر می‌کند بی هیچ ارتباطی با آنچه پیش از آن روایت شده است و این حکم خبری دیگر را روایت می‌کند که بر اساس همین حکم به وجود آمده است این قسمت پایانی لوازم چیده شده در تصویر بالا را دنبال نمی‌کند در حقیقت تصویر اولیه رها شده و شاعر درگیر شعار دادن و پیام‌رسانی می‌شود اگر توانسته بود اسارت و رسالت را هم به تصویر بکشد و بعثت زینب را هم بجای خبر دادن در تصویر ظاهر کند و همچنین جاودانگی عشق که حاصل این بعثت و رسالت است به تصویر بیاورد آن وقت شعر کامل بود در حقیقت متن تا آن جا که دیده می‌شود شعر است و از آن جا که شنیده می‌شود شعار است.

حال ببینیم این ضعف از کجا به وجود آمده است. شعر بخوبی در مخیله‌ی شاعر شکل گرفته است شعری که دو فضای تصویری دارد فضای اول که اجلاس اتحاد است روایتی قابل قبول دارد ولی فضای دوم که فضای رسالت است تنها به صورت خبر آمده است یعنی شاعر فضای دوم را خودش هم ندیده است در نتیجه نتوانسته آن را به تصویر بکشد حال چرا ندیده برای این که از آخر به اول آمده است فضای دوم پیام شاعر است که می‌خواهد به خواننده منتقل کند و همین پیام‌رسانی که دغدغه‌ی شاعر است کار دست او داده است. شاعر باید توجه داشته باشد که کار هنر و کار شاعر پیام‌رسانی نیست چرا که اگر کسی بخواهد پیامی را به کسانی برساند بهتر است مقاله‌ای بنویسید و عریان و شفاف پیام خود را به خواننده منتقل کند کار هنر پیام‌رسانی نیست بلکه هنر ارائه می‌شود تا مخاطب خود به برداشتی که دوست دارد برساند و می‌بینیم که باز هم دغدغه‌ی پیام‌رسانی که آفت بسیاری از آثار ادبی ماست در این شعر هم ویرانگری کرده است

 

  • محمد مستقیمی، راهی
۱۶
شهریور

شناخت توان

 

عنوان شعر اول : دوبیتی

 

لب دریا به موجی، صخره می گفت :

که از بی تابی تو، خوابم آشفت

جوابش را، غریوی زد کف آلود :

مگر با این تلاطم، می توان خفت!

 

عنوان شعر دوم : راز

نیمایی :

 

آن واژه رازناک سحر آمیز،

آن واژه کجاست،

من نمی یابم

آن معجزه، اسم اعظم جاوید

تعقید و غموض را گشاینده

 

آن واژه کجاست تا پلی باشد

بین من بی مخاطب امروز

با نسل علاقه مند آینده

 

عنوان شعر سوم : کیش و مات

D R:

چهار پاره :

 

آن خاربوته ام که در این کوره راه پرت

جز قهر تند باد نصیبی نبرده ام

آدم اگر عقوبت عصیان خود کشید

با من چه جرم بود که سیبی نخورده ام

 

بذر هزار شبهه فشاندند در دلم

بذر هزار پرسش بی پاسخ از ازل

تخدیر عافیت طلبی کارساز نیست

وقتی که این سوال خروسی ست بی محل

 

ناظر به این تسلسل و تکرار فاجعه

قادر به هیچ کار نبودن -عذاب من -

هر روز در خیال خودم می شوم شهید

تمکین این معارضه -سرب مذاب من -

 

اندیشه رهایی این بندیان خطاست

تقدیس می کنند چو زنجیر خویش را

هر مهره ای اگر که به میدان بیاوری

تکرار می کند فقط این مات و کیش را

 

محمد راثی

 

نقد این شعر از : محمد مستقیمی (راهی)

 

عنوان شعر اول : دوبیتی

 

دوبیتی :

 

لب دریا به موجی، صخره می گفت :

که از بی تابی تو، خوابم آشفت

جوابش را، غریوی زد کف آلود :

مگر با این تلاطم، می توان خفت!

 

نقد:

دوبیتی یکی از کم‌آفت‌ترین قالب‌های شعر کلاسیک است که فرصت قافیه‌بندی و مضمون‌سازی در آن کم است گرچه در همین قالب هم شگردهای مختلفی برای رسوخ آن آفت‌ها گهگاهی به چشم می‌خورد. این دوبیتی که یک گفتگو و مناظره است شعر موفقی است چون فضای تصویری، کاملاً استعاری است و تأویل‌پذیر و این ویژگی، ویژگی شاهکارهای ادب جهان است پیداست که تصویر پیش از اندیشیدن شاعر به قالب و فرم و زبان روایت و شکل روایت به صورت تصویر در خیال او پرورده شده است آنگاه به نحوه و فرم روایت اندیشیده و بهترین قالب را برگزیده و برای این که قید و بندهای قالب هم دست و پای او را در روایت نبندد کوشیده از آن‌ها بگریزد می‌بینیم که شعر حتی ردیف هم ندارد زیرا حضور ردیف قید و بندها را بیشتر می‌کند.

یادداشت گذاشته بودید که می‌خواهید چاپ کنید اگر دیگر دوبیتیهای شما هم از همین دست باشد برای چاپ کم‌نظیر است.

 

عنوان شعر دوم : راز

نیمایی :

 

آن واژه رازناک سحر آمیز،

آن واژه کجاست،

من نمی یابم

آن معجزه، اسم اعظم جاوید

تعقید و غموض را گشاینده

 

 

آن واژه کجاست تا پلی باشد

بین من بی مخاطب امروز

با نسل علاقه مند آینده

 

نقد:

اگر در پیام متن توجه کنید خواهید دید که این متن یک پیام آشکار دارد و آن هم بیان احساس ناتوانی شاعر برای سرودن است شاعری که گمان می‌کند این ناتوانی در گفتار است در حالی که اگر مثل رباعی پیشین عمل کنید نیازی نیست که برای روایت آنچه در خیال پروده‌اید به دنبال واژه بگردید. به هر حال دوست عزیز این متن شعر نیست و تنها چیزی که شما را فریفته که شعر سروده‌اید موسیقی آن است که موسیقی هنر دیگری است و آن را به حساب شعر بگذارید موسیقی را از این متن بزدایید ببینید چیزی باقی نمی‌ماند.

 

عنوان شعر سوم : کیش و مات

D R:

چهار پاره :

 

 

آن خاربوته ام که در این کوره راه پرت

جز قهر تند باد نصیبی نبرده ام

آدم اگر عقوبت عصیان خود کشید

با من چه جرم بود که سیبی نخورده ام

 

بذر هزار شبهه فشاندند در دلم

بذر هزار پرسش بی پاسخ از ازل

تخدیر عافیت طلبی کارساز نیست

وقتی که این سوال خروسی ست بی محل

 

ناظر به این تسلسل و تکرار فاجعه

قادر به هیچ کار نبودن -عذاب من -

هر روز در خیال خودم می شوم شهید

تمکین این معارضه -سرب مذاب من -

 

اندیشه رهایی این بندیان خطاست

تقدیس می کنند چو زنجیر خویش را

هر مهره ای اگر که به میدان بیاوری

تکرار می کند فقط این مات و کیش را

 

نقد:

با این متن هم باید همان برخورد پیشین را داشته باشیم چرا که در این متن هم تنها چیزی که آن را به شعر می‌چسباند وزن است آن را از متن بگیرید ببینید گلایه‌ای بیش نیست از زندگی پر درد و رنج نویسنده که اگر آن را در یک مقاله نوشته بود و تجزیه و تحلیل کرده بود ثمربخش‌تر بود. توجه داشته باشیم یک نکته ظریف دیگر هم در این متن هست که ما را می‌قریبد که نکند شعر است و آن روایت شاعرانه است زیرا متن آگنده از آرایه‌های لفظی و معنوی است پر از تشبیه و استعاره و کنایه و تلمیح و تشخیص و... ولی اگر متن را از این آرایه‌ها بپیراییم همان می‌شود که گفتم یک گلایه از زندگی سخت، هیچ فضایی به تصویر در نمی‌آید فریاد عریان یک احساس صرف است پیشنهاد می‌کنم این دو متن آخری را با رباعی اول که شعری ناب بود؛ خودتان مقایسه کنیذ تا تفاوت را حس کنید اگر توانستید؛ که نشان داده اید می‌توانید فضایی استعاری خلق کنید. توجه کنید فضای استعاری! نه چند استعاره در الفاظ کل فضای شعر شما استعاره باشد که هر خواننده‌ای آن را به تأویل خویش ببرد و برای خود به تفسیر بنشیند و به احساسی که دوست دارد برسد اگر چنین شد آن وقت در آفرینش شعر توفیق داشته‌اید درست مثل رباعی اول. توان خود را بشناسید!

