آیینه پردازان (ayinepardazan)

شناخت ماهیت و ساختار شعر

آیینه پردازان (ayinepardazan)

شناخت ماهیت و ساختار شعر

بایگانی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

۱۲۸ مطلب با موضوع «نقد ادبی» ثبت شده است

۳۰
مرداد

همنشینی ردیف و قافیه

عنوان شعر اول : نامه
شب های انتظار من و ماه نامه ات
صبحی سپید می رسد از راه نامه ات

خاموش در برابر هم گرم صحبت اند
آیینه ی نگاه من و آه نامه ات

سنگین و سرد،صخره ای از کوه؛بغض من
بی تاب و سست،صفحه ای از کاه؛نامه ات

از عشق؛این سه حرف طلایی سخن نگفت
در آن دوخط سربی کوتاه، نامه ات

درخود شکست دختر اسطوره های تو
همچون کتابخانه ی بی شاهنامه ات

آشفته شد «صبا» و دل از بوی تو برید
تبعید شد به غربت یک چاه، نامه ات


مرجان بیگی فر(صبا)
 

نقد این شعر از : محمد مستقیمی (راهی)

عنوان مجموعه اشعار : نامه

عنوان شعر اول : نامه
شب‌های انتظار من و ماه نامه‌ات
صبحی سپید می‌رسد از راه نامه‌ات

خاموش در برابر هم گرم صحبتند
آیینه‌ی نگاه من و آه نامه‌ات

سنگین و سرد،صخره‌ای از کوه؛بغض من
بی تاب و سست،صفحه‌ای از کاه؛نامه‌ات

از عشق؛این سه حرف طلایی سخن نگفت
در آن دوخط سربی کوتاه، نامه‌ات

درخود شکست دختر اسطوره‌های تو
همچون کتابخانه‌ی بی شاهنامه‌ات

آشفته شد «صبا» و دل از بوی تو برید
تبعید شد به غربت یک چاه، نامه‌ات

نقد:
آنچه که در اولین خوانش جلب توجه می‌کند بلاتکلیفی قافیه است که نمی‌داند با ردیف چگونه نسبتی دارد گاهی باید ترکیب شود با ردیف: «ماه‌نامه‌ات». گاهی باید مضاف ردیف باشد: «آهِ نامه‌ات» و گاهی هم با ردیف قطع رابطه کند. نمی‌دانم این رفتارها آگاهانه است یا باید به حساب ضعف شما در زبان بگذاریم من که نمی‌توانم منطق آگاهانه بودن آن‌ها را پیدا کنم و به جرأت می‌توانم بگویم که آگاهانه نیست و ضعف است بگذریم:
در مصراع مطلع دو گونه می‌توان برخورد کرد اول این که ماه‌نامه را ترکیب بگیریم که مشکل‌زاست چرا که ماهنامه معنایی دارد و مصداقی که با متن سازگار نیست. دوم این که بگوییم شب و من و ماه و نامه‌ات معطوف‌هایی هستند که محفلی ساخته‌اند با این فرض حذف «واو» عطف بین «ماه» و «نامه‌ات» جایز نیست و این فرض را هم باطل می‌کند. در مصراع دوم این بیت صفت سپید برای صبح یا حشو است یا این که منطق حضورش در عبارت نیست:
شب‌های انتظار من و ماه نامه‌ات
صبحی سپید می‌رسد از راه نامه‌ات
در بیت دوم اگر «آه» برای «نامه‌ات» مضاف باشد با قالب شعری مغایرت دارد چرا که کسره‌ی اضافه در دیگر ابیات نیست پس نمی‌تواند «آه» از آن نامه باشد و اگر نباشد این «آه» از کجا آمده است اگر از صاحب آیینه‌ی نگاه است که دیگر خود آیینه آه دارد و کدورت از خودش است تنها منطق حضور آه این است که آمده است تا تناسبی با آیینه داشته باشد و حشو است:
خاموش در برابر هم گرم صحبتند
آیینه‌ی نگاه من و آه نامه‌ات
در بیت سوم ترصیع درخور توجه است اما متأسفانه تصنعی می‌نماید چرا که ترکیبات «صخره‌ای از کوه» و صفحه‌ای از کاه» به نظر می‌رسد «کوه» و «کاه» آمده‌اند که تنها مراعات‌النظیر باشند چرا که در ترکیب اول متمم «از کوه» حشو است و در ترکیب دوم اگر با تسامح بپذیریم مفهوم کاغذ کاهی را متبادر می‌کند و تضادهای قرینه‌های ترصیع هم که «سنگین و سرد و بی‌تاب و سست» یک زوج و «صفحه و صخره» زوج دیگر و «کوه و کاه» زوج سومند و در پایان می‌مانند «بغض و نامه که تضادشان چندان مشخص نیست:
سنگین و سرد،صخره‌ای از کوه؛بغض من
بی تاب و سست،صفحه‌ای از کاه؛نامه‌ات
در بیت بعد هم طلا و سرب با همان تقابل ظاهر شده‌اند گرچه این تقابل بین سه حرف و دو خط اتفاق افتاده و طلایی ظاهراً جنسیت است ولی سربی خاصیت، یا این که نامه را چاپی بگیریم با چاپ قدیم که آن هم اثر حروف سربی است. نه چنین نیست ما تنها می‌توانیم سنگینی مضمون نامه را سربی بگیریم که زیبایی آن انکار ناپذیر است اما تقابلش و تناسبش تهمت تصنع در بر دارد اگر چنین نبود بسیار زیبا بود:
از عشق؛این سه حرف طلایی سخن نگفت
در آن دوخط سربی کوتاه، نامه‌ات
در بیت بعد ترکیب «دختر اسطوره‌های تو» که به جای «دختر اسطوره‌ای تو» نشسته است به نظر می‌رسد آفتی است که وزن به شاعر تحمیل کرده است و تشبیه ضعیف دختر به شاهنامه با وجه شبه شکستگی قدرتی ندارد:
درخود شکست دختر اسطوره‌های تو
همچون کتابخانه‌ی بی شاهنامه‌ات
در بیت آخر اگر صبا را تنها تخلص بگیریم و بو را هم از نامه بگیریم «تبعید شد» را می‌توانیم «تبعید کرد» به حساب بیاوریم ولی اگر صبا را در ایهام بگیریم یا آن را تنها باد معنا کنیم این تبعید شدن بی‌ارتباط می‌شود البته در صورت اول هم نابود شدن نامه با در چاه انداختن منطقی ندارد چرا که معمولاً چنین نامه‌ای سوزانده می‌شود یا دست کم پاره می‌گردد مگر این که برخورد ما با «چاه» اسطوره‌ای شود و درد دل با چاه و از این حرف‌ها که بازسرایی شعر است و بهتر است به این ورطه نیفتیم:
آشفته شد «صبا» و دل از بوی تو برید
تبعید شد به غربت یک چاه، نامه‌ات

  • محمد مستقیمی، راهی
۳۰
مرداد

گنگ خواب‌دیده

 عنوان شعر اول : باتلاق
اسباب درد اَند
و دلهره ای
بر سر برج ها
این خانه های فرو ریخته
چگونه حرفها را بیرونم بکشم
سر بلند می کنم
دست هایم می افتد
دست می تکانم
چشم هایم در غبار می ایستد
در ستون های از بن فرو ریخته
و در بیمِ لغزش برج ها
سطرها را چگونه؟
شاعرانه تر ردیف کنم


پری طیبی
 

نقد این شعر از : محمد مستقیمی (راهی)

عنوان مجموعه اشعار : باتلاق

عنوان شعر اول : باتلاق
اسباب دردند
و دلهره‌ای
بر سر برج‌ها
این خانه‌های فرو ریخته
چگونه حرف‌ها را بیرونم بکشم
سر بلند می‌کنم
دست‌هایم می‌افتد
دست می‌تکانم
چشم‌هایم در غبار می‌ایستد
در ستون‌های از بن فرو ریخته
و در بیمِ لغزش برج‌ها
سطرها را چگونه؟
شاعرانه‌تر ردیف کنم

