قالبهای شعر
قالبهای نو در شعر پارسی کدامند؟
در پاسخ به پرسش قالبهای جدید بهتر است به تعریف ابتدایی شعر برگردیم که شعر کلامی است مخیل. اگر قید تعریف در همین یک صفت باشد خوب پیداست که هر کلامی را با هر ساختاری میتواند در بر بگیرد. منظوم، منثور یا هر شکل دیگری. امّا به این تعریف قیودی دیگر افزوده میشود:
شعر کلامیاست، مخیّل، مقفّی، موزون، متساوی و متکرّر.
به صفتهای بعد از مخیّل توجّه کنید، هیچ کدام در محدودهی ماهیّت شعر نیستند و همه در محدودهی هنر موسیقی هستند که مربوط به گفتار است نه زبان، البتّه یک اشتباه دیگر هم که در تعاریف و درک آن در ترجمهها به فارسی پیش آمده و گمان میکنم جای اشاره به آن همین جاست در مورد واژهی زبان است:
واژهی زبان در فارسی برای سه مصداق به کار میرود:
- عضو گوشتی داخل دهان
- گفتار
- قوّهی خیال
که این سومی بیشتر مدّ نظر زبان شناسان و نظریه پردازان شعر است که با گفتار اشتباه میشود. زبان به معنای خاص زبان شناسی، نیرویی است در همهی انسانها که به وسیلهی آن میتوانند دنیای خیال خود را طرّاحی کنند. یک انسان کر و لال هم این توان را دارد. تارزان هم این توان را دارد. ولی گفتار یک قرارداد اجتماعی است برای ظاهر ساختن زبان. یک قرارداد آوایی که گونههای آن در روی کرهی زمین فراوان است.
در یکی از آخرین تعاریفی که از شعر شده و فارسی زبانان را در ترجمه به اشتباه انداخته است این است که:
«شعر اتّفاقی است که در زبان میافتد.»
در این جا زبان به همان معنای سوم است که در ذهن خوانندگان فارسی زبان حتّی گاهی ذهن فرهیختگان به معنای دوم شکل گرفتهاست یعنی گفتار و با این تعریف که شعر اتّفاقی است که در گفتار میافتد با ساختار شعر روبرو میشوند در حالی که شعر آن کشف و اتّفاقی است که در خیال شاعر روی میدهد و اتّفاقهایی که در گفتار میافتند شعر را به وجود نمیآورند بلکه کاریکلماتور را میسازند که در جای خود مفصلتر به آن خواهیم پرداخت.
برگردیم به قیود تعریف شعر که همه بجز مخیّل که در محدودهی زبان است بقیه در محدودهی گفتار هستند و تشکیل دهندهی هنر موسیقی در کلام چون با اصوات سر و کار دارند مقفّی بودن هم نوعی موسیقی در گفتار ایجاد میکند و موزون بودن نیز همین طور، تفاوتی نمیکند چه نوع وزنی باشد همه در راستای هنر موسیقی هستند، تساوی و تکرّر هم که پیداست به همان هنر موسیقی برمیگردند.
حال برگردیم به قوالب شعری،. تا ظهور قالب نیمایی تعریف شعر کامل بود و همهی قیدهای موسیقایی در آن حاضر بودند. نیما، قیدهای تساوی و تکرّر را حذف کرد و قید مقفّی را هم گونهای دیگر به آن پرداخت، دست کم جایگاهش را تغییر داد و یک قالب شعری به وجود آمد که آن را «نیمایی» میگوییم. پس از آن شاملو، قید موزون را هم از تعریف شعر حذف کرد یعنی حذف تمام قیودی که مربوط به موسیقی کلام هستند نه ماهیّت شعریِ کلام، و با این حذف، قالب «سپید» به وجود آمد.
از این پس ما با پیامبران بسیاری روبرو میشویم. هر یک از شاعرانی که احساس کردند در این مسابقهی بدعت و نوآوری واماندهاند، در شعر خویش جستوجو کردند و یک ویژگی سبکی را که تنها به بیان یا شاید به نگرش شاعر مربوط باشد در شعر خود با بسامدی بالاتر یافته و نامی بر آن نهادند و قالبهای شعری تازه هر روز زاده شد: شعر حجم، شعر حرکت، شعر موج نو، شعر تپش و الی غیرالنهایه و وقتی به شعر این خانمها و آقایان توجّه میکنی میبینی که همه در قالب شعر سپید هستند با تفاوتهای سبکی که در همهی قالبها این گونه تفاوتها وجود دارد.