 

  • محمد مستقیمی، راهی
۱۲
شهریور

شگردهای فریبنده

 

عنوان شعر اول : دوستت دارم

 

بدون

یک کسره !

بدون

یک حرف اضافه !

و

حتی

بدون

یک حرف شکسته !

 

صاف و ساده

"دوستت دارم."

 

روی یک

سطر مستقیم !

نه نصفه ، نه نیمه

کامل ؛ تا نقطه ی آخر

 

عنوان شعر دوم : قلبهای بر خاک نشسته

 

پر از

خاطرات خاک خورده

و در حسرت

آرزوهای بر باد رفته

 

گاه

می نشینند

گاه

بر می خیزند

و گاه

بیقرار، به راه می افتند!

 

گرد و غبارهایی

بر آمده از چشمها و قلبهایی

که در خاک نشسته اند!

 

 

عنوان شعر سوم : چشمهای تو هنوز ناشی اند

 

خیس آب

دست و پا می زنند

گاه نزدیک ساحل

و

گاه فرسنگها دورتر !

 

نه

در آب

غرق می شوند!

و نه بر ساحل دلم می نشینند!

 

آه !

باز

چشمهای تو

ناشیانه دل به دریا زده اند

 

فاطمه دلخواه

 

نقد این شعر از : محمد مستقیمی (راهی)

 

عنوان شعر اول : دوستت دارم

 

بدون

یک کسره !

بدون

یک حرف اضافه !

و

حتی

بدون

یک حرف شکسته !

 

صاف و ساده

"دوستت دارم."

 

روی یک

سطر مستقیم !

نه نصفه ، نه نیمه

کامل ؛ تا نقطه ی آخر

 

نقد:

چند نکته‌ی ضروری به نظر می‌رسد که باید گوش‌زد شود یکی این که تقطیع و گسسته‌نویسی متن را شعر تبدیل نمی‌کند من متن شما را بدون تقطیع می‌نویسم خودتان قضاوت کنید:

بدون یک کسره ! بدون یک حرف اضافه ! و حتی بدون یک حرف شکسته ! صاف و ساده "دوستت دارم." روی یک سطر مستقیم ! نه نصفه ، نه نیمه کامل ؛ تا نقطه ی آخر

ببینید شما یک جمله‌ی ساده را با چندین قید بیان داشته‌اید که همان »کامل دوستت دارم» منظور را می‌رساند تعقطیع در شعر سپید فقط تکه تکه کردن جمله‌ها و عبارت‌ها نیست بلکه روایتی تلگرافی و گزینشی را به تصویر می‌کشد که آن هم مهارت خود را می‌طلبد چنانکه اغلب شاعران سپیدگو که شعرشان از نظر ماهیتی و روایتی هم ایراد چندانی ندارد در تقطیع دقت کافی ندارند و گاهی مثل شما بین صفت شمارشی و موصوف فاصله انداخته و در دو سطر جدا می‌نویسند

روی یک

سطر مستقیم !

یا بین مضاف و مضافٌ‌الیه یا بین حرف اضافه و متمم فاصله می‌اندازند:

بدون

یک حرف شکسته !

پس تقطیع و گسسته‌نویسی متن را به شعر تبدیل نمی‌کند و نکته‌ی دیگر این که بیان صریح احساس هم حتی اگر آمیخته به انواع احساس و متنی رمانتیک باشد باز هم شعر نیست یعنی اگر متنی تمام خوانندگان را به یک پیام رساند شعر نیست و شعار است این متن تنها می‌گوید: «دوستت دارم» و تمام خوانندگان به همین پیام می‌رسند. نکته دیگر آمیزش چند آرایه‌ی ادبی هم متن را به شعر نمی‌رساند. در متن شما ظاهراً دو ایهام وجود دارد که احتمالاً همین دو تا شما را به گمان انداخته که شعر سروده‌اید ایهام‌های موجود در واژه‌ی «کسره» و ترکیب «حرف اضافه». باید تأکید کنم که آرایه‌های ادبی ممکن است متن را شاعرانه کنند اما هرگز متن را به شعر تبدیل نمی‌کنند.

 

عنوان شعر دوم : قلبهای بر خاک نشسته

 

پر از

خاطرات خاک خورده

و در حسرت

آرزوهای بر باد رفته

 

گاه

می نشینند

گاه

بر می خیزند

و گاه

بیقرار، به راه می افتند!

 

گرد و غبارهایی

بر آمده از چشمها و قلبهایی

که در خاک نشسته اند!

 

نقد:

نکته‌ی دیگری که بسیار ظریف است و اغلب منتقدان را هم می‌فریبد چیستان است و آن این است که متنی کاملاً شاعرانه مثل همین متن (شعر دوم) با روایتی شاعرانه و زیبا تنها خواننده را به این کشف برساند که منظور نویسنده گورستان و زیارت از گورستان است درست است که خواننده به یک کشف می‌رسد اما این کشف با تمام لذت بخشی کشف هنری نیست بلکه لذت حاصل از حل مسأله است و متن بالا این ویژگی را دارد و آنچه می‌گوید این است که: «گورستان عبرت‌آموز است» پیامی که خواننده ماهر پس از کشف چیستان مطرح شده و بردن لذت حل مسأله به آن می‌رسد و اگر خواننده‌ای نتواند چیستان را بگشاید که به همین پیام هم نمی‌رسد و در پایان سر در گم می‌ماند و نکته‌ی دیگر ما این است که طرح یک چیستان هم با تمام شاعرانگی روایت، شعر نمی‌آفریند.

 

عنوان شعر سوم : چشمهای تو هنوز ناشی اند

 

خیس آب

دست و پا می زنند

گاه نزدیک ساحل

و

گاه فرسنگها دورتر !

 

نه

در آب

غرق می شوند!

و نه بر ساحل دلم می نشینند!

 

آه !

باز

چشمهای تو

ناشیانه دل به دریا زده اند

 

نقد:

جالب است که این سه متن شما تشنه‌ی نکات دقیقی بود برای آموزش. متن سوم را بررسی کنیم چرا که به نوعی شعر رسیده است شعر از نوع مجاز مرسلی که البته این نوع قوت چندانی ندارد و دایره تأویل آن وسعت زیادی ندارد اگر شعر به مجاز استعاری برسد شعر کاملی می‌شود که امید هست که به آن برسید چون این سه، سیر رشد شما را ترسیم می‌کند.

متن و روایت آن با تمام شاعرانگی در روایت به این دریافت می‌رسد که: «باز هم اشک تمساح می‌ریزی» و اما چرا این متن به نوعی شعر رسیده است نکته‌ی ظریفی است و آن این است که مخاطب شعر به گونه‌ایست که می‌تواند هر کس باشد و این همان ویژگی مجاز مرسل از نوع علاقه‌ی جزء و کل است و همین ویژگی متن را از یک متن ساده به شعر می‌رساند.

 

  • محمد مستقیمی، راهی
۱۲
شهریور

وسوسه‌ی پیام‌رسانی

 

عنوان شعر اول : می خواستیم متمدّن شویم.

می خواستیم متمدّن شویم.

پس خانه هایمان را به جنگل بردیم

و جنگل را به خانه هایمان آوردیم

و آن را در اتاق خواب

در آشپزخانه

و در جعبه ی دستمال کاغذی زندانی کردیم.

می خواستیم متمدّن شویم.

پس باغ ها را

با دیوارهایی از خود خواهی

حرص

و تنهایی محاصره کردیم.

و به سگ بعد از آنکه از خانه اش رانده شد،

گفتیم: ولگرد

آری، می خواستیم متمدّن شویم.

رود را از دریا گرفتیم.

چشمه را از رود

آب را از چشمه

و صدا را از آب!؟

و سیب را از درخت

و درخت را از باغ

و باغ را زمین

و زمین را از جهان

و جهان را از خدا مصادره کردیم.

با این همه

هنوز از خود می پرسیم،

چه کنیم که متمدّن تر بشویم؟!

 

احمد دَرّودی

 

نقد این شعر از : محمد مستقیمی (راهی)

 

عنوان شعر اول : می خواستیم متمدّن شویم.

می خواستیم متمدّن شویم.

پس خانه هایمان را به جنگل بردیم

و جنگل را به خانه هایمان آوردیم

و آن را در اتاق خواب

در آشپزخانه

و در جعبه ی دستمال کاغذی زندانی کردیم.

می خواستیم متمدّن شویم.

پس باغ ها را

با دیوارهایی از خود خواهی

حرص

و تنهایی محاصره کردیم.

و به سگ بعد از آنکه از خانه اش رانده شد،

گفتیم: ولگرد

آری، می خواستیم متمدّن شویم.

