شعر یا روایت شاعرانه
عنوان شعر اول : .
۱.
*به بهانه ی یلدا
کرسی ات همیشه گرم
خنده ات همیشه مستدام باد!
آی ای پدربزرگ
ای همیشه مرد
چند لحظه ای کنارمان بمان
چای داستان بریز
از هر انچه کنج سینه ات نهفته ای برایمان بخوان
بی شکر، بدون قند
خواه دل پسند
خواه پر گزند...
ای همیشه دستهات گرم!
چای را که ریختی
از برودت هوای سالهای دور
سالهای مردمان با شعور
بیشتر بگو،
بیشتر بگو چگونه با انار و هندوانه
جمع میشدید؟
ما به صد بهانه
دور میشویم؟
بیشتر بگو برایمان
از طراوتی که روی گونه های خاله بود
از غرور سرکش عمو
از تبار رفته ات...
شور شاهنامه خوانی ات
چه شد؟
راز دلخوشیتان چه بود؟
ما که صد هزار بار بیشتر
گرم در حساب بوده ایم،
در پی کباب بوده ایم؟
یا پی سراب بوده ایم؟
راستی
خانه های ان زمان
با دمای خنده
یا زغال کنده گرم میشدند؟
ما که درز پوش کرده ایم خانه را
چرا
گرم نیستیم؟
***
ای پدربزرگ
بیشتر بگو
مردمان ان زمان که بوده اند؟
ما
کیستیم؟
عنوان شعر دوم : ..
۲.
بیرون من، هرآنچه که باشد
از جنگ
تا صد هزار قصه ی رنگی
با نقش های عدیده
از عاشقان
تاحاملان سینه ی سنگی...
بیرون من هر آنچه که باشد،
باشد ولی
در زیر پوستم
هر روز من
میپرسم از خودم
بر ان صدای دلکش و زیبا
بر بازوان گرم و نحیفی که رفته اند
ایا امید هست؟
بیچاره دل که به ان عهد مانده است،
فریاد می زند:
آری که هست...
آری که هست...
............................................
۳.بین خنده های کودکان
بین بوسه ها
ترانه ها
بین هرچه خوبی ست
ان زمان که بالهای ان کبوتر سپید
خوابگاه یک کبوتر سیاه میشود
ان زمان که شاخه های تاک
پیچ میخورند گرد شاخه های توت
ای عزیز من
دست هام را بگیر
پابه پای من بیا
بین این همه
گریه جان
مرا بخوان
بین این همه
تو برای من بمان...
عنوان شعر سوم : .
چه فرق میکند
اگر قواعد اصول زیستی
-اصول نیستی-
عوض شود؟
چه فرق میکند
اگر که سیب ها
به کله های پوک عده ای نخورده بود؟
ویا چه فرق داشت
اگر زمین
شبیه مستطیل بود؟
به راستی چه فرق میکند؟
ولی ببین
اگر که عشق گم شود
چقدر فرق میکند...!
مهدی حق طلب
نقد این شعر از : محمد مستقیمی (راهی)
عنوان شعر اول : .
۱.
*به بهانه ی یلدا
کرسیت همیشه گرم
خندهات همیشه مستدام باد!
آی ای پدربزرگ
ای همیشه مرد
چند لحظهای کنارمان بمان
چای داستان بریز
از هر آنچه کنج سینهات نهفتهای برایمان بخوان
بی شکر، بدون قند
خواه دلپسند
خواه پرگزند...
ای همیشه دستهات گرم!
چای را که ریختی
از برودت هوای سالهای دور
سالهای مردمان باشعور
بیشتر بگو،
بیشتر بگو چگونه با انار و هندوانه
جمع میشدید؟
ما به صد بهانه
دور میشویم؟
بیشتر بگو برایمان
از طراوتی که روی گونههای خاله بود
از غرور سرکش عمو
از تبار رفتهات...
