مکتبهای ادبی
عنوان شعر اول : دنیای فربه
دنیای فربه ،ماده شیری را که در چرت است
خواب فشنگی که همیشه توی یک کلت است
سیگار غمگینی که لب میگیرد از رستم
سهراب که در فکر یک ماشین اسپرت است
پوسیده تاریخ هزاران ساله در پاریس
لاشیده فرهنگ و تمدن توی این تندیس
قاشق به دستانی که تا بی انتها خوردند
حق مرا با جرم همکاری با ابلیس
لاسیدن یک مادیان با توله گرگی مست
خوابیدن با مشتری در ارتفاعی پست
کاکل به سر هایی که مردی ادعا شان بود
در یک تجاوز انتهای کوچه ای بن بست
همسایه ای گوشی به دستش فیلم بر میداشت
مردی که تف میکرد روی واژه ی بهداشت
خوابی عمیق اما شبیه چرت کوتاهی
و دولتی که مردمش را هیچ می پنداشت.
عنوان شعر دوم : من هم
((من هم)) اما به زور ترس و کتک
من ((اهورای)) ساکتی که شکست
خنده هایی که از سر اجبار
کودکی که به جمع ما پیوست
پشت دستش که زخم سیگار است
از تن او چه کینه ای دارید
ابر وحشی و خشک ناپدریش
باز روی عضو شخصی اش بارید
این همه بغض توی پیکر ما
لعنت الله بر تمام جهان
از خجالت کشیدمان پایین
تا نهایت خوراندمان پایان
من هزاران هزار انسانم
بی تفاوت به جنسیت به چرا
شاید امروز وقت آن باشد
بشکنی تو سکوت این صده را
عنوان شعر سوم : درد نان
من به این شهر غریبه از پی نان آمدم
از پی یک لقمه نان با سر و جان آمدم
با شمایم کین چنین افسرده زارم میکنید
من زکابل تا کرج بی ترس زندان آمدم
جان و ناموس و وطن یک سو و آن سو اجنبی
بی وطن گشتم و با ناموس ایران آمدم
با کمی سوقات شیرین با کمی قند و شکر
با همین لفظ دری با نُقل بغلان آمدم
مادرم ایرانی و هفتاد جدم پارسی
من به پابوس(رضا شاه) خراسان آمدم
یوسفم آواره و رنجور هم بی سر پناه
توی چاهم مرد ایرانی ز کنعان آمدم
قبله مان یکسان و راه رستگاری هم یکی
من به قصد معنی تکریم انسان آمدم
شهر من حالا عروسِ تازه آبادی شده
من ولی یک کهنه سربازم که ویران آمدم
حامد غلامی
نقد این شعر از : محمد مستقیمی (راهی)
عنوان شعر اول : دنیای فربه
دنیای فربه ،ماده شیری را که در چرت است
خواب فشنگی که همیشه توی یک کلت است
سیگار غمگینی که لب میگیرد از رستم
سهراب که در فکر یک ماشین اسپرت است
پوسیده تاریخ هزاران ساله در پاریس
لاشیده فرهنگ و تمدن توی این تندیس
قاشق به دستانی که تا بی انتها خوردند
حق مرا با جرم همکاری با ابلیس
لاسیدن یک مادیان با توله گرگی مست
خوابیدن با مشتری در ارتفاعی پست
کاکل به سرهایی که مردی ادعاشان بود
در یک تجاوز انتهای کوچهای بنبست
همسایه ای گوشی به دستش فیلم بر میداشت
مردی که تف میکرد روی واژه ی بهداشت
خوابی عمیق اما شبیه چرت کوتاهی
و دولتی که مردمش را هیچ میپنداشت.
نقد:
یادداشتی که برای منتقد در انتهای شعرها گذاشتهای مرا بر آن داشت تا گریزی بزنم به مکتبهای ادبی و تقلید کورکورانهی بعضی از آنها که تقلید هم نیست تنها یک نام و یک ادعاست.