رود را از دریا گرفتیم.

چشمه را از رود

آب را از چشمه

و صدا را از آب!؟

و سیب را از درخت

و درخت را از باغ

و باغ را زمین

و زمین را از جهان

و جهان را از خدا مصادره کردیم.

با این همه

هنوز از خود می پرسیم،

چه کنیم که متمدّن تر بشویم؟!

 

نقد:

شاعر در لحظات سرودن در ذهن و مخیله‌ی خود با دو فضا روبرو است این دو فضا را بخوبی باید بشناسیم و در تفکیک آن دو باید بکوشیم. ابتدا فضای واقعی بیرون و درون خویش است که عناصر این فضا او را برمی‌انگیزند و احساس‌های متفاوتی در او ایجاد می‌کنند اگر شخصی هنرمند نباشد و به عبارت دیگر شاعر نباشد یا این که شاعر باشد ولی شعر را درست نشناسد در همین فضای احساس به سخن درمی‌آید و اگر زبان محکم و فرهیخته‌ای هم داشته باشد بخوبی و آمیخته به انواع آرایه‌ها و صناعات ادبی احساس خود را به تصویر می‌کشد و متنی می‌آفریند زیبا و پر احساس که صد البته شعر نیست. متنی ادبی است که شعارگونه احساس خود را فریاد کرده است و اما شاعر و هنرمند احساس برانگیخته‌ی خود را به فضایی دیگر می‌برد که آن را فضای خیال می‌نامیم و با انتخاب عناصری از فضای خیال که مشابهت با فضای احساس برانگیخته‌ی او دارند به تصویر و روایت آن فضای مشابه می‌نشیند و دنیایی می‌آفریند که در علاوه بر بیان همان احساس به گونه‌ایست که با انتقال روایت آن به خواننده در خواننده هم تصوری ایجاد می‌شود که به تأویل می‌نشیند و در همان فضای خیال شاعر بازسرایی می‌کند و به احساسی که دوست دارد می‌رسد. عمل‌کرد ذهن خواننده بر عکس شاعر رفتار می‌کند شاعر از فضای احساس به تصویر می‌رسد و خواننده از فضای تصویر به احساس که البته ممکن است با احساس شاعر هم‌خوانی داشته باشد ولی همیشه چنین نیست حتی ممکن است احساس خواننده با احساس شاعر مغایر هم باشد.

شما در این شعر درست عمل کرده‌اید اما یک آفت که گریبان‌گیر خیلی از شاعران گذشته و معاصر است دست از سر شما هم بر نداشته و شما را هم مبتلا کرده است و آن انگیزه‌ی پیام‌رسانی است. شما در هنگام سرودن به این وسوسه افتاده‌اید که نکند خواننده به احساس من نرسد در حالی که اگر خواننده به کمک شما به احساس شما برسد شما دیگر شعر نسروده‌اید بلکه شعار داده‌اید و همین وسوسه باعث شده است کلید واژه‌ای را چند بار در متن خود تکرار کنید و این کلید عبارت: «می‌خواستیم متمدّن شویم» است که حتی بر پیشانی شعر شما هم نباید باشد حال من کلید واژه‌ها از از متن شما حذف می‌کنم ببینید شعر چه گستره‌ی تأویلی پیدا می‌کند. از این پس مواظب این آفت باشید!!!!

خانه هایمان را به جنگل بردیم

و جنگل را به خانه هایمان آوردیم

و آن را در اتاق خواب

در آشپزخانه

و در جعبه‌ی دستمال کاغذی زندانی کردیم.

باغ ها را

با دیوارهایی از خود خواهی

حرص

و تنهایی محاصره کردیم.

و به سگ بعد از آنکه از خانه اش رانده شد،

گفتیم: ولگرد

رود را از دریا گرفتیم.

چشمه را از رود

آب را از چشمه

و صدا را از آب!؟

و سیب را از درخت

و درخت را از باغ

و باغ را زمین

و زمین را از جهان

و جهان را از خدا مصادره کردیم.

البته توجه داشته باشید که این متن با حذفیات من نیاز به ویرایش دارد که به عهده‌ی خودتان می‌گذارم.

 

  • محمد مستقیمی، راهی
۱۱
شهریور

شعری که آرام آرام می‌میرد

 

عنوان شعر اول : شبی که تاریکتر می شود

هر چه می گذرد

تاریکتر می شود...

در شبی سرد که مرزی ست بی عبور

میان من و فرداها

بارها و بارها

تو را به یاد می آورم

شاید

بار دیگر

درهای بسته ی دنیا را

به رویم باز کنی !...

 

دور از تو

در سکوت و تنهایی

با تمام ترسها یکی شده ام

تاریکی

مرا در آغوش کشیده است

و من

سرد و سنگین؛

سردتر از زمستان

سنگین تر از خواب ...

احساس می کنم

دلم در حال پوسیدن است...

 

من

در گذشته ام!

روزهاست

که در گذشته جامانده ام

بی هیچ قول و قراری برای فردا...

 

ببخش عزیزم!

مهلتی برای خداحافظی نبود

این بار

مرگ سراسیمه تر از قبل آمده بود

و من ، تو را

و تمام داشته هایم را

در آن سوی این آسمان سنگی

جا گذاشتم

به گمانم ، برای همیشه ...

 

فاطمه دلخواه

 

نقد این شعر از : محمد مستقیمی (راهی)

عنوان مجموعه اشعار : شبی که تاریک تر می شود

 

عنوان شعر اول : شبی که تاریکتر می شود

هر چه می گذرد

تاریکتر می شود...

در شبی سرد که مرزی ست بی عبور

میان من و فرداها

بارها و بارها

تو را به یاد می آورم

شاید

بار دیگر

درهای بسته ی دنیا را

به رویم باز کنی !...

 

دور از تو

در سکوت و تنهایی

با تمام ترسها یکی شده ام

تاریکی

مرا در آغوش کشیده است

و من

سرد و سنگین؛

سردتر از زمستان

سنگین تر از خواب ...

احساس می کنم

دلم در حال پوسیدن است...

 

من

در گذشته ام!

روزهاست

که در گذشته جامانده ام

بی هیچ قول و قراری برای فردا...

 

ببخش عزیزم!

مهلتی برای خداحافظی نبود

این بار

مرگ سراسیمه تر از قبل آمده بود

و من ، تو را

و تمام داشته هایم را

در آن سوی این آسمان سنگی

جا گذاشتم

به گمانم ، برای همیشه ...

 

نقد:

یکی از آفت‌های شعر امروز ما نگرانی شاعر است از این که نکند خواننده به فضای احساس من نرسد و همین نگرانی او را بر آن می‌دارد تا دست کم کلیدواژه‌هایی به متن بیاورد تا خواننده را هدایت کند و این همان آفتی است که اشاره شد قرار نیست خواننده به احساس شاعر برسد خواننده باید خویش را در شعر شما بیابد نه شما را.

این شعر نمونه‌ی خوبی است از آسیبی که این آفت نگرانی بر شعر وارد کرده است شعر در ابتدا در فضایی استعاری روایت می‌شود به گونه‌ای که مخاطب را با خود همراه می‌کند و آن نگرانی کم‌کمک کار دست شاعر می‌دهد و شاعر را آرام آرام به فضای احساس خود می‌کشاند البته این کشاندن از نوع وارد کردن یک یا چند کلیدواژه نیست بلکه عبور از فضای ترسیمی که عام است به فضایی که آرام آرام شعر را شخصی می‌کند تا حدی که در پایان به شعر دو نسخه‌ای بدل می‌شود.

پارگراف پایانی شعر که با «ببخش عزیزم» آغاز می‌شود زاید است و همان دغدغه اشاره شده است که شاعر را بر آن داشته تا این پارگراف را بر شعر بیفزاید و شعر را به نابودی بکشاند. شعر با این پارگراف به نامه‌ای عاشقانه بدل شده است که دیگر با من خواننده ارتباطش قطع می‌شود مگر این که من هم خاطره‌ای دقیقاً مشابه خاطره‌ی شاعر داشته باشم که در این صورت هم تأویل پذیری نیست که مرا جذب می‌کند بلکه فقط روایت یک درد مشترک است. بکوشیم در لحظات سرایش مواظب این دغدغه و این نگرانی آفت‌زا باشیم و توجه داشته باشیم شعر روایت احساس شاعرانه نیست بلکه خلق دنیایی است که من خواننده هم در آن جایی داشته باشم.

