آیینه پردازان (ayinepardazan)

شناخت ماهیت و ساختار شعر

آیینه پردازان (ayinepardazan)

شناخت ماهیت و ساختار شعر

بایگانی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

۶۳ مطلب با موضوع «ابزار روایت» ثبت شده است

۱۷
شهریور

شناخت ماهیت

 

عنوان شعر اول : آدرس

 

محبوب من

نامه ها

و شعر های عاشقانه ام را

همراه با شکوفه های سیب

در پاکت می گذارم

بجای تمبر

بوسه ای سرخ

به پاکت میزنم

اما

نمی دانم

آنهارا

به کدام آدرس

پست کنم

 

عنوان شعر دوم : مجرم

 

محبوب من

می خواستم با واژه ها

در درون قلب تو

علیه حکومت مستبد وابستگی

انقلاب کنم

و جمهوری عشق را بنا نهم

اما شکست خوردم

و به جرم تشویش افکار عمومی

اعدام شدم

 

عنوان شعر سوم : تو مرا خواهی کشت

 

درشبی تاریک

در سیاه چالی نمور

در غل و زنجیری بی رحم

به دست جلادی سنگدل

تو مرا خواهی کشت

و پیکرم را به کبریت حسرت خواهی سپرد

و خاکسترم را به در یایی نا امیدی خواهی ریخت

آری تو مرا با رفتن خود

اینچنین خواهی کشت

 

احمد ایوبی

 

نقد این شعر از : محمد مستقیمی (راهی)

عنوان شعر اول : آدرس

 

محبوب من

نامه ها

و شعر های عاشقانه ام را

همراه با شکوفه های سیب

در پاکت می گذارم

بجای تمبر

بوسه ای سرخ

به پاکت میزنم

اما

نمی دانم

آنهارا

به کدام آدرس

پست کنم

 

عنوان شعر دوم : مجرم

 

محبوب من

می خواستم با واژه ها

در درون قلب تو

علیه حکومت مستبد وابستگی

انقلاب کنم

و جمهوری عشق را بنا نهم

اما شکست خوردم

و به جرم تشویش افکار عمومی

اعدام شدم

 

عنوان شعر سوم : تو مرا خواهی کشت

 

درشبی تاریک

در سیاه چالی نمور

در غل و زنجیری بی رحم

به دست جلادی سنگدل

تو مرا خواهی کشت

و پیکرم را به کبریت حسرت خواهی سپرد

و خاکسترم را به در یایی نا امیدی خواهی ریخت

آری تو مرا با رفتن خود

اینچنین خواهی کشت

 

نقد:

ابتدا در نظر داشتم شعرها را جدا جدا نقد کنم بعد از چند مرور به این نتیجه رسیدم که گرچه بظاهر فضاهای متفاوتی دارند اما در ماهیت تفاوتی ندارند بهتر آن دیدم که ایراد اصلی در شناخت ماهیت شعر است که باید برای نویسنده روشن شود و زمانی که ماهیت ایراد دارد نقد جزییات بی‌ربط می‌نماید.

هر سه متن در فضای احساس نوشته شده به عبارت دیگر یک فریاد بارز برای بیان احساس است و اظهار احساس شعر نیست این سه نوشته بیشتر شبیه سه نامه‌ی کوتاه عاشقانه است که برای مخاطبی خاص نوشته شده و در همان یک نسخه هم خلاصه می‌شود و اگر با تسامح برخورد کنیم یک نسخه هم برای نویسنده در نظر می‌گیریم و متن را دو نسخه‌ای می‌نامیم نویسنده حتی نکوشیده در بیان این سه حس به گونه‌ای برخورد کند که دست کم شخصی نماند و اگر کسی حسی مشابه آن دارد در خوانش آن برانگیخته شود.

دوست عزیز فضای احساس و بیان آن شعر نیست توجه داشته باشید برای خلق یک استعاره در لفظ ما به یک مشبه و یک مشبه‌‌به نیاز داریم که در آن مشبه‌به را همراه با وابسته‌ای از مشبه همراه می‌کنیم و استعاره خلق می‌کنیم ولی شعر یک استعاره در لفظ نیست بلکه خلق یک فضای استعاری است توجه داشته باشید فضای چهار بعدی طول و عرض و ارتفاع و زمان، فضایی که در نحوه‌ی روایت به استعاره می‌رود و خواننده در لحظه‌ی خوانش آن را به تأویل می‌برد و از دریچه نگاه خود تفسیر می‌کند در این هنگام است که تمام واژه‌های متن با نگاه خواننده استعاره می‌شوند و در فضای تأویلی به معنا می‌رسند و این به گونه‌ایست که هر خواننده با دیدگاه خو.د به تأویل می‌رود و تفسیر هر خواننده برای خودش معناپذیر می‌شود به عبارت دیگر متنی که شعر باشد و فضایی که استعاری باشد به تعداد خوانندگان تأویل و تفسیر دارد ولی این سه متن این گونه نیست یک پیام شفاف و مشخص را بیان می‌کند که تمام خوانندگان به یک پیام مشخص می‌رسند و متنی که یک پیام مشخص را بیان کند شعار است نه شعر حال این شعار وقتی شعاری احساسی باشد این گمان پیش می‌آید که شعر است.

شما در متن اول گفته‌اید: می‌خواهم شعرهای عاشقانه‌ام را برایت پست کنم ولی آدرسی از تو ندارم و در متن دوم می‌گویید می‌خواستم با کلمات در قلب تو جایی باز کنم اما موفق نشدم و در متن سوم می‌گویید: تو می‌روی و من می‌میرم حال این پیام‌ها اگر بیانی شاعرانه هم باشد که هست شعر خلق نشده در نهایت می‌توانیم بگوییم این‌ها سه متن ادبی هستند پس ادیبانه نوشتن هم شعر نمی‌آفریند ممکن است متنی کاملاً ساده باشد و هیچ آرایه‌ای هم در آن نباشد ولی شعر باشد. به اشعار نیما توجه کنید روایتی ساده دارند گاهی کنایه‌ای یا تشبیهی در آن‌هاست ولی از نظر ماهیت شعرند یعنی فضای خلق شده و روایت شده فضایی استعاری است. شما توان روایت ادیبانه را دارید پس باید در شناخت ماهیت شعر بکوشید.

 

  • محمد مستقیمی، راهی
۱۷
شهریور

مراقبه در آفرینش

 

دیوار دروغ می گوید

آینه باج می گیرد...

 

این سوراخ ها جای کوبیدن چند میخ نیست

نزدیکترین ابر را به گلوله بسته اند

و ماه، پشت ابر دیگری پنهان شده است

 

چند قدم جلو می روم

و انکار می کنم که پنهانش کرده ام

میان نوشته ها

زیر تخت

داخل کمد

در جیب لباسهایی که شهامت حرف زدن ندارند

 

دست می برم در جیبهایم

و انکار می کنم

که در شکستن دست داشته ام

که شکست را میان زانوهایم جفت کرده ام

که جفت شش های بسیاری را از دست داده ام

 

دست می برم در نوشته هایم

جملـه ها را عقب می کشم

به دیوار می رسم

به دیوانه ای که خودش را پشت خودش

پنهان کرده است

 

به رابطه ی پنهانی خودم با خودم فکر می کنم

و آنقدر با خودم فکر می کنم

فکر می کنم

فکر می کنم

تا به این انکار اعتراف کنم

 

یک لیوان آب می خورم

و اعترافم را‌ انکار می کنم

نقد این شعر از : محمد مستقیمی (راهی)

عنوان مجموعه اشعار : یک لیوان آب می خورم

 

دیوار دروغ می گوید

آینه باج می گیرد...

