آیینه پردازان (ayinepardazan)

شناخت ماهیت و ساختار شعر

آیینه پردازان (ayinepardazan)

شناخت ماهیت و ساختار شعر

بایگانی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

۱۰۲ مطلب با موضوع «شعر نو» ثبت شده است

۱۶
شهریور

فشرده‌ترین کاریکلماتور واژه‌ی کاریکلماتور است

 

عنوان شعر اول : معامله دوسرسود

معامله ی دو سر سودی است

کلیه ام

کلیه ی وجودم

در عوض کمی از چرک کف دستانت

 

عنوان شعر دوم : زمین

دوبخش است

ز

مین

ز مثل زلزله

مین مثل مین

چه جهنمی شده است

زمین

 

عنوان شعر سوم :

این همه بینهایت

صفرنداگرنباشد

یکتا یک خدایی

ازپیش پشتشان را

 

علی نظری سرمازه

 

نقد این شعر از : محمد مستقیمی (راهی)

 

عنوان شعر اول : معامله دوسرسود

معامله ی دو سر سودی است

کلیه ام

کلیه ی وجودم

در عوض کمی از چرک کف دستانت

 

عنوان شعر دوم : زمین

دوبخش است

ز

مین

ز مثل زلزله

مین مثل مین

چه جهنمی شده است

زمین

 

عنوان شعر سوم :

این همه بینهایت

صفرنداگرنباشد

یکتا یک خدایی

ازپیش پشتشان را

 

نقد:

کارهای پیشین شما همه کاریکلماتور بودند و این سه اثر هم کاریکلماتورند برای این که ماهیت این نوع ادبی را بشناسید لازم می‌دانم که اساس ماهیتی آن را برایتان توضیح دهم توجه داشته باشید کوتاه‌ترین تعریفی که می‌توان از کاریکلماتور داشت این است که: کاریکلماتور یک تصویر کوتاه است که در خیال شاعر شکل نمی‌گیرد بلکه با یک بازی زبانی شکل می‌گیرد . توجه داشته باشید این بازی زبانی با تعریف معروف شعر که: شعر اتفاقی است که در زبان می‌افتد نباید اشتباه شود چرا که این اشتباه از آن جا ناشی شده است که در گفتار فارسی واژه ی «زبان» به سه معنا آمده است:

1- زبان به معنای عضو گوشتی داخل دهان که البته این کاربرد بیشتر در کله‌پزی‌ها کاربرد دارد و گاهی هم در پزشکی که پزشک زبان بیمار را معاینه می‌کند.

2- زبان به معنای «قوه ناطقه یا لانگویج که ویژگی خاص نوع انسان است و تفاوتش با دیگر حیوانات توجه داشته باشید که انسانی که توان گفتار ندارد یعنی کر و لال زبان به این معنا را دارد و در حقیقت می‌توان آن را قوه تخیل نامید.

3- زبان به معنای گفتار که همان زبان فارسی عربی یا انگلیسی یا هر گفتار دیگر را شامل می‌شود و توجه داشته باشید که این معنا یک قرارداد اجتماعی است که زبانمندان آن را می‌آموزند و بر اساس آن با یکدیگر ارتباط برقرار می‌کنند.

حال توجه داشته باشید تفاوت شعر را با کاریکلماتور، لازم به یادآوری است تعریفی که از شعر یعنی اتفاقی که در زبان می‌افتد معنای دوم زبان است یعنی اتفاقی که در قوه ناطقه یا لانگویج می‌افتد و متأسفانه این سه معنا در زبان فارسی(گفتار فارسی) همه با یک لفظ ترجمه می‌شود و اشتباهات بسیاری را در متون علمی و فلسفی و هنری ایجاد کرده است پس شعر اتفاقی است که در لانگویج می‌افتد نه در پارل(گفتار) و همین جاست که تفاوت شعر و کاریکلماتور ظاهر می‌شود چرا که کاریکلماتور اتفاقی است که در گفتار می‌افتد و ویژگی دیگر کاریکلماتور هم این است که زندانی یک زبان است یعنی قابل ترجمه نیست چرا که با ترجمه، آن بازی زبانی و زیبایی آن از بین می‌رود و اساساً دیگر چیزی از آن باقی نمی‌ماند در حالی که شعر چون قبل از واژه اتفاق افتاده و حتی در ذهن و مخیله‌ی یک کر و لال هم شعر می‌تواند شکل بگیرد همان گونه که کر و لال می‌تواند تصویر شکل گرفته در مخیله‌ی خود را نقاشی کند حال اگر گفتارو قوانین آن را نداند نمی‌تواند در این قالب آن را روایت کند . امیدوارم با این توضیح مختصر توانسته باشم کاریکلماتور را به شما بشناسانم حال برای درک بهتر متن دوم را می‌شکافم اساس کار شما بر شکل خطی و گفتار واژه‌ی «زمین» است که از واج «ز» و هجای «مین» درست شده است که واج «ز» زلزله را که دارای دو واج «ز»‌است به ذهن شما متبادر کرده است و هجای «مین» هم آن تله‌ی انفجاری را و اساس کار شما براین ساختار است که خاص زبان (گفتار) فارسی است و قابل ترجمه نیست و این ساختار کاریکلماتور است.

لازم به ذکر است که آنان که ادعا دارند شعر قابل ترجمه نیست متن را شاعرانه و کلام موزون را می‌گویند چرا که در ترجمه موسیقی کلام نابود می‌شود که البته موسیقی از ماهیت شعر نیست بلکه هنر دیگری است که جای خود دارد و دیگر این که آرایه‌های گفتار هم ممکن است در ترجمه نابود شوند اما غافل از این که اگر شعر در خیال شاعر قبل از واژه و گفتار شکل بگیرد شاعر می‌تواند آن را به هر زبانی که بخواهد روایت کند پس شعر و آنچه از کلام که ماهیت شعری دارد ترجمه پذیر است. یادآوری کردم که این اشتباه رایج در محافل ادبی شما را نفریبد.

آثار نیما یوشیج مطلقاً روایت شاعرانه ندارد و حتی گاهی ضعف گفتاری هم دارد ولی ماهیت همه‌ی آثار نیما بی‌هیچ آفتی شعر است و جایگاه والای این شاعر بزرگ ادبیات فارسی از همین ویژگی است و اگر روایت شاعرانه شعر می‌شد نیما حتی یک شعر هم نداشت.

توجه داشته باشید که واژه‌ی «کاریکلماتور» خود فشرده‌ترین کاریکلماتور است واژه‌ای که ناگهان بر زبان شاملو در یک محفل ادبی جاری شد او نمی دانست کارهای پرویز شاپور را چه بنامد یک روز ناگهان از زبانش پرید که این‌ها شعر نیستند این‌ها یک چیزی مثل کاریکلماتور هستند یعنی با همان شگرد آثار پرویز شاپور این واژه را ساخت و چه زیبا و درست ساخت و خوب هم جا افتاد گرچه همه‌ی آثار پرویز شاپور کاریکلماتور نیستند و بعضی از آن‌ها جملات ساده‌ای هستند که برای توضیح بیشتر یک موضوع با یک تشبیه همراه شده‌اند و متأسفانه امروز معیار این نوع ادبی آثار آن بزرگوار است و کسی هم آن‌ها را نقد نکرده است.

 

  • محمد مستقیمی، راهی
۱۴
شهریور

خرق عادت

 

عنوان شعر اول : دریا تو را میبوسد

تا دلت را پر میکنی از آرزوهای سیاه و سفید

صدای هم آغوشی موج ها

خلوتت را بهم میریزد

 

سبک میشوی

آرام آرام نزدیک میشوی

سرمای آب

داغی ی تنت را بیرون می ریزد

 

دریا میخواهد تو را مهمان خودش کند

قدم های سنگینت از زمین کنده میشود

پایین و پایین تر میروی

اینبار

تویی که خلوت موج ها را بهم میریزی

میروی لا به لای آغوششان

 

دریا تو را میبوسد

آب توی گلویت سرسره بازی میکند

و قلبت گیر میکند توی تنگ کوچکی که

نامش را را گذاشتند

عشق!

