آیینه پردازان (ayinepardazan)

شناخت ماهیت و ساختار شعر

آیینه پردازان (ayinepardazan)

شناخت ماهیت و ساختار شعر

بایگانی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

۳۷ مطلب با موضوع «شعر کلاسیک» ثبت شده است

۲۵
مرداد

ارتباط عمودی در غزل

 

 

دیوانه دعا میکنم از بام نیفتی

شب منهدمم کرد... تو در دام نیفتی

در شهر نرقصی که برایت نگرانم

در بادیه چون هسته بادام نیفتی

بگذر تو ازین شهر که اهلش همه عامند

ای شمس جنون در خطر نام نیفتی

از شعله نگو هیچ؛ که من باز نسوزم

ای شمع؛ نسوزان که از اندام نیفتی

بر ابر نباران که درونش همه رعد است

چون گریه کند در طمع خام نیفتی

این قاب؛ منقش شده با تیغ خیال است

بر آینه چون سایه ی ناکام نیفتی

از عشق حذر کن که نه بازی...و نبازم

با توطئه در خون دل جام نیفتی

من رفته ام از دست... تو را می برد این راه

دیوانه دعا میکنم اینبار بیفتی!

راشین گوهرشاهی

 

نقد این شعر از : محمد مستقیمی (راهی)

 

سال‌هاست می‌نالم از عدم ارتباط عمودی در غزل و این آزردگی همیشه‌ با منتقدان شعر پارسی بوده تا آن جا که تسلیم شده‌اند و رضایت داده‌اند به این که: در قالب غزل هر بیت برای خود استقلال و این تسلیم تا جایی پیش رفت که گاهی مضامین متناقض در دو بیت پشت سر هم نیز جای گرفت و این گسستگی در مکتب هندی به قهقرا رفت. با این حال این پذیرش را مشروط بر آن می‌دانستند که عاطفه‌ی یک غزل از ابتدا تا انتها در یک فضا باشد و قالب غزل برای توجیه به نخ تسبیح تشبیه کردند که دانه‌های آن ابیات غزل است که آن هم برآورده نشد که نشد حال در این غزل،ک شما از این هم فراتر رفته و استقلالی در همان حد به هر مصراع بخشیده‌اید که این دیگر فاجعه است اگر مثل قافیه‌بندان و مضمون سازان عمل نمی‌کنید باید شما را تحسین کنم و چه بهتر که از این پس هم گرد آن نگردید! گمان می‌کنم عملکرد ذهن شما چنین باشد: احساسی را در مصراع اول بیان می‌کنید بی آن که به قافیه و ردیف بیندیشید و ناگهان متوجه می‌شوید که ناگزیر از کاربرد ردیف و قافیه هستید اما به خود زحمت نمی‌دهید یا دایره‌‌ی واژگانی محدودتان اجازه نمی‌دهد برای دنبال کردن همان احساس بیان شده، قافیه‌ای مناسب بیابید و تنها در دایره‌ی کوچکیگ از واژگان سیر می‌کنید که معمولاً با آنچه در مصراع اول بیان کرده‌اید سازگاری ندارد پس بناچار اولین تصویری را که آن ردیف و قافیه‌ای انتخابی به ذهن می‌آورد بیان می‌کنید در نتیجه تناسبی بین دو مصراع یک بیت نیست و این همان فاجعه‌ای است که اشاره کردم. پیشنهاد نمی‌کنم به جرگه قافیه‌بندان و مضمون پردازان درآیید که آن دیگر آفتی است که رهایی از آن کار حضرت فیل است پس بهتر آن که بگذارید ذهنتان همین عملکرد طبیعی را داشته باشد تنها در انتخاب قافیه تأمل بیشتری داشته باشید و اجازه ندهید تصویرهایتان از هم بگسلند. حال در این غزل، گسستگی‌ها را بیت به بیت بررسی می‌کنیم:
دیوانه دعا می‌کنم از بام نیفتی
شب منهدمم کرد... تو در دام نیفتی
دامی که راوی در آن افتاده از رفتار شب است در حالی که در مصراع اول برای مخاطب دیوانه خود دعا می کند که از بام نیفتد. پیداست اولین قافیه‌ای متبادر شده به ذهن «دام» بوده است که تصویر ارائه شده را دنبال نمی‌کند
در شهر نرقصی که برایت نگرانم
در بادیه چون هسته بادام نیفتی
بگذر تو ازین شهر که اهلش همه عامند
ای شمس جنون در خطر نام نیفتی
این دو بیت که ظاهراً تلمیحی گنگ در آن است و دو قافیه‌ی «بادام و نام» نتوانسته آن را به تصویر بکشند.
از شعله نگو هیچ؛ که من باز نسوزم
ای شمع؛ نسوزان که از اندام نیفتی
این بیت در نگاه اول آن گسستگی کذایی را ندارد چرا که در مصراع اول از «شعله و سوختن» سخن رفته است و در مصراع دوم هم از «شمع و سوزاندن» و ظاهراً نباید گسستی در کار باشد اما یک پرسش: شمع با سوزاندن از اندام می‌افتد یا از سوختن؟ ببینید این خرابکاری, کار واژه‌ی «اندام» است.
بر ابر نباران که درونش همه رعد است
چون گریه کند در طمع خام نیفتی
این بیت که در هر دو مصراع تصاویری ناقص داردگ و شاید گناهش به گردن قافیه هم نباشد: ابتدا این که مخاطب فعل نهی «نباران» کیست؟ و در مصراع دوم هم طمع خام اشاره شده گنگ است. چه طمعی؟
این قاب؛ منقش شده با تیغ خیال است
بر آینه چون سایه‌ی ناکام نیفتی
مخاطب این بیت هم نامشخص است و همچنین ناکامی سایه هم در ابهام است و بین دو مصراع هم ارتباطی نیست جز ارتباط «قاب» و «آینه».
از عشق حذر کن که نه بازی...و نبازم
با توطئه در خون دل جام نیفتی
متوجه نشدم «نه بازی» غلط تایپی است یا غلط رسم‌الخطی ظاهراً باید «نبازی» باشد علاوه بر آن این چه توطئه‌ای است که با آن که معلوم نیست حاصل از قمار عشق است یا از واژه‌های «نبازی و نبازم» استنباط می‌شود یا علت دیگری دارد؟ تازه در خون دل جام افتادن چه صیغه‌ای است؟
من رفته‌ام از دست... تو را می‌برد این راه
دیوانه دعا می‌کنم این باربیفتی!
این بیت هم با وجود تصرفی که در ردیف شده و با حذف قافیه که کار شایسته‌ی است همان گسستگی وجود دارد و پیداست نگاه شاعر به دو مصراع مستقل بوده است.

  • محمد مستقیمی، راهی
۲۵
مرداد

گستره‌ی معنایی واژگان

دلم دوباره نگاه تو را بهانه گرفت
دوباره دامن اشعار عاشقانه گرفت
به یاد گرمی آغوش با طراوت تو
دوباره بذر غزل در دلم جوانه گرفت
تمام حرف دلم جز امید وصل تو نیست
همان که شاعر هستی از آن ترانه گرفت
نه عرش شان حضور تو دارد و نه زمین
تو را ز تخت خدایی دلم نشانه گرفت
چه کرده عشق تو با دل که از کنار نجات
به شوق وصل شما راه بیکرانه گرفت
چه شعرها و غزلها در این زمینه سرود
چه نکته ها و غلطها در آن زمانه گرفت
به جای جنت و آغوش قدسیان دل من
کمند موی شما را گزید و خانه گرفت

 

 امیررضا جلال وند

نقد این شعر از : محمد مستقیمی (راهی)


