استعارههای سترون
عنوان مجموعه اشعار : چرک نویس 6
عنوان شعر اول : چاقو
چاقویی که گلوی صاحبش را بریده
دیگر چگونه
حلال کند
تمامی گوسفندانی را
که هرگز نمی میرند ...
عنوان شعر دوم : قفس
ما در قفس بودیم
و هرچه این جاده پیش میرفت
خطوط سفید بی رنگ تر میشد
و آزادی بعید تر
صدای جیر جیر قفس بود
که مدام از رادیو پخش میشد
چه کسی میدانست
که پایان این جاده
شکستن قفس بود
عنوان شعر سوم : سایه
دست های من مقصر اند
با همین دست ها
آغوش دیوار را پایین کشیده ام
قلبش را از قاب کش رفتم
و با انگشت هایم چشم های پریز را کور کرده ام
به روشنایی لامپ سوگند
دست هایی که سایه تو را پس زده اند
مجرم است...
محمد علی عسگری
نقد این شعر از : محمد مستقیمی (راهی)
عنوان شعر اول : چاقو
چاقویی که گلوی صاحبش را بریده
دیگر چگونه
حلال کند
تمامی گوسفندانی را
که هرگز نمی میرند ...
عنوان شعر دوم : قفس
ما در قفس بودیم
و هرچه این جاده پیش میرفت
خطوط سفید بی رنگ تر میشد
و آزادی بعید تر
صدای جیر جیر قفس بود
که مدام از رادیو پخش میشد
چه کسی میدانست
که پایان این جاده
شکستن قفس بود
عنوان شعر سوم : سایه
دست های من مقصر اند
با همین دست ها
آغوش دیوار را پایین کشیده ام
قلبش را از قاب کش رفتم
و با انگشت هایم چشم های پریز را کور کرده ام
به روشنایی لامپ سوگند
دست هایی که سایه تو را پس زده اند
مجرم است...
پیام شاعر برای منتقد : سلام اگر امکانش هست تفاوت شعر آزاد و سپید رو بگید و ارزش شعری کدوم یالاتره و اینکه نوشته های من شعر حساب میشن یا خیر
و چطور میشه شاعرانگی رو افزایش داد
تشکر
نقد:
دوست عزیز پرسش شما در مورد قالبهای نو در نقد پیشین پاسخ داده شد.
این سه شعر نمونههای خوبی هستند برای این که نشان بدهند شاعر در شناخت ماهیت شعر بلاتکلیف است. ویژگیهایی از یک شعر خوب را حس کرده است اما در حس مانده است و پیداست که نتوانسته تحلیل کند و ماهیت را بشناسد مثلاً در همین متن اول: «چاقو» کوشیده است به یک پیام روشن نرسد زیرا گمان میکند ابهام در پیام، ویژگی یک شعر خوب است در حالی که آنچه دریافته، ابهام نیست بلکه تأویلپذیری است که متن اول چنین ویژگی را ندارد ابهام در آن وجود دارد ابهامی که زدودن آن تنها روشن میکند که این چاقو چیست؟ چاقویی که گلوی صاحب خود را بریده و دیگر نمیتواند گوسفندان دیگر را حلال کند آن هم گوسفندانی که هرگز نمیمیرند. ببینید اگر خواننده مؤفق شود این پدیده را هم بشناسد تازه یک چیستان را حل کرده است و جالب این جاست که چون لذت حل مسأله به او دست میدهد آن را به حساب لذت هنری میگذارد در حالی که هنری در کار نیست تنها پدیده ای با چند کنایه معرفی شده است که چندان توفیقی هم در این تعریف نیست و اشکال اصلی این جاست که این ماهیت چیستانی در ذهن نویسندهی متن هم ماهیت هنری است چرا که اگر متن خود را به عنوان یک چیستان معرفی میکرد آن وقت بود که میگفتیم که چیستان شما هم چندان گویا نیست حال ببینیم چرا چیستان مشکل دارد و مشکل کجاست؟ مشکل آن جاست که سازندهی این چیستان شاعر است و کوشیده شعر بسراید و برای همین استعارهای که ماهیت شعر است در ذهن او شکل گرفته و آن فضای قصابی است که درست معلوم نیست چرا به این فضای شکل گرفته در مخیله خود نپرداخته بلکه کوشیده است خواننده را تنها در شناخت پدیده راهنما باشد ایراد آن جاست که شاعر فضای استعاری را نمیشناسد چرا که از استعاره تنها استعاره لفظ را میشناسد و آن جایگزین کردن یک لفظ به جای لفظی دیگر با پیوند شباهت است و هنوز درنیافته است که فضای استعاری شامل پدیدههای گوناگون است فضای چهار بعدی که زمان در آن برجسته تر از دیگر ابعاد است. اگر شاعر فضای قصابی و سلاخی شکل گرفته در مخیله را درست پرداخت کرده بود و هم مشبه و هم مشبهبه را خوب حلاجی کرده بود و آن گاه به توصیف مشبهبه بی هیچ نشانه ای از مشبه دست زده بود شعر اتفاق میافتاد. اکنون چه کرده است تنها مشبه به را به کمک ویژگیهایی از مشبه معرفی کرده است که چندان هم گویا نیست یعنی این که در خلق چیبستان هم توفیق چندانی نداشته است.
در متن دوم هم همین شگرد به کار رفته است خواننده زور بزند قفس را میشناسد قفسی که در ابتدای متن یک لفظ است و آنچه توصیف میشود ویژگیهای مشبه است جاده و خطوط آن، رادیو اتومبیل و آزادی و در پایان هم شکستن قفس والسلام. این جا هم همان مشکل وجود دارد زیرا قفسی که میتوانست فضای استعاری ما باشد در لفظ مانده است نه قفسی وجود دارد و نه پرندهای در آن است و معلوم نیست چگونه میخواهد بشکند.
در متن سوم هم همان مشکل جلوهگری میکند نویسنده کوشیده است آن قاب عکس را که لابد ظلالله است معرفی کند حال کور شدن پریز و سوگند به روشنایی بماند که آسمان ریسمانی است که در فضایی دیگر سیر میکند.
دوست عزیز هر سه متن شما میتوانست شعر باشد اگر فضای استعاری را میشناختید و برای این که بشناسید یک مثال میزنم شعر «داروگ» نیما را مجسم کنید با حدس فضای احساس نیما میکوشیم عملکرد مخیلهی نیما را بررسی کنیم فرض کنید فضای دیکتاتور زدهی کشور در زمان نیما مشبه ما باشد او این فضا را به مزرعهای که دچار خشکسالی است تشبیه کرده و فضای مشبهبه ما همان مزرعه است حال با این فرض شباهت به توصیف آن مزرعه میپردازد بی آن که حتی اشارهای هم به فضای مشبه داشته باشد یک شاهکار خلق میکند.
در ذهن شما هم در هر سه متن آن اتفاق اولیه افتاده است اما در توصیف،نه تنها فضاها را در هم آمیختهاید بلکه بیشتر فضای احساس را توصیف کردهاید و این همان مشکل کارهای شماست.