آیینه پردازان (ayinepardazan)

شناخت ماهیت و ساختار شعر

آیینه پردازان (ayinepardazan)

شناخت ماهیت و ساختار شعر

بایگانی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

۱۲۱ مطلب با موضوع «شناخت ساختار» ثبت شده است

۱۲
شهریور

شگردهای فریبنده

 

عنوان شعر اول : دوستت دارم

 

بدون

یک کسره !

بدون

یک حرف اضافه !

و

حتی

بدون

یک حرف شکسته !

 

صاف و ساده

"دوستت دارم."

 

روی یک

سطر مستقیم !

نه نصفه ، نه نیمه

کامل ؛ تا نقطه ی آخر

 

عنوان شعر دوم : قلبهای بر خاک نشسته

 

پر از

خاطرات خاک خورده

و در حسرت

آرزوهای بر باد رفته

 

گاه

می نشینند

گاه

بر می خیزند

و گاه

بیقرار، به راه می افتند!

 

گرد و غبارهایی

بر آمده از چشمها و قلبهایی

که در خاک نشسته اند!

 

 

عنوان شعر سوم : چشمهای تو هنوز ناشی اند

 

خیس آب

دست و پا می زنند

گاه نزدیک ساحل

و

گاه فرسنگها دورتر !

 

نه

در آب

غرق می شوند!

و نه بر ساحل دلم می نشینند!

 

آه !

باز

چشمهای تو

ناشیانه دل به دریا زده اند

 

فاطمه دلخواه

 

نقد این شعر از : محمد مستقیمی (راهی)

 

عنوان شعر اول : دوستت دارم

 

بدون

یک کسره !

بدون

یک حرف اضافه !

و

حتی

بدون

یک حرف شکسته !

 

صاف و ساده

"دوستت دارم."

 

روی یک

سطر مستقیم !

نه نصفه ، نه نیمه

کامل ؛ تا نقطه ی آخر

 

نقد:

چند نکته‌ی ضروری به نظر می‌رسد که باید گوش‌زد شود یکی این که تقطیع و گسسته‌نویسی متن را شعر تبدیل نمی‌کند من متن شما را بدون تقطیع می‌نویسم خودتان قضاوت کنید:

بدون یک کسره ! بدون یک حرف اضافه ! و حتی بدون یک حرف شکسته ! صاف و ساده "دوستت دارم." روی یک سطر مستقیم ! نه نصفه ، نه نیمه کامل ؛ تا نقطه ی آخر

ببینید شما یک جمله‌ی ساده را با چندین قید بیان داشته‌اید که همان »کامل دوستت دارم» منظور را می‌رساند تعقطیع در شعر سپید فقط تکه تکه کردن جمله‌ها و عبارت‌ها نیست بلکه روایتی تلگرافی و گزینشی را به تصویر می‌کشد که آن هم مهارت خود را می‌طلبد چنانکه اغلب شاعران سپیدگو که شعرشان از نظر ماهیتی و روایتی هم ایراد چندانی ندارد در تقطیع دقت کافی ندارند و گاهی مثل شما بین صفت شمارشی و موصوف فاصله انداخته و در دو سطر جدا می‌نویسند

روی یک

سطر مستقیم !

یا بین مضاف و مضافٌ‌الیه یا بین حرف اضافه و متمم فاصله می‌اندازند:

بدون

یک حرف شکسته !

پس تقطیع و گسسته‌نویسی متن را به شعر تبدیل نمی‌کند و نکته‌ی دیگر این که بیان صریح احساس هم حتی اگر آمیخته به انواع احساس و متنی رمانتیک باشد باز هم شعر نیست یعنی اگر متنی تمام خوانندگان را به یک پیام رساند شعر نیست و شعار است این متن تنها می‌گوید: «دوستت دارم» و تمام خوانندگان به همین پیام می‌رسند. نکته دیگر آمیزش چند آرایه‌ی ادبی هم متن را به شعر نمی‌رساند. در متن شما ظاهراً دو ایهام وجود دارد که احتمالاً همین دو تا شما را به گمان انداخته که شعر سروده‌اید ایهام‌های موجود در واژه‌ی «کسره» و ترکیب «حرف اضافه». باید تأکید کنم که آرایه‌های ادبی ممکن است متن را شاعرانه کنند اما هرگز متن را به شعر تبدیل نمی‌کنند.

 

عنوان شعر دوم : قلبهای بر خاک نشسته

 

پر از

خاطرات خاک خورده

و در حسرت

آرزوهای بر باد رفته

 

گاه

می نشینند

گاه

بر می خیزند

و گاه

بیقرار، به راه می افتند!

 

گرد و غبارهایی

بر آمده از چشمها و قلبهایی

که در خاک نشسته اند!

 

نقد:

نکته‌ی دیگری که بسیار ظریف است و اغلب منتقدان را هم می‌فریبد چیستان است و آن این است که متنی کاملاً شاعرانه مثل همین متن (شعر دوم) با روایتی شاعرانه و زیبا تنها خواننده را به این کشف برساند که منظور نویسنده گورستان و زیارت از گورستان است درست است که خواننده به یک کشف می‌رسد اما این کشف با تمام لذت بخشی کشف هنری نیست بلکه لذت حاصل از حل مسأله است و متن بالا این ویژگی را دارد و آنچه می‌گوید این است که: «گورستان عبرت‌آموز است» پیامی که خواننده ماهر پس از کشف چیستان مطرح شده و بردن لذت حل مسأله به آن می‌رسد و اگر خواننده‌ای نتواند چیستان را بگشاید که به همین پیام هم نمی‌رسد و در پایان سر در گم می‌ماند و نکته‌ی دیگر ما این است که طرح یک چیستان هم با تمام شاعرانگی روایت، شعر نمی‌آفریند.

 

عنوان شعر سوم : چشمهای تو هنوز ناشی اند

 

خیس آب

دست و پا می زنند

گاه نزدیک ساحل

و

گاه فرسنگها دورتر !

 

نه

در آب

غرق می شوند!

و نه بر ساحل دلم می نشینند!

 

آه !

باز

چشمهای تو

ناشیانه دل به دریا زده اند

 

نقد:

جالب است که این سه متن شما تشنه‌ی نکات دقیقی بود برای آموزش. متن سوم را بررسی کنیم چرا که به نوعی شعر رسیده است شعر از نوع مجاز مرسلی که البته این نوع قوت چندانی ندارد و دایره تأویل آن وسعت زیادی ندارد اگر شعر به مجاز استعاری برسد شعر کاملی می‌شود که امید هست که به آن برسید چون این سه، سیر رشد شما را ترسیم می‌کند.

متن و روایت آن با تمام شاعرانگی در روایت به این دریافت می‌رسد که: «باز هم اشک تمساح می‌ریزی» و اما چرا این متن به نوعی شعر رسیده است نکته‌ی ظریفی است و آن این است که مخاطب شعر به گونه‌ایست که می‌تواند هر کس باشد و این همان ویژگی مجاز مرسل از نوع علاقه‌ی جزء و کل است و همین ویژگی متن را از یک متن ساده به شعر می‌رساند.

 

  • محمد مستقیمی، راهی
۱۲
شهریور

گستره‌ی تأویل

 

عنوان شعر اول : فرار

آن روز که جیغ هایت از پنجره فرار میکرد

چیزی از من از در فرار کرد ..

 

اخبار نمی توانست پیش بینی کند

اشک هایت راه ها را خراب میکنند

 

دور شده ای

خیلی دور

مثل روز قبل از دیدنت

 

 

عنوان شعر دوم : باد

شاخه ای که از باد شکایت داشت

برگش را میخواست

و من که از همه شکایت داشتم

تو را

 

فرقی ندارد

باد از لای شاخه بگذرد

یا از لای موهایت

 

در هر صورت زمستان میرسد ...

 

 

عنوان شعر سوم : فکر

کار های زیادی بود که باید انجام می شد

قدم بزنم به تو فکر کنم

کتاب بخوانم به تو فکر کنم

قهوه بنوشم به تو فکر کنم

سیگار بکشم به تو فکر کنم

فکر کنم چطور به تو فکر کنم

به تو فکر میکردم

و هیچ فکری از پیش نمی رفت

 

محمد علی عسگری

 

نقد این شعر از : محمد مستقیمی (راهی)

 

عنوان شعر اول : فرار

آن روز که جیغ هایت از پنجره فرار میکرد

چیزی از من از در فرار کرد ..

 

اخبار نمی توانست پیش بینی کند

اشک هایت راه ها را خراب میکنند

 

دور شده ای

خیلی دور

مثل روز قبل از دیدنت

 

 

عنوان شعر دوم : باد

شاخه ای که از باد شکایت داشت

برگش را میخواست

و من که از همه شکایت داشتم

تو را

 

فرقی ندارد

باد از لای شاخه بگذرد

یا از لای موهایت

 

در هر صورت زمستان میرسد ...

 

 

عنوان شعر سوم : فکر

کار های زیادی بود که باید انجام می شد

قدم بزنم به تو فکر کنم

کتاب بخوانم به تو فکر کنم

قهوه بنوشم به تو فکر کنم

سیگار بکشم به تو فکر کنم

فکر کنم چطور به تو فکر کنم

به تو فکر میکردم

و هیچ فکری از پیش نمی رفت

پیام شاعر برای منتقد : با سلام و تشکر

نوشته هایی که میفرستم رو نمیدونم شعر حساب میشن یا خیر ؟ و ویژگی های یک شعر آزاد چیست ؟

برای بهتر نوشتن چه کار باید کرد ؟

تشکر

 

نقد:

بهتر است ابتدا پیام شاعر به منتقد را پاسخ دهیم بعد بپردازیم به اشعار ارسالی.

قالب‌های شعر نو پارسی ظاهراً سه تاست که البته بعضی خواسته‌اند بر آن بیفزایند که تلاشی مذبوحانه بوده است زیرا قالب جزء ذات شعر نیست و عرض است و دگرگونی آن هم باید عرضی باشد نه این که ویژگی‌های سبکی خویش را به عنوان یک قالب یا حتی یک مکتب معرفی کنند که بعضی از بزرگان دچار این خبط شده‌اند و اما قالب های نو:

1- شعر نیمایی: که شعری موزون با همان وزن عروضی شعر کلاسیک. در این قالب قید متساوی بودن مصراع‌ها و جایگاه ویژه‌ی ردیف و قافیه برداشته شده است. پس شعر نیمایی شعریست موزون با مصراع‌های کوتاه و بلند به ضرورت روایت و قافیه هم هر کجا آمد خوش آمده است.

2- شعر آزاد: توجه داشته باشید که شعر نیمایی اگر وزنی را در یک بحر انتخاب کرد باید آن وزن را کاملاً رعایت کند و لغزش‌های وزنی و تغییرات وزنی بحری و زحافی جایز نیست اما در قالب آزاد تنها قید موزون بودن است و دیگر قیود وزن لازم نیست رعایت شود و حتی شاعر می‌تواند در یک شعر آزاد از دو یا چند بحر نیز استفاده کند البته شاعران در این قالب می‌کوشند که وقتی از بحری به بحر دیگر می‌روند نوعی انتخاب کنند که توی ذوق نزند و بحور نزدیک به هم را انتخاب می‌کنند و هرگز از یک بحر ریتمیک و تند به بحری آرام و روان نمی‌روند البته تشخیص این نکات معمولاً ذوقی است.

3- شعر سپید: که در آن قید موزون بودن برداشته شده و در شعر سپید هیچ نوع موسیقی عروضی نیست حال بعضی به جست‌وجوی موسیقی در شعر سپید پرداخته‌اند که باز هم باید بگویم تلاش اینان هم مذبوحانه است مگر این که به دنبال موسیقی درونی باشند که صد البته وجود دارد و باید بدانیم که قید سپید به معنای بی‌قید و بند بودن است همان گونه که در اصطلاح «ازدواج سپید» مطرح است و شایان ذکر است که قیدها تعریف شعر کلاسیک پارسی که عبارت بود از:

«شعر کلامی مخیل، مقفی، موزون و متساوی و متکرر» همه در شعر سپید حذف شده است و اگر کسی می‌خواهد قالب تازه‌ای ارائه دهد باید قیدی بر آن بیفزاید چرا که دیگر قیدی وجود ندارد جز مخیل بودن که اگر حذف شود دیگر از ماهیت شعر حذف شده است و این قید مخیل بودن تنها قید ماهیتی شعر است و بقیه قیود عرضی هستند و قابل حذف که حذف شده‌اند.

و اما شعرهای شما:

ابتدا بگذارید به سراغ متن سوم بروم که اگر کمی دقت می‌کردی آن را نمی‌فرستادی چرا که من ایمان دارم خودت هم اذعان داری که شعر نیست و تنها یک شعار صرف است که بهتر است آن را رها کنیم و اما دو شعر دیگر که دومی در اوج است و اولی هم کمی پایین‌تر از اوج.

اجازه بدهید ویژگی این دو متن را که به شعر خوب بودن رسیده است اشاره کنم و آن استعاری بودن فضای تصویر شده و روایت شده است به گونه‌ای که آیینه‌ای شده روبروی مخاطب که خویش را در آن می‌بیند و می‌تواند در همین فضا بازسرایی کند و به تأویل و تفسیری که دوست دارد برسد به عبارت دیگر با راوی همزاد پنداری کند و این اصل ماجراست که تعریف هنر و آفرینش هنری است و متن سوم چنین نیست شعاری که تمام خوانندگان را به یک پیام شسته رفته می‌رساند: «نمی‌توانم فکر کنم».

و اما تفاوت دو شعر اول و دوم که از نظر من دومی بهتر از اولی است تفاوت در روایت نیست که البته نقدی بر روایت دارم که شامل هر دو است. روایت می‌توانست زنده‌تر باشد و از جملات خبری گذشته رها شود تا پویایی بیشتری داشته باشد البته این نکات ظریف روایت را بهتر است در آینده و با نقدهای بیشتر بیاموزیم. روایت هر دو شعر در یک حد است ولی شعر اول یک واژه دارد که کلید واژه است اما کلید واژه کم‌زوری است و نتوانسته صدمه زیادی به شعر بزند. واژه‌ی: «اخبار» کلید واژه‌ایست که محدوده‌ی تأویل و تفسیر را تا اندازه‌ای محدود کرده است البته اگر قوت آن به حدی می‌رسید که شعر را به یک شعار تبدیل می‌کرد دیگر آفت بود ولی الان آفتی است که لطمه زده است اما نتوانسته نهال شعر را بخشکاند و شعر دوم عاری از این آفت ضعیف است به همین دلیل برشعر اول رجحان دارد.

 

  • محمد مستقیمی، راهی
۱۲
شهریور

وسوسه‌ی پیام‌رسانی

 

عنوان شعر اول : می خواستیم متمدّن شویم.

می خواستیم متمدّن شویم.

پس خانه هایمان را به جنگل بردیم

و جنگل را به خانه هایمان آوردیم

و آن را در اتاق خواب

در آشپزخانه

و در جعبه ی دستمال کاغذی زندانی کردیم.

می خواستیم متمدّن شویم.

پس باغ ها را

با دیوارهایی از خود خواهی

حرص

و تنهایی محاصره کردیم.

و به سگ بعد از آنکه از خانه اش رانده شد،

گفتیم: ولگرد

آری، می خواستیم متمدّن شویم.

رود را از دریا گرفتیم.

چشمه را از رود

آب را از چشمه

و صدا را از آب!؟

و سیب را از درخت

و درخت را از باغ

و باغ را زمین

و زمین را از جهان

و جهان را از خدا مصادره کردیم.

با این همه

هنوز از خود می پرسیم،

چه کنیم که متمدّن تر بشویم؟!

 

احمد دَرّودی

 

نقد این شعر از : محمد مستقیمی (راهی)

 

عنوان شعر اول : می خواستیم متمدّن شویم.

می خواستیم متمدّن شویم.

پس خانه هایمان را به جنگل بردیم

و جنگل را به خانه هایمان آوردیم

و آن را در اتاق خواب

در آشپزخانه

و در جعبه ی دستمال کاغذی زندانی کردیم.

می خواستیم متمدّن شویم.

پس باغ ها را

با دیوارهایی از خود خواهی

حرص

و تنهایی محاصره کردیم.

و به سگ بعد از آنکه از خانه اش رانده شد،

گفتیم: ولگرد

آری، می خواستیم متمدّن شویم.

رود را از دریا گرفتیم.

چشمه را از رود

آب را از چشمه

و صدا را از آب!؟

و سیب را از درخت

و درخت را از باغ

و باغ را زمین

و زمین را از جهان

و جهان را از خدا مصادره کردیم.

با این همه

هنوز از خود می پرسیم،

چه کنیم که متمدّن تر بشویم؟!

 

نقد:

شاعر در لحظات سرودن در ذهن و مخیله‌ی خود با دو فضا روبرو است این دو فضا را بخوبی باید بشناسیم و در تفکیک آن دو باید بکوشیم. ابتدا فضای واقعی بیرون و درون خویش است که عناصر این فضا او را برمی‌انگیزند و احساس‌های متفاوتی در او ایجاد می‌کنند اگر شخصی هنرمند نباشد و به عبارت دیگر شاعر نباشد یا این که شاعر باشد ولی شعر را درست نشناسد در همین فضای احساس به سخن درمی‌آید و اگر زبان محکم و فرهیخته‌ای هم داشته باشد بخوبی و آمیخته به انواع آرایه‌ها و صناعات ادبی احساس خود را به تصویر می‌کشد و متنی می‌آفریند زیبا و پر احساس که صد البته شعر نیست. متنی ادبی است که شعارگونه احساس خود را فریاد کرده است و اما شاعر و هنرمند احساس برانگیخته‌ی خود را به فضایی دیگر می‌برد که آن را فضای خیال می‌نامیم و با انتخاب عناصری از فضای خیال که مشابهت با فضای احساس برانگیخته‌ی او دارند به تصویر و روایت آن فضای مشابه می‌نشیند و دنیایی می‌آفریند که در علاوه بر بیان همان احساس به گونه‌ایست که با انتقال روایت آن به خواننده در خواننده هم تصوری ایجاد می‌شود که به تأویل می‌نشیند و در همان فضای خیال شاعر بازسرایی می‌کند و به احساسی که دوست دارد می‌رسد. عمل‌کرد ذهن خواننده بر عکس شاعر رفتار می‌کند شاعر از فضای احساس به تصویر می‌رسد و خواننده از فضای تصویر به احساس که البته ممکن است با احساس شاعر هم‌خوانی داشته باشد ولی همیشه چنین نیست حتی ممکن است احساس خواننده با احساس شاعر مغایر هم باشد.

شما در این شعر درست عمل کرده‌اید اما یک آفت که گریبان‌گیر خیلی از شاعران گذشته و معاصر است دست از سر شما هم بر نداشته و شما را هم مبتلا کرده است و آن انگیزه‌ی پیام‌رسانی است. شما در هنگام سرودن به این وسوسه افتاده‌اید که نکند خواننده به احساس من نرسد در حالی که اگر خواننده به کمک شما به احساس شما برسد شما دیگر شعر نسروده‌اید بلکه شعار داده‌اید و همین وسوسه باعث شده است کلید واژه‌ای را چند بار در متن خود تکرار کنید و این کلید عبارت: «می‌خواستیم متمدّن شویم» است که حتی بر پیشانی شعر شما هم نباید باشد حال من کلید واژه‌ها از از متن شما حذف می‌کنم ببینید شعر چه گستره‌ی تأویلی پیدا می‌کند. از این پس مواظب این آفت باشید!!!!

خانه هایمان را به جنگل بردیم

و جنگل را به خانه هایمان آوردیم

و آن را در اتاق خواب

در آشپزخانه

و در جعبه‌ی دستمال کاغذی زندانی کردیم.

باغ ها را

با دیوارهایی از خود خواهی

حرص

و تنهایی محاصره کردیم.

و به سگ بعد از آنکه از خانه اش رانده شد،

گفتیم: ولگرد

رود را از دریا گرفتیم.

چشمه را از رود

آب را از چشمه

و صدا را از آب!؟

و سیب را از درخت

و درخت را از باغ

و باغ را زمین

و زمین را از جهان

و جهان را از خدا مصادره کردیم.

البته توجه داشته باشید که این متن با حذفیات من نیاز به ویرایش دارد که به عهده‌ی خودتان می‌گذارم.

 

  • محمد مستقیمی، راهی
۱۲
شهریور

متن کوتاه

 

عنوان شعر اول : تو

تو در تمام شعرهایم نفس میکشی

بامن قدم میزنی خط به خط

هیچ کجا بدون تو نرفته ام

حتی همین حالا

 

عنوان شعر دوم : چشم دل

زیبایی تو را به سر ندیده ام

دل داده ام شده آئینه دار تو

 

افشین شجاع

 

نقد این شعر از : محمد مستقیمی (راهی)

 

عنوان شعر اول : تو

تو در تمام شعرهایم نفس میکشی

بامن قدم میزنی خط به خط

هیچ کجا بدون تو نرفته ام

حتی همین حالا

 

عنوان شعر دوم : چشم دل

زیبایی تو را به سر ندیده ام

دل داده ام شده آئینه دار تو

.