یک ایراد بزرگ غزل‌سرایی این است که با مضمون‌سازی و مضمون‌پردازی عجین شده است و همین عیب بزرگ ارتباط عمودی ابیات را گسسته تا آن جا که منتقدان تسلیم شده و توجیه «نخ تسبیح» معروف را پذیرفتند گرچه با هیچ منطقی پذیرفتنی نیست. این گسستگی تا آن جا پیش رفت که هر بیت برای خود سازی جدا نواخت و حتی ارتباط عاطفه نیز در آن‌ها گسست. خوشبختانه این آخری در غزل شما نیست و فضای احساس در غزل شما از ابتدا تا انتها یکدست و بی‌گسست ادامه یافته است و این ویژگی در این وانفسای غزل‌های گسسته تقدیر می‌طلبد گرچه انتظار این است که فضای خیال شاعر هم دست کم در یک گستره‌ی محدود با یک جغرافیای پذیرفتنی باشد که متأسفانه این ایراد بر شما وارد است و آسمان ریسمانی به هم بافته شده در آن است که اگر همه‌ی تصاویر در فضای طراحی شده‌ی «شعر و غزل» بود بهتر بود.
یک تلاش ناملموس در این راه در کار شما دیده می‌شود مثلاً برای این که قافیه‌ای «جوانه» را به آن فضا ارتباط دهید دست به دامن ترکیب تشبیهی «بذر غزل» شده‌اید ولی شاهدیم که نه تنها این تلاش، بیهوده بوده که آسیب هم رسانده است چون ارتباط را با مصراع اول ضعیف‌تر کرده است. همین تلاش را در بیت بعدی هم به گونه‌ای دیگر می‌بینیم و آن عبارت «همان که شاعر هستی» که معترضه‌ای توصیفی است و ظاهراً آمده است تا قافیه‌ی «ترانه» را که خود در فضای شعر و غزل هست به «حرف دل و وصل» گره بزند. این تلاش‌های کم‌رنگ در همین دو مورد خلاصه می‌شود. ازین نکته‌ی مهم که بگذریم می‌ماند ارتباط عاطفی دیگر ابیات در فضاهایی که گاهی در عرش است و گاهی در فرش.
حال بپردازیم به بلایی که ردیف «گرفت» بر سر شاعر نازل کرده است. ظاهراً این فعل گاهی تام است و گاهی همکرد که همنشینی آن با اسم فعل مرکب ساخته است:
در بیت دوم «گرفت» همکرد است به معنای «جوانه کرد» که مرکب است که البته مشکلی ندارد. «گرفت» در بیت بعدی با «ترانه» همنشین است که «ترانه گرفتن» به معنای ترانه ساز کردن است که باز هم چندان مشکلی به نظر نمی‌رسد گرچه ارتباطش با مصراع اول ضعیف است. در بیت بعد هم که همنشین نشانه است اگر فعل مرکب باشد به معنای «کرد» تا حدی پذیرفتنی است ولی اگر همکرد نباشد «نشانه‌گیری» کرد معنا می‌دهد که چندان دلچسب نیست چون مفهوم شکار کردن در آن مستتر است که به مضمون طراحی شده آسیب می‌زند. در بیت بعد «راه بی‌کرانه گرفت» مشکل دارد اگر بخواهد به معنای منظور شما باشد یک متمم نیاز دارد که آن را حذف کرده‌اید و آن «در پیش» است علاوه بر آن «را» مفعولی را هم که جایز نیست حذف کرده‌اید. عبارت درست چنین است: راه بی‌کرانه را در پیش گرفت ولی اگر تنها «را» مفعولی را محذوف.. بگیریم «راه گرفتن» معنای راهزنی دارد که مطلقاّ پذیرفتنی نیست. در بیت بعد تنها یک زمینه‌سازی تصنعی ترصیعی دارید توجه کنید:
چه شعرها و غزلها در این زمینه سرود
چه نکته ها و غلطها در آن زمانه گرفت
قرینه‌ها را با دقت ببینید: «چه شعرها، چه نکته‌ها» گروه بعد: «غزل‌ها، غلط‌ها» بعدی: « در این، در آن» بعد، «زمینه، زمانه» و در پایان: «سرود، گرفت» تمام توجه به این مرصع کردن کلام معطوف و معنا و مفهوم و مضمون فدای این توجه شده و در نتیجه تلاشی است برای رسیدن بهح یک آرایه‌ی تصنعی.
در بیت پایانی هم «خانه گرفت» به معنای خانه کرد است که ایرادی ندارد تنها اشاره کنم که در کمند مو خانه کردن مضمونی نخ‌نما و پیش پا افتاده است.
در پایان اشاره کنم غزل شما درخور توجهی بود که بر آن معطوف شد.

 

  • محمد مستقیمی، راهی
۲۴
مرداد

ضعف تألیف


عنوان شعر اول : دوراهی
سردرگمم بینِ دوراهـی های اجبــاری
توی خودم فریاد خوردن...آبـروداری
این دوستان و زخم های واقعا کاری!
سردرگمم از حجمِ این امّید واهی

با من جنونِ مُستند ، با من زمستان بود
سرگیجه های ناشی از مستیِ باران بود!
یک عمر غم روی غم و یک ذره ایمان بود
من همچنـان سردرگمـم ، توی دوراهی!

قسمت بر این شد وارثِ افسوس باشم تا...
در خواب و بیداری فقط کابوس باشم تا...
خشکیده از کبریتِ هر جاسوس باشم تا...
این شور بختی باعث و بانی ندارد!

من همچنان درگیــرِ حـلِ این معمــاهـا
من همچنان آن کودکِ دیوانـه ی تنهــا!
دلـگیـــر از بیمـــاریِ جـمعــیِ آدمـــهـا
این قصه هم انگار پایانی ندارد...

عنوان شعر دوم : پیدایش
وقتی که قطعه قطعه فرو میریخت
تصویر های مبهم من از تـو
با هر شکست، چهره ی رنجورم
از هر چه آینـه ست مکدّر بـود

شعله کشیدی و منِ در گوگرد
آم‍ـاده ی جوانـه زدن میشـد
با انفجـارِ مــن، همـه ی دنیــا
تا چند هفتـه داغ و منـور بود

دیگـر گذشتـه دوره ی پیدایـش
حالا فقـط سه مـاهِ زمستانی
از سالـهای زندگیـَم باقی ست
از سالـهای حسـرتِ نامحدود

باری گران کشید و کمر خم کرد-
-لب های خط خطی شده و گیجم
در زیر خنده های دروغی که
تنهـا بـرای شـادیِ مــادر بـود!

دنیـا خلاصه ی تو شـد و در مـن
حال و هوای خوابِ زمستانی ست
آجر به آجـرم زده یـــخ.. امــا
روزی بهــار پشت همین در بود!

عنوان شعر سوم : پادگان
هنوز در سرِ من سوت میکشد منطق
به خط نمی شود انگــار
پادگانِ تنم!
نخواستم که به مافوق سر تکان بدهم
نخواستم و به اجبار...
صاف شد دهنم!!

و ریسک کردم و گفتم:
که عاشقت شده ام
ببین دوباره عرق کرده دست های قمار!
ببین دوباره ب،ب،بــِ
به لکنت افتادم!
دوباره زندگیـَم شد شکست های قمار...

میانِ سکته زمان پرت می کند من را
به حصرِ دامن تو! انقلاب مخمل و خون!
به هرچه زنده نماندن
به هرچه کشته شدن
درون حالتی از نیمِ دیگرِ مجنون!

میانِ این همه فن/آوریِ ریز و درشت
هنوز می شود انگار مهره ماری داشت!
زنی
به هیبتِ کبرا و نیشِ مثلِ عسل!
و مردِ شعبده بازی
که پافشاری داشت. در آخرین اجرا
تن به نیش هم بدهد!
در آخرین اجرا مرد گور خود را کند!
در آخرین اجرا مرد گور خود را کند!

 

مهدی غفوری

 

نقد این شعر از : محمد مستقیمی (راهی)


عنوان شعر اول: دوراهی

سردرگمم بینِ دوراهی‌های اجباری
توی خودم فریاد خوردن...آبروداری
این دوستان و زخم‌های واقعاً کاری!
سردرگمم از حجمِ این امّید واهی

با من جنونِ مُستند ، با من زمستان بود
سرگیجه‌های ناشی از مستیِ باران بود!
یک عمر غم روی غم و یک ذره ایمان بود
من همچنان سردرگمم ، توی دوراهی!

