آیینه پردازان (ayinepardazan)

شناخت ماهیت و ساختار شعر

آیینه پردازان (ayinepardazan)

شناخت ماهیت و ساختار شعر

بایگانی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

رسالت هنر

جمعه, ۱۱ شهریور ۱۴۰۱، ۱۰:۳۱ ق.ظ

رسالت هنر

 

عنوان شعر اول : آسیاب

«چو بگذرد غمی نباشد» از سرم ولی گذشته‌است آب یک وجب

وَ دست و پا که می‌زنم وجب وجب به صد وجب قریب می‌شود

غریق می‌شوم

غریبه‌ای که غرق می‌شود

به گوش هیچکس نمی‌رسد صدای من

که هیچکس نمی‌شناسدم

 

جهان پر از غریبه‌های آشناست

جهان پر است از نگاه‌های ناشناس توی چشم‌های آشنا

چقدر وحشت‌آور است در میان جمع آشنا غریبگی

چقدر آدمی که توی آینه‌ست آشناست

هر چه فکر می‌کنم نمی‌شناسمش

 

بریده‌ام

تمام هم نمی‌شود هزارتوی تو به توی جاده‌ها

این هزار راه توی هم تنیده هیچ جا نمی‌رود

وَ من که می‌روم، نمی‌رسم

نه می‌روم، نه می‌رسم

 

شبیه مار می‌شوم که زیر آفتاب داغ، ناگزیر چنبر خود است

مثل غار می‌شوم که شب، دهان بازِ سال‌هایِ سال لال بودن است

مثل ابر می‌شوم که پنبه‌ی تن‌ش اجاقِ کورِ یک زن سترون است

مثل زنگ می‌شوم که در خلأ طنین ندارد و تهی‌ست

مثل تکه چوب می‌شوم که هر دو سر... طلاست

 

«چو بگذرد غمی نباشد» آیه‌ی کدام سوره است

در کدام‌یک از این کتاب‌های آسمان

کدامشان؟

چرا برای من که گندم‌ام،

وَ بی‌گناهِ گندمم،

گذشتنش نتیجه‌اش شکستن است

باز هم شکستن است و بیشتر شکستن است

آسیاب واقعی‌ست، دور می‌شود، دوباره دور می‌زند

آرد می‌شوم

رها نمی‌کند

بیخودی نشسته‌ام بیفتد آب از آسیاب

 

مهران عزیزی

 

نقد این شعر از : محمد مستقیمی (راهی)

عنوان شعر اول : آسیاب

«چو بگذرد غمی نباشد» از سرم ولی گذشته‌است آب یک وجب

وَ دست و پا که می‌زنم وجب وجب به صد وجب قریب می‌شود

غریق می‌شوم

غریبه‌ای که غرق می‌شود

به گوش هیچکس نمی‌رسد صدای من

که هیچکس نمی‌شناسدم

 

جهان پر از غریبه‌های آشناست

جهان پر است از نگاه‌های ناشناس توی چشم‌های آشنا

چقدر وحشت‌آور است در میان جمع آشنا غریبگی

چقدر آدمی که توی آینه‌ست آشناست

هر چه فکر می‌کنم نمی‌شناسمش

 

بریده‌ام

تمام هم نمی‌شود هزارتوی تو به توی جاده‌ها

این هزار راه توی هم تنیده هیچ جا نمی‌رود

وَ من که می‌روم، نمی‌رسم

نه می‌روم، نه می‌رسم

 

شبیه مار می‌شوم که زیر آفتاب داغ، ناگزیر چنبر خود است

مثل غار می‌شوم که شب، دهان بازِ سال‌هایِ سال لال بودن است

مثل ابر می‌شوم که پنبه‌ی تن‌ش اجاقِ کورِ یک زن سترون است

مثل زنگ می‌شوم که در خلأ طنین ندارد و تهی‌ست

مثل تکه چوب می‌شوم که هر دو سر... طلاست

 

«چو بگذرد غمی نباشد» آیه‌ی کدام سوره است

در کدام‌یک از این کتاب‌های آسمان

کدامشان؟

چرا برای من که گندم‌ام،

وَ بی‌گناهِ گندمم،

گذشتنش نتیجه‌اش شکستن است

باز هم شکستن است و بیشتر شکستن است

آسیاب واقعی‌ست، دور می‌شود، دوباره دور می‌زند

آرد می‌شوم

رها نمی‌کند

بیخودی نشسته‌ام بیفتد آب از آسیاب

 

