آیینه پردازان (ayinepardazan)

شناخت ماهیت و ساختار شعر

آیینه پردازان (ayinepardazan)

شناخت ماهیت و ساختار شعر

بایگانی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

۶۳ مطلب با موضوع «ابزار روایت» ثبت شده است

۱۱
شهریور

استعاره‌های سترون

 

عنوان مجموعه اشعار : چرک نویس 6

عنوان شعر اول : چاقو

چاقویی که گلوی صاحبش را بریده

دیگر چگونه

حلال کند

تمامی گوسفندانی را

که هرگز نمی میرند ...

 

عنوان شعر دوم : قفس

ما در قفس بودیم

و هرچه این جاده پیش میرفت

خطوط سفید بی رنگ تر میشد

و آزادی بعید تر

 

صدای جیر جیر قفس بود

که مدام از رادیو پخش میشد

 

چه کسی میدانست

که پایان این جاده

شکستن قفس بود

 

 

 

عنوان شعر سوم : سایه

دست های من مقصر اند

 

با همین دست ها

 

آغوش دیوار را پایین کشیده ام

 

قلبش را از قاب کش رفتم

 

و با انگشت هایم چشم های پریز را کور کرده ام

به روشنایی لامپ سوگند

 

دست هایی که سایه تو را پس زده اند

 

مجرم است...

 

محمد علی عسگری

 

نقد این شعر از : محمد مستقیمی (راهی)

 

عنوان شعر اول : چاقو

چاقویی که گلوی صاحبش را بریده

دیگر چگونه

حلال کند

تمامی گوسفندانی را

که هرگز نمی میرند ...

 

 

عنوان شعر دوم : قفس

ما در قفس بودیم

و هرچه این جاده پیش میرفت

خطوط سفید بی رنگ تر میشد

و آزادی بعید تر

 

صدای جیر جیر قفس بود

که مدام از رادیو پخش میشد

 

چه کسی میدانست

که پایان این جاده

شکستن قفس بود

 

 

عنوان شعر سوم : سایه

دست های من مقصر اند

 

با همین دست ها

 

آغوش دیوار را پایین کشیده ام

 

قلبش را از قاب کش رفتم

 

و با انگشت هایم چشم های پریز را کور کرده ام

به روشنایی لامپ سوگند

 

دست هایی که سایه تو را پس زده اند

 

مجرم است...

پیام شاعر برای منتقد : سلام اگر امکانش هست تفاوت شعر آزاد و سپید رو بگید و ارزش شعری کدوم یالاتره و اینکه نوشته های من شعر حساب میشن یا خیر

و چطور میشه شاعرانگی رو افزایش داد

تشکر

 

نقد:

دوست عزیز پرسش شما در مورد قالب‌های نو در نقد پیشین پاسخ داده شد.

این سه شعر نمونه‌های خوبی هستند برای این که نشان بدهند شاعر در شناخت ماهیت شعر بلاتکلیف است. ویژگی‌هایی از یک شعر خوب را حس کرده است اما در حس مانده است و پیداست که نتوانسته تحلیل کند و ماهیت را بشناسد مثلاً در همین متن اول: «چاقو» کوشیده است به یک پیام روشن نرسد زیرا گمان می‌کند ابهام در پیام، ویژگی یک شعر خوب است در حالی که آنچه دریافته، ابهام نیست بلکه تأویل‌پذیری است که متن اول چنین ویژگی را ندارد ابهام در آن وجود دارد ابهامی که زدودن آن تنها روشن می‌کند که این چاقو چیست؟ چاقویی که گلوی صاحب خود را بریده و دیگر نمی‌تواند گوسفندان دیگر را حلال کند آن هم گوسفندانی که هرگز نمی‌میرند. ببینید اگر خواننده مؤفق شود این پدیده را هم بشناسد تازه یک چیستان را حل کرده است و جالب این جاست که چون لذت حل مسأله به او دست می‌دهد آن را به حساب لذت هنری می‌گذارد در حالی که هنری در کار نیست تنها پدیده ای با چند کنایه معرفی شده‌ است که چندان توفیقی هم در این تعریف نیست و اشکال اصلی این جاست که این ماهیت چیستانی در ذهن نویسنده‌ی متن هم ماهیت هنری است چرا که اگر متن خود را به عنوان یک چیستان معرفی می‌کرد آن وقت بود که می‌گفتیم که چیستان شما هم چندان گویا نیست حال ببینیم چرا چیستان مشکل دارد و مشکل کجاست؟ مشکل آن جاست که سازنده‌ی این چیستان شاعر است و کوشیده شعر بسراید و برای همین استعاره‌ای که ماهیت شعر است در ذهن او شکل گرفته و آن فضای قصابی است که درست معلوم نیست چرا به این فضای شکل گرفته در مخیله خود نپرداخته بلکه کوشیده است خواننده را تنها در شناخت پدیده راهنما باشد ایراد آن جاست که شاعر فضای استعاری را نمی‌شناسد چرا که از استعاره تنها استعاره لفظ را می‌شناسد و آن جایگزین کردن یک لفظ به جای لفظی دیگر با پیوند شباهت است و هنوز درنیافته است که فضای استعاری شامل پدیده‌های گوناگون است فضای چهار بعدی که زمان در آن برجسته تر از دیگر ابعاد است. اگر شاعر فضای قصابی و سلاخی شکل گرفته در مخیله را درست پرداخت کرده بود و هم مشبه و هم مشبه‌به را خوب حلاجی کرده بود و آن گاه به توصیف مشبه‌به بی هیچ نشانه ای از مشبه دست زده بود شعر اتفاق می‌افتاد. اکنون چه کرده است تنها مشبه به را به کمک ویژگی‌هایی از مشبه معرفی کرده است که چندان هم گویا نیست یعنی این که در خلق چیبستان هم توفیق چندانی نداشته است.

در متن دوم هم همین شگرد به کار رفته است خواننده زور بزند قفس را می‌شناسد قفسی که در ابتدای متن یک لفظ است و آنچه توصیف می‌شود ویژگی‌های مشبه است جاده و خطوط آن، رادیو اتومبیل و آزادی و در پایان هم شکستن قفس والسلام. این جا هم همان مشکل وجود دارد زیرا قفسی که می‌توانست فضای استعاری ما باشد در لفظ مانده است نه قفسی وجود دارد و نه پرنده‌ای در آن است و معلوم نیست چگونه می‌خواهد بشکند.

در متن سوم هم همان مشکل جلوه‌گری می‌کند نویسنده کوشیده است آن قاب عکس را که لابد ظل‌الله است معرفی کند حال کور شدن پریز و سوگند به روشنایی بماند که آسمان ریسمانی است که در فضایی دیگر سیر می‌کند.

دوست عزیز هر سه متن شما می‌توانست شعر باشد اگر فضای استعاری را می‌شناختید و برای این که بشناسید یک مثال می‌زنم شعر «داروگ» نیما را مجسم کنید با حدس فضای احساس نیما می‌کوشیم عمل‌کرد مخیله‌ی نیما را بررسی کنیم فرض کنید فضای دیکتاتور زده‌ی کشور در زمان نیما مشبه ما باشد او این فضا را به مزرعه‌ای که دچار خشک‌سالی است تشبیه کرده و فضای مشبه‌به ما همان مزرعه است حال با این فرض شباهت به توصیف آن مزرعه می‌پردازد بی آن که حتی اشاره‌ای هم به فضای مشبه داشته باشد یک شاهکار خلق می‌کند.

در ذهن شما هم در هر سه متن آن اتفاق اولیه افتاده است اما در توصیف،نه تنها فضاها را در هم آمیخته‌اید بلکه بیشتر فضای احساس را توصیف کرده‌اید و این همان مشکل کارهای شماست.

 

  • محمد مستقیمی، راهی
۱۱
شهریور

ارصاد و تسهیم آفت است یا آرایه

 

عنوان شعر اول : .

رفته ای و قلب قطره قطره آب می شود

با خودش می سوزد و هر شب کباب می شود

 

قلب مثل صندلی ای که شکسته پایه اش

رفته ای و با نسیمی هم خراب می شود

 

با نگاهت عاشقم کردی و حال رفته ای

منتها این دوریت روزی طناب می شود

 

حلقه ی داری که قلبم را به دار می کشد

با ربانی عکس من با مرگ قاب می شود

 

رفته ای و من به تو هرگز نمی رسم ولی

داستان عشق من روزی کتاب می شود

 

عنوان شعر دوم : .

تو بی خبر رفتی ولی من عهد نشکستم

در کنج خانه بی تو پوسیدم ولی ماندم

 

شاید بیایی و بیایی و بیایی و

درمان کنی درد مرا با بوسه ای، نم نم

 

اما نمی آیی، دلم را پس برای چه

اینگونه ویران ساختی، ویرانه مثل بم؟

 

پایان ندارد روز و شب های بدون تو

مانند بارانی تمام روز می بارم

 

پایان ندارد فکر بودن در کنار تو

فکر زمانی که در آغوش تو جا دارم

 

روزی که برگردی ز فرط ذوق می میرم

دست تو اما زنده خواهد کرد من را هم

 

رضا پارسا

 

نقد این شعر از : محمد مستقیمی (راهی)

 

عنوان شعر اول : .

رفته ای و قلب قطره قطره آب می شود

با خودش می سوزد و هر شب کباب می شود

 

قلب مثل صندلی ای که شکسته پایه اش

رفته ای و با نسیمی هم خراب می شود

 

با نگاهت عاشقم کردی و حال رفته ای

منتها این دوریت روزی طناب می شود

 

حلقه ی داری که قلبم را به دار می کشد

با ربانی عکس من با مرگ قاب می شود

 

رفته ای و من به تو هرگز نمی رسم ولی

داستان عشق من روزی کتاب می شود

 

نقد:

اگر متن را به عنوان یک نوشته در نظر بگیریم نشان می‌دهد که نویسنده تخیلی پویا و گسترده دارد و بیانگر این واقعیت هم هست که با آن که جوان است مطالعاتی درخور توجه دارد ولی هنگامی که از نگاه شاعرانگی به متن نگاه می‌کنیم و انتظار داریم با یک شعر روبرو باشیم توقعات ما بالا می‌رود بویژه این که آن شعر کلاسیک هم باشد زیرا قواعد و قوانین موسیقایی در شعر کلاسیک بر انتظارات ما می‌افزاید و ناچاریم ضعف‌های تکنیکی را هم باید مد نظر داشته باشیم.

من کارهای شما را که پیش از این استادان عزیزم نقد کرده‌اند مطالعه کرده‌ام اغلب با ضعف‌های موسیقایی روبرو هستند ولی این یک غزل شما بیش از حد از این ضعف رنج می‌برد دلیل آن هم وزن ثقیلی است که برای آن برگزیده‌اید و ناچار در اکثر مصراع‌ها آن را باخته‌اید کارهای قبلی شما و شعر بعدی هم که نقد خواهم کرد به خاطر این که وزن‌های روان‌تری دارند اگر لغزشی هم در اوزان آن‌ها دیده می‌شود ناچیز است. اگر می‌خواهید تنها در شعر کلاسیک کار کنید که توصیه نمی‌کنم چرا که قالب‌های شعر کلاسیک آفت‌های بسیاری دارد که خطرناک‌تر از همه ذهنیت کلاسیک است است که به شاعر منتقل می‌کند و او را به جایی می‌رساند که دیگر رهایی از آن کار حضرت فیل است و ذهنیت کلاسیک آن است که شاعر عادت می‌کند به قافیه‌بندی و مضمون پردازی و کلی‌گویی و کلی‌نگری که آفت بزرگی است که اغلب شاعران کلاسیک‌سرا به آن دچارند بیفتد بنا بر این پیشنهاد می‌کنم در قالب‌های نو هم مطالعاتی داشته باشید و سعی کنید آن‌ها را مورد مداقه قرار داده و تجربه‌هایی هم در آن‌ها داشته باشید تا به این بیماری مزمن دچار نشوید توجه داشته باشید این توصیه من از آن جهت است که شما شاعری جوان هستید و در ابتدای کار و آشنایی با آفت‌های شعر کلاسیک، شما را نجات می‌دهد اگر شما شاعری حتی میان‌سال هم بودید من چنین توصیه‌ای نمی‌کردم چون خود دچار این آفت بوده‌ام و با آن که خود عیب را دریافته و بیماری را شناختم تجربه‌ی آن را دارم که درمانش بسیار سخت است و باید خود پزشک باشی تا بتوانی درمان کنی به همین سبب امیدوارم که بتوانم شما را که استعداد درخور تقدیری در سرودن دارید از این آفت دور کنم.

از لغزش وزنی در این غزل که بگذریم به ماهیت تخیل شما می‌پردازیم و رگه‌های قافیه‌بندی را روشن می‌کنیم این آفت در شعر شاعرانی که بیماریشان مزمن است از همان ابتدای هر بیت دیده می‌شود اما در کار شما هنوز بیماری نصفه نیمه است در مصراع اول حکومت ردیف و قافیه پیدا نیست اما در مصراع دوم خودش را نشان می‌دهد:

با خودش می سوزد و هر شب کباب می شود

«کباب می‌شود» فعل سوختن را به شعر کشانده است و این کار شاعر نیست کار همنشینی ردیف با قافیه است.

با ربانی عکس من با مرگ قاب می شود

و «قاب می‌شود» ربان و عکس را به شعر کشانده است.

داستان عشق من روزی کتاب می شود

و «داستان عشق» حاصل همخوابگی حرام «کتاب» و «می‌شود» است

امیدوارم توانسته باشم شمه‌ای از ویروس‌های این بیماری را به شما معرفی کنم که تا حال توانسته در نیمی از ابیات شما رسوخ کند اگر این آفت به تمامی بیت سرایت کرد؛ به ذهن و خیال شما می‌رسد و آن وقت است که دیگر تنها می‌توانی نقش‌های حرام حاصل از هم‌خوابگی نامشروع ردیف و قافیه را به قلم درآوری که بهتر است مواظب باشی تا دچار این مصیبت نگردی.

عنوان شعر دوم : .

تو بی خبر رفتی ولی من عهد نشکستم

در کنج خانه بی تو پوسیدم ولی ماندم

 

شاید بیایی و بیایی و بیایی و

درمان کنی درد مرا با بوسه ای، نم نم

 

اما نمی آیی، دلم را پس برای چه

اینگونه ویران ساختی، ویرانه مثل بم؟

 

پایان ندارد روز و شب های بدون تو

مانند بارانی تمام روز می بارم

 

پایان ندارد فکر بودن در کنار تو

فکر زمانی که در آغوش تو جا دارم

 

روزی که برگردی ز فرط ذوق می میرم

دست تو اما زنده خواهد کرد من را هم

 

نقد:

اتفاقاً در راستای بحثی که به وجود آمد این غزل شاهد خوبی است اگر دقت کنید می‌بینید این غزل ردیف ندارد و تنها قافیه است در پایان آن که نمی‌تواند آفت اشاره شده را وارد کند چرا که یک واژه به تنهایی توان زیادی در ایجاد تخیل ندارد و همنشینی دو یا چند واژه آسیب را شدید می‌کند در این غزل یکی دو مورد به نظر می‌رسد واژه‌ی قافیه دخیل بوده است که آن هم نمی‌توان قسم خورد مثلاً نمی‌توان ادعا کرد که «بم«، « ویرانی» را به شعر کشانده یا «ویرانی»، «بم» را و همچنین بین دو واژه‌ی «باران» و «می‌بارم». یک نکته را اشاره کنم در علم بدیع کلاسیک آرایه‌ای با نام «ارصاد و تسهیم» است که به نظر من آرایه نیست و یکی از همان ویروس‌های بیماری‌زاست این آرایه بیان می‌کند که اگر خواننده بیت توانست قبل از رسیدن به قافیه آن را حدس بزند شاعر بیت شاهکار کرده است در حالی که ابیاتی از این دست همان قافیه‌بندی‌هایی هستند که نتجه‌ی همان هم‌خوابگی نامشروع ردیف و قافیه‌اند ببینید یک آفت بزرگ را آرایه معرفی کرده‌اند آرایه‌ای که شاعر کلاسیک‌سرا را به ورطه‌ای می‌کشاند که ناچار می‌شود آثار گذشتگان را نشخوار کند و این است که شعر کلاسیک ما به ابتذال کشیده شده است تمام شعرها مثل هم است و حتی آنان که مدعی هستند کشفی تازه دارند هم پیداست در شعر گذشتگان غور نکرده‌اند تا ببینند اینگونه سرودن، بارها تکرار شده و در این راستا مضمون تازه‌ای خلق نمی‌شود مگر این که شاعر پیش از قالب و وزن و ردیف و قافیه به آفرینش تازه ی خود رسیده باشد و پس از آفرینش به سراغ این قالب‌های پولادین برود و اگر توانست با تمام قید و بندها تخیل خود را درست همان گونه که در مخیله شکل گرفته در این قالب‌ها بیان کند آن وقت شاعر کلاسیک‌سرای مؤفق است تجربه به من نشان داده است که گاهی این قید و بندها، تخیل شکل‌گرفته شاعر را دگرگون می‌کنند و حاصل، چیزی می‌شود گاهی متناقض با آنچه در ابتدا شکل گرفته بود.

در پایان بار دیگر توصیه می کنم بیراهه‌ای را که من رفته‌ام و به ناکجا می‌رود نروید! از هیمن جا برگردید و با دقت مطالعه9کنید با آثار معاصرین مخصوصاً نوسراها بیشتر الفت برقرار کنید و قالب‌های نو را هم امتحان کنید که اگر بیماری مزمن شد در قالب‌های نو هم همان کاری را می‌کنید که بعضی از نوسرایان می‌کنند یعنی تخیل خود را به کمک واژگانی که گاهی تصادفی و اغلب از متن خود انتخاب می‌کنند بارور می‌سازند. مؤفق باشی!

 

  • محمد مستقیمی، راهی
۱۱
شهریور

کاریکلماتور در خدمت روایت

 

کسی از من گذشته است

کسی که از ماندن شانه خالی کرده

و جای خالی شانه هایش

زیر سرم

جامانده است

 

اشک

سالهاست در اتاق زندگی می کند

و این سرگذشت عشقی است

که آب

از سرش

گذشته‌‌‌ است...

 

به گذشته ای که آب رفته برمی گردم

به آبی که رفته

به خاطراتی که از دور کوچک شده اند

به کوچه ای که در آن

بزرگ شده ام

 

نیمی از من

در تنهایی بزرگ شده است

نیمی از تنهایی در همین کوچه

کنار همین درخت

 

دست می کشم

روی تنه ی درخت

روی جمله ی "دوستت دارم".‌‌..

دست های زیادی

در کشیدن این آه دست داشته اند

و من

دست می کشم

از دوست داشتن

از نوشتن گذشته ای که دلیلش را نمی دانم

 

امیر مهدی اشرف نیا

 

نقد این شعر از : محمد مستقیمی (راهی)

 

کسی از من گذشته است

کسی که از ماندن شانه خالی کرده

و جای خالی شانه هایش

زیر سرم

جامانده است

 

اشک

سالهاست در اتاق زندگی می کند

و این سرگذشت عشقی است

که آب

از سرش

گذشته‌‌‌ است...

 

به گذشته ای که آب رفته برمی گردم

به آبی که رفته

به خاطراتی که از دور کوچک شده اند

به کوچه ای که در آن

بزرگ شده ام

 

نیمی از من

در تنهایی بزرگ شده است

نیمی از تنهایی در همین کوچه

کنار همین درخت

 

دست می کشم

روی تنه ی درخت

روی جمله ی "دوستت دارم".‌‌..

دست های زیادی

در کشیدن این آه دست داشته اند

و من

دست می کشم

از دوست داشتن

از نوشتن گذشته ای که دلیلش را نمی دانم

 

نقد:

شعر چند فراز دارد که آن‌ها را با فاصله از هم جدا کرده‌اند که اگر فاصله هم نبود این جدایی پیدا بود و اما شرحی بر این فرازها داشته باشیم:

شعر با مصراع کسی از من گذشته است آغاز می شود که از کسی گذشتن در ابتدا مبهم است ولی در شرحی که تنها به نظر می‌رسد برای یک خلق زیبایی در زبان آمده ولی می‌توان آن را برای رفع ابهام اشاره شده هم به حساب آورد گرچه اطمینان دارم شاعر چنین قصدی نداشته است:

کسی که از ماندن شانه خالی کرده

و جای خالی شانه هایش

زیر سرم

جامانده است

بازی‌های زبانی در واژه‌های خالی و جا ماندن از همان نمونه است که تنها «از من گذشته است» را می‌تواند شرح بدهد ولی بیشتر برای ایجاد کاریکلماتور است. توجه داشته باشیم اگر بازی‌های زبانی و آرایه‌های لفظی در کلام اصل شوند به انحراف کشانده شده‌ایم این‌ها باید همه در خدمت روایت باشند تا پذیرفتنی شوند. فراز اول همان «مرا ترک کرده‌ای» است والسلام.

فراز دوم گریه‌ها در اتاق تنهایی است که باز به یک بازی زبانی می‌رود که دیگر آن سهم پیشین را هم نمی‌توان برایش قایل شد:

که آب

از سرش

گذشته‌‌‌ است...