 

و مثل آن که دریا از مهمانی خسته باشد

تو را بالا می آورد....

 

 

عنوان شعر دوم : گاهی همه چیز سرد میشود

گاهی همه چیز سرد میشود

که انگار دنیا جنازه ای است کهنه

و ما فقط کرم هایی هستیم که در هم گره خورده ایم

 

گاهی گره آنقدر محکم میشود که کبود میکند قلبت را

و با خودت میگویی

دیگر تمام است

چشم هایت را میبندی و انتظار مرگ را میکشی

 

درست همانجایی که یخ میزند بدنت

و صدایی ته ذهنت میگوید تمام

 

پر میشوی از گرمای نفرت

و باز

همان کرمی هستی که میان اجزای مرده دنیا

وول میخورد...

 

چشم هایت را میبندی و

دل به دریا میزنی

چشم که باز کنی

گیر کرده ای توی یک چاله مستطیلی

 

عنوان شعر سوم : دریا تورا میبوسد

تا دلت را پر میکنی از آرزوهای سیاه و سفید

صدای هم آغوشی موج ها

خلوتت را بهم میریزد

 

سبک میشوی

آرام آرام نزدیک میشوی

سرمای آب

داغی ی تنت را بیرون می ریزد

 

دریا میخواهد تو را مهمان خودش کند

قدم های سنگینت از زمین کنده میشود

پایین و پایین تر میروی

اینبار

تویی که خلوت موج ها را بهم میریزی

میروی لا به لای آغوششان

 

دریا تو را میبوسد

آب توی گلویت سرسره بازی میکند

و قلبت گیر میکند توی تنگ کوچکی که

نامش را را گذاشتند

عشق!

 

و مثل آن که دریا از مهمانی خسته باشد

تو را بالا می آورد....

 

الهام خوشی

 

نقد این شعر از : محمد مستقیمی (راهی)

عنوان مجموعه اشعار : بوی مرگ میدهد

 

عنوان شعر اول : دریا تو را میبوسد

تا دلت را پر میکنی از آرزوهای سیاه و سفید

صدای هم آغوشی موج ها

خلوتت را بهم میریزد

 

سبک میشوی

آرام آرام نزدیک میشوی

سرمای آب

داغی ی تنت را بیرون می ریزد

 

دریا میخواهد تو را مهمان خودش کند

قدم های سنگینت از زمین کنده میشود

پایین و پایین تر میروی

اینبار

تویی که خلوت موج ها را بهم میریزی

میروی لا به لای آغوششان

 

دریا تو را میبوسد

آب توی گلویت سرسره بازی میکند

و قلبت گیر میکند توی تنگ کوچکی که

نامش را را گذاشتند

عشق!

 

و مثل آن که دریا از مهمانی خسته باشد

تو را بالا می آورد....

 

الهام خوشی

 

نقد این شعر از : محمد مستقیمی (راهی)

 

نقد:

تصویر زیبایی ارائه می‌دهی از یک خودکشی که البته دچار اطناب است بعضی از مصراع‌ها زائدند و باید حذف شوند تکرار توضحات است به عبارت دیگر برای این که حضور بعضی جملات دیگر را توجیه کنند آمده‌اند مثل:

دریا میخواهد تو را مهمان خودش کند

که آمده است که عبارات پایانی را توجیه کند که البته عبارات پایانی شعر را خراب هم کرده است دقت کنید:

و قلبت گیر میکند توی تنگ کوچکی که

نامش را را گذاشتند

عشق!

 

و مثل آن که دریا از مهمانی خسته باشد

تو را بالا می آورد....

دریا از مهمانی خسته می‌شود و عشق را بالا می‌آورد وقتی می توانیم این قی کردن را بپذیریم که عشق را منفور جلوه دهیم اگر چنین نیتی داشته‌ای باید مقدمات آن را فراهم می‌کردی چرا که عشق در نگاه هر خواننده‌ای ابتدا زیباست مگر آن که خلافش ثابت شود و شما در این اثبات اصلاً نکوشیده ای و ناگهان آن را قی می‌کنی درست است که منتظور از بالا آوردن دریا انداختن جنازه به ساحل است اما نفرتی که در کلام موجود است متوجه عاشق و در نتیجه متوجه عشق می‌شود و این خرق عادت است و برای خرق عادت لوازمی لازم است که در متن نیستند علاوه بر آن استقبالی که دریا می‌کند و هم‌آغوشی تصویر شده آنقدر لطیف و زیباست که خسته شدن دریا با یک عبارت از راه رسیده توجیه پذیر نیست تا چه رسد به بالا آوردن عشق.

 

عنوان شعر دوم : گاهی همه چیز سرد میشود

گاهی همه چیز سرد میشود

که انگار دنیا جنازه ای است کهنه

و ما فقط کرم هایی هستیم که در هم گره خورده ایم

 

گاهی گره آنقدر محکم میشود که کبود میکند قلبت را

و با خودت میگویی

دیگر تمام است

چشم هایت را میبندی و انتظار مرگ را میکشی

 

درست همانجایی که یخ میزند بدنت

و صدایی ته ذهنت میگوید تمام

 

پر میشوی از گرمای نفرت

و باز

همان کرمی هستی که میان اجزای مرده دنیا

وول میخورد...

 

چشم هایت را میبندی و

دل به دریا میزنی

چشم که باز کنی

گیر کرده ای توی یک چاله مستطیلی

 

نقد:

همان احساس نفرتی که در شعر پیشین بود به نوعی دیگر در این شعر هم هست من نمی‌خواهم در مورد احساس شاعر و حسی که او را برانگیخته بحثی داشته باشم به هر حال در ابتدا حسی شاعر را به سرودن برمی‌انگیزد که در شعر پیشین به انتحار رسیده بود و در این متن هم به گور و مرگ منتهی می‌شود در روایت شعر اول مؤفق‌تر عمل کرده‌اید در این جا چون بینان متن بر یک تشبیه نهاده شده و ناچار باید در همان تشبیه می‌ماندید و ادامه می‌دادید به این معضل گرفتار شده‌اید وقتی شعر با یک یا چند تشبیه اساسی آغاز شود فضای استعاری مورد نیاز برای خلق یک شعر نمی‌تواند شکل بگیرد پس شما باید به جای این که دنیا را به یک جنازه تشبیه کنید و این تشبیه را بیان کنید بایست همان تشبیه را در خیال می‌گذاشتید و تنها به مشبه‌به می‌پرداختید و از مشبه حرفی به میان نمی‌آوردید و از همان کرم‌هایی که در جنازه می‌لولند سخن می‌گفتید و با دنیا کاری نداشتید و می‌گذاشتید تا خواننده در خیال خود مشبه را پیدا کند و یا هر چیزی را که دوست دارد به جای مشبه بگذارد تا متنتان شعر و تأویل‌پذیر شود آن وقت در آفرینش کاملاً مؤفق می‌شدید ولی حالا که در تشبیه مانده‌اید ناچارید گریز بزنید به چاله‌ی گور و مرگ که اصلاً این تصویر پایانی به ابتدایی نمی چسبد.