نقد:

این دو متن کوتاه هیچ کدام شعر نیستند تنها ویژگی مثبتی که باید به آن اشاره کنم کوتاهی است که ظاهراً نویسنده دریافته است که خواننده‌ی امروزی حوصله ندارد و متن‌های بلند را نمی‌خواند ولی کوتاه بودن متن ربطی به شعر بودنش ندارد گرچه حسن است.

متن اول شعاریست احساسی که اگر صریح بیان می‌شد بهتر بود شما در این متن با شگردهای ادبی گفته‌اید:

تو مضمون تمام شعرهای من هستی

ببینید این شعار را هرچه بپیچانید هرچه در لابلای زرورق‌های آرایه‌ای ادبی بپیچید با گشودن آن هر خواننده‌ای به همین پیام می‌رسد در حالی شعر باید آیینه‌ای باشد که خواننده خویش را در آن ببیند نه شاعر را.

در دو سطر بعدی که ظاهراً می‌خواهید بگویید: زیبایی تو را با چشم دل دیده‌ام برای پیچاندن در زرورق دچار مشکل هم شده‌اید معلوم نیست در سطر دوم چه می‌گویید؟ در حالی که اگر ساده می‌گفتید دچار این معضل هم نمی‌شدید.

 

  • محمد مستقیمی، راهی
۱۲
شهریور

ایجاز مخل

 

عنوان شعر اول : دست هایم

گریه را

میان دست هایم پنهان می کنم

 

خط ها می تواند

حرف های نگفته را

از چشم هایم بخواند

 

بندها بدون لمس صورتت

می تواند اشتیاق را

بارور کند

 

ناخن ها شکوفه را

بخش می کند

درون لب هایم

 

و پیشانی ام

ماه همیشه پنهان است

 

این دست ها

رازهای زیادی را مشت کرده است

گره باز کنم

دیوارهای زیادی فرو می ریزد

 

گریه را

میان دست هایم پنهان می کنم

 

رها پرهام

 

عنوان شعر دوم : اعتدال بهار

بهار را

در اندام معتدل تو جست و جو می کنم

 

شکوفه

میان دولب هایت

مرا به حرف می کشد

حرف هایی که خواب را

از سر زمستان هایم بیدار می کند

 

و فضای کوچکی از دو بازوی تو

دنده های شکسته ام را تسکین می دهد

 

از انگشت هایم

لابه لای موهایت چه بگویم؟!

شریان

ازاین بندهای پر از اندوه

پناه می برند

به قلبی که قرار است

تو آفریننده آن باشی

 

تو

از جریان پاییز

در آغوشم چه می دانی؟

هر تکه ای از این پاییز را لمس کنی

صدای استخوان های شکسته

اعتدال آغوشت را بهم می ریزد

 

و من بهار را

در اندام معتدل تو جست و جو می کنم

 

عنوان شعر سوم : تو

 

برای اتفاق هایی که

قرار بود

در دست هایمان بیافتد

زانوهایم را

در آغوش می گیرم

 

نازکی رنجم را

روی بالشم

پنهان می کنم

 

صبح

پشت پا به آرزوهایم

باز به تو فکر خواهم کرد

 

رها زاهدی (پرهام)

 

نقد این شعر از : محمد مستقیمی (راهی)

 

عنوان شعر اول : دست هایم

گریه را

میان دست هایم پنهان می کنم

 

خط ها می تواند

حرف های نگفته را

از چشم هایم بخواند

 

بندها بدون لمس صورتت

می تواند اشتیاق را

بارور کند

 

ناخن ها شکوفه را

بخش می کند

درون لب هایم

 

و پیشانی ام

ماه همیشه پنهان است

 

این دست ها

رازهای زیادی را مشت کرده است

گره باز کنم

دیوارهای زیادی فرو می ریزد

 

گریه را

میان دست هایم پنهان می کنم

 

نقد:

این شعر دچار ابهامی است که ظاهراً نتیجه‌ی ایجاز مخل است یا به عبارت دیگر حذف نابجا این حذف که در ابتدای شعر صورت گرفته این ابهام را تا انتها با خود می‌کشد حال چرا شاعر قسمتی از روایت خود را حذف کرده است فقط خودش می‌داند دقت کنید بعد از دو مصراع اول شعر ناگهان از عنصری سخن به میان می‌آید به نام «خط» که کنشگر یک پارگراف است و در بند بعد «بند» که کنشگر پارگراف بعدی است و بعد «ناخن‌ها» و بالاخره «پیشانی» کنشگر می‌شوند و در انتها «دست» که همان دستی است که در ابتدای شعر آمده است و تنها اوست که شناخته است و دیگران همچنان ناشناس می‌مانند. این ایراد تنها می‌تواند زاییده یک یا چند فضای حذف شده باشد ظاهراً «خط و بند» مربوط به نوشته هستند که نوشته‌ای در کار نیست و «ناخن و پیشانی» هم معلوم نیست از آن کیستند مگر این که به قرینه‌ی «دست‌ها» آن را از راوی بدانیم که اگر چنین کنیم به کمک روایت ناقص رفته‌ایم.

این گونه ابهام‌ها متأسفانه در شعر امروز کم نیست و اغلب ناشی از حذف‌های نابجاست در این روایت شاعر باید آنچه را که خواسته یا ناخواسته حذف کرده؛ روایت کند.

 

عنوان شعر دوم : اعتدال بهار

بهار را

در اندام معتدل تو جست و جو می کنم

 

شکوفه

میان دولب هایت

مرا به حرف می کشد

حرف هایی که خواب را

از سر زمستان هایم بیدار می کند

 

و فضای کوچکی از دو بازوی تو

دنده های شکسته ام را تسکین می دهد

 

از انگشت هایم

لابه لای موهایت چه بگویم؟!

شریان

ازاین بندهای پر از اندوه

پناه می برند

به قلبی که قرار است

تو آفریننده آن باشی

 

تو

از جریان پاییز

در آغوشم چه می دانی؟

هر تکه ای از این پاییز را لمس کنی

صدای استخوان های شکسته

اعتدال آغوشت را بهم می ریزد

 

و من بهار را

در اندام معتدل تو جست و جو می کنم

 

نقد:

شعر خوبی است گرچه راوی ناشناخته است و همچنان تا پایان هم ناشناخته می‌ماند ظاهراً راوی انسان است و مخاطبش هم انسان دیگریست که هر دو به استعاره می‌روند البته همین ناشناختگی دو عنصر باعث شده که فضای توصیفی استعاری شود گرچه اگر این دو عنصر غیر انسانی باشد و شناخته باشد باز هم فضا استعاری است ولی اگر این دو عنصر شناخته‌ی انسانی باشند روایت در احساس می‌ماند یک احساس که شاعرانه روایت شده و اگر ضعفی در این روایت بخواهیم پیدا کنیم همین است البته من ترجیح می‌دادم که دو عنصر راوی و مخاطب غیر انسانی باشند که ناچار نباشیم به زور نکره بودن آن‌ها را به فضای استعاری بکشانیم(راوی: درخت زمستان زده و مخاطب: باران).