نقد:
روایت شما پر از ابهام است به حدی که خواننده نمی‌تواند تصوری از تصویرهای ارائه داده شده داشته باشد دقت کنید شما در عبارت اول می‌گویید:
این خانه‌های فروریخته بر سر برج‌ها اسباب درد و دلهره‌اند. خانه چگونه بر سر برج فرو می‌ریزد نکند منظور از سر برج آخر ماه است من که چیزی دستگیرم نمی‌شود ایراد این عبارت کجاست؟ حذف بی‌جا یا انتخاب نابجای واژگان؟ خودتان باید بهتر درک کنید من تنها ابهام را بیان می‌کنم.
بعد می‌گویید: چگونه حرف‌ها را بیرون بکشم؟ از کجا می‌خواهید حرف بیرون بکشید اگر از خودتان است نباید این گونه بیان کنید در هر حال ابهام این عبارت ظاهراً از حذف بی‌جاست.
در چهار جمله‌ی بعدی هم ابهام وجود دارد ارتباط سر بلند کردن با افتادن دست‌ها علاوه بر این که این افتادن نامشخص است واقعی است یا کنایی؟ قرینه‌ای وجود ندارد برای کنایه و کنایی هم نمی‌تواند نباشد یک حالت از بهت‌زدگی! ببینید مشخص نیست و تازه این اتفاق‌ها در ستون‌های از بن فروریخته می‌افتد عبارت این را می‌گوید و مشخص هم نیست وقتی ستون‌ها از بن فروریخته بیم لغزش برج‌ها چه صیغه‌ایست وقتی ستونی دیگر در کار نیست این بیم بی‌مورد است و بعد ناگهان فضای شعر استعاری می‌شود و شاعر در ردیف‌کردن شاعرانه سطرها می‌ماند. چه می‌خواهید روایت کنید؟ نکند می‌خواهید بگویید در پس‌لرزه‌های زلزله نمی‌توان شعر سرود؟ یا این برج‌ها و ستون‌ها مربوط به شعر هستند؟ چرا من خواننده نمی‌توانم با روایت شما ارتباط برقرار کنم؟ روایت گویا نیست و بیشتر هم حاصل حذف‌های نابجاست ظاهراً و گاهی هم ضعف بیان در کاربرد صرف و نحو زبان.ابتدا تکلیفتان را با تصاویر فضای خیال روشن کنید تا خودتان آن‌ها را شفاف ببینید بعد دست به کار روایت آن‌ها شوید اگر عالم همه کر هم باشند شما گنگ خواب‌دیده نباشید. به هر حال در موقعیت این روایت هرچه در ماهیت این متن بنویسم به خطا رفته‌ام.

  • محمد مستقیمی، راهی
۳۰
مرداد

اصرار بی‌جا برای سرودن شعر بلند

عنوان شعر اول : .
و سایه ی من
پیش از من
از در عبور کرد
و بعد
من عبور کردم
و پیش از ما
خورشید از همه چیز عبور کرده بود

و حالا شب است
و من
خسته ترین آدم این لحظه
هنوز سرپا هستم
با کوله باری از سیب های نشسته
که نمیتوانم بر زمین بگذارمشان
من یک درخت سیبم
که در دهانم
گنجشکی لانه کرده است
و بر شانه هایم
جغد ها
یکی در میان
بر عکس و سر به هوا ایستاده اند
مبهوت چیزی هستند که باید از خودشان پرسید
آی جغدها !
مبهوت چه هستید؟
هیچ

من از جایی می آیم
که کسبه اش
پشت دخل هایشان می نویسند
لطفا فراموش نکنید بقیه ی پولتان را بردارید
من از جایی می آیم
که هیچ کس از آن جا نمی آید

و بالاخره سکوت را تهدید می کنند
سه نفر رو به روی من ظاهر شدند
سه مرد
که یکی در میان
سر به هوا و سر به زیر هستند
و هیچ کدامشان
مرا نمی بینند
جغد ها بهت زده می نگرند
و پی در پی
می گویند هیچ
آرامشی عجیب است
در این نوسان ترسناک
و می گویم
کیستید
مرد اول
که زمین را نگاه می کند
و با ریش های پر پیچ و خمش ور می رود
می گوید
من نیچه هستم
و به من نگاه میکند
تفنگ را بر عمامه اش گذاشته
و می سوزد
به مرد دوم می گویم کیستی
مرد چشم از آسمان می شوید
و باران بند می آید
می خواهد بگوید من چارلی چاپلین هستم
ولی قبل از اینکه این را بگوید
می سوزد
به مرد سوم نمی گویم کیستی
و او سرش را بی مقدمه به سمت من می گیرد
و می گوید کیستی
گفتم
من از جایی می آیم که ...
و من آب می شوم
مرد
یک سیب شسته از زمین بر میدارد
گاز می زند
سایه ها را بر میدارد
و می رود

عنوان شعر دوم : .
همزمان با جریان دادن بی اخلاقی
شیشه ای باده بیاور ، ببرم ای ساقی

تا از این هستی بی پیکر و در نیست شوم
و به مستی ببرم روح از این دباغی

زندگی چیست به جز حسرت آن چیز که نیست
بازی اش را بخوری مانده به جانت داغی

زندگی یعنی جان کندن تا جایی که
بیستونی ، چیزی از تو بماند باقی

راستی
حال خودت خوب است انشاالله ؟
چه خبر از خودت ای رهبر قوم یاغی

چشم های تو که اینطور به هم قافیه اند
مژه هایت چه شود !! قافیه ی الحاقی

حیف این چشم که تویش بکند غم خانه
غم مخور ! باده بیاور ببرم ای ساقی

 حسین چمن سرا
.

نقد این شعر از : محمد مستقیمی (راهی)

عنوان مجموعه اشعار : .

عنوان شعر اول : .
و سایه‌ی من
پیش از من
از در عبور کرد
و بعد
من عبور کردم
و پیش از ما
خورشید از همه چیز عبور کرده بود

و حالا شب است
و من
خسته‌ترین آدم این لحظه
هنوز سر پا هستم
با کوله باری از سیب‌های نشسته
که نمی‌توانم بر زمین بگذارمشان
من یک درخت سیبم
که در دهانم
گنجشکی لانه کرده است
و بر شانه هایم
جغد ها
یکی در میان
بر عکس و سر به هوا ایستاده‌اند
مبهوت چیزی هستند که باید از خودشان پرسید
آی جغدها !
مبهوت چه هستید؟
هیچ

من از جایی می آیم
که کسبه‌اش
پشت دخل‌هایشان می‌نویسند
لطفا فراموش نکنید بقیه‌ی پولتان را بردارید
من از جایی می‌آیم
که هیچ کس از آن جا نمی‌آید

و بالاخره سکوت را تهدید می‌کنند
سه نفر رو به روی من ظاهر شدند
سه مرد
که یکی در میان
سر به هوا و سر به زیر هستند
و هیچ کدامشان
مرا نمی بینند
جغدها بهت‌زده می‌نگرند
و پی در پی
می‌گویند هیچ
آرامشی عجیب است
در این نوسان ترسناک
و می گویم
کیستید
مرد اول
که زمین را نگاه می‌کند
و با ریش های پر پیچ و خمش ور می‌رود
می‌گوید
من نیچه هستم
و به من نگاه می‌کند
تفنگ را بر عمامه‌اش گذاشته
و می‌سوزد
به مرد دوم می‌گویم کیستی
مرد چشم از آسمان می‌شوید
و باران بند می‌آید
می خواهد بگوید من چارلی چاپلین هستم
ولی قبل از این که این را بگوید
می‌سوزد
به مرد سوم نمی‌گویم کیستی
و او سرش را بی‌مقدمه به سمت من می‌گیرد
و می‌گوید کیستی
گفتم
من از جایی می‌آیم که ...
و من آب می‌شوم
مرد
یک سیب شسته از زمین برمی‌دارد
گاز می‌زند
سایه‌ها را برمی‌دارد
و می‌رود

نقد:
این متن بلند ملقمه‌ایست از چند چیز: چند شعر که البته نواقصی دارد و یک داستان. شعر اول که با مصراع:
خورشید از همه چیز عبور کرده بود
تمام می‌شود کلیت ساختار در مخیله‌ی شاعر شکل گرفته است اما تصویر ایجاد شده در روایت گزارش شده است با چند جمله‌ی خبری و ایراد هم همین جاست این رفتارها باید اجرا شوند نه این که خبر داده شوند باید در روایت شعر تجدید نظر کنید. و اما شعر دوم که از درخت سیب آغاز می‌شود و مصراع‌های بین این دو شعر زائدند و البته شعر دوم هم با یک تشبیه در ابتدای شعر:
من یک درخت سیبم
ویران می‌شود این تشبیه را بردارید تا بتواند استعاره در کلیت شعر شکل بگیرد و شایان ذکر است که اگر این شعر از متن جدا شود و شکل بگیرد پیوند ناگسستنیش با داستان پایان متن باید گسسته شود تا بتوان آن را به نقد نشست. داستان پایان متن هم باید در مقوله‌ی داستان نقد شود.
عنوان شعر دوم : .
هم‌زمان با جریان دادن بی‌اخلاقی
شیشه‌ای باده بیاور ، به برم ای ساقی
تا از این هستی بی پیکر و در نیست شوم
و به مستی ببرم روح از این دباغی
زندگی چیست به جز حسرت آن چیز که نیست
بازیش را بخوری مانده به جانت داغی
زندگی یعنی جان‌کندن تا جایی که
بیستونی ، چیزی از تو بماند باقی
راستی
حال خودت خوب است انشاالله ؟
چه خبر از خودت ای رهبر قوم یاغی
چشم‌های تو که اینطور به هم قافیه‌اند
مژه‌هایت چه شود !! قافیه‌ی الحاقی
حیف این چشم که تویش بکند غم خانه
غم مخور ! باده بیاور به برم ای ساقی
نقد:
این به ظاهر غزل یک قافیه‌بندی ضعیف است همه جا قافیه‌ها تصویرسازند آن هم تصاویری ناهمگن و اغلب ناقص و زبان هم گاهی گنگ است مثلاً در مصراع اول «جریان دادن بی‌اخلاقی» به چه معناست یعنی بی‌اخلاقی چون رودی به جریان افتاده است حال این خوب است یا بد است ارزشی در این مصراع نیست که شاعر دوست دارد شیشه‌ای باده در برش باشد که دستور می‌دهد به ساقی که آن را به برش بیاورد . متمم «به برم» حشو است و مصراع تنها همین جمله است: شیشه‌ای باده بیاور ای ساقی که برای پر شدن وزن متممی حشو شده است
در بیت بعد واو ربط همپایگی در مصراع اول زائد است:
تا از این هستی بی پیکر در نیست شوم
علاوه بر آن «این هستی بی‌پیکر» دیگر چیست؟ و در مصراع دوم این بیت که مجاز دباغی به جای پوست کمی عبارت را طنز کرده است که با سیاق کلام سازگار نیست.
در بیت سوم: بازیش را بخوری ضعف زبانی دارد بازی‌خوردن یک فعل مرکب است و آمدن «را» مفعولی بین دو جزء فعل مرکب جایز نیست علاوه بر آن افعال دو جمله مصراع دوم با هم سازگار نیستند به جای «مانده» باید «می‌ماند» باشد.
بیت چهارم ایرادی ندارد البته کشفی هم ندارد.
در بیت پنجم این احوال‌پرسی با رهبر قوم یاغی فریاد می‌کند که تنها برای آوردن قافیه‌ی «یاغی» آمده است.
در بیت ششم هم اصلاحی به کار رفته است که در علم قافیه جایگاهی ندارد و دست کم من این اصطلاح را نشنیده‌ام قافیه‌ی الحاقی دیگر چه صیغه‌ایست اگر چشمان را به هر چیز دیگری هم تشبیه کرده بودی می‌توانست مژگان همان چیز الحاقی باشد.
در بیت آخر هم اتفاقی که بین دو جزء فعل مرکب «خانه کند» افتاده است بسیار زننده است و تکرار مصراع حشودار هم در پایان مزید بر علت دیگریست.