 

  • محمد مستقیمی، راهی
۱۱
شهریور

رسالت هنر

 

عنوان شعر اول : آسیاب

«چو بگذرد غمی نباشد» از سرم ولی گذشته‌است آب یک وجب

وَ دست و پا که می‌زنم وجب وجب به صد وجب قریب می‌شود

غریق می‌شوم

غریبه‌ای که غرق می‌شود

به گوش هیچکس نمی‌رسد صدای من

که هیچکس نمی‌شناسدم

 

جهان پر از غریبه‌های آشناست

جهان پر است از نگاه‌های ناشناس توی چشم‌های آشنا

چقدر وحشت‌آور است در میان جمع آشنا غریبگی

چقدر آدمی که توی آینه‌ست آشناست

هر چه فکر می‌کنم نمی‌شناسمش

 

بریده‌ام

تمام هم نمی‌شود هزارتوی تو به توی جاده‌ها

این هزار راه توی هم تنیده هیچ جا نمی‌رود

وَ من که می‌روم، نمی‌رسم

نه می‌روم، نه می‌رسم

 

شبیه مار می‌شوم که زیر آفتاب داغ، ناگزیر چنبر خود است

مثل غار می‌شوم که شب، دهان بازِ سال‌هایِ سال لال بودن است

مثل ابر می‌شوم که پنبه‌ی تن‌ش اجاقِ کورِ یک زن سترون است

مثل زنگ می‌شوم که در خلأ طنین ندارد و تهی‌ست

مثل تکه چوب می‌شوم که هر دو سر... طلاست

 

«چو بگذرد غمی نباشد» آیه‌ی کدام سوره است

در کدام‌یک از این کتاب‌های آسمان

کدامشان؟

چرا برای من که گندم‌ام،

وَ بی‌گناهِ گندمم،

گذشتنش نتیجه‌اش شکستن است

باز هم شکستن است و بیشتر شکستن است

آسیاب واقعی‌ست، دور می‌شود، دوباره دور می‌زند

آرد می‌شوم

رها نمی‌کند

بیخودی نشسته‌ام بیفتد آب از آسیاب

 

مهران عزیزی

 

نقد این شعر از : محمد مستقیمی (راهی)

عنوان شعر اول : آسیاب

«چو بگذرد غمی نباشد» از سرم ولی گذشته‌است آب یک وجب

وَ دست و پا که می‌زنم وجب وجب به صد وجب قریب می‌شود

غریق می‌شوم

غریبه‌ای که غرق می‌شود

به گوش هیچکس نمی‌رسد صدای من

که هیچکس نمی‌شناسدم

 

جهان پر از غریبه‌های آشناست

جهان پر است از نگاه‌های ناشناس توی چشم‌های آشنا

چقدر وحشت‌آور است در میان جمع آشنا غریبگی

چقدر آدمی که توی آینه‌ست آشناست

هر چه فکر می‌کنم نمی‌شناسمش

 

بریده‌ام

تمام هم نمی‌شود هزارتوی تو به توی جاده‌ها

این هزار راه توی هم تنیده هیچ جا نمی‌رود

وَ من که می‌روم، نمی‌رسم

نه می‌روم، نه می‌رسم

 

شبیه مار می‌شوم که زیر آفتاب داغ، ناگزیر چنبر خود است

مثل غار می‌شوم که شب، دهان بازِ سال‌هایِ سال لال بودن است

مثل ابر می‌شوم که پنبه‌ی تن‌ش اجاقِ کورِ یک زن سترون است

مثل زنگ می‌شوم که در خلأ طنین ندارد و تهی‌ست

مثل تکه چوب می‌شوم که هر دو سر... طلاست

 

«چو بگذرد غمی نباشد» آیه‌ی کدام سوره است

در کدام‌یک از این کتاب‌های آسمان

کدامشان؟

چرا برای من که گندم‌ام،

وَ بی‌گناهِ گندمم،

گذشتنش نتیجه‌اش شکستن است

باز هم شکستن است و بیشتر شکستن است

آسیاب واقعی‌ست، دور می‌شود، دوباره دور می‌زند

آرد می‌شوم

رها نمی‌کند

بیخودی نشسته‌ام بیفتد آب از آسیاب

 

نقد:

این شعر را باید از ابعاد مختلف بررسی کنیم و ابتدا نگاه شاعر است به هستی که خمیرمایه‌ی شعر است. یک نگاه جبری که از ابتدا تا انتها سعی شده با تصاویر گونه‌گون به مخاطب القا شود که البته این نوع القاء اندیشه از اساس درست نیست. شاعر حق ندارد با الفاظ زیبا و با برانگیختن احساسات خواننده، درست زمانی که برخورد خواننده احساسی شده است اندیشه‌های خود را بر او تحمیل کند بارها در نقدهایم تذکر داده‌ام که آفرینش هنری انسان دقیقاً از نوع آفرینش خدا با این تفاوت که آفرینش انسان از عدم نیست ولی ویژگی‌های دیگر آفرینش را دارد از جمله این که هیچ اندیشه‌ای القا نمی‌کند همان گونه که آفرینش خدا انسان را به اندیشیدن وامی‌دارد هنر نیز چنین رسالتی دارد و نباید اندیشه القا کند بلکه باید خواننده را به اندیشیدن وادارد با این حساب در این متن شاعر نوعی اندیشه القا کرده است که با اساس هنر سازگار نیست اگر شاعر در روایت خویش به گونه‌ای عمل کرده بود که خوانندگان هر یک به برداشت خود برسند رسالت هنریش کامل بود نه اکنون که همه‌ی خوانندگان به همان پیامی می‌رسند که شاعر کوشیده آن را برساند حال ببینیم ایراد از کجاست؟

اگر به عنوان شعر توجه شود روشن می‌شود که آنچه در ابتدا در ذهن شاعر شکل گرفته فضایی استعاری بوده است: «آسیاب» ولی در ادامه می‌بینیم این تشابه که می‌توانست اساس فضای استعاری را بسازد که هستی چون آسیاست دنبال نشده است چرا که اگر شاعر از این تشبیه به استعاره می‌رفت مؤفق بود ولی این کار را نکرده بلکه در تمام متن کوشیده است همین تشبیه را به گونه‌های مختلف تشریح کند می‌بینیم که از آسیاب خبری نیست و متن بیشتر روی مشبه کار کرده است در حالی که باید مشبه را رها می‌کرد و تنها با مشبه‌به کار می‌کرد حال بماندکه گاهی متن آنقدر از مشبه هم دور شده است که گندم بودنش تنها در تلمیح می‌ماند او در ابتدا غرق می‌شود در آبی که در انتها قرار است از آسیابی که تنها لفظ است بیفتد و بعد با تشبیهات گوناگون انسانی سر در گم توصیف می‌شود که دیگر گندم هم نیست و انسان است و در انتها هم با گریزی لفظی این پراکندگی را به خیال خود جمع و جور کرده است نه این روش آفرینش هنری نیست شاعر باید تنها به آسیابی می‌پرداخت که در ابتدا مشبه‌به هستی بود و با همان فرض بی آن که اشاره‌ای به مشبه خود داشته باشد آن آسیاب را تصویر می‌کرد آن وقت فضای استعاری مورد نظر شکل می‌گرفت و خوانندگان اثر هم بنا به میل خود و بنا به دیدگاه خویش به تأویل و تفسیر متن می‌نشستند و خویشتن را در آن آسیاب می‌دیدند و آن وقت بود که کسانی که در آن آسیاب، آسیابان هم بودند می‌توانستند با متن ارتباط برقرار کنند و متن به تعداد خوانندگانش تفسیر و تأویل داشت و تنها به یک شعار دست‌مالی شده نمی‌رسید.

می‌بینیم که اتفاقی که شاعر را به بی‌راهه برده است در همان ابتدای کار روی داده است در نتیجه شاعر استعاره شکل گرفته را رها کرده و به توصیف مشبه پرداخته است و علاوه بر آن در سیر این توصیف در مشبه هم باقی نمانده بلکه در اجزاء مشبه آنقدر باریک شده و به سرشاخه‌ها رفته است که برای پایان دادن به این پراکندگی ناچار شده از یک تلمیح کمک بگیرد در حالی که اگر فقط و فقط روی گندم که مشبه‌به انسان و آسیاب که مشبه‌به هستی بود جولان داده بود مؤفق می‌شد.

 

  • محمد مستقیمی، راهی
۱۱
شهریور

موسیقی فریبنده است

 

عنوان شعر اول : .

 

در غمت هستم ولی در خنده هایت نیستم

در صدایم هستی اما در صدایت نیستم

 

تو برایم آشناتر از خودم هستی ولی

من برای تو غریبم آشنایت نیستم

 

تو کنارم هستی اما من کنارت نیستم

در هوایم پُر شدی، من در هوایت نیستم

 

نیمه شب جای خدا با تو نیایش میکنم

تو بگو ای نازنینم در دعایت نیستم؟

 

جز وفا از من ندیدی، جز جفا از تو نه...نه...