 

  • محمد مستقیمی، راهی
۱۴
شهریور

چیستان

 

عنوان شعر اول : شعرهای پرسشی نو و سپید کوتاه

1

اگر به جای تفنگ

پرنده در دستانمان بود

آنوقت

چه چیزی شکار می کردیم؟

 

عنوان شعر دوم : شعر کوتاه

زیر سپیدی کاغذها

چه چیزی پنهان است

که این دارکوب

به جنگل باز نمی گردد؟

 

عنوان شعر سوم : شعر کوتاه سپید

شب

اگر روز نام داشت،

اشباح

چه نامی به خود می گرفتند؟

 

کیوان براهام

 

نقد این شعر از : محمد مستقیمی (راهی)

 

عنوان شعر اول : شعرهای پرسشی نو و سپید کوتاه

1

اگر به جای تفنگ

پرنده در دستانمان بود

آنوقت

چه چیزی شکار می کردیم؟

 

عنوان شعر دوم : شعر کوتاه

زیر سپیدی کاغذها

چه چیزی پنهان است

که این دارکوب

به جنگل باز نمی گردد؟

 

عنوان شعر سوم : شعر کوتاه سپید

شب

اگر روز نام داشت،

اشباح

چه نامی به خود می گرفتند؟

 

نقد:

آنچه که شما در ساختار جملات و عبارات روایت خویش انجام داده‌اید و تکرار می‌شود تنها می‌تواند یک فرم در روایت باشد که تکرار بیش از حد آن خسته‌کننده می‌شود چرا که فرض کنید یک دفتر شعر با این فرم به دست خواننده‌ای بدهید در صفحات چهارم و پنجم احساس خستگی از تکرار می‌کند و احتمالا بقیه را نمی‌خواند شاید به صفحات پایانی هم نگاهی بیندازد و وقتی مطمئن شد که همه همانند دست از مطالعه می‌کشد دست کم احساس من به عنوان یک خواننده چنین است. شگردهای ایجاد فرم در زبان نباید تکرار شونده باشند و اگر هم تکرار می‌شوند در حد دو سه تا بیشتر نباشند اگر یک دفتر از این فرم دارید در چاپ آن تأمل کنید. و اما این سه متن را بررسی کنیم ببینیم با این فرم چه ساختار و ماهیتی دارند اگر دقت کنید و فرم را از روایت حذف کنید دیگر چیزی باقی نمی‌ماند یعنی اگر پرسشی در کار نباشد همه چیز نابود می‌شود پس این روایت ماهیتاً نمی تواند شعر باشد چرا که شعر پیش از روایت و پیش از زبان و گفتار در مخیله‌ی شاعر شکل می‌گیرد و روایت و گفتار و آرایه‌ها و شگردهای روایی همه و همه برای ظهور آنچه که در خیال شاعر اتفاق افتاده هستند همان طور که اگر اساس گفتار مثلاً یک بازی زبانی باشد کاریکلماتور شکل می‌گیرد و شعر اتفاق نمی‌افتد این شگرد هم در روایت و این فرم تنها یک چیستان خلق می‌کند و لذتی که خواننده از این گونه متن‌ها می‌برد لذت هنری نیست بلکه لذت حل مسأله است و از نوع لذت ریاضی. شما با این روش تعدادی چیستان خلق کرده‌اید گرچه ساختار چیستانی آشنا را هم ندارد اما چیستان است.

 

  • محمد مستقیمی، راهی
۱۴
شهریور

شگردی که سبک می‌شود

 

1

به خوابیدن سربازها در جنگ فکر می کنم

به خودم

به گلوله هایی که از گلویم بیرون می کشند

به پوکه هایی

که آنقدر عقب نشینی می کنند

تا به پوچی برسند.‌‌..

این جنگ تن به تن است

جنگی که قرص هایش را به من تحمیل کرده

و از فرمان آتش بس

سر باز می زند

 

حالا که قرار به جنگیدن است

بگذار تیر خلاص را بزنم

بگذار بگویم

دردسرها تازه زمانی شروع می شوند

که سردرد ها به سراغت می آیند

که زخم های کهنه آنقدر سر باز می کنند

تا از مرز پوستت بگذرند

تا به یقه ی پیراهنی پوسیده

که نفس هایش را

پشت و رو پوشیده است

برسند

 

حالا که قرار به رسیدن است

می خواهم دیرتر از همیشه به خانه برسم

تا توانی برای شکستن نماند

تا شکست آنقدر پیشروی کند

که مردی تنها از رختخوابم سردر بیاورد

به شکل احمقانه ای قرصهایش را بشمارد

شاید خوابش ببرد

...

و مشکل از اینجا شروع می شود

که با شمردن

با حل کردن چند مسکّن در آب

مشکلات

حل نمی شوند

و جنگ

با خوابیدن تمام نخواهد شد

 

امیر مهدی اشرف نیا

 

نقد این شعر از : محمد مستقیمی (راهی)

شعر زیبایی است یک کند و کاو درونی که بخوبی روایت می‌شود و حتی بازی‌های زبانی که در آن کم نیست و اشاره می‌کنم در نگاه اول جلوه نمی‌کند که ذهن خواننده را به بازی بکشد و از اصل غافل کند بلکه همه در خدمت روایتند که به گمانم در آثار پیشین این شاعر باز هم ایثن ویژگی برجسته را دیدیم که البته باید مواظب باشد که شیفته‌ی این شگرد نشود که می‌تواند آفتی بزرگ باشد . آرایه‌ها تا در خدمت روایتند مفیدند ولی اگر خود اصل شدند مضرند.

در ابتدا اشاره کنم که چون شعر کند و کاو درونی راوی است بهتر آن است از ابتدا لو نرود به شروع شعر توجه کنید:

به خوابیدن سربازها در جنگ فکر می کنم

به خودم

چه نیاز است که فکر کردن بیان شود خوابیدن سربازها و خوابیدن راوی می‌تواند در مقابل هم قرار بگیرد نه این در تفکر راوی بیاید گرچه این تخیل و تصور و تفکر آرام آرام به خواننده القا می‌شود و نیازی نیست از ابتدا به صورتی خبری بیان شود به عبارت دیگر این خبر ابتدایی را هم دیداری کنید. حال به زیبایی‌های روایت می‌پردازیم:

به پارادوکسی که در این عبارت دقیقاً در خدمت روایت توجه کنید:

به گلوله هایی که از گلویم بیرون می کشند

گلوله‌ها را سربازان از گلوی شاعر بیرون می‌کشند در حالی که کار سربازان گلوله به گلو فرو کردن است و همنشینی گلوله و گلو که باز هم آرایه‌ای است لفظی در خدمت روایت.

به پوکه هایی

که آنقدر عقب نشینی می کنند

تا به پوچی برسند.‌‌..

به بازی «پوک» و «پوچ» دقت کنید که چه زیبا عقب‌نشینی شده و عقب‌نشینی که در لگد زدن تفنگ است در پشت تصویر.

این جنگ تن به تن است

جنگی که قرص هایش را به من تحمیل کرده

و از فرمان آتش بس

سر باز می زند

ایهام «تن به تن» که اصطلاحی در جنگ است و در این جا معنای دوم بیشتر مد نظر است و همین کاربرد در واژه‌ «تحمیل» است آن اصطلاح رایج جنگ تحمیلی و معنای حقیقی آن که در این عبارت منظور نظر است و بازی عالی اصلاح «سر باز زدن» که به گونه‌ای آمده و در کنار هم نشسته که واژه‌ی «سرباز» را تداعی می‌کند که در فضای شعر است.

بگذار بگویم

دردسرها تازه زمانی شروع می شوند

که سردرد ها به سراغت می آیند

که زخم های کهنه آنقدر سر باز می کنند

تا از مرز پوستت بگذرند

تا به یقه ی پیراهنی پوسیده

که نفس هایش را

پشت و رو پوشیده است

برسند

بازی با «درد سر و سر درد» که با تمام برجستگی در نگاه اول نیستند و اصطلاح «سر باز کردن» زخم که باز هم مثل قبل تداعی کننده «سرباز» است و بعد «عبور از مرز» که باز به نوعی به فضای جنگ می‌رود و «پیراهن پوسیده» که جنگ گذشته را به حال می‌آورد و این ها همه در معنای دیگر واژگان است که بازی زبانی است اما همه در خدمت روایت و بعد پشت و رو پوشیدن نفس‌ها که همان ویژگی را دارد و تصرفی که در دستور زبان عبارات شده : فعل «برسند» در پایان این قسمت در جای خود نیست باید بعد از واژه «پوسیده» باشد اما آوردنش در پایان این قسمت تعمد است چرا که در ادامه با آن کار دارد:

حالا که قرار به رسیدن است

می خواهم دیرتر از همیشه به خانه برسم

و در ادامه:

تا توانی برای شکستن نماند

تا شکست آنقدر پیشروی کند

که مردی تنها از رختخوابم سردر بیاورد

به شکل احمقانه ای قرصهایش را بشمارد

شاید خوابش ببرد

شکست اصطلاحی و شکستن در خویش بخوبی این همانی شده‌اند شکست جنک و در رختخواب و بعد سر در آوردن از رختخواب و بالاخره خواب.