  • محمد مستقیمی، راهی
۳۰
مرداد

شناخت ابزار کار

عنوان شعر اول : زن

زخمه می زند جارو
بر دستان او
_اما_
می نوازد زندگی را زن ..

عنوان شعر دوم : قرار

قرار شد ببینمت
در آن مسیر
ابرها دف می زدند
دیده میشد از دور
چادری را که به رقص آمده بود..

عنوان شعر سوم : فراق

میان ما فراق که افتاد ؛
تازه تفریق را یاد گرفتم
-حالا-
هر طور حساب می کنم
باز هم
بی تو کم می آورم..

 

 مرضیه عباسی

 

نقد این شعر از : محمد مستقیمی (راهی)

عنوان شعر اول : زن

زخمه می‌زند جارو
بر دستان او
_اما_
می نوازد زندگی را زن ..

نقد:
بهتر است این سه شعر شما را بهانه آموختن زبان فارسی کنیم و تذکراتی در این مورد داشته باشیم از هر سه متن شما می‌توان بخوبی قضاوت کرد که شما زبان فارسی را بلد نیستید توجه داشته باشید سخن گفتن در یک زبان با شناخت آن زبان فرق دارد شناخت زبان دانستن دقیق صرف و نحو آن زبان است که شناخت آن کار ساده‌ای نیست اما برای یک شاعر ضرورت دارد. به متن این نوشته توجه کنید:
شما علاوه بر این که وارونه برخورد کرده‌اید و به جای این که دستان زن زخمه بر تار بزند این جاروست که زخمه می‌زند پس زندگی را جارو می‌نوازد و علاوه بر آن زخمه را به جای «زخم» به کار برده‌اید و پیداست در صرف زبان فارسی می‌لنگید.
«زخم» در گذشته‌های زبان فارسی به معنای «ضربه» است:
به پای آورد زخم کوپال من
نراند کسی نیزه بر یال من «شاهنامه»
کم‌کمک این نام برای اثر زخم و ضربه در زبان به کار رفته است و امروز ما به آنچه ضربه با بدن می‌کند می‌گوییم «زخم» و اما «زخمه»:
زخمه اسم آلت است و درست مثل «دسته، گیره، پوشه » ساخته شده است و آلتی است در موسیقی یعنی همان مضراب عربی که با آن سازهای زهی را می‌نوازند ولی شما در این متن به جای زخم به کار برده‌اید که جارو به دستان زن می‌زند و لابد گمان می‌رود که چه مجاز زیبایی و عجب هنجارگریزی و عادت شکنی زیبایی است! در صورتی که چنین نیست و اگر در این راه هم مؤفق می‌شدید باز هم اساس کار شما بر یک بازی زبانی بود که ساختار کاریکلماتور است.

عنوان شعر دوم : قرار

قرار شد ببینمت
در آن مسیر
ابرها دف می‌زدند
دیده می‌شد از دور
چادری را که به رقص آمده بود..

نقد:
در این متن هم آشکار است که نحو زبان فارسی را نمی‌شناسید به دو مصراع پایانی متن توجه کنید:
ابرها دف می‌زدند
دیده می‌شد از دور
چادری را که به رقص آمده بود..
دیده می‌شد ساختار جمله‌ی مجهول دارد و آنچه را که شما گمان کرده‌اید مفعول جمله است یعنی «چادر» نهاد این جمله‌ی مجهول است و دیگر نباید با «را» مفعولی همراه شود و ساختار درست جمله‌ی شما چنین است:
ابرها دف می‌زدند
دیده می‌شد از دور
چادری که به رقص آمده بود..
یعنی چادری که به رقص آمده است از دور دیده می‌شد علاوه بر آن به معنای واژه‌ی «چادر» هم توجه نداشته‌اید این چادر که از دور دیده می‌شود چادری است که زنان بر سر می‌کنند یا خیمه است؟ متن روشن نمی‌کند و من نتوانستم با هیچ قرینه‌ای آن را درک کنم و این نیست مگر نتیجه‌ی عدم توجه به صرف و نحو زبان.
عنوان شعر سوم : فراق

میان ما فراق که افتاد ؛
تازه تفریق را یاد گرفتم
-حالا-
هر طور حساب می‌کنم
باز هم
بی تو کم می‌آورم..

نقد:
این متن هم بر اساس بازی زبانی «فراق» و «تفریق» بنا نهاده شده که اگر این بازی را از آن بگیریم ساختار آن به هم می‌پاشد و این نوشته هم کاریکلماتور است.
شناخت زبان از هر جهت مثل شناخت رنگ‌ها و ترکیبات آن‌ها و همچنین شناخت انواع قلم مو و کاردک و همچنین انواع بوم نقاشی برای یک نقاش است چرا که هنر یک خاستگاه دارد و در تمام هنرها اتفاقی که در خیال هنرمند می‌افتد یکی است و تنها تفاوت در هنرها نوع ظهور آن فضای خیالی است نقاش برای ارائة‌ی خیال خود به سراغ بوم و قلم مو و رنگ می‌رود و شاعر برای ارائه‌ی خیال خود به سراغ زبان پس عدم شناخت زبان همان بلایی را به سر شاعر می‌آورد که عدم شناخت لوازم نقاشی به سر نقاش. پس ضروری‌ترین کار برای شما مطالعه در شناخت زبان فارسی است.

  • محمد مستقیمی، راهی
۳۰
مرداد

شناخت روایت

 عنوان شعر اول : .
سرفه های جاروی رفتگر
در شبی سرد
مرا از خواب پراند
و سرفه کردم
خون بالا آوردم
وچشم هایم سرفه کردند
خون گریستم
و جای جای خیابان سرفه میکرد
من هم یکی از خیابان :
سرفه می کردم
و جای جای خیابان
خون جاری ست
و جای جای خیابان
در خون شناور است
از جمله من
و رفتگر سوار بر جاروی خود
سرفه می کند
سیگار می کشد
و از بالا به همه چیز نگاه می کند
از جمله من ...

عنوان شعر دوم : .
در گوشه ای از
لاک تنهایی ام
نشسته ام
و زل زده ام
به گوشه ی دیگر لاک تنهایی ام
که عنکبوتی
هر هشت پایش را
در یک کفش کرده
جیغ می کشد
اشک می تند
و می خواهد
با من بازی کند
نمی فهمد
من سرطان دارم
ناراحت هستم
و نیاز دارم تنها باشم


عنوان شعر سوم : .
پاییز
بعد از تو
جز دردسر و سرفه
دارد چه ؟
بعد از تو
پاییز کجا نیست
*
یک سایه ی نامعلوم
یک نقش
بی هیچ هویت
بی تابش خورشید
بر رویه ی یخ بسته ی حوضی
بعد از تو
من
حجمی
تشکیل شده از مه و دودم
رنج آجین
از بود و نبودم
مانده ست چه چیزی
ای آنکه تویی بود و نبودم
پاییز چه چیزی ست
وقتی که تو پاییزی و حالا
تصمیم گرفتی که نباشی
تصمیم گرفتی که نباری
پاییز قدم زنان ما را
در حافظه ی زمین چکانده
در حوض
جایی که همان حجم قناسم
نقش است
یخ بستیم
حالا بنگر
از خاطره هامان به جز از نقش چه مانده
نقشی که منم

 

حسین چمن سرا
 

نقد این شعر از : محمد مستقیمی (راهی)

عنوان شعر اول : .
سرفه های جاروی رفتگر
در شبی سرد
مرا از خواب پراند
و سرفه کردم
خون بالا آوردم
وچشم هایم سرفه کردند
خون گریستم
و جای جای خیابان سرفه می‌کرد
من هم یکی از خیابان :
سرفه می‌کردم
و جای جای خیابان
خون جاری‌ست
و جای جای خیابان
در خون شناور است
از جمله من
و رفتگر سوار بر جاروی خود
سرفه می‌کند
سیگار می‌کشد
و از بالا به همه چیز نگاه می‌کند
از جمله من ...