که با سرگذشت و گذشته بازی شده است که حضورش کاریکلماتوری است.

فراز بعد، رفتن به گذشته است که این بار با بازی زبان آغاز می‌شود که البته این کاریکلماتور در خدمت روایت است و از دو نوع پیشین بهتر نشسته است:

به گذشته ای که آب رفته برمی گردم

به آبی که رفته

دو فراز پایانی یکی است و بیهوده به دو قسمت تقسیم شده است چون درختی است که بر آن یادگاری حک شده است یعنی جمله‌ی «دوستت دارم» و تنهایی شاعر و درخت که به نوعی این همانی شده است و شاید زیباترین رفتاری که در این شعر وجود دارد همین جاست و این فراز هم با بازی زبانی «دست کشیدن» که در خدمت روایت است پایان می‌یابد.

و اما ماهیت شعر که ساختاری استعاری دارد گرچه کشفی انفجاری در آن نیست و پیش پا افتاده می‌نماید اما در مقایسه با کارهای پیشین شاعر باید گفت پیشترفتی درخور توجه است و تشویق می‌کنم که رفتار ذهن خود را در خلق این اثر بیشتر مورد مداقه قرار دهد چرا که به نظر می‌رسد دارد به درک آنچه لازم است می‌رسد توفیق او آرزوی ماست.

 

  • محمد مستقیمی، راهی
۱۱
شهریور

مشکلات روایت

 

دستان یخ زده ی کوچه ها

پنجره ی چوبی را به لرزه انداخته بود

و در آن سوی پنجره

موریانه ای بر خفقان خود دست نوازش میکشید

و زمزمه ی تاریک چوب ها را ارث خانوادگی اش میدانست

 

عنوان شعر دوم : تولد خاموش

سکوت بر بال عقاب سوار شد

و تا زایمان یک حنجره پرواز کرد

تا در اولین خشونت تاریخ

در دهان اولین متهم مهمان سرزده باشد

 

عنوان شعر سوم : پس کوچه های درد

خانه ام در حوالی پس کوچه هایی ست

که واژه ی شیرین انسانیت دل را میزند

به اندازه ای که از سر سفره هامان دور نگه داشته ایم

که صورت اکنون جهان فقر است

 

زهرا فروغیان مرقی

 

نقد این اشعار از : محمد مستقیمی (راهی)

 

دستان یخ زده ی کوچه ها

پنجره ی چوبی را به لرزه انداخته بود

و در آن سوی پنجره

موریانه ای بر خفقان خود دست نوازش میکشید

و زمزمه ی تاریک چوب ها را ارث خانوادگی اش میدانست

 

نقد:

شعر شما به نظر می‌رسد در فضای خیالتان بخوبی شکل گرفته و استعاره‌ای که خلق شده کم‌نظیر است ولی در روایت آن کمی مشکل دارید. دقت کنید:

فضای تصویری خانه‌ایست که پنجره‌های چوبی آن را دستان یخ‌زده کوچه به لرزه درآورده تا این جا بسیار عالی روایت کرده‌اید گرچه اگر فعل روایت شما از ماضی به مضارع تبدیل می‌شد زنده‌تر بود چرا که گذشته دیگر گذشته است و این روایت باید در زمان جاری شود البته این زمان باید به افعال دنباله‌ی روایت هم سرایت کند. ابهام روایت شما که ظاهراً دغدغه‌ی پیام‌رسانی شما باعث شده این ابهام زاده شود و آن لغزیدن واژه‌ی «خفقان» است که مربوط به فضای احساس شماست و نباید به فضای خیال می‌آمد:

موریانه بر خفقان خود دست نوازش می‌کشید: این خفقان خفقانی است که موریانه خود خلق کرده یا خفقانی که خود درگیر آن است علاوه بر آن نوازش کردن خفقان چیست و چگونه است با این که مشخص است چه می‌خواهید بگویید اما این ابهام‌ها مانع شفافیت فضای تخیل شماست و به دنبال آن زمزمه‌ی تاریک چوب‌ها که میراث خانوادگی خود موریانه است یا دست کم مدعی آن است باز هم در ابهام است ببینید موریانه کیست که خفقان را نوازش می‌کند و میراثش زمزمه‌ی تاریک چوب‌هاست تصاویر در مه هستند و روشن دیده نمی‌شوند باز هم اشاره می‌کنم فضای استعاری شکل گرفته در خیال شما کم‌نظیر است اما روایت شما مشکل دارد بهتر است در روایت خود تجدید نظر کنید.

 

عنوان شعر دوم : تولد خاموش

سکوت بر بال عقاب سوار شد

و تا زایمان یک حنجره پرواز کرد

تا در اولین خشونت تاریخ

در دهان اولین متهم مهمان سرزده باشد

 

نقد:

همان مشکل اشاره شده در شعر پیشین را در این شعر هم داریم ابهام در تصویر ابتدایی، پرواز سکوت بر بال عقاب چیست تنها تصور عقابی است که در سکوت پرواز کرد و پروازی که تا زایمان یک حنجره ادامه داشت.‌زایمان حنجره در کی و کجا؟ این حنجره چگونه زاده شد در کجا زاده شد آیا حنجره در گلوی عقاب است یا در گلوی سکوت و این حنجره چگونه حنجره ایست نکند چون سکوت آمده نیاز به حنجره است بله نیاز هست ولی یک حنجره‌ی واقعی نه فقط واژه‌ی حنجره. در ادامه حنجره معرفی می‌شود کی؟ در اولین خشونت تاریخ که نامشخص است و کجا در دهان اولین متهم مهمان سرزده، ببینید نه زمان مشخص است نه مکان با آن که سعی شده حنجره معرفی شود اما با ابهام‌های بیشتری روبرو می‌شویم که مغایرت دارد با روایت روشن یک شعر خوب

 

عنوان شعر سوم : پس کوچه های درد

خانه ام در حوالی پس کوچه هایی ست

که واژه ی شیرین انسانیت دل را میزند

به اندازه ای که از سر سفره هامان دور نگه داشته ایم

که صورت اکنون جهان فقر است

 

نقد:

آن دو شعر پیشین در خلق فضای استعاری بخوبی مؤفق بود ولی در روایت مشکل داشت ولی در این شعر دیگر فضای استعاری در کار نیست شاعر خیلی زود به فریاد درآمده و همان فضای احساس خود را به تصویر کشیده است که در این گونه موارد می‌گوییم متن یک شعار است توجه داشته باشید روایت شاعرانه متن را شعر نمی‌کند و آن خاصیت استعاری بودن فضای تصویر است که حتی اگر شاعرانه هم نباشد شعر هست شما در این متن فریاد می‌زنید که:

وای

انسانیت نابود شد

والسلام خوب این پیام ساده را چرا می‌پیچانید به همین سادگی بیان کنید ببینید شعر اولی شما هر تفسیری را برمی‌تابد و بستگی دارد به فضای احساسی خواننده در لحظه خوانش ولی این آخری را هر خواننده‌ای بخواند به همین پیام ساده من می‌رسد پس شما شعار داده‌اید و جای شعار دادن در مقاله و بیانیه است نه در شعر و هنر.

 

  • محمد مستقیمی، راهی
۱۱
شهریور

یک آفت تازه

 

عنوان شعر اول : فصل بی کسی

به فصل قصه های بی کسی رسیده ام

به جاده هایی بی عبور و خاطره

به شبهایی پر از ستاره های گم شده

به انتهای هر چه دوست

رسیده ام

و در تکلم عبور عابران

به لحجه های ناشناس

نگاه های بی حصار

قلب هایی بی حضور عاطفه ....

زیبا

چه خسته می زند نگاه هر شبم

چه بی صدا شکسته بغض امشبم

نگفته ام به تو ولی به فکر رفتن دوباره ام

و دل به قصه های کودکی سپرده ام

که در میان قصه های کودکی

کسی، مرا به انزوای بی کسی نمی برد

نگاه حسته مرا

کسی طمع نمی کند

کسی به جرم سادگی ملامتم نمی کند

کسی همیشه در میان قصه ها

شب مرا پر از ستاره می کند

و در میان کوچه های کودکی

کسی دستهای کوچک مرا

که امروز ، پر از چروک روزگار خستگی است

به زیر بارش لطیف عاطفه

به بازی سنگ، قیچی و کاغذ می برد.

 

 

عنوان شعر دوم : روزگاری دور

زیبا

شاید

شاید شبی حضور همیشه مهتاب را فراموش کرده ایم

که نور در حنده هایمان گم شد

و گریه هایمان طعم تلخ هق هق گرفت

شاید شبی مهتاب پشن هرچه سایه، منتظرمان بوده

و ما ، بی خبر

ستاره می چیدیم و سایه ها را شماره می کردیم

تا حضور شب و سنگینی جاده را نفهمیم

 

شاید شبی مهتاب ...

 

نه زیبا، نه

آنچه از روزگاری دور برایمان مانده توهمی بیش نیست

توهم یک خواب ساده در حضور همیشه مهتاب

چراغ های روشن

آسمان آبی

و پرندگان کوچک پرواز

 

 

برشی کوتاه از شعر بلند روزگاری دور

 

عنوان شعر سوم : پرواز

شاید شبی

از تمام کوچه های شهر گذشتم

و بوی ترا

به باد سپردم

تا تمام تو را

پیچیده در گیسوی خود

به سمت فراموشی دور ببرد

اندکی آرام شوم

سکوت می خواهم

صدای گامت که هر لحظه می رود

و خاطراتت که می ماند....

 

سکوت می خواهم

سکوتی محض

ارامشی که در آن نروی

آغوشی که مرا گرم در آن گیری

آفتابی که برآید

گرمایی که بتابد....

 

همین که باد برخیزد

ترا در تمام کوچه ها پرواز خواهم داد

حتی لحظه ای از ناب ترین خاطراتت را نمی خواهم

 

 

ترا در تمام کوچه ها پرواز خواهم داد

نقد این شعر از : محمد مستقیمی (راهی)

عنوان مجموعه اشعار : نقره و مهتاب

 

عنوان شعر اول : فصل بی کسی

به فصل قصه های بی کسی رسیده ام

به جاده هایی بی عبور و خاطره

به شبهایی پر از ستاره های گم شده

به انتهای هر چه دوست

رسیده ام

و در تکلم عبور عابران

به لحجه های ناشناس

نگاه های بی حصار

قلب هایی بی حضور عاطفه ....

زیبا

چه خسته می زند نگاه هر شبم

چه بی صدا شکسته بغض امشبم

نگفته ام به تو ولی به فکر رفتن دوباره ام

و دل به قصه های کودکی سپرده ام

که در میان قصه های کودکی

کسی، مرا به انزوای بی کسی نمی برد

نگاه حسته مرا

کسی طمع نمی کند

کسی به جرم سادگی ملامتم نمی کند

کسی همیشه در میان قصه ها

شب مرا پر از ستاره می کند

و در میان کوچه های کودکی

کسی دستهای کوچک مرا

که امروز ، پر از چروک روزگار خستگی است

به زیر بارش لطیف عاطفه

به بازی سنگ، قیچی و کاغذ می برد.

 

فاطمه حقیقی

 

نقد این اشعاراز: محمد مستقیمی، راهی

نقد:

شعر شما در قالب نیمایی است قبل از پرداختن به ضعف‌های تکنیکی آن بهتر است بحثی در ماهیت آن داشته باشیم. اگر دقت کنید در سرتاسر این متن یک احساس فریاد شده است که حسرت روزگار کودکی است که هم وزن شعر نیمایی به آن لطافت بخشیده و هم روایت نیمه شاعرانه آن که این‌ها هیچ کدام ماهیتی نیستند. وزن که ماهیتی از هنر موسیقی دارد که ارتباطی با شعر ندارد و روایت شاعرانه هم تنها متن را ادبی می‌کند ولی هیچ کدام از این دو ماهیت متن را به شعر نمی‌برند و متن را هنری نمی‌سازند زیرا یک متن هنری و یک شعر، آفرینش است و آفرینش انسان از نوع آفرینش حقیقی نیست که آفرینش حقیقی خاص خالق هستی است آفرینش انسان از نوع آفرینش مجازی است که اوج این آفرینش آفرینش استعاری است یعنی اگر شاعر توانست در متنی که ارائه می‌دهد یک فضای استعاری خلق کند که قابل تأویل و تفسیر باشد به حدی که هر خواننده‌ای بتواند با آن ارتباط برقرار کرده و خود به تأویل متن بنشیند و به احساسی که از متن تأویل‌یافته‌ی خویش درک می‌کند برسد آن وقت آن متن را هنری و شعر می‌نامیم ولی اگر شاعری مثل شما یک احساس صرف و خاص را فریاد کند تنها خواننده‌ای ممکن است با آن ارتباط برقرار کند که احساسی کاملاً مشابه احساس فریاد شده داشته باشد البته این گونه متن‌ها را با یک تسامح می‌توان آفرینش از نوع مجاز مرسل دانست با علاقه‌ی جزء و کل یا سبب و مسبب یا همراهی که توان تأویل‌پذیری چندانی ندارند و با متن استعاری قابل مقایسه نیستند. شعر شما صرف نظر از ضعف‌های تکنیکی که به آن‌ها اشاره خواهم کرد یکی از انواع آفرینش مجاز مرسلی می‌تواند باشد نظیر شعر کوچه‌ی فریدون مشیری ولی یک شعر شاهکار نیست. تأویل‌پذیر نیست و همان است که هست و به تفسیر تازه‌ای نمی‌رسد و تنها یک احساس فراموش شده را در خواننده ممکن است برانگیزد. بکوشید خلق فضای استعاری را درک کنید تا شعرتان به اوج برسد.

حال ضعف‌های تکنیکی: بعضی از مصراع‌های شما وزن را باخته است:

به شبهایی پر از ستاره های گم شده

قلب هایی بی حضور عاطفه ....

زیبا

کسی دستهای کوچک مرا

که امروز ، پر از چروک روزگار خستگی است

به بازی سنگ، قیچی و کاغذ می برد.

و بعضی از مصراع‌ها ضعف تألیف دارد:

به انتهای هر چه دوست. مفهوم واضح و مشخصی از این مصراع دریافت نمی‌شود و احتمال می‌رود این نقص را وزن به شما تحمیل کرده باشد.

چه خسته می زند نگاه هر شبم. خسته زدن تعبیر مطلوبی نیست که به احتمال زیاد باز هم وزن این عیب را به شما تحمیل کرده است.

 

 

عنوان شعر دوم : روزگاری دور

زیبا

شاید

شاید شبی حضور همیشه مهتاب را فراموش کرده ایم

که نور در حنده هایمان گم شد

و گریه هایمان طعم تلخ هق هق گرفت

شاید شبی مهتاب پشن هرچه سایه، منتظرمان بوده

و ما ، بی خبر

ستاره می چیدیم و سایه ها را شماره می کردیم

تا حضور شب و سنگینی جاده را نفهمیم

 

شاید شبی مهتاب ...

 

نه زیبا، نه

آنچه از روزگاری دور برایمان مانده توهمی بیش نیست

توهم یک خواب ساده در حضور همیشه مهتاب

چراغ های روشن

آسمان آبی

و پرندگان کوچک پرواز

 

نقد:

دلم می‌خواهد این شعر را با متن پیشین مقایسه کنی و تفاوت‌ها را بخوبی دریابی چرا که این شعر در خلق فضای استعاری مؤفق است در حالی که متن قبلی این توفیق را نداشت توجه کن که این شعر فضایی در شبی مهتابی که به فراموشی رفته است تصویر می‌کند که این شب مهتابی می‌تواند هر چیز فراموش شده باشد و این است همان ویژگی که اشاره کردم که متن را استعاری می‌کند این شعر توان آن را دارد که با دیدگاه خواننده همراه شود و به تأویل برود تا او هرچه تفسیری را که دوست دارد بر آن منطبق کند اگر تفاوت این دو متن را که هر دو از آن خودتان است بخوبی درک کنید فضای استعاری را خواهید شناخت و از این پس مشکلی در خلق آن نخواهید داشت مجال آن نیست که ویژگی‌های دیگر فضای استعاری برایتان نقل کنم برای درک بیشتر پیشنهاد می‌کنم نقدهای مرا بر شعر دوستان دیگر مطالعه کنید چون در جای جای هر کدام گوشه‌ای را بیان داشته‌ام.

و اما تکنیک روایت این شعر عیبی ندارد جز یک غلط تایپی در مصراع زیر:

شاید شبی مهتاب پشن هرچه سایه، منتظرمان بوده

پشت، پشن تایپ شده بهتر است یک بار تایپ شده‌های خود را با دقت بخوانید تا از این اشتباهات نداشته باشد که گاهی ممکن است منتقد را به بیراهه ببرد.

 

 

برشی کوتاه از شعر بلند روزگاری دور

 

عنوان شعر سوم : پرواز

شاید شبی

از تمام کوچه های شهر گذشتم

و بوی ترا

به باد سپردم

تا تمام تو را

پیچیده در گیسوی خود

به سمت فراموشی دور ببرد

اندکی آرام شوم

سکوت می خواهم

صدای گامت که هر لحظه می رود

و خاطراتت که می ماند....

 

سکوت می خواهم

سکوتی محض

ارامشی که در آن نروی

آغوشی که مرا گرم در آن گیری

آفتابی که برآید

گرمایی که بتابد....

 

همین که باد برخیزد

ترا در تمام کوچه ها پرواز خواهم داد

حتی لحظه ای از ناب ترین خاطراتت را نمی خواهم

 

 

ترا در تمام کوچه ها پرواز خواهم داد

 

این شعر یک ویژگی دیگر دارد که باید آن را آفتی خاص نامید. فضای استعاری مورد انتظار ما در ابتدای متن شکل می‌گیرد ولی در میانه و کمی هم در انتها آنقدر خصوصی می‌شود که استعاره رنگ می‌بازد دقت کنید نباید شعر خود را دو نسخه‌ای کنید و ارزش آن را تا حد یک نامه‌ی عاشقانه پایین بیاورید فضای استعاری خلق‌شده در ابتدا بدک نیست و این مخاطب شعر، هر کسی و یا هر چیزی می‌تواند باشد تا خواننده آن را تعبیر کند ولی کم‌کمک آنقدر خصوصی می‌شود که متن را دو نسخه‌ای می‌کند و مخاطب شعر تنها همان مخاطب شاعر است نه چیز یا کسی دیگر به مصراع‌هایی که این آفت را وارد کرده در زیر اشاره می‌شود:

آغوشی که مرا گرم در آن گیری

حتی لحظه ای از ناب ترین خاطراتت را نمی خواهم

این دو مصراع آفتی را در بر دارد که شعر را به شعار تبدیل می‌کند.

 

  • محمد مستقیمی، راهی
۱۱
شهریور

ایجاز مخل

 

عنوان شعر اول : ترس

و چشمان بیمارت،

پرخاشِ ترس‌های همیشگی‌م

از نبودنت را در خود جای داده‌است...

 

عنوان شعر دوم : سوختم

مرا پُک زدی

و به زیر پایت انداختی

و من سال‌هاست از نبودت

می‌سوزم...

 

عنوان شعر سوم : صدا

به صدا هم میتوان خیره شد

وقتی تو لب باز میکنی...

نقد این شعر از : محمد مستقیمی (راهی)

عنوان مجموعه اشعار : سوختم

 

عنوان شعر اول : ترس

و چشمان بیمارت،

پرخاشِ ترس‌های همیشگی‌م

از نبودنت را در خود جای داده‌است...

 

امیرمحمد دیبایی نژاد

 

نقد این اشعاراز: محمد مستقیمی، راهی

نقد:

کوتاهی اشعار شما درخور ستایش است خوب تشخیص داده‌اید که زمان زمان سرعت است و امروز دیگر کسی حوصله‌ی متن‌های بلند را ندارد اما توجه داشته باشید این ایجازها در کلام شما نباید ایجاز مخل باشد یعنی کوتاهی نباید به ابهام‌هایی برسد که هیچ پیامی به خواننده در تصویر ارائه شده‌ی‌ شما ندهد درست است که شاعر نباید پیام‌رسانی کند اما باید تصویر خیالش گویا و روشن باشد تا خواننده بتواند متن او را تأویل و تفسیر کند این ارتباط اولیه پیام رسانی نیست تصویر تابلوی ارائه شده‌ی یک نقاش اگر روشن و گویا نباشد در ذهن بیننده به تأویل نمی‌تواند برود تا چه رسد که تفسیر هم بشود و اگر بیننده و خواننده در درک تصویر هنرمند دچار مشکل شوند هیچ ارتباطی برقرار نمی‌کنند و در نتیجه جذب آن هنر نمی‌شوند پیچیدگی‌ها باید در نگاه هنرمند باشد نه در ارتباطش با مخاطب.

این شعر کوتاه شما که چشمان بیماری را تصویر می‌کند که پرخاش در آن است آن هم پرخاش حاصل از ترس‌های همیشگی حاصل از نبودن صاحب چشمان ببینید با چند واژه‌ی ناملموس روبرو هستیم که هیچ کوششی در ملموس کردن آن‌ها نداشته‌اید: بیمار، پرخاش، ترس و نبودن این‌ها همه واژه هستند و مفهومی ناملموس که اگر در چشمانی جای بگیرند معلوم نیست آن چشمان را چگونه می‌کنند: لوچ، باباقوری، یا لطیف و مهربان یا غضبناک من حالتی در این چشمان که حتی بیماریشان هم معلوم نیست همان نرگس بیمار ادبیاتی خودمان است یعنی خماری یا واقعاً نگاه‌ها بیمارگونه است انصاف بدهید خواننده شما با این همه ابهام چه بکند؟ آن وقت انتظار دارید خواننده هم داشته باشید.