 

عنوان شعر سوم : تو

 

برای اتفاق هایی که

قرار بود

در دست هایمان بیافتد

زانوهایم را

در آغوش می گیرم

 

نازکی رنجم را

روی بالشم

پنهان می کنم

 

صبح

پشت پا به آرزوهایم

باز به تو فکر خواهم کرد

 

نقد:

تصویر ابتدای شعر شعر کوتاه خودم را تداعی کرد نمی‌دانم شما آن شعر مرا خوانده‌اید یا نه:

آغوشی که برای تو گشودم

زانوانم را بغل کرد

البته اگر هم نشنیده باشید عجیب نیست نمی‌خواهم تهمت سرقت وارد کنم چرا که در بحث سرقات ادبی توارد مطرح می‌شود و آن وارد شدن دو تصویر مشابه در ذهن دو شاعر است بی آن که ارتباطی با هم داشته باشند البته اگر سرقت هم باشد محض اطلاع عرض می‌کنم که از نوع سلخ است یعنی تصویر اولیه را پوست می‌کنند و پوست دیگری بر آن می‌پوشانند در هر حال لازم دانستم اشاره کنم که چنین ذهنیتی در من متبادر شد از این موارد که بگذریم باید بگویم که شعر با این که ماهیت شعری دارد و فضای تصویری استعاری شده است اما کشف چندانی در آن نیست و این مسأله‌ی کشف بسیار اهمیت دارد و باید بشناسیم که چگونه می‌شود که شاعر در یک شعر به کشفی انفجاری می‌رسد و در شعر دیگری کشف چندان قابل توجهی ندارد اگر دقت کنیم این اتفاق در انتخاب فضای خیال شاعر روی می‌دهد که باید دو ویژگی اولیه را داشته باشد یکی این که فضای انتخابی تجربی باشد یعنی شاعر آن فضا را لمس کرده باشد نه این که حاصل اطلاعات او باشد دیگر این که این فضا باید بکر باشد به گونه‌ای که خود شاعر را هم میخ‌کوب کند اگر فضای انتخابی در خیال شاعر خیلی معمولی باشد از نوع تجربه‌هایی که همه با آن آشنا هستند نمی تواند غافل‌گیری داشته باشد و این ویژگی را به طور خلاصه با همان اصطلاح آشنایی زدایی می‌توان بیان داشت که البته اغلب شاعران امروز این اصطلاح را در کاربرد زبان روایت می‌بینند که به خطا می‌روند آشنایی زدایی باید در این محدوده باشد نه در کاربرد زبان.

 

  • محمد مستقیمی، راهی
۱۲
شهریور

جانشینی ناهمگن واژگان

 

عنوان شعر اول : هم نشین

روزی که شعرهایم

بسوزد

خورشید

بر من خواهد گریست

از اعماق غم

و من

دیگر از درد ندامت

هم نشین خاکستر شعرها

بگریم

از نحوست نومیدترینِ آه ها

از زخم جگر

به مردابِ خونم

در تردید سیاه سایه ها

 

روزی که بسوزد شعرهایم

دیگر من کیستم

در آفاق اندوه

زیر بارش حسرت

در بندِ یأسی دوخته به پندار شرم

در تاریک ترین روزِ وصالِ تصویرِ آب ها؟

 

عنوان شعر دوم : در ساعت ده

در ساعت ده

به زنجیرم

 

گویی

فردایی نیست

دیروزی نیست

و خورشید و ماه

در جای دیگری

مرده اند

 

امید

خونابه ی تنهایی است

و این نبرد جانکاه

یک زندگیِ نابود

در پس اوهام

و تو

سایه ام را

نفرین می کنی

و از صلابت عشق

می شکنی

 

در ساعت ده

دوگانه

تمنا و درد

در پس خواهشِ زندگی

 

عنوان شعر سوم : جویبار

چه درد زبری

از آسمان کشیدم

 

چه درد تیره ای

از این خورشیدِ خسته

در استخوان های شکسته ام

و اندوهی بی باور

از جویبار این نفرین مسموم

و باز

خوشه ای از آن عشق فرسوده

در سینه های سنگی

و باز

مشتی از خاکسترِ آن سرنوشت تباه

بر لبان پنجره ات

 

من

در تفاوت کدام زخم و فریاد

از نگاه مردد یک مرگِ مردود

بی پناه ترم؟

 

کاظم علمی

 

نقد این شعر از : محمد مستقیمی (راهی)

 

عنوان شعر اول : هم نشین

روزی که شعرهایم

بسوزد

خورشید

بر من خواهد گریست

از اعماق غم

و من

دیگر از درد ندامت

هم نشین خاکستر شعرها

بگریم

از نحوست نومیدترینِ آه ها

از زخم جگر

به مردابِ خونم

در تردید سیاه سایه ها

 

روزی که بسوزد شعرهایم

دیگر من کیستم

در آفاق اندوه

زیر بارش حسرت

در بندِ یأسی دوخته به پندار شرم

در تاریک ترین روزِ وصالِ تصویرِ آب ها؟

 

عنوان شعر دوم : در ساعت ده

در ساعت ده

به زنجیرم

 

گویی

فردایی نیست

دیروزی نیست

و خورشید و ماه

در جای دیگری

مرده اند

 

امید

خونابه ی تنهایی است

و این نبرد جانکاه

یک زندگیِ نابود

در پس اوهام

و تو

سایه ام را

نفرین می کنی

و از صلابت عشق

می شکنی

 

در ساعت ده

دوگانه

تمنا و درد

در پس خواهشِ زندگی

 

عنوان شعر سوم : جویبار

چه درد زبری

از آسمان کشیدم

 

چه درد تیره ای

از این خورشیدِ خسته

در استخوان های شکسته ام

و اندوهی بی باور

از جویبار این نفرین مسموم

و باز

خوشه ای از آن عشق فرسوده

در سینه های سنگی

و باز

مشتی از خاکسترِ آن سرنوشت تباه

بر لبان پنجره ات

 

من

در تفاوت کدام زخم و فریاد

از نگاه مردد یک مرگِ مردود

بی پناه ترم؟

 

نقد:

ایرادی که در این سه متن خواننده را می‌آزارد و متأسفانه آفتی است که گریبان‌گیر شعر امروز ماست؛ گنگی پیام اولیه است که ریشه در به کارگیری زبان(گفتار) دارد. خواننده ارتباط نخستین را با متن برقرار نمی‌کند. برای این که این آفت را به خوبی بشناسیم این سه متن را جزء به جزء بررسی می‌کنیم:

روزی که شعرهایم

بسوزد

خورشید

بر من خواهد گریست

از اعماق غم

شعرها بسوزد. برداشت خواننده از این جمله چیست آیا شعر حقیقت است یا مجاز؟ آیا منظور از شعر احساس است یا دفتر شعر یا خود شعر به معنای آنچه سروده شده حال ببینیم هر یک از این‌ها چگونه می‌توانند بسوزند اگر منظور از شعر آن چیزی است که در مخیله‌ی شاعر اتفاق افتاده سوختنش هم باید در همان مخیله باشد یعنی پریدن از مخیله و اگر منظور از شعر احساس است سوختن احساس هم به معنای از بین رفتن احساس است و اگر منظور دفتر شعر است لابد منظور سانسور است و نابود شدن دفتر اشعار خوب می‌بینیم که برای هیچ کدام از این تعابیر قرینه‌ای وجود ندارد و در ادامه هم گریه‌ی ‌خورشید است از اعماق غم که نه تنها کمکی نمی‌کند بلکه بر ابهام‌های پیشین می‌افزاید: گریه‌ی خورشید چیست گرمای سوزان است اگر خورشید حقیقت باشد ولی اگر خورشید مجاز از آسمان است گریه خورشید همان باران است که باز هم کمکی به سوختن شعر نمی‌کند که هیچ بلکه شعله سوختن را خاموش هم می‌کند اگر هم خورشید مجاز از خداست که می‌تواند باشد چگونه خدا از اعماق غم گریه می‌کند و تازه گریه‌ی خدا دیگر چه صیغه‌ای است. این تا این جا.