نقد:
دوست عزیز پیداست که شما روایت را نمی‌شناسید برای سرودن شعر باید توجه داشته باشی گزارش دادن تصاویر ذهنی شعر نیستند گزارش گزارش است چه از واقعه‌ای باشد که شاهد آن هستیم چه از واقعه‌ای که در خیال ما شکل گرفته است روایت گزارشی گروهی از جمله‌های خبری هستند که از ابتدا تا انتها تصاویر خیال را خبر می‌دهند درست مثل این متن شما درست است که این تصاویر در خیال شماست ولی روایتش یک گزارش خبری بیش نیست تصاویر در شعر باید اجرا شوند نه این که خبر وقوع آن‌ها بیان شود اجرا شوند درست مثل این که تئاتر آن در حال اجراست علاوه بر آن روایت شعر اطناب ندارد بلکه شاعر گزینش می‌کند و آنچه را لازم است به تصویر می‌کشد نه این که به صورت خطی تصاویر را به روایت درآورد که اگر چنین کرد دوباره به خطا رفته است و روایتش داستانی است بارها مثال زده‌ام روایت داستان مثل فیلم است و روایت شعر مثل عکس حال ممکن است یک شعر چند فرم عکس داشته باشد ولی دیگر فیلم نیست باید گزینش شوند و تصاویر ضروری به اجرا درآیند یک روایت تلگرافی. این روایت شما یک گزارش خبری است تازه همین گزارش هم درگیر تکرار و اطناب شده است تصایر هم ساختار شعری ندارند یعنی با اصلاح روایت هم متن به شعر نمی‌رسد.
عنوان شعر دوم : .
در گوشه ای از
لاک تنهایی ام
نشسته ام
و زل زده ام
به گوشه ی دیگر لاک تنهایی ام
که عنکبوتی
هر هشت پایش را
در یک کفش کرده
جیغ می کشد
اشک می تند
و می خواهد
با من بازی کند
نمی فهمد
من سرطان دارم
ناراحت هستم
و نیاز دارم تنها باشم

نقد:
در این متن هم همان مشکل در روایت هست با این تفاوت که خیال شاعر حرکتی نه چندان در خور توجه به سوی شعر شدن برداشته است آن چا که عنکبوت و لاک پشت به متن می‌آیند گرچه لاک‌پشتی در کار نیست و تنها یک تعبیر تشبیهی است و تنهایی به لاک پشت تشبیه شده است و همین تشبیه هر آنچه را باید اتفاق می‌افتاد تا شعر شکل بگیرد ویران کرده است و بعد هم که عنکبوت در این لاک تار می‌تند لاک از لاکی می‌افتد به خانه‌ای تار عنکبوت گرفته بدل می‌شود و عملاً آن تشبیه هم از بین می‌رود و بماند از جیغ عنکبوت و کنایه‌ی هشت پا در یک کفش و بازیچه شدن و بعد هم بیمار سرطانی بی‌حوصله...
اگر همه‌ی این تصاویر هم ایراد نداشت باز هم شعر نبود زیرا نه این لاک می‌تواند تعمیم داده شود نه عنکبوت و نه بیمار سرطانی چیزی جز خود می‌تواند باشد. یک متن وقتی شعر می‌شود که فضای کلی آن یک فضای مجازی باشند و با دیدگاه خواننده شکل بگیرند و واژگان از دریچه دیدگاه خواننده به معنا برسند می‌بینیم متن شما چنین خاصیتی ندارد.

عنوان شعر سوم : .
پاییز
بعد از تو
جز دردسر و سرفه
دارد چه ؟
بعد از تو
پاییز کجا نیست
*
یک سایه ی نامعلوم
یک نقش
بی هیچ هویت
بی تابش خورشید
بر رویه ی یخ بسته ی حوضی
بعد از تو
من
حجمی
تشکیل شده از مه و دودم
رنج آجین
از بود و نبودم
مانده ست چه چیزی
ای آنکه تویی بود و نبودم
پاییز چه چیزی ست
وقتی که تو پاییزی و حالا
تصمیم گرفتی که نباشی
تصمیم گرفتی که نباری
پاییز قدم زنان ما را
در حافظه ی زمین چکانده
در حوض
جایی که همان حجم قناسم
نقش است
یخ بستیم
حالا بنگر
از خاطره هامان به جز از نقش چه مانده
نقشی که منم

نقد:
متن شما معلق است بین فضای خیال و فضای احساس. اگر پاییز بود و برگ‌های پاییزی و حوض یخ بسته و دچار اطناب و تکرار هم نمی‌شد و روایت هم از زبان یکی از برگ‌ها بود اتفاق می‌افتاد آنچه را که از یک شعر انتظار می‌رود اما می‌بینیم در این متن این شاعر است که از هجران معشوق می‌نالد و پاییز هم تنها یک فصل است و زمان گلایه شاعر از دوری معشوق و بقیه عناصر روایت هم همانند که هستند برگ، حوض و یخ و حتی سردی پاییز و حوض یخ‌زده در فضا نیست و احساسی به خواننده منتقل نمی‌کند.
این متن می‌تواند شعر شود اگر شاعر ماهیت شعر را بشناسد و مجازی بودن فضای خیال خویش را درک کند.

  • محمد مستقیمی، راهی
۲۹
مرداد

شگردهای روایت

عنوان شعر اول : --
از همین شقایقی که
زرد
-سرخ و سوخته-
بر غرورِ خاک
سبز می شود
می شود شعورِ خویش را
تا فراتر از خیال های بی هدف
-تا فراتر از تمام بال های بی هدف-
همنشینِ یک ستاره کرد


عنوان شعر دوم : --
چهره نمی گیری
در آینه ی روبروی من
شانه
بر گیسوان پریشانِ خویش
نمی کشی....
....... آشوبی که
از چشم های تو
مرا فرا گرفت
مرثیه ی بی خانمانی تمام عاشقان زمین
شد.


عنوان شعر سوم : --
با دهانِ تو می سرایم
همه ی ترانه های آسمان را
این دل
-اگر-
عاشق بماند
*
سینه ریزی
از ستاره وُ سحر
برگردنم می آویزی
و بر لبانم
نام تو
فراز می شوی
با این همه
-وقتی نگاهم نمی کنی-
من همان الکنِ هماره ام

 

محمد ولی وردی پسندی

 

نقد این شعر از : محمد مستقیمی (راهی)

عنوان شعر اول : --
از همین شقایقی که
زرد
-سرخ و سوخته-
بر غرورِ خاک
سبز می‌شود
می‌شود شعورِ خویش را
تا فراتر از خیال‌های بی‌هدف
-تا فراتر از تمام بال‌های بی‌هدف-
همنشینِ یک ستاره کرد

نقد:
شعر بسیار خوبی است فضای استعاری کاملاً شکل گرفته و روایت هم زیباست تنها دو واژه تصویرها را از عینیت انداخته است که لطمه‌ی آن به شعر در حد گذشت نیست. این دو واژه: «غرور و شعور» است مخصوصاً غرور که از آن خاک است و نمی‌توان تصور کرد این شقایق ملموس کجا روییده است که البته به جای روییدن تعبیر «سبز شدن» آمده که از زیبایی‌های درخور توجه روایت است زیرا رنگ در این شعر بسامدی بالا دارد و کارایی‌های فراوان اما غرور خاک می‌توانست جایگاهی باشد که بیانگر غرور است و تصویر را از عینیت هم ساقط نکند و پس از آن هم این شعور خواننده است که باید فراتر از خیال‌های بی‌هدف و بال‌های بی‌هدف تا همنشینی یک ستاره که بی‌هدفی را خدشه‌دار کرده است برود می‌بینیم که این دو واژه نه تنها عینیت تصاویر را ویران می‌کنند بلکه باعث شده‌اند که شاعر هم سرگردان شود اگر «شعور» عینیت داشت این مشکل پایانی پیش نمی‌آمد. مجدداً اشاره می‌کنم که شعر از نظر ماهیت در اوج است و اشکالات اشاره شده تنها ضعف روایت است که براحتی می‌توان برطرف کرد.
نکته دیگری که قابل توجه است علاوه بر واژه‌ی سبز، کاربرد فعل «می‌شود» است دقت کنید:
بر غرورِ خاک
سبز می‌شود
می‌شود شعورِ خویش را
این فعل در کاربرد دومش به حای «می‌توان» نشسته که تکرار آن زیبایی خاصی به روایت بخشیده است و زیبایی دیگر، مجاز در واژه‌ی «بال» است که به جای پرواز نشسته است و موسیقی آن با خیال که قافیه‌ای درونی است بسیار زیباست. نکته‌ی دیگری که لازم می‌بینم اشاره کنم سجاوندی شعر است که کاربردهای این علامت (-) که برای جمله‌ی معترضه به کار می‌رود درست نیست این عبارات بدلند و باید دو طرفشان (،) باشد.