 

این سوراخ ها جای کوبیدن چند میخ نیست

نزدیکترین ابر را به گلوله بسته اند

و ماه، پشت ابر دیگری پنهان شده است

 

چند قدم جلو می روم

و انکار می کنم که پنهانش کرده ام

میان نوشته ها

زیر تخت

داخل کمد

در جیب لباسهایی که شهامت حرف زدن ندارند

 

دست می برم در جیبهایم

و انکار می کنم

که در شکستن دست داشته ام

که شکست را میان زانوهایم جفت کرده ام

که جفت شش های بسیاری را از دست داده ام

 

دست می برم در نوشته هایم

جملـه ها را عقب می کشم

به دیوار می رسم

به دیوانه ای که خودش را پشت خودش

پنهان کرده است

 

به رابطه ی پنهانی خودم با خودم فکر می کنم

و آنقدر با خودم فکر می کنم

فکر می کنم

فکر می کنم

تا به این انکار اعتراف کنم

 

یک لیوان آب می خورم

و اعترافم را‌ انکار می کنم

 

امیر مهدی اشرف نیا

 

نقد این شعر از : محمد مستقیمی (راهی)

نقد:

شعر زبانی ساده و شفاف و عینیتی بارز دارد فضای تصویر شده را از ابتدا تا انتها بررسی می‌کنیم اتاقی که راوی در آن تنهاست ابتدا به دیوار می‌نگرد که دروغ می‌گوید این دروغ می‌تواند نوشته‌ای روی دیوار باشد و یا حتی سوراخ‌های روی آن که در ادامه‌ی شعر به آن مستقیم اشاره دارد می چرخد به آیینه می‌رسد آیینه‌ای که بجای آن که راست بنماید باج می‌گیرد می‌ترساند راوی از آن هراس دارد بعد به پنجره می‌رسد که زمان را بیان می‌کند شب است و ماه ترسیده از رگبار تیرهایی که هوایی شلیک شده‌اند بعد چرخش در اتاق را ادامه می‌دهد به نوشته‌هایش می‌رسد که چیزی را پنهان کرده اند و انکار می‌کنند چیزی که در هر کجای ممکن پنهان شده است در نوشته‌ها در کمد زیر تخت و تلویحاً اشاره‌ای به آن می‌کند پنهان شده در جیب‌های بی‌شهامت و انگار آن که پنهان شده شهامت است بسیار زیبا آن را رو می‌کند و در عین حال رو نمی‌کند و همین شگرد در روایت قرینه‌ی صارفه‌ی فضای تصویری است برای استعاری شدن دوباره سعی می‌کند آنچه را پنهان کرده رو کند به روشی دیگر با انکار بعد دیگری با دست داشتن در شکست. شکستی که با شکستن زانوها جفت می‌شود که باز به نوعی همان شهامت پنهان شده است و کنایه‌ی زیبایی که از تداعی واژه‌ی «جفت» به ذهن راوی می‌آید شانس‌های از دست رفته موقعیت‌های مناسبی که استفاده نشده و عبارت شده با کنایه‌ی بجای «جفت شش». بعد دست می‌برد در نوشته‌ها که ایهامی زیبا دارد یکی تغییر دادن نوشته و دیگر تصویر شدن نوشته‌ها در ردیف لباس‌های داخل کمدی که پیش از این در روایت آمده است و این ایهام را با عقب کشیدن جمله‌ها به تصویر می‌آید. این همانی زیبایی که با شگرد کنایه و ایهام به تصویر کشیده شده و ادامه آن که دیوار و سایه راوی که دیوانه‌ایست که پشت خودش پنهان شده تداعی «دیوار» و «دیوانه» برای پرش ذهن جالب توجه است و این پنهان شدن در پشت سایه‌ی خود راوی را به خود می‌آورد به فکر وامی‌دارد تا آن جا که اعتراف می‌کند که شهامتش را انکار کرده است لیوانی آب می‌نوشد باز به خودآگاه می‌آید و دوباره اعتراف خود را انکار می‌کند و این طرد و عکس آرایه‌ایست که فقط برای یک بازی زبانی و خلق یک زیبایی نیامده بلکه آرایه‌ایست تماماً در خدمت روایت.

تصاویر را تأویل کردم تا ببینید که خلق یک فضای استعاری شفاف و روشن و بکر توفیقی است که متن را به یک شعر خوب تبدیل کرده است و این توفیق را شاعر مدیون مراقبه‌ی خویش است که قبل از تصور کامل فضای خیال دست به قلم نمی‌شود و تا پایان هم در ناخودآگاه می‌ماند و مراقب است حواسش جمع نشود و به خودآگاه نیاید متنی عاری از هر آفت بی‌هیچ کلیدواژه‌ای و اگر ظالمانه برخورد کنیم و بگوییم که واژه‌ی «شهامت» کلیدواژه است دفاعی جانانه دارد همان طور که اشاره کردم در تأویل من شهامت است چرا که در خوانش، این واژه در دیدگاه من برجسته شد در حالی که شاعر شهامت را به لباس‌ها نسبت داده است.

 

  • محمد مستقیمی، راهی
۱۷
شهریور

سلطنت قوافی

 

عنوان شعر اول : غزل

 

باران عزا بگیر دلم شور میزند

سرپنجه های عقربه ناجور میزند

 

روحم چو مرده ایست که در شام برزخی

محکم لگد به پیکره ی گور میزند

 

دلمویه های وحشی این شام شیرگون

سیلی به روی روزنه ی نور میزند

 

با ماه هم حکایت من جفت و جور نیست

آنک که در نهایت شب کور میزند

 

خمیازه های پشت هم ماه پشت ابر

بر شوره زار مزرعه هاشور میزند

 

با ریتم یک ترانه ی جاندار عاشقی

باران دف و کمانچه و تنبور می زند

 

خرسندی از تمامی لبخندهای من

در چشم تو قرابت غم دور میزند

 

گفتم بیا که شعر شدم در شروع اشک

پاییز پک به لوله ی وافور میزند

 

نفیسه کریمی

 

نقد این شعر از : محمد مستقیمی (راهی)

 

عنوان شعر اول : غزل

 

باران عزا بگیر دلم شور میزند

سرپنجه های عقربه ناجور میزند

 

روحم چو مرده ایست که در شام برزخی

محکم لگد به پیکره ی گور میزند

 

دلمویه های وحشی این شام شیرگون

سیلی به روی روزنه ی نور میزند

 

با ماه هم حکایت من جفت و جور نیست

آنک که در نهایت شب کور میزند

 

خمیازه های پشت هم ماه پشت ابر

بر شوره زار مزرعه هاشور میزند

 

با ریتم یک ترانه ی جاندار عاشقی

باران دف و کمانچه و تنبور می زند

 

خرسندی از تمامی لبخندهای من

در چشم تو قرابت غم دور میزند

 

گفتم بیا که شعر شدم در شروع اشک

پاییز پک به لوله ی وافور میزند

 

نقد:

بهتر است این غزل را از ابعاد زبان و ساختار و ماهیت بررسی کنیم بافت زبان شعر یکدست می‌نماید اما مشکلاتی در نحو زبان به چشم می‌خورد برای مثال به کاربرد ردیف توجه کنید فعل «می‌زند» ردیف است که گاهی فعل ساده و گاهی مرکب است در بیت اول هر دو کاربرد، ساده است و به معنای نواختن و در بیت دوم «لگدزدن» فعل مرکب است و در بیت بعد هم «سیلی‌زدن» مرکب است در بیت:

با ماه هم حکایت من جفت و جور نیست

آنک که در نهایت شب کور میزند

مبهم است اگر ساده بگیریم معنایی ندارد و اگر آن را مرکب بگیریم می‌شود «کورزدن» که اگر معنایی هم متبادر کند بسیار غریب است و پیداست همنشینی ردیف و قافیه به شاعر تحمیل شده است. در بیت بعد «هاشورزدن» مرکب است و در بیت بعد ساده و دوباره به معنای نواختن است و مجدد در بیت:

خرسندی از تمامی لبخندهای من

در چشم تو قرابت غم دور میزند

«دورزدن» بی‌معناست مگر این که «دور» را «دور» بخوانیم به معنای چرخیدن که آن وقت مشکل قافیه پیش می‌آید و در بیت پایانی هم «پک‌زدن» فعل مرکب است.