نقد:

این شعر را باید از ابعاد مختلف بررسی کنیم و ابتدا نگاه شاعر است به هستی که خمیرمایه‌ی شعر است. یک نگاه جبری که از ابتدا تا انتها سعی شده با تصاویر گونه‌گون به مخاطب القا شود که البته این نوع القاء اندیشه از اساس درست نیست. شاعر حق ندارد با الفاظ زیبا و با برانگیختن احساسات خواننده، درست زمانی که برخورد خواننده احساسی شده است اندیشه‌های خود را بر او تحمیل کند بارها در نقدهایم تذکر داده‌ام که آفرینش هنری انسان دقیقاً از نوع آفرینش خدا با این تفاوت که آفرینش انسان از عدم نیست ولی ویژگی‌های دیگر آفرینش را دارد از جمله این که هیچ اندیشه‌ای القا نمی‌کند همان گونه که آفرینش خدا انسان را به اندیشیدن وامی‌دارد هنر نیز چنین رسالتی دارد و نباید اندیشه القا کند بلکه باید خواننده را به اندیشیدن وادارد با این حساب در این متن شاعر نوعی اندیشه القا کرده است که با اساس هنر سازگار نیست اگر شاعر در روایت خویش به گونه‌ای عمل کرده بود که خوانندگان هر یک به برداشت خود برسند رسالت هنریش کامل بود نه اکنون که همه‌ی خوانندگان به همان پیامی می‌رسند که شاعر کوشیده آن را برساند حال ببینیم ایراد از کجاست؟

اگر به عنوان شعر توجه شود روشن می‌شود که آنچه در ابتدا در ذهن شاعر شکل گرفته فضایی استعاری بوده است: «آسیاب» ولی در ادامه می‌بینیم این تشابه که می‌توانست اساس فضای استعاری را بسازد که هستی چون آسیاست دنبال نشده است چرا که اگر شاعر از این تشبیه به استعاره می‌رفت مؤفق بود ولی این کار را نکرده بلکه در تمام متن کوشیده است همین تشبیه را به گونه‌های مختلف تشریح کند می‌بینیم که از آسیاب خبری نیست و متن بیشتر روی مشبه کار کرده است در حالی که باید مشبه را رها می‌کرد و تنها با مشبه‌به کار می‌کرد حال بماندکه گاهی متن آنقدر از مشبه هم دور شده است که گندم بودنش تنها در تلمیح می‌ماند او در ابتدا غرق می‌شود در آبی که در انتها قرار است از آسیابی که تنها لفظ است بیفتد و بعد با تشبیهات گوناگون انسانی سر در گم توصیف می‌شود که دیگر گندم هم نیست و انسان است و در انتها هم با گریزی لفظی این پراکندگی را به خیال خود جمع و جور کرده است نه این روش آفرینش هنری نیست شاعر باید تنها به آسیابی می‌پرداخت که در ابتدا مشبه‌به هستی بود و با همان فرض بی آن که اشاره‌ای به مشبه خود داشته باشد آن آسیاب را تصویر می‌کرد آن وقت فضای استعاری مورد نظر شکل می‌گرفت و خوانندگان اثر هم بنا به میل خود و بنا به دیدگاه خویش به تأویل و تفسیر متن می‌نشستند و خویشتن را در آن آسیاب می‌دیدند و آن وقت بود که کسانی که در آن آسیاب، آسیابان هم بودند می‌توانستند با متن ارتباط برقرار کنند و متن به تعداد خوانندگانش تفسیر و تأویل داشت و تنها به یک شعار دست‌مالی شده نمی‌رسید.

می‌بینیم که اتفاقی که شاعر را به بی‌راهه برده است در همان ابتدای کار روی داده است در نتیجه شاعر استعاره شکل گرفته را رها کرده و به توصیف مشبه پرداخته است و علاوه بر آن در سیر این توصیف در مشبه هم باقی نمانده بلکه در اجزاء مشبه آنقدر باریک شده و به سرشاخه‌ها رفته است که برای پایان دادن به این پراکندگی ناچار شده از یک تلمیح کمک بگیرد در حالی که اگر فقط و فقط روی گندم که مشبه‌به انسان و آسیاب که مشبه‌به هستی بود جولان داده بود مؤفق می‌شد.

 

  • محمد مستقیمی، راهی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی