آیینه پردازان (ayinepardazan)

شناخت ماهیت و ساختار شعر

آیینه پردازان (ayinepardazan)

شناخت ماهیت و ساختار شعر

بایگانی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

۶۳ مطلب با موضوع «ابزار روایت» ثبت شده است

۱۴
شهریور

متل

 

عنوان شعر اول : "آ"یِ با کلاه!

 

یه روز، توو یه شهرِ شلوغ

تو گیر و دارِ یوغ و بوق

یه " ا " بودِش خیلی قشنگ

چه قد بلند، چه شوخ و شَنگ

 

سَرَک کشید به این وَرا، به اون وَرا

به این پایین، به اون بالا

 

دُور و بَرِش هر چی می‌دید

زود واسَش تکراری می‌شُد

اگه که کوتاهی می‌دید

از کارِشون شاکی* می‌شد

 

سمتِ چپِش یه " ب " می‌دید اون پایینا

همیشه خواب و خسته بود

مثلِ "پ" و " واو " و " چ" ِ هه

به این زمین دل بسته بود

 

عکسِ تمومِ این حروف

(این) آقا " ا " همیشه رویِ خط* بودِش

هیچ جوریا خَم نبودِش

هیچ جوری بی‌غَم نبودِش

دنبالِشَم هر چی بِگم

حرف و حدیث کم نبودِش

 

یه روز دیدَن خطر داره

از همه جا خبر داره

 

اگه بِدونه کارِشون

سیا می‌شه بازارِشون

 

اگه بگه از اون بالا چی می‌بینه

تمومِ این همسایه‌هاش، مثل خودِش زرنگ می‌شن

سَر می‌کشن تا اون بالا، از رو زمین، بلند* می‌شن

 

- آی آقا "ا" !

چاکِرِتیم، مُخلصتیم

گوش می‌کنی به حرفِ ما؟!

 

با این همه هوش و حَواس

حیفه نباشی باکلاس

 

رخت و لباس بِهت می‌دیم

حساب کتاب یادِت* می‌دیم

 

آخر سَرَم (این) آقا "ا" راضی شُدِش

با گُرگا همبازی شُدِش

 

- اینَم کُلات بِزار سَرِت

تا نزاریم سر به سَرِت!

 

امّا حالا، (اون) آقا "آ"

سالایِ سالِ که نرفته اون بالا

 

"آ"‌یِ بزرگه ولی خُب

زیرِ فشارِ این کلاه، کوچیک شده

آقایِ شیک‌ّ و پیک شده

بدتر از اون

باگرگا هم شریک شده!

 

پیر شده، دیر شده

اسیر و گوشه‌گیر شده

 

آروم و بی‌صدا می‌گه:

 

- چه با کُلا، چه بی کُلا

کُلا گذاشتن سَرِ ما!

 

29 اردیبهشت 88

 

عنوان شعر دوم : رقیب

 

ستاره‌هام به چشمِ تو

انگار حسادت می‌کنن

به شبِ پررنگِ نِگات

یه روزی عادت می‌کنن

 

گوشواره‌هات کمونِ ماه

دل می‌بَری هِزار هِزار

کم میارَم با دیدَنِت

بارونی می‌شَم زار و زار

 

سیاه نَکُن روزِ مَنو

با شبِ سنگینِ چِشات

آتیش نَکِش، دل نسوزون

دل می‌بَری باخنده‌هات

 

عنوان شعر سوم : بادکنک!

 

بادکنک!

 

پرواز خوبست

امّا برای پرنده‌ها...

 

همان بهتر، دلیل خنده‌هایِ کودکی باشی

 

قبول کن!

سرنوشتِ تو پَریدن نیست،

خَنداندن است!

 

سمیرا قادری

 

نقد این شعر از : محمد مستقیمی (راهی)

این نوع شعر در ادبیات ما «متل» نامیده می‌شود که جزء ادبیات عامیانه است که البته گاهی بزرگان ادبیات هم سراغ آن رفته‌اند مثل شعر «پریا» از شاملو که ایشان به نوعی دیگر رفتار کرده‌اند زیرا اغلب از متل‌های رایج استفاده کرده‌اند کار شما یک آفرینش است ولی کار شاملو را به نوعی باید بازآفرینی نامید. اگر در ساختار متل‌های رایج در زبان فارسی دقت کنید خواهید دید گرچه ضعف‌های تکنیکی دارد و قالب‌ها و وزن‌ها و قواعد شعر در آن‌ها چندان رعایت نشده ولی از نظر ماهیت و ساختار اغلب بی‌عیب هستند ولی متل شما تا آن جا که گرگ وارد عرصه می‌شود بی‌عیب است ولی ناهمگنی شخصیت گرگ با ساختار حروف الفبایی سازگار نیست درست است که شما به حرف الفبا شخصیت انسانی داده‌اید اما ورود گرگ به عرصه با آن که استعاره از انسان‌های گرگ صفت است اما این استعاره در استعاره ساختار را به هم می‌ریزد اگر از میان حروف الفبا بتوانید شخصیتی خلق کنید که گرگ صفت باشد کار بی‌نقص می‌شود والا این عیب بزرگ باقی می‌ماند ضمناً رفتار راوی هم در پایان خارج از ساختار است شعر ناگهان از فضای استعاری به فضای واقعی می‌آید و در حقیقت نگرانی شاعر را از این که نکند خواننده نتواند پیام مرا درک کند باعث شده چنین رفتار کنید در حالی که با این کار فضای استعاری زیبای خلق شده را ویران ساخته‌اید منظور این بیت پایانی است:

- چه با کُلا، چه بی کُلا

کُلا گذاشتن سَرِ ما!

انتظار می‌رود توان آن را داشته باشید که این اشکالات را از شعرتان برطرف سازید. ضمناً چون قالب متل است به ضعف‌های تکنیکی آن نپرداختم چرا که طبیعی‌تر می‌نماید.

 

این چارپاره با زبان محاوره ایرادهای روایی دارد که لازم است به تک تک آن‌ها اشاره کنم البته از نظر ماهیت فضا استعاری است و این خیلی مهم است چرا که شما ماهیت را بخوبی شناخته‌اید و اگر در کارهایتان ضعفی هست تکنیکی و آموختنی است مهارت است که باید کسب کنید آنچه مهم است در آثار شما وجود دارد ضعف در روایت این شعر بسیار ظریف است دقت کنید:

در بند اول ابتدا از حسادت ستاره‌ها به چشم مخاطب سخن می‌رود و بعد از عادت کردن آن‌ها به شب پر رنگ نگاه می‌گویید که معلوم نیست این عادت به چیست به حسادت خودشان یا به زیبایی شب نگاه مخاطب. این نکته تهمت تحمیل قافیه را برای شما در بر دارد یعنی قافیه عادت شما را مجبور کرده چنین سخن بگویید.

در بند دوم ابتدا از کمون گوشواره‌های ماه‌گون سخن می‌گویید و در پایان از بارانی شدن خویش ارتباط تصویری وجود ندارد این جا دیگر تحمیل قافیه نیست چرا که «زار و زار» قافیه ضعیفی هم هست تهمت زود خلاص شدن از شر سرودن را در پی دارد انگار شاعر خسته شده و خواسته است زود شعر را به پایان ببرد.

در بند آخر هم مثل بند دوم ارتباط چندانی بین دو بیت بند نیست و باید گفت شما چارپاره سروده‌اید اما انگار غزل است که هر بیتش برای خود سازی جدا می‌نوازد. به طور کلی روایت این شعر بسیار ضعیف است در حالی که ویژگی اصلی قالب چارپاره ارتباط عمودی ابیات است یعنی قالب چارپاره باید یک تابلو نقاشی باشد و ضعف ارتباط عمودی غزل در آن ضعف بزرگی است.

 

شعر بادکنک ماهیت خوبی دارد ولی روایتش گرچه از نوع ضعف شعر قبلی نیست ولی چندان قوتی هم ندارد اول این که نام شعر جزء شعر است به گونه‌ای که اگر نام شعر از پیشانی شعر به هر دلیلی حذف شود شعر دیگر گویا نیست بهتر بود بادکنک در ابتدا جزء متن شعر باشد و به صورت منادا به متن بیاید دیگر این که شعر تنها یک دیالوگ است بین راوی و بادکنک و این عیب بزرگی است اگر آنچه را راوی به بادکنک می‌گوید اجرا شود به طوری که خواننده تصویر را ببیند آن وقت شعر بی‌نقص می‌شود حال چگونه؟ این همان شگردی است که شاعر باید کشف کند خوبی پرواز برای پرنده‌ها نباید خبر داده شود بلکه باید به تصویر درآید خنداندن کودکان باید به تصویر کشیده شود نه این که گفته شود و قس علیهذا.... به هر حال باید بدانید که شعر یک متن شنیداری نیست بلکه متنی است دیداری آنچه را می‌خواهید بگویید باید مثل یک تأتر اجرا کنید اگر تصویر شکل گرفته در مخیله‌ی شما درست روایت شود بادکنک یک شعر عالی از آب درمی‌آید. مجدد یادآور می‌شوم ماهیت اشعار شما یعنی خلق یک فضای استعاری چیزی که اغلب نمی‌توانند به آن دست یابند و شما بخوبی آن را درک کرده‌اید ضعف‌های شما همه در روایت است که مهارتی است و می‌توانید کسب کنید.

 

  • محمد مستقیمی، راهی
۱۴
شهریور

ماهیت و روایت

 

عنوان شعر اول : انعقاد

دریا

از فرط یکتایى

رود را بیرون راند

رود جاذبه را دور زد

و به قله برگشت

تا در آنجا

از فرط تنهایى

یخ بزند

 

عنوان شعر دوم : واپسین نبرد

ناله مى کرد، ابر

به خود مى پیچید، باد

و کمر خم کرده بود، زمین

زیر بار اجساد بى شمار

و انبوه تفنگهایى

که در واپسین نبرد

از شور کشتن

بى هدف

یکدیگر را کشته بودند

 

عنوان شعر سوم : خیره

چنان نافذ بود

نگاه آهو

که گلوله

تفنگ را کشت

 

سید مهدی منتظری

 

نقد این شعر از : محمد مستقیمی (راهی)

 

عنوان شعر اول : انعقاد

دریا

از فرط یکتایى

رود را بیرون راند

رود جاذبه را دور زد

و به قله برگشت

تا در آنجا

از فرط تنهایى

یخ بزند

 

نقد:

یک شعر خوب، یک فضای استعاری ناب البته بی‌نقص نیست ماهیت کامل است و اگر ایرادی هست در روایت است. آنچه که در مخیله‌ی شاعر شکل گرفته نقصی ندارد اما به نظر می‌رسد شاعر در ارائه‌ی آن به مخاطب کاملآ مؤفق نیست ببینیم ایراد از کجاست:

دو ترکیب قرینه: فرط یکتایی و فرط تنهایی آن طور که نیاز تصویر است گویا نیستند فرط یکتایی یعنی چه یعنی خیلی یکتا آن وقت این اندازه‌ی یکتایی چه باری دارد و چه اطلاعی و احساسی به خواننده می‌دهد مگر این که این فرط را زمانی بگیریم و مدت زمانی یکتا بودن را به درازا بکشانیم و همچنین است در ترکیب فرط تنهایی که تنها با زمان مشکل خواننده تا حدی برطرف می‌شود.

حال ببینیم بیرون راندن رود را از خویش در واقعیت چگونه می‌توان متصور شد. با مد اتفاق می‌افتد و خیلی شدیدتر آن که در این جا نیاز هست سونومی است و خیلی باریک‌تر از آن تبخیر رود است که دیگر کار دریا نیست و برای بازگشت به قله رود باید چنین کند ببینید لوازم اتفاقات فضای استعاری خلق شده به طور کامل فراهم نیست و بعضی ترکیبات هم کاملاً گویا نیستند ولی ماهیت شعر عالی است و اصل هم همین است چرا که زبان شاعر و ساختار روایت به مرور زمان با گسترده‌تر شدن دایره واژگانی شاعر و دریافت شگردهای روایت بی‌نقص خواهد شد اساس خلق یک شعر آفرینش فضای مجازی است که این شاعر بخوبی دریافته است و جالب این جاست که آفت‌های که گاهی در شعر بزرگان هم دیده می‌شود در این شعر نیست و پیداست که شعر را خوب شناخته است تنها باید در روایت بیشتر تأمل کند.

 

عنوان شعر دوم : واپسین نبرد

ناله مى کرد، ابر

به خود مى پیچید، باد

و کمر خم کرده بود، زمین

زیر بار اجساد بى شمار

و انبوه تفنگهایى

که در واپسین نبرد

از شور کشتن

بى هدف

یکدیگر را کشته بودند

 

نقد:

باز هم یک فضای استعاری بی‌نقص که روایت هم ایرادی ندارد علاوه بر آن شگرد زیبایی که در روایت به کار گرفته نه تنها بر زیبایی آن افزوده است بلکه فضای خیال را بعدی دیگر می‌بخشد دقت کنید: فعل «کشته بودند» در پایان متن به دو نهاد معطوف بر می‌گردد «اجساد بی‌شمار و انبوه تفنگ‌ها» و آن جا که تفنگ‌ها یکدیگر را کشته باشند بعد دیگر تصویر که با یک شگرد زبانی ایجاد شده به اوج می‌رسد.

روایت این شعر نشان می‌دهد که شاعر در روایت شعر اول وسواس لازم را نداشته والا مهارت روایت در این شعر گویاست.

 

عنوان شعر سوم : خیره

چنان نافذ بود

نگاه آهو

که گلوله

تفنگ را کشت

 

نقد:

و این شعر که مثل شعر اول است یعنی نقصی در روایت دیده می‌شود اگر نافذ بودن نگاه آهو به جای گزارش شده اجرا شده بود دیگر حرف نداشت این نافذ بودن باید با رفتاری از آهو به تصویر کشیده شود نه این که خبر داده شود تمام قسمت‌های تصویر باید اجرا شوند شهر باید دیده شود نه این که شنیده شود مگر صدایی که در فضای شعر است.

شما ماهیت را بخوبی می‌شناسید در روایت دقت بیشتری داشته باشید سعی نکنید زود از شر نوشتن شعر خود را خلاص کنید.

 

  • محمد مستقیمی، راهی
۱۴
شهریور

کاریکلماتور

 

عنوان شعر اول : من وتنهایی

من و تنهایی

تنها نیستیم

او مرا دارد

من او را

ما با هم بزرگ شده ایم

 

عنوان شعر دوم : تنها تویی سرمایه ام

تنها تویی

سرمایه ام

ای سایه

ای همسایه ام

 

عنوان شعر سوم : سرگردانی خنجر

از خنجر نامردان

تا حنجره ی مردان

یک نقطه ی توفیر است

یک نقطه ی سرگردان

 

علی نظری سرمازه

 

نقد این شعر از : محمد مستقیمی (راهی)

عنوان شعر اول : من وتنهایی

من و تنهایی

تنها نیستیم

او مرا دارد

من او را

ما با هم بزرگ شده ایم

 

عنوان شعر دوم : تنها تویی سرمایه ام

تنها تویی

سرمایه ام

ای سایه

ای همسایه ام

 

عنوان شعر سوم : سرگردانی خنجر

از خنجر نامردان

تا حنجره ی مردان

یک نقطه ی توفیر است

یک نقطه ی سرگردان

 

نقد:

هر سه از یک نوع ادبی است اما شعر نیست پس چیست و چرا شعر نیست زیباست چرا زیباست زیباییش در کجاست ؟ خواندنش لذت‌بخش است اما ارتش از نوع لذت هنری نیست پس چیست؟ این پرسش‌ها را پاسخ می‌دهیم تا این نوع ادبی را بخوبی بشناسیم:

در متن اول اساس کار پارادوکسی است که در واژه‌ی تنهایی است که که اگر این پارادوکس در این عبارت نبود دیگر لذتی در آن نبود یعنی اساس کار این متن کوتاه یک آرایه‌ی است تضاد که با درگیر شدن دو واژه‌ی متضاد پارادوکس یا تناقض‌نما ایجاد می‌شود.

در متن دوم از آرایه جناس و واج‌آرایی استفاده شده و موسیقی سرمایه و همسایه.

و در متن سوم از شکل نوشتاری همسان دو واژه‌ی خنجر و خنجر که نوعی جناس است.

می‌بینید که اساس این سه نوشته بر یک یا چند آرایه است که آرایه‌ها هم از نوع آفرینشی مجازها نیستند و اگر این آرایه‌ها را از این سه متن حذف کنیم چیزی باقی نمی‌ماند و حتی گاهی متن بی‌معنا می‌شود و هیچ ارتباطی با مخاطب برقرار نمی‌کند و این ویژگی اصلی یک نوع ادبی است به نام کاریکلماتور که متأسفانه هنوز ویژگی‌های آن برای اغلب اهالی قلم ناشناخته مانده است ویژگی دیگر این نوع ادبی زندانی بودن در یک زبان است و قابل ترجمه نیست و اما ببینیم لذت حاصل از این نوع چیست که به خواننده منتقل می‌شود بله چون اساس ساختار این نوع بر یک یا چند بازی زبانی است پس لذت حاصل نیز از نوع لذت بازی است نه لذت هنری.

لازم به ذکر است که کاریکلماتور یک نوع بی‌ارزش یا کم‌ارزش نیست فقط باید توجه داشته باشیم که با شعر اشتباه نشود زیرا شعر خلق یک فضای مجازی است که قابل تأویل بوده و بر اساس ذهنیت و احساس و درک خواننده به معنا می‌رسد در حالی که کاریکلماتور این ویژگی را ندارد البته اشتباه نشود که بازی‌های زبانی و آرایه‌های لفظی اگر در خدمت روایت شعر باشد هم زیبا و هم بجاست اما اگر بنیان کلام بر آن نهاده شود کاریکلماتور به وجود می‌آید.

 

  • محمد مستقیمی، راهی
۱۴
شهریور

مزاحمت تصاویر

 

عنوان شعر اول : نخل

از فراز فرود آمد

نخلی که سرسبزی اش را به آسمان بخشید

آنک که خون ز چشمان برگرفتم

فرازش را در فرود دیدم

ستارگان، ستارگان همه

حجله سهیل را

در نخلستان آسمان

آذین بسته بودند

 

عنوان شعر دوم : باغ

اینک

که شاخه های سرخ انار

خمیده اند زیر بار

می دانند آیا

که جامه ی سرخشان خون دل باغبانی بوده است

و چاک دهانشان که خواهش را برمی انگیزد

دستان پینه بسته ی دیگری

 

عنوان شعر سوم : سراب مژگان

خواب سراب مژگان است

بر خلوت بام

شب با الماس های درخشان

زیباست دو چندان

افسوس که

یک ستاره در آن نیست

 

حسن سالاروند

 

نقد این شعر از : محمد مستقیمی (راهی)

 

عنوان شعر اول : نخل

از فراز فرود آمد

نخلی که سرسبزی اش را به آسمان بخشید

آنک که خون ز چشمان برگرفتم

فرازش را در فرود دیدم

ستارگان، ستارگان همه

حجله سهیل را

در نخلستان آسمان

آذین بسته بودند

 

نقد:

شعر تا زمانی که در زمین است ملموس و عینی است ولی از زمانی که با اضافه‌ای تشبیهی «نخلستان آسمان» از زمین کنده می‌شود از عینیت می‌افتد و این جاست که استعاره‌ی سهیل ناشناخته می‌ماند چرا که اگر در زمین بود با نخل از فراز به فرود آمده سازگاری داشت و قرینه‌هایی برای هدایت معنای استعاری بود گرچه سهیل تنها یک نام است تا به آسمان نرفته اما در آسمان دیگر چنین نیست چرا که معانی نمادین و اسطوره‌ای قد علم می‌کنند و نمی‌گذارند در نخلستان آسمان جا بیفتد این فراز و فرود و بعد فرود و فراز با معنای نمادین نخل تا در زمین است مشکلی ندارد اما وقتی می‌خواهد به آسمان برود سازگاری معنای نمادین نخل با معنای حقیقی درگیر می‌شود و مشکلات از همین جا آغاز می‌گردد همین معنای نمادین و حقیقی نخل شما را وادار کرده است که آسمان را به نخلستان تشبیه کنید غافل از این که ممکن است معنای نخل عزا در آسمان و در فضای تشبیهی آنچه را که در آفرینش کوشیده‌اید ویران می‌کند.

فضای استعاری زیبایی در مخیله‌ی شما شکل گرفته است ولی ذهن شما بیش از حد درگیر ابهام‌ها شده نخل و سهیل با دو معنای حقیقی و مجازی آنقدر شما را شیفته ساخته و زیبایی آن ذهن شما را درگیر کرده است که از مزاحمت‌های تصاویر و معانی و مغایرت‌ها غافل ساخته ببینید سهیل نام شهیدی است در زمین که چونان نخلی به خاک افتاده و برایش نخل عزا بسته‌اند حال نخل فرو افتاده که نخل عزا دارد می‌خواهد به آسمان برود نخلی در نخلستان آسمان که دیگر ستاره است با ویژگی‌های اسطوره‌ای این همه معانی درهم و نمادهای و اطلاعات فرامتنی پیچیدگی‌هایی ایجاد می‌کند و ذهن خواننده‌ی فرهیخته را درگیر که با معانی نمادین چه کند و چگونه توجیه کند و چگونه با ضرب‌المثل ستاره سهیل شده‌ای کنار بیاید که البته و صد البته با بازسرایی های تصاویر سروده نشده که باید می‌شد به لذایذ هنری و کشف‌های علمی خواهد رسید ولی خواننده عادی این همه را بی‌ارتباط می‌بیند و ناچار متن را رها می‌کند.

علاوه بر این‌ها گمان نمی‌کنم این بازسرایی های من هم در ذهن شما بوده باشد چرا که آذین بستن مجله‌ی سهیل در نخلستان آسمان را نتوانستم تصور کنم به هر حال اگر این پیچیدگی‌های حاصل از توجه بیش از حد به لوازم اگر نبود یک شعر عالی داشتیم.

 

عنوان شعر دوم : باغ

اینک

که شاخه های سرخ انار

خمیده اند زیر بار

می دانند آیا

که جامه ی سرخشان خون دل باغبانی بوده است

و چاک دهانشان که خواهش را برمی انگیزد

دستان پینه بسته ی دیگری

 

نقد:

این شعر می‌توانست شعر بی نقصی باشد اگر غفلت شاخه‌هایی پربار انار به جای آن که با یک پرسش ساده بیان شود به تصویر کشیده می‌شد و این قسمت شعر هم اجرا می‌شد. شعر یک سری جملات خبری و انشایی و پرسشی نیست که اطلاعاتی در بر داشته باشد بلکه باید آنچه که به مخیله‌ی شاعر آمده مانند یک تأتر اجرا شود به عبارت دیگر خواننده باید شعر را ببیند نه این که بشنود شنیده‌های خواننده از یک شعر باید دیالوگ‌های عناصر شعر یا صداها و آواهای فضای تصویر باشند نه خبرهای شاعر . شعر شما تا جامه‌های سرخ دیده می‌شود از آن به بعد تنها یک پرسش است که شاعر مطرح می‌کند.

 

عنوان شعر سوم : سراب مژگان

خواب سراب مژگان است

بر خلوت بام

شب با الماس های درخشان

زیباست دو چندان

افسوس که

یک ستاره در آن نیست

 

نقد:

در این شعر هم تصویر زیبایی ارائه شده که می‌توانست یک فضای استعاری ناب باشد اما ببینید با آن چه کرده‌اید با تعابیر که به گمان من زیبایی مجرد تصویر شما را درگیر کرده مشاهده کنید:

خواب سراب مژگان

یعنی چه ؟ خواب به چه معناست خواب مثل خواب فرش یا خواب مخمل یا نه همان خوابیدن و بعد سراب مژگان که اگر اضافه‌ی تشبیهی باشد معلوم نیست متن به کجا می‌رود ولی اگر مژگان را مجاز از چشم بگیریم و سراب چشم را هم اضافه‌ای اقترانی به این معنا که سرابی که چشم می‌بیند شاید ترکیب معنادار باشد که آن وقت هم در متن جایی ندارد ببینید چقدر ذهنتان شیفته یک ترکیب بی‌معنا شده است و بعد یک ترکیب نخ‌نمای شده «الماس‌های درخشان» و خلوت بام و یک افسوس ناشی از آلودگی نوری ساده کنم شما در این متن گفته‌اید:

شب با ستاره زیباست

افسوس که ستاره‌ای نیست

شاید یک فضای استعاری در ذهن شما شکل گرفته باشد که بعید می‌بینم اگر چنان هم بوده باشد در ارائه آن نامؤفقید

 

  • محمد مستقیمی، راهی
۱۲
شهریور

ملموس و ناملموس

 

عنوان شعر اول : خورشید پشت ابر

ابرها را شسته ام

و به اعتدال آفتاب آویخته ام

دیگر خواب هایم خیس نخواهند شد

افسوس

چشمان درخشان تو

خیسی جای پسرها را لو نمی دهند

رشته رشته گره زده ام

و به خون بافته قالی را

بر روی بند دلم پهن می کنم

بی شک نگاه گرم تو خشکش می کند

اما نمی کنی

قالی آب خورده سنگین می شود

سیاه می شود

بغض های گره خورده

یک یک

باز می شوند

اما

نگاه نمی کنی

و من

دوباره بند دلم پاره می شود

 

مانی نیک روشن

 

نقد این شعر از : محمد مستقیمی (راهی)

 

عنوان شعر اول : خورشید پشت ابر

ابرها را شسته ام

و به اعتدال آفتاب آویخته ام

دیگر خواب هایم خیس نخواهند شد

افسوس

چشمان درخشان تو

خیسی جای پسرها را لو نمی دهند

رشته رشته گره زده ام

و به خون بافته قالی را

بر روی بند دلم پهن می کنم

بی شک نگاه گرم تو خشکش می کند

اما نمی کنی

قالی آب خورده سنگین می شود

سیاه می شود

بغض های گره خورده

یک یک

باز می شوند

اما

نگاه نمی کنی

و من

دوباره بند دلم پاره می شود

 

نقد:

روایت شعر شاید مهم‌ترین عنصر در تولد آن است چرا که ممکن است در مخیله‌ی افراد زیادی شعر شکل بگیرد ولی شاعر آن کسی است که بتواند آن تصویر شکل گرفته را روایت کند البته اشاره کنم که هرچه در مخیله هست هم شعر نیست و ویژگی‌های دیگری هم در ساختار آن تصاویر باید باشد که جای آن نیست. ظاهراً شعر در خیال شاعر اتفاق افتاده است اما در روایت دچار مشکل است توجه کنید:

ابرها را شسته‌ام

و به اعتدال آفتاب آویخته‌ام

دو گزاره گنگ، ابرها را شسته‌ای یعنی با آن‌ها چه کرده‌ای ابرها کثیف بودند آن ها را تمیز کرده‌ای خوب چگونه و چرا و آیا ابر شسته باران دارد یا ندارد. آن را در آفتاب آویخته‌ای یعنی چه شده؟ دیگر ابری نیست. خشک شده. باران ندارد یا در هوای آفتابی اصلاً ابری وجود ندارد آیا تنها و تنها هدف خلق یک پارادوکس است.

دیگر خواب‌هایم خیس نخواهد شد

یعنی چه یعنی شب ادراری نداری یا دیگر محتلم نمی‌شوی و بعد افسوس که چشمان تو این خیسی را لو نمی‌دهند چرا افسوس چرا لو نمی‌دهند و خیلی چراهای دیگر و ناگهان به قالی به خون بافته گریز می‌زنی که روی بند دل پهن کرده‌ای کدام قالی چه نوع قالی که می‌شود روی بند دل تشبیهی پهن کرد و با نگاه خشک می‌شود و قالی که معلوم نیست واقعی است یا مجازی روی بند مجازی خشک نمی‌شود یا می‌شود چرا آب خورده است چرا باد می‌کند و چرا بند دل پاره می‌شود و بعد از پاره شدن تکلیف قالی پهن شده روی آن چه می‌شود؟ بماند که این آسمان ریسمان‌ها ابهام‌هایی که احتمالاً در ذهن شاعر هم گشوده نشده .

لازم است اشاره کنم در عبارت پایانی هم ضعف تألیف دارید دقت کنید:

و من

دوباره بند دلم پاره می شود

ومن دوباره بند دل من پاره می‌شود ببینید «ومن» در این عبارت زاید است.

و اما چرا در ابتدا گفتم که شعر در مخیله‌ی شاعر اتفاق افتاده است اگر روایت این قدر ابهام دارد دلیل آن است که در اولین خوانش فضای استعاری که روایتش دچار اشکال است در ذهن من خواننده شکل گرفت و توانستم ضعف‌ها را بزدایم و بازسرایی کنم و به تعبیری برسم و همین ویژگی مرا بر آن داشت که اقرار کنم اتفاق افتاده است پیداست که نحوه‌ی روایت شاعر ایراد دارد چرا؟ برای این که شاعر به جای این که مفاهیم ناملموس را با شگردهای ادبی ملموس کند برعکس عمل کرده و ملموسات را ناملموس کرده است یا نتوانسته ملموس کند مثلاً از قالی‌ای سخن گفته است که قالی نیست و قالی است و تازه آن را روی بند دل پهن می‌کند بندی که بند نیست و همین بند پاره می‌شود پس بند است یعنی همان بندی که دل بر آن بسته است ببینید اگر بخواهم بشکافم روایت را هرچه جلوتر بروم ابهام‌ها بیشتر می‌شوند. دوستان بارها گفته‌ام و باز هم می‌گویم روایت باید پیامی شفاف داشته باشد البته منظورم پیامی برداشتی از شعر نیست پیام اولیه یعنی خواننده باید به روشنی تصویر ارائه شده را ببیند تأکید می‌کنم ببیند و این منظور حاصل نمی‌شود مگر این که تصویر ارائه شده ابتدا توسط شاعر به خوبی دیده شده باشد نه این که شاعر با الفاظ بازی کند و در پایان خودش هم نفهمد چه گفته است و آن وقت انتظار داشته باشد مخاطب بفهمد باز هم توصیه می‌کنم گول کسانی را که نفهمیدن روایت شما را به حساب عمق شعر شما می‌گذارند و احسنت نابجا می‌گویند نخورید وقتی خودتان شعرتان را نمی‌بینید مطمئن باشد خواننده قطعاً نمی‌بیند و در نتیجه نمی‌فهمد.

 

  • محمد مستقیمی، راهی
۱۲
شهریور

ابهام در روایت

 

عنوان شعر اول : یک کف دست از زاینده رود

.....

آی آزادی

آی زندگی

غرق شدن در زاینده رودت

بی ربط ترین حسرتی بود

که با خود می برم

از آغوش اصفهانت

 

وفریاد میزنم

با لهجه شیرین آغوشت

آی عشق

که از سر چشمه ات

در اسارت قد کشیدی

در استخوانهای بدون پیراهن

........

 

عنوان شعر دوم : پرنده

 

.....

پُرم

از خاطر پرنده ای

که هرگز نخواند

ونمی شنوم

شستن بال هایش را

که می تکاند تاب دنیایم را

 

پرنده ای که

روز وشبم را

چو دانه به دندان گرفت

وصبحی چو دست نوشته شاعری پرید

در باد ملایمی که نمی وزید!

وحالا قفسی خالیم

آویزان از شاخه تنهایی

و تاب می خورم

ته مانده روز را ...

 

عنوان شعر سوم : زندگی

....

وکارخانه

میگردد خواب وبیداریش را

بی حوصله

در صدای خنده وخسته ی

کارگرانی که خاطره اند

در.....

 

وکارگر

درد دندانش را

موهبتی می داند از خدا

که مرهم شرمش می شود

کنار سفره ,

و ریاضی میخوانند

کودکانش در شمارش لقمه هم را

 

م سحر

 

نقد این شعر از : محمد مستقیمی (راهی)

 

عنوان شعر اول : یک کف دست از زاینده رود

.....

آی آزادی

آی زندگی

غرق شدن در زاینده رودت

بی ربط ترین حسرتی بود

که با خود می برم

از آغوش اصفهانت

 

وفریاد میزنم

با لهجه شیرین آغوشت

آی عشق

که از سر چشمه ات

در اسارت قد کشیدی

در استخوانهای بدون پیراهن

........

نقد:

اگر در متن دقت کنید خواهید دید که خشکیدن زاینده‌رود به گونه‌ای شاعرانه روایت شده که البته همین روایت هم اشکالاتی دارد که شعی می‌کنم در آموزش روایت اشاره کنم اما نکته مهم این است که اگر روایت هم ایرادی نداشت مخاطب به این پیام می‌رسید که: زاینده رود خشکیده است و لا غیر. هیچ کوششی مشاهده نمی‌شود که زاینده رود به استعاره برود تا خواننده هر چه را می‌خواهد بر آن جایگزین کند اگر این اتفاق افتاده بود متن به شعر تبدیل می‌شد البته ظاهراً کوشش‌هایی دیده می‌شود که مؤفق نیست مثلاً نویسنده کوشیده با خطاب به «آزادی، زندگی و عشق» به این مهم برسد که نه تنها توفیقی حاصل نشده بلکه همین شگرد، روایت شاعرانه او را از خشکیدن زاینده رود به ابهام کشانده است و این همان اشکالی است که گفتم به آن اشاره می‌کنم. ضمیر «ت» در مصراع سوم «زاینده‌رودت» به زندگی و آزادی برمی‌گردد که ضعف تألیف هم ایجاد کرده است زیرا مخاطبان متن دو تا هستند و ضمیر «ت» مناسب برای چمع نیست احتمالاً نویسنده فراموش کرده که دو خطاب در ابتدای شعر دارد و در قسمت دوم هم همین رفتار را برای مخاطب «عشق» دارد مگر این که خواننده بی هیچ قرینه‌ای این سه واژه: آزادی، زندگی و عشق را استعاره از زاینده رود بگیرد که اگر چنین کند بازسرایی کرده و عناصری را که در متن نیست در خیال خود به متن افزوده است. دوباره یادآور می‌شوم که اگر این ایرادها بر روایت وارد نبود هم متن تنها متنی شاعرانه بود با یک پیام روشن برای همه‌ی مخاطبان: زاینده رود خشکید و چنین پیامی بهتر است در یک مقاله یا یک بیانیه اعلام شود. اگر نویسنده، زاینده رود را به استعاره برده بود شعر سروده بود.

 

عنوان شعر دوم : پرنده

 

.....