عنوان شعر دوم : سوختم

مرا پُک زدی

و به زیر پایت انداختی

و من سال‌هاست از نبودت

می‌سوزم...

 

نقد:

این شعر که می‌توانست بسیار عالی شکل بگیرد باز هم درگیر همان ابهام‌هایی است که ظاهراً حاصل ایجاز مخل است. تصویر ارائه شده یک سیگار است که راوی متن ماست که البته دو مصراع پایانی با سیگار بودن راوی مغایرت دارد چرا که سیگار زیر پا افتاده دیگر نمی‌سوزد تا چه رسد به این که سال‌ها بسوزد علاوه بر آن سوختن حاصل از نبودن است در حالی که اگر سیگار بود با بودنت می‌سوخت نه با نبودنت پس پدیده راوی نمی‌تواندسیگار باشد نکند سیگار استعاری است خوب اگر چنین باید بگویم یک سیگار استعاری هم باید تا پایان متن استعاری بماند نه این که ناگهان مشبه‌به به مشبه تبدیل شود و استعاره نابود گردد این است که می‌گویم می‌توانست شعر خوبی باشد اگر فضای استعاری آن را ویران نمی‌کردی!

عنوان شعر سوم : صدا

به صدا هم میتوان خیره شد

وقتی تو لب باز میکنی...

 

نقد:

شما استعداد خوبی در خلق فضاهای استعاری دارید اما گمان می‌کنم یا در سرودن تنبل هستید و زود می‌خواهید از شر آن خلاص شوید یا بیش از حد درگیر کوتاه سرودن شده‌اید و ایجازهایتان مخل شده است. در این شعر دو مصراعی دقت کنید تنها ابهام در خیره شدن است که معلوم نیست نتیجه خاصیت خود صدا یا صدا زننده که این ابهام در خیرگی نهفته است که گمان می‌کنم نیاز به توضیح دارد چرا صدا از دهان تو خیرگی می‌آفریند در حالی که به هر صدایی از هر دهانی می‌توان خیره شد دلیل خیرگی وقتی در متن نیست این ابهام را ایجاد می‌کند.

دوست عزیز چون استعداد شگفتی در شما می‌بینم این گونه ظالمانه به نقد می‌نشینم زیرا بر این باورم که توان خلق فضاهای استعاری شگفت‌انگیز را دارید پس بهتر هرچه زودتر آفت‌ها را بشناسید تا وقت تلف نکنید از نقد تند من دلگیر نشوید نیاز آن را احساس می‌کنم.

 

  • محمد مستقیمی، راهی
۰۶
شهریور

القاء احساس غیر متعارف

 

عنوان شعر اول : دوره ی تسبیح

اغاز خوبی داشت.... اما عشق گاهی، باید در اوج دلبری پایان بگیرد

دل دل کند بین دو راهی های مانده ، تا از مسیر آمده تاوان بگیرد

 

نقل جدایی من و تو نقل دریاست، دریا همیشه از رسیدن ناگریزست

یک عمر ساحل می نشیند پای او تا ،

اخر سراغش را شبی طوفان بگیرد

 

تقصیرها بر گردن تو نیست وقتی، حوا، هوای سیب در سر داشت یک عمر

شیطان رسید و زود در اب گل الود، قلاب را انداخت تا انسان بگیرد

 

حالا دعای من گناه بعدی توست، حالا گناه من، دعای بعدی تو

این دوره ی تسبیح را تکرار کن تا، مثل وبا این شهر را عصیان بگیرد

 

 

هرگز دری را وا نکن تا بسته باشد، هر راه برگشتی به سمت با تو بودن

این خانه با زندانی خود خو گرفته، دیگر نباید عطر زندانبان بگیرد‌

 

عنوان شعر دوم : مینا

این طرف خط میناست

ایستاده در کیوسک تلفن

صدای شلیک هایی که سمت سینه سرخ ها

نشانه می رود را می شمارد

 

آن طرف خط "من"

"تو"

"ما" ایستاده ایم

 

قطع می شود

وصل می شود

 

از زیر قرآن رد می شوی

پوتین هایت را جفت می کنی کنار اینه

و زودتر از صدایت به راه می افتی

 

با خودم فکر میکنم

سیم ها، حرف های سیم چین را بهتر می فهمند یا بی سیم چی را؟!

 

بوق می خورد

بوق می خورد

بوق می خورد

.

.

.

انقدر که گوش های تلفن صدای انفجار را می بلعند

 

می پرسی:

وقت "لی لی" چه فرقی می کند ادم کدام پایش را زودتر بردارد؟

 

 

عنوان شعر سوم : تئاتر

با بلیط مچاله ای روی

اخرین صندلی سوار شدم

جمعیت توی هم قدم میزد

من به تنهاییم دچار شدم

 

وقت اکران‌ چشم هایت بود

یک نفر پرده را عقب می برد

تا رسیدن به روزهایی که

هر نگاهت به درد من میخورد

 

تا رسیدن به روزهایی که

هر دومان نقشه ی پریدن را

بال هامان به سقف میخوردُ

باز تمرین دل بریدن را ...

 

روی سن امدی و خندیدی

قند توی دلم...چه شیرین ست

این که تو توی کادر باشی و من

سقف سالن چقدر پایین ست

 

عینکت را زدم به چشمانم

این غم از راه دور هم پیداست

من همان نقش دومت هستم

راستی نقش دومت این جاست؟

 

 

پرده ها روی سن جلو میرفت

پرده ی اخر نمایش بود

نور بر صندلی من می ریخت

جای خالی ...همین گزارش بود

 

فرزانه شفیعی

 

نقد این شعر از : محمد مستقیمی (راهی)

عنوان شعر اول : دوره ی تسبیح

اغاز خوبی داشت.... اما عشق گاهی، باید در اوج دلبری پایان بگیرد

دل دل کند بین دو راهی های مانده ، تا از مسیر آمده تاوان بگیرد

 

نقل جدایی من و تو نقل دریاست، دریا همیشه از رسیدن ناگریزست

یک عمر ساحل می نشیند پای او تا ،

اخر سراغش را شبی طوفان بگیرد

 

تقصیرها بر گردن تو نیست وقتی، حوا، هوای سیب در سر داشت یک عمر

شیطان رسید و زود در اب گل الود، قلاب را انداخت تا انسان بگیرد

 

حالا دعای من گناه بعدی توست، حالا گناه من، دعای بعدی تو

این دوره ی تسبیح را تکرار کن تا، مثل وبا این شهر را عصیان بگیرد

 

 

هرگز دری را وا نکن تا بسته باشد، هر راه برگشتی به سمت با تو بودن

این خانه با زندانی خود خو گرفته، دیگر نباید عطر زندانبان بگیرد‌

 

نقد:

انگار قافیه‌بندی در قالب‌های کهن به ویژه در غزل ناگزیر است با آن که وزن را به نوعی چارپاره غزل برده‌اید ولی همان پسوند غزل کار خود را می‌کند قافیه با ردیف همراه می‌شود و این ترکیب یک فضای خیال برای شاعر خلق می‌کند حال شاعرانی که مهارت بیشتری دارند مثل شما می‌کوشند به گونه‌ای آن را به فضای خیال اولیه گره بزنند دست کم به همان احساس اولیه ببرند و آنان که مهارت چندانی ندارند که آسمان و ریسمان را به هم می‌بافند. این بافتنی در مورد شما صادق نیست فضای احساس شما از ابتدا تا انتهای شعر یکدست می‌ماند اما پراکندگی تصویرهای جزء تابع همان همنشینی قافیه و ردیف هستند که ناگزیری آن را تا اندازه‌ای اشاره کردم حال ببینیم این پراکندگی‌ها تا چه حد است:

بیت اول که به نوعی برخورد تازه است با همان مضمون «که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل‌ها» که برخورد متفاوت شما قابل تقدیر است.

بیت دوم با قافیه‌ی توفان به فضای دریا می‌رود با این تفاوت که فضای احساس عاشقانه همچنان جریان دارد اما شما همان آغاز و پایان عشق را در هجران بیان می‌کنید با تصویری از دریا.

در بیت سوم و چهارم که قوافی انسان و عصیان هستند ناچار شما به فضای اسطوره‌ای خلقت می‌روید با همان کوشش که فضای احساسی عاشقانه را رها نکنید و نگاه شما به اسطوره هم تازگی دارد اما یادآور می‌شوم که در زندگی بخشیدن به این اسطوره چندان مؤفق نیستید و اسطوره در حد یک تلمیح باقی می‌ماند اگر اسطوره را زنده می‌کردید و به زمان می‌آوردید مؤفق بودید.

و بالاخره بیت آخر هم با قافیه زندانبان به فضای زندان می‌رود گرچه باز هم نگاه تازه شما به این تصویر قابل تقدیر است و چسباندن این فضا به فضای احساس عاشقانه هم توفیق دارد اما پراکندگی تصاویر تهمت قافیه‌بندی را از شما دور نمی‌کند

 

عنوان شعر دوم : مینا

این طرف خط میناست

ایستاده در کیوسک تلفن

صدای شلیک هایی که سمت سینه سرخ ها

نشانه می رود را می شمارد

 

آن طرف خط "من"

"تو"

"ما" ایستاده ایم

 

قطع می شود

وصل می شود

 

از زیر قرآن رد می شوی

پوتین هایت را جفت می کنی کنار اینه

و زودتر از صدایت به راه می افتی

 

با خودم فکر میکنم

سیم ها، حرف های سیم چین را بهتر می فهمند یا بی سیم چی را؟!

 

بوق می خورد

بوق می خورد

بوق می خورد

 

انقدر که گوش های تلفن صدای انفجار را می بلعند

 

می پرسی:

وقت "لی لی" چه فرقی می کند ادم کدام پایش را زودتر بردارد؟

نقد:

شعر بسیار خوبی است برای توصیف جنگ و برخورد مثبت با آن که این برخورد را توجیهی نیست. کاریکلماتورها به خوبی همراه روایت شده و تنها یک بازی زبانی نیستند بلکه در خدمت روایتند و این ویژگی شاید برای معرفی این کاربرد بهترین نمونه است که اغلب افراد وقتی درگیر کاریکلماتور می‌شوند چنان درگیر می‌مانند که شعرشان تابع کاریکلماتور می‌شود و اساس متن را اشغال می‌کند تا حدی که آن متن را باید کاریکلماتور نامید. شما از این عیب مبرا هستید شما این بازی زبانی را به خدمت روایت درآورده‌اید که همه‌ی بازی‌های زبانی و آرایه‌های لفظی باید در خدمت روایت باشند والا مضرند.

