آیینه پردازان (ayinepardazan)

شناخت ماهیت و ساختار شعر

آیینه پردازان (ayinepardazan)

شناخت ماهیت و ساختار شعر

بایگانی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

۱۲۸ مطلب با موضوع «نقد ادبی» ثبت شده است

۲۵
مرداد

ارتباط عمودی در غزل

 

 

دیوانه دعا میکنم از بام نیفتی

شب منهدمم کرد... تو در دام نیفتی

در شهر نرقصی که برایت نگرانم

در بادیه چون هسته بادام نیفتی

بگذر تو ازین شهر که اهلش همه عامند

ای شمس جنون در خطر نام نیفتی

از شعله نگو هیچ؛ که من باز نسوزم

ای شمع؛ نسوزان که از اندام نیفتی

بر ابر نباران که درونش همه رعد است

چون گریه کند در طمع خام نیفتی

این قاب؛ منقش شده با تیغ خیال است

بر آینه چون سایه ی ناکام نیفتی

از عشق حذر کن که نه بازی...و نبازم

با توطئه در خون دل جام نیفتی

من رفته ام از دست... تو را می برد این راه

دیوانه دعا میکنم اینبار بیفتی!

راشین گوهرشاهی

 

نقد این شعر از : محمد مستقیمی (راهی)

 

سال‌هاست می‌نالم از عدم ارتباط عمودی در غزل و این آزردگی همیشه‌ با منتقدان شعر پارسی بوده تا آن جا که تسلیم شده‌اند و رضایت داده‌اند به این که: در قالب غزل هر بیت برای خود استقلال و این تسلیم تا جایی پیش رفت که گاهی مضامین متناقض در دو بیت پشت سر هم نیز جای گرفت و این گسستگی در مکتب هندی به قهقرا رفت. با این حال این پذیرش را مشروط بر آن می‌دانستند که عاطفه‌ی یک غزل از ابتدا تا انتها در یک فضا باشد و قالب غزل برای توجیه به نخ تسبیح تشبیه کردند که دانه‌های آن ابیات غزل است که آن هم برآورده نشد که نشد حال در این غزل،ک شما از این هم فراتر رفته و استقلالی در همان حد به هر مصراع بخشیده‌اید که این دیگر فاجعه است اگر مثل قافیه‌بندان و مضمون سازان عمل نمی‌کنید باید شما را تحسین کنم و چه بهتر که از این پس هم گرد آن نگردید! گمان می‌کنم عملکرد ذهن شما چنین باشد: احساسی را در مصراع اول بیان می‌کنید بی آن که به قافیه و ردیف بیندیشید و ناگهان متوجه می‌شوید که ناگزیر از کاربرد ردیف و قافیه هستید اما به خود زحمت نمی‌دهید یا دایره‌‌ی واژگانی محدودتان اجازه نمی‌دهد برای دنبال کردن همان احساس بیان شده، قافیه‌ای مناسب بیابید و تنها در دایره‌ی کوچکیگ از واژگان سیر می‌کنید که معمولاً با آنچه در مصراع اول بیان کرده‌اید سازگاری ندارد پس بناچار اولین تصویری را که آن ردیف و قافیه‌ای انتخابی به ذهن می‌آورد بیان می‌کنید در نتیجه تناسبی بین دو مصراع یک بیت نیست و این همان فاجعه‌ای است که اشاره کردم. پیشنهاد نمی‌کنم به جرگه قافیه‌بندان و مضمون پردازان درآیید که آن دیگر آفتی است که رهایی از آن کار حضرت فیل است پس بهتر آن که بگذارید ذهنتان همین عملکرد طبیعی را داشته باشد تنها در انتخاب قافیه تأمل بیشتری داشته باشید و اجازه ندهید تصویرهایتان از هم بگسلند. حال در این غزل، گسستگی‌ها را بیت به بیت بررسی می‌کنیم:
دیوانه دعا می‌کنم از بام نیفتی
شب منهدمم کرد... تو در دام نیفتی
دامی که راوی در آن افتاده از رفتار شب است در حالی که در مصراع اول برای مخاطب دیوانه خود دعا می کند که از بام نیفتد. پیداست اولین قافیه‌ای متبادر شده به ذهن «دام» بوده است که تصویر ارائه شده را دنبال نمی‌کند
در شهر نرقصی که برایت نگرانم
در بادیه چون هسته بادام نیفتی
بگذر تو ازین شهر که اهلش همه عامند
ای شمس جنون در خطر نام نیفتی
این دو بیت که ظاهراً تلمیحی گنگ در آن است و دو قافیه‌ی «بادام و نام» نتوانسته آن را به تصویر بکشند.
از شعله نگو هیچ؛ که من باز نسوزم
ای شمع؛ نسوزان که از اندام نیفتی
این بیت در نگاه اول آن گسستگی کذایی را ندارد چرا که در مصراع اول از «شعله و سوختن» سخن رفته است و در مصراع دوم هم از «شمع و سوزاندن» و ظاهراً نباید گسستی در کار باشد اما یک پرسش: شمع با سوزاندن از اندام می‌افتد یا از سوختن؟ ببینید این خرابکاری, کار واژه‌ی «اندام» است.
بر ابر نباران که درونش همه رعد است
چون گریه کند در طمع خام نیفتی
این بیت که در هر دو مصراع تصاویری ناقص داردگ و شاید گناهش به گردن قافیه هم نباشد: ابتدا این که مخاطب فعل نهی «نباران» کیست؟ و در مصراع دوم هم طمع خام اشاره شده گنگ است. چه طمعی؟
این قاب؛ منقش شده با تیغ خیال است
بر آینه چون سایه‌ی ناکام نیفتی
مخاطب این بیت هم نامشخص است و همچنین ناکامی سایه هم در ابهام است و بین دو مصراع هم ارتباطی نیست جز ارتباط «قاب» و «آینه».
از عشق حذر کن که نه بازی...و نبازم
با توطئه در خون دل جام نیفتی
متوجه نشدم «نه بازی» غلط تایپی است یا غلط رسم‌الخطی ظاهراً باید «نبازی» باشد علاوه بر آن این چه توطئه‌ای است که با آن که معلوم نیست حاصل از قمار عشق است یا از واژه‌های «نبازی و نبازم» استنباط می‌شود یا علت دیگری دارد؟ تازه در خون دل جام افتادن چه صیغه‌ای است؟
من رفته‌ام از دست... تو را می‌برد این راه
دیوانه دعا می‌کنم این باربیفتی!
این بیت هم با وجود تصرفی که در ردیف شده و با حذف قافیه که کار شایسته‌ی است همان گسستگی وجود دارد و پیداست نگاه شاعر به دو مصراع مستقل بوده است.

  • محمد مستقیمی، راهی
۲۵
مرداد

گستره‌ی معنایی واژگان

دلم دوباره نگاه تو را بهانه گرفت
دوباره دامن اشعار عاشقانه گرفت
به یاد گرمی آغوش با طراوت تو
دوباره بذر غزل در دلم جوانه گرفت
تمام حرف دلم جز امید وصل تو نیست
همان که شاعر هستی از آن ترانه گرفت
نه عرش شان حضور تو دارد و نه زمین
تو را ز تخت خدایی دلم نشانه گرفت
چه کرده عشق تو با دل که از کنار نجات
به شوق وصل شما راه بیکرانه گرفت
چه شعرها و غزلها در این زمینه سرود
چه نکته ها و غلطها در آن زمانه گرفت
به جای جنت و آغوش قدسیان دل من
کمند موی شما را گزید و خانه گرفت

 

 امیررضا جلال وند

نقد این شعر از : محمد مستقیمی (راهی)