با این حساب ما اگر بخواهیم این گونه نگاه کنیم باید مثلاً دو شاعری را که هر دو در قالب نیمایی بخوبی سرودهاند، مبدع دو قالب جدید بدانیم. سهراب سپهری و اخوان ثالث هر دو شاعر قالب نیمایی هستند امّا با آن نگاه میتوان شعر سهراب را شعر «خلسه» و شعر اخوان را شعر «جلسه» نامید.
تفاوتهایی که این پیامبران نوظهور مطرح میکنند و هر روز هم به تعدادشان هم افزوده میشود تفاوتهایی است که دو انسان با هم دارند. تفاوت در محیط، تفاوت در احساس، نگرش، طرز بیان و... برای مثال پیامبر موج نو میفرمایند که «شعر سپید» که پیامبر آن شاملو است نوعی موسیقی دارد ولی شعر من که «شعر موج نو» است آن را هم ندارد. دست کم این پیامبر خوب میداند در کدام عرصه تفاوتها را بیان کند، میبینیم که در همان عرصهی موسیقی سخن میگوید ولی کدام موسیقی بر شعر شاملو حاکم است؟ تفاوت شعر شما با شعر شاملو تنها در تقطیع مصراعهاست که او کوتاهتر تقطیع میکند و شما بلندتر اگر هم موسیقی سجعگونهای در شعر شاملو مشاهده میکنید برمیگردد به ویژگی بیان او و الفت او با نثرهای گهگاه آهنگین فارسی که هیچ تعمّدی هم در آن نیست و هیچ قانونی هم آن را تبیین نمیکند بیشتر اشعار سپید شاملو را اگر دقیقاً بررسی کنید میبیند که تقریباً تمام مصراعهای شعر او در نیمه اول یا نیمهی آخر درگیر وزن عروضی هستند:
شبانه
مرا
تو
بیسببی
نیستی
به راستی
صلت کدام قصیدهای
ای غزل!؟
ستاره باران جواب کدام سلامی
به آفتاب
از دریچهی تاریک؟
کلام از نگاه تو شکل میبندد
خوشا نظر بازیا که تو آغاز میکنی!
پس پشت مردمکانت
فریاد کدام زندانیست
که آزادی را
بر لبان برآماسیده
گل سرخی پرتاب میکند
ور نه
این ستاره بازی
حاشا
چیزی بدهکار آفتاب نیست
نگاه از تو ایمن میشود
چه مؤمنانه نام مرا آواز میکنی!
و دلت
کبوتر آشتی است
در خون تپیده
به بام تلخ
با این همه
چه بالا
چه بلند
پرواز میکنی!
(شاملو)
این ویژگی ممکن است برگردد به ذهن موزون شدهی شاملو ولی ربطی به وزن خاص شعر او ندارد.که شما پیامبر موج نو آن را برداشته باشی و با این بدعت قالب تازهای بر قوالب شعر پارسی افزوده باشی، نه همهی این تقسیمبندیهای: موج نو، حجم، حرکت، تپش و... در قالب شعر سپید هستند اگر میخواهید بدعت گذار باشید بروید در همان محدودهی چاشنیهای گفتاری کم و زیادی کنید تا ذائقهای تازه را برانگیزید و الآّ تفاوتهایی که همه مربوط به سبک میشوند در همهی شاعران وجود دارد همانطور که دو نفر مثل هم نمیخندند مثل هم نگاه نمیکنند، مثل هم احساس نمیکنند، مثل هم حرف نمیزنند و اگر بنا باشد این تفاوتها قالب به وجود آورد خوب بهتر است بگوییم که به تعداد شاعران فارسی زبان در شعر پارسی قالب داریم دیگر نیاز به این نامهای عجیب و غریب هم نیست که در توجیه و تبیین آن به تته پته بیفتیم، به نام خود شاعر باشد، قالب سعدی، قالب حافظ، قالب من، قالب تو... گمان میکنم بحث موسیقی همین جا مطرح شود بهتر است.