با وفای من تویی، من با وفایت نیستم

 

علی صادقی

 

نقد این شعر از : محمد مستقیمی (راهی)

 

در غمت هستم ولی در خنده هایت نیستم

در صدایم هستی اما در صدایت نیستم

 

تو برایم آشناتر از خودم هستی ولی

من برای تو غریبم آشنایت نیستم

 

تو کنارم هستی اما من کنارت نیستم

در هوایم پُر شدی، من در هوایت نیستم

 

نیمه شب جای خدا با تو نیایش میکنم

تو بگو ای نازنینم در دعایت نیستم؟

 

جز وفا از من ندیدی، جز جفا از تو نه...نه...

با وفای من تویی، من با وفایت نیستم

 

نقد:

غزل شما روان است و زبان ساده‌ای هم دارد وهیچ عیب فنی هم در آن نیست به طور خلاصه یک غزل خوب و شسته و رفته و روان اما آنچه باید باشد نیست این همه ستایش که رفت از قالب زبان بود و نگاه فنی به قالب غزل. کاربرد ردیف و قافیه و وزن و زبان ساده، این‌ها هیچ کدام ستایش ماهیتی نیست چرا که ماهیت شعر هیچ ربطی به این عوامل ندارد حتی اگر روایت شما هم شاعرانه بود که و روانی بیش از حد آن آرایه‌هایی را که می‌توانست در آن به کار رود زدوده است با این حال اگر این غزل به انواع آرایه‌های لفظی و معنوی هم آراسته بود تغییری در ماهیت آن نداشت حال ببینیم علت چیست که ماهیت شعری نتواسته است شکل بگیرد ظاهراً آفت قافیه‌بندی یکی از آن آفت‌هایی است که نگذاشته شاعر خود را نشان دهد گرچه قافیه و ردیف خیلی در شکل‌گیری تخیل شما دخیل نیستند چون تخیلی وجود ندارد ولی در شکل‌گیری ساختار جمله در هر بیت دخیلند بیایید یک بار هم شده خودتان موسیقی را از متن غزل خود حذف کنید و آن را تنها با مستقیم کردن جملات از موسیقی حاصل از وزن «فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن» رها کنید آن گاه متن بی موسیقی را بخوانید و خود قضاوت کنید و ببینید چه سروده‌اید:

در غم تو هستم ولی در خنده های تو نیستم در صدای من هستی اما من در صدای تو نیستم تو برای من آشناتر از خودم هستی ولی من برای تو غریب هستم و آشنای تو نیستم تو در کنار من هستی اما من در کنار تو نیستم در هوای من پُر شدی، من در هوای تو نیستم نیمه شب‌ها به جای نیایش با خدا با تو نیایش می‌کنم تو بگو ای نازنین من آیا در دعای توم نیستم؟ غیر از وفا از من ندیدی، غیر از جفا از تو... نه...نه... تو با وفای من هستیی، من با وفای تو نیستم.

جملاتی ساده که احساسی گلایه‌آمیز را بیان می‌کند نظیر نامه‌ای که عاشقی به معشوق خود می‌نویسد که البته اگر آن را به نثر می‌نوشت این همه آسمان و ریسمان به هم نمی‌بافت و دست کم یک‌دست می‌شد و احساس خود را بی‌قید و بند ردیف و قافیه و وزن بیان می‌داشت که حالا این قید و بندها گاهی وادار کرده شاید خلاف میلش هم چیزی بنویسد یا لا اقل نگذاشته احساس خود را آن گونه که دلش می‌خواسته بیان کند. شاید بگویید این متن قشنگ است زیباست خواننده از آن لذت می‌برد شاید چنین باشد و بعضی از خوانندگان که گوشه‌ای از یک احساس مشترک را در آن می‌بینند احساس لذت کنند ولی غافل نشویم لذت ادعایی حاصل موسیقی کلام است و این موسیقی هیچ ارتباطی با شعر بودن متن ندارد موسیقی هنری دیگر است که اگر همان افاعیل عروضی بی‌معنا را هم بیان کنید همان موسیقی را بیان می‌کند البته حال چون با کلام معنادار همراه شده و ذهن خواننده فارسی زبان هم چنان الفت یافته که هر متن موسیقایی شعر است لذت حاصل را به حساب شعر بودن می‌گذارد در حالی ماهیت هنری هیچ ارتباطی به نحوه‌ و لوازم ارائه‌ی آن ندارد در هر حال غزل شما با تمام روانی و بی‌نقصی از نگاه فنی یک شعار احساسی صرف است پس از این هم برای نقد آثار خود ابتدا موسیقی را از آن‌ها بگیرید آن گاه به قضاوت بنشینید و از طرفی پیشنهاد می‌کنم در ماهیت آثار نیما یوشیج که روایت‌هایش شاعرانه هم نیست غور کنید و ببینید آن ماهیت کلام نیماست که شعر است و او را ردیف شاعران بزرگ پارسی قرار داده است حتی وزن نیمایی هم نیما را نیما نکرده است روایتش که علاوه بر شاعرانه نبودن ضعف‌های زبانی هم دارد. نیما بخاطر ماهیت آثارش نیماست و لاغیر.

 

  • محمد مستقیمی، راهی
۰۶
شهریور

جدول کلمات متقاطع

 

عنوان شعر اول : مرگ

 

در اتاقی غم زده با زندگی سر می‌کنم

غافل از هر اتِّفاقی شعر پَرپَر می‌کنم

 

پُشت بغضِ پنجره هم‌پای اشکِ صندلی

روحِ خود را با صدای «چاوشی» کَر می‌کنم

 

«یک تفنگِ پیر و کهنه، یک تفنگِ بی‌جواز»

درد تیری در سَرم را سهم باور می‌کنم

 

ردِّ چشمت روی شیشه، آه دارم می‌زند

حجله را با خون دل غرقِ کبوتر می‌کنم

 

بعد با یک خاطره از روزهای خوب قبل

حال و روزم را من از دیروز بد‌تر می‌کنم

 

بعد با سیگار خطّی روی قلبم می‌کشم

بعد بی‌تو هر چه باید را مقدّر می کنم

 

مثل یک پیچک به دُورِ دوری‌ات پیچیده‌ام

فاصله را یک ‌نفس هربار کمتر می‌کنم

 

عاقبت قبل از خدا این ماشه را خواهی چکاند

عاقبت خود را شکار دُبِّ‌اکبر می‌کنم

 

این‌چنین هر روز را شب، هر شبم را سربه‌نیست

با همین آهنگ آخر مرگ را خر می‌کنم

 

حسین(فارد) قربان نیا(قربانی)

 

نقد این شعر از : محمد مستقیمی (راهی)

 

عنوان شعر اول : مرگ

 

در اتاقی غم زده با زندگی سر می‌کنم

غافل از هر اتِّفاقی شعر پَرپَر می‌کنم

شعر شما بیان یک احساس است که در بیان خود هم مؤفق نیست و آن قدر تابع ردیف و قافیه می‌شود که گاهی از مفهوم هم درمی‌رود یعنی بعضی از ابیات شما از مرحله‌ی ابهام هم می‌گذرد و به نامفهومی می‌رود دقت کنید.

در بیت اول که اتاقی غم‌زده توصیف شده که شاعر در آن غافل از هر اتفاقی شعر پرپر می‌کند که معلوم نیست شعر می‌سراید، دفتر شعر را پاره پاره می‌کند یا شعرهای که مثل گل‌های پرپر شده هستند می‌سراید که این آخری کمی با متن سازگار است

پُشت بغضِ پنجره هم‌پای اشکِ صندلی

روحِ خود را با صدای «چاوشی» کَر می‌کنم

پشت بغض پنجره قابل درک است اما اشک صندلی دیگر چیست و بعد کر کردن روح با صدای چاوشی، هیچ مفهومی ندارد خلاصه این بیت کاملاً گنگ است

«یک تفنگِ پیر و کهنه، یک تفنگِ بی‌جواز»

درد تیری در سَرم را سهم باور می‌کنم

تفنگ پیر کهنه خوب است روشن است اما جواز دار بودن و نبودنش چه تفاوتی در شعر دارد نمی‌دانم و در پایان بیت سهم‌باور کردن درد تیر در سر دیگر چه صیغه ایست؟ از معانی چندگانه‌ی سهم تنها معنایی که در فضا می‌گنجد همان معنای «تیر» است که درد تیر را تیرباور کردن یعنی چه کار می‌کنی؟

ردِّ چشمت روی شیشه، آه دارم می‌زند

حجله را با خون دل غرقِ کبوتر می‌کنم

رد چشمان روی شیشه چگونه شکل گرفته است اگر روزی از شیشه نگاه کرده و هنوز رد نگاهش باقی است یک چیزی، که بهتر بود رد نگاه باشد تا مجازاً چشمان به معنای نگاه که خنده‌دار نشود تازه این نگاه چگونه شاعر را دار می‌زند و شاعر چگونه حجله را با خون دل غرق کبوتر می‌کند من که تصوری از این واژگان درهم ندارم.