شور شاهنامهخوانیت
چه شد؟
راز دلخوشیتان چه بود؟
ما که صد هزار بار بیشتر
گرم در حساب بودهایم،
در پی کباب بودهایم؟
یا پی سراب بودهایم؟
راستی
خانههای آن زمان
با دمای خنده
یا زغال کنده گرم میشدند؟
ما که درزپوش کردهایم خانه را
چرا
گرم نیستیم؟
***
ای پدربزرگ
بیشتر بگو
مردمان آن زمان که بودهاند؟
ما
کیستیم؟
نقد:
پیشنهاد میکنم کمی بیشتر به این متن توجه داشته باشید پیش از هر چیز بهتر است موسیقی را از کلام حذف کنید تا فریبتان ندهد دوم این که روایت شاعرانه را هم مراقب باشید چون فریب دیگری در بر دارد. متن در قالب شعر نیمایی است و روایتش هم تا اندازهای شاعرانه است حال به خاطر بیاوریم که هیچ کدام از این دو ویژگی از ماهیت هنری و شعری نیستند روایت در فضای احساس شاعر جریان دارد مگر این که آن را مجاز از نوع مجاز مرسل بگیریم و تأویلپذیری را در حد پدیدههای نوستالژیک تعمیم دهیم و با مسامحه به این باور برسیم که متن تنها تأسفی بر از دست رفتههای مراسم آیینی شب یلدا نیست و میتواند شامل هر آنچه آیینی که در حال نابودی است باشد گرچه روایت این چنین القا نمیکند و تنها در همان یلدا جریان دارد و گمان نمیکنم این تعمیم را که به زور به متن چسبیاندهایم برای خوانندگان پذیرفتنی باشد و اگر چنین است باید گفت متن صرفاً فریادی در فضای احساس است و خوانندگان به چیز دیگری گریز نمیزنند و چنین متنی شعار است نه شعر. این گونه متون در ادبیات ما کم نیست چه در قالبهای کهن و چه در قالبهای نو و البته خوانندگانی هم دارد و لذتی هم نصیب خواننده میشود اما این لذت تنها یادآوری یک احساس مشترک است و لاغیر و چون روایت شاعرانه است و موسیقی هم دارد مطبوعتر جلوه میکند. معمولاً این گونه متون را باید جدا از مقولهی شعر و در مقولهی متون ادبی نقد کنیم که با این فرض به چند نکته اشاره میکنم:
در مصراع زیر همخوانی واجی کمی تنافر دارد و بهتر است اصلاح شود پشت سر هم قرار گرفتن دو واژهی «آی و ای» این تنافر را ایجاد میکند
آی ای پدربزرگ
و ترکیبی که مفهوم شفافی ندارد: «تبار رفته» با این که از متن میتوان دریافت منظور نویسنده را ولی بهتر بود این ابهام نباشد:
از تبار رفتهات...
و در سه مصراع زیر که نویسنده درگیر قافیه شده است آن هم در قالبی که تنگنای قافیه وجود ندارد:
گرم در حساب بودهایم،
در پی کباب بودهایم؟
یا پی سراب بودهایم؟
عنوان شعر دوم : ..
۲.
بیرون من، هرآنچه که باشد
از جنگ
تا صد هزار قصهی رنگی
با نقشهای عدیده
از عاشقان
تاحاملان سینهی سنگی...
بیرون من هر آنچه که باشد،
باشد ولی
در زیر پوستم
هر روز من
میپرسم از خودم
بر آن صدای دلکش و زیبا
بر بازوان گرم و نحیفی که رفتهاند
آیا امید هست؟
بیچاره دل که به آن عهد مانده است،
فریاد میزند:
آری که هست...
آری که هست...
............................................