عنوان شعر دوم : --
چهره نمی‌گیری
در آینه‌ی روبروی من
شانه
بر گیسوان پریشانِ خویش
نمی‌کشی....
....... آشوبی که
از چشم‌های تو
مرا فراگرفت
مرثیه‌ی بی‌خانمانی تمام عاشقان زمین
شد.

نقد:
یک شعر خوب دیگر و باز هم زیبایی‌های روایت و عینیت بخشیدن به تصاویر با یک شگرد بسیار غافل‌گیر کننده دقت کنید شاعر با افعال منفی «نمی‌گیری» و «نمی کشی» به تصاویری که اتفاق نیفتاده عینیت می‌بخشد گرچه کاربرد فعل «نمی‌گیری» درست نیست چرا که «چهره گرفتن» به معنای «رو گرفتن» و «رو پوشاندن» است که با منظور شاعر مغایرت دارد چرا که شاعر می‌خواهد بگوید «جهره نشان نمی‌دهی». از این نقص که بگذریم دیگر تصاویری که نیستند ولی تصویر شده‌اند مثل چهره، مو، و چشمان شایان ستایش است.

عنوان شعر سوم : --
با دهانِ تو می‌سرایم
همه‌ی ترانه‌های آسمان را
این دل
-اگر-
عاشق بماند
*
سینه ریزی
از ستاره وُ سحر
برگردنم می‌آویزی
و بر لبانم
نام تو
فراز می‌شوی
با این همه
-وقتی نگاهم نمی کنی-
من همان الکنِ هماره‌ام

نقد:
و یک شگرد زیبای دیگر در روایت توجه کنید این شعر دو اپیزود دارد که در آن‌ها راوی تغییر می‌کند و شگرد تغییر راوی بسیار زیباست شاعر در روایت اول که خود راوی است ترانه‌های آسمان را از دهان معشوق می‌سراید به شرطی که دلش عاشق بماند که البته علامت (-) در دو طرف اگر نادرست است گرچه این علامت در روایت دوم درست به کار رفته است.
روایت دوم از زبان معشوق الکن است که آنچه می‌سراید از خیال عاشق است و از دهان خویش و با همه‌ی این زیبایی‌ها در پایان تصویر:
فراز می‌شوی
گویا نیست دست کم به شقاقیت بقیه‌ی تصاویر نیست.

 

  • محمد مستقیمی، راهی
۲۹
مرداد

آسمان ریسمان

 عنوان شعر اول : من آفریده شدم تا ... !
پس از تلألوِ رعدت خدا مرا بارید
که توی چاله ی این کوچه دست و پا بزنم
و گفته شد کمرم خُرد می شود اینجا !
فرشتگان همگی منتظر که جا بزنم

به چشم تکه سیبی مرا نگاه بکن
به بار آمده ام تا شوم نصیب لبت
به حال دندان ها غبطه میخورم زیرا
جهانشان بشود برکه ی عجیب لبت

شبیه بچه حبابی که زود می میرد
من آفریده شدم تا به پات کشته شوم
لباس ضدگلوله شدم برای تنت
چه سرنوشت قشنگی : به جات کشته شوم !

من آفریده شدم تا نگاه عریانت
لباس هایی از این شعر ها تنش بکند
تو آفریده شدی و خدا تفکر کرد
به شیشه های جهانت... که نشکنش بکند

برای اینکه به دنیا سفر کنی آسان
خدا مرا یک پل کرد زیر پاهایت
شبیه آب کثیفی به زیر یک کشتی!
شبیه ناخن بودم اسیر پاهایت

من آفریده شدم تا خیاط های بلد
مرا به آغوشی چاک دار وصله کنند
تو آفریده شدی تا شهاب های جهان
برای فتح زمین، با دلیل، حمله کنند

تو نردبان رسیدن به آن خدا هستی
و کاش پای منم تا میانه اش برسد
پناهگاه سرم، شانه ات شده، بگذار :
کلاغ این قصه ات به خانه اش برسد

تو آفریده شدی تا شبیه یک طوفان
خدا به دنیا نازل کند بلای تو را
من آفریده شدم تا فقط صدای تو را...
فقط صدای تو را ... نه ! فقط صدای تو را ...

در این دو بیتِ در آخر که مثل آخرت است
خدا شبیه جنینی وصل کن مرا به خودش
خدا من این همه چکش زدم به دیوارش
ولی نمی گیرد این شعر را چرا به خودش ؟!


عنوان شعر دوم : پس لرزه
شعر هایم همه پس لرزه ی آن رفتنش است
زخم های بدنم حاصل جنگیدنش است

در چمن های دلم نیمکتی تب کرده
گودی چشم مرا گریه محدب کرده

آن که فانوس مرا داد کمی نفت کجاست ؟!
فندکی که پس از آتش زدنم رفت، کجاست ؟!

دختری که به مچش زور دویدن دادم
کاش می دید خودم روی زمین افتادم

رشد ما حاصل باریدنِ هم بر هم بود
سرمان هر شب و هر ثانیه ای در هم بود

توی این کاسه ی چشم ، آب طلب می کردم
توی موهاش فقط ، تاب طلب می کردم

لای این دفتر شعرم چشمش جا میماند
کاش همان شب قسمش می دادم تا میماند

پانسمان های گِلِ باغچه ی هم بودیم
به خدا ما دو نفر روی زمین کم بودیم

جاده ی من بدنش بود و تنش میخ نداشت
خوشی ام ربط به جغرافی و تاریخ نداشت

مثل یک چرخ دوچرخه پی من می آمد
مثل یک غنچه ی زیبا به چمن می آمد

من برایش همه جا پشتی و کوسن بودم
همه ی مقصد او توی جهان من بودم

پشت برجش پس از آن ماه ولی خم شد و مُرد
چشم من دید که نای بدنش کم شد و مرد

سیم لختش به تنم خورد ولی برق نداشت
پس از او زنده و یا مرده ی من فرق نداشت

دیگر انگشت جلا خورده ی او سُم شده بود
دست من داخل موهای سرش گم شده بود

روی آن ریل که می رفت کمی پیچ نبود
پیش این زلزله ها لرزش بم هیچ نبود

سوز این عربده را باد فراموش نکرد
هر چه گفتم که مرا دار نزن گوش نکرد

روی پل راه که می رفت جهان می لرزید
خاک این جاده تمام بدنش را بلعید

خاک این جاده که چاه دهنم را پُر کرد
سفرِ آبیِ او گونه ی من را سُر کرد

بس که برف آمده کل بدنم می لرزد
اسم او را که بگویم دهنم می لرزد

خاک اندامش هنوزم پِیِ اشعار من است
شعر گفتن، پس از او تلخ ترین کار من است

محمد مهدی تابنده

 

نقد این شعر از : محمد مستقیمی (راهی)