قسمت بر این شد وارثِ افسوس باشم تا...
در خواب و بیداری فقط کابوس باشم تا...
خشکیده از کبریتِ هر جاسوس باشم تا...
این شور بختی باعث و بانی ندارد!

من همچنان درگیرِ حلِ این معماها
من همچنان آن کودکِ دیوانه‌ی تنها!
دلگیر از بیماریِ جـمعـیِ آدم‌هـا
این قصه هم انگار پایانی ندارد...

نقد:
ابتدا اشاره کنم به تصرفاتی که در قالب‌های شعر دارید که آن را می‌پسندم به شرطی که تنها به منظور یک نوآوری هدفمند باشد نه صرفاً برای تفنن. برای مثال: این شعر مسمطی مربع با بند برگردانی که وزن آن یک هجا از وزن اصلی کم‌تر است یا تصرفی که در جایگاه قافیه در شعر دوم دارید.
و امّا در ساختار شعرهای شما - جمع بستن به دلیل غلبه‌ی این خصیصه است – باید بگویم که گاهی واقعه‌گویی است – در شعر اول- که در گذشته «مکتب وقوع» نامیده شده و در اصطلاح نوین باید آن را اتفاق شعر در فضای احساس بنامم گرچه هر از گاهی در جزئیات تصاویر، فضای خیال شکل می‌گیرد ولی نپذیرفتنی است که اگر قالب غزل بودند شاید با اغماض از آن می‌گذشتم اما در چنین قالب‌هایی که انتظار می‌رود ارتباط عمودی را در فضای خیال طلب می‌کند این پرش‌های جزیی را باید به حساب پرش به ناخودآگاه در لحظاتی گذاشت که خارج از چارچوب هنری است یعنی تصاویر فضای خیال از ابتدا به شکل استعاره شکل نگرفته است بلکه این اتفاق در به کارگیری آرایه‌هایی است که استعداد آفرینش چنین ساختاری در آن‌هاست. از این موارد که بگذریم باید به یک ضعف عمومی که بسامد نسبتاً بالایی دارد و من در مطالعه‌ی شعرهای پیشین شما نیز آن‌ها را مشاهده کردم بپردازم. ضعف تألیف‌هایی که به نظر می‌رسد نتیجه عدم توجه به ساختار زبان فارسی و معانی واژه‌ها و ترکیب‌ها باشد و برخی هم تحمیل اوزان عروضی است و گاهی هم نتیجه‌ی حذف‌های نابجا که لازم می‌دانم به همه‌ی آن‌ها اشاره کنم:
سردرگمم بینِ دوراهی‌های اجباری: «بین دو راهی» کجای دو راهی است؟ این ترکیب معمولاً «بر سر دو راهی» تعبیر می‌شود
توی خودم فریاد خوردن...آبروداری: «فریاد خوردن» همخ از همان نوع «بین دو راهی» است. شاید مخاطب منظور شما را بفهمد ولی تهمت تحمیل وزن را با خود دارد و همچنین است «...» وسط این مصراع حذفی که قرینه‌ای ندارد و قابل حدس نیست چرا که موارد مثبت و منفی را می‌پذیرد.
در بند دوم ظاهراً دو راهی‌ها را می‌شمارید که هیچ کدام دو راهی نیستند: جنون مستند با زمستان، غم با ایمان چگونه می‌توانند دو راهی باشند.
حذف‌های بند سوم هیچ کدام قابل حدس نیستند علاوه بر آن ترکیب «کابوس بودن» و «کبریت جاسوس» نامفهومند.
در بند آخر، «من همچنان آن کودک...»: در واژه‌ی «همچنان»، «آن» وجود دارد و همچنان ترکیب همچون+ آن است و تکرار «آن» پس از «همچنان) حشو است و در ادامه «بیماری جمعی» نامفهوم است چرا که بیماری‌های جمعی بسیارند.

عنوان شعر دوم : پیدایش

وقتی که قطعه قطعه فرو میریخت
تصویرهای مبهم من از تو
با هر شکست، چهره‌ی رنجورم
از هر چه آینـه‌ست مکدّر بـود

شعله کشیدی و منِ در گوگرد
آم‍اده‌ی جوانه زدن می‌شد
با انفجارِ من، همه‌ی دنیا
تا چند هفتـه داغ و منور بود

دیگر گذشتـه دوره‌ی پیدایش
حالا فقط سه مـاهِ زمستانی
از سال‌های زندگیم باقی‌ست
از سال‌های حسرتِ نامحدود

باری گران کشید و کمر خم کرد-
-لب‌های خط خطی شده و گیجم
در زیر خنده‌های دروغی که
تنهـا بـرای شادیِ مادر بـود!

دنیا خلاصه‌ی تو شد و در من
حال و هوای خوابِ زمستانی‌ست
آجر به آجرم زده یخ.. اما
روزی بهار پشت همین در بود!

نقد:
در بند دوم ترکیب « منِ در گوگرد» چگونه «منی» است؟ اگر منظور «من‌ آماده‌ی انفجار» است که همین هم هست تصور آلودگی یک انسان در گوگرد خیلی دور از ذهن است علاوه بر آن «جوانه زدن» این «من» دوباره مخاطب را سر در گم می‌کند. «دنیای داغ و منور» هم در سیاق معنایی دچار پارادوکس است چرا که داغی منفی گرفته شده و منور بودن هم باید منفی باشد که نتوانسته‌اید بار مثبت این واژه را دگرگون کنید.
در بند چهارم «بار گران کشیدن و کمر خم کردن» برای لب‌های خط خطی غیر قابل تصور است مگر معنای کنایی این عبارات را به لب‌ها نسبت دهیم که بهتر بود ظاهر تصویر هم ممکن می‌نمود.
در بند پایانی هم «آجر به آجر» یک انسان از همان مورد قبلی است که باید معنای کنایی عبارت را در نظر بگیرم که بهتر است ظاهر و واقعیت کنایات هم با عناصری که بدان منسوب می‌شوند مناسبت داشته باشند.
این شعر اگر ضعف تألیف‌هایش بر طرف شود شعر خوبی است زیرا فضای استعاری در آن بخوبی شکل گرفته و تأویل‌پذیر است.

عنوان شعر سوم : پادگان

هنوز در سرِ من سوت می‌کشد منطق
به خط نمی‌شود انگــار
پادگانِ تنم!
نخواستم که به مافوق سر تکان بدهم
نخواستم و به اجبار...
صاف شد دهنم!!

و ریسک کردم و گفتم:
که عاشقت شده‌ام
ببین دوباره عرق کرده دست‌های قمار!
ببین دوباره ب،ب،بــِ
به لکنت افتادم!
دوباره زندگیم شد شکست‌های قمار...

میانِ سکته زمان پرت می‌کند من را
به حصرِ دامن تو! انقلاب مخمل و خون!
به هرچه زنده نماندن
به هرچه کشته شدن
درون حالتی از نیمِ دیگرِ مجنون!

میانِ این همه فن‌آوریِ ریز و درشت
هنوز می‌شود انگار مهره ماری داشت!
زنی
به هیبتِ کبرا و نیشِ مثلِ عسل!
و مردِ شعبده بازی
که پافشاری داشت. در آخرین اجرا
تن به نیش هم بدهد!
در آخرین اجرا مرد گور خود را کند!
در آخرین اجرا مرد گور خود را کند!

نقد:
این چارپاره که در تقطیع آن هم ذوق به خرج داده‌اید و کاملاً بجا هم هست امّا ویژگی چارپاره را ندارد و بیشتر تصویرهای پراکنده‌اش آن را به قالب غزل نزدیک می‌کند. در غزل کمترین انتظار ما این است که هر بیت دست کم برای خودش یک شعر کوتاه مستقل باشد که البته اگر ارتباط عمودی هم برقرار شود فبهاالمراد. از این جهت می توانیم این شعر را غزلی بنامیم با وزنی بلند و دوری که تنها توجیهی بیش نیست زیرا وزن بیش از حد بلند می‌شود به هر حال هر بند این چارپاره برای خود سازی جدا می‌نوازد از این ضعف که بگذریم ضعف تألیف‌ها که بیشتر مفهومی هم هستند در آن دیده می‌شود:
در بند اول: «پادگان تن» که با بی‌منطقی به صف نمی‌شود که باز هم همه را باید کنایی بپذیریم مثل موارد اشاره شده و همچنین است کنایه‌ی پیش پا افتاده‌ی «صاف شد دهنم»
در بند دوم: ایهام تناسبی در ترکیب «دست‌های قمار» وجود دارد که احتمالاً توجهی به آن نداشته‌اید که یک معنای آن «دست‌های قمارباز» است و دیگر یک «داو» قمار و چون عرق کرده معنای اول منظور است و با این حساب باید واژه‌ی «قمار» را مجاز آلیت از دست‌های قمارباز بگیریم البته بالعکس.
بند سوم و آخر بسیار زیباست گرچه هر بند اسقلال تصویری و تأویلی دارند ولی همه در فضای خیالند و تأویل‌پذیر و ایراد، همان استقلالشان است.
در مجموع، این شعر هم شعر خوبی می‌شود با برطرف شدن ضعف‌هایی که اشاره شد.

  • محمد مستقیمی، راهی
۲۳
مرداد

اسلوب معادله


پرواز
قانون جاذبه را نقض نمی کند
همانطور که ابرهای معلق
سنگینی هوای پاییز را
قانون ها بهانه هایی هستند
که برای شکسته شدن می تراشیم
مثل عشق
-قانونی که در آن هیچ چیز زوری نیست-

علی امیدیان

 

نقد این شعر از : محمد مستقیمی (راهی)

نقد:

این متن از نگاه کلاسیک شعر است امّا از نگاه امروزی در ماهیت آن خلل‌هایی است که باید باز و روشن شود:
در شعر کلاسیک آرایه‌ای داریم که اخیراً آن را «اسلوب معادله» نامیده‌اند ولی گذشتگان آن را در انواع «تمثیل» دسته‌بندی می‌کردند که هر دو نام‌گذاری درست است گرچه امروزی آن ساختاری است و نام کهن آن مفهومی است. این آرایه در مکتب هندی بسیار برجسته است که معمولاّ در یک بیت اتفاق می‌افتد:
شاعر برای اثبات ادعای خود واقعیتی غیر قابل انکار را در یک مصراع می‌آورد و در مصراع دیگر ادعای خویش را چنان با آن چفت می‌کند که مخاطب تسلیم شده و آن را می‌پذیرد و پیوند این دو مصراع تساوی مبتنی بر تشبیه است که البته این گونه اثبات منطقی نیست و تنها شاعرانه است.
ایرادی که بر تمثیل‌های ادبیات ما وارد است چه تمثیل‌های داستان‌گونه و بلند و چه تمثیل‌های فشرده در یک بیت هندی‌وار این است که از فضایی که می‌توانست استعاری باشد شاعر برای اثبات ادعای خود یا آموزش آنچه در ذهن خود دارد و یا تحمیل احساس خود به خواننده استفاده می‌کند و در نتیجه راه تأویل را بر خواننده می‌بندد. به چند تمثیل اسلوب معادله‌ای سبک هندی توجه کنید:
دندان که در دهان نبود خنده بدنماست
دکان بی‌متاع چرا وا کند کسی
ریشه‌ی نخل کهن‌سال از جوان افزون‌تر است
بیشتر دلبستگی باشد به دنیا پیر را
ز یاران کینه هرگز در دل یاران نمی‌ماند
به روی آب جای قطره‌ی باران نمی‌ماند
در بیت پایانی، ابتدا ادّعای شاعر است و بعد واقعیت انکار ناپذیر که گاهی بر عکس است. دقت کنید مصراع دوم می‌توانست یک فضای استعاری باشد که شاعر آن را در یک تأویل محدود کرده است و از همین دست هستند تمام تمثیل‌های کوچک و بزرگ چه در ابیات هندی و چه در بوستان سعدی یا مثنوی معنوی مولانا. شایان ذکر است که این ایراد بر گذشتگان وارد نیست چرا که آنان به «هنر» به غنوان یک وسیله برای آموزش نگاه می‌کردند امّا امروز که چنین نگاهی مردود است به شاعران معاصر چنین ایرادی وارد است.
حال برگردیم به ساختار این متن:
دو واقعیت: یکی قانون پرواز و دیگری ابرهای معلق در ابتدا بیان شده‌اند با این تفاوت که در سبک هندی لطافت و شاعرانگی در بیان هست امّا در این متن انگار علم فیزیک بیان شده باشد و بعد هم قضاوتی در باره‌ی قوانین که انگار بیانیه‌ای در چامعه‌شناسی است.
و اتفاق ناگوارتر از همه مصراع:
مثل عشق
که این همانی اسلوب معادله سبک هندی راه هم ندارد و با آمدن ادات تشبیه، هم از لطافت اسلوب معادله بی‌بهره شده است؛ هم اجازه شکل‌گیری فضای استعاری را سلب می‌کند.
توجه داشتیم باشیم در بسیاری از اشعار، با یک تشبیه در ابتدا یا در انتهای شعر، فضای استعاری ویران می‌شود و با این توصیف این متن یک شعر کلاسیک است گرچه در قالب سپید روایت شده است.

 

  • محمد مستقیمی، راهی
۱۸
مرداد

 

اشک جاری شما از دیدگان مصنوعی است

غنچه‌ی لبخند بر روی دهان مصنوعی است

 

قلب را آلوده کردید ، شرم بادا بر شما

چشم و گوش و دست و مغز و استخوان مصنوعی است

 

نه امامانی ، نه عقلی ، نه خدایی داشتید

نه فقط دندانتان ، ایمانتان مصنوعی است

 

این طرف در شرق آدم کشته و غارت گرید

آن طرف بخشنده‌اید، یا مهربان مصنوعی است

 

قرن‌ها در چاه تاریک طبیعت مانده‌اید

روشنی در شام تار این مکان مصنوعی است

 

سال‌ها نشنیده‌ایم آواز باران در کویر

بر فراز آسمان رنگین کمان مصنوعی است

 

میوه‌ی کال شما هم هیچ خاصیت نداشت

باغ مصنوعی و حتی باغبان مصنوعی است

 

حور و غلمان بهشتی اهل این شهر نیستند

در میان شهر این باغ جنان مصنوعی است

 

دست‌فروشی در خیابان جنس ارزان می‌فروخت

دسته‌گل‌هایش اگرچه رایگان مصنوعی است

 

زرق و برق این خیابان‌ها فریبی بیش نیست

سبزی برگ درختان در خزان مصنوعی است

 

از شما مستکبران هم خسته گشتم هم ملول

خوب می دانم همه دنیایتان مصنوعی است

مهدی برگی

 

نقد این شعر از : محمد مستقیمی (راهی)

فریب موسیقی

یک غزل با ردیف بلند «مصنوعی است» که مسند و رابطه یک جمله اسنادی است این ساختار شاعر را محدود می‌کند به این که تمام مصراع اول و نیمه اول مصراع دوم مقدمه‌ای برای مسندالیه و خود مسندالیه باشد و شعر را دچار یک ساختار تکراری می‌کند که بعد از دو سه بیت خسته‌کننده می‌شود و خواننده را به این پیش‌داوری می‌کشاند که قافیه بعدی چیست و قرار است چه چیز مصنوعی دیگر کشف شود.