نقد:
این شعر با متن پیشین تفاوت دارد فضای شکلگرفته در خیال شاعر استعاری است ولی این جا روایت مشکل دارد با این که کوشیده شده شاعرانه باشد و شاید همین کوشش آسیب رسانده است تصاویر این فضا شفاف نیستند و باید حلاجی شود که این کدورت از کجا ایجاد شده است. اولین عنصر آسیبزننده به شفافیت روایت، کلی گویی است به عناصر روایت توجه کنید: جنگ، قصهی رنگی، نقشهای عدیده و حاملان سینهی سنگی. ببینید اینها همه واژهاند و مصداقی در روایت ندارند به بیان دیگر دیده نمیشوند و تنها نام هستند اینها هیچ کدام تصوری به خواننده نمیدهند حتی گاهی ابهام هم ایجاد میکنند برای مثال: سینهی سنگی چه مفهومی میتواند در بر داشته باشد؟ آیا مجاز از دل سنگ است؟ یا سینهای ستبر و محکم و قوی؟ تازه این حاملان کیانند؟ و همچنین ابهامهای دیگر ناشی از این که شاعر توجه نکرده است و عناصری را معرفه آورده که ناشناختهاند و ناشناخته میمانند:
بر آن صدای دلکش و زیبا
بر بازوان گرم و نحیفی که رفتهاند
آیا امید هست؟
بیچاره دل که به آن عهد مانده است،
کدام صدای دلکش؟ و کدام عهد؟ یا آنها هم که معرفه نمیآیند ناشناختیگشان بر ابهام میافزاید:
بازوان گرم و نحیفی که رفتهاند
به هر حال خواننده درنمییابد که در بیرون و در زیر پوست راوی چه اتفاقی در شرف وقوع است؟
۳.بین خندههای کودکان
بین بوسهها
ترانهها
بین هرچه خوبی است
آن زمان که بالهای آن کبوتر سپید
خوابگاه یک کبوتر سیاه میشود
آن زمان که شاخههای تاک
پیچ میخورند گرد شاخههای توت
ای عزیز من
دست هام را بگیر
پابه پای من بیا
بین این همه
گریه جان
مرا بخوان
بین این همه
تو برای من بمان...
نقد:
این متن هم در فضای احساس است و هر که بخواند به یک پیام میرسد:
گریه جان به داد من برس!
علاوه بر آن خواننده در نمییابد که نویسنده چه زمانی از گریه استمداد میطلبد چرا که باز هم ابهامهای روایت از همان انواع اشاره شده، فضا را دودآلود کرده است:
آن زمان که بالهای آن کبوتر سپید
خوابگاه یک کبوتر سیاه میشود
آن زمان که شاخههای تاک
پیچ میخورند گرد شاخههای توت
آن کبوتر سپید ناشناخته و یک کبوتر سیاه که البته در متن هم ناشناخته است در حالی که کبوتر سپید با صفت اشارهی «آن» معرفه شده در حالی که معرفه نیست خواننده چه زمانی را از این روایت باید تصور کند؟ یا زمانی که شاخههای تاک گرد شاخههای توت میپیچند. این زمان چه زمانی است؟ من که درکی از این زمان ندارم یا:
دست هام را بگیر
پابه پای من بیا
بین این همه
این همه کدام همه است من که همهای نمیبینم تنها دو زمان نامفهوم روایت شده و همهای در کار نیست.
عنوان شعر سوم : .
چه فرق میکند
اگر قواعد اصول زیستی
-اصول نیستی-
عوض شود؟
چه فرق میکند
اگر که سیبها
به کلههای پوک عدهای نخورده بود؟
ویا چه فرق داشت
اگر زمین
شبیه مستطیل بود؟
به راستی چه فرق میکند؟
ولی ببین
اگر که عشق گم شود
چقدر فرق میکند...!
نقد:
پیام ارسالی نویسنده به تمام خوانندگان این است:
اگر قوانین هستی تغییر کند ظاهراً هیچ اتفاقی نمیافتد ولی اگر عشق گم شود اتفاقی میافتد.
فرض و حکمی که پذیرفتنی هم نیست یعنی منطقی هم نیست چگونه با تغییر قوانین هستی اتفاقی نمیافتد و با گم شدن عشق میافتد نه صغری درست است نه کبری و نه نتیجه! تازه اگر درست و منطقی هم بود متن یک متن فلسفی بود نه شعر.
از آن جا که شاعر جوان است و کم تجربه و روایتهایش اغلب زیبا و درخور توجه است و ایرادها همه به ماهیت شعر اوست پیشنهاد میکنم که با تأمل در شاهکارهای ادبیان ایران و جهان و شناخت ویژگیهای شعر آنان ماهیت را بشناسد تا شاعری مؤفق باشد. نیمی از راه را به خوبی طی کرده است مطالعاتی را در شناخت تفاوت شعر و شعار به ایشان سفارش میدهم و اطمینان دارم با استعدادی که در ایشان دیده میشود به سرعت به این شناخت میرسند.