و اما در ماهیت در کاربرد ردیف و هم‌نشینی آن با قافیه این مشکلات پیش می‌آید شاعر نباید اختیار خود را به آن دو بسپارد متأسفانه در این شعر قافیه و ردیف سلطه دارند و شاعر را با خود برده‌اند گرچه کوشیده از فضای احساس بیرون نرود و ارتباط عمودی ابیات را از نظر احساسی حفظ کند ولی تصویرها پراکنده‌اند و تمامی تابع قافیه‌ها و هم‌نشینی آن‌ها با ردیف:

در بیت نخست فضایی سوگوارانه و بارانی است که هر دو مصراع با هم جفت و جور است و در بیت دوم مکان فضا که گورستان است و در ارتباط با بیت پیشین تصویر می‌شود گرچه لگد زدن روح به گور در ابهام است مگر آن که گور را مجاز از جسم بگیریم و فلسفه ببافیم که روح خود را مبرا از گناه می‌داند و جسم را گناهکار که این تفاسیر خارج از متن است ساخته ذهن مخاطب و دور از تأویل. بیت سوم در ابهامی ناگشودنی پیچیده است «دل‌مویه‌های وحشی شام شیرگون» نامشخص است حتی رنگ شام هم قابل تصور نیست و علاوه بر آن سیلی به نور زدن چه تصوری در مخاطب دارد نامعلوم است به طور کلی بیت هیچ چیز را به تصویر نمی‌کشد. بیت چهارم که اشاره شد ابهامش در معنای ردیف است که مشکل زبانی است. تصویر بیت پنجم بسیار زیبا و هماهنگ با فضا و بی‌نقص است گرچه «مزرعه» در این فضا غریب است و انگار تصویر تشنه واژه‌ی دیگریست. مصراع اول بیت ششم لغزش وزنی دارد و واژه‌ی «ریتم» به طور کامل تلفظ نمی‌شود باید «ریم» بخوانیم تا مشکل وزنی ایجاد نکند و تصویر هم بسیار تصنعی است سه ساز در تصویر آمده که هر ساز دیگری هم می‌تواند باشد و فریاد تحمیل قافیه در آن بلند است.بیت هفتم علاوه بر ابهام در معنای ردیف از فضا هم دور می‌شود.و در بیت پایانی که همه چیز دگرگون شده زبان و فضا و تصویر خارج می‌زند طنزی که از هر جهت وصله‌ای ناجور است.

دوست عزیز شما توان بالایی در سرودن و خلق فضاهای بکر دارید البته قالب‌های پولادین شعر کلاسیک آفت‌های بسیاری دارد که شما در این غزل از آن‌ها مصون نبوده‌اید کوشش شما در ماندن در یک فضای تصویر که در ابیات ابتدایی موفق است؛ ستودنی است اما در ادامه آفت‌ها ویران کننده‌اند برای این که از آن‌ها در امان باشید تصویر خیالیتان را به طور کامل تصور کنید آن گاه به سراغ قالب بروید نه این که یک بیت برای شما برنامه‌ریزی کند ظاهراً در این غزل همان بیت اول سروده شده و بقیه ابیات سعی شده تابع همان فضای اولیه باشند که تا پایان هم توفیق نداشته‌اید اگر فضای خیال در مخیله کامل باشد و قالب هم درست انتخاب شود شاعر می‌کوشد قوافی و هم‌نشینی‌هایشان با ردیف را به خدمت بگیرد نه این که تابع آن‌ها شود و بگذارد آن‌ها او را به هر کجا می‌خواهند ببرند. لازم می‌دانم اقرار کنم من هر وقت غزلی می‌گویم در پایان خود را سرزنش می‌کنم که این قافیه‌‌ها بودند که شعر گفتند من نبودم مگر چند غزلی انگشت‌شمار که توانسته‌ام قالب را به خدمت روایت درآورم.

درست است که قالب غزل در شعر پارسی پرآفت‌ترین قالب است تا جایی که در بعضی از انجمن‌های ادبی حکم صادر می‌کنند که در غزل باید هر بیت سازی جداگانه بنوازد و بعضی هم گفته‌اند که غزل شعر تک‌بیت‌هاست ولی باید بدانیم این‌ها همه توجیه ضعف‌هاست و نباید این احکام را بپذیریم. شما توانش را دارید کوشش و ممارست می‌خواهد نگذارید قافیه‌ها بر شما مسلط شوند.

 

  • محمد مستقیمی، راهی
۱۷
شهریور

عناصر مخرب

 

عنوان شعر اول : -

 

انبوه سیاه ملخ هایی را دیدم

که هرچه رنگ سبز دارد

تا ریشه می جوند

و سایه ها

سرهای مردمی را درو می کنند

که تا گلو در زمین فرو رفته اند

خورشید بر سنگ فرش خیابان ها

روی شیشه مغازه ها

حتی پستوی خانه ها

خون گرم می چکاند

قحط سال های پشت سر هم

و مزرعه هایی

-که اگر حاصلی دهند-

در میان خوشه هایش

حرام زاده های تفنگ به دست می روید

و مارهایی با صورت انسان

که کودکان لاغر و گرسنه را

در شکم خود هضم می کنند

... عرق به تن نشسته

چشم می گشایم

میان خواب و بیدارِ کابوسی که سقط نمی شود

و شهر

برای زایش هر اتفاقِ سخت

مضطرب است

 

سجاد سبحانی

 

نقد این شعر از : محمد مستقیمی (راهی)

 

عنوان شعر اول : -

 

انبوه سیاه ملخ هایی را دیدم

که هرچه رنگ سبز دارد

تا ریشه می جوند

و سایه ها

سرهای مردمی را درو می کنند

که تا گلو در زمین فرو رفته اند

خورشید بر سنگ فرش خیابان ها

روی شیشه مغازه ها

حتی پستوی خانه ها

خون گرم می چکاند

قحط سال های پشت سر هم

و مزرعه هایی

-که اگر حاصلی دهند-

در میان خوشه هایش

حرام زاده های تفنگ به دست می روید

و مارهایی با صورت انسان

که کودکان لاغر و گرسنه را

در شکم خود هضم می کنند

... عرق به تن نشسته

چشم می گشایم

میان خواب و بیدارِ کابوسی که سقط نمی شود

و شهر

برای زایش هر اتفاقِ سخت

مضطرب است

 

نقد:

شعر در خیال شاعر بخوبی شکل گرفته است اما در روایت آن، شاعر نگران است که: نکند مخاطب به آنچه من می‌خواهم انتقال دهم نرسد! و همین نگرانی او را بر آن می‌دارد که عناصری را به تصویر بیاورد که حامل همان پیام باشند و باید ببینیم این گونه ویرانگری‌ها در یک شعر خوب چگونه شکل می‌گیرند.

من همواره در آموزش‌هایم توصیه می‌کنم که در خلق آثار هنری و به ویژه شعر هنرمند و شاعر باید مراقبت کند که حواسش جمع نشود کاری که سالیان دراز عکس آن را تمرین کرده است همیشه به او در آموزش‌های مدرسه و دانشگاه و هر کار دیگری توصیه شده حواست را جمع کن نگذار حواست پرت شود و حواس پرتی یعنی به همان دنیای خیال رفتن و جمعی حواس یعنی از دنیای خیال به واقعیت آمدن به عبارت دیگر از ناخودآگاه به خودآگاه آمدن در سرودن‌ها شاعر نباید به خودآگاه بیاید و هرچیز که او را به خودآگاه بیاورد مزاحم است و آفت حال اگر خود او برای رفع نگرانی پیام‌رسانی عمداً به خودآگاه بیاید که دیگر فاجعه است. ببینید نگرانی شاعر او را واداشته که چگونه در روایت زیبا و بی‌نقص خود تصرف کند و آن را به ویرانی بکشاند او نگران این پیام است:

و شهر

برای زایش هر اتفاقِ سخت

مضطرب است

و برای رسیدن به این مهم حضور خویش را در روایت لازم می‌بیند این است که شعر را این گونه آغاز می‌کند:

انبوه سیاه ملخ هایی را دیدم

و برای این که این تصاویر سوررئال با فعل دیدن سازگار شود ناچار در پایان تصورات خود را به کابوس نسبت می‌دهد:

چشم می گشایم

میان خواب و بیدارِ کابوسی که سقط نمی شود

و با این شگردها شعر زیبای خود را ویران می‌کند البته واژگان و ترکیباتی چون «حرام‌زاده‌های تفنگ به دست» و نمادهایی چون رنگ «سبز» نیز از همان عناصری هستند که نگرانی شاعر را برطرف سازند.

دوست عزیز نیازی به این ساختار و این کلیدواژه‌ها نیست شما نگران نباشید! اگر مخاطب دیدگاه شما را داشته باشد به منظور شما می‌رسد اگر هیچ یک از این عناصر در متن نباشند و اگر به منظور شما نرسد هم نه تنها ایرادی به متن شما وارد نیست بلکه این ویژگی هنر و شعر است روایتتان را از این عناصر مخرب بزدایید تا شعرتان بی‌نقص شود.

