آیینه پردازان (ayinepardazan)

شناخت ماهیت و ساختار شعر

آیینه پردازان (ayinepardazan)

شناخت ماهیت و ساختار شعر

بایگانی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

۱۶ مطلب با موضوع «ابزار روایت :: آرایه ها» ثبت شده است

۱۷
شهریور

سلطنت قوافی

 

عنوان شعر اول : غزل

 

باران عزا بگیر دلم شور میزند

سرپنجه های عقربه ناجور میزند

 

روحم چو مرده ایست که در شام برزخی

محکم لگد به پیکره ی گور میزند

 

دلمویه های وحشی این شام شیرگون

سیلی به روی روزنه ی نور میزند

 

با ماه هم حکایت من جفت و جور نیست

آنک که در نهایت شب کور میزند

 

خمیازه های پشت هم ماه پشت ابر

بر شوره زار مزرعه هاشور میزند

 

با ریتم یک ترانه ی جاندار عاشقی

باران دف و کمانچه و تنبور می زند

 

خرسندی از تمامی لبخندهای من

در چشم تو قرابت غم دور میزند

 

گفتم بیا که شعر شدم در شروع اشک

پاییز پک به لوله ی وافور میزند

 

نفیسه کریمی

 

نقد این شعر از : محمد مستقیمی (راهی)

 

عنوان شعر اول : غزل

 

باران عزا بگیر دلم شور میزند

سرپنجه های عقربه ناجور میزند

 

روحم چو مرده ایست که در شام برزخی

محکم لگد به پیکره ی گور میزند

 

دلمویه های وحشی این شام شیرگون

سیلی به روی روزنه ی نور میزند

 

با ماه هم حکایت من جفت و جور نیست

آنک که در نهایت شب کور میزند

 

خمیازه های پشت هم ماه پشت ابر

بر شوره زار مزرعه هاشور میزند

 

با ریتم یک ترانه ی جاندار عاشقی

باران دف و کمانچه و تنبور می زند

 

خرسندی از تمامی لبخندهای من

در چشم تو قرابت غم دور میزند

 

گفتم بیا که شعر شدم در شروع اشک

پاییز پک به لوله ی وافور میزند

 

نقد:

بهتر است این غزل را از ابعاد زبان و ساختار و ماهیت بررسی کنیم بافت زبان شعر یکدست می‌نماید اما مشکلاتی در نحو زبان به چشم می‌خورد برای مثال به کاربرد ردیف توجه کنید فعل «می‌زند» ردیف است که گاهی فعل ساده و گاهی مرکب است در بیت اول هر دو کاربرد، ساده است و به معنای نواختن و در بیت دوم «لگدزدن» فعل مرکب است و در بیت بعد هم «سیلی‌زدن» مرکب است در بیت:

با ماه هم حکایت من جفت و جور نیست

آنک که در نهایت شب کور میزند

مبهم است اگر ساده بگیریم معنایی ندارد و اگر آن را مرکب بگیریم می‌شود «کورزدن» که اگر معنایی هم متبادر کند بسیار غریب است و پیداست همنشینی ردیف و قافیه به شاعر تحمیل شده است. در بیت بعد «هاشورزدن» مرکب است و در بیت بعد ساده و دوباره به معنای نواختن است و مجدد در بیت:

خرسندی از تمامی لبخندهای من

در چشم تو قرابت غم دور میزند

«دورزدن» بی‌معناست مگر این که «دور» را «دور» بخوانیم به معنای چرخیدن که آن وقت مشکل قافیه پیش می‌آید و در بیت پایانی هم «پک‌زدن» فعل مرکب است.

و اما در ماهیت در کاربرد ردیف و هم‌نشینی آن با قافیه این مشکلات پیش می‌آید شاعر نباید اختیار خود را به آن دو بسپارد متأسفانه در این شعر قافیه و ردیف سلطه دارند و شاعر را با خود برده‌اند گرچه کوشیده از فضای احساس بیرون نرود و ارتباط عمودی ابیات را از نظر احساسی حفظ کند ولی تصویرها پراکنده‌اند و تمامی تابع قافیه‌ها و هم‌نشینی آن‌ها با ردیف:

در بیت نخست فضایی سوگوارانه و بارانی است که هر دو مصراع با هم جفت و جور است و در بیت دوم مکان فضا که گورستان است و در ارتباط با بیت پیشین تصویر می‌شود گرچه لگد زدن روح به گور در ابهام است مگر آن که گور را مجاز از جسم بگیریم و فلسفه ببافیم که روح خود را مبرا از گناه می‌داند و جسم را گناهکار که این تفاسیر خارج از متن است ساخته ذهن مخاطب و دور از تأویل. بیت سوم در ابهامی ناگشودنی پیچیده است «دل‌مویه‌های وحشی شام شیرگون» نامشخص است حتی رنگ شام هم قابل تصور نیست و علاوه بر آن سیلی به نور زدن چه تصوری در مخاطب دارد نامعلوم است به طور کلی بیت هیچ چیز را به تصویر نمی‌کشد. بیت چهارم که اشاره شد ابهامش در معنای ردیف است که مشکل زبانی است. تصویر بیت پنجم بسیار زیبا و هماهنگ با فضا و بی‌نقص است گرچه «مزرعه» در این فضا غریب است و انگار تصویر تشنه واژه‌ی دیگریست. مصراع اول بیت ششم لغزش وزنی دارد و واژه‌ی «ریتم» به طور کامل تلفظ نمی‌شود باید «ریم» بخوانیم تا مشکل وزنی ایجاد نکند و تصویر هم بسیار تصنعی است سه ساز در تصویر آمده که هر ساز دیگری هم می‌تواند باشد و فریاد تحمیل قافیه در آن بلند است.بیت هفتم علاوه بر ابهام در معنای ردیف از فضا هم دور می‌شود.و در بیت پایانی که همه چیز دگرگون شده زبان و فضا و تصویر خارج می‌زند طنزی که از هر جهت وصله‌ای ناجور است.

دوست عزیز شما توان بالایی در سرودن و خلق فضاهای بکر دارید البته قالب‌های پولادین شعر کلاسیک آفت‌های بسیاری دارد که شما در این غزل از آن‌ها مصون نبوده‌اید کوشش شما در ماندن در یک فضای تصویر که در ابیات ابتدایی موفق است؛ ستودنی است اما در ادامه آفت‌ها ویران کننده‌اند برای این که از آن‌ها در امان باشید تصویر خیالیتان را به طور کامل تصور کنید آن گاه به سراغ قالب بروید نه این که یک بیت برای شما برنامه‌ریزی کند ظاهراً در این غزل همان بیت اول سروده شده و بقیه ابیات سعی شده تابع همان فضای اولیه باشند که تا پایان هم توفیق نداشته‌اید اگر فضای خیال در مخیله کامل باشد و قالب هم درست انتخاب شود شاعر می‌کوشد قوافی و هم‌نشینی‌هایشان با ردیف را به خدمت بگیرد نه این که تابع آن‌ها شود و بگذارد آن‌ها او را به هر کجا می‌خواهند ببرند. لازم می‌دانم اقرار کنم من هر وقت غزلی می‌گویم در پایان خود را سرزنش می‌کنم که این قافیه‌‌ها بودند که شعر گفتند من نبودم مگر چند غزلی انگشت‌شمار که توانسته‌ام قالب را به خدمت روایت درآورم.

درست است که قالب غزل در شعر پارسی پرآفت‌ترین قالب است تا جایی که در بعضی از انجمن‌های ادبی حکم صادر می‌کنند که در غزل باید هر بیت سازی جداگانه بنوازد و بعضی هم گفته‌اند که غزل شعر تک‌بیت‌هاست ولی باید بدانیم این‌ها همه توجیه ضعف‌هاست و نباید این احکام را بپذیریم. شما توانش را دارید کوشش و ممارست می‌خواهد نگذارید قافیه‌ها بر شما مسلط شوند.

 

  • محمد مستقیمی، راهی
۱۷
شهریور

عناصر مخرب

 

عنوان شعر اول : -

 

انبوه سیاه ملخ هایی را دیدم

که هرچه رنگ سبز دارد

تا ریشه می جوند

و سایه ها

سرهای مردمی را درو می کنند

که تا گلو در زمین فرو رفته اند

خورشید بر سنگ فرش خیابان ها

روی شیشه مغازه ها

حتی پستوی خانه ها

خون گرم می چکاند

قحط سال های پشت سر هم

و مزرعه هایی

-که اگر حاصلی دهند-

در میان خوشه هایش

حرام زاده های تفنگ به دست می روید

و مارهایی با صورت انسان

که کودکان لاغر و گرسنه را

در شکم خود هضم می کنند

... عرق به تن نشسته

چشم می گشایم

میان خواب و بیدارِ کابوسی که سقط نمی شود

و شهر

برای زایش هر اتفاقِ سخت

مضطرب است

 

سجاد سبحانی

 

نقد این شعر از : محمد مستقیمی (راهی)

 

عنوان شعر اول : -

 

انبوه سیاه ملخ هایی را دیدم

که هرچه رنگ سبز دارد

تا ریشه می جوند

و سایه ها

سرهای مردمی را درو می کنند

که تا گلو در زمین فرو رفته اند

خورشید بر سنگ فرش خیابان ها

روی شیشه مغازه ها

حتی پستوی خانه ها

خون گرم می چکاند

قحط سال های پشت سر هم

و مزرعه هایی

-که اگر حاصلی دهند-

در میان خوشه هایش

حرام زاده های تفنگ به دست می روید

و مارهایی با صورت انسان

که کودکان لاغر و گرسنه را

در شکم خود هضم می کنند

... عرق به تن نشسته

چشم می گشایم

میان خواب و بیدارِ کابوسی که سقط نمی شود

و شهر

برای زایش هر اتفاقِ سخت

مضطرب است

 

نقد:

شعر در خیال شاعر بخوبی شکل گرفته است اما در روایت آن، شاعر نگران است که: نکند مخاطب به آنچه من می‌خواهم انتقال دهم نرسد! و همین نگرانی او را بر آن می‌دارد که عناصری را به تصویر بیاورد که حامل همان پیام باشند و باید ببینیم این گونه ویرانگری‌ها در یک شعر خوب چگونه شکل می‌گیرند.