یک ایراد بزرگ غزل‌سرایی این است که با مضمون‌سازی و مضمون‌پردازی عجین شده است و همین عیب بزرگ ارتباط عمودی ابیات را گسسته تا آن جا که منتقدان تسلیم شده و توجیه «نخ تسبیح» معروف را پذیرفتند گرچه با هیچ منطقی پذیرفتنی نیست. این گسستگی تا آن جا پیش رفت که هر بیت برای خود سازی جدا نواخت و حتی ارتباط عاطفه نیز در آن‌ها گسست. خوشبختانه این آخری در غزل شما نیست و فضای احساس در غزل شما از ابتدا تا انتها یکدست و بی‌گسست ادامه یافته است و این ویژگی در این وانفسای غزل‌های گسسته تقدیر می‌طلبد گرچه انتظار این است که فضای خیال شاعر هم دست کم در یک گستره‌ی محدود با یک جغرافیای پذیرفتنی باشد که متأسفانه این ایراد بر شما وارد است و آسمان ریسمانی به هم بافته شده در آن است که اگر همه‌ی تصاویر در فضای طراحی شده‌ی «شعر و غزل» بود بهتر بود.
یک تلاش ناملموس در این راه در کار شما دیده می‌شود مثلاً برای این که قافیه‌ای «جوانه» را به آن فضا ارتباط دهید دست به دامن ترکیب تشبیهی «بذر غزل» شده‌اید ولی شاهدیم که نه تنها این تلاش، بیهوده بوده که آسیب هم رسانده است چون ارتباط را با مصراع اول ضعیف‌تر کرده است. همین تلاش را در بیت بعدی هم به گونه‌ای دیگر می‌بینیم و آن عبارت «همان که شاعر هستی» که معترضه‌ای توصیفی است و ظاهراً آمده است تا قافیه‌ی «ترانه» را که خود در فضای شعر و غزل هست به «حرف دل و وصل» گره بزند. این تلاش‌های کم‌رنگ در همین دو مورد خلاصه می‌شود. ازین نکته‌ی مهم که بگذریم می‌ماند ارتباط عاطفی دیگر ابیات در فضاهایی که گاهی در عرش است و گاهی در فرش.
حال بپردازیم به بلایی که ردیف «گرفت» بر سر شاعر نازل کرده است. ظاهراً این فعل گاهی تام است و گاهی همکرد که همنشینی آن با اسم فعل مرکب ساخته است:
در بیت دوم «گرفت» همکرد است به معنای «جوانه کرد» که مرکب است که البته مشکلی ندارد. «گرفت» در بیت بعدی با «ترانه» همنشین است که «ترانه گرفتن» به معنای ترانه ساز کردن است که باز هم چندان مشکلی به نظر نمی‌رسد گرچه ارتباطش با مصراع اول ضعیف است. در بیت بعد هم که همنشین نشانه است اگر فعل مرکب باشد به معنای «کرد» تا حدی پذیرفتنی است ولی اگر همکرد نباشد «نشانه‌گیری» کرد معنا می‌دهد که چندان دلچسب نیست چون مفهوم شکار کردن در آن مستتر است که به مضمون طراحی شده آسیب می‌زند. در بیت بعد «راه بی‌کرانه گرفت» مشکل دارد اگر بخواهد به معنای منظور شما باشد یک متمم نیاز دارد که آن را حذف کرده‌اید و آن «در پیش» است علاوه بر آن «را» مفعولی را هم که جایز نیست حذف کرده‌اید. عبارت درست چنین است: راه بی‌کرانه را در پیش گرفت ولی اگر تنها «را» مفعولی را محذوف.. بگیریم «راه گرفتن» معنای راهزنی دارد که مطلقاّ پذیرفتنی نیست. در بیت بعد تنها یک زمینه‌سازی تصنعی ترصیعی دارید توجه کنید:
چه شعرها و غزلها در این زمینه سرود
چه نکته ها و غلطها در آن زمانه گرفت
قرینه‌ها را با دقت ببینید: «چه شعرها، چه نکته‌ها» گروه بعد: «غزل‌ها، غلط‌ها» بعدی: « در این، در آن» بعد، «زمینه، زمانه» و در پایان: «سرود، گرفت» تمام توجه به این مرصع کردن کلام معطوف و معنا و مفهوم و مضمون فدای این توجه شده و در نتیجه تلاشی است برای رسیدن بهح یک آرایه‌ی تصنعی.
در بیت پایانی هم «خانه گرفت» به معنای خانه کرد است که ایرادی ندارد تنها اشاره کنم که در کمند مو خانه کردن مضمونی نخ‌نما و پیش پا افتاده است.
در پایان اشاره کنم غزل شما درخور توجهی بود که بر آن معطوف شد.

 

  • محمد مستقیمی، راهی
۲۵
مرداد

فضای مه‌آلود

روی حصار چوبی گرد خانه ی ما نشسته ای
پنجره ها را می بندم
و باد سرد بر چهره ات می خورد،
سوارانی با کلاه هایی سفید
و نام هایی بلند
حصار را از زیر پایت می کشند
حالا میان زمین و آسمان معلق مانده ای
اما من از آغاز بوده ام.

مینا احمدی کهجوق

نقد این شعر از : محمد مستقیمی (راهی)


فضای شعر شما مه‌آلود است و این آلودگی از طبیعت فضا نیست شما نخواسته‌اید مه‌آلود باشد که اگر چنین بود نیاز آن را بررسی می‌کردم. بهتر بود می‌گفتم غبارآلود!‍ به هر حال آلودگی هرچه باشد از فضا نیست بلکه از روایت شماست که اجازه نمی‌دهد تصاویری که لازمه‌یشان شفافیت است به طور واضح دیده شوند. این عدم شفافیت تصاویر، از ابعاد گونه‌گون قابل بررسی است:
ابتدا مخاطب شعر است که تا انتها ناشناخته می‌ماند این مخاطب فاعل فعل «نشسته‌ای» است. این جاست که خواننده باید زور بزند که با حدس‌هایی آن را بشناسد. پدیده‌ای که روی حصار چوبی گرد نشسته، می‌تواند پرنده‌ای باشد البته «گردی» حصار صفتی است که آمده ولی هیچ کمکی به خواننده نمی‌کند که هیچ تازه ذهن خواننده را درگیر ابهامی دیگر می‌کند: چرا حصار گرد؟ این صفت برای حصار چرا روایت شده است؟ به هر حال تنها حدسی که خواننده در شناخت این مخاطب شعر می‌زند «پرنده» است که با بسته شدن پنجره و اصابت باد سرد بر چهره‌ی مخاطب این حدس هم رنگ می‌بازد چرا که اصابت باد سرد بر چهره‌ی پرنده تصوری باطل است. پس نکند این پدیده یک انسان است انسانی که روی حصار چوبی گرد نشسته. حدسی که حاصل رد حدس اولیه است و چندان استحکامی ندارد. بعد سوارانی معرفی می‌شوند که بهتر است بگوییم اصلاً معرفی نمی‌شوند:
سوارند، درست
کلاهشان سفید است، این کنایه روشن نیست سواران کلاه سفید دیگر چه صیغه‌ای هستند؟ سپیدی کلاهشان چه مفهومی در بر دارد؟ نکند قاصد صلحند؟ یا نمی‌دانم و هیچ قرینه‌ای هم برای دانستن وجود ندارد شاید باشد!
با نام‌هایی بلند: نشانی دیگری که باز هم کنایی است. نام بلند: از چه جهت بلند؟ بلند آوازه‌اند یا نامشان چند هچایی است یا نامشان از عناصری بلند چون کوه و قله و امثالهم تشکیل شده است؟ خیر این نشانی هم نه تنها معرف نیست که خود مشکلاتی بر درک می‌افزاید. بعد این سواران ناشناخته چه می‌کنند؟ حصار را از زیر پایت می‌کشند. چگونه حصاری است که می‌شود از زیر پای کسی کشید؟ چگونه می‌کشند؟ نکند این کشیدن هم کنایی است؟ یعنی : زیر پایت را خالی می‌کنند؟ بعد تصویر سوررئال می‌شود: میان زمین و آسمان معلق می‌مانی مثل من که از آغاز معلقم: این تعلیق که تو را به آن می‌کشانند و من از ابتدا دچار آن بوده‌ام واقعی است یا مجازی از نوع مجاز کنایی؟
ببینید مشکلات متن شما و عبارآلودگی آن تا کجاست؟ واضح است که تا این عبارها زدوده نشوند خواننده تصوری از تصاویر فضای خیال شما ندارد و این شمایید که در ارتباط ابتدایی با مخاطب مشکل دارید تا چه رسد که مخاطب بخواهد متن شما را به تأویل بنشیند و بازسرایی کند و خوانشی از آن داشته باشد.
اگر این ابهام‌ها را برای این در متن خود می‌گنجانید که مخاطبان شما، شعرتان را عمیق بنامند و ضعف متن شما را به حساب عدم درک خود بگذارند، به بیراهه‌ای می‌روید که به پرتگاهی منتهی می‌شود که آن سرش ناپیداست!