شایان ذکر است که این آفت در شعر بسیاری از شاعران دیروز و امروز و گاهی بزرگان ادب فارسی هست که البته این موجودیت توجیه نمی‌کند به دلیل بزرگ بودن بزرگان. شاهکارهای ادب ما از این گونه آفت‌ها مبرایند و در کار گذشتگان هم اگر چنین عناصری دیده می‌شود برمی‌گردد به دیدگاه آنان در مورد هنر و شعر. آنان شعر را وسیله‌ی آموزش می‌دیدند و در نتیجه پیام‌رسانی و شعارزدگی در شعر گذشته‌ی ما توجیه‌پذیر است.

 

  • محمد مستقیمی، راهی
۱۶
شهریور

خودشیفتگی در کلام

 

چقدر دیر شده است...

 

عقربه ها

در آغاز این جمله ایستاده اند

و از اتفاقی که هنوز نیفتاده، می ترسند

 

از افتادن می ترسم

از مرگِ قبل از مرگ

از تمام شدنِ شعرِ ناتمامی

که نیمی از آن در من جا مانده است

نیمی از من

چند قدم عقب تر

 

عقب تر، جاییست در بیرون

که هرچه راه می روی سیاه چاله ها تمام نمی شوند

و هرچه سفید می پوشی مُردنت را باور نمی کنند

 

عقب تر، جاییست در درون

که هر چه به دنبال جواب میگردی

چیزی جز نخ و سوزن پیدا نمی کنی

و هر چه لبهایت را می دوزی

سوراخ های جورابت بزرگتر می شوند

 

عقب تر،

درست همان جاییست که به سختی

خودت را از خودت بیرون می کشی

جلو می روی...

 

برای حرف زدن

چیزی بیشتر از جلو رفتن لازم است

و من دهانم را چند سطر بالاتر

- اشتباهی به جایی از شعر -

دوخته ام

و هر چه جلو تر می روم

دستی که باید دستم را بگیرد

دست دست می کند

 

جلوتر، زمانیست در عقب که عقربه ها ایستاده اند

زمانی که هر چه پایین را نگاه می کنی

از افتادن، بیشتر می ترسی

- ترسی که دلیلش، ترس از ارتفاع نیست -

 

جلو تر، زمانیست کمی بعدتر از حالا

که دیگر دلیلی برای ماندن نمانده بود

زمانی که قرار است

دوباره به خودت برسی

به زمینی که قرار است به فریادت برسد

 

جلوتر،

دقیقا همین حالاست

که هر چه به ساعت نگاه می کنم

و‌ هر چه شعر را بالا و پایین

نه زمانی برای رفتن مانده است

نه جایی برای برگشتن...

و تنها

یک سوال بی جواب

روبرویم قدم می زند؛

 

چقدر دیر شده است؟؟...

 

امیر مهدی اشرف نیا

 

نقد این شعر از : محمد مستقیمی (راهی)

 

چقدر دیر شده است...

 

عقربه ها

در آغاز این جمله ایستاده اند

و از اتفاقی که هنوز نیفتاده، می ترسند

 

از افتادن می ترسم

از مرگِ قبل از مرگ

از تمام شدنِ شعرِ ناتمامی

که نیمی از آن در من جا مانده است

نیمی از من

چند قدم عقب تر

 

عقب تر، جاییست در بیرون

که هرچه راه می روی سیاه چاله ها تمام نمی شوند

و هرچه سفید می پوشی مُردنت را باور نمی کنند

 

عقب تر، جاییست در درون

که هر چه به دنبال جواب میگردی

چیزی جز نخ و سوزن پیدا نمی کنی

و هر چه لبهایت را می دوزی

سوراخ های جورابت بزرگتر می شوند

 

عقب تر،

درست همان جاییست که به سختی

خودت را از خودت بیرون می کشی

جلو می روی...

 

برای حرف زدن

چیزی بیشتر از جلو رفتن لازم است

و من دهانم را چند سطر بالاتر

- اشتباهی به جایی از شعر -

دوخته ام

و هر چه جلو تر می روم

دستی که باید دستم را بگیرد

دست دست می کند

 

جلوتر، زمانیست در عقب که عقربه ها ایستاده اند

زمانی که هر چه پایین را نگاه می کنی

از افتادن، بیشتر می ترسی

- ترسی که دلیلش، ترس از ارتفاع نیست -

 

جلو تر، زمانیست کمی بعدتر از حالا

که دیگر دلیلی برای ماندن نمانده بود

زمانی که قرار است

دوباره به خودت برسی

به زمینی که قرار است به فریادت برسد

 

جلوتر،

دقیقا همین حالاست

که هر چه به ساعت نگاه می کنم

و‌ هر چه شعر را بالا و پایین

نه زمانی برای رفتن مانده است

نه جایی برای برگشتن...

و تنها

یک سوال بی جواب

روبرویم قدم می زند؛

 

چقدر دیر شده است؟؟...

 

نقد:

شعر بسیار خوبی است با تصاویر بکر و فضایی کاملاً استعاری که کنایه‌ها اغلب قرینه‌ی صارفه برای شکل‌گیری این فضا هستند و شاعر بخوبی از پس آن‌ها در روایت برآمده و به زیبایی همه را در خدمت روایت آورده است. تصاویر سینمایی هستند فضایی که ساده می‌نماید اما تازگی دارد این تازگی که ناشی از نگاه شاعر به پدیده هاست همان است که ما آن را کشف می‌نامیم بعضی گمان می‌کنند کشف آن است که در زبان روایت دگرگونی و تازگی باشد زبان و گفتار قانونمندند و تازگی و هنجار شکنی در آن‌ها نباید خارج از قداعد و قوانین زبان(گفتار) باشد این هنجارشکنی‌ها و نوآوری‌ها باید در نگاه هنرمند به هستی باشد اگر نگاه تو در هنجارهای گذشته نبود هنجارشکنی کرده‌ای نه این که صرف و نحو گفتار را به هم بزنی و ادعای هنجارشکنی داشته باشی باید طوری به هستی بنگری که خرق عادت باشد و چیزی سوای آنچه دیگران می‌نگرند. و شما این نگاه تازه را دارید و دیگر این که در روایت نیز می‌کوشید به تازه‌هایی برسید یعنی در نحوه‌ی روایت هم از عادت‌ها دور می‌شوید و این هم نوآوری است و زیبا و بجا و از تمام این توصیف‌ها و ستایش‌ها که بگذریم به نظر می‌رسد شیفته این تازه‌جویی خود شده و خیال ندارید دست از سر این روایت بردارید و خواننده احساس می‌کند که متن دچار اطناب است به حدی که در پایان هیچ چیز برای کشف خواننده باقی نمی‌گذارید و این احساس را به خواننده می‌دهید که عقب افتاده است به حدی که باید لقمه جویده در دهانش گذاشت! بله چنین است. پارگراف آخر شعرتان زاید است و شعر در مصراع:

به زمینی که قرار است به فریادت برسد

به پایان می‌رسد.

 

  • محمد مستقیمی، راهی
۱۶
شهریور

انواع روایت

 

عنوان شعر اول : ===

جلو می روم

از آخرِ ستون تیرباران سربازها

از پسِ دیوارهایی که فرمان آتشش خون چکه می کند

سوله هایی که پتوهای آنکارد نشده اش را می پیچانی دور خودت

این برف که بر خاورمیانه بنشیند

- اگر بنشیند -

چشم آبی های سیاست

کنار شومینه هایشان به سلامتی هم می نوشند

گیلاس های سرخِ در هُرم آفتاب را

دختران باغ، دختران برف به بازی می گیرند

 

آن طرف تر اما

جنینی سخت امیّدوار، سخت سمج

به زندگی چسبیده است

زن، خودش را در آیینه می گرید و صفی از سربازان در پشت سرش

خاطره ی همآغوشی شان را به یاد می آورند

زن می خندد

و همه ی سربازان، آینه را ترک می کنند

جلو می روم و دستم را به طرف زن دراز می کنم

و دستم را به طرف جنین دراز می کنم

طوفانی از ورق های کتابخانه های دنیا

یک عاشقانه ی آرامِ نادر ابراهیمی

و شعرهایی از شاعران عاشق خاورمیانه را

در گوشش می خوانم

جنین بزرگ می شود و صورت زن را می خندد

جنین بزرگ می شود

و خاورمیانه پر می شود از نویسندگان جهان

جنین بزرگ می شود

ستون ها و دیوارها را رنگ می کند

 

محمد ولی وردی پسندی

 

نقد این شعر از : محمد مستقیمی (راهی)

عنوان شعر اول : ===

جلو می روم

از آخرِ ستون تیرباران سربازها

از پسِ دیوارهایی که فرمان آتشش خون چکه می کند

سوله هایی که پتوهای آنکارد نشده اش را می پیچانی دور خودت

این برف که بر خاورمیانه بنشیند

- اگر بنشیند -

چشم آبی های سیاست

کنار شومینه هایشان به سلامتی هم می نوشند

گیلاس های سرخِ در هُرم آفتاب را

دختران باغ، دختران برف به بازی می گیرند

 

آن طرف تر اما

جنینی سخت امیّدوار، سخت سمج

به زندگی چسبیده است

زن، خودش را در آیینه می گرید و صفی از سربازان در پشت سرش

خاطره ی همآغوشی شان را به یاد می آورند

زن می خندد

و همه ی سربازان، آینه را ترک می کنند

جلو می روم و دستم را به طرف زن دراز می کنم

و دستم را به طرف جنین دراز می کنم

طوفانی از ورق های کتابخانه های دنیا

یک عاشقانه ی آرامِ نادر ابراهیمی

و شعرهایی از شاعران عاشق خاورمیانه را

در گوشش می خوانم

جنین بزرگ می شود و صورت زن را می خندد

جنین بزرگ می شود

و خاورمیانه پر می شود از نویسندگان جهان

جنین بزرگ می شود

ستون ها و دیوارها را رنگ می کند

 

نقد: روایت این متن را باید به دقت بررسی کنیم این روایت یک داستان است که سینمایی روایت می‌شود با باید آن را فیلم‌نامه بنامیم البته ساختار کلاسیک فیلم‌نامه را هم ندارد چرا که در روایت به روایت شعر هم نظری داشته است پس چند شگرد در هم آمیخته است اگر قرار بر این بود که ساختار شعر باشد و روایت هم روایت شعر این گونه شاعر نباید درگیر گزارش صحنه‌ها شود چرا که روایت شعر گزینشی و تلگرافی است یعنی دقیقاً آنچه که لازم است برای دیدار تصویر فضای خیال به روایت درمی‌آید و در داستان هم روایت گزارش صحنه به صحنه همه‌ی ضروریات و در سینما هم آنچه که دیده می‌شود حتی شنیده‌ها و افکار هم دیدنی می‌شوند البته این دیدنی بودن با روایت شعر همسان است چرا که روایت شعر هم دیدنی است نه شنیدنی اما تفاوت در آن است که روایت سینمایی می‌تواند با کمک دیالوگ ها شنیده هم بشود در حالی که روایت شعر همه باید اجرا شود تا دیداری باشد گزارشی در کار نیست این تفاوت‌ها در روایت، انواع ادبی را به وجود می‌آورد.

فضای استعاری شکل گرفته در مخیله ی شاعر یک شعر خوب و ناب است اما روایت داستانی از نوع فیلم نامه است گرچه در فیلم‌نامه بودن هم نواقصی دارد و حال که در مقوله‌ی شعر آن را نقد می‌کنیم باید به روایتش خرده بگیریم البته همین روایت نقایصی هم در زبان دارد که اشاره می‌کنم:

از پسِ دیوارهایی که فرمان آتشش خون چکه می کند

در این عبارت به نظر می‌رسد که یک حرف اضافه نابجا حذف شده است شاید به قرینه‌ی لفظی که درست نیست باید باشد:

از پسِ دیوارهایی که از فرمان آتشش خون چکه می کند

و در این عبارت که به نظر می‌رسد «را» مفعولی بی‌جهت حذف شده است:

دختران باغ، دختران برف به بازی می گیرند

باید باشد: دختران باغ، دختران برف را به بازی می گیرند

و در این عبارات «توفانی از ورق‌های کتابخانه...» بلاتکلیف است:

و دستم را به طرف جنین دراز می کنم

طوفانی از ورق های کتابخانه های دنیا

یک عاشقانه ی آرامِ نادر ابراهیمی

و شعرهایی از شاعران عاشق خاورمیانه را

 

  • محمد مستقیمی، راهی
۱۶
شهریور

جزء نگری

 

عنوان شعر اول : نامگاه (سفر نام)

نامى به روى برگى

آغاز زندگى بود

بگذشت روز و شب ها

دربندِ تاب و تب ها...

فرجام راه بنگر

برجا چه مانْد از من:

...........

در هم شکست جامى

از صفحه اى به سنگى

جَست و نشست نامى

 

 

عنوان شعر دوم : مرگاخیز

پرندگانى فرو مى میرند تا ماهى شوند

ماهیانى فرا مى پرند تا بمیرند

 

دریا: میعادگاه مرگازیان

 

عنوان شعر سوم : شعر

دیروز شعر مى خواندم

امروز شعر مى سرایم

فردا شعر خواهم شد

 

سید مهدی منتظری

 

نقد این شعر از : محمد مستقیمی (راهی)

 

عنوان شعر اول : نامگاه (سفر نام)

نامى به روى برگى

آغاز زندگى بود

بگذشت روز و شب ها

دربندِ تاب و تب ها...

فرجام راه بنگر

برجا چه مانْد از من:

...........

در هم شکست جامى

از صفحه اى به سنگى

جَست و نشست نامى

 

نقد:

از تولد تا مرگ را در یک گزارش شاعرانه بیان کرده‌اید نامی بر شناسنامه و نامی بر سنگ مزار درست است که متن شاعرانه است اما شعر نیست بارها در نقدها نوشته‌ام که متن شاعرانه با شعر متفاوت است متنی اگر آرایه‌هایی در بر داشته باشد شاعرانه می‌شود اما شعر در ساختار اولیه شکل می‌گیرد پیش از آن که واژه به میان بیاید. توجه داشته باشید که هنرها همه در ساختار اولیه همسان هستند تصویری در فضای خیال هنرمند . لوازم ظهور آن‌ها متفاوت است: نقاش این تصویر را با رنگ و قلم مو بر صفحه‌ی بوم می‌نگارد و شاعر این تصویر را با گفتار روایت می‌کند و همین ویزگی شعر که با گفتار روایت می‌شود آفات بسیاری در بر دارد که یکی از این آفت‌ها گزارش خبری است ببینید شما یک پدیده‌ی بزرگ زندگی را از تولد تا مرگ در نظر گرفته‌اید پیداست پدیده‌ای به این گستردگی نمی‌تواند در یکی دو یا چند تصویر روایت شود ناچار شده‌اید به سراغ کلیات بروید و ناگزیر آن را گزارش کنید پس انتخاب شما در سوژه‌ی شعر اساساً اشتباه بوده است ما در شعر هرچه جزئی‌تر برخورد کنیم مؤفق‌تر خواهیم بود اگر می‌خواهید چنین پدیده‌ای را روایت کنید باید دو تصویر از آن گزینش کنید که سعی کرده‌اید همین کار را بکنید تولد و مرگ اما در این دو گزینش تصویری عمل نکرده‌اید گزارش کرده‌اید که نامم بر برگی نگاشته شد و بعد برسنگی و یک گزارش بسیار کلی‌تر هم از زندگی ببینید همه جملات شما خبری است و این خبری بودن جملات ماهیت گزارش است تا انتخاب دو صحنه از زندگی یعنی تولد و مرگ درست عمل کرده‌اید اما این دو صحنه را خودتان هم ندیده‌اید تا چه رسد به من خواننده چگونه می‌توانم تصویری را که هنرمند ندیده است با گزارشش ببینم؟

عنوان شعر دوم : مرگاخیز

پرندگانى فرو مى میرند تا ماهى شوند

ماهیانى فرا مى پرند تا بمیرند

 

دریا: میعادگاه مرگازیان

 

نقد:

ابتدا بهتر است در ساختار واژه‌ی ساخته شده‌ی «مرگازیان» بحث کنیم و ببینیم آیا بر اساس ساختار زبان فارسی ساخته شده یا مثل فرهنگستان زبان فارسی ذوقی عمل کرده‌اید پیداست که این ترکیب به قرینه‌ی آبزیان و و هوازیان ساخته شده می‌ماند این پرسش که آن «الف» میانوند دیگر چه صیغه‌ایست؟ من در دستور زبان فارسی قرینه‌ای نیافتم و گمان نمی‌کنم باشد البته ممکن است اشراف کامل نداشته باشم اگر قرینه‌ای دیده‌اید برای من هم روشن کنید ولی اگر کارتان ذوقی است باید بدانید که بهتر است از چنین ابتکاراتی دست بردارید زبان چنان قانونمند است که عدول از قوانین آن ممکن نیست درست است که معنای واژه‌ی اختراعی شما را من خواننده به قرینه دریافتم اما قرینه‌ها درست بر هم منطبق نبودند و من در فرایند معنایابی آن «الف» را نادیده گرفته‌ام. حال بپردازیم به تابلوی ارائه شده در این متن اگر دقت کنید این متن هم گزارش است البته مثل متن قبلی گزینش درست صورت گرفته اما روایت شعری نیست دیده نمی‌شود : پرندگان می‌میرند تا ماهی شوند دو پدیده گزارش شده یکی مرگ پرندگان و دیگری ماهی شدن آن‌ها که هر دو جمله خبری است و گزارشی باید این دو پدیده را اجرا کنید و همچنین دو جمله‌ی بعد و در پایان هم نتیجه‌گیری. آنچه در خیال شما اتفاق می‌افتد شعر است و گاهی هم ناب و بکر و کشفی آنچنانی هم دارد اما مشکل مشکل روایت است شما باید بکوشید که تصاویر شکل گرفته در ذهنتان را به گونه‌ای روایت کنید که خواننده آن را ببیند نه این که بشنود.

 

عنوان شعر سوم : شعر

دیروز شعر مى خواندم

امروز شعر مى سرایم

فردا شعر خواهم شد

 

نقد:

دوست عزیز کارهای قبلی شما که یک بار نقد کردم بسیار قوی‌تر بود نمی‌دانم آثار گذشته خود را ارسال داشته‌اید یا خیر؟ چون به نظر نمی‌رسد این کارها تازه باشد شما در نقد پیشین نشان داده‌ بودید که ماهیت را بخوبی می‌شناسید در این نوبت هم در دو کار بالا ماهیت تا اندازه ای شکل گرفته بود و ایراد در روایت بود توجه داشته باشید در این کار تنها چند جمله خبری با افعال گذشته و حال و آینده با قیدهای دیروز و امروز و فردا ردیف شده‌اند و تنها تخیلی که در این سه جمله دیده می‌شود شعر شدن در جمله‌ی پایانی است که آن هم تصویر نشده است این نوع نوشته‌ها را می‌توان در قالب کاریکلماتور با آن برخورد کرد البته شایان ذکر است که کاریکلماتور هم نوعی است که در ادبیات ما جای خود را باز کرده ولی باید توجه کنیم که لذت حاصل از این نوع از نوع لذت بازی است نه لذت هنری نویسنده با زبان بازی می‌کند و خواننده هم لذتی بازی‌گون از آن می‌برد و در نوع خود ارزش خود را دارد ولی نباید آن را با شعر سپید کوتاه اشتباه گرفت این قبیل کارها را در فهرستی جداگانه با عنوان کاریکلماتور ضبط کنید خود من در راستای شعر کوتاه سپید سرودن حدود پانصد اثر دارم که همه کاریکلماتور است در حالی که به قصد کاریکلماتور هم ننوشته‌ام تنها این گونه از آب در آمده و آن‌ها را از شعرها جدا کرده‌ام.

 

  • محمد مستقیمی، راهی
۱۴
شهریور

روایت شاعرانه شعر نیست

 

عنوان شعر اول : دلشوره های خیس

پچ پچ یاد تو

در گوش شب

و

دلشوره های خیس خورده

پشت چراغ های عاطفه

سهم من

از تنهایی ست...

دلتنگی

روی دوشم

سنگینی می کند...

طناب حسرت

پوسیده است

مرا به آوازی

مهمان کن...

 

 

عنوان شعر دوم : با باران بیا

در چهارراه فصول

در تابستانی گرم

تمام دردهای

مانده در حنجره ام

تیر می کشد...

هیچ کس

سرزمین تنهایی ام را

شخم نمی زند

پاییز

با باران بیا

و

چکه چکه

احوالم را بپرس

صبور می شوم

و

شکایت نمی کنم

از زمستان دست هایت

مرا به ضیافت آغوشت

تبعید کن...

تا بهار را به تجربه بنشینم...

 

 

عنوان شعر سوم : هوای تازه

وقتی

لا به لای موهایم

هوای تازه

می پیچد

تمام احساسم

بر وزن نگاهت

شعر می شود

بغل بغل

حس ناب بودنت را

نفس می کشم

...تو فقط

دوست داشتنم را

به قلبت

سنجاق کن...

 

عارفه روئین

 

نقد این شعر از : محمد مستقیمی (راهی)

 

عنوان شعر اول : دلشوره های خیس

پچ پچ یاد تو

در گوش شب

و

دلشوره های خیس خورده

پشت چراغ های عاطفه

سهم من

از تنهایی ست...

دلتنگی

روی دوشم

سنگینی می کند...

طناب حسرت

پوسیده است

مرا به آوازی

مهمان کن...

عارفه روئین

نقد:

این متن یک بیان احساس صرف است که تازه این بیان ساده هم چندان مؤفق نیست چرا که در سلسله ی تشبیهات گرفتار می‌شود به حدی که ارتباطش با مخاطب قطع می‌گردد دقت کنید:

نویسنده می‌خواهد بگوید شب‌ها به یاد توام می‌گوید:

پچ پچ یاد تو

در گوش شب

یعنی یاد تو در گوش شب پچ پچ می‌کند خوب پذیرفتیم که همان مفهوم ساده را برداشت کردیم به ادامه توجه کنید:

دلشوره های خیس خورده

پشت چراغ های عاطفه

سهم من

از تنهایی ست...

دلشوره‌های خیس خورده که لابد با اشک خیس خورد پشت چراغ عاطفه که این ترکیب را از فروغ گرفته با کاربردی نابجا. فروغ برای برای ناشناختگی عواطف و گنگی آن‌ها عاطفه را به چراغ خاموش تشبیه می‌کند تا عاطفه های ناشناخته را ملموس کند شما چه کرده‌اید از یک ترکیب عاریه دلشوره‌های همراه با اشک را به پشت چراغ‌های عاطفه برده اید که چه شود که لابد دیده نشود چون چیزی اگر پشت چراغ باشد دیده نمی شود و بعد دوبار سهم من باز عاریت و دلتنگی که معلوم نشد این دلتنگی با دلشوره‌های پشت چراغ چه ارتباطی دارند که بلافاصله می‌آید:

دلتنگی

روی دوشم

سنگینی می کند...

طناب حسرت

پوسیده است

و بعد تشبیهی دیگر طناب حسرت که هنوز از معضل چراغ عاطفه رها نشده به ورطه تشبیهی دیگر می‌افتد طناب پوسیده حسرت و در پایان:

مرا به آوازی

مهمان کن...

خلاصه می‌خواهید بگویید که من در شب با یاد تو دلتنگم و گریه می‌کنم برایم بخوان اگر متن را ساده کرده باشم این متن به درد یک نامه‌ی عاشقانه می‌خورد و آنقدر خصوصی است که در دو نسخه می‌ماند.

 

عنوان شعر دوم : با باران بیا

در چهارراه فصول

در تابستانی گرم

تمام دردهای

مانده در حنجره ام

تیر می کشد...

هیچ کس

سرزمین تنهایی ام را

شخم نمی زند

پاییز

با باران بیا

و

چکه چکه

احوالم را بپرس

صبور می شوم

و

شکایت نمی کنم

از زمستان دست هایت

مرا به ضیافت آغوشت

تبعید کن...

تا بهار را به تجربه بنشینم...