من همواره در آموزش‌هایم توصیه می‌کنم که در خلق آثار هنری و به ویژه شعر هنرمند و شاعر باید مراقبت کند که حواسش جمع نشود کاری که سالیان دراز عکس آن را تمرین کرده است همیشه به او در آموزش‌های مدرسه و دانشگاه و هر کار دیگری توصیه شده حواست را جمع کن نگذار حواست پرت شود و حواس پرتی یعنی به همان دنیای خیال رفتن و جمعی حواس یعنی از دنیای خیال به واقعیت آمدن به عبارت دیگر از ناخودآگاه به خودآگاه آمدن در سرودن‌ها شاعر نباید به خودآگاه بیاید و هرچیز که او را به خودآگاه بیاورد مزاحم است و آفت حال اگر خود او برای رفع نگرانی پیام‌رسانی عمداً به خودآگاه بیاید که دیگر فاجعه است. ببینید نگرانی شاعر او را واداشته که چگونه در روایت زیبا و بی‌نقص خود تصرف کند و آن را به ویرانی بکشاند او نگران این پیام است:

و شهر

برای زایش هر اتفاقِ سخت

مضطرب است

و برای رسیدن به این مهم حضور خویش را در روایت لازم می‌بیند این است که شعر را این گونه آغاز می‌کند:

انبوه سیاه ملخ هایی را دیدم

و برای این که این تصاویر سوررئال با فعل دیدن سازگار شود ناچار در پایان تصورات خود را به کابوس نسبت می‌دهد:

چشم می گشایم

میان خواب و بیدارِ کابوسی که سقط نمی شود

و با این شگردها شعر زیبای خود را ویران می‌کند البته واژگان و ترکیباتی چون «حرام‌زاده‌های تفنگ به دست» و نمادهایی چون رنگ «سبز» نیز از همان عناصری هستند که نگرانی شاعر را برطرف سازند.

دوست عزیز نیازی به این ساختار و این کلیدواژه‌ها نیست شما نگران نباشید! اگر مخاطب دیدگاه شما را داشته باشد به منظور شما می‌رسد اگر هیچ یک از این عناصر در متن نباشند و اگر به منظور شما نرسد هم نه تنها ایرادی به متن شما وارد نیست بلکه این ویژگی هنر و شعر است روایتتان را از این عناصر مخرب بزدایید تا شعرتان بی‌نقص شود.

شایان ذکر است که این آفت در شعر بسیاری از شاعران دیروز و امروز و گاهی بزرگان ادب فارسی هست که البته این موجودیت توجیه نمی‌کند به دلیل بزرگ بودن بزرگان. شاهکارهای ادب ما از این گونه آفت‌ها مبرایند و در کار گذشتگان هم اگر چنین عناصری دیده می‌شود برمی‌گردد به دیدگاه آنان در مورد هنر و شعر. آنان شعر را وسیله‌ی آموزش می‌دیدند و در نتیجه پیام‌رسانی و شعارزدگی در شعر گذشته‌ی ما توجیه‌پذیر است.

 

  • محمد مستقیمی، راهی
۱۴
شهریور

روایت شاعرانه شعر نیست

 

عنوان شعر اول : دلشوره های خیس

پچ پچ یاد تو

در گوش شب

و

دلشوره های خیس خورده

پشت چراغ های عاطفه

سهم من

از تنهایی ست...

دلتنگی

روی دوشم

سنگینی می کند...

طناب حسرت

پوسیده است

مرا به آوازی

مهمان کن...

 

 

عنوان شعر دوم : با باران بیا

در چهارراه فصول

در تابستانی گرم

تمام دردهای

مانده در حنجره ام

تیر می کشد...

هیچ کس

سرزمین تنهایی ام را

شخم نمی زند

پاییز

با باران بیا

و

چکه چکه

احوالم را بپرس

صبور می شوم

و

شکایت نمی کنم

از زمستان دست هایت

مرا به ضیافت آغوشت

تبعید کن...

تا بهار را به تجربه بنشینم...

 

 

عنوان شعر سوم : هوای تازه

وقتی

لا به لای موهایم

هوای تازه

می پیچد

تمام احساسم

بر وزن نگاهت

شعر می شود

بغل بغل

حس ناب بودنت را

نفس می کشم

...تو فقط

دوست داشتنم را

به قلبت

سنجاق کن...

 

عارفه روئین

 

نقد این شعر از : محمد مستقیمی (راهی)

 

عنوان شعر اول : دلشوره های خیس

پچ پچ یاد تو

در گوش شب

و

دلشوره های خیس خورده

پشت چراغ های عاطفه

سهم من

از تنهایی ست...

دلتنگی

روی دوشم

سنگینی می کند...

طناب حسرت

پوسیده است

مرا به آوازی

مهمان کن...

عارفه روئین

نقد:

این متن یک بیان احساس صرف است که تازه این بیان ساده هم چندان مؤفق نیست چرا که در سلسله ی تشبیهات گرفتار می‌شود به حدی که ارتباطش با مخاطب قطع می‌گردد دقت کنید:

نویسنده می‌خواهد بگوید شب‌ها به یاد توام می‌گوید:

پچ پچ یاد تو

در گوش شب

یعنی یاد تو در گوش شب پچ پچ می‌کند خوب پذیرفتیم که همان مفهوم ساده را برداشت کردیم به ادامه توجه کنید:

دلشوره های خیس خورده

پشت چراغ های عاطفه

سهم من

از تنهایی ست...

دلشوره‌های خیس خورده که لابد با اشک خیس خورد پشت چراغ عاطفه که این ترکیب را از فروغ گرفته با کاربردی نابجا. فروغ برای برای ناشناختگی عواطف و گنگی آن‌ها عاطفه را به چراغ خاموش تشبیه می‌کند تا عاطفه های ناشناخته را ملموس کند شما چه کرده‌اید از یک ترکیب عاریه دلشوره‌های همراه با اشک را به پشت چراغ‌های عاطفه برده اید که چه شود که لابد دیده نشود چون چیزی اگر پشت چراغ باشد دیده نمی شود و بعد دوبار سهم من باز عاریت و دلتنگی که معلوم نشد این دلتنگی با دلشوره‌های پشت چراغ چه ارتباطی دارند که بلافاصله می‌آید:

دلتنگی

روی دوشم

سنگینی می کند...

طناب حسرت

پوسیده است

و بعد تشبیهی دیگر طناب حسرت که هنوز از معضل چراغ عاطفه رها نشده به ورطه تشبیهی دیگر می‌افتد طناب پوسیده حسرت و در پایان:

مرا به آوازی

مهمان کن...

خلاصه می‌خواهید بگویید که من در شب با یاد تو دلتنگم و گریه می‌کنم برایم بخوان اگر متن را ساده کرده باشم این متن به درد یک نامه‌ی عاشقانه می‌خورد و آنقدر خصوصی است که در دو نسخه می‌ماند.

 

عنوان شعر دوم : با باران بیا

در چهارراه فصول

در تابستانی گرم

تمام دردهای

مانده در حنجره ام

تیر می کشد...

هیچ کس

سرزمین تنهایی ام را

شخم نمی زند

پاییز

با باران بیا

و

چکه چکه

احوالم را بپرس

صبور می شوم

و

شکایت نمی کنم

از زمستان دست هایت

مرا به ضیافت آغوشت

تبعید کن...

تا بهار را به تجربه بنشینم...

عارفه روئین

نقد:

اگر این متن از زبان یک درخت بود فضای استعاری شکل می‌گرفت و می‌توانست شعر خوبی باشد ولی حالا یک احساس صرف است که در متنی آمیخته به چند آرایه بیان شده است: چهار راه فصول، سرزمین تنهایی، زمستان دست‌ها و رفتارهای بعضی از این ارکان تشبیه تنها متن را کمی شاعرانه کرده است باید بدانیم که شعر با روایت شاعرانه تفاوت دارد برای روشن شدن همین متن را از زبان یک درخت خطاب به فصول سال روایت کنید تا ببینید چگونه متنی تأویل‌پذیر که ویژگی شعر با فضایی استعاری زاده می‌شود . متنی که توانایی تأویلش به تعداد خوانندگان است و استعاره‌هایش توان آن را دارند که هر چیز و هر کس باشند از جمله همان شخصی که احساسش را در متن شما بیان کرده است.

 

عنوان شعر سوم : هوای تازه

وقتی

لا به لای موهایم

هوای تازه

می پیچد

تمام احساسم

بر وزن نگاهت

شعر می شود

بغل بغل

حس ناب بودنت را

نفس می کشم

...تو فقط

دوست داشتنم را

به قلبت

سنجاق کن...