  • محمد مستقیمی، راهی
۲۵
مرداد

شعر دو نسخه‌ای

این من
این همان صندلی چوبی پر احساس
یادت هست؟
این هم کافه.
چه تلخ است بی بهانه رفتن و
پریشان ماندنِ
من و صندلی خالی.
صندلی چوبی ات امروز
کنارم، خاکی و تنها، ترک برداشته.
هر نگاهی به جای خالیت اندازم
هر بار
ترکش بیشتر
هر بار
دل من بیشتر ریش.
که چرا در بند بند زندگیِ ترک خورده ی من
صندلی خالی تو جا دارد؟
و چه بسیار
یاد تو را می دهد و چه بسیار، اما دارد.
انگار
تمام سهم من از همه ی آن روزها
سرمایی است
که در این تنهایی، بر نشیمن صندلیت جا مانده
و بی چاره صندلی چوبی تو
قرار نیست هیچ دلخوشی محسوسی
روی آن لم دهد و بزند لبخند
و بی چاره تر از او، این من
خیره به جای خالیت
هربار
قهوه ای می نوشد تلخ
میسپارد گوش ، به صدایی
که در بغض سرد این صندلیِ ساکتِ خالی
روزهاست رها مانده
که منو و صندلی چشم به راهیم،
که بیایی، بنشینی
که بخندی
که ببینی
و ترک هایش با من
آری،
تو دلیل سطر سطرِ نوشته هایم بودی
بین ما فاصله هاست اکنون
کاش بیایی اینبار
همه ی صندلی ها به کنار
این صندلی چوبی
با تو حرفها دارد.

 

امیر مهدی اشرف نیا

 

نقد این شعر از : محمد مستقیمی (راهی)

یک نمونه‌ی بسیار خوب قلم‌فرسایی در فضای احساس! خوب دقت کنید دوست عزیز این گونه نوشته‌ها اگر در اوج احساس هم باشد و اگر غرق در آرایه‌های ادبی و حتی اگر زبان ادیبانه‌اش در اوج هم باشد؛ چیزی بیشتر از یک نامه‌ی عاشقانه نیست و نامه‌ی عاشقانه تنها یک مخاطب دارد و لاغیر! این گونه نوشته‌ها را اگر کسی شعر هم بنامد که -گمان نکنم کسی پیدا شود- شعری دو نسخه‌ای است یک نسخه برای نویسنده و نسخه‌ای هم برای مخاطب خاص آن یعنی معشوقه‌ی نویسنده. این گونه نوشته‌ها با خواننده‌ای جز مخاطب نوشته ارتباط برقرار نمی‌کند مگر این که خواننده خاطره‌ای مشابه آن داشته باشد که آن هم ارتباط در حد یک یادآوری است و برانگیختن حس نوستالژیک در یک لحظه.
باز هم تأکید می‌کنم توجه کنید: نوشته‌ی شما توصیف یک فضای واقعی است که اتفاق افتاده و شاعر هیچ کوششی در ایجاد فضایی مجازی در مقابل آن نداشته و تنها به روایتی خاطره‌گون اکتفا کرده است علاوه بر آن روایت هم خطی است به گونه‌ای که اگر آن را تقطیع نشده بنویسید حتی ظن شعر بودن بدان نمی‌رود درست است که گهگاهی افعال حذف شده‌اند و سعی شده روایت بشکند ولی در شکستن روایت خطی هم توفیقی نمی‌بینم.
حال چه باید کرد؟
شاعر در سرودن با دو فضا در ذهن خود روبه روست یکی فضای احساس یعنی همان فضایی که شاعر را به یک حس خاص برانگیخته است و برای شما در این نوشته فضای صندلی خالی در گوشه‌ی کافه است و حس برانگیخته شده حس دلتنگی و آرزدگی از نیامدن معشوق بر سر قرار. خوب روایت همین فضا با توصیف همین حس، همان شعر دو نسخه‌ای را می‌سازد که به آن اشاره شد ولی اگر شاعر این فضا را «مشبه» قرار دهد – تأکید می‌کنم یک فضای چهار بعدی حاصل از طول و عرض و ارتفاع و زمان می‌گویم نه یک مشبه در حد یک پدیده و یک واژه – و فضایی مشابه آن بیابد که همان حس در آن باشد ولی غیر از این فضا باشد و آن فضای دوم را «مشبه به» قرار دهد یک تشبیه اتفاق افتاده است حال با فرض بر این شباهت به توصیف فضای «مشبه به» بپردازد آن وقت فضای استعاری شکل گرفته و شعر اتفاق می‌افتد باید توجه داشت که این دو فضا کاملاً با هم تفاوت دارند و واژگان توصیفی هر فضا خاص خود آن است پس دقت کند که از فضای «مشبه» هیچ واژه‌ای به فضای «مشبه به» نلغزد چرا که اگر بلغزد همان واژه، «کلید واژه» می‌شود و بنای فضای استعاری را اگر ویران نکند متزلزل خواهد کرد.
فضای نوشته شما همان فضای احساس است با این حال اگر این فضا را به گونه‌ای توصیف کرده بودید که از انحصار به دو نفر: نویسنده و مخاطب، خارج شود و خصوصی نباشد دست کم می‌توان آن را از انواع فضای مجازی از نوع مجاز مرسل، کل و جرء، همراهی، سبب و مسبب، ماکان و مایکون و انواع دیگر و حتی مجاز کنایی به حساب آورد که هرچند هیچ کدام به قوت فضای استعاری نیستند ولی دست کم آفرینشی کم‌رنگ در آن‌ها هست و گستره‌ی مخاطب را از خصوصی بودن خارج می‌کند که شما در این باب هم نکوشیده‌اید.
لازم به ذکر است که این آفت در شعر بزرگان هم دیده می‌شود برای مثال شعر «کوچه» فریدون مشیری از همین نوع است که هر چه در تأویل آن بکوشی ره به جایی نخواهی برد و «کوچه» به هیچ چیز و هیچ جای دیگر تعبیر نمی‌شود جز کوچه‌ای که شاعر با یار خود یک بار در خلوت آن قدم زده و دیگر بار که تنها آمده بر فقدان یار گریسته است و اگر می‌بینید که این شعر مخاطبان نوجوان فراوانی دارد تنها به همین سبب است که اکثر ما یک چنین خاطره‌ای در نوجوانیمان داریم که تنها یادآور آن خاطره است و بس و به جرأت اعلام می‌کنم که شعر «کوچه» فریدون مشیری هم مثل شعر شما دو نسخه‌ای است.

  • محمد مستقیمی، راهی
۲۵
مرداد

عبور از مرحله‌ی تقلید

 

عنوان شعر اول : برویم حال من امروز بد است...

برویم حال من امروز بد است

پری افتاده زمین

زخمی بر گونه یک شاپرکی

دختری گمشده انگار سر کوچه مان

فصل حراج برند

زخم بوسیدن لب های ترک خورده شهر

چشم هایی که فقط فکر تعرض به خدا

بوسه هایی که فقط ناقل بیماری ما

برویم حال من امروز بد است

خورده نانی به هوس خوردم و درگیرخودم

خورده عشقی که فقط فلسفه بودن ما

تکه نانی که فقط سفسطه ماندن ما

و فقط هرزه ترین خواهش نفسانی ما

برویم حال من امروز بد است

به کسی برنخورد نکند شر بشود

اشتهایی که فقط کور شود

شیشه عطری که فقط قسمت کافور شود

و کمی هم نگرانم نکند دیر شود

برویم حال من امروز بد است

مجید فتحیان

 

نقد این شعر از : محمد مستقیمی (راهی)

از این سه شعر و شعرهای پیشین شما که ناچار به مطالعه‌ی آن‌ها شدم چنین می‌توان قضاوت کرد که شما بیش از حد تحت تأثیر سهراب سپهری هستید و این تأثیر به گونه‌ای طبیعی نیست بلکه تا حدی است که قرینه‌ی تک تک مصراع‌هایتان را جزء به جزء می‌توان در اشعار سهراب به ویژه شعر «صدای پای آب» پیدا کرد که تنها پدیده‌ها تغییر کرده‌اند و حتی سیاق جملات و ساختار زبان به شکل بارزی گرته‌برداری شده است.

با این پیش درآمد کلی باید تذکر بدهم که پیروی از بزرگان و مشاهیر ادب فارسی به ویژه معاصران برای مبتدیان بایسته و ناگزیر است اما این پیروی باید آگاهانه باشد و پیرو باید همواره توجه داشته باشد که این دوره اگر کوتاه نباشد و به درازا بکشد چنان اسارتی به وجود می‌آورد که رهایی از آن ناممکن است. من همواره یه هنرآموزان متذکر می‌شوم که باید آرام آرام رد پای دیگران را از آثار خود پاک کنند چرا که هیچ کس بهتر از خود ما نمی‌داند رد پای چه کسی و کجا در شعر ماست؟ ولی انگار به شما باید گوش‌زد کنم که رد پای خودتان را در شعرهایتان بیابید و آن‌ها را تقویت کنید.

و اما گذشته از این موارد نوآوری‌هایی در کارهایتان دیده می‌شود که بیانگر این واقعیت است که اگر خودتان را از گردابی که در آن افتاده‌اید رها کنید به سرعت زبان خویش را می‌یابید و خود صاحب سبک می‌شوید چرا که خمیرمایه‌ی آن در همین کارهای تقلیدی دیده می‌شود. برای این رهایی پیشنهاد می‌کنم مدتی از مطالعه‌ی اشعار سهراب دست بردارید و آثار دیگر بزرگان معاصر را با تنوع چشم‌گیر مطالعه کنید و آرام آرام از این مهلکه بیرون آیید و همواره به خود تذکر دهید که مرحله‌ی تقلید باید گذرا باشد.

نکاتی چند در مورد شعرتان اشاره کنم: این شعر مثل همه‌ی شعرهای سهراب در قالب نیمایی است و در این قالب شاعر مقید است که وزن را رعایت کند و تقطیع مصراع‌ها باید درست باشد برای مثال:

مصراع اول که عنوان شعر هم هست باید به ضرورت وزن به دو مصراع بدل شود:

برویم

حال من امروز بد است

اگر آن دو را در یک مصراع بخوانیم واج «ح» از واژه‌ی «حال» ساقط می‌شود و این خلاف قاعده‌ی عروض است و همچنین است مصراع:

زخمی

بر گونه‌ی یک شاپرکی

که مکثی پس از «زخمی» ضرورت دارد و نکته‌ی دیگر در همین مصراع دو علامت نکره برای شاپرک از قاعده‌ی زبانی بیرون است.

و حذف حرف اضافه‌ی متمم «فکر» در این مصراع:

چشم هایی که فقط فکر تعرض به خدا

و همچنین حذف فعل «است» از پایان این مصراع و مصراع بعدی و چند مصراعی که به «ما» ختم می‌شود.

این‌ها ضعف‌های تکنیکی و زبانی بودند.

 

عنوان شعر دوم : یک صفحه مفعول جا دادن به زور...

عصر یخبندان و سرهنگان و سرحدات دور

یک صفحه مفعول جا دادن به زور

کوچ لک لک های تالاب شمال

صید ماهی های طوفان خورده از دریای دور

فصل حراج قناری، جوجه رنگی، هندوانه

سبزی و آش و پلو

خانه دار و بچه دار زنبیل و بردار و برو

سر به زیر و بی صدا

بی های و هوی

صف به صف بی واهمه از پشت کوه

یک سراشیبی پر از درد و مرض

یک قرنطینه هوس نزدیک تر

جاده ها فرسوده تر از حالمان

خسته از کوبیدن پاهایمان

می شود گاهی فقط پرواز کرد

بر فراز قصر حاتم ناز کرد

دست نزد بر چینشی

اما کمی

از تماشایش دلی را شاد کرد

یا کمی

در حاشیه

بالای شهر

جای قبرستان آدم های خوب

زیر لب امید را احساس کرد

در سر سفر به جای نان و آب

آخرین تغییر را احساس کرد

می خوریم یا می بریم

قبل از قضا

صبح و ظهر و عصر و شب

یک فاتحه

هدیه بر امواتمان

بی واهمه

مجید فتحیان

 

نقد این شعر از : محمد مستقیمی (راهی)

پیروی در این شعر به شدت شعر پیشین نیست ولی باز هم در حدی هست که اگر به طور مجرد و دور از این فضا هم مطالعه شود خواننده رد پای سهراب سپهری را در آن می‌بیند و لغزش‌های وزنی در مصراع‌های زیر:

یک صفحه مفعول جا دادن به زور

دست نزد بر چینشی

می‌خوریم یا می‌بریم

 

 

عنوان شعر سوم : یادمان رفت چه زود...

کسی در باغ نبود

من پشت درم

درب خاکستریه باغ حسن

و تصویری که در آن پیدا بود

طرح یک بز در لب سلخ

یادمان رفت ، چه زود

گوجه و قیسی بخریم

کسی در باغ نبود

جز نگاه سگ ولگرد دم باغ حسن

کسی اینقدر به من خیره نبود

و گودالی پر از آب

که در آن جان می داد

شاپرکی

در سکوت خبری ...

یادمان رفت چه زود

که به قانون زمین بر نخورد

یاد سهراب بخیر ...

مجید فتحیان

 

نقد این شعر از : محمد مستقیمی (راهی)

لغزش وزنی در مصراع‌های اول و دوم و یک کاربرد نابجای زبانی و آن واژه‌ی «درب» است و من نمی‌دانم که این واج «ب» از کجا آمده و به واژه‌ی «در» چسبیده است شاید از «باب» عربی باشد به هر حال این واج زائد و اشتباه است.

دو مصراع بعد از همین مصراع هم لغزش وزنی دارند و دومصراع‌:

کسی در باغ نبود

و گودالی پر از آب

این دو مصراع هم از نظر وزنی می‌لنگند

پس دو نکته‌ی مهم را توجه کنید:

_ از مرحله‌ی تقلید عبور کنید و خود مرجع تقلید شوید

_ ضعف‌های زبانی و وزنی و تکنیکی را بشناسید و برطرف کنید.

  • محمد مستقیمی، راهی
۲۴
مرداد

 

زبان شعر

عنوان شعر اول : زادروز
زاده می شدم
در ‌پیچ و تاب نسوجی از جنس بلور
و آوازی سرد
همهمه ی سلولهایی که همبند زمین نبودند ...
به پیراهن سرخی افتادم
‌لمس گلهایش تاوان سختی بود
‌و ‌اولین هجای بیداری را فریاد می کشیدم ...
همه چیز درمن
خلاصه می شد ...

 

بهارک میرزایی


نقد این شعر از : محمد مستقیمی (راهی)


به نظر می‌رسد که شعر ماهیت خود را درک می‌کند. فضای یک تولد عجیب و غریب که بخوبی می‌تواند فضایی استعاری باشد. این برداشت از کلیتی است که در خوانش ابتدایی دست‌گیر مخاطب می‌شود. فضایی که با تمام نواقص روایت، خود را نشان می‌دهد و فریاد دارد که تأویل پذیرم اما متأسفانه با آن که اصالت دارد روایتش چنان بیمار است که خواننده را در داوری خود به تردید می‌برد. روایتی آکنده از ابهام‌های جورواجور که هم نتیجه‌ی ضعف زبان است و هم حاصل کنایاتی نیم‌بند و گاهی غریب و دور از ذهن و گسیختگی روایت که ظاهراً نتیجه‌ی حذف‌های نابجاست. بهتر آن است که این روایت بیمار را بشکافیم تا شاید راهی برای درمانش بیابیم که اگر ضعف‌های روایت شناخته شود درمانش آسان است. ناگزیریم از بررسی جزء به جزء عناصر زبانی و صنایع به کار گرفته شده در آن:
نخستین مورد در فعل مصراع اول است:
زاده می‌شدم
زمان این فعل حال و آینده است که با ساختار مجهولیش می‌توانست یک عادت شکنی و آشنایی زدایی بی‌نظیر را در بر داشته باشد اما با ظهور دو فعل «افتادم» و «بود» در مصراع‌های پنجم و ششم آنچه رشته شده پنبه می‌شود.
مورد دیگر حذف است حذف‌هایی که ظاهراً به قرینه‌ی لفظی است اما به گونه‌ای است که خواننده را سر در گم می‌کند و با یک تردید درگیر می‌کند که آیا حذف صورت گرفته است یا نه؟ بر این گمانم که احتمالاً خودتان هم به این موارد حذف توجه نداشته‌اید. دقت کنید:
متمم «در پیچ و تاب» از ابتدای دو مصراع سوم و چهارم حذف شده است اما چون این حذف عبارتی ترکیبی از یک حرف اضافه و دو اسم معطوف است و دو مصراع سوم و چهارم هم ظاهراً نقصی ندارند جز گنگی و ابهام، این نوع حذف در این همه پیچیدگی گم می‌شود.
حال بپردازیم به ابهام حاصل از تصویرهایی که چندان عینی نیستند:
در پیچ تاب نسوج بلورین، آواز سرد و سلول‌های هم‌بند زمین، این پیچیدگی‌های حاصل از این پیچ و تاب‌ها آن قدر پیچیده است که خواننده نمی‌تواند تصوری از آن‌ها داشته باشد.
مورد دیگر کنایات گنگ است: سلول‌های هم‌بند زمین، پیراهن سرخی که لمس گل‌هایش تاوانی ناشناخته دارد و اولین هجای بیداری که نفهمیدم «بی»، همان اولین هجا، برای چه مفهومی فریاد کشیده می‌شود؟ و در پایان هم دوباره فعل ماضی ساده‌ی «می‌شد» که با ساختاری که افعال مضارع می‌توانستند بسازند مغایرت دارد.
این‌ها همه، روایت را نامفهوم کرده‌اند. ببینید روایت شما باید به گونه‌ای باشد که اگر به یک نقاش ارائه شود باید بتواند آن را بر بوم پیاده کند.