مشخصات شاعر بیانگر این واقعیت است که ایشان مبتدی و کم‌تجربه هستند و همین مشخصات مرا شگفت‌زده کرد زیرا با تمام ضعف‌های فنی که هر دو شعر دارند و به آن‌ها اشاره خواهم کرد نقاط قوت بسیاری در آن‌ها هست: نوآوری‌ها ، زبان در خور توجه، تصویرسازی‌هایی گهگاه بکر و تازه، استعارات و کنایاتی سخته و پخته و گاهی تشبیهاتی پنهان که خواننده را به تحسین می‌اندازد البته ضعف‌هایی در زبان، در تصویرسازی و همچنین ضعف‌های فنی هم در آن کم نیستند که بهتر است بند به بند به آن‌ها بپردازم:
عنوان شعر اول : من آفریده شدم تا ... !
پس از تلألوِ رعدت خدا مرا بارید
که توی چاله‌ی‌ این کوچه دست و پا بزنم
و گفته شد کمرم خُرد می‌شود این جا !
فرشتگان همگی منتظر که جا بزنم
استعاره «باران» که تشبیه پنهان هم می‌تواند باشد گرچه این بعد در ابتدا به نظر نمی‌رسد و کم‌کمک روشن می‌شود و همچنین تشبیه پنهان «رعد» شایان توجه است و همچنین کاربرد کنایات رایج «دست و پا زدن» و «کمر خرد شدن» و همچنین «جا زدن» در فضایی بکر به این کنایات رایج هم تازگی بخشیده است. تصویر فضای خلقت که به خوبی عینیت دارد و به کوچه آمده تا ملموس شود از همان شگفتی‌های اشاره شده است.
به چشم تکه سیبی مرا نگاه بکن
به بار آمده‌ام تا شوم نصیب لبت
به حال دندان‌ها غبطه می‌خورم زیرا
جهانشان بشود برکه‌ی‌ عجیب لبت
و در این بند هم اسطوره سیب را بخوبی این زمانی کرده است گرچه در فعل «نگاه بکن» که کاربردش با «ب» تهمت تحمیل وزن را در پی دارد ولی در پایان تصویر ارائه شده ناگهان گنگ می‌شود و این ناشی از عدم تناسب دندان با برکه است.
شبیه بچه حبابی که زود می‌میرد
من آفریده شدم تا به پات کشته شوم
لباس ضدگلوله شدم برای تنت
چه سرنوشت قشنگی: به جات کشته شوم !
تشبیهات در این بند به تنهایی زیبا هستند و بکر ولی ارتباطی با هم ندارند و گسیختگی ایجاد شده بین آن دو غیر قابل توجیه است جباب کوچکی که به پایت می‌میرد و معلوم نیست پای او کجاست و آیا همین تشبیه است که مجدد به گونه‌ی لباس ضد گلوله ظاهر می‌شود تا به جایش کشته شود تک تک زیبا هستند ولی بی‌ارتباطند و گاهی مبهم.
من آفریده شدم تا نگاه عریانت
لباس‌هایی از این شعر‌ها تنش بکند
تو آفریده شدی و خدا تفکر کرد
به شیشه‌های جهانت... که نشکنش بکند
و دوباره دو تصویر ناهمگن که هر کدام به تنهایی در اوجند: نگاه‌های عریانی که باید لباس شعر بپوشند و تفکر خدا که شیشه‌های جهان تو را نشکن بیافریند. کنایه‌های نهفته در این تعبیرات بسیار زیبا هستند اما پراکندگی آن‌ها توجیهی ندارد.
برای اینکه به دنیا سفر کنی آسان
خدا مرا یک پل کرد زیر پاهایت
شبیه آب کثیفی به زیر یک کشتی!
شبیه ناخن بودم اسیر پاهایت
مصراع دوم این بند ضعف وزنی دارد خارج از اختیارات شاعری هم هست علاوه بر آن سه تشبیه ناهمگن که تنها ارتباطی که دارند ارتباطشان با «پا» است: من مثل پل، من مثل آب کثیف زیر کشتی و من مثل ناخن و معلوم نیست این‌ها همه در راستای سفر مخاطب به این دنیاست یا منظور دیگری در کار است نمی‌دانم.
من آفریده شدم تا خیاط‌های بلد
مرا به آغوشی چاک دار وصله کنند
تو آفریده شدی تا شهاب‌های جهان
برای فتح زمین، با دلیل، حمله کنند
و باز هم دو تصویر ناهمگن و گویا نبودن دلیل دلیل حمله شهاب‌ها به زمین علاوه بر آن «وصله» و «حمله» هم قافیه نمی‌شوند.
تو نردبان رسیدن به آن خدا هستی
و کاش پای منم تا میانه‌اش برسد
پناهگاه سرم، شانه‌ات شده، بگذار :
کلاغ این قصه‌ات به خانه‌اش برسد
معرفه شدن «خدا» در مصراع اول که اتفاقاً آن را نکره می‌کند براستی منظور کدام خداست؟ تنها از یک خدا سخن به میان رفته است و این صفت اشاره زاید است و ضمناً معلوم نیست چرا رفتن تا میانه‌ی نردبان را آرزو می‌کند و یک ضعف زبانی در مصراع دوم که دو واژه‌ی «من» و «هم» در هم ادغام شده به صورت «منم» و بالاخره لغزش وزنی در مصراع آخر.
تو آفریده شدی تا شبیه یک طوفان
خدا به دنیا نازل کند بلای تو را
من آفریده شدم تا فقط صدای تو را...
فقط صدای تو را ... نه ! فقط صدای تو را ...
حذف در پایان این بند که سه بار هم تکرار شده هیچ قرینه‌ای برای حدسش نیست حتی در مثبت و منفی بودن فعل محذوف نمی‌توان تصمیم گرفت.
در این دو بیتِ در آخر که مثل آخرت است
خدا شبیه جنینی وصل کن مرا به خودش
خدا من این همه چکش زدم به دیوارش
ولی نمی‌گیرد این شعر را چرا به خودش ؟!
و در پایان ضعیف‌ترین بند که مصراع دوم و چهارم لغزش وزنی دارد و حرف اضافه‌ی «در» هم در مصراع اول زاید است مگر آن کسره‌ی اضافه را که شاعر گذاشته نادیده بگیریم و در ضمن ضمیر مشترک خودش هم مرجع مشخصی ندارد. مرجع ضمیر در مصراع پایانی مشخص است اما در مصراع دوم می‌تواند به «خدا» هم برگردد و این ضعف تألیفی نابخشودنی است.


عنوان شعر دوم : پس لرزه
نقد شعر دوم:
شعر دوم هم با همان روال شعر اول بیت به بیت بررسی می‌کنیم گرچه خیلی ضعیف‌تر از شعر اول است:
شعر هایم همه پس لرزه‌ی‌ آن رفتنش است
زخم های بدنم حاصل جنگیدنش است
تعقید لفظی که در پایان این دو مصراع است از زیبایی شعر کاسته است: «رفته نشست» شنیده می‌شود.
در چمن های دلم نیمکتی تب کرده
گودی چشم مرا گریه محدب کرده
کنایه «تب نیمکت» قرینه‌ای ندارد معلوم نیست نیمکت از نشستن کسی تب می‌کند یا از ننشستن؟
آن که فانوس مرا داد کمی نفت کجاست ؟!
فندکی که پس از آتش زدنم رفت، کجاست ؟!
تصاویر تازگی دارند ولی بپذیریم که گاهی زبان طنز به خود می‌گیرند.
دختری که به مچش زور دویدن دادم
کاش می‌دید خودم روی زمین افتادم
نه مشکلی دارد و نه برجستگی شایان توجهی.
رشد ما حاصل باریدنِ هم بر هم بود
سرمان هر شب و هر ثانیه‌ای در هم بود
مصراع دوم جندان روان نیست «هر شب و هر ثانیه‌ای»: «ی» وحدت برای «ثانیه» که با «هر» به وحدت رسیده است زاید است.
توی این کاسه‌ی‌ چشم ، آب طلب می‌کردم
توی موهاش فقط ، تاب طلب می‌کردم
باز هم معلوم نیست که چرا «کاسه ی چشم» با صفت اشاره‌ی «این» همراه شده است؟ اگر قرار است با این شگرد «کاسه‌ی چشم من» شود که نمی‌شود چون قرینه‌اش در مصراع دوم که «موهاش» باشد نمی‌گذارد. ببینید چه ضعف‌های زبانی ظریفی در زبان این شاعر است که البته طبیعی است چرا که شاعر 19 سال دارد و تجربه‌اش هنوز بسیار کم است.
لای این دفتر شعرم چشمش جا می‌ماند
کاش همان شب قسمش می‌دادم تا می‌ماند
«ه» در واژه‌ی «همان ساقط است و خوانده نمی‌شود و تعجب می‌کنم چرا «آن شب» نیاورده‌اند.
پانسمان‌های گِلِ باغچه‌ی‌ هم بودیم
به خدا ما دو نفر روی زمین کم بودیم
تصاویر عجیب و غریب از این جا به بعد آغاز می‌شود: «پانسمان گل باغچه»! به من خواننده رحم کنید من چه تصویری از این ترکیب می‌توانم داشته باشم.
جاده‌ی‌ من بدنش بود و تنش میخ نداشت
خوشی‌ام ربط به جغرافی و تاریخ نداشت
بدن او جاده‌ی من بود و تنش میخ نداشت یعنی چه یعنی او روی من راه می‌رفت و لاستیک‌هایش یخ‌شکن نبود و تن من یخ زده بو و سر می‌خورد و بعد هم تاریخ و جغرافی! باز هم به من خواننده رحم نکردید.
مثل یک چرخ دوچرخه پی من می‌آمد
مثل یک غنچه‌ی‌ زیبا به چمن می‌آمد
این دو تصویر را چگونه به هم بچسبانم؟
من برایش همه جا پشتی و کوسن بودم
همه‌ی‌ مقصد او توی جهان من بودم
باز هم بی‌ارتباطی مضمون دو مصراع.
پشت برجش پس از آن ماه ولی خم شد و مُرد
چشم من دید که نای بدنش کم شد و مرد
ضعف تألیف این بیت نمی‌گذارد به مفهومی برسیم . کدام برج؟ خم شدن ماه دیگر چه صیغه‌ایست؟ حرف ربط «ولی» در این عبارت چه کاره است؟
سیم لختش به تنم خورد ولی برق نداشت
پس از او زنده و یا مرده‌ی‌ من فرق نداشت
سیم لختش کجای اوست؟ تازه، برق نداشت یا تو مرده بودی؟ این تعبیرات برای چیست؟ علاوه بر این به طنز نابجای عبارت توجه کنید!
دیگر انگشت جلا خورده‌ی‌ او سُم شده بود
دست من داخل موهای سرش گم شده بود
وای وای! انگشت جلاخورده! سم شدن انگشت یعنی چه یعنی او «جن» شده بود که چی؟ و لابد در مصراع دوم هم این جن بوداده موهای وزوزی دارد.
روی آن ریل که می‌رفت کمی پیچ نبود
پیش این زلزله‌ها لرزش بم هیچ نبود
خودش روی ریل می‌رفت یا قطارش؟ و کمی پیچ نبود یعنی چه؟ لرزش بیش از زلزله‌ی بم از کجا آمد؟
سوز این عربده را باد فراموش نکرد
هر چه گفتم که مرا دار نزن گوش نکرد
این دار زدن ناگهانی از کجا آمد؟
روی پل راه که می‌رفت جهان می‌لرزید
خاک این جاده تمام بدنش را بلعید
چه اتفاقی افتاد لرزش جهان از راه رفتن او بود او خودش پل را ویران کرد و در خاک آن بلعیده شد؟ ببینید خواننده باید با این سر در گمی‌ها چه کند؟
خاک این جاده که چاه دهنم را پُر کرد
سفرِ آبیِ او گونه‌ی‌ من را سُر کرد
او که در خاک جاده گم شد و خاکی که دهنم را پر کرد و بعد ناگهان سفر دریایی و گریه‌ای که گونه‌ها را سر می‌کند. واقعاً این تصاویر پراکنده آسمان ریسمان بافی نیست؟
بس که برف آمده کل بدنم می‌لرزد
اسم او را که بگویم دهنم می‌لرزد
این برف دیگر از کجا آمد نکند: «یار من چون به حرف می‌آید/ آفتاب است و برف می‌آید»
خاک اندامش هنوزم پِیِ اشعار من است
شعر گفتن، پس از او تلخ ترین کار من است
و دوباره سقوط حرف در واژه‌ی «هنوز» و بماند که خاک اندامش معلوم نیست از کجا آمده؟ یعنی او مرده است و جسمش خاک شده و این خاک به دنبال اشعار من راه افتاده و کار شعر گفتن مرا تلخ کرده است.
باز هم اشاره کنم با تمام نواقص زبانی و فنی که این دو شعر داشتند نمی‌توان نوآوری‌ها و خلق تصاویر زیبایی را که کم و بیش در آن دیده شد؛ نادیده گرفت.