 

نقد:

این متن را با کمی تصرف که اغلب تنها حذف است از شخصی بودن خارج می‌کنم تا به درک تفاوت بیان احساس شاعرانه که شخصی با شعر که ارتباط عام دارد برسید:

وقتی

لا به لای موهایم

هوای تازه می‌پیچد

تمام احساسم

شعر می‌شود

بغل بغل

حس ناب بودن را

نفس می‌کشم

مقایسه کنید تا به تفاوت برسید در حقیقت شما توان سرودن شعر را دارید به عبارت دیگر شعر در خیال شما شکل می‌گیرد اما در روایت آن مشکل دارید و گمان می‌کنم مشکل آن جاست که تفاوت بین شعر و متن شاعرانه را نمی‌دانید پیشنهاد می‌کنم سری به شعرهای نیما بزنیذ ببینید در آن‌ها هیچ روایت شاعرانه نیست گاهی یک تشبیه پیش پا افتاده یا گاهی یک کنایه یا بعضی مواقع یک استعاره متنی ساده و عاری از هر آرایه‌ای است اما شعر است چرا که فضای استعاری در همه ی آن‌ها بی هیچ آفتی در روایت شکل گرفته است پس بدانیم که روایت شاعرانه متن را به شعر نمی رساند و آنچه ماهیت شعری به کلام می‌بخشد فضای استعاری روایت شده است.

 

  • محمد مستقیمی، راهی
۱۴
شهریور

مزاحمت تصاویر

 

عنوان شعر اول : نخل

از فراز فرود آمد

نخلی که سرسبزی اش را به آسمان بخشید

آنک که خون ز چشمان برگرفتم

فرازش را در فرود دیدم

ستارگان، ستارگان همه

حجله سهیل را

در نخلستان آسمان

آذین بسته بودند

 

عنوان شعر دوم : باغ

اینک

که شاخه های سرخ انار

خمیده اند زیر بار

می دانند آیا

که جامه ی سرخشان خون دل باغبانی بوده است

و چاک دهانشان که خواهش را برمی انگیزد

دستان پینه بسته ی دیگری

 

عنوان شعر سوم : سراب مژگان

خواب سراب مژگان است

بر خلوت بام

شب با الماس های درخشان

زیباست دو چندان

افسوس که

یک ستاره در آن نیست

 

حسن سالاروند

 

نقد این شعر از : محمد مستقیمی (راهی)

 

عنوان شعر اول : نخل

از فراز فرود آمد

نخلی که سرسبزی اش را به آسمان بخشید

آنک که خون ز چشمان برگرفتم

فرازش را در فرود دیدم

ستارگان، ستارگان همه

حجله سهیل را

در نخلستان آسمان

آذین بسته بودند

 

نقد:

شعر تا زمانی که در زمین است ملموس و عینی است ولی از زمانی که با اضافه‌ای تشبیهی «نخلستان آسمان» از زمین کنده می‌شود از عینیت می‌افتد و این جاست که استعاره‌ی سهیل ناشناخته می‌ماند چرا که اگر در زمین بود با نخل از فراز به فرود آمده سازگاری داشت و قرینه‌هایی برای هدایت معنای استعاری بود گرچه سهیل تنها یک نام است تا به آسمان نرفته اما در آسمان دیگر چنین نیست چرا که معانی نمادین و اسطوره‌ای قد علم می‌کنند و نمی‌گذارند در نخلستان آسمان جا بیفتد این فراز و فرود و بعد فرود و فراز با معنای نمادین نخل تا در زمین است مشکلی ندارد اما وقتی می‌خواهد به آسمان برود سازگاری معنای نمادین نخل با معنای حقیقی درگیر می‌شود و مشکلات از همین جا آغاز می‌گردد همین معنای نمادین و حقیقی نخل شما را وادار کرده است که آسمان را به نخلستان تشبیه کنید غافل از این که ممکن است معنای نخل عزا در آسمان و در فضای تشبیهی آنچه را که در آفرینش کوشیده‌اید ویران می‌کند.

فضای استعاری زیبایی در مخیله‌ی شما شکل گرفته است ولی ذهن شما بیش از حد درگیر ابهام‌ها شده نخل و سهیل با دو معنای حقیقی و مجازی آنقدر شما را شیفته ساخته و زیبایی آن ذهن شما را درگیر کرده است که از مزاحمت‌های تصاویر و معانی و مغایرت‌ها غافل ساخته ببینید سهیل نام شهیدی است در زمین که چونان نخلی به خاک افتاده و برایش نخل عزا بسته‌اند حال نخل فرو افتاده که نخل عزا دارد می‌خواهد به آسمان برود نخلی در نخلستان آسمان که دیگر ستاره است با ویژگی‌های اسطوره‌ای این همه معانی درهم و نمادهای و اطلاعات فرامتنی پیچیدگی‌هایی ایجاد می‌کند و ذهن خواننده‌ی فرهیخته را درگیر که با معانی نمادین چه کند و چگونه توجیه کند و چگونه با ضرب‌المثل ستاره سهیل شده‌ای کنار بیاید که البته و صد البته با بازسرایی های تصاویر سروده نشده که باید می‌شد به لذایذ هنری و کشف‌های علمی خواهد رسید ولی خواننده عادی این همه را بی‌ارتباط می‌بیند و ناچار متن را رها می‌کند.

علاوه بر این‌ها گمان نمی‌کنم این بازسرایی های من هم در ذهن شما بوده باشد چرا که آذین بستن مجله‌ی سهیل در نخلستان آسمان را نتوانستم تصور کنم به هر حال اگر این پیچیدگی‌های حاصل از توجه بیش از حد به لوازم اگر نبود یک شعر عالی داشتیم.

 

عنوان شعر دوم : باغ

اینک

که شاخه های سرخ انار

خمیده اند زیر بار

می دانند آیا

که جامه ی سرخشان خون دل باغبانی بوده است

و چاک دهانشان که خواهش را برمی انگیزد

دستان پینه بسته ی دیگری

 

نقد:

این شعر می‌توانست شعر بی نقصی باشد اگر غفلت شاخه‌هایی پربار انار به جای آن که با یک پرسش ساده بیان شود به تصویر کشیده می‌شد و این قسمت شعر هم اجرا می‌شد. شعر یک سری جملات خبری و انشایی و پرسشی نیست که اطلاعاتی در بر داشته باشد بلکه باید آنچه که به مخیله‌ی شاعر آمده مانند یک تأتر اجرا شود به عبارت دیگر خواننده باید شعر را ببیند نه این که بشنود شنیده‌های خواننده از یک شعر باید دیالوگ‌های عناصر شعر یا صداها و آواهای فضای تصویر باشند نه خبرهای شاعر . شعر شما تا جامه‌های سرخ دیده می‌شود از آن به بعد تنها یک پرسش است که شاعر مطرح می‌کند.

 

عنوان شعر سوم : سراب مژگان

خواب سراب مژگان است

بر خلوت بام

شب با الماس های درخشان

زیباست دو چندان

افسوس که

یک ستاره در آن نیست

 

نقد:

در این شعر هم تصویر زیبایی ارائه شده که می‌توانست یک فضای استعاری ناب باشد اما ببینید با آن چه کرده‌اید با تعابیر که به گمان من زیبایی مجرد تصویر شما را درگیر کرده مشاهده کنید:

خواب سراب مژگان

یعنی چه ؟ خواب به چه معناست خواب مثل خواب فرش یا خواب مخمل یا نه همان خوابیدن و بعد سراب مژگان که اگر اضافه‌ی تشبیهی باشد معلوم نیست متن به کجا می‌رود ولی اگر مژگان را مجاز از چشم بگیریم و سراب چشم را هم اضافه‌ای اقترانی به این معنا که سرابی که چشم می‌بیند شاید ترکیب معنادار باشد که آن وقت هم در متن جایی ندارد ببینید چقدر ذهنتان شیفته یک ترکیب بی‌معنا شده است و بعد یک ترکیب نخ‌نمای شده «الماس‌های درخشان» و خلوت بام و یک افسوس ناشی از آلودگی نوری ساده کنم شما در این متن گفته‌اید:

شب با ستاره زیباست

افسوس که ستاره‌ای نیست

شاید یک فضای استعاری در ذهن شما شکل گرفته باشد که بعید می‌بینم اگر چنان هم بوده باشد در ارائه آن نامؤفقید

 

  • محمد مستقیمی، راهی
۱۱
شهریور

استعاره‌های سترون

 

عنوان مجموعه اشعار : چرک نویس 6

عنوان شعر اول : چاقو

چاقویی که گلوی صاحبش را بریده

دیگر چگونه

حلال کند

تمامی گوسفندانی را

که هرگز نمی میرند ...

 

عنوان شعر دوم : قفس

ما در قفس بودیم

و هرچه این جاده پیش میرفت

خطوط سفید بی رنگ تر میشد

و آزادی بعید تر

 

صدای جیر جیر قفس بود

که مدام از رادیو پخش میشد

 

چه کسی میدانست

که پایان این جاده

شکستن قفس بود

 

 

 

عنوان شعر سوم : سایه

دست های من مقصر اند

 

با همین دست ها

 

آغوش دیوار را پایین کشیده ام

 

قلبش را از قاب کش رفتم

 

و با انگشت هایم چشم های پریز را کور کرده ام

به روشنایی لامپ سوگند

 

دست هایی که سایه تو را پس زده اند

 

مجرم است...