  • محمد مستقیمی، راهی
۲۴
مرداد

شعر یا مقاله‌ی ادبی


عنوان شعر اول : پیامبران انسانیت
زمانیکه هفتادو ودو تن مبعوث شدند به انسانیت و آزادی

فوج فوج خلایق رو به دریای جهالت پیشی گرفتند...

افلا تعقلون؟؟؟


آن زمان که قطره قطره رستگاری، واژه میشد و از نای جانشان برمیخاست

آن دریای جهالت چه خصمانه نادیده میگرفتند نوری را که به روح نابینایشان میتابید

تاریخ روح محکمی میخواهد تا بتواند از عظمت شرافتی سخن بگوید که مذبوح ضلالت شد


آن روز یک واقعه بود ولی اکنون یک جهان است

کل ارض کرب و بلاست و لشکریان یزید مست از جام ابوجهل شیطان یکه تازی میکنند
درمیدانی که نفرت چرک بر چشمانشان آورده و راه درست را نمیبینند
مانیزدر گودال غفلت و طمع دست و پا میزنیم و به خیالمان با یکی دوجمله " ادرکنی ،مرا دریاب" حق را ادا کرده ایم.

غافل از اینکه با لبانی که گناه را بوسیده ست و از سر مستی و پلشتی ای که خوره روحمان شده فریادش میزنیم . . .


از لبان او که عطش وفا و مردی دارند

یزید وار میگذریم

و به گمانمان ست که منتظریم!

تاریخ ازما چه خواهد گفت؟!

افلا تعقلون؟

سمانه آقائی

نقد این شعر از : محمد مستقیمی (راهی)


این متن را بهتر است مقاله یا بیانیه بنامیم زیرا نه از نظر چیستی شعر است و نه از نظر چونی. مجموعه‌ای از اطلاعات است که گزارش شده‌ شاید گمان می‌کنید چون در بردارنده تلمیحاتی چند و اطلاعات فرامتنی را طالب است در نتیجه از حیطه‌ی بیانیه فراتر می‌رود در حالی که چنین نیست این ویژگی تنها آن را از مقوله‌ی یک گزارش ساده‌ی خبری خارج می‌کند تا آن جا که اگر بخواهیم امتیازی برایش قائل شویم می‌توانیم مقاله‌ی علمیش بنامیم.
شعر، هم از دیدگاه روایت و هم از دیدگاه ماهیت با تمام متون ادبی و غیر ادبی تفاوت دارد. درست است که شعر با گفتار به روایت درمی‌آید اما یک روایت ساده نیست بلکه روایت از یک آفرینش هنری است و همچنین نباید فراموش شود که این تعریف، روایت شعر و داستان را در بر می‌گیرد و لازم است تفاوت این دو روایت را هم بشناسیم.
روایت داستان مثل روایت یک فیلم سینمایی است و روایت شعر مثل روایت یک فرم یا چند فرم عکس است تلگرافی و فشرده، گزینشی و مختصر به گونه‌ای که پدیده‌های فضای چهاربعدی شکل گرفته در مخیله‌ی شاعر را به اجرا می‌کشاند درست مثل تماشای صحنه‌ای از یک تئاتر برای خواننده‌ یا شنونده‌ی آن.
دیگر تفاوت یک متن ساده‌ی خبری یا علمی با شعر در ماهیت آن است. شعر یک گزارش آگاهی و اطلاعاتی نیست. پیام ندارد. اندیشه ارائه نمی‌دهد. تنها گزارشی اجرایی از یک آفرینش بشری است که از نوع آفرینش خداوندی است و تنها اندیشیدن می‌آموزد نه اندیشه و این تفاوت اصلی یک متن هنری با یک متن خبری و علمی است.
بهتر است متن خود را مقاله‌ی ادبی بنامید و اگر دوست دارید شعر بسرایید ماهیت و ساختار شعر را بیاموزید.

  • محمد مستقیمی، راهی
۲۴
مرداد

ضعف تألیف


عنوان شعر اول : دوراهی
سردرگمم بینِ دوراهـی های اجبــاری
توی خودم فریاد خوردن...آبـروداری
این دوستان و زخم های واقعا کاری!
سردرگمم از حجمِ این امّید واهی

با من جنونِ مُستند ، با من زمستان بود
سرگیجه های ناشی از مستیِ باران بود!
یک عمر غم روی غم و یک ذره ایمان بود
من همچنـان سردرگمـم ، توی دوراهی!

قسمت بر این شد وارثِ افسوس باشم تا...
در خواب و بیداری فقط کابوس باشم تا...
خشکیده از کبریتِ هر جاسوس باشم تا...
این شور بختی باعث و بانی ندارد!

من همچنان درگیــرِ حـلِ این معمــاهـا
من همچنان آن کودکِ دیوانـه ی تنهــا!
دلـگیـــر از بیمـــاریِ جـمعــیِ آدمـــهـا
این قصه هم انگار پایانی ندارد...

عنوان شعر دوم : پیدایش
وقتی که قطعه قطعه فرو میریخت
تصویر های مبهم من از تـو
با هر شکست، چهره ی رنجورم
از هر چه آینـه ست مکدّر بـود

شعله کشیدی و منِ در گوگرد
آم‍ـاده ی جوانـه زدن میشـد
با انفجـارِ مــن، همـه ی دنیــا
تا چند هفتـه داغ و منـور بود

دیگـر گذشتـه دوره ی پیدایـش
حالا فقـط سه مـاهِ زمستانی
از سالـهای زندگیـَم باقی ست
از سالـهای حسـرتِ نامحدود

باری گران کشید و کمر خم کرد-
-لب های خط خطی شده و گیجم
در زیر خنده های دروغی که
تنهـا بـرای شـادیِ مــادر بـود!

دنیـا خلاصه ی تو شـد و در مـن
حال و هوای خوابِ زمستانی ست
آجر به آجـرم زده یـــخ.. امــا
روزی بهــار پشت همین در بود!

عنوان شعر سوم : پادگان
هنوز در سرِ من سوت میکشد منطق
به خط نمی شود انگــار
پادگانِ تنم!
نخواستم که به مافوق سر تکان بدهم
نخواستم و به اجبار...
صاف شد دهنم!!

و ریسک کردم و گفتم:
که عاشقت شده ام
ببین دوباره عرق کرده دست های قمار!
ببین دوباره ب،ب،بــِ
به لکنت افتادم!
دوباره زندگیـَم شد شکست های قمار...

میانِ سکته زمان پرت می کند من را
به حصرِ دامن تو! انقلاب مخمل و خون!
به هرچه زنده نماندن
به هرچه کشته شدن
درون حالتی از نیمِ دیگرِ مجنون!

میانِ این همه فن/آوریِ ریز و درشت
هنوز می شود انگار مهره ماری داشت!
زنی
به هیبتِ کبرا و نیشِ مثلِ عسل!
و مردِ شعبده بازی
که پافشاری داشت. در آخرین اجرا
تن به نیش هم بدهد!
در آخرین اجرا مرد گور خود را کند!
در آخرین اجرا مرد گور خود را کند!