عارفه روئین

نقد:

اگر این متن از زبان یک درخت بود فضای استعاری شکل می‌گرفت و می‌توانست شعر خوبی باشد ولی حالا یک احساس صرف است که در متنی آمیخته به چند آرایه بیان شده است: چهار راه فصول، سرزمین تنهایی، زمستان دست‌ها و رفتارهای بعضی از این ارکان تشبیه تنها متن را کمی شاعرانه کرده است باید بدانیم که شعر با روایت شاعرانه تفاوت دارد برای روشن شدن همین متن را از زبان یک درخت خطاب به فصول سال روایت کنید تا ببینید چگونه متنی تأویل‌پذیر که ویژگی شعر با فضایی استعاری زاده می‌شود . متنی که توانایی تأویلش به تعداد خوانندگان است و استعاره‌هایش توان آن را دارند که هر چیز و هر کس باشند از جمله همان شخصی که احساسش را در متن شما بیان کرده است.

 

عنوان شعر سوم : هوای تازه

وقتی

لا به لای موهایم

هوای تازه

می پیچد

تمام احساسم

بر وزن نگاهت

شعر می شود

بغل بغل

حس ناب بودنت را

نفس می کشم

...تو فقط

دوست داشتنم را

به قلبت

سنجاق کن...

 

نقد:

این متن را با کمی تصرف که اغلب تنها حذف است از شخصی بودن خارج می‌کنم تا به درک تفاوت بیان احساس شاعرانه که شخصی با شعر که ارتباط عام دارد برسید:

وقتی

لا به لای موهایم

هوای تازه می‌پیچد

تمام احساسم

شعر می‌شود

بغل بغل

حس ناب بودن را

نفس می‌کشم

مقایسه کنید تا به تفاوت برسید در حقیقت شما توان سرودن شعر را دارید به عبارت دیگر شعر در خیال شما شکل می‌گیرد اما در روایت آن مشکل دارید و گمان می‌کنم مشکل آن جاست که تفاوت بین شعر و متن شاعرانه را نمی‌دانید پیشنهاد می‌کنم سری به شعرهای نیما بزنیذ ببینید در آن‌ها هیچ روایت شاعرانه نیست گاهی یک تشبیه پیش پا افتاده یا گاهی یک کنایه یا بعضی مواقع یک استعاره متنی ساده و عاری از هر آرایه‌ای است اما شعر است چرا که فضای استعاری در همه ی آن‌ها بی هیچ آفتی در روایت شکل گرفته است پس بدانیم که روایت شاعرانه متن را به شعر نمی رساند و آنچه ماهیت شعری به کلام می‌بخشد فضای استعاری روایت شده است.

 

  • محمد مستقیمی، راهی
۱۴
شهریور

خرق عادت

 

عنوان شعر اول : دریا تو را میبوسد

تا دلت را پر میکنی از آرزوهای سیاه و سفید

صدای هم آغوشی موج ها

خلوتت را بهم میریزد

 

سبک میشوی

آرام آرام نزدیک میشوی

سرمای آب

داغی ی تنت را بیرون می ریزد

 

دریا میخواهد تو را مهمان خودش کند

قدم های سنگینت از زمین کنده میشود

پایین و پایین تر میروی

اینبار

تویی که خلوت موج ها را بهم میریزی

میروی لا به لای آغوششان

 

دریا تو را میبوسد

آب توی گلویت سرسره بازی میکند

و قلبت گیر میکند توی تنگ کوچکی که

نامش را را گذاشتند

عشق!

 

و مثل آن که دریا از مهمانی خسته باشد

تو را بالا می آورد....

 

 

عنوان شعر دوم : گاهی همه چیز سرد میشود

گاهی همه چیز سرد میشود

که انگار دنیا جنازه ای است کهنه

و ما فقط کرم هایی هستیم که در هم گره خورده ایم

 

گاهی گره آنقدر محکم میشود که کبود میکند قلبت را

و با خودت میگویی

دیگر تمام است

چشم هایت را میبندی و انتظار مرگ را میکشی

 

درست همانجایی که یخ میزند بدنت

و صدایی ته ذهنت میگوید تمام

 

پر میشوی از گرمای نفرت

و باز

همان کرمی هستی که میان اجزای مرده دنیا

وول میخورد...

 

چشم هایت را میبندی و

دل به دریا میزنی

چشم که باز کنی

گیر کرده ای توی یک چاله مستطیلی

 

عنوان شعر سوم : دریا تورا میبوسد

تا دلت را پر میکنی از آرزوهای سیاه و سفید

صدای هم آغوشی موج ها

خلوتت را بهم میریزد

 

سبک میشوی

آرام آرام نزدیک میشوی

سرمای آب

داغی ی تنت را بیرون می ریزد

 

دریا میخواهد تو را مهمان خودش کند

قدم های سنگینت از زمین کنده میشود

پایین و پایین تر میروی

اینبار

تویی که خلوت موج ها را بهم میریزی

میروی لا به لای آغوششان

 

دریا تو را میبوسد

آب توی گلویت سرسره بازی میکند

و قلبت گیر میکند توی تنگ کوچکی که

نامش را را گذاشتند

عشق!

 

و مثل آن که دریا از مهمانی خسته باشد

تو را بالا می آورد....

 

الهام خوشی

 

نقد این شعر از : محمد مستقیمی (راهی)

عنوان مجموعه اشعار : بوی مرگ میدهد

 

عنوان شعر اول : دریا تو را میبوسد

تا دلت را پر میکنی از آرزوهای سیاه و سفید

صدای هم آغوشی موج ها

خلوتت را بهم میریزد

 

سبک میشوی

آرام آرام نزدیک میشوی

سرمای آب

داغی ی تنت را بیرون می ریزد

 

دریا میخواهد تو را مهمان خودش کند

قدم های سنگینت از زمین کنده میشود

پایین و پایین تر میروی

اینبار

تویی که خلوت موج ها را بهم میریزی

میروی لا به لای آغوششان

 

دریا تو را میبوسد

آب توی گلویت سرسره بازی میکند

و قلبت گیر میکند توی تنگ کوچکی که

نامش را را گذاشتند

عشق!

 

و مثل آن که دریا از مهمانی خسته باشد

تو را بالا می آورد....

 

الهام خوشی

 

نقد این شعر از : محمد مستقیمی (راهی)

 

نقد:

تصویر زیبایی ارائه می‌دهی از یک خودکشی که البته دچار اطناب است بعضی از مصراع‌ها زائدند و باید حذف شوند تکرار توضحات است به عبارت دیگر برای این که حضور بعضی جملات دیگر را توجیه کنند آمده‌اند مثل:

دریا میخواهد تو را مهمان خودش کند

که آمده است که عبارات پایانی را توجیه کند که البته عبارات پایانی شعر را خراب هم کرده است دقت کنید:

و قلبت گیر میکند توی تنگ کوچکی که

نامش را را گذاشتند

عشق!

 

و مثل آن که دریا از مهمانی خسته باشد

تو را بالا می آورد....

دریا از مهمانی خسته می‌شود و عشق را بالا می‌آورد وقتی می توانیم این قی کردن را بپذیریم که عشق را منفور جلوه دهیم اگر چنین نیتی داشته‌ای باید مقدمات آن را فراهم می‌کردی چرا که عشق در نگاه هر خواننده‌ای ابتدا زیباست مگر آن که خلافش ثابت شود و شما در این اثبات اصلاً نکوشیده ای و ناگهان آن را قی می‌کنی درست است که منتظور از بالا آوردن دریا انداختن جنازه به ساحل است اما نفرتی که در کلام موجود است متوجه عاشق و در نتیجه متوجه عشق می‌شود و این خرق عادت است و برای خرق عادت لوازمی لازم است که در متن نیستند علاوه بر آن استقبالی که دریا می‌کند و هم‌آغوشی تصویر شده آنقدر لطیف و زیباست که خسته شدن دریا با یک عبارت از راه رسیده توجیه پذیر نیست تا چه رسد به بالا آوردن عشق.

 

عنوان شعر دوم : گاهی همه چیز سرد میشود

گاهی همه چیز سرد میشود

که انگار دنیا جنازه ای است کهنه

و ما فقط کرم هایی هستیم که در هم گره خورده ایم

 

گاهی گره آنقدر محکم میشود که کبود میکند قلبت را

و با خودت میگویی

دیگر تمام است

چشم هایت را میبندی و انتظار مرگ را میکشی

 

درست همانجایی که یخ میزند بدنت

و صدایی ته ذهنت میگوید تمام

 

پر میشوی از گرمای نفرت

و باز

همان کرمی هستی که میان اجزای مرده دنیا

وول میخورد...