 

محمد علی عسگری

 

نقد این شعر از : محمد مستقیمی (راهی)

 

عنوان شعر اول : چاقو

چاقویی که گلوی صاحبش را بریده

دیگر چگونه

حلال کند

تمامی گوسفندانی را

که هرگز نمی میرند ...

 

 

عنوان شعر دوم : قفس

ما در قفس بودیم

و هرچه این جاده پیش میرفت

خطوط سفید بی رنگ تر میشد

و آزادی بعید تر

 

صدای جیر جیر قفس بود

که مدام از رادیو پخش میشد

 

چه کسی میدانست

که پایان این جاده

شکستن قفس بود

 

 

عنوان شعر سوم : سایه

دست های من مقصر اند

 

با همین دست ها

 

آغوش دیوار را پایین کشیده ام

 

قلبش را از قاب کش رفتم

 

و با انگشت هایم چشم های پریز را کور کرده ام

به روشنایی لامپ سوگند

 

دست هایی که سایه تو را پس زده اند

 

مجرم است...

پیام شاعر برای منتقد : سلام اگر امکانش هست تفاوت شعر آزاد و سپید رو بگید و ارزش شعری کدوم یالاتره و اینکه نوشته های من شعر حساب میشن یا خیر

و چطور میشه شاعرانگی رو افزایش داد

تشکر

 

نقد:

دوست عزیز پرسش شما در مورد قالب‌های نو در نقد پیشین پاسخ داده شد.

این سه شعر نمونه‌های خوبی هستند برای این که نشان بدهند شاعر در شناخت ماهیت شعر بلاتکلیف است. ویژگی‌هایی از یک شعر خوب را حس کرده است اما در حس مانده است و پیداست که نتوانسته تحلیل کند و ماهیت را بشناسد مثلاً در همین متن اول: «چاقو» کوشیده است به یک پیام روشن نرسد زیرا گمان می‌کند ابهام در پیام، ویژگی یک شعر خوب است در حالی که آنچه دریافته، ابهام نیست بلکه تأویل‌پذیری است که متن اول چنین ویژگی را ندارد ابهام در آن وجود دارد ابهامی که زدودن آن تنها روشن می‌کند که این چاقو چیست؟ چاقویی که گلوی صاحب خود را بریده و دیگر نمی‌تواند گوسفندان دیگر را حلال کند آن هم گوسفندانی که هرگز نمی‌میرند. ببینید اگر خواننده مؤفق شود این پدیده را هم بشناسد تازه یک چیستان را حل کرده است و جالب این جاست که چون لذت حل مسأله به او دست می‌دهد آن را به حساب لذت هنری می‌گذارد در حالی که هنری در کار نیست تنها پدیده ای با چند کنایه معرفی شده‌ است که چندان توفیقی هم در این تعریف نیست و اشکال اصلی این جاست که این ماهیت چیستانی در ذهن نویسنده‌ی متن هم ماهیت هنری است چرا که اگر متن خود را به عنوان یک چیستان معرفی می‌کرد آن وقت بود که می‌گفتیم که چیستان شما هم چندان گویا نیست حال ببینیم چرا چیستان مشکل دارد و مشکل کجاست؟ مشکل آن جاست که سازنده‌ی این چیستان شاعر است و کوشیده شعر بسراید و برای همین استعاره‌ای که ماهیت شعر است در ذهن او شکل گرفته و آن فضای قصابی است که درست معلوم نیست چرا به این فضای شکل گرفته در مخیله خود نپرداخته بلکه کوشیده است خواننده را تنها در شناخت پدیده راهنما باشد ایراد آن جاست که شاعر فضای استعاری را نمی‌شناسد چرا که از استعاره تنها استعاره لفظ را می‌شناسد و آن جایگزین کردن یک لفظ به جای لفظی دیگر با پیوند شباهت است و هنوز درنیافته است که فضای استعاری شامل پدیده‌های گوناگون است فضای چهار بعدی که زمان در آن برجسته تر از دیگر ابعاد است. اگر شاعر فضای قصابی و سلاخی شکل گرفته در مخیله را درست پرداخت کرده بود و هم مشبه و هم مشبه‌به را خوب حلاجی کرده بود و آن گاه به توصیف مشبه‌به بی هیچ نشانه ای از مشبه دست زده بود شعر اتفاق می‌افتاد. اکنون چه کرده است تنها مشبه به را به کمک ویژگی‌هایی از مشبه معرفی کرده است که چندان هم گویا نیست یعنی این که در خلق چیبستان هم توفیق چندانی نداشته است.

در متن دوم هم همین شگرد به کار رفته است خواننده زور بزند قفس را می‌شناسد قفسی که در ابتدای متن یک لفظ است و آنچه توصیف می‌شود ویژگی‌های مشبه است جاده و خطوط آن، رادیو اتومبیل و آزادی و در پایان هم شکستن قفس والسلام. این جا هم همان مشکل وجود دارد زیرا قفسی که می‌توانست فضای استعاری ما باشد در لفظ مانده است نه قفسی وجود دارد و نه پرنده‌ای در آن است و معلوم نیست چگونه می‌خواهد بشکند.

در متن سوم هم همان مشکل جلوه‌گری می‌کند نویسنده کوشیده است آن قاب عکس را که لابد ظل‌الله است معرفی کند حال کور شدن پریز و سوگند به روشنایی بماند که آسمان ریسمانی است که در فضایی دیگر سیر می‌کند.

دوست عزیز هر سه متن شما می‌توانست شعر باشد اگر فضای استعاری را می‌شناختید و برای این که بشناسید یک مثال می‌زنم شعر «داروگ» نیما را مجسم کنید با حدس فضای احساس نیما می‌کوشیم عمل‌کرد مخیله‌ی نیما را بررسی کنیم فرض کنید فضای دیکتاتور زده‌ی کشور در زمان نیما مشبه ما باشد او این فضا را به مزرعه‌ای که دچار خشک‌سالی است تشبیه کرده و فضای مشبه‌به ما همان مزرعه است حال با این فرض شباهت به توصیف آن مزرعه می‌پردازد بی آن که حتی اشاره‌ای هم به فضای مشبه داشته باشد یک شاهکار خلق می‌کند.

در ذهن شما هم در هر سه متن آن اتفاق اولیه افتاده است اما در توصیف،نه تنها فضاها را در هم آمیخته‌اید بلکه بیشتر فضای احساس را توصیف کرده‌اید و این همان مشکل کارهای شماست.

 

  • محمد مستقیمی، راهی
۱۱
شهریور

ارصاد و تسهیم آفت است یا آرایه

 

عنوان شعر اول : .

رفته ای و قلب قطره قطره آب می شود

با خودش می سوزد و هر شب کباب می شود

 

قلب مثل صندلی ای که شکسته پایه اش

رفته ای و با نسیمی هم خراب می شود

 

با نگاهت عاشقم کردی و حال رفته ای

منتها این دوریت روزی طناب می شود

 

حلقه ی داری که قلبم را به دار می کشد

با ربانی عکس من با مرگ قاب می شود

 

رفته ای و من به تو هرگز نمی رسم ولی

داستان عشق من روزی کتاب می شود

 

عنوان شعر دوم : .

تو بی خبر رفتی ولی من عهد نشکستم

در کنج خانه بی تو پوسیدم ولی ماندم

 

شاید بیایی و بیایی و بیایی و

درمان کنی درد مرا با بوسه ای، نم نم

 

اما نمی آیی، دلم را پس برای چه

اینگونه ویران ساختی، ویرانه مثل بم؟

 

پایان ندارد روز و شب های بدون تو

مانند بارانی تمام روز می بارم

 

پایان ندارد فکر بودن در کنار تو

فکر زمانی که در آغوش تو جا دارم

 

روزی که برگردی ز فرط ذوق می میرم

دست تو اما زنده خواهد کرد من را هم

 

رضا پارسا

 

نقد این شعر از : محمد مستقیمی (راهی)

 

عنوان شعر اول : .

رفته ای و قلب قطره قطره آب می شود

با خودش می سوزد و هر شب کباب می شود

 

قلب مثل صندلی ای که شکسته پایه اش

رفته ای و با نسیمی هم خراب می شود

 

با نگاهت عاشقم کردی و حال رفته ای

منتها این دوریت روزی طناب می شود

 

حلقه ی داری که قلبم را به دار می کشد

با ربانی عکس من با مرگ قاب می شود

 

رفته ای و من به تو هرگز نمی رسم ولی

داستان عشق من روزی کتاب می شود

 

نقد:

اگر متن را به عنوان یک نوشته در نظر بگیریم نشان می‌دهد که نویسنده تخیلی پویا و گسترده دارد و بیانگر این واقعیت هم هست که با آن که جوان است مطالعاتی درخور توجه دارد ولی هنگامی که از نگاه شاعرانگی به متن نگاه می‌کنیم و انتظار داریم با یک شعر روبرو باشیم توقعات ما بالا می‌رود بویژه این که آن شعر کلاسیک هم باشد زیرا قواعد و قوانین موسیقایی در شعر کلاسیک بر انتظارات ما می‌افزاید و ناچاریم ضعف‌های تکنیکی را هم باید مد نظر داشته باشیم.