و مشکل از اینجا شروع می شود

که با شمردن

با حل کردن چند مسکّن در آب

مشکلات

حل نمی شوند

و جنگ

با خوابیدن تمام نخواهد شد

و در پایان حل کردن مشکل و قرص در آب و جنگی بی‌پایان. ببینید هیچ کدام زائد نیستند همه در جای خود و در خدمت روایت و پیوند چند وجهی شدن روایت و این شگرد در اوج است.

 

  • محمد مستقیمی، راهی
۱۴
شهریور

متل

 

عنوان شعر اول : "آ"یِ با کلاه!

 

یه روز، توو یه شهرِ شلوغ

تو گیر و دارِ یوغ و بوق

یه " ا " بودِش خیلی قشنگ

چه قد بلند، چه شوخ و شَنگ

 

سَرَک کشید به این وَرا، به اون وَرا

به این پایین، به اون بالا

 

دُور و بَرِش هر چی می‌دید

زود واسَش تکراری می‌شُد

اگه که کوتاهی می‌دید

از کارِشون شاکی* می‌شد

 

سمتِ چپِش یه " ب " می‌دید اون پایینا

همیشه خواب و خسته بود

مثلِ "پ" و " واو " و " چ" ِ هه

به این زمین دل بسته بود

 

عکسِ تمومِ این حروف

(این) آقا " ا " همیشه رویِ خط* بودِش

هیچ جوریا خَم نبودِش

هیچ جوری بی‌غَم نبودِش

دنبالِشَم هر چی بِگم

حرف و حدیث کم نبودِش

 

یه روز دیدَن خطر داره

از همه جا خبر داره

 

اگه بِدونه کارِشون

سیا می‌شه بازارِشون

 

اگه بگه از اون بالا چی می‌بینه

تمومِ این همسایه‌هاش، مثل خودِش زرنگ می‌شن

سَر می‌کشن تا اون بالا، از رو زمین، بلند* می‌شن

 

- آی آقا "ا" !

چاکِرِتیم، مُخلصتیم

گوش می‌کنی به حرفِ ما؟!

 

با این همه هوش و حَواس

حیفه نباشی باکلاس

 

رخت و لباس بِهت می‌دیم

حساب کتاب یادِت* می‌دیم

 

آخر سَرَم (این) آقا "ا" راضی شُدِش

با گُرگا همبازی شُدِش

 

- اینَم کُلات بِزار سَرِت

تا نزاریم سر به سَرِت!

 

امّا حالا، (اون) آقا "آ"

سالایِ سالِ که نرفته اون بالا

 

"آ"‌یِ بزرگه ولی خُب

زیرِ فشارِ این کلاه، کوچیک شده

آقایِ شیک‌ّ و پیک شده

بدتر از اون

باگرگا هم شریک شده!

 

پیر شده، دیر شده

اسیر و گوشه‌گیر شده

 

آروم و بی‌صدا می‌گه:

 

- چه با کُلا، چه بی کُلا

کُلا گذاشتن سَرِ ما!

 

29 اردیبهشت 88

 

عنوان شعر دوم : رقیب

 

ستاره‌هام به چشمِ تو

انگار حسادت می‌کنن

به شبِ پررنگِ نِگات

یه روزی عادت می‌کنن

 

گوشواره‌هات کمونِ ماه

دل می‌بَری هِزار هِزار

کم میارَم با دیدَنِت

بارونی می‌شَم زار و زار

 

سیاه نَکُن روزِ مَنو

با شبِ سنگینِ چِشات

آتیش نَکِش، دل نسوزون

دل می‌بَری باخنده‌هات

 

عنوان شعر سوم : بادکنک!

 

بادکنک!

 

پرواز خوبست

امّا برای پرنده‌ها...

 

همان بهتر، دلیل خنده‌هایِ کودکی باشی

 

قبول کن!

سرنوشتِ تو پَریدن نیست،

خَنداندن است!

 

سمیرا قادری

 

نقد این شعر از : محمد مستقیمی (راهی)

این نوع شعر در ادبیات ما «متل» نامیده می‌شود که جزء ادبیات عامیانه است که البته گاهی بزرگان ادبیات هم سراغ آن رفته‌اند مثل شعر «پریا» از شاملو که ایشان به نوعی دیگر رفتار کرده‌اند زیرا اغلب از متل‌های رایج استفاده کرده‌اند کار شما یک آفرینش است ولی کار شاملو را به نوعی باید بازآفرینی نامید. اگر در ساختار متل‌های رایج در زبان فارسی دقت کنید خواهید دید گرچه ضعف‌های تکنیکی دارد و قالب‌ها و وزن‌ها و قواعد شعر در آن‌ها چندان رعایت نشده ولی از نظر ماهیت و ساختار اغلب بی‌عیب هستند ولی متل شما تا آن جا که گرگ وارد عرصه می‌شود بی‌عیب است ولی ناهمگنی شخصیت گرگ با ساختار حروف الفبایی سازگار نیست درست است که شما به حرف الفبا شخصیت انسانی داده‌اید اما ورود گرگ به عرصه با آن که استعاره از انسان‌های گرگ صفت است اما این استعاره در استعاره ساختار را به هم می‌ریزد اگر از میان حروف الفبا بتوانید شخصیتی خلق کنید که گرگ صفت باشد کار بی‌نقص می‌شود والا این عیب بزرگ باقی می‌ماند ضمناً رفتار راوی هم در پایان خارج از ساختار است شعر ناگهان از فضای استعاری به فضای واقعی می‌آید و در حقیقت نگرانی شاعر را از این که نکند خواننده نتواند پیام مرا درک کند باعث شده چنین رفتار کنید در حالی که با این کار فضای استعاری زیبای خلق شده را ویران ساخته‌اید منظور این بیت پایانی است:

- چه با کُلا، چه بی کُلا

کُلا گذاشتن سَرِ ما!

انتظار می‌رود توان آن را داشته باشید که این اشکالات را از شعرتان برطرف سازید. ضمناً چون قالب متل است به ضعف‌های تکنیکی آن نپرداختم چرا که طبیعی‌تر می‌نماید.

 

این چارپاره با زبان محاوره ایرادهای روایی دارد که لازم است به تک تک آن‌ها اشاره کنم البته از نظر ماهیت فضا استعاری است و این خیلی مهم است چرا که شما ماهیت را بخوبی شناخته‌اید و اگر در کارهایتان ضعفی هست تکنیکی و آموختنی است مهارت است که باید کسب کنید آنچه مهم است در آثار شما وجود دارد ضعف در روایت این شعر بسیار ظریف است دقت کنید:

در بند اول ابتدا از حسادت ستاره‌ها به چشم مخاطب سخن می‌رود و بعد از عادت کردن آن‌ها به شب پر رنگ نگاه می‌گویید که معلوم نیست این عادت به چیست به حسادت خودشان یا به زیبایی شب نگاه مخاطب. این نکته تهمت تحمیل قافیه را برای شما در بر دارد یعنی قافیه عادت شما را مجبور کرده چنین سخن بگویید.

در بند دوم ابتدا از کمون گوشواره‌های ماه‌گون سخن می‌گویید و در پایان از بارانی شدن خویش ارتباط تصویری وجود ندارد این جا دیگر تحمیل قافیه نیست چرا که «زار و زار» قافیه ضعیفی هم هست تهمت زود خلاص شدن از شر سرودن را در پی دارد انگار شاعر خسته شده و خواسته است زود شعر را به پایان ببرد.

در بند آخر هم مثل بند دوم ارتباط چندانی بین دو بیت بند نیست و باید گفت شما چارپاره سروده‌اید اما انگار غزل است که هر بیتش برای خود سازی جدا می‌نوازد. به طور کلی روایت این شعر بسیار ضعیف است در حالی که ویژگی اصلی قالب چارپاره ارتباط عمودی ابیات است یعنی قالب چارپاره باید یک تابلو نقاشی باشد و ضعف ارتباط عمودی غزل در آن ضعف بزرگی است.