 

چشم هایت را میبندی و

دل به دریا میزنی

چشم که باز کنی

گیر کرده ای توی یک چاله مستطیلی

 

نقد:

همان احساس نفرتی که در شعر پیشین بود به نوعی دیگر در این شعر هم هست من نمی‌خواهم در مورد احساس شاعر و حسی که او را برانگیخته بحثی داشته باشم به هر حال در ابتدا حسی شاعر را به سرودن برمی‌انگیزد که در شعر پیشین به انتحار رسیده بود و در این متن هم به گور و مرگ منتهی می‌شود در روایت شعر اول مؤفق‌تر عمل کرده‌اید در این جا چون بینان متن بر یک تشبیه نهاده شده و ناچار باید در همان تشبیه می‌ماندید و ادامه می‌دادید به این معضل گرفتار شده‌اید وقتی شعر با یک یا چند تشبیه اساسی آغاز شود فضای استعاری مورد نیاز برای خلق یک شعر نمی‌تواند شکل بگیرد پس شما باید به جای این که دنیا را به یک جنازه تشبیه کنید و این تشبیه را بیان کنید بایست همان تشبیه را در خیال می‌گذاشتید و تنها به مشبه‌به می‌پرداختید و از مشبه حرفی به میان نمی‌آوردید و از همان کرم‌هایی که در جنازه می‌لولند سخن می‌گفتید و با دنیا کاری نداشتید و می‌گذاشتید تا خواننده در خیال خود مشبه را پیدا کند و یا هر چیزی را که دوست دارد به جای مشبه بگذارد تا متنتان شعر و تأویل‌پذیر شود آن وقت در آفرینش کاملاً مؤفق می‌شدید ولی حالا که در تشبیه مانده‌اید ناچارید گریز بزنید به چاله‌ی گور و مرگ که اصلاً این تصویر پایانی به ابتدایی نمی چسبد.

 

  • محمد مستقیمی، راهی
۱۴
شهریور

شگردی که سبک می‌شود

 

1

به خوابیدن سربازها در جنگ فکر می کنم

به خودم

به گلوله هایی که از گلویم بیرون می کشند

به پوکه هایی

که آنقدر عقب نشینی می کنند

تا به پوچی برسند.‌‌..

این جنگ تن به تن است

جنگی که قرص هایش را به من تحمیل کرده

و از فرمان آتش بس

سر باز می زند

 

حالا که قرار به جنگیدن است

بگذار تیر خلاص را بزنم

بگذار بگویم

دردسرها تازه زمانی شروع می شوند

که سردرد ها به سراغت می آیند

که زخم های کهنه آنقدر سر باز می کنند

تا از مرز پوستت بگذرند

تا به یقه ی پیراهنی پوسیده

که نفس هایش را

پشت و رو پوشیده است

برسند

 

حالا که قرار به رسیدن است

می خواهم دیرتر از همیشه به خانه برسم

تا توانی برای شکستن نماند

تا شکست آنقدر پیشروی کند

که مردی تنها از رختخوابم سردر بیاورد

به شکل احمقانه ای قرصهایش را بشمارد

شاید خوابش ببرد

...

و مشکل از اینجا شروع می شود

که با شمردن

با حل کردن چند مسکّن در آب

مشکلات

حل نمی شوند

و جنگ

با خوابیدن تمام نخواهد شد

 

امیر مهدی اشرف نیا

 

نقد این شعر از : محمد مستقیمی (راهی)

شعر زیبایی است یک کند و کاو درونی که بخوبی روایت می‌شود و حتی بازی‌های زبانی که در آن کم نیست و اشاره می‌کنم در نگاه اول جلوه نمی‌کند که ذهن خواننده را به بازی بکشد و از اصل غافل کند بلکه همه در خدمت روایتند که به گمانم در آثار پیشین این شاعر باز هم ایثن ویژگی برجسته را دیدیم که البته باید مواظب باشد که شیفته‌ی این شگرد نشود که می‌تواند آفتی بزرگ باشد . آرایه‌ها تا در خدمت روایتند مفیدند ولی اگر خود اصل شدند مضرند.

در ابتدا اشاره کنم که چون شعر کند و کاو درونی راوی است بهتر آن است از ابتدا لو نرود به شروع شعر توجه کنید:

به خوابیدن سربازها در جنگ فکر می کنم

به خودم

چه نیاز است که فکر کردن بیان شود خوابیدن سربازها و خوابیدن راوی می‌تواند در مقابل هم قرار بگیرد نه این در تفکر راوی بیاید گرچه این تخیل و تصور و تفکر آرام آرام به خواننده القا می‌شود و نیازی نیست از ابتدا به صورتی خبری بیان شود به عبارت دیگر این خبر ابتدایی را هم دیداری کنید. حال به زیبایی‌های روایت می‌پردازیم:

به پارادوکسی که در این عبارت دقیقاً در خدمت روایت توجه کنید:

به گلوله هایی که از گلویم بیرون می کشند

گلوله‌ها را سربازان از گلوی شاعر بیرون می‌کشند در حالی که کار سربازان گلوله به گلو فرو کردن است و همنشینی گلوله و گلو که باز هم آرایه‌ای است لفظی در خدمت روایت.

به پوکه هایی

که آنقدر عقب نشینی می کنند

تا به پوچی برسند.‌‌..

به بازی «پوک» و «پوچ» دقت کنید که چه زیبا عقب‌نشینی شده و عقب‌نشینی که در لگد زدن تفنگ است در پشت تصویر.

این جنگ تن به تن است

جنگی که قرص هایش را به من تحمیل کرده

و از فرمان آتش بس

سر باز می زند

ایهام «تن به تن» که اصطلاحی در جنگ است و در این جا معنای دوم بیشتر مد نظر است و همین کاربرد در واژه‌ «تحمیل» است آن اصطلاح رایج جنگ تحمیلی و معنای حقیقی آن که در این عبارت منظور نظر است و بازی عالی اصلاح «سر باز زدن» که به گونه‌ای آمده و در کنار هم نشسته که واژه‌ی «سرباز» را تداعی می‌کند که در فضای شعر است.

بگذار بگویم

دردسرها تازه زمانی شروع می شوند

که سردرد ها به سراغت می آیند

که زخم های کهنه آنقدر سر باز می کنند

تا از مرز پوستت بگذرند

تا به یقه ی پیراهنی پوسیده

که نفس هایش را

پشت و رو پوشیده است

برسند

بازی با «درد سر و سر درد» که با تمام برجستگی در نگاه اول نیستند و اصطلاح «سر باز کردن» زخم که باز هم مثل قبل تداعی کننده «سرباز» است و بعد «عبور از مرز» که باز به نوعی به فضای جنگ می‌رود و «پیراهن پوسیده» که جنگ گذشته را به حال می‌آورد و این ها همه در معنای دیگر واژگان است که بازی زبانی است اما همه در خدمت روایت و بعد پشت و رو پوشیدن نفس‌ها که همان ویژگی را دارد و تصرفی که در دستور زبان عبارات شده : فعل «برسند» در پایان این قسمت در جای خود نیست باید بعد از واژه «پوسیده» باشد اما آوردنش در پایان این قسمت تعمد است چرا که در ادامه با آن کار دارد:

حالا که قرار به رسیدن است

می خواهم دیرتر از همیشه به خانه برسم

و در ادامه:

تا توانی برای شکستن نماند

تا شکست آنقدر پیشروی کند

که مردی تنها از رختخوابم سردر بیاورد

به شکل احمقانه ای قرصهایش را بشمارد

شاید خوابش ببرد

شکست اصطلاحی و شکستن در خویش بخوبی این همانی شده‌اند شکست جنک و در رختخواب و بعد سر در آوردن از رختخواب و بالاخره خواب.

و مشکل از اینجا شروع می شود

که با شمردن

با حل کردن چند مسکّن در آب

مشکلات

حل نمی شوند

و جنگ

با خوابیدن تمام نخواهد شد

و در پایان حل کردن مشکل و قرص در آب و جنگی بی‌پایان. ببینید هیچ کدام زائد نیستند همه در جای خود و در خدمت روایت و پیوند چند وجهی شدن روایت و این شگرد در اوج است.

 

  • محمد مستقیمی، راهی