از نظر تکنیکی دو سه بیت با لغزش وزنی روبروست البته با سقوط حرف:

قلب را آلوده کردید ، شرم بادا بر شما

آن طرف بخشنده‌اید، یا مهربان مصنوعی است / «دال» در «کردید» و « بخشنده‌اید»

حور و غلمان بهشتی اهل این شهر نیستند / «ر» در «شهر»

دست‌فروشی در خیابان جنس ارزان می فروخت / «ت» در «دست‌فروشی»

و گاهی همان ردیف بلند، خود حشو است:

این طرف در شرق آدم کشته و غارت‌گرید

آن طرف بخشنده‌اید، یا مهربان مصنوعی است

اگر دقت کنید می‌بینید که این جمله‌ی اسنادی ذر مصراع دوم مسندالیه ندارد مگر این که جمله‌ی ماقبل ردیف را به وجه مصدری ببرید:

آن طرف بخشنده بودن‌هایتان مصنوعی است

و اما نکته بارز دیگری که بسیار آزار دهنده است حشوهاست یعنی واژگانی که تنها وزن پرکن هستند حشوهای از نوع قبیح:

اشک جاری شما از دیدگان مصنوعی است

غنچه ی لبخند بر روی دهان مصنوعی است

«از دیدگان» در مصراع اول و «بر روی دهان» در مصراع دوم، مگر اشک از جای دیگری هم جاری می‌شود یا لبخند مگر در پیشانی هم هست.

این ضعف‌ها در یک غزل که کوششی است مضمون پردازی شود و قافیه‌بندی که در آن هم چندان توفیقی حاصل نیست و آن را در حد یک نظم پایین می‌آورد مضمون تازه‌ای هم در آن نیست و گاهی تا حد یک تناسب بی‌مناسبت نازل شده است:

قلب را آلوده کردید ، شرم بادا بر شما

چشم و گوش و دست و مغز و استخوان مصنوعی است

نه امامانی ، نه عقلی ، نه خدایی داشتید

نه فقط دندانتان ، ایمانتان مصنوعی است

این نقد برای یک نظم نوشته شد. در تمام این نظم تنها یک بیت شعر است که نشان می‌دهد اگر عمل‌کرد دنیای خیال شاعرانه را بشناسید خواهید توانست دست کم مضمون پردازی قَدَر باشید و اگر آفت‌ها را هم بشناسید غزلتان از فرود یک نظم بر فراز یک شعر خوب خواهد نشست در این بیت خوب دقت کنید:

سال‌ها نشنیده‌ایم آواز باران در کویر

بر فراز آسمان رنگین کمان مصنوعی است

گرچه می‌توانست روایتی بهتر و منسجم‌تر داشته باشد اما در ماهیت شایسته‌ی ستایش است با تمام مشکلاتی که قالب مخصوصاً انتخاب دست و پاگیر ردیف بلند و بی‌احساس «مصنوعی است» ایجاد کرده. دلیل توفیق شما در این بیت توجه به مصداق واژه‌ی «رنگین کمان» است. درست است که همنشینی این ترکیب با ردیف، درصد بالایی از بار خیال را مالک است ولی این باروری که با تلقیح مصنوعی انجام گرفته با یاری تخیل شاعر به تصویری عینی می‌رسد که تأویل‌پذیری بالایی دارد و شاعر تنها در همین بیت مؤفق به آفرینش هنری می‌شود. دیگر ابیات سوای ضعف‌های زبانی و تألیفی گزارشی بیش نیستند که اگر موسیقی را از آن‌ها بگیرید نه تنها چیزی باقی نمی‌ماند بلکه گهگاهی تا حد یک کلام نامربوط پایین می‌آید. متأسفانه موسیقی در شعر کلاسیک اغلب مخاطبان را می‌فریبد و گاهی حتی خود شاعر هم مفتون موسیقی شده از رسالت آفرینش هنری خویش به دور می‌افتد. بهتر است در شعر کلاسیک پس از هر سرایش موسیقی را از کلام خود بزدایید آن گاه خود به نقد آنچه نوشته‌اید بنشینید. خواهید دید که اغلب چیزی خلق نشده است شما هم اکنون با این غزل خود چنین رفتار کنید یعنی آن را به نثر تبدیل کنید و خود به داوری بنشینید خواهید دید تنها در همان یک بیت خلق هنری اتفاق افتاده و در جاهای دیگر گاهی کلام نامربوط هم هست. به اتفاقی که در سرایش همان یک بیت در مخیله‌ی شما روی داده است توجه کنید و آن حال و هوا را خوب درک کنید و ببینید چگونه عمل کرده‌اید شاید بتوانید دنیای خیال را بهتر بشناسید و از این پس با همان تلقیح مصنوعی که خیال خود را بارور می‌کنید فضای خیالتان را عینیت ببخشید.

یک نکته دیگر هم برای تذکر ضرورت دارد. به نظر می‌رسد دایره واژگانی کوچکی دارید این است که در همان قافیه‌بندی‌ها و مضمون‌پردازی‌ها هم دچار مشکل هستید و حتی لغزش‌های وزنی و سقوط حرف‌ها هم ناشی از همین مشکل است پس بیشتر مطالعه کنید مهم نیست چه چیزی باشد هرچه دوست دارید تا دایره‌ی واژگانتان گسترده‌تر شود.

 

  • محمد مستقیمی، راهی
۱۸
مرداد

 

سحر رسیده ولی ما هنوز در خوابیم

اسیر رشته‌ای از نور کرم شب‌تابیم

 

درون خیمه‌ی شب چادری سیه زده‌ایم

به چاه دهکده در جستجوی مهتابیم

 

نه فکر روشن فردا نه چشمه‌ها هستیم

که هر دقیقه و ساعت به فکر مردابیم

 

به روز فتنه و شر عافیت طلب کردیم

به شام محنت و غم چون همیشه نایابیم

 

سر مبارزه با کردگار خود داریم

اگرچه سمت خدا در میان محرابیم

 

غلام حلقه به گوش هوای خود شده‌ایم

زیاد رفته که ما بندگان اربابیم

 

خوشا به حال کسانی که مرهم زخم‌اند

نه مثل ما که دوا بعد مرگ سهرابیم

 

میان ماندن و رفتن دچار شک شده‌ایم

در این مجادله‌ها کفش خویش می سابیم

 

بتاب مهر درخشان به صحن خانه‌ی دل

که در فراق تو افسرده‌ایم و بی تابیم

 

بیا حقیقت باران که وقت آمدنت

به آبروی تو ما تا همیشه سیرابیم

مهدی برگی

 

نقد این شعر از: محمد مستقیمی (راهی)

شاعر بی‌حوصله

این غزل در برابرنهاد با غزل پیشین در نقد قبلی خیلی بهتر است و دلیل آن هم مردّف نبودن آن است گرچه رابطه‌ی «ایم» به نوعی عمل‌کرد ردیف را بر عهده دارد و به نظر من ردیف پیوسته به مسند است اما چون تنها رابطه است آن ساختار تکراری را کم‌تر باعث می‌شود. قافیه‌ها مسند جمله هستند و مسندالیه هم در ردیف مستتر است پس شاعر قید و بند کم‌تری دارد و همین رهاتر بودن او را از آفات زیادی دور کرده است.

در اکثر ابیات نه تنها بیت از فضای احساس به خوبی به فضای خیال رفته و فضای استعاری که ماهیت اصلی تمام هنرها به طور اعم و شعر به طور اخص است اتفاق می‌افتد شاید گاهی به نظر برسد که کشف‌ها چندان انفجاری نیستند ولی ماهیت، مهم است که شکل گرفته است و از همه مهم‌تر فضای احساس شاعر است که با دگرگونی‌های حاصل از قافیه‌ها احساس شاعر را دگرگون نمی‌کند و ارتباط عمودی غزل که معمولاً در این قالب پراکنده شعر کلاسیک جایش خالی است در این جا حفظ شده است البته اگر فضای استعاری خیال هم دگرگون نمی‌شد شاعر یک شاهکار خلق کرده بود که انشاالله به آن جا هم خواهد رسید.