  • محمد مستقیمی، راهی
۲۹
مرداد

فضای مجازی از نوع مجاز مرسل

عنوان شعر اول : بی اسم
چشم های در خواب
به زیبایی چشمانی خیره نمی شود
فکر نمی کند
تو به درزهای خانه ات فکر می کنی
به چشم های من نه!
دست‌هایم از دویدن خسته است
می خواستم فکری به حالِ
خانه های خراب کنیم
بیدار نمی شوی
که بگویم
خانه ات را آب می برد
و در بغض های فرو خورده چشم ها
می غلتد


پری طیبی

نقد این شعر از : محمد مستقیمی (راهی)

در نقدهای پیشین اشاره کرده‌ام که فضای خیال شاعر زمانی تأویل‌پذیر می‌شود که آفرینش مجازی باشد از هر نوع آن چه انواع مجازهای مرسل و چه مجازهای کنایی و همچنین مجازهای استعاری که این آخرین در اوج است و گستره‌ی تأویلش گاهی به تعداد خوانندگان است و گاه بیشتر از خوانندگان چرا که چنین فضایی در هر خوانش ممکن است به تأویلی تازه برسد حتی توسط یک خواننده. این نوع مجاز بیشتر شاهکارهای ادبیات را در بر دارد و مدت‌هاست به دنبال یک فضای مجازی هستم از نوع مجاز مرسل که در این آفرینش موفق بوده باشد و امروز می‌توانم آن را معرفی کنم. شعری که به نقد آن نشسته‌ایم فضایی خلق کرده است از نوع مجاز مرسل جزء و کل برای روشن شدن به تحلیل شعر می‌نشینیم:
شعر با توصیف «چشم های در خواب» آغاز می‌شود که پس ازسه مصراع با یک التفات از غیاب به خطاب می‌رود و تا پایان در همان خطاب به «چشمان در خواب» می‌ماند و این چشمان در خواب در حقیقت مجاز مرسل است از انسان به خواب رفته که اگر خود را به خواب زده می‌شد خیلی بهتر بود.
البته شعر ضعف‌هایی در روایت دارد برای مثال در مصراع دوم «چشمان» نکره آمده است که به نظر می‌رسد باید معرفه باشد مگر آن نشانه را «ی» وحدت بگیریم که بعید می‌نماید چرا که چشمان، چشمان شاعر است چنان که در ادامه‌ی متن می‌آید مگر این که توجیه کنیم که چشمان نکره در ادامه معرفه می‌شوند. نکته دیگری که نیاز است روشن شود نوع معرفی این چشمان است یعنی همان چشمان مخاطب که خیره نمی‌شوند و فکر نمی‌کنند که بهتر بود افعال به صورت جمع می‌آمد همان گونه که من آوردم. چشمان بی‌توجه بی‌فکر و بلافاصله با التفات از غیاب به خطاب می‌رود که کار زیبایی است ولی دلیل حضورش را نیافتم این التفات چه کمکی به روایت می‌کند نمی‌دانم اگر از همان ابتدا خطاب بود چه عیبی داشت:
چشم‌های در خواب!
تو به زیبایی چشمانی خیره نمی‌شوی
فکر نمی‌کنی
و با این خطاب او را سرزنش می‌کند که به خود می‌اندیشی نه به من و در ادامه ابهامی وجود دارد که نمی‌پسندم:
دست‌هایم از دویدن خسته است
می خواستم فکری به حالِ خانه‌های خراب کنیم
گرچه تقطیع دو مصراع آخر هم درست نیست و نباید بین مضاف و مضاف‌الیه فاصله‌ی تقطیعی بیفتد که اصلاح کردم ولی ابهام در دویدن دست‌ها و خانه‌های خراب که نامشخص است و تنها حدسی که می‌توان زد چشمان گریان است و در پایان که گله‌مند است از این که بیدار نمی‌شوی که بگویم خانه‌ات را آب می‌برد و در بغض فروخورده ی چشم‌ها می‌غلتد: این تصاویر مبهمند گرچه همان «خود را به خواب زدن» القای اولیه آن‌هاست چرا که چشمی که خانه‌اش را آب می‌برد در خواب نیست ولی غلتش در بغض فروخورده چشم‌ها را درک نمی‌کنم اگر شعر این ابهام‌ها را که بر این باورم حاصل ضعف روایت است نمی‌داشت شعر بسیار خوبی بود به ویژه از نوع مجاز مرسل در خلق فضای استعاری.

  • محمد مستقیمی، راهی
۲۹
مرداد

روایت ناسازگار

 گاهی
یک فیلمنامه
به کارگردانی روزگار
نقش هایی دارد به ناگاه

گاهی قلم،
سکوت را بنویسم روی دیوار
اشک، شیشه را بشویم،
قهوه، حوادث تلخ روزنامه را بخوانم
لبخند،
پشت در خوشبختی بخوابم
و گاهی تا صبح
یک چراغ خاموش سر کوچه ی بن بست
صدای جیر جیرک بشنوم.
این گاهی
با برداشتهای نا تمام
چه بد به حال اپیزودم می آورد‌.

کاش جشنواره ی زندگی
پلانهای خستگیم را نبیند.
از پا درنیاورد مرا،
راه رفتن روی فرش سیاه.

یا اکران، بی تاب
یا من، خیلی خسته تر از
تکرار سکانسهای ملودرام.
و چه ماهرانه سانسور می شود
دیالوگ های دردم.
بی اما نخواهد بود
توقیف نمایش های بی پایانم
کارم تمام است دیگر
اخرین نقشی که دارم
تنه ی درخت
برای هیزم.