مکتبهای ادبی ناشی از مکتبهای فلسفی هستند که هنرمند با پذیرفتن آن فلسفه به عنوان جهانبینی خود بی آن که مدعی باشد چه بخواهد چه نخواهد در همان مکتب خلق اثر میکند این گونه نیست که من شاعر از امروز تصمیم بگیرم که مثلاً مدرن بسرایم یا پست مدرن بلکه اگر چنین تمایلی دارم باید آن فلسفه را مطالعه کنم و اصول و فروعش زا به عنوان ایدئولوژی خود بپذیرم و چون به این مرحله رسیدم نگاهم به پدیدههای هستی از دریچه همان مکتب شکل میگیرد و آن وقت است که خواسته و ناخواسته شعرم مثلاً مدرن یا پست مدرن میشود.
شما مدعی هستید که شعرتان پست مدرن است من نمیدانم چه ویژگیهایی در شعر شما هست که آن را به پست مدرن نسبت میدهید؟ متأسفانه بین شاعران و هنرمندان معاصر این گونه ادعاها بیشتر جنبهی «کلاس داشتن» و «پیشترفته بودن» دارد و آنان که به خیال خویش جدی هم در این راه کوشیدهاند تنها توانسته یک نوع گرته برداری سطحی از زبان فلان شاعر مدرن یا پست مدرن در ادبیات غرب داشته باشند در حالی که زبان و سبک شاعر هیچ ارتباطی به مکتب ادبی او ندارد و مکتب ادبی ناشی از مکتبی است که زیربنای فکری و ایدئولوژیک و جهانبینی آن هنرمند را میسازد نه زبان و سبک او چرا که به تعداد شاعران جهان سبک وجود دارد ولی مکتبهای ادبی محدودند همان گونه که جهانبینیها محدودند. جالب این جاست وقتی اثر چنین شاعران مدعی را مطالعه میکنی میبینی جهانبینی ایشان هنوز در جهان حلقوی است و زیربنای ذهنیشان هم کاملاً کلاسیک است اما مدعیند که شاعری پست مدرنند.
من نمیدانم شما از فلسفهی پست مدرن چقدر میدانید و تا کجا آن را پذیرفتهاید از شعرتان چنین استنباط میشود که دنیایتان کلاسیک است و مدرنیته را هم درک نکردهاید. این را میتوان از تصاویر و باورهای شما در همین سه شعر دریافت حال کدام ویژگی را به حساب پست مدرن گذاشتهاید که مدعی آن هستید نمیدانم؟ من بر این گمانم که اگر این فلسفه بشناسید و بخواهید آن را بپذیرید ذهنتان عجیب درگیر شده و قطعاً آن را پس میزند. بارزترین ویژگی این فلسفه هرم ارزشها در آن است که دیگر هرم نیست و تمام ارزشها به سطح میآید و مطلقی در آن نیست و تمام ارزشها نسبی است همین ویژگی را شما میتوانید بپذیرید؟ مسلماً به آسانی نمیپذیرید.مکتب هر هنرمندی با جهانبینی او و نگاهش به هستی بیان میشود نه با زبان و سبک.
بگذریم بهتر است با این مقدمه به شعرهایتان بپردازیم:
در بند اول شعر اول اولین جمله ناقص است:
دنیای فربه ماده شیری را...
فعل جملهپایه حذف شده است بی هیچ قرینهای مگر این که ادعا کنید این تصویر ماده شیر چرتی و تصاویر بعدی تعریف دنیای فربه است که اگر چنین باشد «را» مفعولی بعد از ماده شیری زاید است ضمناً قافیه «چرت و کلت و اسپرت» که دومی خارج از قوانین قافیه است مگر آن را قافیهی شنیداری بگیریم که معمولاً در ترانهها به کار میرود حال بماند از این که تعاریف دنیای فربه به آسمان و ریسمان میرود:
دنیای فربه ماده شیر چرتی یا خواب کلت وسیگار رستم و اتومبیل اسپرت سهراب است. نکند اینها پست مدرن است؟
در بند دوم:
«این تندیس» معرفه آمده ولی نکره است و «تا بیانتها خوردن» هم معنی «تا انتها خوردن» نمیدهد.