من کارهای شما را که پیش از این استادان عزیزم نقد کرده‌اند مطالعه کرده‌ام اغلب با ضعف‌های موسیقایی روبرو هستند ولی این یک غزل شما بیش از حد از این ضعف رنج می‌برد دلیل آن هم وزن ثقیلی است که برای آن برگزیده‌اید و ناچار در اکثر مصراع‌ها آن را باخته‌اید کارهای قبلی شما و شعر بعدی هم که نقد خواهم کرد به خاطر این که وزن‌های روان‌تری دارند اگر لغزشی هم در اوزان آن‌ها دیده می‌شود ناچیز است. اگر می‌خواهید تنها در شعر کلاسیک کار کنید که توصیه نمی‌کنم چرا که قالب‌های شعر کلاسیک آفت‌های بسیاری دارد که خطرناک‌تر از همه ذهنیت کلاسیک است است که به شاعر منتقل می‌کند و او را به جایی می‌رساند که دیگر رهایی از آن کار حضرت فیل است و ذهنیت کلاسیک آن است که شاعر عادت می‌کند به قافیه‌بندی و مضمون پردازی و کلی‌گویی و کلی‌نگری که آفت بزرگی است که اغلب شاعران کلاسیک‌سرا به آن دچارند بیفتد بنا بر این پیشنهاد می‌کنم در قالب‌های نو هم مطالعاتی داشته باشید و سعی کنید آن‌ها را مورد مداقه قرار داده و تجربه‌هایی هم در آن‌ها داشته باشید تا به این بیماری مزمن دچار نشوید توجه داشته باشید این توصیه من از آن جهت است که شما شاعری جوان هستید و در ابتدای کار و آشنایی با آفت‌های شعر کلاسیک، شما را نجات می‌دهد اگر شما شاعری حتی میان‌سال هم بودید من چنین توصیه‌ای نمی‌کردم چون خود دچار این آفت بوده‌ام و با آن که خود عیب را دریافته و بیماری را شناختم تجربه‌ی آن را دارم که درمانش بسیار سخت است و باید خود پزشک باشی تا بتوانی درمان کنی به همین سبب امیدوارم که بتوانم شما را که استعداد درخور تقدیری در سرودن دارید از این آفت دور کنم.

از لغزش وزنی در این غزل که بگذریم به ماهیت تخیل شما می‌پردازیم و رگه‌های قافیه‌بندی را روشن می‌کنیم این آفت در شعر شاعرانی که بیماریشان مزمن است از همان ابتدای هر بیت دیده می‌شود اما در کار شما هنوز بیماری نصفه نیمه است در مصراع اول حکومت ردیف و قافیه پیدا نیست اما در مصراع دوم خودش را نشان می‌دهد:

با خودش می سوزد و هر شب کباب می شود

«کباب می‌شود» فعل سوختن را به شعر کشانده است و این کار شاعر نیست کار همنشینی ردیف با قافیه است.

با ربانی عکس من با مرگ قاب می شود

و «قاب می‌شود» ربان و عکس را به شعر کشانده است.

داستان عشق من روزی کتاب می شود

و «داستان عشق» حاصل همخوابگی حرام «کتاب» و «می‌شود» است

امیدوارم توانسته باشم شمه‌ای از ویروس‌های این بیماری را به شما معرفی کنم که تا حال توانسته در نیمی از ابیات شما رسوخ کند اگر این آفت به تمامی بیت سرایت کرد؛ به ذهن و خیال شما می‌رسد و آن وقت است که دیگر تنها می‌توانی نقش‌های حرام حاصل از هم‌خوابگی نامشروع ردیف و قافیه را به قلم درآوری که بهتر است مواظب باشی تا دچار این مصیبت نگردی.

عنوان شعر دوم : .

تو بی خبر رفتی ولی من عهد نشکستم

در کنج خانه بی تو پوسیدم ولی ماندم

 

شاید بیایی و بیایی و بیایی و

درمان کنی درد مرا با بوسه ای، نم نم

 

اما نمی آیی، دلم را پس برای چه

اینگونه ویران ساختی، ویرانه مثل بم؟

 

پایان ندارد روز و شب های بدون تو

مانند بارانی تمام روز می بارم

 

پایان ندارد فکر بودن در کنار تو

فکر زمانی که در آغوش تو جا دارم

 

روزی که برگردی ز فرط ذوق می میرم

دست تو اما زنده خواهد کرد من را هم

 

نقد:

اتفاقاً در راستای بحثی که به وجود آمد این غزل شاهد خوبی است اگر دقت کنید می‌بینید این غزل ردیف ندارد و تنها قافیه است در پایان آن که نمی‌تواند آفت اشاره شده را وارد کند چرا که یک واژه به تنهایی توان زیادی در ایجاد تخیل ندارد و همنشینی دو یا چند واژه آسیب را شدید می‌کند در این غزل یکی دو مورد به نظر می‌رسد واژه‌ی قافیه دخیل بوده است که آن هم نمی‌توان قسم خورد مثلاً نمی‌توان ادعا کرد که «بم«، « ویرانی» را به شعر کشانده یا «ویرانی»، «بم» را و همچنین بین دو واژه‌ی «باران» و «می‌بارم». یک نکته را اشاره کنم در علم بدیع کلاسیک آرایه‌ای با نام «ارصاد و تسهیم» است که به نظر من آرایه نیست و یکی از همان ویروس‌های بیماری‌زاست این آرایه بیان می‌کند که اگر خواننده بیت توانست قبل از رسیدن به قافیه آن را حدس بزند شاعر بیت شاهکار کرده است در حالی که ابیاتی از این دست همان قافیه‌بندی‌هایی هستند که نتجه‌ی همان هم‌خوابگی نامشروع ردیف و قافیه‌اند ببینید یک آفت بزرگ را آرایه معرفی کرده‌اند آرایه‌ای که شاعر کلاسیک‌سرا را به ورطه‌ای می‌کشاند که ناچار می‌شود آثار گذشتگان را نشخوار کند و این است که شعر کلاسیک ما به ابتذال کشیده شده است تمام شعرها مثل هم است و حتی آنان که مدعی هستند کشفی تازه دارند هم پیداست در شعر گذشتگان غور نکرده‌اند تا ببینند اینگونه سرودن، بارها تکرار شده و در این راستا مضمون تازه‌ای خلق نمی‌شود مگر این که شاعر پیش از قالب و وزن و ردیف و قافیه به آفرینش تازه ی خود رسیده باشد و پس از آفرینش به سراغ این قالب‌های پولادین برود و اگر توانست با تمام قید و بندها تخیل خود را درست همان گونه که در مخیله شکل گرفته در این قالب‌ها بیان کند آن وقت شاعر کلاسیک‌سرای مؤفق است تجربه به من نشان داده است که گاهی این قید و بندها، تخیل شکل‌گرفته شاعر را دگرگون می‌کنند و حاصل، چیزی می‌شود گاهی متناقض با آنچه در ابتدا شکل گرفته بود.

در پایان بار دیگر توصیه می کنم بیراهه‌ای را که من رفته‌ام و به ناکجا می‌رود نروید! از هیمن جا برگردید و با دقت مطالعه9کنید با آثار معاصرین مخصوصاً نوسراها بیشتر الفت برقرار کنید و قالب‌های نو را هم امتحان کنید که اگر بیماری مزمن شد در قالب‌های نو هم همان کاری را می‌کنید که بعضی از نوسرایان می‌کنند یعنی تخیل خود را به کمک واژگانی که گاهی تصادفی و اغلب از متن خود انتخاب می‌کنند بارور می‌سازند. مؤفق باشی!

 

  • محمد مستقیمی، راهی
۱۱
شهریور

ایجاز مخل

 

عنوان شعر اول : ترس

و چشمان بیمارت،

پرخاشِ ترس‌های همیشگی‌م

از نبودنت را در خود جای داده‌است...

 

عنوان شعر دوم : سوختم

مرا پُک زدی

و به زیر پایت انداختی

و من سال‌هاست از نبودت

می‌سوزم...

 

عنوان شعر سوم : صدا

به صدا هم میتوان خیره شد

وقتی تو لب باز میکنی...

نقد این شعر از : محمد مستقیمی (راهی)

عنوان مجموعه اشعار : سوختم

 

عنوان شعر اول : ترس

و چشمان بیمارت،

پرخاشِ ترس‌های همیشگی‌م

از نبودنت را در خود جای داده‌است...

 

امیرمحمد دیبایی نژاد

 

نقد این اشعاراز: محمد مستقیمی، راهی

نقد:

کوتاهی اشعار شما درخور ستایش است خوب تشخیص داده‌اید که زمان زمان سرعت است و امروز دیگر کسی حوصله‌ی متن‌های بلند را ندارد اما توجه داشته باشید این ایجازها در کلام شما نباید ایجاز مخل باشد یعنی کوتاهی نباید به ابهام‌هایی برسد که هیچ پیامی به خواننده در تصویر ارائه شده‌ی‌ شما ندهد درست است که شاعر نباید پیام‌رسانی کند اما باید تصویر خیالش گویا و روشن باشد تا خواننده بتواند متن او را تأویل و تفسیر کند این ارتباط اولیه پیام رسانی نیست تصویر تابلوی ارائه شده‌ی یک نقاش اگر روشن و گویا نباشد در ذهن بیننده به تأویل نمی‌تواند برود تا چه رسد که تفسیر هم بشود و اگر بیننده و خواننده در درک تصویر هنرمند دچار مشکل شوند هیچ ارتباطی برقرار نمی‌کنند و در نتیجه جذب آن هنر نمی‌شوند پیچیدگی‌ها باید در نگاه هنرمند باشد نه در ارتباطش با مخاطب.