 

شعر بادکنک ماهیت خوبی دارد ولی روایتش گرچه از نوع ضعف شعر قبلی نیست ولی چندان قوتی هم ندارد اول این که نام شعر جزء شعر است به گونه‌ای که اگر نام شعر از پیشانی شعر به هر دلیلی حذف شود شعر دیگر گویا نیست بهتر بود بادکنک در ابتدا جزء متن شعر باشد و به صورت منادا به متن بیاید دیگر این که شعر تنها یک دیالوگ است بین راوی و بادکنک و این عیب بزرگی است اگر آنچه را راوی به بادکنک می‌گوید اجرا شود به طوری که خواننده تصویر را ببیند آن وقت شعر بی‌نقص می‌شود حال چگونه؟ این همان شگردی است که شاعر باید کشف کند خوبی پرواز برای پرنده‌ها نباید خبر داده شود بلکه باید به تصویر درآید خنداندن کودکان باید به تصویر کشیده شود نه این که گفته شود و قس علیهذا.... به هر حال باید بدانید که شعر یک متن شنیداری نیست بلکه متنی است دیداری آنچه را می‌خواهید بگویید باید مثل یک تأتر اجرا کنید اگر تصویر شکل گرفته در مخیله‌ی شما درست روایت شود بادکنک یک شعر عالی از آب درمی‌آید. مجدد یادآور می‌شوم ماهیت اشعار شما یعنی خلق یک فضای استعاری چیزی که اغلب نمی‌توانند به آن دست یابند و شما بخوبی آن را درک کرده‌اید ضعف‌های شما همه در روایت است که مهارتی است و می‌توانید کسب کنید.

 

  • محمد مستقیمی، راهی
۱۴
شهریور

ماهیت و روایت

 

عنوان شعر اول : انعقاد

دریا

از فرط یکتایى

رود را بیرون راند

رود جاذبه را دور زد

و به قله برگشت

تا در آنجا

از فرط تنهایى

یخ بزند

 

عنوان شعر دوم : واپسین نبرد

ناله مى کرد، ابر

به خود مى پیچید، باد

و کمر خم کرده بود، زمین

زیر بار اجساد بى شمار

و انبوه تفنگهایى

که در واپسین نبرد

از شور کشتن

بى هدف

یکدیگر را کشته بودند

 

عنوان شعر سوم : خیره

چنان نافذ بود

نگاه آهو

که گلوله

تفنگ را کشت

 

سید مهدی منتظری

 

نقد این شعر از : محمد مستقیمی (راهی)

 

عنوان شعر اول : انعقاد

دریا

از فرط یکتایى

رود را بیرون راند

رود جاذبه را دور زد

و به قله برگشت

تا در آنجا

از فرط تنهایى

یخ بزند

 

نقد:

یک شعر خوب، یک فضای استعاری ناب البته بی‌نقص نیست ماهیت کامل است و اگر ایرادی هست در روایت است. آنچه که در مخیله‌ی شاعر شکل گرفته نقصی ندارد اما به نظر می‌رسد شاعر در ارائه‌ی آن به مخاطب کاملآ مؤفق نیست ببینیم ایراد از کجاست:

دو ترکیب قرینه: فرط یکتایی و فرط تنهایی آن طور که نیاز تصویر است گویا نیستند فرط یکتایی یعنی چه یعنی خیلی یکتا آن وقت این اندازه‌ی یکتایی چه باری دارد و چه اطلاعی و احساسی به خواننده می‌دهد مگر این که این فرط را زمانی بگیریم و مدت زمانی یکتا بودن را به درازا بکشانیم و همچنین است در ترکیب فرط تنهایی که تنها با زمان مشکل خواننده تا حدی برطرف می‌شود.

حال ببینیم بیرون راندن رود را از خویش در واقعیت چگونه می‌توان متصور شد. با مد اتفاق می‌افتد و خیلی شدیدتر آن که در این جا نیاز هست سونومی است و خیلی باریک‌تر از آن تبخیر رود است که دیگر کار دریا نیست و برای بازگشت به قله رود باید چنین کند ببینید لوازم اتفاقات فضای استعاری خلق شده به طور کامل فراهم نیست و بعضی ترکیبات هم کاملاً گویا نیستند ولی ماهیت شعر عالی است و اصل هم همین است چرا که زبان شاعر و ساختار روایت به مرور زمان با گسترده‌تر شدن دایره واژگانی شاعر و دریافت شگردهای روایت بی‌نقص خواهد شد اساس خلق یک شعر آفرینش فضای مجازی است که این شاعر بخوبی دریافته است و جالب این جاست که آفت‌های که گاهی در شعر بزرگان هم دیده می‌شود در این شعر نیست و پیداست که شعر را خوب شناخته است تنها باید در روایت بیشتر تأمل کند.

 

عنوان شعر دوم : واپسین نبرد

ناله مى کرد، ابر

به خود مى پیچید، باد

و کمر خم کرده بود، زمین

زیر بار اجساد بى شمار

و انبوه تفنگهایى

که در واپسین نبرد

از شور کشتن

بى هدف

یکدیگر را کشته بودند

 

نقد:

باز هم یک فضای استعاری بی‌نقص که روایت هم ایرادی ندارد علاوه بر آن شگرد زیبایی که در روایت به کار گرفته نه تنها بر زیبایی آن افزوده است بلکه فضای خیال را بعدی دیگر می‌بخشد دقت کنید: فعل «کشته بودند» در پایان متن به دو نهاد معطوف بر می‌گردد «اجساد بی‌شمار و انبوه تفنگ‌ها» و آن جا که تفنگ‌ها یکدیگر را کشته باشند بعد دیگر تصویر که با یک شگرد زبانی ایجاد شده به اوج می‌رسد.

روایت این شعر نشان می‌دهد که شاعر در روایت شعر اول وسواس لازم را نداشته والا مهارت روایت در این شعر گویاست.

 

عنوان شعر سوم : خیره

چنان نافذ بود

نگاه آهو

که گلوله

تفنگ را کشت

 

نقد:

و این شعر که مثل شعر اول است یعنی نقصی در روایت دیده می‌شود اگر نافذ بودن نگاه آهو به جای گزارش شده اجرا شده بود دیگر حرف نداشت این نافذ بودن باید با رفتاری از آهو به تصویر کشیده شود نه این که خبر داده شود تمام قسمت‌های تصویر باید اجرا شوند شهر باید دیده شود نه این که شنیده شود مگر صدایی که در فضای شعر است.

شما ماهیت را بخوبی می‌شناسید در روایت دقت بیشتری داشته باشید سعی نکنید زود از شر نوشتن شعر خود را خلاص کنید.

 

  • محمد مستقیمی، راهی
۱۴
شهریور

کاریکلماتور

 

عنوان شعر اول : من وتنهایی

من و تنهایی

تنها نیستیم

او مرا دارد

من او را

ما با هم بزرگ شده ایم

 

عنوان شعر دوم : تنها تویی سرمایه ام

تنها تویی

سرمایه ام

ای سایه

ای همسایه ام

 

عنوان شعر سوم : سرگردانی خنجر

از خنجر نامردان

تا حنجره ی مردان

یک نقطه ی توفیر است

یک نقطه ی سرگردان

 

علی نظری سرمازه

 

نقد این شعر از : محمد مستقیمی (راهی)

عنوان شعر اول : من وتنهایی

من و تنهایی

تنها نیستیم

او مرا دارد

من او را

ما با هم بزرگ شده ایم

 

عنوان شعر دوم : تنها تویی سرمایه ام

تنها تویی

سرمایه ام

ای سایه

ای همسایه ام

 

عنوان شعر سوم : سرگردانی خنجر

از خنجر نامردان

تا حنجره ی مردان

یک نقطه ی توفیر است

یک نقطه ی سرگردان

 

نقد:

هر سه از یک نوع ادبی است اما شعر نیست پس چیست و چرا شعر نیست زیباست چرا زیباست زیباییش در کجاست ؟ خواندنش لذت‌بخش است اما ارتش از نوع لذت هنری نیست پس چیست؟ این پرسش‌ها را پاسخ می‌دهیم تا این نوع ادبی را بخوبی بشناسیم:

در متن اول اساس کار پارادوکسی است که در واژه‌ی تنهایی است که که اگر این پارادوکس در این عبارت نبود دیگر لذتی در آن نبود یعنی اساس کار این متن کوتاه یک آرایه‌ی است تضاد که با درگیر شدن دو واژه‌ی متضاد پارادوکس یا تناقض‌نما ایجاد می‌شود.

