آیینه پردازان (ayinepardazan)

شناخت ماهیت و ساختار شعر

آیینه پردازان (ayinepardazan)

شناخت ماهیت و ساختار شعر

بایگانی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

۱۰۲ مطلب با موضوع «شعر نو» ثبت شده است

۳۰
مرداد

شناخت روایت

 عنوان شعر اول : .
سرفه های جاروی رفتگر
در شبی سرد
مرا از خواب پراند
و سرفه کردم
خون بالا آوردم
وچشم هایم سرفه کردند
خون گریستم
و جای جای خیابان سرفه میکرد
من هم یکی از خیابان :
سرفه می کردم
و جای جای خیابان
خون جاری ست
و جای جای خیابان
در خون شناور است
از جمله من
و رفتگر سوار بر جاروی خود
سرفه می کند
سیگار می کشد
و از بالا به همه چیز نگاه می کند
از جمله من ...

عنوان شعر دوم : .
در گوشه ای از
لاک تنهایی ام
نشسته ام
و زل زده ام
به گوشه ی دیگر لاک تنهایی ام
که عنکبوتی
هر هشت پایش را
در یک کفش کرده
جیغ می کشد
اشک می تند
و می خواهد
با من بازی کند
نمی فهمد
من سرطان دارم
ناراحت هستم
و نیاز دارم تنها باشم


عنوان شعر سوم : .
پاییز
بعد از تو
جز دردسر و سرفه
دارد چه ؟
بعد از تو
پاییز کجا نیست
*
یک سایه ی نامعلوم
یک نقش
بی هیچ هویت
بی تابش خورشید
بر رویه ی یخ بسته ی حوضی
بعد از تو
من
حجمی
تشکیل شده از مه و دودم
رنج آجین
از بود و نبودم
مانده ست چه چیزی
ای آنکه تویی بود و نبودم
پاییز چه چیزی ست
وقتی که تو پاییزی و حالا
تصمیم گرفتی که نباشی
تصمیم گرفتی که نباری
پاییز قدم زنان ما را
در حافظه ی زمین چکانده
در حوض
جایی که همان حجم قناسم
نقش است
یخ بستیم
حالا بنگر
از خاطره هامان به جز از نقش چه مانده
نقشی که منم

 

حسین چمن سرا
 

نقد این شعر از : محمد مستقیمی (راهی)

عنوان شعر اول : .
سرفه های جاروی رفتگر
در شبی سرد
مرا از خواب پراند
و سرفه کردم
خون بالا آوردم
وچشم هایم سرفه کردند
خون گریستم
و جای جای خیابان سرفه می‌کرد
من هم یکی از خیابان :
سرفه می‌کردم
و جای جای خیابان
خون جاری‌ست
و جای جای خیابان
در خون شناور است
از جمله من
و رفتگر سوار بر جاروی خود
سرفه می‌کند
سیگار می‌کشد
و از بالا به همه چیز نگاه می‌کند
از جمله من ...

نقد:
دوست عزیز پیداست که شما روایت را نمی‌شناسید برای سرودن شعر باید توجه داشته باشی گزارش دادن تصاویر ذهنی شعر نیستند گزارش گزارش است چه از واقعه‌ای باشد که شاهد آن هستیم چه از واقعه‌ای که در خیال ما شکل گرفته است روایت گزارشی گروهی از جمله‌های خبری هستند که از ابتدا تا انتها تصاویر خیال را خبر می‌دهند درست مثل این متن شما درست است که این تصاویر در خیال شماست ولی روایتش یک گزارش خبری بیش نیست تصاویر در شعر باید اجرا شوند نه این که خبر وقوع آن‌ها بیان شود اجرا شوند درست مثل این که تئاتر آن در حال اجراست علاوه بر آن روایت شعر اطناب ندارد بلکه شاعر گزینش می‌کند و آنچه را لازم است به تصویر می‌کشد نه این که به صورت خطی تصاویر را به روایت درآورد که اگر چنین کرد دوباره به خطا رفته است و روایتش داستانی است بارها مثال زده‌ام روایت داستان مثل فیلم است و روایت شعر مثل عکس حال ممکن است یک شعر چند فرم عکس داشته باشد ولی دیگر فیلم نیست باید گزینش شوند و تصاویر ضروری به اجرا درآیند یک روایت تلگرافی. این روایت شما یک گزارش خبری است تازه همین گزارش هم درگیر تکرار و اطناب شده است تصایر هم ساختار شعری ندارند یعنی با اصلاح روایت هم متن به شعر نمی‌رسد.
عنوان شعر دوم : .
در گوشه ای از
لاک تنهایی ام
نشسته ام
و زل زده ام
به گوشه ی دیگر لاک تنهایی ام
که عنکبوتی
هر هشت پایش را
در یک کفش کرده
جیغ می کشد
اشک می تند
و می خواهد
با من بازی کند
نمی فهمد
من سرطان دارم
ناراحت هستم
و نیاز دارم تنها باشم

نقد:
در این متن هم همان مشکل در روایت هست با این تفاوت که خیال شاعر حرکتی نه چندان در خور توجه به سوی شعر شدن برداشته است آن چا که عنکبوت و لاک پشت به متن می‌آیند گرچه لاک‌پشتی در کار نیست و تنها یک تعبیر تشبیهی است و تنهایی به لاک پشت تشبیه شده است و همین تشبیه هر آنچه را باید اتفاق می‌افتاد تا شعر شکل بگیرد ویران کرده است و بعد هم که عنکبوت در این لاک تار می‌تند لاک از لاکی می‌افتد به خانه‌ای تار عنکبوت گرفته بدل می‌شود و عملاً آن تشبیه هم از بین می‌رود و بماند از جیغ عنکبوت و کنایه‌ی هشت پا در یک کفش و بازیچه شدن و بعد هم بیمار سرطانی بی‌حوصله...
اگر همه‌ی این تصاویر هم ایراد نداشت باز هم شعر نبود زیرا نه این لاک می‌تواند تعمیم داده شود نه عنکبوت و نه بیمار سرطانی چیزی جز خود می‌تواند باشد. یک متن وقتی شعر می‌شود که فضای کلی آن یک فضای مجازی باشند و با دیدگاه خواننده شکل بگیرند و واژگان از دریچه دیدگاه خواننده به معنا برسند می‌بینیم متن شما چنین خاصیتی ندارد.

عنوان شعر سوم : .
پاییز
بعد از تو
جز دردسر و سرفه
دارد چه ؟
بعد از تو
پاییز کجا نیست
*
یک سایه ی نامعلوم
یک نقش
بی هیچ هویت
بی تابش خورشید
بر رویه ی یخ بسته ی حوضی
بعد از تو
من
حجمی
تشکیل شده از مه و دودم
رنج آجین
از بود و نبودم
مانده ست چه چیزی
ای آنکه تویی بود و نبودم
پاییز چه چیزی ست
وقتی که تو پاییزی و حالا
تصمیم گرفتی که نباشی
تصمیم گرفتی که نباری
پاییز قدم زنان ما را
در حافظه ی زمین چکانده
در حوض
جایی که همان حجم قناسم
نقش است
یخ بستیم
حالا بنگر
از خاطره هامان به جز از نقش چه مانده
نقشی که منم

نقد:
متن شما معلق است بین فضای خیال و فضای احساس. اگر پاییز بود و برگ‌های پاییزی و حوض یخ بسته و دچار اطناب و تکرار هم نمی‌شد و روایت هم از زبان یکی از برگ‌ها بود اتفاق می‌افتاد آنچه را که از یک شعر انتظار می‌رود اما می‌بینیم در این متن این شاعر است که از هجران معشوق می‌نالد و پاییز هم تنها یک فصل است و زمان گلایه شاعر از دوری معشوق و بقیه عناصر روایت هم همانند که هستند برگ، حوض و یخ و حتی سردی پاییز و حوض یخ‌زده در فضا نیست و احساسی به خواننده منتقل نمی‌کند.
این متن می‌تواند شعر شود اگر شاعر ماهیت شعر را بشناسد و مجازی بودن فضای خیال خویش را درک کند.

  • محمد مستقیمی، راهی
۲۹
مرداد

شگردهای روایت

عنوان شعر اول : --
از همین شقایقی که
زرد
-سرخ و سوخته-
بر غرورِ خاک
سبز می شود
می شود شعورِ خویش را
تا فراتر از خیال های بی هدف
-تا فراتر از تمام بال های بی هدف-
همنشینِ یک ستاره کرد


عنوان شعر دوم : --
چهره نمی گیری
در آینه ی روبروی من
شانه
بر گیسوان پریشانِ خویش
نمی کشی....
....... آشوبی که
از چشم های تو
مرا فرا گرفت
مرثیه ی بی خانمانی تمام عاشقان زمین
شد.


عنوان شعر سوم : --
با دهانِ تو می سرایم
همه ی ترانه های آسمان را
این دل
-اگر-
عاشق بماند
*
سینه ریزی
از ستاره وُ سحر
برگردنم می آویزی
و بر لبانم
نام تو
فراز می شوی
با این همه
-وقتی نگاهم نمی کنی-
من همان الکنِ هماره ام

 

محمد ولی وردی پسندی

 

نقد این شعر از : محمد مستقیمی (راهی)

عنوان شعر اول : --
از همین شقایقی که
زرد
-سرخ و سوخته-
بر غرورِ خاک
سبز می‌شود
می‌شود شعورِ خویش را
تا فراتر از خیال‌های بی‌هدف
-تا فراتر از تمام بال‌های بی‌هدف-
همنشینِ یک ستاره کرد

نقد:
شعر بسیار خوبی است فضای استعاری کاملاً شکل گرفته و روایت هم زیباست تنها دو واژه تصویرها را از عینیت انداخته است که لطمه‌ی آن به شعر در حد گذشت نیست. این دو واژه: «غرور و شعور» است مخصوصاً غرور که از آن خاک است و نمی‌توان تصور کرد این شقایق ملموس کجا روییده است که البته به جای روییدن تعبیر «سبز شدن» آمده که از زیبایی‌های درخور توجه روایت است زیرا رنگ در این شعر بسامدی بالا دارد و کارایی‌های فراوان اما غرور خاک می‌توانست جایگاهی باشد که بیانگر غرور است و تصویر را از عینیت هم ساقط نکند و پس از آن هم این شعور خواننده است که باید فراتر از خیال‌های بی‌هدف و بال‌های بی‌هدف تا همنشینی یک ستاره که بی‌هدفی را خدشه‌دار کرده است برود می‌بینیم که این دو واژه نه تنها عینیت تصاویر را ویران می‌کنند بلکه باعث شده‌اند که شاعر هم سرگردان شود اگر «شعور» عینیت داشت این مشکل پایانی پیش نمی‌آمد. مجدداً اشاره می‌کنم که شعر از نظر ماهیت در اوج است و اشکالات اشاره شده تنها ضعف روایت است که براحتی می‌توان برطرف کرد.
نکته دیگری که قابل توجه است علاوه بر واژه‌ی سبز، کاربرد فعل «می‌شود» است دقت کنید:
بر غرورِ خاک
سبز می‌شود
می‌شود شعورِ خویش را
این فعل در کاربرد دومش به حای «می‌توان» نشسته که تکرار آن زیبایی خاصی به روایت بخشیده است و زیبایی دیگر، مجاز در واژه‌ی «بال» است که به جای پرواز نشسته است و موسیقی آن با خیال که قافیه‌ای درونی است بسیار زیباست. نکته‌ی دیگری که لازم می‌بینم اشاره کنم سجاوندی شعر است که کاربردهای این علامت (-) که برای جمله‌ی معترضه به کار می‌رود درست نیست این عبارات بدلند و باید دو طرفشان (،) باشد.


عنوان شعر دوم : --
چهره نمی‌گیری
در آینه‌ی روبروی من
شانه
بر گیسوان پریشانِ خویش
نمی‌کشی....
....... آشوبی که
از چشم‌های تو
مرا فراگرفت
مرثیه‌ی بی‌خانمانی تمام عاشقان زمین
شد.

نقد:
یک شعر خوب دیگر و باز هم زیبایی‌های روایت و عینیت بخشیدن به تصاویر با یک شگرد بسیار غافل‌گیر کننده دقت کنید شاعر با افعال منفی «نمی‌گیری» و «نمی کشی» به تصاویری که اتفاق نیفتاده عینیت می‌بخشد گرچه کاربرد فعل «نمی‌گیری» درست نیست چرا که «چهره گرفتن» به معنای «رو گرفتن» و «رو پوشاندن» است که با منظور شاعر مغایرت دارد چرا که شاعر می‌خواهد بگوید «جهره نشان نمی‌دهی». از این نقص که بگذریم دیگر تصاویری که نیستند ولی تصویر شده‌اند مثل چهره، مو، و چشمان شایان ستایش است.

عنوان شعر سوم : --
با دهانِ تو می‌سرایم
همه‌ی ترانه‌های آسمان را
این دل
-اگر-
عاشق بماند
*
سینه ریزی
از ستاره وُ سحر
برگردنم می‌آویزی
و بر لبانم
نام تو
فراز می‌شوی
با این همه
-وقتی نگاهم نمی کنی-
من همان الکنِ هماره‌ام

نقد:
و یک شگرد زیبای دیگر در روایت توجه کنید این شعر دو اپیزود دارد که در آن‌ها راوی تغییر می‌کند و شگرد تغییر راوی بسیار زیباست شاعر در روایت اول که خود راوی است ترانه‌های آسمان را از دهان معشوق می‌سراید به شرطی که دلش عاشق بماند که البته علامت (-) در دو طرف اگر نادرست است گرچه این علامت در روایت دوم درست به کار رفته است.
روایت دوم از زبان معشوق الکن است که آنچه می‌سراید از خیال عاشق است و از دهان خویش و با همه‌ی این زیبایی‌ها در پایان تصویر:
فراز می‌شوی
گویا نیست دست کم به شقاقیت بقیه‌ی تصاویر نیست.

 

  • محمد مستقیمی، راهی
۲۹
مرداد

فضای مجازی از نوع مجاز مرسل

عنوان شعر اول : بی اسم
چشم های در خواب
به زیبایی چشمانی خیره نمی شود
فکر نمی کند
تو به درزهای خانه ات فکر می کنی
به چشم های من نه!
دست‌هایم از دویدن خسته است
می خواستم فکری به حالِ
خانه های خراب کنیم
بیدار نمی شوی
که بگویم
خانه ات را آب می برد
و در بغض های فرو خورده چشم ها
می غلتد


پری طیبی

نقد این شعر از : محمد مستقیمی (راهی)

در نقدهای پیشین اشاره کرده‌ام که فضای خیال شاعر زمانی تأویل‌پذیر می‌شود که آفرینش مجازی باشد از هر نوع آن چه انواع مجازهای مرسل و چه مجازهای کنایی و همچنین مجازهای استعاری که این آخرین در اوج است و گستره‌ی تأویلش گاهی به تعداد خوانندگان است و گاه بیشتر از خوانندگان چرا که چنین فضایی در هر خوانش ممکن است به تأویلی تازه برسد حتی توسط یک خواننده. این نوع مجاز بیشتر شاهکارهای ادبیات را در بر دارد و مدت‌هاست به دنبال یک فضای مجازی هستم از نوع مجاز مرسل که در این آفرینش موفق بوده باشد و امروز می‌توانم آن را معرفی کنم. شعری که به نقد آن نشسته‌ایم فضایی خلق کرده است از نوع مجاز مرسل جزء و کل برای روشن شدن به تحلیل شعر می‌نشینیم:
شعر با توصیف «چشم های در خواب» آغاز می‌شود که پس ازسه مصراع با یک التفات از غیاب به خطاب می‌رود و تا پایان در همان خطاب به «چشمان در خواب» می‌ماند و این چشمان در خواب در حقیقت مجاز مرسل است از انسان به خواب رفته که اگر خود را به خواب زده می‌شد خیلی بهتر بود.
البته شعر ضعف‌هایی در روایت دارد برای مثال در مصراع دوم «چشمان» نکره آمده است که به نظر می‌رسد باید معرفه باشد مگر آن نشانه را «ی» وحدت بگیریم که بعید می‌نماید چرا که چشمان، چشمان شاعر است چنان که در ادامه‌ی متن می‌آید مگر این که توجیه کنیم که چشمان نکره در ادامه معرفه می‌شوند. نکته دیگری که نیاز است روشن شود نوع معرفی این چشمان است یعنی همان چشمان مخاطب که خیره نمی‌شوند و فکر نمی‌کنند که بهتر بود افعال به صورت جمع می‌آمد همان گونه که من آوردم. چشمان بی‌توجه بی‌فکر و بلافاصله با التفات از غیاب به خطاب می‌رود که کار زیبایی است ولی دلیل حضورش را نیافتم این التفات چه کمکی به روایت می‌کند نمی‌دانم اگر از همان ابتدا خطاب بود چه عیبی داشت:
چشم‌های در خواب!
تو به زیبایی چشمانی خیره نمی‌شوی
فکر نمی‌کنی
و با این خطاب او را سرزنش می‌کند که به خود می‌اندیشی نه به من و در ادامه ابهامی وجود دارد که نمی‌پسندم:
دست‌هایم از دویدن خسته است
می خواستم فکری به حالِ خانه‌های خراب کنیم
گرچه تقطیع دو مصراع آخر هم درست نیست و نباید بین مضاف و مضاف‌الیه فاصله‌ی تقطیعی بیفتد که اصلاح کردم ولی ابهام در دویدن دست‌ها و خانه‌های خراب که نامشخص است و تنها حدسی که می‌توان زد چشمان گریان است و در پایان که گله‌مند است از این که بیدار نمی‌شوی که بگویم خانه‌ات را آب می‌برد و در بغض فروخورده ی چشم‌ها می‌غلتد: این تصاویر مبهمند گرچه همان «خود را به خواب زدن» القای اولیه آن‌هاست چرا که چشمی که خانه‌اش را آب می‌برد در خواب نیست ولی غلتش در بغض فروخورده چشم‌ها را درک نمی‌کنم اگر شعر این ابهام‌ها را که بر این باورم حاصل ضعف روایت است نمی‌داشت شعر بسیار خوبی بود به ویژه از نوع مجاز مرسل در خلق فضای استعاری.

  • محمد مستقیمی، راهی
۲۹
مرداد

روایت ناسازگار

 گاهی
یک فیلمنامه
به کارگردانی روزگار
نقش هایی دارد به ناگاه

گاهی قلم،
سکوت را بنویسم روی دیوار
اشک، شیشه را بشویم،
قهوه، حوادث تلخ روزنامه را بخوانم
لبخند،
پشت در خوشبختی بخوابم
و گاهی تا صبح
یک چراغ خاموش سر کوچه ی بن بست
صدای جیر جیرک بشنوم.
این گاهی
با برداشتهای نا تمام
چه بد به حال اپیزودم می آورد‌.

کاش جشنواره ی زندگی
پلانهای خستگیم را نبیند.
از پا درنیاورد مرا،
راه رفتن روی فرش سیاه.

یا اکران، بی تاب
یا من، خیلی خسته تر از
تکرار سکانسهای ملودرام.
و چه ماهرانه سانسور می شود
دیالوگ های دردم.
بی اما نخواهد بود
توقیف نمایش های بی پایانم
کارم تمام است دیگر
اخرین نقشی که دارم
تنه ی درخت
برای هیزم.

 

امیر مهدی اشرف نیا

 

نقد این شعر از : محمد مستقیمی (راهی)


یک شعر ظاهراً با روایت سینمایی و چرا چنین روایتی؟ اگر قرار است هر هنری روایت خود را داشته باشد یا بهتر است بگویم روایت گزارشی از پشت صحنه‌ی یک فیلم یا نمی‌دانم آن را چه بنامم؟ وقتی این نوع روایت پر از ابهام است تا حدی که نمی‌توان در درستی یا نادرستیش نظر داد چرا که با مخاطب در ارتباط ابتدایی دچار مشکل است و من بر این باورم که این ابهام‌ها ناشی از روایت ناهمگن با قالب متن است. انتخاب چنین روایتی شاعر را به گزارشی تلگرافی کشانده است که همان گزارش هم گویا نیست دقت کنید:
ابتدا عنوان متن که «فرش سیاه» است که باید خواننده در مقابله با «فرش قرمز» به استنباط برسد که البته با این مقابله هم گویا نیست «فرش عزا»ست یا «فرش سیاه‌بختی» یا ... دیگر چیزی به ذهنم متبادر نیست. بعد فیلم‌نامه‌ای به کارگردانی روزگار، که سرنوشت محتوم را القا می‌کند و ابهام مصراع بعد: نقش‌های به ناگاه که از آن چیزی نفهمیدم. حدس‌هایی می‌زنم ولی بهتر است حدس هم نزنم چون نمی‌خواهم دوباره سرایی کنم در ادامه ظاهراً این نقش‌های به ناگاه معرفی می‌شوند و گزارش تلگرافی آغاز می‌شود:
نقش قلم و لابد دیالوگش: سکوت را بنویسم روی دیوار
نقش اشک و لابد باز هم دیالوگش: شیشه را بشویم،
نقش قهوه و..: حوادث تلخ روزنامه را بخوانم
نقش لبخند، و...: پشت در خوشبختی بخوابم
و بعد که نقش منِ شاعر است ظاهراً یا همان چراغ خاموش نمی‌دانم:
و گاهی تا صبح
یک چراغ خاموش سر کوچه ی بن بست
صدای جیر جیرک بشنوم.
و بعد اقرار می‌کند که این ابهام‌ها حاصل برداشتی ناتمام است و اپیزودش را درب و داغون کرده است و بعد با «جشنواره‌ی زندگی» دوباره همان ویرانی را که با «کارگردانی روزگار» آغاز کرده ادامه می‌دهدو بعد هم «پلان خستگی» با همان شگرد ویران کننده و بعد سانسورهای ماهرانه‌ی «دیالوگ‌های درد» در عبور از فرش سیاه و توقیف اثر! یادمان نرود توقیف اثر روزگار یا اثر من؟ و پایان کار و آخرین نقش تنه‌ی درخت برای هیزم.
ببینید خود شاعر هم بلاتکلیف است و این خراب‌کاری حاصل همان تشبیهات است «کارگردانی روزگار» و «جشنواره‌ی زندگی بله این تشبیهات مانع شکل‌گیری قضای استعاری شده است و بلاتکلیفی شاعر را در این فیلم که خود ساخته است یا روزگار که صد البته فیلم روزگار سرنوشت محتوم است و با این دیدگاه غیرقابل نقد است و جایزه نمی‌خواهد و کسی هم نمی‌تواند سانسور کند.
و با این اوصاف به این نتیجه می‌رسیم که این اصطلاخات سینمایی تنها واژه‌اند و مصداق عینی در متن ندارند و اصلاً مصداقی برایشان متصور نیست و این همان بیراهه‌ای است که شاعر رفته است. یک مضمون‌سازی به سبک شعر کلاسیک با ایجاد چند گروه واژگان متناسب.

  • محمد مستقیمی، راهی
۲۹
مرداد

اطلاعاتی که در متن نیستند

عنوان شعر اول : برای خواب های ابراهیم (ع)
خواب اول:

بر می خیزی
از بسترت
تا سپیده
به چشم هام خیره می شوی
از ناگهانِ صدایی
نگاهت را به سقف می گیری
به آسمان
دشنام نمی دهی هنوز . . .





خواب دوم

هنوز
نخوانده است مرغی
تو امّا
برخواسته ای!
خیره
به چشم هایی که نیست
می مانی
خیره
بر گلوی من!
صبح
بی کتاب وُ تبر مانده ای
پریشان تر از همیشه
می روی
با طوفانی که در دلت است




خواب سوم


سراسیمه تراز دیروز
بر می خیزی
نه نگاهت را گرفته ای
نه می روی . . .
به پیشانی ات
اعتماد می کنم
می بریَم با خود
تا آن سوی کوچه های تماشا
تا دور از چشم های هرزه . . .
*
به آسمان
نگاه می کنی
قوچی
(چیزی)
فرود نمی آید
خون و اشک
دامن ات را فراگرفته است.....


محمد ولی وردی پسندی
 

نقد این شعر از : محمد مستقیمی (راهی)


دوست عزیز! ایراد شعر شما در این است که بر پیشانی شعر نوشته‌اید:
برای خواب‌های ابراهیم (ع)
و من اطمینان دارم جناب سعدآبادی عزیز آن را دیده است و به عمد به آن اشاره نکرده است و علاوه بر آن شما یک شعر پیوسته را با سه فضای خواب اول و خواب دوم وخواب شوم در جایگاه سه شعر جداگانه پست کرده‌اید که منتقد باید آن‌ها جداگانه بررسی کند که باز هم اعتقاد دارم جناب سعدآبادی به عمد ارتباط این سه فضا را بی‌توجه گذشته است ببینید بسیاری از اطلاعات فرامتنی شما که جناب سعدآبادی به عنوان واژگان غریب در متن اشاره کردة اند مثل «کتاب و تبر و قوچ» همه بر می‌گردند به یادداشت شما بر پیشانی شعر اول پس نمی‌توانند در شعر دوم و سوم غریب نباشند گرچه یادداشت پیشانی شعر هرگز در متن نیست و با اذعان به جایگاه والای جناب سعدآبادی که نقدهایشان را می‌خوانم و بهره می‌برم و با توجه به درخواست شما و با در نظر نگرفتن ضعف‌هایی که در یادداشت پیشانی شعر و نحوه پست کردن آن داشته‌اید به نقد می‌نشینم و فرض می‌کنم ایرادهای اشاره شده وجود ندارد.
قبل از هرچیز مجدد اشاره می‌کنم که یادداشت پیش از عنوان خارج از متن است و بدون آن خواننده تنها از اطلاعات فرامتنی «کتاب و تبر و قوچ» باید به این برداشت برسد که راوی اسماعیل(ع) است و مخاطب ابراهیم(ع). از این موارد که بگذریم و فرض کنیم ابراهیم و اسماعیل در متن هستند که نیستند ببینیم دیگر چه نکاتی باید اشاره شود:
ابتدا یک اشتباه املایی و یا اشتباه تایپی را اشاره کنم که عدم توجه به این موارد برای شاعر بسیار افت دارد:
هنوز
نخوانده است مرغی
تو امّا
برخواسته‌ای!
خیره
«برخواسته‌ای» باید با املای «برخاسته‌ای» باشد و همچنین:
خون و اشک
دامن‌ات را فراگرفته است.....
«دامن‌ات» همزه نمی خواهد چرا که واژه‌ی «دامن» به صامت ختم می‌شود و برای پذیرفتن پسوند نیاز به واج میانجی ندارد: «دامنت».
حال بپردازیم به این شعر بلند که سه فضا دارد و سه خواب ابراهیم(ع) است. نکته‌ی درخور توجه است زنده کردن اسطوره‌هاست که با پایان‌بندی متفاوت در این زمینه به توفیق رسیده‌ای و با دگرگونی در پایان بندی اسطوره و تغییر در آن توانسته‌ای آن را به زمان بیاوری و این کاربرد درخور ستایش است.
در خواب اول صدای ناگهان که وارونه شده و ناگهان صداست وحی است و دشنام ندادن به آسمان در پایان فضای خواب اول این معنا را به ذهن خواننده متبادر می‌کند که باید ناسزا می‌گفتی که البته در اسطوره هم می‌تواند راندن شیطان باشد که با ناگهان صدا سازگار نیست و شیطان در خواب ابراهیم‌0ع) هم نبوده پس این آسمانی که سزاوار ناسزاست از دیدگاه اسماعیل(ع) است و می‌تواند دیدگاه متفاوت دو نسل را به تفسیر بنشیند.
در خواب دوم ‌«بی‌کتاب و تبر» ماندن هیچ چیزی به خواننده نمی‌دهد و کتاب و تبر تنها واژه‌اند و من نمی‌دانم برای چه آمده‌اند.
ابهام‌ها در خواب سوم بسیارند:
برمی‌خیزی
نه نگاهت را گرفته‌ای
نه می‌روی . . .
به پیشانی‌ات
اعتماد می‌کنم
«نه نگاهت را گرفته‌ای، نه می‌روی» دو جمله‌ی نامفهوم یعنی چه می‌کنی، «نگاه گرفتن» یعنی چه؟ به کجا نمی‌روی و علاوه بر آن اعتماد کردن بر پیشانی به چه معناست؟ آنچه اطلاعات فرامتنی این واژه القا می‌کند «سرنوشت» است و آیا اسماعیل(ع) به سرنوشت ابراهیم(ع) اعتماد می‌کند یا پیشانی معنای دیگری دارد این ابهام‌ها باید زدوده شوند.
تا آن سوی کوچه‌های تماشا
تا دور از چشم‌های هرزه . . .
باز هم دو تصویر نامفهوم : کوچه‌های تماشا کجا هستند؟ و چشم‌های هرزه از آن کیستند؟ و بالاخره پایان‌بندی دگرگون شده‌ی اسطوره که اوج کار شماست.
اشاره می‌کنم که تمام ایرادهای جناب سعدآبادی را هم باید به نقد من اضافه کنید تا کامل شود.

  • محمد مستقیمی، راهی
۲۹
مرداد

ساختار اپیزودیک

 عنوان شعر اول : --
یک:

از دل گندم زارهای سوخته
می آیی
از ویرانی هزار درخت
با تبری که
بر شانه می کشی
تا کجای این خاک
گذر خواهی کرد؟ . . .

دو:

کاش
(ای کاش)
از رعدهای این آبیِ مکرّر
گندم های ناگهان
نیز
و درخت های ناگهان
نیز
بروید
و تو
سبز شوی
و بلــــند
بایستی
بر بام سینه ی خویش....

سه:

شکوفه می شوی
از ناگهانِ بهاری که
در تو شکفت
دست هایت
در ازدحام گندم
گم می شوند
و پرندگان
به اعتماد دست های تو
بال می زنند
ترانه می خوانند
به اعتماد جنگلی که
تو خواهی کاشت . . .

چهار:

چشم هایت که
مرا فرا بگیرد
تابستانی است
که من دیگر
کال نخواهم بود

محمد ولی وردی پسندی

 

نقد این شعر از : محمد مستقیمی (راهی)

در ابتدای بحث به نظر می‌رسد ضرورت دارد ساختار اپیزودیک را در شعر بشناسیم چرا که ظاهراً این شعر در چنین ساختاری است. این ساختار که از داستان و سینما به شعر آمده است و باید در روایت شعر تفاوت‌هایی با داستان و سینما داشته باشد چرا که شعر در روایت با آن دو متفاوت است. حال ببینم در یک شعر اپیزودیک، بخش‌های مختلف چگونه‌اند و چه تفاوت‌هایی با هم دارند:
1- فضای احساس مشترک و فضای خیال متفاوت: که در این ساختار هر بخش می‌تواند شعری مستقل باشد.
2- فضای خیال مشترک و فضای احساس متفاوت: در این ساختار هم هر بخش توان استقلال دارد.
3- هر دو قضا مشترک است اما زاویه‌ی دید در هر بخش متفاوت است: این نوع پذیرفتنی است زیرا نمی‌تواند استقلالی برای هر بخش در نظر گرفت و تغییر زوایای دید شگردی است در خدمت روایت برای گسترده‌تر کردن تأویل و تفسیر.
4- هر دو فضا مشترک است ولی راوی در هر بخش تغییر می‌کند: این نوع هم می‌تواند در ساختار اپیزودیک باشد.
و اما شعر پیش رو که در ظاهر با بخش‌بندی عددی این ذهنیت را در خواننده به وجود می‌آورد که اپیزودیک است و نمی‌دانم در ذهن شاعر هم چنین بوده است که بخش‌بندی عددی کرده‌اند یا خیر باید اشاره کنم که این شعر اپیزودیک است چرا که درست است که در ساختار نوع 3 و 4 نیست و تنها تغییری که در آن می‌بینیم تفاوت مخاطبان متن است و ضرورت دارد این نوع تازه را هم بررسی کنیم. شاعر در هر بخش یکی از فصول سال را مخاطب ساخته است که از پاییز آغاز شده و به تابستان ختم می‌شود و تنها در بخش سوم وچهارم نام بهار و تابستان در متن می‌آید که ای‌کاش این اتفاق نیفتاده بود و به جای اعداد در پیشانی هر بخش نام همان فصل بود و یا همان عدد کافی بود که البته نبودن نام فصل این ذهنیت را در منتقد به وجود می‌آورد که هر بخش یک چیستان است و با کشف آن کار تمام است در حالی که چنین نبود و با وجود چیستان گونگی از مرز چیستان عبور می‌کرد و به لایه دوم می‌رفت که اگر در لایه‌ی اول می‌ماند چیستان بود.
با این حساب در انتها باید یک مورد دیگر به موارد بالا اضافه کنم:
5- هر دو فضا مشترک ولی مخاطب در هر فضا متفاوت است و این نوع هم در ساختار اپیزودیک قرار می‌گیرد. شایان ذکر است که تا امروز این نوع را نمی‌شناختم و باید بپذیرم که ممکن است در آینده با نوع تازه‌ای هم رو برو شوم.
یادآور می‌شوم که تنها موارد 3 و4 و5 اپیزودیک هستند و موارد 1 و2 نیستند.
یک ویژگی دیگر که در این شعر درخور توجه است راوی است که او را تنها در اپیزود چهار می‌توان شناخت که صد البته نظر شاعر چنین نیست چرا که به گمان من شاعر خود راوی است و این «من» در اپیزود چهار خود شاعر است و فصل‌ها هم استعاره‌اند که دوست ندارم آن را باز کنم و چنین بینگارم و بهتر آن می‌بینم که راوی را «گندم» بدانم تا شعر در اوج باشد.

  • محمد مستقیمی، راهی
۲۹
مرداد

رجزخوانی

عنوان شعر اول : یکی دارد مرا در شرق می خواند
***

یکی؛ در شرق ,...
در آن سوی دُنیایی که من دارم ..
کنارِ رودِ غوری سنگ ..
کتاب ِ ( هستی ِ ) من را ورق زد ( دردِ ) من را خواند ...
و من از آن صدای آشنا ..
فرسنگ ها.. نَه ...
سالها.. نَه ...
قَرن ها... دورم ...

یکی دارد مرا در شَرق می خواند ..
یکی آنجا ... همان جایی... که نارنج است... نارنجک ...
همان جایی که زایشگاه خورشید است ... نامم را به لب دارد ...
و من شرقی ترین آوازها را راه می پایم ...
و می دانم , سَبَب دارد ...
و می دانم , سَمَن زُلفِ بَدَخشانیِ من ؛ از من طلب دارد ...
اگرچه دورم از گُلشن...
ولی ( حس ) می کنم امشب ..
سیه چشمانِ شیرین شورِهندوکُش ...
در آنجایی که حتی نیست یک شب خواب ِ آهو خوش ...
سحر باروت می بویند, جایِ عطرِ آویشن.

و می بینم ...

صدایی راه می پوید که با " کاوه " به پا خیزد ..
صدایی راه می پوید که با توران درآویزد ..

غریبه – آشنا , بانگی ؛ مرا از دور می خواند...
مرا.. با گُرزِ "سامِ یَل".. به جنگ " تور" می خواند..

صدا گوید به من؛ اینجا ..تمام کبک ها لفظ دری دارند...
...خدا شاهد.. در اینجا هم ..شقایق های وارون جامِ ( لالی ) مُشتری دارند ..
اگر " خُلق زمین" تنگ است ...
اگر این راه پُر سنگ است ...
اگر زخمی که در دل هست .... ناسور است ...
اگر (( نوشاخِ هندوکُش )) بسی از (( زردکوه )) دور است ...
ملالی نیست ..
باکی نیست ...
جدایی اختیاری نیست ...
" بدخشان " با همه دوری , جُدا از " بختیاری " نیست ...
برادر خوانده ی ( تاراز ) ( پامیر) است ..
به حق ِ آن ثُریایی که بر بالای هر بامی درخشان است ..
( چُغاخور ) تکّه ای گُم گشته از خاکِ ( بدخشان) است .

غریبه آشنا بانگی .. مرا از دور می خواند .. .
غریبه آشنا.. گوید :
بیا در ( جام ) از " بیژن" خبر گیریم ...
بیا با جان ..تقاصِ خون" ایرج " را ..کمر بندیم ...
بیا.. تا.. در نفس هامان...
شمیمِ یاسِ صَحراهایِ دیرین آشنایِ هفت پُشت اجدادمان را " بوی " بُگشاییم .
بیا " آوار" برداریم ...
بیا تا خاطراتِ کُهنه ی دیروز را از نو " رَمَق " بخشیم ...
بیا دلتنگ هم باشیم ...
بیا هم رنگ هم باشیم ...

یکی دارد مرا در شَرق می خواند ..
و اینک شیهه ی رَخش است این پیچیده در حُلقومِ هندوکُش ..

کنار رود غوری سنگ ...
خوبان ...
کافرند امشب...
سَمنگان زادگان.. آنجا ...
به گِردِ سوسنِ رامشگرند امشب ...

یکی دارد مرا در شرق می خواند ..
همان که بر ستیغِ کوهِ قافِ قلبِ او سیمُرغِ باورهاست ..
همان که در رگِ احساسِ او.. خونِ ...فُروهَرهای جاوید است ..
همان که در طلوعِ چشم او.؛...
تهمینه ها ؛..
رودابه ها ,..
مَستوره ی دردند ..
همان که راه می پاید ؛...
کُجا و کِی ,...
پَرستوهای رفته باز می گردند..

یکی دارد مرا در شرق می خواند ...
پ ن
..این شعر خطاب به غفران بدخشانی نیمایی سُرای افغانی ساکن آمستردام هلند در پاسخ به نیمایی ایشان به نام " من ایرانم " می باشد../...

شادان شهرو بختیاری

نقد این شعر از : محمد مستقیمی (راهی)

عنوان مجموعه اشعار : شعر نیمایی/ یکی دارد مرا در شرق می خواند ...

شعر شما را با شعر آقای بدخشانی برابر نهادم گرچه شما تحت تأثیر آن سروده هستید اما از نظر زبانی شعر شما استحکام بیشتری دارد که شاید برگردد به کاربرد یک زبان در دو جغرافیا و برخی ویژگی‌هایی که شاید نتیجه‌ی گویش و لهجه است البته گاهی ضعف‌هایی فنی درشعر شاعران افغانی دیده می‌شود که خارج از این اشاره است در هر حال شعر شما روان‌تر است اما نمی‌توان اقرار نکرد که تأثیر شما از تصاویر ایشان -که اغلب تصویر هم نیستند- بیش از اندازه است تا حدی که گاهی خواننده را به این داوری می‌کشاند که پاسخ شما در محتوا نیست بلکه در کاربرد واژگانی است که در شعر آقای بدخشانی آمده است و ایرادی که می‌خواهم مطرح کنم بر شعر هر دو بزرگوار است. شما هر دو، در به کارگیری اسامی جغرافیایی و به خدمت گرفتن اساطیر به گونه‌ای عمل کرده‌اید که همه‌ی آن نام‌ها در حد یک واژه در متن عمل می‌کنند. واژه‌ای که روح ندارد جان ندارد و هیچ احساسی را برنمی‌انگیزد این اشاره بیشتر به واژگان جغرافیایی این دو متن است و اسطوره‌ها هم از واژه عبور نمی‌کنند و در حد یک تلمیح بی‌روح عمل می‌کنند در حالی که اسطوره در متن باید زنده شود و به روز بیاید و خواننده با آن همزاد پنداری کند برای رسیدن به این منظور، شناخت دقیق اسطوره‌ها را پیشنهاد می‌کنم ما باید کنج‌های ناشناخته‌ی اسطوره‌ها و عمل‌کرد آن‌ها را بخوبی درک کنیم تا بتوانیم آن‌ها را در متن خود زنده سازیم و به خدمت روایت خویش درآوریم اگر نتوانیم عمل‌کرد آن‌ها تا حد یک تلمیح تاریخی بی‌ارج می‌شود و آن وقت قدرت آن را ندارد تا حسی را که انتظار داریم برآورد و حتی قادر نیست حماسه‌ی مورد انتظار ما را به متن ببخشد. دقت کنید:
صدایی راه می‌پوید که با «کاوه» به پا خیزد ..
صدایی راه می‌پوید که با توران درآویزد ..

غریبه – آشنا , بانگی ؛ مرا از دور می‌خواند...
مرا.. با گُرزِ «سامِ یَل». به جنگ «تور» می‌خواند..
ببینید نه «کاوه» زنده شده است نه «سام» گرچه ظاهراً سعی بر این بوده است که چنین بشود و آن همراه شدن «من» با این اسطوره‌هاست اما نه «کاوه» امروزین است و نه «سام» و نه «توران».چرا چون در متن اشاره‌ای نیست و اگر خواننده‌ی امروزی ارتباطی برقرار می‌کند اطلاعاتی است که فرامتن شما نیست بلکه اطلاعاتی که جغرافیای امروز و اخبار جهان به او می‌دهند.
و باز هم کاربردهایی دیگر که در آن «بیژن» و »ایرج» در حد یک تلمیح هستند. مابه ازای خارجی در متن ندارند همان بیژن اسطوره‌ای و همان ایرج اسطوره‌ای هستند:
غریبه آشنا بانگی .. مرا از دور می‌خواند .. .
غریبه آشنا.. گوید :
بیا در ( جام ) از «بیژن» خبر گیریم ...
بیا با جان ..تقاصِ خون «ایرج» را ..کمر بندیم ...
برابرنهادهای شما در جغرافیا هم در حد تناسب است:
اگر (( نوشاخِ هندوکُش )) بسی از (( زردکوه )) دور است ...
ملالی نیست ..
باکی نیست ...
جدایی اختیاری نیست ...
" بدخشان " با همه دوری , جُدا از " بختیاری " نیست ...
برادر خوانده ی ( تاراز ) ( پامیر) است ..
این گونه متون را نمی‌توان شعر نامید حتی اگر احساسی را هم در خواننده برانگیزد و او را به شور بکشاند متنی حماسی است از نوع رجزخوانی که البته و صد البته کاربرد خودش را دارد و همچنین ارزشی مقطعی و تاریخ‌دار. شعری نیست که در استعاره بگنجد با آن که پر از استعاره‌های لفظی است. متنی زیباست و پر شور، غیرت و تعصبی را در یک جغرافیای زبانی برمی‌انگیزد و دوباره اشاره می‌کنم آنچه اشاره شد برای هر دو متن است هم شعر شما و هم شعر آقای بدخشانی.

  • محمد مستقیمی، راهی
۲۵
مرداد

معانی مجازی

عنوان شعر اول : بوم سفید؟


هرسال که می‌گذرد

جایِ این گلوله‌ها

بر دیوارهای شهر

کم‌رنگ‌تر می‌شود...

اما من

که هر‌شب

جیغِ دخترکی در باد

نارنجکی درونم م ن فجر می‌کند

کدام رنگ

از جعبه‌ی مداد‌رنگی‌ام

که از نقاشیِ این دیوارها

سهمی ندارم؟

عنوان شعر دوم : نمایش‌نامه


خانه‌های سفید

زیرِ برف

آب می‌شوند،

جنازه‌ها

کفِ خیابان

مُنجمد...

این‌جا،

هر لحظه

خطرِ ابتلا به )انسانیت(

بیش‌تر می‌شود!

عنوان شعر سوم : جابجایی


تو می‌روی،

من آخرین نفسم را دود می‌کنم،

حوضِ خانه یخ می‌شود،

و دَر، که پشتِ سرِ تو بسته شد...

زمستانِ امسال

خانه جورِ دیگری‌ست!

پُرزهای هلو یادت هست؟!

(شعر این‌گونه به پایان می‌رسد: انگشتِ راوی روی کنترلِ تلویزیون مانده. کانال‌ها به‌سرعت عوض می‌شوند. هوا تاریک است. خانه در سکوتِ راوی گُم می‌شود.)

 

امید خواجوی نیا

 

نقد این شعر از : محمد مستقیمی (راهی)

 

عنوان شعر اول : بوم سفید؟

هرسال که می‌گذرد
جایِ این گلوله‌ها
بر دیوارهای شهر
کم‌رنگ‌تر می‌شود...
اما من
که هر‌شب
جیغِ دخترکی در باد
نارنجکی درونم م ن فجر می‌کند
کدام رنگ
از جعبه‌ی مداد‌رنگی‌ام
که از نقاشیِ این دیوارها
سهمی ندارم؟

نقد:
شعر بسیار خوبی است. کمی ابهام در تصاویر وجود دارد که نتیجه‌ی عدم توجه به ابعاد گوناگون معنا در واژگان و ساختار زبان است این بی‌توجهی ظاهراً بی‌دقتی در ریزه‌کاری های زبان است چون به کارگیری زبان مشکلی ندارد نکات بسیار ظریفی است که به آن‌ها اشاره می‌کنم:
در مصراع دوم: «جای این گلوله‌ها»، گلوله‌ها با صفت اشاره‌ی «این» معرفه شده‌اند در حالی که هیچ قرینه‌ای برای این اشاره وجود ندارد در زبان، زمانی ما از صفت اشاره یا ضمیر اشاره استفاده می‌کنیم که پیش از آن یا دست کم بعد از آن در متن مشارٌالیه معرفی شده باشد. یا باید موصوف این صفت آمده باشد یا این که به صورت نکره بیاید یا صفتی بیاید که آن اسم را معرفه سازد مثلاً: «گلوله‌های شورش یا جنگ...» درست است که مخاطب فارسی زبان امروزی ممکن است این «گلوله‌ها» را در ذهن خود معرفه کند اما مخاطب شما محدود به این زمان و این مکان نیست متن باید دور از ابهام باشد. همین کار را در پایان شعر با : «این دیوارها» کرده‌اید که چون دیوارها قبلاً معرفی شده‌اند ایرادی ندارد.
کنایه‌ی «کم‌رنگ»، خیلی بجا به کار رفته است با این که «رنگ جای گلوله» بی‌مورد می‌نماید اگر مجازی نباشد اما این کاربرد، مجاز کنایی بجایی است چون زمینه را برای تصاویر بعدی بخوبی فراهم می‌سازد.
یک ابهام دیگر در مصراعهای:
کدام رنگ
از جعبه‌ی مداد‌رنگی‌ام
آزار دهنده است که با کمی دقت درمی‌یابیم که اشکال زبانی هم نیست حاصل طولانی شدن جمله است و دیگر یکی بودن ضمیر «ام» با فعل اسنادی «ام» که به مدادرنگی چسبیده است و این واژه که در این جا فعل است نه ضمیر با نهاد خود بسیار فاصله دارد و این فاصله را جمله‌ی معترضه‌ی توصیفی:
که هر‌شب
جیغِ دخترکی در باد
نارنجکی درونم م ن فجر می‌کند
ایجاد کرده است لازم به تذکر است که این ضمیر یا این فعل برای چسبیدن به واژه‌ی «مدادرنگی» که پایانش مصوت است نیاز به واج میانجی دارد که البته شما این واج را «همزه» انتخاب کرده اید که درست نیست واج میانجی در این جا «ی» است و چون «ی» وجود دارد دیگر در رسم‌الخط فارسی تکرار نمی‌شود پس باید بنویسید: «مدادرنگیم».
حال این فاصله‌ی ابهام‌زا را چگونه باید برطرف کرد باشد به عهده‌ی خودتان!
مورد دیگر که باز هم لازم می‌دانم اشاره کنم به کارگیری هنرهای دیگر در روایت شعر است که به دلایلی با آن مخالفم که بیان می‌کنم. شما در این مصراع:
نارنجکی درونم م ن فجر می‌کند
نقاشی را به خدمت روایت شعر آورده‌اید شما با قطعه قطعه کردن واژه‌ی «منفجر» انفجار را نقاشی کرده‌اید و به نوعی دیگر تلویزیون را در شعر پایانی به روایت شعر کشانده‌اید. شعر هنری است که با گفتار روایت می‌شود و شنیداری است هر هنری، هر چیزی که روایتش جز این باشد برای روایت شعر مناسب نیست گرچه در شعر پایانی رفتار تلویزیونی روایت بیان شده است اما باز هم مناسب نیست. این نظر من و علت مخالفت من بود دیگر خود دانید.
مشکل دیگری که به ذهن متبادر می‌شود عدم ارتباط نقاشی‌های دیواری با مداد رنگی است که می‌توان با شگردهایی آن را توجیه کرد ولی این کار را نمی‌کنم زیرا همه‌ی خوانندگان قدرت این توجیهات را ندارند.


عنوان شعر دوم : نمایش‌نامه

خانه‌های سفید
زیرِ برف
آب می‌شوند،
جنازه‌ها
کفِ خیابان
مُنجمد...
این‌جا،
هر لحظه
خطرِ ابتلا به )انسانیت(
بیش‌تر می‌شود!

نقد:
این هم شعر خوبی بود اگر مشکل این مصراع در آن نبود:
خطرِ ابتلا به (انسانیت)
طنزی که در این مصراع خودنمایی می‌کند هیچ مناسبتی با فضای شعر ندارد. «انسانیت» در این مصراع یک اپیدمی است در حالی که هیچ قرینه‌ای برای این معنای تازه برای «انسانیت» نداریم ایجاد معانی مجازی تازه برای واژگان شگردهایی دارد که خود به آن‌ها واقفید و مجال شرح آن در این تنگنا نمی‌گنجد علاوه بر آن بعضی از واژه‌ها معانی نمادین یافته‌اند که ابتدا باید از شر آن خلاص شد و معنای تازه را ایجاد کرد در این جا که بی‌مقدمه «انسانیت» ظاهر شده است و تنها عدم تناسبش در متن مرا بر آن داشت که نگاهی طنزآمیز بدان داشته باشم و این مشکل بزرگ این شعر کوچک است و اما اگر بخواهیم بگوییم که اجساد منجمد شده اجساد انسان‌های والایی است و آب شدن انجمادشان انسانیت آن‌ها را شایع می‌کند که دیگر آسمان و ریسمان می‌شود و باز هم معنای منفی بیماری و ابتلا و اپیدمی مشکلاتی دو چندان ایجاد می‌کند.