این شعر کوتاه شما که چشمان بیماری را تصویر می‌کند که پرخاش در آن است آن هم پرخاش حاصل از ترس‌های همیشگی حاصل از نبودن صاحب چشمان ببینید با چند واژه‌ی ناملموس روبرو هستیم که هیچ کوششی در ملموس کردن آن‌ها نداشته‌اید: بیمار، پرخاش، ترس و نبودن این‌ها همه واژه هستند و مفهومی ناملموس که اگر در چشمانی جای بگیرند معلوم نیست آن چشمان را چگونه می‌کنند: لوچ، باباقوری، یا لطیف و مهربان یا غضبناک من حالتی در این چشمان که حتی بیماریشان هم معلوم نیست همان نرگس بیمار ادبیاتی خودمان است یعنی خماری یا واقعاً نگاه‌ها بیمارگونه است انصاف بدهید خواننده شما با این همه ابهام چه بکند؟ آن وقت انتظار دارید خواننده هم داشته باشید.

عنوان شعر دوم : سوختم

مرا پُک زدی

و به زیر پایت انداختی

و من سال‌هاست از نبودت

می‌سوزم...

 

نقد:

این شعر که می‌توانست بسیار عالی شکل بگیرد باز هم درگیر همان ابهام‌هایی است که ظاهراً حاصل ایجاز مخل است. تصویر ارائه شده یک سیگار است که راوی متن ماست که البته دو مصراع پایانی با سیگار بودن راوی مغایرت دارد چرا که سیگار زیر پا افتاده دیگر نمی‌سوزد تا چه رسد به این که سال‌ها بسوزد علاوه بر آن سوختن حاصل از نبودن است در حالی که اگر سیگار بود با بودنت می‌سوخت نه با نبودنت پس پدیده راوی نمی‌تواندسیگار باشد نکند سیگار استعاری است خوب اگر چنین باید بگویم یک سیگار استعاری هم باید تا پایان متن استعاری بماند نه این که ناگهان مشبه‌به به مشبه تبدیل شود و استعاره نابود گردد این است که می‌گویم می‌توانست شعر خوبی باشد اگر فضای استعاری آن را ویران نمی‌کردی!

عنوان شعر سوم : صدا

به صدا هم میتوان خیره شد

وقتی تو لب باز میکنی...

 

نقد:

شما استعداد خوبی در خلق فضاهای استعاری دارید اما گمان می‌کنم یا در سرودن تنبل هستید و زود می‌خواهید از شر آن خلاص شوید یا بیش از حد درگیر کوتاه سرودن شده‌اید و ایجازهایتان مخل شده است. در این شعر دو مصراعی دقت کنید تنها ابهام در خیره شدن است که معلوم نیست نتیجه خاصیت خود صدا یا صدا زننده که این ابهام در خیرگی نهفته است که گمان می‌کنم نیاز به توضیح دارد چرا صدا از دهان تو خیرگی می‌آفریند در حالی که به هر صدایی از هر دهانی می‌توان خیره شد دلیل خیرگی وقتی در متن نیست این ابهام را ایجاد می‌کند.

دوست عزیز چون استعداد شگفتی در شما می‌بینم این گونه ظالمانه به نقد می‌نشینم زیرا بر این باورم که توان خلق فضاهای استعاری شگفت‌انگیز را دارید پس بهتر هرچه زودتر آفت‌ها را بشناسید تا وقت تلف نکنید از نقد تند من دلگیر نشوید نیاز آن را احساس می‌کنم.

 

  • محمد مستقیمی، راهی
۳۰
مرداد

شعر یا روایت شاعرانه

عنوان شعر اول : .
۱.
*به بهانه ی یلدا

کرسی ات همیشه گرم
خنده ات همیشه مستدام باد!
آی ای پدربزرگ
ای همیشه مرد
چند لحظه ای کنارمان بمان
چای داستان بریز
از هر انچه کنج سینه ات نهفته ای برایمان بخوان
بی شکر، بدون قند
خواه دل پسند
خواه پر گزند...

ای همیشه دستهات گرم!
چای را که ریختی
از برودت هوای سالهای دور
سالهای مردمان با شعور
بیشتر بگو،
بیشتر بگو چگونه با انار و هندوانه
جمع میشدید؟
ما به صد بهانه
دور میشویم؟
بیشتر بگو برایمان
از طراوتی که روی گونه های خاله بود
از غرور سرکش عمو
از تبار رفته ات...
شور شاهنامه خوانی ات
چه شد؟
راز دلخوشیتان چه بود؟
ما که صد هزار بار بیشتر
گرم در حساب بوده ایم،
در پی کباب بوده ایم؟
یا پی سراب بوده ایم؟
راستی
خانه های ان زمان
با دمای خنده
یا زغال کنده گرم میشدند؟
ما که درز پوش کرده ایم خانه را
چرا
گرم نیستیم؟
***
ای پدربزرگ
بیشتر بگو
مردمان ان زمان که بوده اند؟
ما
کیستیم؟



عنوان شعر دوم : ..
۲.
بیرون من،‌ هرآنچه که باشد
از جنگ
تا صد هزار قصه ی رنگی
با نقش های عدیده
از عاشقان
تاحاملان سینه ی سنگی...

بیرون من هر آنچه که باشد،
باشد ولی
در زیر پوستم
هر روز من
میپرسم از خودم
بر ان صدای دلکش و زیبا
بر بازوان گرم و نحیفی که رفته اند
ایا امید هست؟
بیچاره دل که به ان عهد مانده است،
فریاد می زند:
آری که هست...
آری که هست...
............................................
۳.بین خنده های کودکان
بین بوسه ها
ترانه ها
بین هرچه خوبی ست
ان زمان که بالهای ان کبوتر سپید
خوابگاه یک کبوتر سیاه میشود
ان زمان که شاخه های تاک
پیچ میخورند گرد شاخه های توت
ای عزیز من
دست هام را بگیر
پابه پای من بیا
بین این همه
گریه جان
مرا بخوان
بین این همه
تو برای من بمان...



عنوان شعر سوم : .
چه فرق میکند
اگر قواعد اصول زیستی
-اصول نیستی-
عوض شود؟
چه فرق میکند
اگر که سیب ها
به کله های پوک عده ای نخورده بود؟
ویا چه فرق داشت
اگر زمین
شبیه مستطیل بود؟
به راستی چه فرق میکند؟

ولی ببین
اگر که عشق گم شود
چقدر فرق میکند...!

 

 مهدی حق طلب
 

نقد این شعر از : محمد مستقیمی (راهی)

عنوان شعر اول : .
۱.
*به بهانه ی یلدا

کرسیت همیشه گرم
خنده‌ات همیشه مستدام باد!
آی ای پدربزرگ
ای همیشه مرد
چند لحظه‌ای کنارمان بمان
چای داستان بریز
از هر آنچه کنج سینه‌ات نهفته‌ای برایمان بخوان
بی شکر، بدون قند
خواه دل‌پسند
خواه پرگزند...

ای همیشه دست‌هات گرم!
چای را که ریختی
از برودت هوای سال‌های دور
سال‌های مردمان باشعور
بیشتر بگو،
بیشتر بگو چگونه با انار و هندوانه
جمع می‌شدید؟
ما به صد بهانه
دور می‌شویم؟
بیشتر بگو برایمان
از طراوتی که روی گونه‌های خاله بود
از غرور سرکش عمو
از تبار رفته‌ات...
شور شاهنامه‌خوانیت
چه شد؟
راز دل‌خوشیتان چه بود؟
ما که صد هزار بار بیشتر
گرم در حساب بوده‌ایم،
در پی کباب بوده‌ایم؟
یا پی سراب بوده‌ایم؟
راستی
خانه‌های آن زمان
با دمای خنده
یا زغال کنده گرم می‌شدند؟
ما که درزپوش کرده‌ایم خانه را
چرا
گرم نیستیم؟
***
ای پدربزرگ
بیشتر بگو
مردمان آن زمان که بوده‌اند؟
ما
کیستیم؟

نقد:
پیشنهاد می‌کنم کمی بیشتر به این متن توجه داشته باشید پیش از هر چیز بهتر است موسیقی را از کلام حذف کنید تا فریبتان ندهد دوم این که روایت شاعرانه را هم مراقب باشید چون فریب دیگری در بر دارد. متن در قالب شعر نیمایی است و روایتش هم تا اندازه‌ای شاعرانه است حال به خاطر بیاوریم که هیچ کدام از این دو ویژگی از ماهیت هنری و شعری نیستند روایت در فضای احساس شاعر جریان دارد مگر این که آن را مجاز از نوع مجاز مرسل بگیریم و تأویل‌پذیری را در حد پدیده‌های نوستالژیک تعمیم دهیم و با مسامحه به این باور برسیم که متن تنها تأسفی بر از دست رفته‌های مراسم آیینی شب یلدا نیست و می‌تواند شامل هر آنچه آیینی که در حال نابودی است باشد گرچه روایت این چنین القا نمی‌کند و تنها در همان یلدا جریان دارد و گمان نمی‌کنم این تعمیم را که به زور به متن چسبیانده‌ایم برای خوانندگان پذیرفتنی باشد و اگر چنین است باید گفت متن صرفاً فریادی در فضای احساس است و خوانندگان به چیز دیگری گریز نمی‌زنند و چنین متنی شعار است نه شعر. این گونه متون در ادبیات ما کم نیست چه در قالب‌های کهن و چه در قالب‌های نو و البته خوانندگانی هم دارد و لذتی هم نصیب خواننده می‌شود اما این لذت تنها یادآوری یک احساس مشترک است و لاغیر و چون روایت شاعرانه است و موسیقی هم دارد مطبوع‌تر جلوه می‌کند. معمولاً این گونه متون را باید جدا از مقوله‌ی شعر و در مقوله‌ی متون ادبی نقد کنیم که با این فرض به چند نکته اشاره می‌کنم:
در مصراع زیر همخوانی واجی کمی تنافر دارد و بهتر است اصلاح شود پشت سر هم قرار گرفتن دو واژه‌ی «آی و ای» این تنافر را ایجاد می‌کند
آی ای پدربزرگ
و ترکیبی که مفهوم شفافی ندارد: «تبار رفته» با این که از متن می‌توان دریافت منظور نویسنده را ولی بهتر بود این ابهام نباشد:
از تبار رفته‌ات...
و در سه مصراع زیر که نویسنده درگیر قافیه شده است آن هم در قالبی که تنگنای قافیه وجود ندارد:
گرم در حساب بوده‌ایم،
در پی کباب بوده‌ایم؟
یا پی سراب بوده‌ایم؟

عنوان شعر دوم : ..
۲.
بیرون من،‌ هرآنچه که باشد
از جنگ
تا صد هزار قصه‌ی رنگی
با نقش‌های عدیده
از عاشقان
تاحاملان سینه‌ی سنگی...