بعد با یک خاطره از روزهای خوب قبل

حال و روزم را من از دیروز بد‌تر می‌کنم

و با خاطره‌ای از روزهای خوب، شاعر حال و روزش را از دیروز که ظاهراً خوب بود بدتر می‌کند.

بعد با سیگار خطّی روی قلبم می‌کشم

بعد بی‌تو هر چه باید را مقدّر می کنم

بعد سیگار می‌کشد نه! با سیگار خط می‌کشد آن هم روی قلب خود بعد بی او هر چه باید را مقدر می‌کند یعنی چکار می‌کند؟ نمی‌دانم.

مثل یک پیچک به دُورِ دوری‌ات پیچیده‌ام

فاصله را یک ‌نفس هربار کمتر می‌کنم

مثل پیچک قشنگ است ولی چگونه به دور دوری می‌پیچد و فاصله را هر بار کم‌تر می‌کند معلوم نیست این اتفاق‌ها چگونه رخ می‌دهد ببینید این‌ها تنها واژگان هستند که بی هیچ سنخیتی در کنار هم نشسته‌اند.

عاقبت قبل از خدا این ماشه را خواهی چکاند

عاقبت خود را شکار دُبِّ‌اکبر می‌کنم

حالا نوبت ماشه چکاندن خداست که نه قبل از چکاندن خدا او می‌چکاند چگونه؟ معلوم نیست ماشه‌ی همان تفنگ کذاست یا ماشه‌ی دیگری و علاوه بر آن شاعر خود را شکار دب اکبر می‌کند اگر شکار صورت فلکی کمان می‌شد باز یک چیزی بود دب اکبر در این فضا تنها خرسی است که شکار کردنش را مگر خیلی منصفانه به تقدیر نسبت دهیم.

این‌چنین هر روز را شب، هر شبم را سربه‌نیست

با همین آهنگ آخر مرگ را خر می‌کنم

و در پایان هم معلوم نیست این آهنگ تکرار چگونه مرگ را خر می‌کند.

دوست عزیز هدف از سرودن خلق یک اثر هنری است نه پر کردن جدول کلمات متقاطع شما در رعایت وزن و تشخیص و کاربرد ردیف و قافیه و دیگر صناعات ادبی مهارتی دارید که پیداست با مطالعه و دقت بیشتر در سرودن این مهارت خود را به خدمت خلق آثار هنری بیاورید مؤفق باشید.

 

  • محمد مستقیمی، راهی
۰۶
شهریور

خود سانسوری

 

عنوان شعر اول : شعر1

لب های رنگی ات را که جا می گذاری

دست باد خواهم داد

نقاش عشوه گری که

می دانم در برابر زیبایی ات

پریشان تر خواهد شد

اگر خواب پروانه ها همیشه یک رنگ نیست

و برگ ها مدام می میرند

رویش انتظاری ست

که باران نام دارد

 

عنوان شعر دوم : شعر2

گلدان با دهانی باز

ها که می کند

گل می دهد

پشت پنجره ای که خورشید هر روز

دست می برد توی تنش

و باد طوری راهش را کج می کند

که چشم هایش درست بیفتد توی چشم هاش

بانوی درهای بسته!

امتداد تصویرهای آینه!

زخمی تمام ساعت ها!

می بینی؟

جهان از پشت پنجره هم می تواند

بزاید

 

عنوان شعر سوم : شعر3

خدای جاروهای پیشی!

خدای زنبیل های کوچک رنگی!

خدای آفتاب خورده ی عباپوش مشکی!

خدای گوشه نشین جدول!

زمین خوردن را بلدی

و زخم ها را می فهمی

مادر تمام کوچه های خاکی!

مادر بچه های فوتبال زیر ذل آفتاب!

با توپ های لاکی

شام کی آماده می شود؟

بچه ها به خواب رفته اند

آب به جوش آمده ات را

روی تمام صندلی های سازمان های قانونی بریز

صبح که دوباره بیاید

به پیامبرانت

بشارت ده

شهر آغاز شده

و معجزه شان باید سکه باشد

 

فاطمه جمعه شاد

 

نقد این شعر از : محمد مستقیمی (راهی)

نقد:

شعرهایت یک سیر نزولی دارند از خوب به ضعیف. شعر اول خوب است و شعر دوم ماهیت خوبی دارد ولی در روایت قدری مشکل دارد که باید آن را متوسط دسته‌بندی کنم و شعر سوم به شعار رسیده است که بهتر است ویژگی‌های این دسته‌بندی را بررسی کنیم:

شعر اول فضای استعاری خوبی را شکل داده است البته می‌توانست عالی باشد یک ایراد که شاید از نظر عده‌ای ایراد نباشد و برجستگی باشد نامعلوم بودن مخاطب شعر است که خواننده بیشتر درگیر شناختن این مخاطب می‌شود و از فضای اصلی شعر دور می‌گردد. شناخت این مخاطب به گونه‌ایست که حل آن حسی به خواننده می‌دهد که انگار هدف از سرودن همین بوده است و بس و باید اشاره کنم که شعرهایی از این دست که در پایان تنها پدیده‌ی توصیفی شناخته می‌شود شعر نیستند و چیستان هستند البته شعر شما این هدف را دنبال نمی‌کند و فضای استعاری ترسیم شده در آن کامل است ولی اگر این مخاطب معرفی شده بود بهتر بود و نکته دیگر این که در پایان معرفی باران می‌توانست زیباتر باشد:

رویش انتظاری‌ست

که باران نام دارد

شعر دوم مشکلاتی دارد که آن را تا سطح متوسط پایین می‌آورد. یکی ابهامی است که در مرجع ضمیرها دیده می‌شود:

که چشم‌هایش درست بیفتد توی چشم‌هاش

دقت کنید هیچ کدام از دو مرجع روشن نیستند علاوه بر آن این آوردن دو ضمیر عین هم در یک عبارت با آن که دو مرجع «باد و گلدان» پیش از این عبارت آمده‌اند اما جابجایی آن‌ها مشخص نیست در این گونه موارد باید تأملی در روایت داشته باشیم اتفاقاً زبان فارسی از زبان‌هایی که این ابهام کمتر در آن دیده می‌شود پس بهتر است مراقب باشیم و اما ابهامی که در پایان شعر دیده می‌شود و شاید تعمدی در کار بوده است و من باور دارم که این ابهام عمدی است به دلایلی که اشاره نمی‌کنم و خود شاعر می‌داند ولی یادآور می‌شوم که این گونه خودسانسوری‌ها درست نیست البته اگر حدس من در خود سانسوری درست باشد توصیه می‌کنم شگردهای کنایی را برای روایت این گونه موارد پیدا کنید همان گونه که در این جا به کار گرفته‌اید که ظاهراً نیاز نبوده است اگر هم اشتباه می‌کنم به برداشت شخصی من نسبت دهید و به ذهنیت خواننده که اگر ایرادی هست از خواننده است:

بانوی درهای بسته!

امتداد تصویرهای آینه!

زخمی تمام ساعت‌ها!

می بینی؟

جهان از پشت پنجره هم می‌تواند

بزاید

ولی اگر بپذیریم که این تصویر به همین شکل که آمده باید می‌آمد ابهامی که در «امتداد تصویرها و زخمی ساعت‌ها» نهفته است به جا می‌ماند این کنایه‌ها روشن نیستند گرچه خواننده از «درهای بسته» به تعبیری می‌رسد ولی اگر روشنایی بیشتری در این دو کنایه بود بهتر بود.