در متن دوم از آرایه جناس و واج‌آرایی استفاده شده و موسیقی سرمایه و همسایه.

و در متن سوم از شکل نوشتاری همسان دو واژه‌ی خنجر و خنجر که نوعی جناس است.

می‌بینید که اساس این سه نوشته بر یک یا چند آرایه است که آرایه‌ها هم از نوع آفرینشی مجازها نیستند و اگر این آرایه‌ها را از این سه متن حذف کنیم چیزی باقی نمی‌ماند و حتی گاهی متن بی‌معنا می‌شود و هیچ ارتباطی با مخاطب برقرار نمی‌کند و این ویژگی اصلی یک نوع ادبی است به نام کاریکلماتور که متأسفانه هنوز ویژگی‌های آن برای اغلب اهالی قلم ناشناخته مانده است ویژگی دیگر این نوع ادبی زندانی بودن در یک زبان است و قابل ترجمه نیست و اما ببینیم لذت حاصل از این نوع چیست که به خواننده منتقل می‌شود بله چون اساس ساختار این نوع بر یک یا چند بازی زبانی است پس لذت حاصل نیز از نوع لذت بازی است نه لذت هنری.

لازم به ذکر است که کاریکلماتور یک نوع بی‌ارزش یا کم‌ارزش نیست فقط باید توجه داشته باشیم که با شعر اشتباه نشود زیرا شعر خلق یک فضای مجازی است که قابل تأویل بوده و بر اساس ذهنیت و احساس و درک خواننده به معنا می‌رسد در حالی که کاریکلماتور این ویژگی را ندارد البته اشتباه نشود که بازی‌های زبانی و آرایه‌های لفظی اگر در خدمت روایت شعر باشد هم زیبا و هم بجاست اما اگر بنیان کلام بر آن نهاده شود کاریکلماتور به وجود می‌آید.

 

  • محمد مستقیمی، راهی
۱۴
شهریور

مزاحمت تصاویر

 

عنوان شعر اول : نخل

از فراز فرود آمد

نخلی که سرسبزی اش را به آسمان بخشید

آنک که خون ز چشمان برگرفتم

فرازش را در فرود دیدم

ستارگان، ستارگان همه

حجله سهیل را

در نخلستان آسمان

آذین بسته بودند

 

عنوان شعر دوم : باغ

اینک

که شاخه های سرخ انار

خمیده اند زیر بار

می دانند آیا

که جامه ی سرخشان خون دل باغبانی بوده است

و چاک دهانشان که خواهش را برمی انگیزد

دستان پینه بسته ی دیگری

 

عنوان شعر سوم : سراب مژگان

خواب سراب مژگان است

بر خلوت بام

شب با الماس های درخشان

زیباست دو چندان

افسوس که

یک ستاره در آن نیست

 

حسن سالاروند

 

نقد این شعر از : محمد مستقیمی (راهی)

 

عنوان شعر اول : نخل

از فراز فرود آمد

نخلی که سرسبزی اش را به آسمان بخشید

آنک که خون ز چشمان برگرفتم

فرازش را در فرود دیدم

ستارگان، ستارگان همه

حجله سهیل را

در نخلستان آسمان

آذین بسته بودند

 

نقد:

شعر تا زمانی که در زمین است ملموس و عینی است ولی از زمانی که با اضافه‌ای تشبیهی «نخلستان آسمان» از زمین کنده می‌شود از عینیت می‌افتد و این جاست که استعاره‌ی سهیل ناشناخته می‌ماند چرا که اگر در زمین بود با نخل از فراز به فرود آمده سازگاری داشت و قرینه‌هایی برای هدایت معنای استعاری بود گرچه سهیل تنها یک نام است تا به آسمان نرفته اما در آسمان دیگر چنین نیست چرا که معانی نمادین و اسطوره‌ای قد علم می‌کنند و نمی‌گذارند در نخلستان آسمان جا بیفتد این فراز و فرود و بعد فرود و فراز با معنای نمادین نخل تا در زمین است مشکلی ندارد اما وقتی می‌خواهد به آسمان برود سازگاری معنای نمادین نخل با معنای حقیقی درگیر می‌شود و مشکلات از همین جا آغاز می‌گردد همین معنای نمادین و حقیقی نخل شما را وادار کرده است که آسمان را به نخلستان تشبیه کنید غافل از این که ممکن است معنای نخل عزا در آسمان و در فضای تشبیهی آنچه را که در آفرینش کوشیده‌اید ویران می‌کند.

فضای استعاری زیبایی در مخیله‌ی شما شکل گرفته است ولی ذهن شما بیش از حد درگیر ابهام‌ها شده نخل و سهیل با دو معنای حقیقی و مجازی آنقدر شما را شیفته ساخته و زیبایی آن ذهن شما را درگیر کرده است که از مزاحمت‌های تصاویر و معانی و مغایرت‌ها غافل ساخته ببینید سهیل نام شهیدی است در زمین که چونان نخلی به خاک افتاده و برایش نخل عزا بسته‌اند حال نخل فرو افتاده که نخل عزا دارد می‌خواهد به آسمان برود نخلی در نخلستان آسمان که دیگر ستاره است با ویژگی‌های اسطوره‌ای این همه معانی درهم و نمادهای و اطلاعات فرامتنی پیچیدگی‌هایی ایجاد می‌کند و ذهن خواننده‌ی فرهیخته را درگیر که با معانی نمادین چه کند و چگونه توجیه کند و چگونه با ضرب‌المثل ستاره سهیل شده‌ای کنار بیاید که البته و صد البته با بازسرایی های تصاویر سروده نشده که باید می‌شد به لذایذ هنری و کشف‌های علمی خواهد رسید ولی خواننده عادی این همه را بی‌ارتباط می‌بیند و ناچار متن را رها می‌کند.

علاوه بر این‌ها گمان نمی‌کنم این بازسرایی های من هم در ذهن شما بوده باشد چرا که آذین بستن مجله‌ی سهیل در نخلستان آسمان را نتوانستم تصور کنم به هر حال اگر این پیچیدگی‌های حاصل از توجه بیش از حد به لوازم اگر نبود یک شعر عالی داشتیم.

 

عنوان شعر دوم : باغ

اینک

که شاخه های سرخ انار

خمیده اند زیر بار

می دانند آیا

که جامه ی سرخشان خون دل باغبانی بوده است

و چاک دهانشان که خواهش را برمی انگیزد

دستان پینه بسته ی دیگری

 

نقد:

این شعر می‌توانست شعر بی نقصی باشد اگر غفلت شاخه‌هایی پربار انار به جای آن که با یک پرسش ساده بیان شود به تصویر کشیده می‌شد و این قسمت شعر هم اجرا می‌شد. شعر یک سری جملات خبری و انشایی و پرسشی نیست که اطلاعاتی در بر داشته باشد بلکه باید آنچه که به مخیله‌ی شاعر آمده مانند یک تأتر اجرا شود به عبارت دیگر خواننده باید شعر را ببیند نه این که بشنود شنیده‌های خواننده از یک شعر باید دیالوگ‌های عناصر شعر یا صداها و آواهای فضای تصویر باشند نه خبرهای شاعر . شعر شما تا جامه‌های سرخ دیده می‌شود از آن به بعد تنها یک پرسش است که شاعر مطرح می‌کند.