 

مهدی غفوری

 

نقد این شعر از : محمد مستقیمی (راهی)


عنوان شعر اول: دوراهی

سردرگمم بینِ دوراهی‌های اجباری
توی خودم فریاد خوردن...آبروداری
این دوستان و زخم‌های واقعاً کاری!
سردرگمم از حجمِ این امّید واهی

با من جنونِ مُستند ، با من زمستان بود
سرگیجه‌های ناشی از مستیِ باران بود!
یک عمر غم روی غم و یک ذره ایمان بود
من همچنان سردرگمم ، توی دوراهی!

قسمت بر این شد وارثِ افسوس باشم تا...
در خواب و بیداری فقط کابوس باشم تا...
خشکیده از کبریتِ هر جاسوس باشم تا...
این شور بختی باعث و بانی ندارد!

من همچنان درگیرِ حلِ این معماها
من همچنان آن کودکِ دیوانه‌ی تنها!
دلگیر از بیماریِ جـمعـیِ آدم‌هـا
این قصه هم انگار پایانی ندارد...

نقد:
ابتدا اشاره کنم به تصرفاتی که در قالب‌های شعر دارید که آن را می‌پسندم به شرطی که تنها به منظور یک نوآوری هدفمند باشد نه صرفاً برای تفنن. برای مثال: این شعر مسمطی مربع با بند برگردانی که وزن آن یک هجا از وزن اصلی کم‌تر است یا تصرفی که در جایگاه قافیه در شعر دوم دارید.
و امّا در ساختار شعرهای شما - جمع بستن به دلیل غلبه‌ی این خصیصه است – باید بگویم که گاهی واقعه‌گویی است – در شعر اول- که در گذشته «مکتب وقوع» نامیده شده و در اصطلاح نوین باید آن را اتفاق شعر در فضای احساس بنامم گرچه هر از گاهی در جزئیات تصاویر، فضای خیال شکل می‌گیرد ولی نپذیرفتنی است که اگر قالب غزل بودند شاید با اغماض از آن می‌گذشتم اما در چنین قالب‌هایی که انتظار می‌رود ارتباط عمودی را در فضای خیال طلب می‌کند این پرش‌های جزیی را باید به حساب پرش به ناخودآگاه در لحظاتی گذاشت که خارج از چارچوب هنری است یعنی تصاویر فضای خیال از ابتدا به شکل استعاره شکل نگرفته است بلکه این اتفاق در به کارگیری آرایه‌هایی است که استعداد آفرینش چنین ساختاری در آن‌هاست. از این موارد که بگذریم باید به یک ضعف عمومی که بسامد نسبتاً بالایی دارد و من در مطالعه‌ی شعرهای پیشین شما نیز آن‌ها را مشاهده کردم بپردازم. ضعف تألیف‌هایی که به نظر می‌رسد نتیجه عدم توجه به ساختار زبان فارسی و معانی واژه‌ها و ترکیب‌ها باشد و برخی هم تحمیل اوزان عروضی است و گاهی هم نتیجه‌ی حذف‌های نابجا که لازم می‌دانم به همه‌ی آن‌ها اشاره کنم:
سردرگمم بینِ دوراهی‌های اجباری: «بین دو راهی» کجای دو راهی است؟ این ترکیب معمولاً «بر سر دو راهی» تعبیر می‌شود
توی خودم فریاد خوردن...آبروداری: «فریاد خوردن» همخ از همان نوع «بین دو راهی» است. شاید مخاطب منظور شما را بفهمد ولی تهمت تحمیل وزن را با خود دارد و همچنین است «...» وسط این مصراع حذفی که قرینه‌ای ندارد و قابل حدس نیست چرا که موارد مثبت و منفی را می‌پذیرد.
در بند دوم ظاهراً دو راهی‌ها را می‌شمارید که هیچ کدام دو راهی نیستند: جنون مستند با زمستان، غم با ایمان چگونه می‌توانند دو راهی باشند.
حذف‌های بند سوم هیچ کدام قابل حدس نیستند علاوه بر آن ترکیب «کابوس بودن» و «کبریت جاسوس» نامفهومند.
در بند آخر، «من همچنان آن کودک...»: در واژه‌ی «همچنان»، «آن» وجود دارد و همچنان ترکیب همچون+ آن است و تکرار «آن» پس از «همچنان) حشو است و در ادامه «بیماری جمعی» نامفهوم است چرا که بیماری‌های جمعی بسیارند.

عنوان شعر دوم : پیدایش

وقتی که قطعه قطعه فرو میریخت
تصویرهای مبهم من از تو
با هر شکست، چهره‌ی رنجورم
از هر چه آینـه‌ست مکدّر بـود

شعله کشیدی و منِ در گوگرد
آم‍اده‌ی جوانه زدن می‌شد
با انفجارِ من، همه‌ی دنیا
تا چند هفتـه داغ و منور بود

دیگر گذشتـه دوره‌ی پیدایش
حالا فقط سه مـاهِ زمستانی
از سال‌های زندگیم باقی‌ست
از سال‌های حسرتِ نامحدود

باری گران کشید و کمر خم کرد-
-لب‌های خط خطی شده و گیجم
در زیر خنده‌های دروغی که
تنهـا بـرای شادیِ مادر بـود!

دنیا خلاصه‌ی تو شد و در من
حال و هوای خوابِ زمستانی‌ست
آجر به آجرم زده یخ.. اما
روزی بهار پشت همین در بود!

نقد:
در بند دوم ترکیب « منِ در گوگرد» چگونه «منی» است؟ اگر منظور «من‌ آماده‌ی انفجار» است که همین هم هست تصور آلودگی یک انسان در گوگرد خیلی دور از ذهن است علاوه بر آن «جوانه زدن» این «من» دوباره مخاطب را سر در گم می‌کند. «دنیای داغ و منور» هم در سیاق معنایی دچار پارادوکس است چرا که داغی منفی گرفته شده و منور بودن هم باید منفی باشد که نتوانسته‌اید بار مثبت این واژه را دگرگون کنید.
در بند چهارم «بار گران کشیدن و کمر خم کردن» برای لب‌های خط خطی غیر قابل تصور است مگر معنای کنایی این عبارات را به لب‌ها نسبت دهیم که بهتر بود ظاهر تصویر هم ممکن می‌نمود.
در بند پایانی هم «آجر به آجر» یک انسان از همان مورد قبلی است که باید معنای کنایی عبارت را در نظر بگیرم که بهتر است ظاهر و واقعیت کنایات هم با عناصری که بدان منسوب می‌شوند مناسبت داشته باشند.
این شعر اگر ضعف تألیف‌هایش بر طرف شود شعر خوبی است زیرا فضای استعاری در آن بخوبی شکل گرفته و تأویل‌پذیر است.

عنوان شعر سوم : پادگان

هنوز در سرِ من سوت می‌کشد منطق
به خط نمی‌شود انگــار
پادگانِ تنم!
نخواستم که به مافوق سر تکان بدهم
نخواستم و به اجبار...
صاف شد دهنم!!

و ریسک کردم و گفتم:
که عاشقت شده‌ام
ببین دوباره عرق کرده دست‌های قمار!
ببین دوباره ب،ب،بــِ
به لکنت افتادم!
دوباره زندگیم شد شکست‌های قمار...

میانِ سکته زمان پرت می‌کند من را
به حصرِ دامن تو! انقلاب مخمل و خون!
به هرچه زنده نماندن
به هرچه کشته شدن
درون حالتی از نیمِ دیگرِ مجنون!

میانِ این همه فن‌آوریِ ریز و درشت
هنوز می‌شود انگار مهره ماری داشت!
زنی
به هیبتِ کبرا و نیشِ مثلِ عسل!
و مردِ شعبده بازی
که پافشاری داشت. در آخرین اجرا
تن به نیش هم بدهد!
در آخرین اجرا مرد گور خود را کند!
در آخرین اجرا مرد گور خود را کند!