بیرون من هر آنچه که باشد،
باشد ولی
در زیر پوستم
هر روز من
می‌پرسم از خودم
بر آن صدای دلکش و زیبا
بر بازوان گرم و نحیفی که رفته‌اند
آیا امید هست؟
بیچاره دل که به آن عهد مانده است،
فریاد می‌زند:
آری که هست...
آری که هست...
............................................

نقد:
این شعر با متن پیشین تفاوت دارد فضای شکل‌گرفته در خیال شاعر استعاری است ولی این جا روایت مشکل دارد با این که کوشیده شده شاعرانه باشد و شاید همین کوشش آسیب رسانده است تصاویر این فضا شفاف نیستند و باید حلاجی شود که این کدورت از کجا ایجاد شده است. اولین عنصر آسیب‌زننده به شفافیت روایت، کلی گویی است به عناصر روایت توجه کنید: جنگ، قصه‌ی رنگی، نقش‌های عدیده و حاملان سینه‌ی سنگی. ببینید این‌ها همه واژه‌اند و مصداقی در روایت ندارند به بیان دیگر دیده نمی‌شوند و تنها نام هستند این‌ها هیچ کدام تصوری به خواننده نمی‌دهند حتی گاهی ابهام هم ایجاد می‌کنند برای مثال: سینه‌ی سنگی چه مفهومی می‌تواند در بر داشته باشد؟ آیا مجاز از دل سنگ است؟ یا سینه‌ای ستبر و محکم و قوی؟ تازه این حاملان کیانند؟ و همچنین ابهام‌های دیگر ناشی از این که شاعر توجه نکرده است و عناصری را معرفه آورده که ناشناخته‌اند و ناشناخته می‌مانند:
بر آن صدای دلکش و زیبا
بر بازوان گرم و نحیفی که رفته‌اند
آیا امید هست؟
بیچاره دل که به آن عهد مانده است،
کدام صدای دلکش؟ و کدام عهد؟ یا آن‌ها هم که معرفه نمی‌آیند ناشناختیگشان بر ابهام می‌افزاید:
بازوان گرم و نحیفی که رفته‌اند
به هر حال خواننده درنمی‌یابد که در بیرون و در زیر پوست راوی چه اتفاقی در شرف وقوع است؟

۳.بین خنده‌های کودکان
بین بوسه‌ها
ترانه‌ها
بین هرچه خوبی است
آن زمان که بال‌های آن کبوتر سپید
خوابگاه یک کبوتر سیاه می‌شود
آن زمان که شاخه‌های تاک
پیچ می‌خورند گرد شاخه‌های توت
ای عزیز من
دست هام را بگیر
پابه پای من بیا
بین این همه
گریه جان
مرا بخوان
بین این همه
تو برای من بمان...

نقد:
این متن هم در فضای احساس است و هر که بخواند به یک پیام می‌رسد:
گریه جان به داد من برس!
علاوه بر آن خواننده در نمی‌یابد که نویسنده چه زمانی از گریه استمداد می‌طلبد چرا که باز هم ابهام‌های روایت از همان انواع اشاره شده، فضا را دودآلود کرده است:
آن زمان که بال‌های آن کبوتر سپید
خوابگاه یک کبوتر سیاه می‌شود
آن زمان که شاخه‌های تاک
پیچ می‌خورند گرد شاخه‌های توت
آن کبوتر سپید ناشناخته و یک کبوتر سیاه که البته در متن هم ناشناخته است در حالی که کبوتر سپید با صفت اشاره‌ی «آن» معرفه شده در حالی که معرفه نیست خواننده چه زمانی را از این روایت باید تصور کند؟ یا زمانی که شاخه‌های تاک گرد شاخه‌های توت می‌پیچند. این زمان چه زمانی است؟ من که درکی از این زمان ندارم یا:
دست هام را بگیر
پابه پای من بیا
بین این همه
این همه کدام همه است من که همه‌ای نمی‌بینم تنها دو زمان نامفهوم روایت شده و همه‌ای در کار نیست.

عنوان شعر سوم : .
چه فرق میکند
اگر قواعد اصول زیستی
-اصول نیستی-
عوض شود؟
چه فرق میکند
اگر که سیب‌ها
به کله‌های پوک عده‌ای نخورده بود؟
ویا چه فرق داشت
اگر زمین
شبیه مستطیل بود؟
به راستی چه فرق می‌کند؟

ولی ببین
اگر که عشق گم شود
چقدر فرق می‌کند...!

نقد:
پیام ارسالی نویسنده به تمام خوانندگان این است:
اگر قوانین هستی تغییر کند ظاهراً هیچ اتفاقی نمی‌افتد ولی اگر عشق گم شود اتفاقی می‌افتد.
فرض و حکمی که پذیرفتنی هم نیست یعنی منطقی هم نیست چگونه با تغییر قوانین هستی اتفاقی نمی‌افتد و با گم شدن عشق می‌افتد نه صغری درست است نه کبری و نه نتیجه! تازه اگر درست و منطقی هم بود متن یک متن فلسفی بود نه شعر.
از آن جا که شاعر جوان است و کم تجربه و روایت‌هایش اغلب زیبا و درخور توجه است و ایرادها همه به ماهیت شعر اوست پیشنهاد می‌کنم که با تأمل در شاهکارهای ادبیان ایران و جهان و شناخت ویژگی‌های شعر آنان ماهیت را بشناسد تا شاعری مؤفق باشد. نیمی از راه را به خوبی طی کرده است مطالعاتی را در شناخت تفاوت شعر و شعار به ایشان سفارش می‌دهم و اطمینان دارم با استعدادی که در ایشان دیده می‌شود به سرعت به این شناخت می‌رسند.

  • محمد مستقیمی، راهی
۳۰
مرداد

پراکنده‌گویی‌های فریبنده

 عنوان شعر اول : Winnrbago
فریادهای من ته فنجانِ چای وهم
اخر دلیل مردن فردا نشد ولی
روییده انتهای گلویش حباب دار
داری به دار دایره پیدا نشد ولی
فالش نوشته بود که همین روزهای پوچ
دیوانه ای که نیست خودش را نمی کُِشد
با رنگ یا که قرص؟بیا قصه را ببین
شاعر حریفِ عادت معنا نشد ولی
هرروز با سری متلاطم ، دلی که نیست
هرلحظه مدفنی که مرا حمل می کند
اینجا میان واژه ی دیوانه گم شدم
آن جا جنونِ صفر تماشا نشد ولی


سو لاک

 

نقد این شعر از : محمد مستقیمی (راهی)

عنوان مجموعه اشعار : :)