و اما ضعف در روایت و مشکلاتی که در غزل پیشین آزار دهنده بود این جا هم وجود دارد که نشان می‌دهد شاعر در ابتدای یک راه طولانی است که به نظر می‌رسد توان پیمودن این راه دراز را دارد اگر نقدپذیر باشد و از میدان به در نرود. به این ضعف‌ها که ناشی از عدم توجه به جزییات و تنگی دایره‌ی واژگانی شاعر است بیت به بیت اشاره می‌کنم:

سحر رسیده ولی ما هنوز در خوابیم

اسیر رشته‌ای از نور کرم شب تابیم

دقت کنید که ما در خوابیم و در عین حال اسیر نور کرم شب‌تاب هستیم که این نور رشته‌ای هم هست برای تناسب با اسارت. خوب چیزی جز عدم دقت در پرداخت این تصویر زیبا این ضعف تألیف را نزاییده است

درون خیمه‌ی شب چادری سیه زده‌ایم

به چاه دهکده در جستجوی مهتابیم

چادر زدن درون خیمه، ظاهراً شاعر به مترادف بودن خیمه و چادر یا آگاه نیست یا بی‌توجه است. با توجه به «خیمه‌ی شب» که اضافه‌ی تشبیهی است و خراب‌کاری هم کرده است با ترکیب «چاه دهکده» روبرو می‌شویم که آن ترکیب قبلی، ذهن را به این سو می‌کشاند که «چاه دهکده» هم ترکیب تشبیهی است اگر چنین باشد در جست‌وجوی مهتاب بودن در دهکده‌ای که چون چاه است خیلی دور از ذهن نیست چون مهتاب در تاریکی دهکده پذیرفتنی است اما اگر این ترکیب یعنی «چاه دهکده» ترکیب تخصیصی باشد که اولین مفهومی است که به ذهن هر خواننده‌ای متبادر می‌شود آن وقت مهتاب مشکل‌آفرین است چون نه تنها مهتاب در چاه نیست بلکه خود ماه هم در چاه نیست و عکس ماه است و علاوه بر آن پس از چادر زدن، قبیله به دنبال آب است نه مهتاب و چاه، این ذهنیت را تشدید هم می‌کند اگر قرار است «مهتاب» قافیه باشد و ما قرار است مهتاب باشیم یا دست کم در جست‌وجوی مهتاب باشیم به نظر می‌رسد تلقیح مصنوعی خیال به خوبی صورت نگرفته و جنین شکل گرفته ناقص‌الخلقه است و این هم ناشی از بی‌توجهی است و یا بی‌تجربگی در باروری خیال. این مشکل یعنی ناقص‌الخلقگی در سه بیت بعدی هم احساس می‌شود:

به روز فتنه و شر عافیت طلب کردیم

به شام محنت و غم چون همیشه نایابیم

سر مبارزه با کردگار خود داریم

اگرچه سمت خدا در میان محرابیم

غلام حلقه به گوش هوای خود شده‌ایم

ز یاد رفته که ما بندگان اربابیم

علاوه بر آن ترکیب‌های «سمت خدا» و «ز یاد رفته» چندان دلچسب نیستند

خوشا به حال کسانی که مرهم زخم‌اند

نه مثل ما که دوا بعد مرگ سهرابیم

رسم‌الخط «زخم‌اند» درست نیست واژه‌ی «زخم» به صامت ختم می‌شود و برای پذیرفتن پسوند نیاز به واج میانجی ندارد و پسوند « َـ ند» بلا فاصله به زخم می‌چسبد: «زخمند» چون این اشتباه رسم‌الخطی را در کتاب‌ها هم زیاد می‌بینم لازم دانستم تذکر دهم.

ضرب‌المثل تمثیلی شما در این بیت چندان با مقدمه هم‌خوانی ندارد داروی بعد از مرگ سهراب ـ که بهتر بود بدون تصرف باشد و دارو به دوا تبدیل نشودـ هم مرهم زخم هست در نتیجه این مقابله چندان مناسب نیست.

میان ماندن و رفتن دچار شک شده‌ایم

در این مجادله‌ها کفش خویش می‌سابیم

علاوه بر این که واژه‌ی «خویش» حشو و وزن پرکن است فعل «می‌سابیم» محاوره است که با زبان شعر هم‌خوانی ندارد اصل این فعل «می‌ساییم» است که نمی تواند قافیه باشد. البته اگر رند باشید می‌توانید ادعا کنید ـ مثل خیلی‌هاـ که این کاربرد عمدی است و غرض این است که فعل «ساییدن» خود نیز ساییده شده و یک نقطه‌ی آن از بین رفته و تبدیل شده به «سابیدن».

این اشاره هم از آن جهت بودن که خیلی از رنود ضعف‌های خویش را این گونه توجیه می‌کنند.

بتاب مهر درخشان به صحن خانه‌ی دل

که در فراق تو افسرده‌ایم و بی تابیم

به نظر می‌رسد که این «مهر درخشان» اگر به «صحن خانه‌ی ما» بتابد ملموس‌تر از آن است که این استعاره که به صحن خانه‌ای بتابد که مشبه‌به است

بیا حقیقت باران که وقت آمدنت

به آبروی تو ما تا همیشه سیرابیم

«وقت آمدن» یک لحظه است که با قید «تا همیشه» هم‌خوانی ندارد.

این ضعف تألیف‌ها بیشتر ناشی از عدم دقت است و بی‌حوصلگی در لحظه‌ی سرایش. شاعر با اولین واژه‌ای که وزن را بسازد خود را از شر درگیری های ذهن خلاص می‌کند و این آفتی است که اگر با آن مبارزه نکنید کم‌کم رشد می‌کند و همه جا لطمه می‌زند.

می‌بینید که مشکلات این غزل همه در ضعف زبان شاعر است البته من اعتقاد دارم که این مشکل آرام آرام برطرف می‌شود و زبان شاعر سایش و صیقل می‌خورد و می‌شود آنچه که باید بشود.

 

  • محمد مستقیمی، راهی
۱۸
مرداد

 

حیف است در بهار بمیرد پرنده‌ای

تنها وغصه دار بمیرد پرنده‌ای

 

پشت سکوت پنجره‌های غریبه‌ها

در قاب انتظار بمیرد پرنده‌ای

 

یا زیر چرخ دستی غم‌های روزگار

در موقع فرار بمیرد پرنده‌ای

 

با تیر پرگشوده‌ی صیاد ، ناگهان

بر روی شاخه‌سار بمیرد پرنده‌ای

 

یا لابلای شادی نیزارهای مست

مستانه و خمار بمیرد پرنده‌ای

 

در آرزوی دیدن آن روزهای پاک

افتاده در غبار بمیرد پرنده‌ای

 

وقتی که در بهار جهان زنده می‌شود

حیف است در بهار بمیرد پرنده‌ای

شاعر : مهدی برگی

 

نقد این شعر از: محمد مستقیمی (راهی)

محدودیت جولانگاه

نمی‌دانم چرا شاعر اصرار دارد که دست و پای خود را در سرودن هرچه بیشتر ببندد. در این غزل ردیف یک جمله‌ی کامل است که نیاز به هیچ رکن اصلی دیگر ندارد همه چیز در جمله هست. جمله فعلی «پرنده‌ای بمیرد» یک جمله‌ی کامل است که تنها فعل و فاعل می‌خواهد و چون فعل لازم است دیگر نیازی به ارکان دیگری نیست و ناچار ساختار بقیه‌ی واژگان مصراع اول و نیمی از مصراع دوم تنها می‌تواند قید باشد که در این غزل از سه قید زمان و مکان و حالت استفاده شده است و جولانگاه شاعر در دنیای خیال خیلی محدود است تنها تنوعی که با آن رویرو هستم در تنوع این سه نوع قید است.

یک جمله‌ی قیدی هم که قید افسوس است در جمله‌ی «حیف است» در ابتدای تمام ابیات عمل می‌کند گرچه به قرینه حذف شده است جز در بیت پایانی آن هم به دلیل آرایه‌ی «ردالمطلع» که خوب هم اجرا شده است و چشم‌گیر است.