نقد:
این چارپاره که در تقطیع آن هم ذوق به خرج داده‌اید و کاملاً بجا هم هست امّا ویژگی چارپاره را ندارد و بیشتر تصویرهای پراکنده‌اش آن را به قالب غزل نزدیک می‌کند. در غزل کمترین انتظار ما این است که هر بیت دست کم برای خودش یک شعر کوتاه مستقل باشد که البته اگر ارتباط عمودی هم برقرار شود فبهاالمراد. از این جهت می توانیم این شعر را غزلی بنامیم با وزنی بلند و دوری که تنها توجیهی بیش نیست زیرا وزن بیش از حد بلند می‌شود به هر حال هر بند این چارپاره برای خود سازی جدا می‌نوازد از این ضعف که بگذریم ضعف تألیف‌ها که بیشتر مفهومی هم هستند در آن دیده می‌شود:
در بند اول: «پادگان تن» که با بی‌منطقی به صف نمی‌شود که باز هم همه را باید کنایی بپذیریم مثل موارد اشاره شده و همچنین است کنایه‌ی پیش پا افتاده‌ی «صاف شد دهنم»
در بند دوم: ایهام تناسبی در ترکیب «دست‌های قمار» وجود دارد که احتمالاً توجهی به آن نداشته‌اید که یک معنای آن «دست‌های قمارباز» است و دیگر یک «داو» قمار و چون عرق کرده معنای اول منظور است و با این حساب باید واژه‌ی «قمار» را مجاز آلیت از دست‌های قمارباز بگیریم البته بالعکس.
بند سوم و آخر بسیار زیباست گرچه هر بند اسقلال تصویری و تأویلی دارند ولی همه در فضای خیالند و تأویل‌پذیر و ایراد، همان استقلالشان است.
در مجموع، این شعر هم شعر خوبی می‌شود با برطرف شدن ضعف‌هایی که اشاره شد.

  • محمد مستقیمی، راهی
۲۴
مرداد

گزارش


عنوان شعر اول : آواز
آواز تو
پشت میله ها
موسیقی پایان این سریال است
پرنده وقتی در قفس می افتد
تمام می شود.


عنوان شعر دوم : زود یا دیر
کمی دیر
اما خیلی زود
شاعر شدم
کمی زود
اما خیلی دیر
عاشق شدم
نقطه ی اتصال عشق و شعر
همین حالاست.


عنوان شعر سوم : سکوت
سکوت
چک سفید امضایی است
که با آن همه را می توان خرید
تو را نمی دانم
بارکد چین خوردگی پیشانیت
چیزی نشان نمی دهد.

 

مهدی برگی

 

نقد این شعر از : محمد مستقیمی (راهی)



عنوان شعر اول: آواز

آواز تو
پشت میله‌ها
موسیقی پایان این سریال است
پرنده وقتی در قفس می‌افتد
تمام می‌شود.

نقد:
در بررسی مجموعه‌ی این سه شعر می‌توان یک نظر جمعی ارائه داد و بعد به جرییات پرداخت. در این مجموعه تنها شعر اول و سوم را می‌توان نیمه شعر نامید حال ببینیم چرا؟:
شعر اول خیلی خوب آغاز می‌شود در سه مصراع ایتدایی فضای خیال تا حد تأویل‌پذیری شکل می‌گیرد گرچه سریال را باید حدس بزنیم که در چه مضمونی است. کدام سریال؟ چگونه سریالی؟ شما آن را با صفت اشاره‌ی «آن» معرفه کرده‌اید ولی همچنان نکره مانده است ولی ایراد اصلی شعر در دو مصراع پایانی است که یک جمله‌ی خبری مرکب است که گزارش می‌شود این گزارش مجموعه‌ای از اطلاعات است که ارائه می‌شود اگر این قسمت هم مثل قبل اجرا شده بود شعر بی‌نقصی از آب درمی‌آمد.


عنوان شعر دوم: زود یا دیر

کمی دیر
اما خیلی زود
شاعر شدم
کمی زود
اما خیلی دیر
عاشق شدم
نقطه ی اتصال عشق و شعر
همین حالاست.

نقد:
این متن شعر نیست چرا که همه‌ی آن گزارش است گزارش اطلاعات علاوه بر آن پارادوکس‌هایی در عبارت است که نه تنها مفهومی را القا نمی‌کند بلکه سر درگمی به بار می‌آورد دقت کنید:
کمی دیر
خیلی زود
کمی زود
خیلی دیر
این ترکیبات وصفی پارادوکس‌هایی نامفهومند و این عیب را دو واژه‌ی «کمی» و «خیلی» به وجود آورده‌اند در پایان هم یک گزارش دیگر:
نقطه ی اتصال عشق و شعر
همین حالاست.
شعر یک تابلو نقاشی است که با گفتار روایت می‌شود این روایت باید به گونه‌ای باشد که یک نقاس بتواند آن را به تصویر درآورد حال خود قضاوت کنید . متنتان را به یک نقاش بدهید اگر توانست آن را نقاشی کند شعر است وگرنه باید در روایت خود تجدید نظر کنید


عنوان شعر سوم‌: سکوت

سکوت
چک سفید امضایی است
که با آن همه را می توان خرید
تو را نمی دانم
بارکد چین‌خوردگی پیشانیت
چیزی نشان نمی‌دهد.

نقد:
این شعر برعکس شعر اول ابتدا گزارش می‌شود و بعد در دو مصراع پایانی به تصویر در می‌آید اگر بتوانید چهار مصراع ابتدایی را هم به تصویر بکشید و اصطلاحاً آن‌ها را اجرا کنید شعرتان بی‌نقص می‌شود.
به نظر می‌رسد شکل‌گیری فضای استعاری در مخیله‌ی شما بخوبی اتفاق می‌افتد یعنی اتفاقی برای تولد شعر. باروری خیال شما طبیعی است؛ تولد این نوزاد دچار مشکل است بطوری که زایمان را به سزارینی ناقص می‌کشاند و در نتیجه نوزادی متولد می‌شود با نقص عضوهایی که شاید بشود درمان کرد و توجه داشته باشید تولد ناقص نوزاد شعر نقص روایت آن است که باید طبیعی شود با اشارات صورت گرفته مشکلات روایت خویش را بشناسید و در رفع آن‌ها بکوشید

  • محمد مستقیمی، راهی
۲۴
مرداد

روایت با حواس پنجگانه


عنوان شعر اول : تنهایی
ریه‌های طاقت‌ام از سیگارِ تنهایی
سوراخ سوراخ

بس که تو را پُک زده‌ام
و تو دود شده‌ای

رقص کنان
در هوای من.



عنوان شعر دوم : نجوا
هوای آن احساس خنکی را دارم
که از هُرم نفس‌های تو
بر پوست گردنم
- جایی نزدیک‌تر از رگ -
در تنم می‌دود
که زیر گوشم
مُدام
به نجوا
مرا باز می‌خوانی به آغوش خود

بخوان
بار دیگر مرا بخوان.



عنوان شعر سوم : گَس
موهایم را می‌بافم
سفت می‌بندمشان
که خواب تو را نیاشوبند
چنان که هر روز چرخ می‌زنم در خیالت
و هر شب به شیرینی می‌آیم به خوابت

دستانت را می‌گیرم
سفت می‌بندمشان
با زنجیر گیسوی بافته‌ام
و با خودم تو را می‌کِشم تا رؤیای رسیدن
با تو چرخ می‌زنم در جنون
چرخ… چرخ… چرخ…
دستان‌مان لیز می‌خورد از هم
رها می‌شوی از زنجیر
چون بافه‌ی باز شده‌ی گیسوانم

باز بافه‌ی گیسوانم
چون خواب تو پریشان می‌شود
می‌پری از خواب من
گس می‌کند دهان هر دو ‌مان را
بوسه‌های نگرفته
حرف‌های نگفته…


نرگس افری

 

نقد این شعر از : محمد مستقیمی (راهی)

عنوان شعر اول : تنهایی
ریه‌های طاقت‌ام از سیگارِ تنهایی
سوراخ سوراخ
بس که تو را پُک زده‌ام
و تو دود شده‌ای
رقص کنان
در هوای من.