پُرم

از خاطر پرنده ای

که هرگز نخواند

ونمی شنوم

شستن بال هایش را

که می تکاند تاب دنیایم را

 

پرنده ای که

روز وشبم را

چو دانه به دندان گرفت

وصبحی چو دست نوشته شاعری پرید

در باد ملایمی که نمی وزید!

وحالا قفسی خالیم

آویزان از شاخه تنهایی

و تاب می خورم

ته مانده روز را ...

 

نقد:

این متن می‌توانست شعر باشد اگر ابهام در روایت نبود. پرنده‌ای که تصویر می‌شود و فضایی که کوشیده شده روایت شود استعاری به نظر می‌رسد یعنی متن ماهیت شعری دارد اما روایت مبهم است. ابهام‌ها را اشاره می‌کنم:

پرنده‌ای که خاطرش خوانده نمی‌شود و شستن بال‌هایش شنیده نمی‌شود تازه بال‌هایی که تاب دنیای مرا می‌تکاند. هیچ تصویر و تصوری از این عبارات به خواننده منتقل نمی‌شود توجه داشته باشید وقتی یک منتقد با روایت ارتباط برقرار نکند خوانندگان عادی قطعاً برقرار نمی‌کنند چرا این گونه مبهم سخن می‌گوییم من بارها در نقدهایم فریاد زده‌ام که روایت در رساندن پیام اولیه یعنی انتقال تصویر شاعر باید شفاف و گویا باشد و ابهام در روایت آفتی است که متأسفانه دامن‌گیر خیلی از شاعران شده و در این باور ریشه دارد که: «ابهام در شعر به معنای ژرفای شعر است. و این درست نیست اگر پیچیدگی در نگاه شاعر به پدیده‌های هستی باشد ژرفا در شعر ایجاد می‌شود نه گنگی زبان شاعر. این ابهام‌ها را از این شعر بزدایید ماهیت آن ایرادی ندارد و این که توانسته‌اید به ماهیت هنری شعر برسید توفیقی بزرگ است آفت ابهام را بر طرف کنید.

 

عنوان شعر سوم : زندگی

....

وکارخانه

میگردد خواب وبیداریش را

بی حوصله

در صدای خنده وخسته ی

کارگرانی که خاطره اند

در.....

 

وکارگر

درد دندانش را

موهبتی می داند از خدا

که مرهم شرمش می شود

کنار سفره ,

و ریاضی میخوانند

کودکانش در شمارش لقمه هم را

.....

نقد:

این متن هم مثل اولی متنی است شاعرانه که یک پیام روشن و شفاف و شعارگونه را به خواننده منتقل می‌کند:

کارخانه‌ها تعطیل شده‌اند و کارگران بی‌کار. اتفاقاً مضمون متبادر شده به ذهن شاعر توان استعاری شدن داشته ولی نتوانسته آن را ایجاد کند همان فضای احساس خود را که آزردگی از معضل بی‌کاری در جامعه است در یک تصویر جزء یعنی تعطیلی کارخانه، شاعرانه بیان داشته است. اگر فضای احساس خود را مشبه قرار می‌داد و فضایی مشابه آن پیدا می‌کرد تا مشبه‌به باشد آن وقت فضای دوم را به تصویر می‌کشید فضایی تصویر می‌شد که توان آن را داشت بنا بر میل و خواست خواننده تأویل شود و به تفسیر برسد. این متن اکنون با این ویژگی‌ها چنین توانی ندارد پس شعر نیست و تنها یک متن شاعرانه است.

 

  • محمد مستقیمی، راهی
۱۲
شهریور

عناصر زائد در متن

 

عنوان شعر اول : نشانی از تو در من نیست

بیقرار

در خودم می گردم

 

چشمی از آهو،

برشی از سیب،

تکه ای ابریشم،

خاری از یک گل،

شاخه ای از بید،

و

 

آه!

در این

خاکهای درهم آمیخته

همه چیز هست

جز

گرد و خاکی از کفشهای تو!

 

عنوان شعر دوم : آدمهایی که در من نفس می کشند

گاه

بیقرار دلم را

زیر و رو می کنند

گاه

بهت زده

در کوچه پس کوچه های روحم

قدم می زنند

 

آدمهایی

آمده از گذشته

پنهان

در آب و خاک تنم!

و

من

 

گاه

سردرگم

خود را

در هیاهوی آنها گم می کنم

 

عنوان شعر سوم : تو در من پرسه می زنی

 

نفس

می کشند

با هر نفس، یک آه

و با هر آه

دستی بر دلم

 

کوچه های خاکی

باریکه های آب

دیوارهای گلی

قابهای آویخته

و تصویرهایی جان گرفته

 

در نگاه آینه ام

و باز تو در من پرسه می زنی

 

فاطمه دلخواه

 

نقد این شعر از : محمد مستقیمی (راهی)

 

عنوان شعر اول : نشانی از تو در من نیست

بیقرار

در خودم می گردم

 

چشمی از آهو،

برشی از سیب،

تکه ای ابریشم،

خاری از یک گل،

شاخه ای از بید،

و

 

آه!

در این

خاکهای درهم آمیخته

همه چیز هست

جز

گرد و خاکی از کفشهای تو!

 

نقد:

این «تو» در پایان شعر استعاره خوبی است می‌تواند هر کس و هر چیز باشد اما به روایت خود توجه کنید ببینید این آسمان ریسمانی که بافته‌اید چه کمکی به تصویر شما کرده است. کند و کاو در خویش و یافتن چشم آهو یعنی چه؟ این چشم شباهتی به چشم او. دارد؟ اصلاً چنین نیست چون مصراع پایانی آن را رد می‌کند و بعد برشی از سیب!!! نکند همان سیب اسطوره‌ای کذا باشد که اگر نباشد که مثل چشم آهو است و اگر هم باشد که دیگر با هیچ چسب دوقلویی به روایت نمی‌چسبد. تکه ابریشم و خاری از گل و شاخه‌ی بید هم از همان دست هستند این‌ها در روایت شما چه می‌کنند اگر قرار بود ناهمگن‌هایی ردیف شوند که نهایت نداشتند هر چیز از هر جا می‌توانست در متن شما باشد. شاید بگویید می‌خواستم بگویم همه چیز در خاک وجود من هست جز گرد کفش‌های تو! بله همین را می‌خواهید بگویید اما گزینش چند عنصر از میان میلیاردها، باید منطقی در پی داشته باشد اگر ندارد همان همه چیز را بگویید بهتر است. دیگر خواننده سر در گم نمی‌شود و به دنبال این فریبندگی نباشید که بعضی از خوانندگان ابهام شعر شما را به حساب درک ناقص خویش می‌گذارند ممکن بعضی از خوانندگان چنین کنند و رفتار این گروه هم لابد این است که: ولش کن ما که نمی‌فهمیم و آن را رها می‌کنند ولی خواننده فرهیخته این ابهام را به درک ناقص خود نسبت نمی‌دهد چرا که او می‌فهمد روایت شما ایراد دارد و این آسمان ریسمان‌ها منطقی در بر ندارد.

 

عنوان شعر دوم : آدمهایی که در من نفس می کشند

گاه

بیقرار

دلم را

زیر و رو می کنند

گاه

بهت زده

در کوچه پس کوچه های روحم

قدم می زنند

 

آدمهایی

آمده از گذشته

پنهان

در آب و خاک تنم!

و

من

 

گاه

سردرگم

خود را

در هیاهوی آنها گم می کنم

 

نقد:

در این شعر که شباهت زیادی هم به متن قبلی دارد مؤفق هستید این آدم‌های تصویر شده در شعر گستردگی تأویل بسیاری دارند و این گستردگی تا افرادی که ژن آن‌ها به شما منتقل شده هم گسترش می‌یابد. پیشنهاد می‌کنم همین دو شعر خود را کند و کاو کنید و ببینید چرا من منتقد دومی را شعر می‌دانم و اولی را نمی‌دانم چرا روایت اولی را گنگ می‌بینم و روایت دومی را شفاف و عمل‌کرد ذهن و مخیله‌ی خود را در این دو کار بررسی کنید تا به این درک برسید که چه اتفاقی افتاده که در متن اولی به بیراهه رفته‌اید و در دومی مؤفق شده‌اید شاید دلیل اصلی شخصی شدن متن اولی باشد زیرا یک احساس شخصی را همان گونه که بوده در قالب یک گلایه خطاب به او» نگاشته‌اید ولی در متن دوم که شعر است به گونه‌ای با عنصر اصلی شعر خود برخورد کرده‌اید که تعمیم یافته و آن آدم‌ها منحصر به خود شما نمانده‌اند و برای من خواننده هم مصداق دارند این است یکی از ویژگی‌هایی که یک متن شعر را به شعر می‌رساند.