فاعل جمله‌ی ردیف، نکره است که اگر معرفه بود دلنشین‌تر می‌شد که به نظر می‌رسد این هجای ناشناختگی را وزن به شاعر تحمیل کرده است چون با حذف آن وزن نامأنوس می‌شود:

حیف است در بهار بمیرد پرنده

یکی دو نکته که در همان بحث زبان شاعر است اشاره می‌کنم و شایان ذکر است که ضعف‌های زبانی در این غزل خیلی کم است و شاعر در آن موفق‌تر است و همچنین ساختار این غزل به گونه‌ایست که اجازه نمی‌دهد شاعر از فضای احساس یکدست و حتی خیال یکدست دور نشود چون در هر حال پرنده، استعاره‌ای شکل گرفته است که در تمام شعر ساری و جاری است و شاعر تنها موقعیت‌های زمانی، مکانی و حالت او را توصیف می‌کند و این توفیق را مرهون ساختار قالب و انتخاب ردیف است و بر این توفیق بالشی نیست که اگر چنین احساسی در شاعر ایجادشود بر خطاست هر شاعری در این فرم بسراید همین کار را می‌کند.

دو سه مورد ابهام و ضعف وجود دارد که به آن اشاره می‌کنم:

پشت سکوت پنجره‌های غریبه‌ها

در قاب انتظار بمیرد پرنده‌ای

در ترکیب «پنجره‌های غریبه‌ها» ابهامی وجود دارد که با هیچ توجیهی نتوانستم به یک تصور قانع‌کننده برسم تنها مفهومی که این ترکیب القا می‌کند این است که: پنجره‌هایی که مال افراد غریبه است و این پنجره‌ها سکوت کرده‌اند که سکوت پنجره بسته ماندن است و این پرنده اسیر غریبه‌هاست که در انتظار بازشدن حیف است که بمیرد.

یا زیر چرخ دستی غم های روزگار

در موقع فرار بمیرد پرنده‌ای

چرخ دستی از آنِ غم است یا غم چون چرخ دستی است اضافه تخصیصی یا اضافه تشبیهی که بهتر بود هیچ کدام نباشد و چرخ دستی از آنِ پرنده‌فروش باشد چرا که مصراع اول با این ساختار در فضای احساس شاعر است و کلام را تا حد شعار پایین می‌آورد.

در آرزوی دیدن آن روزهای پاک

افتاده در غبار بمیرد پرنده‌ای

«آن روزهای پاک» ناشناخته است مگر این که اشاره‌ی شاعر را به آلودگی هوا بدانیم و تصویر را زیست‌محیطی کنیم که رنگ طنز به خود می‌گیرد و ناهم‌آهنگی در زبان و ساختار ایجاد می‌کند مگر این که ناشناختگی از این ترکیب دور شود.

از این ضعف‌ها که زیاد نیست اگر بگذریم یا شاعر آن را برطرف کند با شعر خوبی روبرو هستیم.

  • محمد مستقیمی، راهی
۱۴
مرداد

تفاوت شاعران

تفاوت شاعران در کجاست؟

تفاوت شاعران با این معیار شناخته شده در دو عرصه نمایان می‌شود: یکی در بسامد‌های آن‌ها که چند در صد کارها شعر است و چه مقدار آمیخته به شعارهای مختلف و دوم در کشف‌های شاعرانه آن‌ها در تصرّف‌هایشان در محاکات. انتخاب فضای خیالی برای قرار دادن مشبه‌به در مقابل فضای احساس شاعر که مشبه است در همه‌ی شاعران یکسان نیست. گاهی شاعری در این زمینه ناموفق است، گاهی انتخاب او یک کشف کم‌رنگ است و گاهی معمولی و چه بسا این کشف انفجاری است، البته نحوه‌ی بیان و آمیختن گفتار به آرایه‌هایی که به زیبایی سخن می‌افزاید و بازی‌های زبانی که لذّت کلام را بیشتر می‌کند هم عواملی هستند که می‌توان در این بررسی به آن‌ها امتیاز داد گرچه این عوامل مربوط به ماهیّت شعری کلام شاعر نیستند ولی از آن جا که در ارتباط با مخاطب مؤثرند بهتر است نادیده گرفته نشوند و در بررسی رتبه‌ی شاعران امتیازی هم در این منطقه اختصاص یابد چرا که دیده می‌شود که شاعر در کشف فضای استعاری خود موفق است امبا در بیان آن دچار مشکل شده است خوب قدرت بیان هم جادویی است که کار هر کسی نیست گرچه از گروه مهارت‌هاست و با تمرین کسب می‌شود.

در مبحث حذف اندیشه، باورها و جهان‌بینی شاعر از شعر باز این پرسش پیش می‌آید که تفاوت یک شاعر اندیشمند و آگاه با باورها و جهان‌بینی مترقّی با یک شاعر ناآگاه کدام است و در کجاست؟ و اساساً جایگاه اندیشه و باور و جهان‌بینی شاعر کجاست؟ پاسخ این است که اگر اندیشه و باورهای شاعر در کلام او عریان باشد، سخن او بیانیه‌ای بیش نیست و کلام او یک کندوکاو اندیشمندانه و حکیمانه و فلسفی است امّا همه‌ی این عوامل در گزینش پدیده‌ها  و نگرش‌ها و دریچه‌های نگاه او به پدیده‌ها مؤثرند. پیداست که گزینش و نگرش این دو انسان و کشف و تصرّف آن دو در پدیده‌های انتخابی برای ساختار فضای استعاری بسیار متفاوت خواهد بود و برخورد مخاطب و خواننده شعر هم که عمل‌کرد ذهنش در جهت عکس عمل‌کرد ذهن شاعر است متفاوت خواهد شد. خواننده ابتدا با فضای استعاری شکل‌گرفته در فضای خیال شاعر روبروست و از ساختار استعاری کلام به دولایگی آن پی خواهد برد، بنابراین که کدام واژه از متن در لحظه‌ی ‌خوانش برجسته شود دریچه‌ی ارجاع برون متنی گشوده شده و در این تأویل به تفسیر می‌نشیند. از فضای استعاری نقب می‌زند به فضای احساس و پس از آن به فضای واقعی و به اندیشه می‌رسد که همان تعبیر و تفسیر متن است و این اندیشه حاصل کندوکاو خواننده است و شاعر تنها او را به اندیشیدن برانگیخته است. پر واضح است که ژرفای نگرش شاعر به پدیده‌های انتخابی و کشف او در تعبیر و تفسیر خواننده‌اش اثرگذار است و تفاوت اشعار و در نتیجه تغاوت شاعران در این راستا نیز مشخّص می‌شود.

                                                                                    پایان

  • محمد مستقیمی، راهی
۱۴
مرداد

مادّی کردن فضای احساس

فضای احساس فضایی غیر مادّی است به این معنا که با حواس پنجگانه حس نمی‌شود از این جهت بعضی آن را نیمه خودآگاه نامیده‌اند. گفتیم که اگر شاعری در این فضا به سخن درآید، شعرش شعار است وعینیّت هم ندارد. تبدیل این فضا به فضای خیال یعنی خلق یک فضای استعاری این فضا را مادّی و ملموس می‌کند نه تنها به این معنا که تصویری عینی از آن می‌سازد نه چون ممکن است تصویر حاصل خلق صداهایی باشد که با شنیدن آن فضا به درک برسد و یا عواملی چون بو و مزه و گرمی و سردی و زبری و نرمی و... که بویایی و چشایی و حتّی بساوایی آن را درک کند به هر حال گاهی تصویرها را نورها می‌سازند گاهی بوها و گاهی مزه‌ها و گاهی ویژگی‌های دیگر پدیده‌های خلقت و گاهی تلفیقی از همه‌ی این‌ها به هر حال هریک از این حواس می‌توانند به تنهایی یا به کمک هم فضای استعاری آفریده شده را تجسّم کنند:

عبارت «من شادم» یک احساس است و بیان آن شعار، امّا «من می‌رقصم» دیگر شعار نیست چون به فضای خیال رفته تجسّم یافته است یا «من هلهله می‌زنم و می‌رقصم» که با نور و صدا مادی شده است.فضای استعاری خارج از درک حواس پنجگانه نداریم اگر فضایی خارج از درک حواس پنجگانه پرداخته شود آفرینش هنرمند متزلزل می‌شود در همین راستا برای مادی کردن و محسوس و ملموس ساختن فضای احساس در فضای خیال و شکل‌گرفتن فضای استعاری(استعاره‌ی کل) توجّه به نکات زیر ضروری می‌نماید:

1-گزینش پدیده‌هاس محسوس از میان پدیده‌های هستی برای قرار دادن به عنوان مشبه‌به در ایجاد فضای استعاری.