عنوان شعر سوم : جابجایی

تو می‌روی،
من آخرین نفسم را دود می‌کنم،
حوضِ خانه یخ می‌شود،
و دَر، که پشتِ سرِ تو بسته شد...
زمستانِ امسال
خانه جورِ دیگری‌ست!
پُرزهای هلو یادت هست؟!
(شعر این‌گونه به پایان می‌رسد: انگشتِ راوی روی کنترلِ تلویزیون مانده. کانال‌ها به‌سرعت عوض می‌شوند. هوا تاریک است. خانه در سکوتِ راوی گُم می‌شود.)

نقد:
این شعر علاوه بر پایانش که پیش از این به آن اشاره کردم و مخالفت خود را با نحوه روایات داستانی، سینمایی و تأتری بیان داشتم باز هم درگیر ابهام‌هایی است که نتیجه‌ی همان است که گفتم:
حوضِ خانه یخ می‌شود،
و دَر،
آیا «یخ شدن» همان یخ زدن است یا سرد شدن چرا این گونه روایت کرده‌اید.
دیگر ابهام این مصراع:
پُرزهای هلو یادت هست؟!
این تصویر بیش از حد خصوصی شده است تنها مخاطب متن می‌فهمد این «پرزها» چگونه بوده‌اند و تنها او خاطره‌ای از این پرزها دارد خواننده‌ی شعر هیچ ارتباطی با این «پرزها» برقرار نمی‌کند.
در مجموع کارهای شما در خور توجهی شایسته است. این نگاه بسیار ریزبینانه بود و باید هم چنین نگاهی به اشعار شما می‌کردم چون عقیده دارم شما باید به سلامت زبان(گفتار) برای روایت برسید.

 

  • محمد مستقیمی، راهی
۲۵
مرداد

زبان روایت

عنوان شعر اول : آرزو

تو به آرزوهایت
در چهار دیواری ذهنت می اندیشی
و من به کودکی که
آرزوهایش را
زیر بمب ها قایم می کند
از این رودخانه نمی توان گذشت
شبیه کلاغهایی که در منقارهایشان
دوستی می برند
و عشق کلام گنگی نیست
وقتی که همه ی افکارت به من هجوم می آورند
از تو باید نوشت
و نمی توان ننوشت
آرزوها همیشه خواب نیستند
آنها از من و تو الهام می گیرند
تا کامل شوند
امشب روزی را خواب خواهم دید
که آرزویی نداشته باشم


عنوان شعر دوم : امید

زمان از من و تو چیزی جز ما
نخواهد نوشت
و من از تو چیزی جز من
نخواهم نوشت
قاب عکسهایت را
روی دیوارهای ذهنم
می چسبانم
و روی سنگفرشهای همین کوچه
می نشینم
به امید روزی که
همه ی خوابهایم را پر کنی
من و تو
تنهاتر از هم نیستیم
من و تو
شعری از منظومه ی بلند ما هستیم


عنوان شعر سوم : عبور

تو هر روز از من عبور می کنی
و جای پاهایت را بر نمی داری
این ذهن هنوز جایی برای تودارد
و جایی برای نفسهای تو
از آخرین سفری که رفتیم
روزهای زیادی می گذرد
اما دلم هنوز خوش است
به خاطره هایی که
بر روی دفتر هایم شکل می گیرند
تا تولد کودکی که
پاییز را به انتظار نشسته است
و تو چقدر با آن لباس زیبا می شوی
زیر نور ماه
می درخشی
و مرا امیدوار می کنی
به نوشتن

 

کاظم رستمی

 

نقد این شعرها از : محمد مستقیمی (راهی)


عنوان شعر اول : آرزو

تو به آرزوهایت
در چهار دیواری ذهنت می‌اندیشی
و من به کودکی که
آرزوهایش را
زیر بمب‌ها قایم می‌کند
از این رودخانه نمی‌توان گذشت
شبیه کلاغ‌هایی که در منقارهایشان
دوستی می‌برند
و عشق کلام گنگی نیست
وقتی که همه‌ی افکارت به من هجوم می‌آورند
از تو باید نوشت
و نمی‌توان ننوشت
آرزوها همیشه خواب نیستند
آنها از من و تو الهام می‌گیرند
تا کامل شوند
امشب روزی را خواب خواهم دید
که آرزویی نداشته باشم

نقد:
مشکلی که در خوانش نخستین شعر شما جلوه می‌کند ابهام در تصاویر خیال است که عوامل آن گونه‌گون است و لازم است به موارد آن جزء به جزء اشاره شود چون تنها ایرادی است که گریبان‌گیر روایت شماست و در مجموع، حاصل عدم توجه به ساختار زبان و کاربرد دقیق آرایه‌های ادبی است و بیشتر عدم توجه به مفاهیم واژگان چه حقیقی و چه مجازی:
ابتدا ترکیب اضافی «چهار دیواری ذهن» است که می‌تواند ترکیب تشبیهی باشد یا ترکیب اقترانی اگر اولی باشد تنها مفهومی که القا می‌کند «ذهن محدود» است که ظاهراً منظور شاعر چیز دیگری است ولی اگر اضافه‌ای اقترانی باشد به این مفهوم است که «چهار دیواری‌های که در ذهن تو است» که با منظور شاعر همراه‌تر است البته این دوگانگی در معنا، مشکل خواننده است ولی از آن جا که اولین معنایی که به ذهن یک خواننده‌ی عادی می‌آید مفهوم اولی است که سازگاری با منظور شاعر ندارد وج۰ح کم‌تر خواننده‌ی به مفهوم دوم و اضافه‌ای اقترانی توجه دارد از این جهت تصویر گنگ می‌نماید و شاعر بهتر است چاره‌ای برای هدایت به این مفهوم بیندیشد.
مورد دیگر ابهام قایم کردن آرزو زیر بمب‌ها است این ساختار کنایی معنایی روشن و واضح در بر ندارد این آرزو چگونه آرزویی است؟ هیچ قرینه‌ای برای گذار به این مفهوم وجود ندارد.
مورد دیگر «این رودخانه» است. رودخانه‌ای که با صفت اشاره‌ی «این» معرفه شده است در حالی که در هیچ جای متن معرفی نشده است اگر قصد شاعر تنها رودخانه است بهتر بود به صورت نکره می‌آمد.
مورد بعد کلاغ‌های دوستی بر منقار هستند که دوستی بر منقار کلاغ،کگ قابل تصور نیست مگر چیزی بر منقار کلاغ باشد که نماد دوستی است.
مورد بعد «هجوم افکار تو به من» است که احتمالاً ابهام آن به خاطر عدم توجه به معنای واژگان است این عبارت به این معناست که تو به من می‌اندیشی در حالی که ظاهراً شاعر می‌خواهد بگوید خیال تو به من هجوم می‌آورد و من همواره به تو می‌اندیشم و این ایراد نتیجه‌ی عدم توجه به واژگان است. الهام گرفتن آرزوهایی که در خواب نیستند نیز ابهامش از همین نوع است.


عنوان شعر دوم : امید

زمان از من و تو چیزی جز ما
نخواهد نوشت
و من از تو چیزی جز من
نخواهم نوشت
قاب عکس‌هایت را
روی دیوارهای ذهنم
می‌چسبانم
و روی سنگ‌فرش‌های همین کوچه
می‌نشینم
به امید روزی که
همه‌ی خواب‌هایم را پر کنی
من و تو
تنهاتر از هم نیستیم
من و تو
شعری از منظومه‌ی بلند ما هستیم

نقد:

این متن مثل شعر قبلی نیست اگر دقت کنید می‌بینید که فضای تصویر شده بیش از حد خصوصی شده و توان تأویل ندارد همین است که هست متونی که فضای استعاری نیست ویژگی هنری ندارد یعنی آفرینشی در آن اتفاق نیفتاده باز هم یادآور می‌شوم با شعر پیشین مقایسه کنید آن متن شعر بود چون بنا به دیدگاه خواننده شکل می‌گیرد و در مخیله‌ی خواننده به تأویل رفته بازسرایی می‌شود در نتیجه خواننده می‌تواند بنا بر سلیقه و خواست خویش آن را تفسیر کند در حالی این متن توان آن را ندارد و دلیل آن است که این روایت پیش از آن که به فضایی مشابه فضای احساس شاعر برود در همان فضای احساس شاعر روایت شده است چنین متونی اگر غرق در آرایه‌های ادبی باشد و از عاطفه هم لبریز باشد شعر نیست بلکه متنی عاطفی است که بیانی شاعرانه دارد. من این نوع نوشته‌ها را اگر شعر هم بنامم شعری دو نسخه‌ای می‌دانم چون به حدی خصوصی است که تنها با خود نویسنده و مخاطب آن در متن ارتباط برقرار می‌کند و تا حد یک نامه‌ی عاشقانه خصوصی است اگر ارتباطی هم با خواننده‌ی غیر برقرار کند در حد یادآوری یک احساس مشترک است اگر احساس مشترکی خواننده با نویسنده داشته باشد هیچ تأویل پذیر نیست و باید آن را به جای شعر یک شعار عاطفی بنامیم «تو» مخاطب در این نوشته یک نفر بیشتر نمی‌تواند باشد. این روایت برای آن که شعر شود و بعد هنری پیدا کند باید مشبه قرار بگیر و فضای دیگری مشابه آن ولی متفاوت با آن در مخیله‌ی شاعر بیاید که مشبه‌به باشد آن وقت با این فرض شباهت شاعر به روایت فضای دوم بپردازید تا ساختار استعاری فضای توصیفی شکل بگیرد و ماهیت شعری را کسب کند.


عنوان شعر سوم : عبور

تو هر روز از من عبور می‌کنی
و جای پاهایت را برنمی‌داری
این ذهن هنوز جایی برای تودارد
و جایی برای نفس‌های تو
از آخرین سفری که رفتیم
روزهای زیادی می‌گذرد
اما دلم هنوز خوش است
به خاطره‌هایی که
بر روی دفترهایم شکل می‌گیرند
تا تولد کودکی که
پاییز را به انتظار نشسته است
و تو چقدر با آن لباس زیبا می‌شوی
زیر نور ماه
می‌درخشی
و مرا امیدوار می‌کنی
به نوشتن

نقد:
مقایسه این شعر با متن پیشین -آنچه را در نقد قبلی نوشتم - روشن می‌کند ظاهراً این فضای توصیفی هم شبیه متن قبلی است اما دقت کنید «تو» مخاطب این شعر هر کسی می‌تواند باشد حتی با آن که زیباییش را با لباسی خاص توصیف می‌کند که در ابتدا جنس «زن» را متبادر می‌کند اما جنسیت هم در آن محدود نیست و می‌تواند لباسی مردانه باشد حتی آن سفری که اشاره شده خصوصی نمی‌نماید این ویژگی را بخوبی باید بشناسید ببینید در کجاست و چگونه شکل گرفته است. این ویژگی تنها در نحوه‌ی روایت و انتخاب واژگان است که شگردهای آن، آن قدر گسترده و فراوان است که شاعر باید آن را حس کند تا کم‌کم این گونه روایت برایش عادی شود تا روایاتی را که در ناخودآگاه خود به تصویر می‌کشد از این ویژگی دور نشوند. درست است که فضای روایی اغلب هنرمندان ریشه در خاطرات ایشان دارد ولی نحوه‌ی روایت است که آن را از یک متن احساسی به فضای هنری شعری می‌برد راه شناخت توفیق در روایت، تأویل پذیری است و این ویژگی را اگر خویش درنمی‌یابیم می‌توانیم درک آن را از خوانندگان شعر خود بپرسیم اگر احساس انتقالی دقیقاً همان احساس خودمان است نوشته‌ شعاری احساسی بیش نیست ولی اگر احساسی متفاوت از احساس ما در خواننده به وجود آمد در آفرینش هنری موفق بوده‌ایم.
به طور خلاصه باید گفت آثار شما موفق است از سه متن فوق دو تا شعر است البته در صورت زدودن ابهام‌های اشاره شده کارها بی‌نقص هم خواهند شد و از همین سه شعر استنباط می‌شود که شما باید هم و غم خود را در شناخت زبان و شگردهای روایت شفاف به کار ببرید تا کاملاً موفق باشید.

  • محمد مستقیمی، راهی
۲۵
مرداد

فضای مه‌آلود

روی حصار چوبی گرد خانه ی ما نشسته ای
پنجره ها را می بندم
و باد سرد بر چهره ات می خورد،
سوارانی با کلاه هایی سفید
و نام هایی بلند
حصار را از زیر پایت می کشند
حالا میان زمین و آسمان معلق مانده ای
اما من از آغاز بوده ام.

مینا احمدی کهجوق

نقد این شعر از : محمد مستقیمی (راهی)


فضای شعر شما مه‌آلود است و این آلودگی از طبیعت فضا نیست شما نخواسته‌اید مه‌آلود باشد که اگر چنین بود نیاز آن را بررسی می‌کردم. بهتر بود می‌گفتم غبارآلود!‍ به هر حال آلودگی هرچه باشد از فضا نیست بلکه از روایت شماست که اجازه نمی‌دهد تصاویری که لازمه‌یشان شفافیت است به طور واضح دیده شوند. این عدم شفافیت تصاویر، از ابعاد گونه‌گون قابل بررسی است:
ابتدا مخاطب شعر است که تا انتها ناشناخته می‌ماند این مخاطب فاعل فعل «نشسته‌ای» است. این جاست که خواننده باید زور بزند که با حدس‌هایی آن را بشناسد. پدیده‌ای که روی حصار چوبی گرد نشسته، می‌تواند پرنده‌ای باشد البته «گردی» حصار صفتی است که آمده ولی هیچ کمکی به خواننده نمی‌کند که هیچ تازه ذهن خواننده را درگیر ابهامی دیگر می‌کند: چرا حصار گرد؟ این صفت برای حصار چرا روایت شده است؟ به هر حال تنها حدسی که خواننده در شناخت این مخاطب شعر می‌زند «پرنده» است که با بسته شدن پنجره و اصابت باد سرد بر چهره‌ی مخاطب این حدس هم رنگ می‌بازد چرا که اصابت باد سرد بر چهره‌ی پرنده تصوری باطل است. پس نکند این پدیده یک انسان است انسانی که روی حصار چوبی گرد نشسته. حدسی که حاصل رد حدس اولیه است و چندان استحکامی ندارد. بعد سوارانی معرفی می‌شوند که بهتر است بگوییم اصلاً معرفی نمی‌شوند:
سوارند، درست
کلاهشان سفید است، این کنایه روشن نیست سواران کلاه سفید دیگر چه صیغه‌ای هستند؟ سپیدی کلاهشان چه مفهومی در بر دارد؟ نکند قاصد صلحند؟ یا نمی‌دانم و هیچ قرینه‌ای هم برای دانستن وجود ندارد شاید باشد!
با نام‌هایی بلند: نشانی دیگری که باز هم کنایی است. نام بلند: از چه جهت بلند؟ بلند آوازه‌اند یا نامشان چند هچایی است یا نامشان از عناصری بلند چون کوه و قله و امثالهم تشکیل شده است؟ خیر این نشانی هم نه تنها معرف نیست که خود مشکلاتی بر درک می‌افزاید. بعد این سواران ناشناخته چه می‌کنند؟ حصار را از زیر پایت می‌کشند. چگونه حصاری است که می‌شود از زیر پای کسی کشید؟ چگونه می‌کشند؟ نکند این کشیدن هم کنایی است؟ یعنی : زیر پایت را خالی می‌کنند؟ بعد تصویر سوررئال می‌شود: میان زمین و آسمان معلق می‌مانی مثل من که از آغاز معلقم: این تعلیق که تو را به آن می‌کشانند و من از ابتدا دچار آن بوده‌ام واقعی است یا مجازی از نوع مجاز کنایی؟
ببینید مشکلات متن شما و عبارآلودگی آن تا کجاست؟ واضح است که تا این عبارها زدوده نشوند خواننده تصوری از تصاویر فضای خیال شما ندارد و این شمایید که در ارتباط ابتدایی با مخاطب مشکل دارید تا چه رسد که مخاطب بخواهد متن شما را به تأویل بنشیند و بازسرایی کند و خوانشی از آن داشته باشد.
اگر این ابهام‌ها را برای این در متن خود می‌گنجانید که مخاطبان شما، شعرتان را عمیق بنامند و ضعف متن شما را به حساب عدم درک خود بگذارند، به بیراهه‌ای می‌روید که به پرتگاهی منتهی می‌شود که آن سرش ناپیداست!

  • محمد مستقیمی، راهی