اوج شعر در مصراع پایانی است که معلولیت جنگی را در قالب یک بازی کودکانه تصویر می‌کند با این تفاوت که در بازی لی‌لی، کودک خود بازیگر است نه بازیچه و اگر جنگ را یک بازی بگیریم و بخواهیم مثبت به آن بنگریم باید نوع جنگ مشخص شود که جنگ مثبت، تنها دفاع است و مقدس و واجب نه هر جنگی که بازیگران هرگز لی‌لی نمی‌کنند. اگر این احساس را به من خواننده منتقل نکرده بود و این درگیری را برای من ایجاد نمی‌کرد که قطعاً خواست شاعر هم نیست شعر بسیار خوبی بود همان گونه که در ابتدا هم گفتم.

 

عنوان شعر سوم : تئاتر

با بلیط مچاله ای روی

اخرین صندلی سوار شدم

جمعیت توی هم قدم میزد

من به تنهاییم دچار شدم

 

وقت اکران‌ چشم هایت بود

یک نفر پرده را عقب می برد

تا رسیدن به روزهایی که

هر نگاهت به درد من میخورد

 

تا رسیدن به روزهایی که

هر دومان نقشه ی پریدن را

بال هامان به سقف میخوردُ

باز تمرین دل بریدن را ...

 

روی سن امدی و خندیدی

قند توی دلم...چه شیرین ست

این که تو توی کادر باشی و من

سقف سالن چقدر پایین ست

 

عینکت را زدم به چشمانم

این غم از راه دور هم پیداست

من همان نقش دومت هستم

راستی نقش دومت این جاست؟

 

پرده ها روی سن جلو میرفت

پرده ی اخر نمایش بود

نور بر صندلی من می ریخت

جای خالی ...همین گزارش بود

 

نقد:

پرشی که شاعر را از فضای تئاتر به فضای عاشقانه خیال می‌برد زیباست اما روایت ابهام‌هایی دارد که به نظر می‌رسد وزن و قافیه به شما تحمیل کرده است:

در بند اول با سوار شدن به صندلی به خوبی حرکت ذهنی تصویر می‌شود اما در پایان بند دوم ابهامی وجود دارد که تهمت تحمیل در پی دارد:

وقت اکران‌ چشم هایت بود

یک نفر پرده را عقب می برد

تا رسیدن به روزهایی که

هر نگاهت به درد من میخورد

این «به درد من می‌خورد» گویا نیست یک کلی‌گویی است که حدس می‌زنم نتوانسته‌ای آنچه را می‌خواستی بیان کنی گرچه در بند بعدی سعی می‌کنی آن روزها را توصیف کنی که باز هم با حذف‌های تحمیلی مؤفق نمی‌شوی:

تا رسیدن به روزهایی که

هر دومان نقشه ی پریدن را

بال هامان به سقف میخوردُ

باز تمرین دل بریدن را ...

در بند بعد هم بیان شیرینی قند به طنز جلفی رسیده و دلیل کوتاهی سقف سالن هم نامشخص است.

بحث عینک و رد دیدگاه‌ها جالب است ولی در پایان جای خالی خوب پر نشده است.

 

  • محمد مستقیمی، راهی
۰۶
شهریور

خود سانسوری

 

عنوان شعر اول : شعر1

لب های رنگی ات را که جا می گذاری

دست باد خواهم داد

نقاش عشوه گری که

می دانم در برابر زیبایی ات

پریشان تر خواهد شد

اگر خواب پروانه ها همیشه یک رنگ نیست

و برگ ها مدام می میرند

رویش انتظاری ست

که باران نام دارد

 

عنوان شعر دوم : شعر2

گلدان با دهانی باز

ها که می کند

گل می دهد

پشت پنجره ای که خورشید هر روز

دست می برد توی تنش

و باد طوری راهش را کج می کند

که چشم هایش درست بیفتد توی چشم هاش

بانوی درهای بسته!

امتداد تصویرهای آینه!

زخمی تمام ساعت ها!

می بینی؟

جهان از پشت پنجره هم می تواند

بزاید

 

عنوان شعر سوم : شعر3

خدای جاروهای پیشی!

خدای زنبیل های کوچک رنگی!

خدای آفتاب خورده ی عباپوش مشکی!

خدای گوشه نشین جدول!

زمین خوردن را بلدی

و زخم ها را می فهمی

مادر تمام کوچه های خاکی!

مادر بچه های فوتبال زیر ذل آفتاب!

با توپ های لاکی

شام کی آماده می شود؟

بچه ها به خواب رفته اند

آب به جوش آمده ات را

روی تمام صندلی های سازمان های قانونی بریز

صبح که دوباره بیاید

به پیامبرانت

بشارت ده

شهر آغاز شده

و معجزه شان باید سکه باشد

 

فاطمه جمعه شاد

 

نقد این شعر از : محمد مستقیمی (راهی)

نقد:

شعرهایت یک سیر نزولی دارند از خوب به ضعیف. شعر اول خوب است و شعر دوم ماهیت خوبی دارد ولی در روایت قدری مشکل دارد که باید آن را متوسط دسته‌بندی کنم و شعر سوم به شعار رسیده است که بهتر است ویژگی‌های این دسته‌بندی را بررسی کنیم:

شعر اول فضای استعاری خوبی را شکل داده است البته می‌توانست عالی باشد یک ایراد که شاید از نظر عده‌ای ایراد نباشد و برجستگی باشد نامعلوم بودن مخاطب شعر است که خواننده بیشتر درگیر شناختن این مخاطب می‌شود و از فضای اصلی شعر دور می‌گردد. شناخت این مخاطب به گونه‌ایست که حل آن حسی به خواننده می‌دهد که انگار هدف از سرودن همین بوده است و بس و باید اشاره کنم که شعرهایی از این دست که در پایان تنها پدیده‌ی توصیفی شناخته می‌شود شعر نیستند و چیستان هستند البته شعر شما این هدف را دنبال نمی‌کند و فضای استعاری ترسیم شده در آن کامل است ولی اگر این مخاطب معرفی شده بود بهتر بود و نکته دیگر این که در پایان معرفی باران می‌توانست زیباتر باشد:

رویش انتظاری‌ست

که باران نام دارد

شعر دوم مشکلاتی دارد که آن را تا سطح متوسط پایین می‌آورد. یکی ابهامی است که در مرجع ضمیرها دیده می‌شود:

که چشم‌هایش درست بیفتد توی چشم‌هاش

دقت کنید هیچ کدام از دو مرجع روشن نیستند علاوه بر آن این آوردن دو ضمیر عین هم در یک عبارت با آن که دو مرجع «باد و گلدان» پیش از این عبارت آمده‌اند اما جابجایی آن‌ها مشخص نیست در این گونه موارد باید تأملی در روایت داشته باشیم اتفاقاً زبان فارسی از زبان‌هایی که این ابهام کمتر در آن دیده می‌شود پس بهتر است مراقب باشیم و اما ابهامی که در پایان شعر دیده می‌شود و شاید تعمدی در کار بوده است و من باور دارم که این ابهام عمدی است به دلایلی که اشاره نمی‌کنم و خود شاعر می‌داند ولی یادآور می‌شوم که این گونه خودسانسوری‌ها درست نیست البته اگر حدس من در خود سانسوری درست باشد توصیه می‌کنم شگردهای کنایی را برای روایت این گونه موارد پیدا کنید همان گونه که در این جا به کار گرفته‌اید که ظاهراً نیاز نبوده است اگر هم اشتباه می‌کنم به برداشت شخصی من نسبت دهید و به ذهنیت خواننده که اگر ایرادی هست از خواننده است:

بانوی درهای بسته!

امتداد تصویرهای آینه!

زخمی تمام ساعت‌ها!

می بینی؟

جهان از پشت پنجره هم می‌تواند

بزاید

ولی اگر بپذیریم که این تصویر به همین شکل که آمده باید می‌آمد ابهامی که در «امتداد تصویرها و زخمی ساعت‌ها» نهفته است به جا می‌ماند این کنایه‌ها روشن نیستند گرچه خواننده از «درهای بسته» به تعبیری می‌رسد ولی اگر روشنایی بیشتری در این دو کنایه بود بهتر بود.

و شعر سوم که می‌توانست فضای استعاری به گونه‌ی دو شعر پیشین شکل بگیرد با خداهایی که در ابتدا شعر می‌آیند ولی پس از دو سه مصراع به ورطه‌ی شعار می‌افتد و خداها در خدای یکتا ادغام می‌شوند و متن تنها یک گلایه است از خدا که چرا چنین است باید توجه داشته باشیم هر گاه متنی به یک پیام شسته رفته برسد و همه‌ی خوانندگانش به یک برداشت مشخص برسند آن متن دیگر بیانیه است و شعر نیست افتادن در این ورطه متأسفانه بلایی است که اغلب دچار آن می‌شویم و دلیلش هم رسالت پیام رسانی است که ما ایرانیان به آن مبتلا هستیم و باید خود را مداوا کنیم و بدانیم که جای پیام رسانی در هنر و ادبیات نیست شعر و ادبیات و تمام هنرها آیینه‌هایی هستند که مخاطب خود را در آن‌ها می‌بیند نه هنرمند را. اشاره کنم که همین متن شعارزده هم ابهام‌هایی دارد که بهتر است اشاره کنم اولین ابهام در صفت «پیشی» است که برای جارو آمده که من نفهمیدم چیست البته شاید ضعف از من خواننده باشد نمی دانم و دوم در دو مصراع پایانی آغاز شدن شهر و سکه بودن معجزه را هم نفهمیدم:

شهر آغاز شده

و معجزه‌یشان باید سکه باشد

 

  • محمد مستقیمی، راهی
۰۶
شهریور

شگردهای روایت

 

عنوان شعر اول : خبر آمدنت

خبر را دست به دست می چرخانی

به من که رسیدی

پای گل های روسری ام آب می ریزی

دکمه های پیراهنم

سرک می کشند به انارهایی که

قرار بود با دست های تو چیده شوند

نقل های دامنم را

برای روز مبادا نگه میدارم

خبر به انتهای کوچه رسید

ریسه می رود حیاط

کل می کشند درخت ها

شمعدانی ها خواب تور سفید می بینند

تو

با بهار می آیی

تکه

تکه

تکه استخوان هایت را بو می کنم

دست هایت را

کجای جنگ جا گذاشته ای

که هر چه دست می برم

انگشت حلقه ات را پیدا نمی کنم

روز مبادا رسید

خبر کوچه را پر می کند

باد گل های روسری ام را می چیند

و نقل ها به سوگ آمدنت

سیاه می پوشند

 