2-توجّه به مصداق واژه نه خود واژه در همین راستا.

3-این اتّفاق یعنی نامحسوس شدن فضای استعاری بیشتر در مواقعی است که پدیده‌ی انتخابی از میان پدیده‌های هستی در محدوده‌ی اطّلاعات، باورهای خرافی، افسانه‌ها و به ویژه اسطوره‌هاست که ذهن شاعر معمولاً از توجّه به مصداق می‌گریزد در گزینش چنین پدیده‌هایی، اگر شاعر درست مثل پدیده‌های واقعی عمل کند و به مصداق آن‌ها توجّه نماید براحتی می‌تواند تصرّف در محاکات را صورت بخشد.

مثال: در انتخاب اسطوره‌ها به عنوان پدیده‌ی مشبه‌به در ساختار استعاره‌ی کل( فضای استعاری) اگر تنها برخوردی تلمیحی داشته باشد، هیچ تصرّفی در آن اتّفاق نمی‌افتد و کشفی صورت نمی‌گیرد. به این دو نمونه توجّه کنید:

1-من از آن حسن روزافزون که یوسف داشت دانستم

که عشق از پرده‌ی عصمت برون آرد زلیخا را

                                                (حافظ)

2-من آن نگین سلیمان به هیچ نستانم

            که گاهگاه در او دست اهرمن باشد

                                                حافظ)

در بیت اوّل تنها تلمیحی به داستان یوسف و زلیخاست با آن که به نظر می‌رسد حضور ضمیر «من» ، برخورد شاعر با پدیده به طور طبیعی شکل گرفته است ولی چنین نیست همین ضمیر در بیت دوم هم حضور دارد امّا ضمیر «من» در بیت اوّل هیچ تصرّفی در پدیده ندارد امّا در بیت دوم دارد و اسطوره را زنده می‌سازدو به زمان حال می‌آورد و فضای استعاری را تأویل پذیر می‌سازد در حالی که در بیت اوّل این اتّفاق نمی‌افتد.

 

  • محمد مستقیمی، راهی
۱۴
مرداد

ساختار استعاره‌ی کل(فضای استعاری) در شعر کلاسیک

بارها منقدان به این نکته اشاره کرده‌اند که شعر کلاسیک پارسی به ویژه قالب غزل در ارتباط عمودی ضعیف است و گاهی هم در انجمن‌های ادبی شنیده شده که این نقص غزل را به عنوان یک ویژگی بیان می‌کنند که باید هر بیت غزل سازی جداگانه بنوازد البته فضای استعاری (استعاره‌ی کل) در قالب‌های مثنوی، چارپاره،قطعه و حتّی قصیده معمولاً مشکلی ندارد البته دوبیتی و رباعی به نظر می‌رسد کم آفت‌ترین قالب در این محدوده است چرا که فرصت تاخت و تاز قافیه و ردیف نیست که ذهن سترون شاعر را بارور کند و او را به هیچ‌کجاها ببرد و امّا در قالب غزل، باید گفت که معمولاً غزلی که از ابتدا تا انتها در یک فضای استعاری باشد، زیاد نیست و به ندرت به آن برمی‌خوریم، ناگفته نماند که در شعر امروز اینگونه غزل بیشتر است.

در غزل معمولاً واحد فضای استعاری تک بیت است. در یک غزل هشت بیتی گاهی با هشت شعر جداگانه روبروهستیم به شرطی که هر هشت بیت شعر باشد چون معمولاً یکی دو بیت شعار در فضای واقعی و یکی دو بینت هم شعار در فضای احساس و گاهی هم بیتی کاریکلماتور و بقیه هم شعر است و این مجموعه غزل را می‌سازد البته این واحدهای غیرشعری در قالب‌های دیگر هم دیده می‌شود. گاهی یک مثنوی سراسر کلام حکیمانه‌ی موزون شده است و حتّی یک بیت شعر هم در آن نیست و حتّی آن قالب کم‌آفت رباعی هم از آفت شعارهای مختلف در امان نبوده‌است.

معیار تشخیص کلام در شعر بودن یا شعار بودن در قالب‌های کلاسیک و نو تفاوتی ندارد، اگر فضای استعاری در خیال شاعر شکل نگیرد آن اتّفاق زبانی نمی‌افتد و شعر به وجود نمی‌آید دیگر فرق نمی‌کند که چگونه بیان شود: بیان ساده یا بیان موسیقایی، بحث سر این است که قالب‌های کلاسیک، هم آفت‌پذیرترند، هم آفت‌زاتر البته این دو پدیده معلوم نیست کدام مرغ است و کدام تخم مرغ، از آن جا که شاعر کلاسیک‌سرا به خاطر ساختار قالب‌های کلاسیک به‌ویژه در غزل یک عامل تحریک‌کننده‌ی قوی دارد تا ذهن او را بارور سازد و آن قافیه‌بندی است. همنشینی ردیف و قافیه در ساختار شکل گرفته‌ی یک غزل یک فضای خیالی ایجاد می‌کند که هیچ احساسی پشت آن نیست یعنی مشبه‌بهی به وجود می‌آید بی‌آن که مشبهی در کار باشد این است که بیشتر ابیاتی که این گونه متولّد شده‌اند در حقیقت خلق فضای استعاری نمی‌کنند. ذهنیّت شکل گرفته، حاصل اطّلاعات شاعر و توجّه او به واژه‌هاست نه مصداق آن‌ها و این تمرین آنقدر تکرار می‌شود که ملکه‌ی ذهن می‌گردد به گونه‌ای که مجموعه‌ای از شاعران قافیه‌بند با یک هنشینی ردیف و قافیه‌ی مشترک که معمولاً در طرح‌های انجمنی اتّفاق می‌افتد به تصویرهایی مشترک و همسان می‌رسند و آنوقت داد و قال که این از من است و من زودتر گفته بودم و دیگر جنجال‌ها که آخرالامر با وساطت استادی به مبحث توارد کشانده شده غائله خاتمه می‌یابد در حالی که اگر تصویری باشد کسی جز همنشینی ردیف و قافیه خالق آن نیست که آن هم اگر خوب جست‌وجو شود در آثار گذشتگان بارها به تکرار رسیده است و گاهی اصلاً تصویری در کار نیست همان بازی‌های زبانی و تناسب‌های واژگانی است نه بیشتر البته هستند شاعرانی که از این تلقیح مصنوعی با توجّه به مصداق واژگان نه خود واژه همان فضای استعاری مورد انتظار را به کمک واژگان خلق می‌کنند که باز هم چون بر مبنای فضای احساس شکل نگرفته، فضای استعاری نافص به نظر می‌‌آید مگر این که شاعر از همنشینی واژگان ردیف و قافیه به یک احساس برسد تا مسیر طبیعی تولّد یک فضای استعاری طی شود که البته این تولّد را هم حاصل یک تلقیح مصنوعی نامیده‌ایم. این آفت در ذهن شاعران کلاسیک‌سرا کاری می‌کند کارستان به طوری که دیگر قادر نخواهند بود خارج از قالب‌های کلاسیک کلامی به زبان آورند و در قالب‌هایی که قافیه هم چندان دخیل نیست به نوعی دیگر با ایجاد تداعی از واژگان به کار رفته در ابیات قبلی به خلق تصاویر رسیده یا با یادآوری اطّلاعات ادبی و غیر ادبی به زیر و رو کردن آن‌ها می‌پردازند و به خیال خود شعر می‌سرایند در حالی که می‌سرانند.

 

  • محمد مستقیمی، راهی