و من

دیگر از درد ندامت

هم نشین خاکستر شعرها

بگریم

از نحوست نومیدترینِ آه ها

از زخم جگر

به مردابِ خونم

در تردید سیاه سایه ها

و از این به بعد گریه‌ی من است که هم‌نشین خاکستر شعرهایم که معلوم نشد چگونه خاکستری است چون نحوه‌ی سوختنش روشن نشد آن هم از درد ندامت که معلوم نیست ندامت حاصل از چی؟ تازه از نحوست نومیدترین آه‌ها! آه‌های نومید که نحسند و تازه در همین ابهام هم نمی‌ماند از زخم جگر به مرداب خون در تردید سیاه سایه‌ها همین طور گره در گره ببینید تا این جا چه بلایی به سر خواننده‌ی بیچاره‌ای که مثل من سمج است و می‌خواهد بفهمد؛ آورده‌اید که اگر رها نکرده به حکم وظیفه است که اگر نبود رها می‌کرد. نه ندامتی مشخص است نه نحوست و نه نومیدی نه زخم جگر از راه رسیده ناگهان و نه مردابی شناخته می‌شود و نه سایه‌های مردد ببینید این‌ها همه واژه‌اند و مصداقی در کار نیست

روزی که بسوزد شعرهایم

دیگر من کیستم

در آفاق اندوه

زیر بارش حسرت

در بندِ یأسی دوخته به پندار شرم

در تاریک ترین روزِ وصالِ تصویرِ آب ها؟

و باز هم با تکرار تصویر روز آتش‌سوزی که به آفاق اندوه می‌رود و آن اندوه حسرت‌بار که در بند یأسی دوخته به پندار شرم در روز تاریک وصال تصویر آب‌ها. من که چیزی نفهمیدم همه واژه‌اند با هم‌نشینی‌های ناهمگن که نه تنها تصویری ارائه نمی‌دهند بلکه هرچه پیش می‌رود شبکه‌ی ابهام‌ها در هم تنیده‌تر می‌شوند. دوست عزیز خواننده عادی هرگز این متن را دنبال نمی‌کند و من هم ناچار بودم تا پایان بروم. و اما متن بعد:

در ساعت ده

به زنجیرم

 

گویی

فردایی نیست

دیروزی نیست

و خورشید و ماه

در جای دیگری

مرده اند

زنجیری ساعت ده ساعتی نامشخص که معلوم نیست چرا ده چرا هشت نباشد یا یازده یا هر ساعت دیگر ساعتی که گذشته و آینده را حذف می‌کند و خورشید و ماه هم در جای دیگری مرده‌اند و این زنجیری ناشناخته تا پایان ناشناخته می‌ماند که اگر هم شناخته می‌شد مشکلی را حل نمی‌کرد و ابهامی را نمی زدود.

امید

خونابه ی تنهایی است

و این نبرد جانکاه

یک زندگیِ نابود

در پس اوهام

و تو

سایه ام را

نفرین می کنی

و از صلابت عشق

می شکنی

بعد سعی می‌کند امید را معرفی کند «خونابه‌ی تنهایی» و بعد نبردی جانکاه که زندگی را نابود می‌کند در پس اوهام و در آن تو سایه را نفرین می‌کنی و از صلابت عشق می‌شکنی ببینید هیچ کدام تصویر روشنی ارائه نمی‌کنند

در ساعت ده

دوگانه

تمنا و درد

در پس خواهشِ زندگی

و در انتها دوگانه تمنا و درد در پس خواهش زندگی در همان ساعت ده کذایی.

و شعر بعدی هم پر از ابهام: درد زبر، درد تیره، نفرین مسموم جویبار و... آسمان ریسمان‌هایی که در هم تنیده شده و خواننده را گیج می‌کند.

اگر شعرهایمان خواننده ندارد خود مقصریم وقتی خودمان نمی فهمیم چه بلغور می‌کنیم چگونه انتظار داریم دیگران با این زبان اجنه با ما ارتباط برقرار کنند. دوست عزیز شعر جانشین کردن ناهمگن واژگان نیست. شعر آفرینش فضایی است که خواننده بتواند در آن فضا خویش را بیابد و در آفرینش شاعر سهیم شود و این مهم حاصل نمی‌شود مگر با زبانی که ارتباط را هرچه قوی‌تر و روشن‌تر برقرار کند.

 

  • محمد مستقیمی، راهی
۱۱
شهریور

استعاره‌های سترون

 

عنوان مجموعه اشعار : چرک نویس 6

عنوان شعر اول : چاقو

چاقویی که گلوی صاحبش را بریده

دیگر چگونه

حلال کند

تمامی گوسفندانی را

که هرگز نمی میرند ...

 

عنوان شعر دوم : قفس

ما در قفس بودیم

و هرچه این جاده پیش میرفت

خطوط سفید بی رنگ تر میشد

و آزادی بعید تر

 

صدای جیر جیر قفس بود

که مدام از رادیو پخش میشد

 

چه کسی میدانست

که پایان این جاده

شکستن قفس بود

 

 

 

عنوان شعر سوم : سایه

دست های من مقصر اند

 

با همین دست ها

 

آغوش دیوار را پایین کشیده ام

 

قلبش را از قاب کش رفتم

 

و با انگشت هایم چشم های پریز را کور کرده ام

به روشنایی لامپ سوگند

 

دست هایی که سایه تو را پس زده اند

 

مجرم است...

 

محمد علی عسگری

 

نقد این شعر از : محمد مستقیمی (راهی)

 

عنوان شعر اول : چاقو

چاقویی که گلوی صاحبش را بریده

دیگر چگونه

حلال کند

تمامی گوسفندانی را

که هرگز نمی میرند ...

 

 

عنوان شعر دوم : قفس

ما در قفس بودیم

و هرچه این جاده پیش میرفت

خطوط سفید بی رنگ تر میشد

و آزادی بعید تر

 

صدای جیر جیر قفس بود

که مدام از رادیو پخش میشد

 

چه کسی میدانست

که پایان این جاده

شکستن قفس بود

 

 

عنوان شعر سوم : سایه

دست های من مقصر اند

 

با همین دست ها

 

آغوش دیوار را پایین کشیده ام

 

قلبش را از قاب کش رفتم

 

و با انگشت هایم چشم های پریز را کور کرده ام

به روشنایی لامپ سوگند

 

دست هایی که سایه تو را پس زده اند

 

مجرم است...