عنوان شعر دوم : جنگ

فهمم را میان کلمات روزنامه می پیچم

روزنامه ای که تاری اتاق را می برد

و نور را به پیشانی ات می کوبد

فهمم را میان کلمات روزنامه می پیچم

روزنامه پر می شود از کودکانی که

راه خانه را گم کرده اند

به یتیم خانه ها

به خانه های یتیم

هیچ روزنامه ای سرک نمی کشد

تو

دست بکش از پنجره

خواب را از پیشانی ات دور کن

نوری که به قلبت اصابت نکند

نور نیست

کور سوئی ست برای رنجیدن

کور سوئی ست برای رنجاندن

فهمم را میان کلمات روزنامه می پیچم

روزنامه ای که درد را

در آن به هر زبانی بنویسم

درد می کند

و آتش را در هر گوشه اش

خانه های زیادی را می سوزاند

و تو را

هر گوشه این اتاق پنهان کنم

گوشه ای از جنگ را

از روزنامه ها دور کرده ام

فهمم را میان کلمات روزنامه می پیچم

ملحفه سفید را روی شانه ات

و ترس در مشت هایم گره می خورد

فردا

روزنامه ها تیتر می زنند

زنی دوست نداشت

محبوبش را در لباس جنگ ببیند

 

پ ن: من چقدر احمق بودم که می خواستم لکه های خون راازشیشه ها پاک کنم باروزنامه هایی که از جنگ می نویسند (داود سوران)

 

عنوان شعر سوم : صلح

از صلح حرف می زنی

با لباسی که بوی جنگ می دهد

 

گلوله را به خانه می بری

و پیشانی مادرت را می بوسی

بندهای پوتینت را

به موهای دخترت می بافی

و به یاد چشم

پسرانی که به بلوغ نمی رسند

برای پسری که در راه نداری

نام زیبا انتخاب می کنی

 

از صلح حرف میزنی

با جای خالی صفحه دوم شناسنامه ات

با زنی که جنگ

اثر پدرش را مفقود کرده است

 

به اتاق پناه می بری

با تنی که بوی جنگ می دهد

و می اندیشی

به جنگنده ای که صبح تو را

به کودکان نشان خواهد داد

 

رها زاهدی (پرهام)

 

نقد این شعر از : محمد مستقیمی (راهی)

عنوان شعر اول : خبر آمدنت

خبر را دست به دست می‌چرخانی

به من که رسیدی

پای گل‌های روسریم آب می‌ریزی

دکمه‌های پیراهنم

سرک می‌کشند به انارهایی که

قرار بود با دست‌های تو چیده شوند

نقل‌های دامنم را

برای روز مبادا نگه می‌دارم

خبر به انتهای کوچه رسید

ریسه می‌رود حیاط

کل می‌کشند درخت‌ها

شمعدانی‌ها خواب تور سفید می‌بینند

تو

با بهار می‌آیی

تکه

تکه

تکه استخوان‌هایت را بو می‌کنم

دست‌هایت را

کجای جنگ جا گذاشته‌ای

که هر چه دست می‌برم

انگشت حلقه‌ات را پیدا نمی‌کنم

روز مبادا رسید

خبر کوچه را پر می‌کند

باد گل‌های روسریم را می‌چیند

و نقل‌ها به سوگ آمدنت

سیاه می‌پوشند

 

نقد شعر اول:

شعر مؤفقی است بویژه در روایت، شگردهایی دیده می‌شود که هم روایت را لطیف و غافلگیرکننده می‌کند هم به توصیف کمک می‌کند. شعر که فضای جنگی دارد با خبری آغاز می‌شود که مخبر با موضوع خبر یکی است و این یگانگی یکی از آن شگردهای زیباست و بعد سرایت این خبر به پدیده‌های ریز و درشت: از گل‌های روسری که مخبر آن‌ها را آبیاری می‌کند ولی در اصل با اشک صاحب روسری آبیاری شده‌اند و این درآمیختگی پدیده‌ها شگرد دیگری است که روایت را برجسته می‌کند و بعد تصویری بسیار زیبا و زیرکانه با سرک کشیدن دکمه‌های پیراهن به انارهایی که قرار بوده است با دست‌های مخبر چیده شوند. تصویر گرچه اروتیک است اما ساختار زننده و چندش‌آوری چون بسیاری از تصویرهای جوانان امروزی ندارد بسیار لطیف و دو بعدی است و شاید در نگاه ابتدایی ظاهر نشود و این هم شگرد دیگری برای روایت آنچه در فرهنگ ما تابو است ولی روایت آن گاهی ضرورت دارد و بالاخره نقل‌های دامن که برای روز مبادا هستند و این نقل‌ها و روز مبادا هم همان شگرد قبلی است با پنهان‌کاری بیشتر چرا که ضرورت دارد پنهان‌تر باشد. از این جا به بعد خبر، خود شخصیت می‌یابد و بی آن که نیاز به مخبر داشته باشد خود تا انتهای کوچه می‌رود زیرا لازم است مخبر در همین فضا بماند و بعد ریسه رفتن حیاط با آن ایهام زیبا در واژه‌ی «ریسه» و کل کشیدن درختان و خواب دیدن شمعدانی‌ها که به گل سفید نشتنشان به رؤیا تبدیل شده است. از این جا به بعد تو می‌آیی که پیش از این با خبر آمده‌ای و این تو دیگر استخوان‌هاست که با بهاری که با ریسه رفتن حیاط و کل کشیدن درختان و رؤیای شمعدانی‌های آمده است می‌آیی و بعد آنچه که در این استخوان‌ها جستجو می‌شود زیباست بوی تو و انگشت انگشتری که در آن ها نیست و معلوم نیست دست‌ها در کجای جنگ مانده است و این اوج شعر است. واقعاً دست‌های شهید در کجای جنگ مانده است؟ پرسشی که هماره در تاریخ جاری است و این حستجو زیباست چرا که روز مبادا رسیده است و دستان تو نیست تا حلقه‌ی روز مبادا را بر انگشتت کنم و در انتها خبر به باد تبدیل می‌شود و گل‌های روسری را تاراج می‌کند و سیاه‌پوشی نقل‌های دامن.

آغازی زیبا، روایتی شگفت‌انگیز و یک پایان ادامه‌دار تا همیشه‌ی تاریخ. یک فضای استعاری کامل در فضایی جنگی.

عنوان شعر دوم : جنگ

فهمم را میان کلمات روزنامه می‌پیچم

روزنامه‌ای که تاری اتاق را می‌برد

و نور را به پیشانیت می‌کوبد

فهمم را میان کلمات روزنامه می‌پیچم

روزنامه پر می‌شود از کودکانی که

راه خانه را گم کرده‌اند

به یتیم‌خانه‌ها

به خانه‌های یتیم

هیچ روزنامه‌ای سرک نمی‌کشد

تو

دست بکش از پنجره

خواب را از پیشانیت دور کن

نوری که به قلبت اصابت نکند

نور نیست

کور سوئی‌ست برای رنجیدن

کور سوئی‌ست برای رنجاندن

فهمم را میان کلمات روزنامه می‌پیچم

روزنامه‌ای که درد را

در آن به هر زبانی بنویسم

درد می‌کند

و آتش را در هر گوشه‌اش

خانه‌های زیادی را می‌سوزاند

و تو را

هر گوشه‌ی این اتاق پنهان کنم

گوشه‌ای از جنگ را

از روزنامه‌ها دور کرده‌ام

فهمم را میان کلمات روزنامه می‌پیچم

ملحفه‌ی سفید را روی شانه‌ات

و ترس در مشت‌هایم گره می‌خورد

فردا

روزنامه‌ها تیتر می‌زنند

زنی دوست نداشت

محبوبش را در لباس جنگ ببیند

 

پ ن: من چقدر احمق بودم که می‌خواستم لکه‌های خون راازشیشه‌ها پاک کنم باروزنامه‌هایی که از جنگ می‌نویسند. (داود سوران)

نقد شعر دوم:

این هم یک شعر مؤفق دیگر قهرمان شعر پیشین «خبر» بود و قهرمان این شعر «روزنامه» است روزنامه‌ای که راوی درک و فهمش را میان کلمات روزنامه «می‌پیچد» انگار لای روزنامه پیچیده است تا به سطل بسپارد کنایه‌ای بسیار زیبا در این که روزنامه با درک ما چه می‌کنند؟! و پس کاربرد دیگر و اصلی روزنامه به میان می‌آید و آن پاک کردن شیشه با روزنامه است که برترین استفاده‌ی از آن معرفی می‌شود چرا که شیشه‌ها را پاک می‌کند تاری اتاق را می‌برد و نور را به پیشانیت می‌کوبد در این جا راوی به ترجیح‌بند خود بر می‌گردد: « فهمم را میان کلمات روزنامه می‌پیچم» و اشاره می‌کند به آنچه که روزنامه‌ها می‌کنند و آنچه که باید بکنند و نمی‌کنند:

روزنامه پر می‌شود از کودکانی که

راه خانه را گم کرده‌اند

به یتیم‌خانه‌ها

به خانه‌های یتیم

هیچ روزنامه‌ای سرک نمی‌کشد

و بعد به خود می‌آید و نهیب می‌زند به خویش که چرا نوری که از پنجره‌ی پاک شده به پیشانیت خورده به قلبت اصابت نکرده و دل خوش کرده‌ای به روزنامه‌ها و خبرها؟ و دوباره با ترجیح‌بند با خود درگیر می‌شود که بیان درد از زبان روزنامه‌ها خود درد است و و بیان آتش، خانه‌سوز است و با یک شگرد زیبا در همین فضا گریز می‌زند به که اگر تو را از روزنامه‌ها پنهان کنم و در پستوی خانه بگذارم گوشه‌ای از جنگ و تاریخ را از روزنامه‌ها دور کرده‌ام و برای آخرین بار به ترجیح‌بند خود برمی‌گردد و رفتاری می‌کند که که تیتر فردای روزنامه‌ها ‌شود: عکس شهید را با ملحفه‌ی سفید می‌پوشاند و مشت‌هایش را گره می‌کند:

ملحفه‌ی سفید را روی شانه‌ات

و ترس در مشت‌هایم گره می‌خورد

فردا

روزنامه‌ها تیتر می‌زنند

زنی دوست نداشت

محبوبش را در لباس جنگ ببیند

آغازی زیبا و کند و کاوهای درونی راوی زیبا و گریز، زیباتر و یک پایان خوب.