 

امیر مهدی اشرف نیا

 

نقد این شعر از : محمد مستقیمی (راهی)


یک شعر ظاهراً با روایت سینمایی و چرا چنین روایتی؟ اگر قرار است هر هنری روایت خود را داشته باشد یا بهتر است بگویم روایت گزارشی از پشت صحنه‌ی یک فیلم یا نمی‌دانم آن را چه بنامم؟ وقتی این نوع روایت پر از ابهام است تا حدی که نمی‌توان در درستی یا نادرستیش نظر داد چرا که با مخاطب در ارتباط ابتدایی دچار مشکل است و من بر این باورم که این ابهام‌ها ناشی از روایت ناهمگن با قالب متن است. انتخاب چنین روایتی شاعر را به گزارشی تلگرافی کشانده است که همان گزارش هم گویا نیست دقت کنید:
ابتدا عنوان متن که «فرش سیاه» است که باید خواننده در مقابله با «فرش قرمز» به استنباط برسد که البته با این مقابله هم گویا نیست «فرش عزا»ست یا «فرش سیاه‌بختی» یا ... دیگر چیزی به ذهنم متبادر نیست. بعد فیلم‌نامه‌ای به کارگردانی روزگار، که سرنوشت محتوم را القا می‌کند و ابهام مصراع بعد: نقش‌های به ناگاه که از آن چیزی نفهمیدم. حدس‌هایی می‌زنم ولی بهتر است حدس هم نزنم چون نمی‌خواهم دوباره سرایی کنم در ادامه ظاهراً این نقش‌های به ناگاه معرفی می‌شوند و گزارش تلگرافی آغاز می‌شود:
نقش قلم و لابد دیالوگش: سکوت را بنویسم روی دیوار
نقش اشک و لابد باز هم دیالوگش: شیشه را بشویم،
نقش قهوه و..: حوادث تلخ روزنامه را بخوانم
نقش لبخند، و...: پشت در خوشبختی بخوابم
و بعد که نقش منِ شاعر است ظاهراً یا همان چراغ خاموش نمی‌دانم:
و گاهی تا صبح
یک چراغ خاموش سر کوچه ی بن بست
صدای جیر جیرک بشنوم.
و بعد اقرار می‌کند که این ابهام‌ها حاصل برداشتی ناتمام است و اپیزودش را درب و داغون کرده است و بعد با «جشنواره‌ی زندگی» دوباره همان ویرانی را که با «کارگردانی روزگار» آغاز کرده ادامه می‌دهدو بعد هم «پلان خستگی» با همان شگرد ویران کننده و بعد سانسورهای ماهرانه‌ی «دیالوگ‌های درد» در عبور از فرش سیاه و توقیف اثر! یادمان نرود توقیف اثر روزگار یا اثر من؟ و پایان کار و آخرین نقش تنه‌ی درخت برای هیزم.
ببینید خود شاعر هم بلاتکلیف است و این خراب‌کاری حاصل همان تشبیهات است «کارگردانی روزگار» و «جشنواره‌ی زندگی بله این تشبیهات مانع شکل‌گیری قضای استعاری شده است و بلاتکلیفی شاعر را در این فیلم که خود ساخته است یا روزگار که صد البته فیلم روزگار سرنوشت محتوم است و با این دیدگاه غیرقابل نقد است و جایزه نمی‌خواهد و کسی هم نمی‌تواند سانسور کند.
و با این اوصاف به این نتیجه می‌رسیم که این اصطلاخات سینمایی تنها واژه‌اند و مصداق عینی در متن ندارند و اصلاً مصداقی برایشان متصور نیست و این همان بیراهه‌ای است که شاعر رفته است. یک مضمون‌سازی به سبک شعر کلاسیک با ایجاد چند گروه واژگان متناسب.

  • محمد مستقیمی، راهی
۲۹
مرداد

اطلاعاتی که در متن نیستند

عنوان شعر اول : برای خواب های ابراهیم (ع)
خواب اول:

بر می خیزی
از بسترت
تا سپیده
به چشم هام خیره می شوی
از ناگهانِ صدایی
نگاهت را به سقف می گیری
به آسمان
دشنام نمی دهی هنوز . . .





خواب دوم

هنوز
نخوانده است مرغی
تو امّا
برخواسته ای!
خیره
به چشم هایی که نیست
می مانی
خیره
بر گلوی من!
صبح
بی کتاب وُ تبر مانده ای
پریشان تر از همیشه
می روی
با طوفانی که در دلت است




خواب سوم


سراسیمه تراز دیروز
بر می خیزی
نه نگاهت را گرفته ای
نه می روی . . .
به پیشانی ات
اعتماد می کنم
می بریَم با خود
تا آن سوی کوچه های تماشا
تا دور از چشم های هرزه . . .
*
به آسمان
نگاه می کنی
قوچی
(چیزی)
فرود نمی آید
خون و اشک
دامن ات را فراگرفته است.....


محمد ولی وردی پسندی
 

نقد این شعر از : محمد مستقیمی (راهی)


دوست عزیز! ایراد شعر شما در این است که بر پیشانی شعر نوشته‌اید:
برای خواب‌های ابراهیم (ع)
و من اطمینان دارم جناب سعدآبادی عزیز آن را دیده است و به عمد به آن اشاره نکرده است و علاوه بر آن شما یک شعر پیوسته را با سه فضای خواب اول و خواب دوم وخواب شوم در جایگاه سه شعر جداگانه پست کرده‌اید که منتقد باید آن‌ها جداگانه بررسی کند که باز هم اعتقاد دارم جناب سعدآبادی به عمد ارتباط این سه فضا را بی‌توجه گذشته است ببینید بسیاری از اطلاعات فرامتنی شما که جناب سعدآبادی به عنوان واژگان غریب در متن اشاره کردة اند مثل «کتاب و تبر و قوچ» همه بر می‌گردند به یادداشت شما بر پیشانی شعر اول پس نمی‌توانند در شعر دوم و سوم غریب نباشند گرچه یادداشت پیشانی شعر هرگز در متن نیست و با اذعان به جایگاه والای جناب سعدآبادی که نقدهایشان را می‌خوانم و بهره می‌برم و با توجه به درخواست شما و با در نظر نگرفتن ضعف‌هایی که در یادداشت پیشانی شعر و نحوه پست کردن آن داشته‌اید به نقد می‌نشینم و فرض می‌کنم ایرادهای اشاره شده وجود ندارد.
قبل از هرچیز مجدد اشاره می‌کنم که یادداشت پیش از عنوان خارج از متن است و بدون آن خواننده تنها از اطلاعات فرامتنی «کتاب و تبر و قوچ» باید به این برداشت برسد که راوی اسماعیل(ع) است و مخاطب ابراهیم(ع). از این موارد که بگذریم و فرض کنیم ابراهیم و اسماعیل در متن هستند که نیستند ببینیم دیگر چه نکاتی باید اشاره شود:
ابتدا یک اشتباه املایی و یا اشتباه تایپی را اشاره کنم که عدم توجه به این موارد برای شاعر بسیار افت دارد:
هنوز
نخوانده است مرغی
تو امّا
برخواسته‌ای!
خیره
«برخواسته‌ای» باید با املای «برخاسته‌ای» باشد و همچنین:
خون و اشک
دامن‌ات را فراگرفته است.....
«دامن‌ات» همزه نمی خواهد چرا که واژه‌ی «دامن» به صامت ختم می‌شود و برای پذیرفتن پسوند نیاز به واج میانجی ندارد: «دامنت».
حال بپردازیم به این شعر بلند که سه فضا دارد و سه خواب ابراهیم(ع) است. نکته‌ی درخور توجه است زنده کردن اسطوره‌هاست که با پایان‌بندی متفاوت در این زمینه به توفیق رسیده‌ای و با دگرگونی در پایان بندی اسطوره و تغییر در آن توانسته‌ای آن را به زمان بیاوری و این کاربرد درخور ستایش است.
در خواب اول صدای ناگهان که وارونه شده و ناگهان صداست وحی است و دشنام ندادن به آسمان در پایان فضای خواب اول این معنا را به ذهن خواننده متبادر می‌کند که باید ناسزا می‌گفتی که البته در اسطوره هم می‌تواند راندن شیطان باشد که با ناگهان صدا سازگار نیست و شیطان در خواب ابراهیم‌0ع) هم نبوده پس این آسمانی که سزاوار ناسزاست از دیدگاه اسماعیل(ع) است و می‌تواند دیدگاه متفاوت دو نسل را به تفسیر بنشیند.
در خواب دوم ‌«بی‌کتاب و تبر» ماندن هیچ چیزی به خواننده نمی‌دهد و کتاب و تبر تنها واژه‌اند و من نمی‌دانم برای چه آمده‌اند.
ابهام‌ها در خواب سوم بسیارند:
برمی‌خیزی
نه نگاهت را گرفته‌ای
نه می‌روی . . .
به پیشانی‌ات
اعتماد می‌کنم
«نه نگاهت را گرفته‌ای، نه می‌روی» دو جمله‌ی نامفهوم یعنی چه می‌کنی، «نگاه گرفتن» یعنی چه؟ به کجا نمی‌روی و علاوه بر آن اعتماد کردن بر پیشانی به چه معناست؟ آنچه اطلاعات فرامتنی این واژه القا می‌کند «سرنوشت» است و آیا اسماعیل(ع) به سرنوشت ابراهیم(ع) اعتماد می‌کند یا پیشانی معنای دیگری دارد این ابهام‌ها باید زدوده شوند.
تا آن سوی کوچه‌های تماشا
تا دور از چشم‌های هرزه . . .
باز هم دو تصویر نامفهوم : کوچه‌های تماشا کجا هستند؟ و چشم‌های هرزه از آن کیستند؟ و بالاخره پایان‌بندی دگرگون شده‌ی اسطوره که اوج کار شماست.
اشاره می‌کنم که تمام ایرادهای جناب سعدآبادی را هم باید به نقد من اضافه کنید تا کامل شود.

  • محمد مستقیمی، راهی