پیام شاعر برای منتقد : سلام اگر امکانش هست تفاوت شعر آزاد و سپید رو بگید و ارزش شعری کدوم یالاتره و اینکه نوشته های من شعر حساب میشن یا خیر

و چطور میشه شاعرانگی رو افزایش داد

تشکر

 

نقد:

دوست عزیز پرسش شما در مورد قالب‌های نو در نقد پیشین پاسخ داده شد.

این سه شعر نمونه‌های خوبی هستند برای این که نشان بدهند شاعر در شناخت ماهیت شعر بلاتکلیف است. ویژگی‌هایی از یک شعر خوب را حس کرده است اما در حس مانده است و پیداست که نتوانسته تحلیل کند و ماهیت را بشناسد مثلاً در همین متن اول: «چاقو» کوشیده است به یک پیام روشن نرسد زیرا گمان می‌کند ابهام در پیام، ویژگی یک شعر خوب است در حالی که آنچه دریافته، ابهام نیست بلکه تأویل‌پذیری است که متن اول چنین ویژگی را ندارد ابهام در آن وجود دارد ابهامی که زدودن آن تنها روشن می‌کند که این چاقو چیست؟ چاقویی که گلوی صاحب خود را بریده و دیگر نمی‌تواند گوسفندان دیگر را حلال کند آن هم گوسفندانی که هرگز نمی‌میرند. ببینید اگر خواننده مؤفق شود این پدیده را هم بشناسد تازه یک چیستان را حل کرده است و جالب این جاست که چون لذت حل مسأله به او دست می‌دهد آن را به حساب لذت هنری می‌گذارد در حالی که هنری در کار نیست تنها پدیده ای با چند کنایه معرفی شده‌ است که چندان توفیقی هم در این تعریف نیست و اشکال اصلی این جاست که این ماهیت چیستانی در ذهن نویسنده‌ی متن هم ماهیت هنری است چرا که اگر متن خود را به عنوان یک چیستان معرفی می‌کرد آن وقت بود که می‌گفتیم که چیستان شما هم چندان گویا نیست حال ببینیم چرا چیستان مشکل دارد و مشکل کجاست؟ مشکل آن جاست که سازنده‌ی این چیستان شاعر است و کوشیده شعر بسراید و برای همین استعاره‌ای که ماهیت شعر است در ذهن او شکل گرفته و آن فضای قصابی است که درست معلوم نیست چرا به این فضای شکل گرفته در مخیله خود نپرداخته بلکه کوشیده است خواننده را تنها در شناخت پدیده راهنما باشد ایراد آن جاست که شاعر فضای استعاری را نمی‌شناسد چرا که از استعاره تنها استعاره لفظ را می‌شناسد و آن جایگزین کردن یک لفظ به جای لفظی دیگر با پیوند شباهت است و هنوز درنیافته است که فضای استعاری شامل پدیده‌های گوناگون است فضای چهار بعدی که زمان در آن برجسته تر از دیگر ابعاد است. اگر شاعر فضای قصابی و سلاخی شکل گرفته در مخیله را درست پرداخت کرده بود و هم مشبه و هم مشبه‌به را خوب حلاجی کرده بود و آن گاه به توصیف مشبه‌به بی هیچ نشانه ای از مشبه دست زده بود شعر اتفاق می‌افتاد. اکنون چه کرده است تنها مشبه به را به کمک ویژگی‌هایی از مشبه معرفی کرده است که چندان هم گویا نیست یعنی این که در خلق چیبستان هم توفیق چندانی نداشته است.

در متن دوم هم همین شگرد به کار رفته است خواننده زور بزند قفس را می‌شناسد قفسی که در ابتدای متن یک لفظ است و آنچه توصیف می‌شود ویژگی‌های مشبه است جاده و خطوط آن، رادیو اتومبیل و آزادی و در پایان هم شکستن قفس والسلام. این جا هم همان مشکل وجود دارد زیرا قفسی که می‌توانست فضای استعاری ما باشد در لفظ مانده است نه قفسی وجود دارد و نه پرنده‌ای در آن است و معلوم نیست چگونه می‌خواهد بشکند.

در متن سوم هم همان مشکل جلوه‌گری می‌کند نویسنده کوشیده است آن قاب عکس را که لابد ظل‌الله است معرفی کند حال کور شدن پریز و سوگند به روشنایی بماند که آسمان ریسمانی است که در فضایی دیگر سیر می‌کند.

دوست عزیز هر سه متن شما می‌توانست شعر باشد اگر فضای استعاری را می‌شناختید و برای این که بشناسید یک مثال می‌زنم شعر «داروگ» نیما را مجسم کنید با حدس فضای احساس نیما می‌کوشیم عمل‌کرد مخیله‌ی نیما را بررسی کنیم فرض کنید فضای دیکتاتور زده‌ی کشور در زمان نیما مشبه ما باشد او این فضا را به مزرعه‌ای که دچار خشک‌سالی است تشبیه کرده و فضای مشبه‌به ما همان مزرعه است حال با این فرض شباهت به توصیف آن مزرعه می‌پردازد بی آن که حتی اشاره‌ای هم به فضای مشبه داشته باشد یک شاهکار خلق می‌کند.

در ذهن شما هم در هر سه متن آن اتفاق اولیه افتاده است اما در توصیف،نه تنها فضاها را در هم آمیخته‌اید بلکه بیشتر فضای احساس را توصیف کرده‌اید و این همان مشکل کارهای شماست.

 

  • محمد مستقیمی، راهی
۱۱
شهریور

شعری که آرام آرام می‌میرد

 

عنوان شعر اول : شبی که تاریکتر می شود

هر چه می گذرد

تاریکتر می شود...

در شبی سرد که مرزی ست بی عبور

میان من و فرداها

بارها و بارها

تو را به یاد می آورم

شاید

بار دیگر

درهای بسته ی دنیا را

به رویم باز کنی !...

 

دور از تو

در سکوت و تنهایی

با تمام ترسها یکی شده ام

تاریکی

مرا در آغوش کشیده است

و من

سرد و سنگین؛

سردتر از زمستان

سنگین تر از خواب ...

احساس می کنم

دلم در حال پوسیدن است...

 

من

در گذشته ام!

روزهاست

که در گذشته جامانده ام

بی هیچ قول و قراری برای فردا...

 

ببخش عزیزم!

مهلتی برای خداحافظی نبود

این بار

مرگ سراسیمه تر از قبل آمده بود

و من ، تو را

و تمام داشته هایم را

در آن سوی این آسمان سنگی

جا گذاشتم

به گمانم ، برای همیشه ...

 

فاطمه دلخواه

 

نقد این شعر از : محمد مستقیمی (راهی)

عنوان مجموعه اشعار : شبی که تاریک تر می شود

 

عنوان شعر اول : شبی که تاریکتر می شود

هر چه می گذرد

تاریکتر می شود...