 

عنوان شعر سوم : تو در من پرسه می زنی

 

نفس

می کشند

با هر نفس، یک آه

و با هر آه

دستی بر دلم

 

کوچه های خاکی

باریکه های آب

دیوارهای گلی

قابهای آویخته

و تصویرهایی جان گرفته

 

در نگاه آینه ام

و باز تو در من پرسه می زنی

 

نقد:

این متن نسخه‌ی دیگری از متن اولی است به تمام ویژگی‌های آن با همان فضای احساس را دارد با این تفاوت که احساس گلایه نیست یادآوری خاطرات است ولی یک پیام ساده‌ی احساسی است که همه‌ی خوانندگان به همان پیام می‌رسند:

همه چیز ترا به یاد من می‌آورد

که البته گزینش‌ها هم مثل اولی منطقی در بر ندارند.

 

  • محمد مستقیمی، راهی
۱۲
شهریور

گستره‌ی تأویل

 

عنوان شعر اول : فرار

آن روز که جیغ هایت از پنجره فرار میکرد

چیزی از من از در فرار کرد ..

 

اخبار نمی توانست پیش بینی کند

اشک هایت راه ها را خراب میکنند

 

دور شده ای

خیلی دور

مثل روز قبل از دیدنت

 

 

عنوان شعر دوم : باد

شاخه ای که از باد شکایت داشت

برگش را میخواست

و من که از همه شکایت داشتم

تو را

 

فرقی ندارد

باد از لای شاخه بگذرد

یا از لای موهایت

 

در هر صورت زمستان میرسد ...

 

 

عنوان شعر سوم : فکر

کار های زیادی بود که باید انجام می شد

قدم بزنم به تو فکر کنم

کتاب بخوانم به تو فکر کنم

قهوه بنوشم به تو فکر کنم

سیگار بکشم به تو فکر کنم

فکر کنم چطور به تو فکر کنم

به تو فکر میکردم

و هیچ فکری از پیش نمی رفت

 

محمد علی عسگری

 

نقد این شعر از : محمد مستقیمی (راهی)

 

عنوان شعر اول : فرار

آن روز که جیغ هایت از پنجره فرار میکرد

چیزی از من از در فرار کرد ..

 

اخبار نمی توانست پیش بینی کند

اشک هایت راه ها را خراب میکنند

 

دور شده ای

خیلی دور

مثل روز قبل از دیدنت

 

 

عنوان شعر دوم : باد

شاخه ای که از باد شکایت داشت

برگش را میخواست

و من که از همه شکایت داشتم

تو را

 

فرقی ندارد

باد از لای شاخه بگذرد

یا از لای موهایت

 

در هر صورت زمستان میرسد ...

 

 

عنوان شعر سوم : فکر

کار های زیادی بود که باید انجام می شد

قدم بزنم به تو فکر کنم

کتاب بخوانم به تو فکر کنم

قهوه بنوشم به تو فکر کنم

سیگار بکشم به تو فکر کنم

فکر کنم چطور به تو فکر کنم

به تو فکر میکردم

و هیچ فکری از پیش نمی رفت

پیام شاعر برای منتقد : با سلام و تشکر

نوشته هایی که میفرستم رو نمیدونم شعر حساب میشن یا خیر ؟ و ویژگی های یک شعر آزاد چیست ؟

برای بهتر نوشتن چه کار باید کرد ؟

تشکر

 

نقد:

بهتر است ابتدا پیام شاعر به منتقد را پاسخ دهیم بعد بپردازیم به اشعار ارسالی.

قالب‌های شعر نو پارسی ظاهراً سه تاست که البته بعضی خواسته‌اند بر آن بیفزایند که تلاشی مذبوحانه بوده است زیرا قالب جزء ذات شعر نیست و عرض است و دگرگونی آن هم باید عرضی باشد نه این که ویژگی‌های سبکی خویش را به عنوان یک قالب یا حتی یک مکتب معرفی کنند که بعضی از بزرگان دچار این خبط شده‌اند و اما قالب های نو:

1- شعر نیمایی: که شعری موزون با همان وزن عروضی شعر کلاسیک. در این قالب قید متساوی بودن مصراع‌ها و جایگاه ویژه‌ی ردیف و قافیه برداشته شده است. پس شعر نیمایی شعریست موزون با مصراع‌های کوتاه و بلند به ضرورت روایت و قافیه هم هر کجا آمد خوش آمده است.

2- شعر آزاد: توجه داشته باشید که شعر نیمایی اگر وزنی را در یک بحر انتخاب کرد باید آن وزن را کاملاً رعایت کند و لغزش‌های وزنی و تغییرات وزنی بحری و زحافی جایز نیست اما در قالب آزاد تنها قید موزون بودن است و دیگر قیود وزن لازم نیست رعایت شود و حتی شاعر می‌تواند در یک شعر آزاد از دو یا چند بحر نیز استفاده کند البته شاعران در این قالب می‌کوشند که وقتی از بحری به بحر دیگر می‌روند نوعی انتخاب کنند که توی ذوق نزند و بحور نزدیک به هم را انتخاب می‌کنند و هرگز از یک بحر ریتمیک و تند به بحری آرام و روان نمی‌روند البته تشخیص این نکات معمولاً ذوقی است.

3- شعر سپید: که در آن قید موزون بودن برداشته شده و در شعر سپید هیچ نوع موسیقی عروضی نیست حال بعضی به جست‌وجوی موسیقی در شعر سپید پرداخته‌اند که باز هم باید بگویم تلاش اینان هم مذبوحانه است مگر این که به دنبال موسیقی درونی باشند که صد البته وجود دارد و باید بدانیم که قید سپید به معنای بی‌قید و بند بودن است همان گونه که در اصطلاح «ازدواج سپید» مطرح است و شایان ذکر است که قیدها تعریف شعر کلاسیک پارسی که عبارت بود از:

«شعر کلامی مخیل، مقفی، موزون و متساوی و متکرر» همه در شعر سپید حذف شده است و اگر کسی می‌خواهد قالب تازه‌ای ارائه دهد باید قیدی بر آن بیفزاید چرا که دیگر قیدی وجود ندارد جز مخیل بودن که اگر حذف شود دیگر از ماهیت شعر حذف شده است و این قید مخیل بودن تنها قید ماهیتی شعر است و بقیه قیود عرضی هستند و قابل حذف که حذف شده‌اند.

و اما شعرهای شما:

ابتدا بگذارید به سراغ متن سوم بروم که اگر کمی دقت می‌کردی آن را نمی‌فرستادی چرا که من ایمان دارم خودت هم اذعان داری که شعر نیست و تنها یک شعار صرف است که بهتر است آن را رها کنیم و اما دو شعر دیگر که دومی در اوج است و اولی هم کمی پایین‌تر از اوج.

اجازه بدهید ویژگی این دو متن را که به شعر خوب بودن رسیده است اشاره کنم و آن استعاری بودن فضای تصویر شده و روایت شده است به گونه‌ای که آیینه‌ای شده روبروی مخاطب که خویش را در آن می‌بیند و می‌تواند در همین فضا بازسرایی کند و به تأویل و تفسیری که دوست دارد برسد به عبارت دیگر با راوی همزاد پنداری کند و این اصل ماجراست که تعریف هنر و آفرینش هنری است و متن سوم چنین نیست شعاری که تمام خوانندگان را به یک پیام شسته رفته می‌رساند: «نمی‌توانم فکر کنم».

و اما تفاوت دو شعر اول و دوم که از نظر من دومی بهتر از اولی است تفاوت در روایت نیست که البته نقدی بر روایت دارم که شامل هر دو است. روایت می‌توانست زنده‌تر باشد و از جملات خبری گذشته رها شود تا پویایی بیشتری داشته باشد البته این نکات ظریف روایت را بهتر است در آینده و با نقدهای بیشتر بیاموزیم. روایت هر دو شعر در یک حد است ولی شعر اول یک واژه دارد که کلید واژه است اما کلید واژه کم‌زوری است و نتوانسته صدمه زیادی به شعر بزند. واژه‌ی: «اخبار» کلید واژه‌ایست که محدوده‌ی تأویل و تفسیر را تا اندازه‌ای محدود کرده است البته اگر قوت آن به حدی می‌رسید که شعر را به یک شعار تبدیل می‌کرد دیگر آفت بود ولی الان آفتی است که لطمه زده است اما نتوانسته نهال شعر را بخشکاند و شعر دوم عاری از این آفت ضعیف است به همین دلیل برشعر اول رجحان دارد.