و شعر سوم که می‌توانست فضای استعاری به گونه‌ی دو شعر پیشین شکل بگیرد با خداهایی که در ابتدا شعر می‌آیند ولی پس از دو سه مصراع به ورطه‌ی شعار می‌افتد و خداها در خدای یکتا ادغام می‌شوند و متن تنها یک گلایه است از خدا که چرا چنین است باید توجه داشته باشیم هر گاه متنی به یک پیام شسته رفته برسد و همه‌ی خوانندگانش به یک برداشت مشخص برسند آن متن دیگر بیانیه است و شعر نیست افتادن در این ورطه متأسفانه بلایی است که اغلب دچار آن می‌شویم و دلیلش هم رسالت پیام رسانی است که ما ایرانیان به آن مبتلا هستیم و باید خود را مداوا کنیم و بدانیم که جای پیام رسانی در هنر و ادبیات نیست شعر و ادبیات و تمام هنرها آیینه‌هایی هستند که مخاطب خود را در آن‌ها می‌بیند نه هنرمند را. اشاره کنم که همین متن شعارزده هم ابهام‌هایی دارد که بهتر است اشاره کنم اولین ابهام در صفت «پیشی» است که برای جارو آمده که من نفهمیدم چیست البته شاید ضعف از من خواننده باشد نمی دانم و دوم در دو مصراع پایانی آغاز شدن شهر و سکه بودن معجزه را هم نفهمیدم:

شهر آغاز شده

و معجزه‌یشان باید سکه باشد

 

  • محمد مستقیمی، راهی
۰۶
شهریور

ویرانگری در ماهیت

 

عنوان شعر اول : باد

لب واکرده است این شعر

و از حواسِ پرتی در گوشه‌ی اتاق می‌گوید

که همیشه دو فنجان ریخته است

 

از دیواری

که هرروز ترکی تازه را

می‌گذارد توی جیب‌هاش

 

و پنجره

که عینکی تازه می‌خواهد

 

دلم برای باد می‌سوزد

دلم می‌سوزد

که بی‌قرارتر از من

هی این‌پا و آن‌پا می‌شود

 

کسی دربه‌دری باد را نفهمیده است

اشک‌هاش را دیده‌ام

وقتی طوفان به‌پا می‌کند

وقتی همه از او گریخته‌اند

و به خانه‌هاشان پناه برده‌اند

و او هی خودش را

می‌زند به دیوار

می‌زند به پنجره

گیر می‌کند به شاخه‌ها

گیر می‌کند به سیم‌های برق

به تابلوی ورود ممنوع

سرش می‌خورد به چراغ قرمز

می‌خورد به آمبولانس های گیرافتاده در ترافیک

انا لله و انا علیه کسی

که فکر می‌کند

آنکه از میله‌ها عبور کرده‌

آزاد است

اصلاً

از هر طرف که نگاه کنی

آنسوی میله زندان است

تفاوت، در اندازه هاست

 

و باد عصبانی است

عصبانی است که پنالتی علی دایی به اوت رفت

عصبانی است که همه‌چیز را با خودش برد

تا هرچه سبز

ناگهان بخشکد درجا

و خشکیده‌اند هنوز

که تبر را نگهبان جنگل کرده‌اند.

 

کسی آغوشی برای باد نگشوده است

در طوفان اگر قدم‌ زدی

می‌فهمی باد چقدر عاشق است

 

طوفان را قدم زده‌ام

و به هر دری زده‌ام

که بگویم: های مردم

طوفان نسیمی بوده

در استالینگراد

در عبور از سربازانی

که عینک‌های غبار گرفته را

با دست‌های خونی‌شان پاک می‌کرده‌اند

و برای عشق خود

سرخ‌ترین نامه‌ها را می‌نوشته‌اند،

وقتی طعم آخرین بوسه را

دیگر از یاد برده‌ بودند

 

باید برگردم

و دوستت‌دارم‌ها را

ها کنم در

دل‌های یخ‌زده‌شان

باید برگردم

کمی عقب‌تر

و هیتلر را در دانشگاه وین بپذیرم

و از مادران تقاضا کنم

گاندی های بیشتری بزایند

ماندلا های بیشتری

شاعران بیشتری

 

دلم برای باد می‌سوزد

وقتی شبیه من

از درد، دور خودش

می‌پیچد

می‌پیچد

می‌پیچد

 

حواسم نبود پنجره را بسته‌ام

باد دارد خانه را ویران...

شد.

 

 

عنوان شعر دوم : بی‌نام

به گواهی خون

که به گل نیفتاده است هنوز

و کلمه‌ی سرخی که سینه را سوزانده

 

به شهادت جانبازی

که ترکِش‌ها هنوز در جستجوی معبر

زیر سیم‌های خاردار نخاع، سینه‌خیز می‌روند

و برای سال‌ها

سقف چرکیِ ترک‌خورده‌ی همین الآن فروبریزدِ اتاقش

تنها منظره‌ی ندیدنی اوست

 

به ناصرخسرو

که یک خیابان دراز است که هر روز زنی با زنبیلی خالی، از آن می‌گذرد.

چقدر بورس سهام شرکت تن‌دارو رونق دارد

وقتی تنها کمیته‌ای که دستش را گرفته

امداد را نمی‌داند

 

به انگشتانی

که هر سال در کفش جمع‌تر می‌شوند

و کیفی که هر ظهر

دست‌به‌دست شده است

 

به اخبار ویرانگر موشک‌ها

که جهان را نشانه گرفته

که گرد و خاکش

هنوز در چشم خوزستان می‌رود

که انا بمبٌ و انا علیه منفجرون

 

به تباهی رزمنده‌ای

و تنِ زنش که تنهاوطنش بود

که هر چقدر در کوچه‌ی علی

با سر به دیوار، چپ می‌زد

را تاب نیاورد

تا باد کند رگ از سُرَنگی

که غیرت را از دستی به دستی

دست‌کاری می‌کرد

 

به شلیک تیر

و فوران خونِ به‌جوش‌آمده‌ بر صفحه‌ی کاغذ

و این مشت گره شده

که در زاویه‌ی ۶۷ درجه از تن،

رفت و

برگشت دارد،

ما هنوز در جنگ‌ایم.

 

عنوان شعر سوم : قتل زنجیره‌ای

دلگیرِ دریا

ما جاشوهایی خسته بودیم

در چای‌خانه‌های شرجی‌زده.

بر پوست تیره‌ی خود

درد می‌کشیدیم وُ دود

هوای کشف هیچ آسمانی

به سرش نمی‌زد

 

سرفه همیشه نشانه‌ی بیماری نیست

گاه کلمه در گلو گیر می‌کند

قلاب می‌اندازی

و هرچه دست‌وپا می‌زنی

در عمق بیشتری

فرو می‌رود این ماهیِ سیاه

این‌گونه است که هیچ شاعری

صیدش را

نمی‌تواند روی صفحه‌ی سفید بچیند

ما شاعرانی بودیم

با سرفه‌های پی‌درپی

و تُنگِ دفتری بی ماهی

 

ما چند مسافر بودیم

که با دره‌های جدا

راه تو را رفته بودیم

و تو راه خود را

 

حالا

قلب‌های حک‌شده

که ورم‌کرده بر سینه‌ی درخت،

بادی که موسیقی دامنت را

با موج‌های دریا کوک

و لبخندت را

پشت مِینار پنهان می‌کند،

جهیزیه‌ای که روی لنج

گنج ناخدا خورشید است

و امتداد نگاهی که

به بندرهای دور پیوند می‌خورد،

جنونی را به یادگار گذاشته‌اند

که هیچ دیوانه‌خانه‌ای

که فقط چای‌خانه‌های ساحلی

تاب می‌آورند

 

و این شعر سرنخی بود

که کالبدشکاف

از سینه‌هامان بیرون کشید

تا کارآگاه

به راز قتل زنجیره‌ای شاعرانی

در اعماق دریا

پی ببرد

 

سید یوسف صالحی

 

نقد این شعر از : محمد مستقیمی (راهی)

نقد:

شعر اول شعر بسیار خوبی است که از ابعاد گونه‌گون در خور ستایش و تحلیل است. ابتدا زبان کنایی گسترده‌ی این شعر، چه کنایات رایج در زبان که بجا و به موقع به کار رفته‌اند و چه کنایاتی که پرورده ی شاعر است و شایان توجه خاص. کنایاتی مثل «دل سوزاندن، لب واکردن، این پا و آن پا کردن و...» که رایج است ولی کاربرد آن تازگی دارد و کنایات بسیاری چون: که همیشه دو فنجان ریخته است، توی جیبش می‌گذارد، عینکی تازه می‌خواهد و... که ساخته‌ی شاعر است و زیبا و لطیف و این زبان در هر سه اثر او جاری است و ارزشمند و شایان ذکر است که کنایه‌ها روان هستند و کم‌تر ابهامی در کلام ایجاد می‌کنند البته شاعرانگی روایت منحصر به کنایی بودن زبان شاعر نیست و عناصر دیگری هم درخور توجه در آن هست که شاید برجسته تر از همه تشخیص باشد به گونه‌ای تقریباً تمام عناصر روایت، جان‌دارند و شاخص‌تر از همه در این روایت «باد» است که قهرمان روایت است و عنصری که استعاره‌ی کل روایت را هم پایه‌ریزی می‌کند. در جزییات هم تشخیص نمایان است: شعری که سخن می‌گوید و دیواری که ترک‌ها را در جیب می‌گذارد و پنجره‌ای که عینک می‌زند و....