عنوان شعر اول : Winnrbago
فریادهای من ته فنجانِ چای وهم
اخر دلیل مردن فردا نشد ولی
روییده انتهای گلویش حباب دار
داری به دار دایره پیدا نشد ولی
فالش نوشته بود که همین روزهای پوچ
دیوانه ای که نیست خودش را نمی کُِشد
با رنگ یا که قرص؟بیا قصه را ببین
شاعر حریفِ عادت معنا نشد ولی
هرروز با سری متلاطم ، دلی که نیست
هرلحظه مدفنی که مرا حمل می کند
اینجا میان واژه ی دیوانه گم شدم
آن جا جنونِ صفر تماشا نشد ولی
نقد:
باید شعر شما را بیت به بیت به بحث بکشیم چرا که با تمام نواقصی که دارد مباحث بسیاری برای طرح و آموزش در آن هست.
ابتدا ردیف شعر که «نشد ولی» است. «ولی» از حروف ربط همپایگی است یعنی دو جمله هم ارز را به هم پیوند می‌دهد اگر تمام ولی‌ها را هم بپذیریم و بگوییم جمله پس از آن هم‌ارز جمله‌ی پیشین است آخرین «ولی» بلاتکلیف می‌ماند و همین بلاتکلیفی فریاد می‌کند که قبلی‌ها هم زاید هستند مگر این که با شگردهای رندانه که خیلی‌ها به کار می‌گیرند پس از آخرین «ولی» سه نقطه بگذاریم و ادعا کنیم شعر ادامه دارد و در تعلیق است که این گریز هم با تمام رندانگی لو می‌رود.
آن جا جنونِ صفر تماشا نشد ولی...
دوم ترکیبات ناملموس همچون: چای وهم، حباب دار، عادت معنا، جنون صفر و واژه‌ی دیوانه، ترکیباتی که گاهی تشبیهی و گاهی وصفی هستند و نه تنها این همنشینی واژه‌ها ابهام‌زدایی نمی‌کند بلکه بر ابهام می‌افزاید تا آن جا که اتهام اصرار را در خلق چنین ترکیباتی به عمد و تنها برای ژرفای تصنعی در شعر به همراه دارد.
دیگر بازی های زبانی است که تصویری نمی‌آفریند و اساس کلام می‌شود و تنها کاریکلماتوری خلق می‌کند که صد البته در جایگاه خود ارزشمند است ولی در ساختار شعر ویرانگری دارد اگر کاریکلماتور در خدمت روایت باشد عالیست ولی اگر خود اساس ساختار را در دست بگیرد زاید است مگر این که در جایی استقلال داشته باشد تا در مقوله‌ی خود نقد شود. توجه کنید:
داری به دار دایره پیدا نشد ولی
دیوانه ای که نیست خودش را نمی کُِشد
هرروز با سری متلاطم ، دلی که نیست
و آخرین نکته این که در تمام شعر حتی یک تصویر روشن و گویا نیافتم و اگر گاهی هم تصوری ایجاد می‌شود در ادامه از هم می‌پاشد. واقعاً از آفرینش این تصاویر که نیستند -به سیاق کلام خودتان- چه می‌آفرینید. این پراکنده‌گویی‌ها خواننده‌ای نخواهد داشت اگر تصویر در خیال خودتان روشن است چرا روایت شما مشکل دارد؟ و اگر روشن نیست چرا در شفافیت آن نمی‌کوشید؟ من که بر این گمانم اصلاً تصویری نیست که در خیال شکل بگیرد چرا که شاعر با مصداق‌ها کار نمی‌کند و تنها روابطش با واژگان است به شکلی که گاهی به ذهن خواننده متبادر می‌شود که واژگان را تصادفی برمی‌گزیند و کنار هم می‌چیند. می‌دانم که گاهی در بعضی جاها چنین پراگندگی‌هایی را تبلیغ می‌کنند و نام‌های پر طمطراق هم بر آن‌ها می‌نهند اما بدانید که این راه به ترکستان می‌رود. عمق و ژرفای شعر در نگاه شاعر است نه در پیچیدگی‌های حاصل از ناتوانی زبان. پیام ابتدایی یعنی انتقال تصویر فضای خیال شاعر باید هرچه روشن‌تر به خواننده برسد تا بتواند به تأویل بنشیند و برای خود تفسیری داشته باشد و خود را در آن آیینه‌ی صیقل خورده که شعرش خوانند ببیند.

  • محمد مستقیمی، راهی
۳۰
مرداد

چیستی شاهکارها

عنوان شعر اول : سکوت
صدای جنگ را
پوکه ها
با خود می آورند
و خستگی اش را
پوتین ها
سکوتش اما
در قلب سربازانی ست
که هرگز از جنگ برنگشته اند.



عنوان شعر دوم : ....
آبستنم
آنقدر که به احترامم
دریاها
از تلاطم باز می ایستند
کوه ها
کلاهِ برف از سر برمیدارند
ومترسکها
به گنجشکان سلام میکنند
بیقرارم
آنقدر که به احترام زائیدنم
شیرها
به آهوان لبخند میزنند
و صیادان
علف تعارف میکنند
آنقدر که
تمام سربازان جهان
برای یک لحظه حتی
تفنگهایشان را فراموش میکنند
و برای هم دست تکان میدهند
و دخترِ شعر
متولد میشود.


عنوان شعر سوم : سرباز
اولین سرباز
آخرین خاطره را با خود به جنگ میبرد
و آخرین سرباز
آخرین گلوله را.

صائب هاشم پور

 

نقد این شعر از : محمد مستقیمی (راهی)

عنوان مجموعه اشعار : سین مثل برف

عنوان شعر اول : سکوت

صدای جنگ را
پوکه‌ها
با خود می‌آورند
و خستگیش را
پوتین‌ها
سکوتش اما
در قلب سربازانی‌ست
که هرگز از جنگ برنگشته‌اند.

نقد:
فرم شعر قابل توجه است با سه فراز: «صدا، خستگی و سکوت» و قرینه‌سازی‌ها جز در فراز سوم که خیلی هم‌خوانی ندارد در دو فراز اول بسیار زیباست حتی موسیقی جاری در پاسخ‌ها: «پوکه‌ها، پوتین‌ها» درخور ستایش است و اگر همین ساختار در فراز سوم هم بود دیگر حرف نداشت این ویژگی در واژه‌ی «پوکه» از دو بعد درخور ستایش است یکی این که واژه در هجای اول با پوتین هم‌خوانی دارد دیگر این که در مفهوم، بسیار عالی عمل می‌کند چرا که صدای جنگ به پوکی پوکه است شایان ذکر است یادآور شوم در زبان فارسی دو واژه‌ی: «پوک و پوچ» در یک ساختارند و تفاوت در مفهوم است پوک مادی و پوچ معنوی است و این جاست که پوکی پوکه پوچی صدای جنگ را فریاد می‌کند شاید شاعر توجه‌ای به این مفاهیم نداشته است ولی ناخودآگاه او در انتخاب واژه بهترین عمل‌کرد را داشته است.
دیگر این که ببینیم آیا فضای تصویری در این شعر یک فضای استعاری است یا نوع دیگری از مجازهاست پیداست که فضا استعاری نیست و تنها محدوده‌ی تأویل و تفسیرش تمام جنگ‌ها را در بر دارد و محدود به یک جنگ نیست پس فضا از نوع مجاز مرسل است اگر فضا استعاری می‌بود شعر در اوج خود بود به گونه‌ای که در تأویل نه تنها جنگ‌های کلاسیک که هر جنگی ، هر چالشی و هر جدالی را می‌توانست در بر بگیرد البته اکنون هم با همین ساختار ستایشی شایسته را می‌طلبد.

عنوان شعر دوم : ....

آبستنم
آن قدر که به احترامم
دریاها
از تلاطم باز می‌ایستند
کوه‌ها
کلاهِ برف از سر برمی‌دارند
ومترسک‌ها
به گنجشکان سلام می‌کنند
بیقرارم
آن قدر که به احترام زاییدنم
شیرها
به آهوان لبخند می‌زنند
و صیادان
علف تعارف می‌کنند
آن قدر که
تمام سربازان جهان
برای یک لحظه حتی
تفنگ‌هایشان را فراموش می‌کنند
و برای هم دست تکان می‌دهند
و دخترِ شعر
متولد می‌شود.

نقد:
این شعر هم دقیقاً همان ساختار شعر جنگ را دارد دقت کنید شعر چنین است:
آبستم
شعر می‌زایم
شعرهایم چنین تصاویری دارند...
در حقیقت به تصویر کشیدن رسالت شعر است و شامل تمام اشعار هم می‌شود همان گونه که شعر پیشین تمام جنگ‌ها را شامل بود پس فضای تصویر شده در این شعر هم از نوع مجاز مرسل است و گستره‌ی تأویل فضای استعاری را ندارد. این شاعر باید گستره ی تأویل اشعارش را تا حد تعداد خوانندگان گسترش دهد و این ممکن نیست مگر این که خلق فضای استعاری را بشناسد درست است که خلق فضای مجاز مرسل و مجاز کنایی هم ارزش خود را دارد ولی در این محدوده، شاهکار خلق نمی‌شود. باید اشاره کنم که این گونه اشعار فریاد در فضای احساس نیستند که شعار صرف باشند و یک مرحله در خلق فضای مجازی که ویژگی اصلی هنر است پیش آمده‌اند اما باید یادآور شوم که اوج آفرینش در فضای استعاری است و شناخت این فضا برای هر هنرمندی واجب است توصیف کردن و کپی کردن آفرینش‌های خدا ارزشی بیش از کپی کردن یک تابلو نقاشی از روی یک اثر هنری جاودانه ندارد تنها مجازهای مرسل و کنایی از مرحله شعار در فضای احساس گذشته‌اند و این است که می‌بینیم گستره‌ی تأویلشان محدود است در حالی که فضاهای استعاری گاهی گستره‌ی تأویلشان از تعداد خوانندگان هم می‌گذرد چرا که ممکن است یک خواننده در هر خوانش به تأویلی تازه برسد اگر روایت به گونه‌ای بود که هر زایشی را در برمی‌گرفت و حتی یک زن حامله هم می‌توانست با آن همزاد پنداری کند و احساس کند جنینش در خور چنین احترامی است و دنیایی خواهد ساخت که در شعر به تصویر کشیده شده؛ آن وقت شعر یک شاهکار بود.

عنوان شعر سوم : سرباز

اولین سرباز
آخرین خاطره را با خود به جنگ می‌برد
و آخرین سرباز
آخرین گلوله را.

نقد:
این شعر کوتاه هم همان ساختار دو شعر پیشین را دارد و فضای تصویری از نوع مجاز مرسل است و تنها تمام جنگ‌ها را در بر می‌گیرد و چیزی خارج از جنگ‌های کلاسیک را به تأویل نمی‌نشیند. لازم است اشاره کنم که این شاعر توان بالایی دارد خرده روایاتش بسیار شاعرانه است و به تنهایی هر کدام می تواند شعری کامل باشد که امیدوارم در شناخت ماهیت شعر بکوشد تا بشود آنچه باید باشد.

  • محمد مستقیمی، راهی