 

عنوان شعر سوم : سراب مژگان

خواب سراب مژگان است

بر خلوت بام

شب با الماس های درخشان

زیباست دو چندان

افسوس که

یک ستاره در آن نیست

 

نقد:

در این شعر هم تصویر زیبایی ارائه شده که می‌توانست یک فضای استعاری ناب باشد اما ببینید با آن چه کرده‌اید با تعابیر که به گمان من زیبایی مجرد تصویر شما را درگیر کرده مشاهده کنید:

خواب سراب مژگان

یعنی چه ؟ خواب به چه معناست خواب مثل خواب فرش یا خواب مخمل یا نه همان خوابیدن و بعد سراب مژگان که اگر اضافه‌ی تشبیهی باشد معلوم نیست متن به کجا می‌رود ولی اگر مژگان را مجاز از چشم بگیریم و سراب چشم را هم اضافه‌ای اقترانی به این معنا که سرابی که چشم می‌بیند شاید ترکیب معنادار باشد که آن وقت هم در متن جایی ندارد ببینید چقدر ذهنتان شیفته یک ترکیب بی‌معنا شده است و بعد یک ترکیب نخ‌نمای شده «الماس‌های درخشان» و خلوت بام و یک افسوس ناشی از آلودگی نوری ساده کنم شما در این متن گفته‌اید:

شب با ستاره زیباست

افسوس که ستاره‌ای نیست

شاید یک فضای استعاری در ذهن شما شکل گرفته باشد که بعید می‌بینم اگر چنان هم بوده باشد در ارائه آن نامؤفقید

 

  • محمد مستقیمی، راهی
۱۴
شهریور

سعدی‌وار نه بیدل‌وار

 

عنوان شعر اول : مرداد فصل سردیست ...

 

مرداد فصل سردیست

وقتی تاریخ ،

در گیسوی تو رها شده باشد

ویابوها

در لابلای خدایان رنگ پریده ترسیم شوند.

حتی

به شورش تیمور نمی اندیشم

جایی ،که نیمکت های سنگی

استکان خالی سر می کشند

و کلاغها بوی گندم می دهند

...

مرداد فصل سردیست

وقتی

تنها یک جفت چشم آبی

تاریخ جنگ را در ذهنم ترسیم می کند

 

عنوان شعر دوم : حسادت

 

حسادت میکنم

به درخت همسایه

همیشه سرش شلوغ است

هیچ وقت مُسکن نمی خورد

دکتر نمی رود

حتی برای پرنده ای دانه نمی پاشد..

 

عنوان شعر سوم : به تو فکر میکنم

 

به تو فکر میکنم

وگل های دامنم

گلوله‌هایی می شوند سربی

که تنهاییم را به گروگان می گیرند

 

جنگ روی لب هایم نم می کشد

و سرباز دشمن

پیراهن سفیدش را

در باد رها میکند

...

به تو فکر میکنم

وتاریخ ورق می خورد .

 

سکینه نودهی

 

نقد این شعر از : محمد مستقیمی (راهی)

 

عنوان شعر اول : مرداد فصل سردیست ...

مرداد فصل سردیست

وقتی تاریخ ،

در گیسوی تو رها شده باشد

ویابوها

در لابلای خدایان رنگ پریده ترسیم شوند.

حتی

به شورش تیمور نمی اندیشم

جایی ،که نیمکت های سنگی

استکان خالی سر می کشند

و کلاغها بوی گندم می دهند

...

مرداد فصل سردیست

وقتی

تنها یک جفت چشم آبی

تاریخ جنگ را در ذهنم ترسیم می کند

 

نقد:

یک شعر خوب با روایتی سراسر کنایه که بعضی از کنایات غریب است و همین ویژگی باعث می‌شود خواننده درگیر کشف کنایه گردد و از روایت و دنبال کردن اساس تصویر باز ماند برای این که غربت این کنایات مشخص شود به تک تک آن‌ها می‌پردازیم:

مرداد فصل سردیست

این کنایه را باید از نوع عکس به حساب بیاوریم زیرا خرداد فصل گرمی است حال ذهن خواننده چه می‌کند؟ درگیر می‌شود چرا خرداد فصل سردی است؟ البته شاید خواننده‌ی عادی به سرعت نتواند این کنایه را کشف کند و ناچار باید به کمک ادامه‌ی متن امیدوار شود.

وقتی تاریخ ،

در گیسوی تو رها شده باشد

رهایی تاریخ در گیسوی تو شاید روشن‌ترین کنایه‌ی این متن است البته قرینه‌ی این کنایه زمان حال است و این عیب اصلی این کنایه است زیرا اگر مدت زمانی از صدور آن بگذرد دیگر قرینه کم‌رنگ شده و خواننده‌ی ماهر هم نمی‌تواند آن را درک کند.

ویابوها

در لابلای خدایان رنگ پریده ترسیم شوند.

و این کنایه هم بسیار غریب است هم در شناخت یابوها و هم خدایان رنگ پریده البته اگر خواننده کنایه‌ی قبلی را دریافته باشد این دو را هم درخواهد یافت و این دو هم همان مشکل قبلی را دارد یعنی در این زمان با توجه به اطلاعات تاریخی زمان حال درک آن آسان است که به مرور زمان رنگ می‌بازد.

حتی

به شورش تیمور نمی اندیشم

جایی ،که نیمکت های سنگی

استکان خالی سر می کشند

و کلاغها بوی گندم می دهند

این چهار کنایه تنها نیمکت‌های سنگی و استکان خالی روشن است و شورش تیمور و بوی گندمی کلاغ‌ها مبهم. باز اشاره کنم که شورش تیمور با توجه به دریافت‌های زمان حالی پیشین معنی دارد که همان مشکل قرینه‌ای زمانی را در بر دارد ولی کنایه‌ی آخری که با استعاره‌ی کلاغ‌ها و تلمیح گندم آمیخته است بسیار پیچیده شده اگر بوی گندم را درست به کار برده باشید و عصیان را القا کند آن وقت عصیان کلاغ‌ها استعاره را تا حدی سر در گم می‌کند چرا که اگر با کلاغ نمادین برخورد کنیم معلم تداعی می‌شود ولی اگر استعاره کلاغ امروزی و تازه باشد قرینه‌ای برای کشف آن نیست و به همین دلیل این آخری پیچیده‌ترین است. و بالاخره کنایه‌ی پایانی:

تنها یک جفت چشم آبی

تاریخ جنگ را در ذهنم ترسیم می کند

این کنایه کلاً در گرو دریافت متن است که اگر خواننده مثل من پیش آمده باشد کنایه‌ی روشنی است ولی اگر در نیافته باشد پیچیدگی مضاعف می‌شود. لازم به ذکر است که نباید به دلیل آن که من کنایات شما را دریافته‌ام خواننده عادی را از درک پیام ابتدایی شعرت محروم کنی من منتقد با این همه پیچیدگی مخالفم و اعتقاد دارم پیچیدن پیام ابتدایی متن در میان آرایه‌های پیچ در پیچ کار درستی نیست. سعی کنید کلامتان سعدی‌وار باشد نه بیدل‌وار.

 

عنوان شعر دوم : حسادت

حسادت میکنم

به درخت همسایه

همیشه سرش شلوغ است

هیچ وقت مُسکن نمی خورد

دکتر نمی رود

حتی برای پرنده ای دانه نمی پاشد..

 

نقد:

و این شعر نمونه همان است که در پایان نقد پیشین از شما خواستم یعنی کلامی سعدی‌وار روشن و واضح که ذهن خواننده را درگیر معماهای خود نمی‌کند گرچه کشف این معماها لذتی به خواننده می‌دهدا اما این لذت از نوع لذت هنری نیست و از نوع لذت حل مسأله است که بیشتر لذت ریاضی و علمی است البته اگر این معماها به افراط کشیده شود کشف هنری اثر در میان آن همه گم می‌شود و در نتیجه هنرمند از رسالت خود که هرآینه آفرینش است دور مانده است.