 

  • محمد مستقیمی، راهی
۱۲
شهریور

ایجاز مخل

 

عنوان شعر اول : دست هایم

گریه را

میان دست هایم پنهان می کنم

 

خط ها می تواند

حرف های نگفته را

از چشم هایم بخواند

 

بندها بدون لمس صورتت

می تواند اشتیاق را

بارور کند

 

ناخن ها شکوفه را

بخش می کند

درون لب هایم

 

و پیشانی ام

ماه همیشه پنهان است

 

این دست ها

رازهای زیادی را مشت کرده است

گره باز کنم

دیوارهای زیادی فرو می ریزد

 

گریه را

میان دست هایم پنهان می کنم

 

رها پرهام

 

عنوان شعر دوم : اعتدال بهار

بهار را

در اندام معتدل تو جست و جو می کنم

 

شکوفه

میان دولب هایت

مرا به حرف می کشد

حرف هایی که خواب را

از سر زمستان هایم بیدار می کند

 

و فضای کوچکی از دو بازوی تو

دنده های شکسته ام را تسکین می دهد

 

از انگشت هایم

لابه لای موهایت چه بگویم؟!

شریان

ازاین بندهای پر از اندوه

پناه می برند

به قلبی که قرار است

تو آفریننده آن باشی

 

تو

از جریان پاییز

در آغوشم چه می دانی؟

هر تکه ای از این پاییز را لمس کنی

صدای استخوان های شکسته

اعتدال آغوشت را بهم می ریزد

 

و من بهار را

در اندام معتدل تو جست و جو می کنم

 

عنوان شعر سوم : تو

 

برای اتفاق هایی که

قرار بود

در دست هایمان بیافتد

زانوهایم را

در آغوش می گیرم

 

نازکی رنجم را

روی بالشم

پنهان می کنم

 

صبح

پشت پا به آرزوهایم

باز به تو فکر خواهم کرد

 

رها زاهدی (پرهام)

 

نقد این شعر از : محمد مستقیمی (راهی)

 

عنوان شعر اول : دست هایم

گریه را

میان دست هایم پنهان می کنم

 

خط ها می تواند

حرف های نگفته را

از چشم هایم بخواند

 

بندها بدون لمس صورتت

می تواند اشتیاق را

بارور کند

 

ناخن ها شکوفه را

بخش می کند

درون لب هایم

 

و پیشانی ام

ماه همیشه پنهان است

 

این دست ها

رازهای زیادی را مشت کرده است

گره باز کنم

دیوارهای زیادی فرو می ریزد

 

گریه را

میان دست هایم پنهان می کنم

 

نقد:

این شعر دچار ابهامی است که ظاهراً نتیجه‌ی ایجاز مخل است یا به عبارت دیگر حذف نابجا این حذف که در ابتدای شعر صورت گرفته این ابهام را تا انتها با خود می‌کشد حال چرا شاعر قسمتی از روایت خود را حذف کرده است فقط خودش می‌داند دقت کنید بعد از دو مصراع اول شعر ناگهان از عنصری سخن به میان می‌آید به نام «خط» که کنشگر یک پارگراف است و در بند بعد «بند» که کنشگر پارگراف بعدی است و بعد «ناخن‌ها» و بالاخره «پیشانی» کنشگر می‌شوند و در انتها «دست» که همان دستی است که در ابتدای شعر آمده است و تنها اوست که شناخته است و دیگران همچنان ناشناس می‌مانند. این ایراد تنها می‌تواند زاییده یک یا چند فضای حذف شده باشد ظاهراً «خط و بند» مربوط به نوشته هستند که نوشته‌ای در کار نیست و «ناخن و پیشانی» هم معلوم نیست از آن کیستند مگر این که به قرینه‌ی «دست‌ها» آن را از راوی بدانیم که اگر چنین کنیم به کمک روایت ناقص رفته‌ایم.

این گونه ابهام‌ها متأسفانه در شعر امروز کم نیست و اغلب ناشی از حذف‌های نابجاست در این روایت شاعر باید آنچه را که خواسته یا ناخواسته حذف کرده؛ روایت کند.

 

عنوان شعر دوم : اعتدال بهار

بهار را

در اندام معتدل تو جست و جو می کنم

 

شکوفه

میان دولب هایت

مرا به حرف می کشد

حرف هایی که خواب را

از سر زمستان هایم بیدار می کند

 

و فضای کوچکی از دو بازوی تو

دنده های شکسته ام را تسکین می دهد

 

از انگشت هایم

لابه لای موهایت چه بگویم؟!

شریان

ازاین بندهای پر از اندوه

پناه می برند

به قلبی که قرار است

تو آفریننده آن باشی

 

تو

از جریان پاییز

در آغوشم چه می دانی؟

هر تکه ای از این پاییز را لمس کنی

صدای استخوان های شکسته

اعتدال آغوشت را بهم می ریزد

 

و من بهار را

در اندام معتدل تو جست و جو می کنم

 

نقد:

شعر خوبی است گرچه راوی ناشناخته است و همچنان تا پایان هم ناشناخته می‌ماند ظاهراً راوی انسان است و مخاطبش هم انسان دیگریست که هر دو به استعاره می‌روند البته همین ناشناختگی دو عنصر باعث شده که فضای توصیفی استعاری شود گرچه اگر این دو عنصر غیر انسانی باشد و شناخته باشد باز هم فضا استعاری است ولی اگر این دو عنصر شناخته‌ی انسانی باشند روایت در احساس می‌ماند یک احساس که شاعرانه روایت شده و اگر ضعفی در این روایت بخواهیم پیدا کنیم همین است البته من ترجیح می‌دادم که دو عنصر راوی و مخاطب غیر انسانی باشند که ناچار نباشیم به زور نکره بودن آن‌ها را به فضای استعاری بکشانیم(راوی: درخت زمستان زده و مخاطب: باران).

 

عنوان شعر سوم : تو

 

برای اتفاق هایی که

قرار بود

در دست هایمان بیافتد

زانوهایم را

در آغوش می گیرم

 

نازکی رنجم را

روی بالشم

پنهان می کنم

 

صبح

پشت پا به آرزوهایم

باز به تو فکر خواهم کرد

 

نقد:

تصویر ابتدای شعر شعر کوتاه خودم را تداعی کرد نمی‌دانم شما آن شعر مرا خوانده‌اید یا نه:

آغوشی که برای تو گشودم

زانوانم را بغل کرد

البته اگر هم نشنیده باشید عجیب نیست نمی‌خواهم تهمت سرقت وارد کنم چرا که در بحث سرقات ادبی توارد مطرح می‌شود و آن وارد شدن دو تصویر مشابه در ذهن دو شاعر است بی آن که ارتباطی با هم داشته باشند البته اگر سرقت هم باشد محض اطلاع عرض می‌کنم که از نوع سلخ است یعنی تصویر اولیه را پوست می‌کنند و پوست دیگری بر آن می‌پوشانند در هر حال لازم دانستم اشاره کنم که چنین ذهنیتی در من متبادر شد از این موارد که بگذریم باید بگویم که شعر با این که ماهیت شعری دارد و فضای تصویری استعاری شده است اما کشف چندانی در آن نیست و این مسأله‌ی کشف بسیار اهمیت دارد و باید بشناسیم که چگونه می‌شود که شاعر در یک شعر به کشفی انفجاری می‌رسد و در شعر دیگری کشف چندان قابل توجهی ندارد اگر دقت کنیم این اتفاق در انتخاب فضای خیال شاعر روی می‌دهد که باید دو ویژگی اولیه را داشته باشد یکی این که فضای انتخابی تجربی باشد یعنی شاعر آن فضا را لمس کرده باشد نه این که حاصل اطلاعات او باشد دیگر این که این فضا باید بکر باشد به گونه‌ای که خود شاعر را هم میخ‌کوب کند اگر فضای انتخابی در خیال شاعر خیلی معمولی باشد از نوع تجربه‌هایی که همه با آن آشنا هستند نمی تواند غافل‌گیری داشته باشد و این ویژگی را به طور خلاصه با همان اصطلاح آشنایی زدایی می‌توان بیان داشت که البته اغلب شاعران امروز این اصطلاح را در کاربرد زبان روایت می‌بینند که به خطا می‌روند آشنایی زدایی باید در این محدوده باشد نه در کاربرد زبان.