شاخصه‌ی دیگری که در روایت جاری است و لازم است اشاره کنم سلسله‌ی تداعی‌هاست که پرش‌های ذهن را شکل می‌دهد:

کسی دربه‌دری باد را نفهمیده است

اشک‌هاش را دیده‌ام

وقتی طوفان به‌پا می‌کند

وقتی همه از او گریخته‌اند

و به خانه‌هاشان پناه برده‌اند

و او هی خودش را

می‌زند به دیوار

می‌زند به پنجره

گیر می‌کند به شاخه‌ها

گیر می‌کند به سیم‌های برق

به تابلوی ورود ممنوع

سرش می‌خورد به چراغ قرمز

می‌خورد به آمبولانس های گیرافتاده در ترافیک

انا لله و انا علیه کسی

که فکر می‌کند

آنکه از میله‌ها عبور کرده‌

آزاد است

خانه به پنجره و شاخه درختان و سیم برق و تابلو ورود ممنوع و چراغ قرمز به آمبولانس و مرگ و رهایی. این سلسله‌ی تداعی‌ها در پرش‌ها درخور توجه است چرا که این پرش‌ها متأسفانه در شعر معاصر ناقص است چرا که اغلب تداعی‌های در اشعار معاصرین که پرش‌های ذهن را برجستگی شعر خود می‌دانند مشکل دارد برای این که عامل تداعی در متن حضور ندارد و در نتیجه ذهن خواننده نمی‌تواند همراه ذهن شاعر پرش کند و معلق می‌ماند. در این شعر بخوبی می‌توان دریافت که حضور عامل تداعی در متن ضرورتی است که عدم حضور آن در اشعار بسیاری از شاعران معاصر نقص است در حالی که در محافل ادبی، ابهام حاصل از آن را به عمق شعر نسبت می‌دهند و نامفهومی متن خویش را به حساب عدم درک خواننده می‌گذارند و مدعیند که آیندگان شعر آنان را خواهند فهمید چرا که آنان از زمان خود پیشی گرفته اند این ادعا پوچ و بی‌ارزش است شعری و متنی که معاصرین نخبه نفهمند نقص دارد و نقص آن نیز آشکار است و این شعر خوب، نمونه‌ای شایسته‌ای است در پاسخ به همین مدعیان.

دیگر ویژگی این شعر به کارگیری بجا و درست عناصر تاریخی و اسطوره‌ای است که بسیار ملموس است و در زمان، چرا که از معاصر است چونان: استالینگراد، هیتلر، وین، ماندلا و گاندی.

با تمام زیبایی‌ها روایت و ساختار کلی شعر که فضایی استعاری و تأویل‌پذیر را ترسیم کرده است من عقیده دارم که تشبیه پایانی کمی از قدرت استعاره کاسته است البته شاید خیلی از منتقدان بر این عقیده نباشند و من بیش از حد گیر داده‌ام:

دلم برای باد می‌سوزد

وقتی شبیه من

از درد، دور خودش

می‌پیچد

می‌پیچد

می‌پیچد

به نظر می‌رسد شاعر به تشبیه ابتدای خیال بازگشته است و آن تشبیه «من» به «باد» بوده باشد اگر چنین باشد استعاره‌ای که بر روی آن مانور دادیم ویران می‌شود.

نکته بسیار زیبای دیگر پایان این شعر است که با یک کار زبانی به آن دست یافته است:

حواسم نبود پنجره را بسته‌ام

باد دارد خانه را ویران...

شد.

این شگرد در تغییر زمانی فعل محذوف اتفاق افتاده است که روایتی محذوف را در خود نهان کرده است.

و شعر دوم هم که به گونه‌ای دیگر در ردیف ارزش همان شعر اول قرار دارد و نشان می‌دهد که شاعر تواناست و به زبان خاص خود نیز دست یافته است و همواره در روایت موفق است و در انتخاب فضای خیال برای استعاری کردن آن به جایی رسیده است که سرودن به معنای واقعی در ذهن و خیالش ملکه شده به گونه‌ای که دیگر ممکن نیست شعرش سقط جنین شود و زودتر از موعد در فضای احساس به روایت درآید و شعارزده گردد. او همواره در جای جای روایت با شگردهای مختلف خواننده را غافلگیر می‌کند گاهی حتی با یک جناس خط:

به گواهی خون

که به گل نیفتاده است هنوز

و کلمه‌ی سرخی که سینه را سوزانده

کاری که با واژه‌ی «گل» کرده است. در تشبیهات که سعی دارد عناصر تشبیه را از فضای روایت انتخاب کند کاری که در تشبیه: «سیم‌های خاردار نخاع» کرده است.

ویژگی دیگر انتخاب زبان طنز و به کارگیری کاریکلماتورها در خدمت روایت است به گونه‌ای که ساختار کاریکلماتور اساس روایت را در برنگیرد و تنها در خدمت روایت باشد کاری که اغلب نمی‌توانند درست از آن استفاده کنند و بیشتر به دام کاریکلماتور می‌افتند به گونه‌ای که کلیت روایتشان یک کاریکلماتور می‌شود:

به ناصرخسرو

که یک خیابان دراز است که هر روز زنی با زنبیلی خالی، از آن می‌گذرد.

چقدر بورس سهام شرکت تن‌دارو رونق دارد

وقتی تنها کمیته‌ای که دستش را گرفته

امداد را نمی‌داند

گرچه گاهی در این زمینه زیاده‌روی می‌کند و تأثیر طنز قدرتمند خویش را کم می‌کند:

به اخبار ویرانگر موشک‌ها

که جهان را نشانه گرفته

که گرد و خاکش

هنوز در چشم خوزستان می‌رود

که انا بمبٌ و انا علیه منفجرون

و در پایان مبحث این شعر شاعر را سفارش می‌کنم به رعایت رسم‌الخط در تایپ آثارش : (هنوز در جنگ‌ایم) باید این گونه تایپ شود: (هنوز در جنگیم) و نکته رسم‌الخطی آن هم این است که وقتی پسوندی از هر نوع می‌خواهد به کلمه‌ای بچسبد اگر کلمه به صامت ختم می‌شود مثل همین مورد، نیازی به واج میانجی همزه(ا) نیست ولی اگر به جای جنگ مثلاً واژه (واقعه) بود تایپ می‌کردیم (واقعه‌ای).

در شعر سوم شاعر فضای خیال را عمیق‌تر می‌کند و هماهنگی فضای خیال با عنصر اصلی که دریاست خود درخور توجه است و شگرد دیگری در روایت که یک ذهن فرهیخته در چنین انتخاب‌هایی چنان موفق است و شاید بتوان گفت که ناخودآگاه شاعر چنان کارکشته شده که هماره بهترین گزینش را دارد در شعر سوم عنصر اصلی انتخابی برای شکل‌گیری یک استعاره‌ی قوی و قدرتمند 0جاشو) است که مشبه‌ آن در فضای احساس (شاعر) است که متن به خوبی روایت می‌شود و صیدها که با قلاب به دام می‌افتند و به تنگ منتقل می‌شوند و کم‌کم متأسفانه شاعر تاب نمی‌آورد به خودآگاه می‌آید و با معرفی مشبه که شاعر است استعاره قدرتمند خو.یش را ویران می‌کند و چه خوب بود اگر این اتفاق نمی‌افتاد و جاشو تا پایان جاشو می‌ماند.

این ویرانگری فضای خیال بزرگترین آفتی است که بزرگان ما هم دچار آن شده‌اند و می‌بینیم شاعر توانایی که کارش را به نقد نشسته‌ایم هم دچار آن شده است دکتر حمیدی شیرازی در شاهکارش (مرگ قو) به همین ورطه افتاده است. دلیل این غفلت تنها یک چیز است و آن نگرانی شاعر از این که نکند پیامم به مخاطب نرسد! در این جاست که باید به شاعر گفت اگر قصد پیام‌رسانی داری مقاله‌ای با زبان ساده بنویس و شفاف بیانیه صادر کن تا پیامت را بی‌هیچ ابهامی درک کنند و غافلند این پیام‌رسانان که کار هنر پیام‌رسانی نیست و شاعر حق ندارد که با برانگیختن احساس خوانندگان در لحظه‌ی حساس اندیشه‌های خود را به آنان القا کند کار هنر و شعر خلق و پرداخت آیینه‌ای است که مخاطب خویش را در آن ببیند نه حتی بیان یک احساس مشترک.

اگر استعاره زیبای خود را ویران نمی‌کردی چه بسا خیلی از خوانندگانت که احساسی شبیه احساس تو داشتند شاعر را به جای (جاشو) می‌گذاشتند در حالی اکنون متن شما تنها به یک تأویل و یک تفسیر محدود شده است پس بهتر بود از همان ابتدا می‌گفتی:

ما شاعرانی خسته بودیم که مضمون صید می‌کردیم و در دفترهایمان می‌نگاشتیم متن شما اکنون همین یک معنا را دارد و بس.

 

  • محمد مستقیمی، راهی