 

عنوان شعر سوم : صلح

از صلح حرف می‌زنی

با لباسی که بوی جنگ می‌دهد

 

گلوله را به خانه می بری

و پیشانی مادرت را می بوسی

بندهای پوتینت را

به موهای دخترت می‌بافی

و به یاد چشم

پسرانی که به بلوغ نمی‌رسند

برای پسری که در راه نداری

نام زیبا انتخاب می‌کنی

 

از صلح حرف می‌زنی

با جای خالی صفحه دوم شناسنامه‌ات

با زنی که جنگ

اثر پدرش را مفقود کرده است

 

به اتاق پناه می‌بری

با تنی که بوی جنگ می‌دهد

و می‌اندیشی

به جنگنده‌ای که صبح تو را

به کودکان نشان خواهد داد

 

نقد شعر سوم:

و قهرمان شعر سوم یک رزمنده است که مخاطب شعر است مخاطبی که باز هم با یک شگرد زیبا به نقد کشیده شده است. رزمنده‌ای که با لباس رزم از میدان برگشته با بوی باروت از صلح سخن می‌گوید و قطار فشنگ بر دوش و در رؤیاهایش با دختر نداشته‌اش بازی می‌کند و نامی زیبا برای پسر نداشته‌اش انتخاب می‌کند و برای همسرش که نامش در صفحه دوم شناسنامه‌اش نیامده یعنی همان همسر نداشته‌اش که دختر یک مفقودالاثر است از صلح سخن می‌گوید و با همان بوی باروت تنش به اتاق پناه می‌برد در حالی که به جنگنده‌ای می‌اندیشد که فردا برای بمباران پرواز می‌کند تا کودکان را بکشد.

یک فضای جنگی بسیار گسترده در استعاره‌ای شگفت که هرچیز و هرکس را که در جای خود نیست در بر دارد یک انتقاد گسترده که تنها در جنگ نیست که همه جاست و شعر سوم مؤفق شماست.

 

  • محمد مستقیمی، راهی
۰۶
شهریور

مه‌آلودگی فضای تصویر

 

عنوان شعر اول : دست هایی که سرباز ای را تکان می داد

 

تعطیل شدند،

پنجره های کلاس

از گلویمان پایین نرفت

خورده شیشه ها

 

آزاد شد

روحِ تخته سیاه

و ریختند زمین، جسمِ کلمات...

آقا معلم رفته بود که بر گردد...

 

لحظه ای کوبیدند به در،

آوار های بالا سَرمان

 

دیدیم رفتن و کم شدن مان را...

و دست هایی که سرباز ای را تکان می داد

 

بیدار شو سجاد

مادرت لقمه آورده

 

 

عنوان شعر دوم : تکه های جنگ

 

از تکه های جنگ،

که بر زمین افتاده

از تکه های جنگ،

لا به لایِ جیب های مان

می ترسم...

از عروسکم ساره...

نفس نمی کشد

 

از عقربه هایی که به امروز نمی رسند...

 

فرار می کنم

از آجر های خانه

که یکی یکی...

از دیوارِ زندگی پیاده می شوند

 

می ترسم از پدر

از شب ادراری هایش

 

از صبح...

که هیچ آبی از آسیاب نیفتاد

 

 

عنوان شعر سوم : گردنِ خانه

 

پنجره های ریزی ست،

فاصله مان تا هم...

 

یکی چراغِ عروسیِ روشن دار

یکی چراغِ عزای خاموش

یکی بچه اش نمی خوابد

یکی سالهاست،

گهواره اش را به خواب برده اند...

تکان می دهی و پا نمی شود

 

سیرم نمی کند،

این همه تنهایی

 

بیدار شو...

تپانچه را تا گردنِ خانه بالا کشیده است،

سرمای جنگ

 

نیلوفر ناظری

 

نقد این شعر از : محمد مستقیمی (راهی)

عنوان مجموعه اشعار : از جنگ برگشته

 

عنوان شعر اول : دست هایی که سربازی را تکان می‌داد

 

 

تعطیل شدند،

پنجره‌های کلاس

از گلویمان پایین نرفت

خرده شیشه‌ها

 

آزاد شد

روحِ تخته‌سیاه

و ریختند زمین، جسمِ کلمات...

آقا معلم رفته بود که برگردد...

 

لحظه‌ای کوبیدند به در،

آوارهای بالا سَرمان

 

دیدیم رفتن و کم‌شدن‌مان را...

و دست‌هایی که سربازی را تکان می‌داد

 

بیدار شو سجاد

مادرت لقمه آورده

 

عنوان شعر دوم : تکه‌های جنگ

 

از تکه‌های جنگ،

که بر زمین افتاده

از تکه‌های جنگ،

لا به لایِ جیب‌های‌مان

می ترسم...

از عروسکم ساره...

نفس نمی‌کشد

 

از عقربه‌هایی که به امروز نمی‌رسند...

 

فرار می کنم

از آجرهای خانه

که یکی یکی...

از دیوارِ زندگی پیاده می‌شوند

 

می ترسم از پدر

از شب ادراری‌هایش

 

از صبح...

که هیچ آبی از آسیاب نیفتاد

 

 

عنوان شعر سوم : گردنِ خانه

 

پنجره‌های ریزی‌ست،

فاصله‌مان تا هم...

 

یکی چراغِ عروسیِ روشن دارد

یکی چراغِ عزای خاموش

یکی بچه‌اش نمی‌خوابد

یکی سال‌هاست،

گهواره‌اش را به خواب برده‌اند...

تکان می‌دهی و پا نمی‌شود

 

سیرم نمی‌کند،

این همه تنهایی

 

بیدار شو...

تپانچه را تا گردنِ خانه بالا کشیده است،

سرمای جنگ

 

نقد:

هر سه شعر شما از نگاه ماهیت قابل توجه است فضاهای ترسیمی و روایتی استعاری و تأویل‌پذیرند اما روایت شما در تمام آثار پر از ابهام‌های گوناگون است که لازم می‌دانم به همه‌ی آن‌ها اشاره کنم:

پایین نرفتن خرده‌شیشه‌ها از گلو تصویری است که تصوری بر آن نیست اگر شیشه‌های کلاس شکسته‌اند و کلاس تعطیل شده است خرده شیشه‌ها در گلو چه می‌کنند؟ مگر این که آن‌ها استعاره بگیریم که این گونه استعاره‌های ناگهان در فضایی ناآشنا رایج نیست و درست هم نمی‌نماید به همین دلیل که ابهام ایجاد می‌کند چون خرده‌شیشه‌ها واقعی هستند و نمی‌توان آن‌ها را استعاری گرفت

و دیگر به هم ریختگی ارکان جملات بی هیچ منطقی:

و ریختند زمین، جسمِ کلمات...

آقا معلم رفته بود که برگردد...

 

لحظه‌ای کوبیدند به در،

جسم کلمات بر زمین ریختند

لحظه‌ای به در کوبیدند این آشفتگی برای چیست لابد به منظور ایجاد موسیقی است که نه تنها ایجاد نشده بلکه ویرانگری هم کرده است.

و ابهام در این دو مصراع:

لحظه‌ای کوبیدن به در

آوارهای بلای سرمان

که این ابهام هم به نظر می‌رسد نتیجه‌ی همان جابجایی نابجاست ابتدا این که کوبیدن نباید مصدر باشد و لابد کوبیدند است و ظاهراً فاعلی ندارد مگر این که از پس بیاید و آوارها فاعل آن باشد حالا با این تفسیر در زدن آوار چگونه است؟ و با در زدنش چه اتفاقی می‌افتد؟ این همان ابهامی که در روایت است.

در مورد رسم‌الخظ هم باید دقت کنید ظاهراً من توانستم اصلاح کنم یکی همان مصدر بود و دیگر (سرباز ای) است که لابد (سربازی) درست است و خورده شیشه‌ها که اصلاح شد و مواردی دیگر هم بود که بهتر است به متن اصلاح شده توجه کنید.

از تکه‌های جنگ،

که بر زمین افتاده

از تکه‌های جنگ،

لا به لایِ جیب‌های‌مان

از تکه‌های جنگ در جیب چیزی نفهمیدم عروسک، تکه‌ای مشخص است ولی تکه‌های لابلای جیب‌ها ناشناخته و مبهم.

از صبح...

که هیچ آبی از آسیاب نیفتاد

و بالاخره آب از آسیاب افتادن در فضای تصویر نیست و ترس از صبحی که چنین اتفاقی در آن نمی‌افتد ابهامی دارد آنچنانی.

پنجره‌های ریزی‌ست،

فاصله‌مان تا هم...

 

یکی چراغِ عروسیِ روشن دار

صفتی که برای پنجره‌ها آورده‌اید گویا نیست چرا کوچک؟ نگفته‌اید و علت این ریزی چیست؟ که مبهم است و باز هم رسم‌الخط به گمانم این یکی غلط تایپی است (یکی چراغِ عروسیِ روشن دار) که واژه‌ی پایانی لابد (دارد) است قبل از ارسال اثر یک بار ویرایش کنید.

یکی بچه‌اش نمی‌خوابد

یکی سال‌هاست،

گهواره‌اش را به خواب برده‌اند...

تکان می‌دهی و پا نمی‌شود

و باز هم ابهام در تصویر گهواره را به خواب برده‌اند یعنی چه؟ و چه کس را تکان می‌دهی و پا نمی‌شود؟

سیرم نمی‌کند،

این همه تنهایی

این تصویر غریب است سیرم نمی‌کند مجاز است یعنی دل‌زده نمی‌شوم از تنهایی چرا و به چه دلیل این نکته در این جا بیان شده است؟ اگر معنای دیگری می‌دهد من نمی‌دانم.

بیدار شو...

تپانچه را تا گردنِ خانه بالا کشیده است،

سرمای جنگ

و در پایان هم منطقی برای سردی جنگ در کار نیست آیا شاعر به دنبال تاباندن کوره‌ی جنگ است یا نمی‌دانم بالا کشیدن تپانچه تا گردن خانه چه معنای کنایی دارد؟ چز این که تپانچه باید به کمر باشد حالا بر گردن است در نتیجه جنگ به سردی گراییده است. ببینید خواننده‌ی خویش را دچار چه سردر گمی‌های غریبی می‌کنید.

شما باید در روایت اشعارتان تجدید نظر کنید و در سرودن وسواس بیشتری داشته باشید که روایت شما گویا باشد مگر این که مه‌آلودگی فضای تصویر رسالتی در روایت بر عهده داشته باشد و ضروری باشد که در روایت شما چنین نیست.

مجدد اشاره می‌کنم که ماهیت اشعار شما همان است که باید باشد و این ویژگی بزرگ و ارزشمندیست ولی اگر روایت ناقص باشد آن ویژگی ارزشمند گم می‌شود.

 

  • محمد مستقیمی، راهی