 

عنوان شعر سوم : به تو فکر میکنم

به تو فکر میکنم

وگل های دامنم

گلوله‌هایی می شوند سربی

که تنهاییم را به گروگان می گیرند

 

جنگ روی لب هایم نم می کشد

و سرباز دشمن

پیراهن سفیدش را

در باد رها میکند

...

به تو فکر میکنم

وتاریخ ورق می خورد .

 

نقد:

این شعر را در نوبت پیشین فرستاده بودید و نقد آن را برایتان نوشته‌ام و مجدد همان را برایتان می‌نویسم:

این شعر به نوعی به شعر اول شباهت دارد که شاید ریشه در همان «فکر می‌کنم» دارد که در هر دو مشترک است و تعلیق پایانی که از همان نوع است البته سلسله‌ی تداعی ها در این شعر درخور توجه است:

گل‌های دامن که گلوله‌های سربی می‌شوند که این گلوله‌ها گروگان‌گیری را تداعی می‌کنند و تنهایی را به گروگان می‌گیرند که تنهایی به گروگان گرفته شده دیگر تنهایی نیست و از گلوله و گروگان به جنگ تداعی می‌شود و جنگ به دشمن و سرباز دشمن به تسلیم با رها کردن پیراهن سفیدش در باد و تکرار تاریخ این سلسله‌ی تداعی‌ها کاملاً در خدمت روایت هستند به گونه‌ای که عوامل تداعی در نگاه اول دیده نمی‌شوند پس تصنع نیستند همان چیزی که در مورد آرایه‌های ادبی هم در متن باید اتفاق بیفتد به نوعی که آرایه‌ها در نگاه اول دیده نشوند و با تأمل جلوه کنند نه این که آنقدر پر رنگ باشند که جز آن‌ها چیزی دیده نشود.

 

  • محمد مستقیمی، راهی
۱۴
شهریور

سلسله‌ی تداعی‌ها

 

عنوان شعر اول : تاریخ

 

تاریخ که می خوانم

هوس میکنم

روی مدارهای بسته ی زمین بایستم

روسری ام را محکم تر کنم

وفکر کنم

به انقلابی که در عکس زنان مدفون شده است

به تفنگ هایی که بی اراده به جنگ جهانی دوم راه پیدا کردند

به مردانی که بدون اجازه از همسرانشان

خواب های عجیبی دیده اند ،

فکر کنم

به واژه هایی که از قلم افتاده اند

حتی فکر کنم

به تو

که در آستانه بلوغ یک روز زمستانی

به تاریخ پیوستی.

فکر کنم به تو!

تو

چقدر فکر کرده ای !؟

به زوزه های این صندلی

که مدام توی سرم رژه میروند.

 

عنوان شعر دوم : مرگ

 

و مرگ که شاخ هایش را فرو برده است

در استخوان های این شعر

در گلوی این شهر

و در دوست داشتنت

که سالهاست از دهان افتاده

آیا تا به حال

به مرگ

فکر کرده است.

 

عنوان شعر سوم : به تو فکر میکنم

 

به تو فکر میکنم

وگل های دامنم

گلوله‌هایی می شوند سربی ،

که تنهاییم را به گروگان می گیرند

 

جنگ روی لب هایم نم می کشد ،

و سرباز دشمن

پیراهن سفیدش را

در باد رها میکند .

...

به تو فکر میکنم

وتاریخ ورق می خورد.

 

سکینه نودهی

 

نقد این شعر از : محمد مستقیمی (راهی)

 

عنوان شعر اول : تاریخ

 

تاریخ که می خوانم

هوس میکنم

روی مدارهای بسته ی زمین بایستم

روسری ام را محکم تر کنم

وفکر کنم

به انقلابی که در عکس زنان مدفون شده است

به تفنگ هایی که بی اراده به جنگ جهانی دوم راه پیدا کردند

به مردانی که بدون اجازه از همسرانشان

خواب های عجیبی دیده اند ،

فکر کنم

به واژه هایی که از قلم افتاده اند

حتی فکر کنم

به تو

که در آستانه بلوغ یک روز زمستانی

به تاریخ پیوستی.

فکر کنم به تو!

تو

چقدر فکر کرده ای !؟

به زوزه های این صندلی

که مدام توی سرم رژه میروند.

 

نقد:

این شعر یک ویژگی درخور توجه دارد انگار در هر عبارت و هر بند آن شعری دیگر نهفته است طرح هایی که به گونه‌ای به هم پیوسته‌اند و به عبارت دیگر شعری اپیزودیک است دقت کنید به شعری که در هر عبارت پنهان است:

تاریخ که می خوانم

هوس میکنم

روی مدارهای بسته ی زمین بایستم

ایستادن روی مدارهای بسته خود طرحی است برای یک شعر بلند که در یک عبارت فشرده شده که در این جا به همان عصاره نیاز است.

روسری ام را محکم تر کنم

وفکر کنم

به انقلابی که در عکس زنان مدفون شده است

محکم کردن روسری که تاریخی را در پشت خود دارد و انقلاب مدفون در عکس زنان که باز هم طرح یک شعر بلند است و در این جا نیاز به همان تلمیح کوتاه است.

و به همین ترتیب تفنگ‌های بی‌اراده جنگ جهانی و خواب بی‌اجازه مردان و واژه‌های از قلم افتاده روایت این شعر چند لایه است که در هر بند لایه‌ای باز می‌شود که به ابتدای شعر برمیگرداند خواننده را که باز بخواند و از دریچه‌ی تازه بنگرد و بالاخره این همانی و جایگزینی تو به جای من در پایان که تعلیقی تا بی‌نهایت به شعر می‌بخشد:

تو

چقدر فکر کرده ای !؟

به زوزه های این صندلی

که مدام توی سرم رژه میروند.

 

عنوان شعر دوم : مرگ

 

و مرگ که شاخ هایش را فرو برده است

در استخوان های این شعر

در گلوی این شهر

و در دوست داشتنت

که سالهاست از دهان افتاده

آیا تا به حال

به مرگ

فکر کرده است.

 

نقد:

این شعر یک پرسش ساده است که ظاهراً پیچیده بیان می‌شود:

آیا تا به حال مرگ به مرگ فکر کرده‌است؟ مرگی که همه جا دخالت کرده که چند نمونه‌ی آن ارائه شده است گرچه پرسش خود پر از پرسش است ولی نمی‌توان این متن کوتاه شاعرانه را شعر نامید.

 

عنوان شعر سوم : به تو فکر میکنم

 

به تو فکر میکنم

وگل های دامنم

گلوله‌هایی می شوند سربی ،

که تنهاییم را به گروگان می گیرند

 

جنگ روی لب هایم نم می کشد ،

و سرباز دشمن

پیراهن سفیدش را

در باد رها میکند .

...

به تو فکر میکنم

وتاریخ ورق می خورد.

این شعر به نوعی به شعر اول شباهت دارد که شاید ریشه در همان «فکر می‌کنم» دارد که در هر دو مشترک است و تعلیق پایانی که از همان نوع است البته سلسله‌ی تداعی ها در این شعر درخور توجه است:

گل‌های دامن که گلوله‌های سربی می‌شوند که این گلوله‌ها گروگان‌گیری را تداعی می‌کنند و تنهایی را به گروگان می‌گیرند که تنهایی به گروگان گرفته شده دیگر تنهایی نیست و از گلوله و گروگان به جنگ تداعی می‌شود و جنگ به دشمن و سرباز دشمن به تسلیم با رها کردن پیراهن سفیدش در باد و تکرار تاریخ این سلسله‌ی تداعی‌ها کاملاً در خدمت روایت هستند به گونه‌ای که عوامل تداعی در نگاه اول دیده نمی‌شوند پس تصنع نیستند همان چیزی که در مورد آرایه‌های ادبی هم در متن باید اتفاق بیفتد به نوعی که آرایه‌ها در نگاه اول دیده نشوند و با تأمل جلوه کنند نه این که آنقدر پر رنگ باشند که جز آن‌ها چیزی دیده نشود.

 

  • محمد مستقیمی، راهی