 

  • محمد مستقیمی، راهی
۱۲
شهریور

جانشینی ناهمگن واژگان

 

عنوان شعر اول : هم نشین

روزی که شعرهایم

بسوزد

خورشید

بر من خواهد گریست

از اعماق غم

و من

دیگر از درد ندامت

هم نشین خاکستر شعرها

بگریم

از نحوست نومیدترینِ آه ها

از زخم جگر

به مردابِ خونم

در تردید سیاه سایه ها

 

روزی که بسوزد شعرهایم

دیگر من کیستم

در آفاق اندوه

زیر بارش حسرت

در بندِ یأسی دوخته به پندار شرم

در تاریک ترین روزِ وصالِ تصویرِ آب ها؟

 

عنوان شعر دوم : در ساعت ده

در ساعت ده

به زنجیرم

 

گویی

فردایی نیست

دیروزی نیست

و خورشید و ماه

در جای دیگری

مرده اند

 

امید

خونابه ی تنهایی است

و این نبرد جانکاه

یک زندگیِ نابود

در پس اوهام

و تو

سایه ام را

نفرین می کنی

و از صلابت عشق

می شکنی

 

در ساعت ده

دوگانه

تمنا و درد

در پس خواهشِ زندگی

 

عنوان شعر سوم : جویبار

چه درد زبری

از آسمان کشیدم

 

چه درد تیره ای

از این خورشیدِ خسته

در استخوان های شکسته ام

و اندوهی بی باور

از جویبار این نفرین مسموم

و باز

خوشه ای از آن عشق فرسوده

در سینه های سنگی

و باز

مشتی از خاکسترِ آن سرنوشت تباه

بر لبان پنجره ات

 

من

در تفاوت کدام زخم و فریاد

از نگاه مردد یک مرگِ مردود

بی پناه ترم؟

 

کاظم علمی

 

نقد این شعر از : محمد مستقیمی (راهی)

 

عنوان شعر اول : هم نشین

روزی که شعرهایم

بسوزد

خورشید

بر من خواهد گریست

از اعماق غم

و من

دیگر از درد ندامت

هم نشین خاکستر شعرها

بگریم

از نحوست نومیدترینِ آه ها

از زخم جگر

به مردابِ خونم

در تردید سیاه سایه ها

 

روزی که بسوزد شعرهایم

دیگر من کیستم

در آفاق اندوه

زیر بارش حسرت

در بندِ یأسی دوخته به پندار شرم

در تاریک ترین روزِ وصالِ تصویرِ آب ها؟

 

عنوان شعر دوم : در ساعت ده

در ساعت ده

به زنجیرم

 

گویی

فردایی نیست

دیروزی نیست

و خورشید و ماه

در جای دیگری

مرده اند

 

امید

خونابه ی تنهایی است

و این نبرد جانکاه

یک زندگیِ نابود

در پس اوهام

و تو

سایه ام را

نفرین می کنی

و از صلابت عشق

می شکنی

 

در ساعت ده

دوگانه

تمنا و درد

در پس خواهشِ زندگی

 

عنوان شعر سوم : جویبار

چه درد زبری

از آسمان کشیدم

 

چه درد تیره ای

از این خورشیدِ خسته

در استخوان های شکسته ام

و اندوهی بی باور

از جویبار این نفرین مسموم

و باز

خوشه ای از آن عشق فرسوده

در سینه های سنگی

و باز

مشتی از خاکسترِ آن سرنوشت تباه

بر لبان پنجره ات

 

من

در تفاوت کدام زخم و فریاد

از نگاه مردد یک مرگِ مردود

بی پناه ترم؟

 

نقد:

ایرادی که در این سه متن خواننده را می‌آزارد و متأسفانه آفتی است که گریبان‌گیر شعر امروز ماست؛ گنگی پیام اولیه است که ریشه در به کارگیری زبان(گفتار) دارد. خواننده ارتباط نخستین را با متن برقرار نمی‌کند. برای این که این آفت را به خوبی بشناسیم این سه متن را جزء به جزء بررسی می‌کنیم:

روزی که شعرهایم

بسوزد

خورشید

بر من خواهد گریست

از اعماق غم

شعرها بسوزد. برداشت خواننده از این جمله چیست آیا شعر حقیقت است یا مجاز؟ آیا منظور از شعر احساس است یا دفتر شعر یا خود شعر به معنای آنچه سروده شده حال ببینیم هر یک از این‌ها چگونه می‌توانند بسوزند اگر منظور از شعر آن چیزی است که در مخیله‌ی شاعر اتفاق افتاده سوختنش هم باید در همان مخیله باشد یعنی پریدن از مخیله و اگر منظور از شعر احساس است سوختن احساس هم به معنای از بین رفتن احساس است و اگر منظور دفتر شعر است لابد منظور سانسور است و نابود شدن دفتر اشعار خوب می‌بینیم که برای هیچ کدام از این تعابیر قرینه‌ای وجود ندارد و در ادامه هم گریه‌ی ‌خورشید است از اعماق غم که نه تنها کمکی نمی‌کند بلکه بر ابهام‌های پیشین می‌افزاید: گریه‌ی خورشید چیست گرمای سوزان است اگر خورشید حقیقت باشد ولی اگر خورشید مجاز از آسمان است گریه خورشید همان باران است که باز هم کمکی به سوختن شعر نمی‌کند که هیچ بلکه شعله سوختن را خاموش هم می‌کند اگر هم خورشید مجاز از خداست که می‌تواند باشد چگونه خدا از اعماق غم گریه می‌کند و تازه گریه‌ی خدا دیگر چه صیغه‌ای است. این تا این جا.

و من

دیگر از درد ندامت

هم نشین خاکستر شعرها

بگریم

از نحوست نومیدترینِ آه ها

از زخم جگر

به مردابِ خونم

در تردید سیاه سایه ها

و از این به بعد گریه‌ی من است که هم‌نشین خاکستر شعرهایم که معلوم نشد چگونه خاکستری است چون نحوه‌ی سوختنش روشن نشد آن هم از درد ندامت که معلوم نیست ندامت حاصل از چی؟ تازه از نحوست نومیدترین آه‌ها! آه‌های نومید که نحسند و تازه در همین ابهام هم نمی‌ماند از زخم جگر به مرداب خون در تردید سیاه سایه‌ها همین طور گره در گره ببینید تا این جا چه بلایی به سر خواننده‌ی بیچاره‌ای که مثل من سمج است و می‌خواهد بفهمد؛ آورده‌اید که اگر رها نکرده به حکم وظیفه است که اگر نبود رها می‌کرد. نه ندامتی مشخص است نه نحوست و نه نومیدی نه زخم جگر از راه رسیده ناگهان و نه مردابی شناخته می‌شود و نه سایه‌های مردد ببینید این‌ها همه واژه‌اند و مصداقی در کار نیست

روزی که بسوزد شعرهایم

دیگر من کیستم

در آفاق اندوه

زیر بارش حسرت

در بندِ یأسی دوخته به پندار شرم

در تاریک ترین روزِ وصالِ تصویرِ آب ها؟

و باز هم با تکرار تصویر روز آتش‌سوزی که به آفاق اندوه می‌رود و آن اندوه حسرت‌بار که در بند یأسی دوخته به پندار شرم در روز تاریک وصال تصویر آب‌ها. من که چیزی نفهمیدم همه واژه‌اند با هم‌نشینی‌های ناهمگن که نه تنها تصویری ارائه نمی‌دهند بلکه هرچه پیش می‌رود شبکه‌ی ابهام‌ها در هم تنیده‌تر می‌شوند. دوست عزیز خواننده عادی هرگز این متن را دنبال نمی‌کند و من هم ناچار بودم تا پایان بروم. و اما متن بعد:

در ساعت ده

به زنجیرم

 

گویی

فردایی نیست

دیروزی نیست

و خورشید و ماه

در جای دیگری

مرده اند

زنجیری ساعت ده ساعتی نامشخص که معلوم نیست چرا ده چرا هشت نباشد یا یازده یا هر ساعت دیگر ساعتی که گذشته و آینده را حذف می‌کند و خورشید و ماه هم در جای دیگری مرده‌اند و این زنجیری ناشناخته تا پایان ناشناخته می‌ماند که اگر هم شناخته می‌شد مشکلی را حل نمی‌کرد و ابهامی را نمی زدود.

امید

خونابه ی تنهایی است

و این نبرد جانکاه

یک زندگیِ نابود

در پس اوهام

و تو

سایه ام را

نفرین می کنی

و از صلابت عشق

می شکنی

بعد سعی می‌کند امید را معرفی کند «خونابه‌ی تنهایی» و بعد نبردی جانکاه که زندگی را نابود می‌کند در پس اوهام و در آن تو سایه را نفرین می‌کنی و از صلابت عشق می‌شکنی ببینید هیچ کدام تصویر روشنی ارائه نمی‌کنند

در ساعت ده

دوگانه

تمنا و درد

در پس خواهشِ زندگی

و در انتها دوگانه تمنا و درد در پس خواهش زندگی در همان ساعت ده کذایی.

و شعر بعدی هم پر از ابهام: درد زبر، درد تیره، نفرین مسموم جویبار و... آسمان ریسمان‌هایی که در هم تنیده شده و خواننده را گیج می‌کند.

اگر شعرهایمان خواننده ندارد خود مقصریم وقتی خودمان نمی فهمیم چه بلغور می‌کنیم چگونه انتظار داریم دیگران با این زبان اجنه با ما ارتباط برقرار کنند. دوست عزیز شعر جانشین کردن ناهمگن واژگان نیست. شعر آفرینش فضایی است که خواننده بتواند در آن فضا خویش را بیابد و در آفرینش شاعر سهیم شود و این مهم حاصل نمی‌شود مگر با زبانی که ارتباط را هرچه قوی‌تر و روشن‌تر برقرار کند.

 

  • محمد مستقیمی، راهی