نقد:
این متن باید از دو جهت مورد بررسی قرار گیرد چرا که ترکیب اضافی موجود در مصراع اول دو بعدی است:
ریه‌های طاقت‌ام از سیگارِ تنهایی
«سیگار تنهایی» که ترکیبی اضافی است می‌تواند دو نوع ترکیب را شامل باشد ابتدا «اضافه اقترانی». اگر این ترکیب را اضافه اقترانی بگیریم «سیگار» واقعی است و سیگاری است که همراه با تنهایی است یعنی سیگاری که در تنهایی دود می‌شود و این برداشت در ادامه‌ی مشکل ایجاد می‌کند چرا که در مصراع سوم به آن خطاب می‌شود با ضمیر «تو» و اگر مرجع ضمیر «تو» همان سیگار دود شونده در تنهایی باشد متن یک گفتگوی ساده با سیگار است که نتوانسته فضایی استعاری خلق کند و توان آن را ندارد که به چیزی جز سیگار در تأویل تعبیر شود و متن تنها یک گلایه است از سیگاری که ریه‌های طاقت شاعر را سوراخ سوراخ کرده است که البته ترکیب ریه‌های طاقت هم اگر ترکیب تخصیصی باشند معنایی و اگر ترکیب تشبیهی باشند معنای دیگری را القا می‌کنند.
حال اگر ترکیب «سیگار تنهایی» را ترکیب اضافه‌ی تشبیهی بگیرم دیگر سیگاری در کار نیست و این تنهایی است که چون سیگار ریه‌های طاقت شاعر را سوراخ سوراخ کرده است این جاست که مرجع ضمیر «تو» می‌تواند دو مورد باشد: یکی همان تنهایی که پک زدن به آن تنها به دلیل این که به سیگار تشبیه شده پذیرفتنی است اما بقیه‌ی متن چه می‌شود: «دود شدن تنهایی» آن هم رقص‌کنان در «هوای من» البته به ایهامی که در واژه‌ی «هوا» وجود دارد توجه داشته باشیم که هم هوای اتاق من است و هم هوا و هوس من یا حال و هوای من اما هیچ اشاره‌ای به این که چگونه این تنهایی را رقص‌کنان دود می‌کنی و از بین می‌بری در متن وجود ندارد پس ناچار باید بپذیریم که این تأویل و تفسیر هم نادرست است.
دیگر این که مرجع ضمیر را انسانی بگیریم که نامش نیامده و این ضمیر جانشین اسمی نیست که پیش و پس از آن آمده باشد و ناچار باید مرجع آن را معشوقی بگیریم که شاعران بنا به عادت یا هر دلیل دیگری او را «تو» خطاب می‌کنند و پذیرفتنی است چرا که تقریباً یک سنت ادبی است. حال بیایید این «تو» را معشوق بگیریم که تنهاییش چون سیگاری ریه‌های ‌طاقت شاعر را سوراخ سوراخ کرده است با این فرض باید پک زدن به این معشوق را درک کنیم که تنها تعبیری که از آن می توان داشت «بوسیدن» است که شاعر این معشوق را با «بوسیدن» دود می‌کند رقص‌کنان در هوا و هوس خودش که پذیرفتنی است و فضای استعاری هم که لازمه شعر بودن است شکل می‌گیرد ولی بیاییم ببینیم کجای این متن ایراد دارد که ذهن خواننده باید با این همه تاب و پیچ و چالش به تأویل و تفسیری ساده برسد. پیداست ایراد در عدم دقت در انتخاب واژه‌ها برای روایت است و بس!
یک اشاره هم داشته باشم به اشتباه رسم‌الخطی که در تایپ شعرتان دارید:
«طاقت‌ام» همزه نمی‌خواهد و نیاز به واج میانی ندارد چرا که انتهای واژه‌ی «طاقت» صامت است و در پذیرفتن پسوند نیازی به واج میانجی ندارد پس بنویسید: «طاقتم»

عنوان شعر دوم : نجوا
هوای آن احساس خنکی را دارم
که از هُرم نفس‌های تو
بر پوست گردنم
- جایی نزدیک‌تر از رگ -
در تنم می‌دود
که زیر گوشم
مُدام
به نجوا
مرا باز می‌خوانی به آغوش خود
بخوان
بار دیگر مرا بخوان.

نقد:
شعر بسیار خوبی است که لازم می‌دانم این برجستگی را بگشایم تا ویژگی‌های آن نمایان شود برای کاربرد شگردهایش برای سرودن‌های پس از این:
شعر با یک پارادوکس در تصویر آغاز می‌شود که حس بساوایی را به خدمت گرفته است شایان ذکر است که با این که در ازتباط شعر گفتار لازمه‌ی تظاهر شعر است اما همین گفتار تنها حس شنوایی را به کار نمی‌گیرد هر پنج حس ما در ایجاد ارتباط با مخاطب به یک اندازه می‌توانند کارساز باشند گرچه شاعران بیشتر از حس شنوایی و بینایی یاری می‌جویند ولی در این جا حس بساوایی است که عامل ارتباط با مخاطب شده و شعر را عینی‌تر کرده است:
خنکای حاصل از هرم نفس که پارادوکس اشاره شده را در بر دارد شاید به ذهن برخی برسد که هرم خنکا ایجاد نمی‌کند اما من چنین اعنقادی ندارم این خنکا، خنکا نیست که حسی است مشابه خنکا در گرمای طاقت‌فرسا که بسیار بجاست و دو مصراع بعد که بار روایت را برای استعاری شدن فضا بر دوش می‌کشد و آن تلمیح عبارتی است که در مصراع چهارم به صورت معترضه نوشته شده است و اشاره دارد به آیه‌ای از قرآن کریم:
وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ وَنَعْلَمُ مَا تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ ﴿۱۶﴾ سوره ۵۰: ق - جزء ۲
(و ما انسان را آفریده‏ ایم و مى‏ دانیم که نفس او چه وسوسه‏ اى به او مى ‏کند و ما از شاهرگ [او] به او نزدیکتریم)
و این مصراع کار قرینه‌ی صارفه را می‌کند در تبدیل فضای توصیفی به فضای استعاری و تصویر را از یک ظاهر اروتیک به فضایی تأویل‌پذیر می برد و شعر را به اوج خود می‌رساند. لازم است یادآوری کنم که قرینه صارفه در استعاری شدن کل فضای توصیفی شعر، بر دوش روایت است که پیچیدگی‌ها و گونه‌های بسیاری دارد که بر خود بایسته می‌دانم برخی از آن‌ها را کشف کنم و نه در کتابی بلکه دست کم در مقاله‌ای ارائه دهم گرچه بر این باورم که این گستره حتی در یک کتاب هم نمی‌گنجد.

عنوان شعر سوم : گَس
موهایم را می‌بافم
سفت می‌بندمشان
که خواب تو را نیاشوبند
چنان که هر روز چرخ می‌زنم در خیالت
و هر شب به شیرینی می‌آیم به خوابت
دستانت را می‌گیرم
سفت می‌بندمشان
با زنجیر گیسوی بافته‌ام
و با خودم تو را می‌کِشم تا رؤیای رسیدن
با تو چرخ می‌زنم در جنون
چرخ… چرخ… چرخ…
دستان‌مان لیز می‌خورد از هم
رها می‌شوی از زنجیر
چون بافه‌ی باز شده‌ی گیسوانم
باز بافه‌ی گیسوانم
چون خواب تو پریشان می‌شود
می‌پری از خواب من
گس می‌کند دهان هر دو ‌مان را
بوسه‌های نگرفته
حرف‌های نگفته…

نقد:
این شعر حال و هوای عجیبی دارد که این اعجاب را نحوه روایت به وجود آورده است. راوی که دانای جزء است و خود درون روایت است تأویل‌پذیری را به شعر می‌بخشد و گستره‌ای تا بی‌نهایت دارد. این «منی» که گیسوهایش را می‌بافد تا... هر کسی و هر چیزی می‌تواند باشد حتی خدا! و ایجاد چنین گستره‌ای در شعر آن هم در قالب راوی کاری برجسته است. شعر روشن و روان است گرچه بظاهر فضایی اروتیکی را تصویر می‌کند البته با حجب و حیای تمام ولی این تنها فضای تصویر است و عناصر زیادی در شعر هستند که آن را از این آلایش دور می‌کنند با آن که این مجال را به خوانندگانی که ممکن است دوست داشته باشند در همان فضا سیر کنند سلب نمی‌کند.
یک تصرف کوچک را در این شعر ضروری می‌بینم که در حد افزودن یک واژه است. مصراع سوم بهتر است این گونه کامل شود تا مصراع چهارم را بدرستی کامل کند:
که خواب تو را نیاشوبند

  • محمد مستقیمی، راهی