در بند سوم هم باز آسمان ریسمان و همچنین بلاتکلیفی جملهی پایانی
کاکل به سرهایی که مردی ادعاشان بود
در یک تجاوز انتهای کوچهای بنبست
کاکل به سرهای مدعی در یک تجاوز در انتهای کوچهی بنبست چه به سر کاکلیشان آمد؟
و در بند پایانی هم تصاویر پراکندهای که در بلاتکلیفی میمانند.
عنوان شعر دوم : من هم
((من هم)) اما به زور ترس و کتک
من ((اهورای)) ساکتی که شکست
خنده هایی که از سر اجبار
کودکی که به جمع ما پیوست
پشت دستش که زخم سیگار است
از تن او چه کینه ای دارید
ابر وحشی و خشک ناپدریش
باز روی عضو شخصی اش بارید
این همه بغض توی پیکر ما
لعنت الله بر تمام جهان
از خجالت کشیدمان پایین
تا نهایت خوراندمان پایان
من هزاران هزار انسانم
بی تفاوت به جنسیت به چرا
شاید امروز وقت آن باشد
بشکنی تو سکوت این صده را
نقد:
در شعر دوم هم با جملههای ناتمام روبرو هستیم به اضافهی همان تصاویر پراکندهی آسمان ریسمانی:
((من هم)) اما به زور ترس و کتک
خنده هایی که از سر اجبار
در بند دوم مرجع ضمیر «ش» نامعلوم است شاید همان «من» بند اول باشد ولی در شعر اگر شایدی بود باید منطقی باشد.
و لغزش وزنی در مصراع آخر:
باز روی عضو شخصی اش بارید
علاوه بر آن در این تصویر پایانی بارش هرچه هم وحشی باشد شکنجهای را متبادر نیست.
و در بند بعدی ابهام در مصراع پایانی:
تا نهایت خوراندمان پایان
و در بند پایانی باز هم ابهام:
بی تفاوت به جنسیت به چرا
و املای «صده» که باید بدانیم «صد» هم درستش «سد» است و برای این که با «سدّ» عربی اشتباه نشود با «ص» نوشتهاند حال شما «سده» را هم میخواهید اشتباه بنویسید. باز هم نکند این شعبدهبازیها پستمدرن است؟
عنوان شعر سوم : درد نان
من به این شهر غریبه از پی نان آمدم
از پی یک لقمهی نان با سر و جان آمدم
با شمایم کاین چنین افسرده زارم میکنید
من زکابل تا کرج بی ترس زندان آمدم
جان و ناموس و وطن یک سو و آن سو اجنبی
بی وطن گشتم و با ناموس ایران آمدم
با کمی سوقات شیرین با کمی قند و شکر
با همین لفظ دری با نُقل بغلان آمدم
مادرم ایرانی و هفتاد جدم پارسی
من به پابوس(رضا شاه) خراسان آمدم
یوسفم آواره و رنجور هم بی سر پناه
توی چاهم مرد ایرانی ز کنعان آمدم
قبلهمان یکسان و راه رستگاری هم یکی
من به قصد معنی تکریم انسان آمدم
شهر من حالا عروسِ تازه آبادی شده
من ولی یک کهنه سربازم که ویران آمدم
پیام شاعر برای منتقد : منتقدین عزیز لطفا نقد کنید شعرهارو تا بهتر بنویسم.
البته من پست مدرن کار میکنم.
نقد:
در شعر سوم از آن پراکندگیها خبری نیست اما شعر در فضای احساس سروده شده و شعاری احساسی بیش نیست که اگر وزن را از آن بگیرد این شعار به خوبی نمایان میشود. البته این عریانی جهانبینی شما را به خوبی فریاد میکند که کلاسیک است و بهتر است اصراری هم نداشته باشید که پستمدرن هستید.
دو شعر اول و دوم بیانگر این واقعیت است که نگاهی زیبا دارید که اگر باغبانی، این دشت پر از گل را هرس کند گلستانی میشود آنچنانی. نگران نباشید زبان شما به مرور شکل میگیرد و از جنجال مدرن و پستمدرن هم آرام آرام خلاص میشوید و خود را مییابید.