در شبی سرد که مرزی ست بی عبور

میان من و فرداها

بارها و بارها

تو را به یاد می آورم

شاید

بار دیگر

درهای بسته ی دنیا را

به رویم باز کنی !...

 

دور از تو

در سکوت و تنهایی

با تمام ترسها یکی شده ام

تاریکی

مرا در آغوش کشیده است

و من

سرد و سنگین؛

سردتر از زمستان

سنگین تر از خواب ...

احساس می کنم

دلم در حال پوسیدن است...

 

من

در گذشته ام!

روزهاست

که در گذشته جامانده ام

بی هیچ قول و قراری برای فردا...

 

ببخش عزیزم!

مهلتی برای خداحافظی نبود

این بار

مرگ سراسیمه تر از قبل آمده بود

و من ، تو را

و تمام داشته هایم را

در آن سوی این آسمان سنگی

جا گذاشتم

به گمانم ، برای همیشه ...

 

نقد:

یکی از آفت‌های شعر امروز ما نگرانی شاعر است از این که نکند خواننده به فضای احساس من نرسد و همین نگرانی او را بر آن می‌دارد تا دست کم کلیدواژه‌هایی به متن بیاورد تا خواننده را هدایت کند و این همان آفتی است که اشاره شد قرار نیست خواننده به احساس شاعر برسد خواننده باید خویش را در شعر شما بیابد نه شما را.

این شعر نمونه‌ی خوبی است از آسیبی که این آفت نگرانی بر شعر وارد کرده است شعر در ابتدا در فضایی استعاری روایت می‌شود به گونه‌ای که مخاطب را با خود همراه می‌کند و آن نگرانی کم‌کمک کار دست شاعر می‌دهد و شاعر را آرام آرام به فضای احساس خود می‌کشاند البته این کشاندن از نوع وارد کردن یک یا چند کلیدواژه نیست بلکه عبور از فضای ترسیمی که عام است به فضایی که آرام آرام شعر را شخصی می‌کند تا حدی که در پایان به شعر دو نسخه‌ای بدل می‌شود.

پارگراف پایانی شعر که با «ببخش عزیزم» آغاز می‌شود زاید است و همان دغدغه اشاره شده است که شاعر را بر آن داشته تا این پارگراف را بر شعر بیفزاید و شعر را به نابودی بکشاند. شعر با این پارگراف به نامه‌ای عاشقانه بدل شده است که دیگر با من خواننده ارتباطش قطع می‌شود مگر این که من هم خاطره‌ای دقیقاً مشابه خاطره‌ی شاعر داشته باشم که در این صورت هم تأویل پذیری نیست که مرا جذب می‌کند بلکه فقط روایت یک درد مشترک است. بکوشیم در لحظات سرایش مواظب این دغدغه و این نگرانی آفت‌زا باشیم و توجه داشته باشیم شعر روایت احساس شاعرانه نیست بلکه خلق دنیایی است که من خواننده هم در آن جایی داشته باشم.

 

  • محمد مستقیمی، راهی
۱۱
شهریور

رسالت هنر

 

عنوان شعر اول : آسیاب

«چو بگذرد غمی نباشد» از سرم ولی گذشته‌است آب یک وجب

وَ دست و پا که می‌زنم وجب وجب به صد وجب قریب می‌شود

غریق می‌شوم

غریبه‌ای که غرق می‌شود

به گوش هیچکس نمی‌رسد صدای من

که هیچکس نمی‌شناسدم

 

جهان پر از غریبه‌های آشناست

جهان پر است از نگاه‌های ناشناس توی چشم‌های آشنا

چقدر وحشت‌آور است در میان جمع آشنا غریبگی

چقدر آدمی که توی آینه‌ست آشناست

هر چه فکر می‌کنم نمی‌شناسمش

 

بریده‌ام

تمام هم نمی‌شود هزارتوی تو به توی جاده‌ها

این هزار راه توی هم تنیده هیچ جا نمی‌رود

وَ من که می‌روم، نمی‌رسم

نه می‌روم، نه می‌رسم

 

شبیه مار می‌شوم که زیر آفتاب داغ، ناگزیر چنبر خود است

مثل غار می‌شوم که شب، دهان بازِ سال‌هایِ سال لال بودن است

مثل ابر می‌شوم که پنبه‌ی تن‌ش اجاقِ کورِ یک زن سترون است

مثل زنگ می‌شوم که در خلأ طنین ندارد و تهی‌ست

مثل تکه چوب می‌شوم که هر دو سر... طلاست

 

«چو بگذرد غمی نباشد» آیه‌ی کدام سوره است

در کدام‌یک از این کتاب‌های آسمان

کدامشان؟

چرا برای من که گندم‌ام،

وَ بی‌گناهِ گندمم،

گذشتنش نتیجه‌اش شکستن است

باز هم شکستن است و بیشتر شکستن است

آسیاب واقعی‌ست، دور می‌شود، دوباره دور می‌زند

آرد می‌شوم

رها نمی‌کند

بیخودی نشسته‌ام بیفتد آب از آسیاب

 

مهران عزیزی

 

نقد این شعر از : محمد مستقیمی (راهی)

عنوان شعر اول : آسیاب

«چو بگذرد غمی نباشد» از سرم ولی گذشته‌است آب یک وجب

وَ دست و پا که می‌زنم وجب وجب به صد وجب قریب می‌شود

غریق می‌شوم

غریبه‌ای که غرق می‌شود

به گوش هیچکس نمی‌رسد صدای من

که هیچکس نمی‌شناسدم

 

جهان پر از غریبه‌های آشناست

جهان پر است از نگاه‌های ناشناس توی چشم‌های آشنا

چقدر وحشت‌آور است در میان جمع آشنا غریبگی

چقدر آدمی که توی آینه‌ست آشناست

هر چه فکر می‌کنم نمی‌شناسمش

 

بریده‌ام

تمام هم نمی‌شود هزارتوی تو به توی جاده‌ها

این هزار راه توی هم تنیده هیچ جا نمی‌رود

وَ من که می‌روم، نمی‌رسم

نه می‌روم، نه می‌رسم

 

شبیه مار می‌شوم که زیر آفتاب داغ، ناگزیر چنبر خود است

مثل غار می‌شوم که شب، دهان بازِ سال‌هایِ سال لال بودن است

مثل ابر می‌شوم که پنبه‌ی تن‌ش اجاقِ کورِ یک زن سترون است

مثل زنگ می‌شوم که در خلأ طنین ندارد و تهی‌ست

مثل تکه چوب می‌شوم که هر دو سر... طلاست

 

«چو بگذرد غمی نباشد» آیه‌ی کدام سوره است

در کدام‌یک از این کتاب‌های آسمان

کدامشان؟

چرا برای من که گندم‌ام،

وَ بی‌گناهِ گندمم،

گذشتنش نتیجه‌اش شکستن است

باز هم شکستن است و بیشتر شکستن است

آسیاب واقعی‌ست، دور می‌شود، دوباره دور می‌زند

آرد می‌شوم

رها نمی‌کند

بیخودی نشسته‌ام بیفتد آب از آسیاب

 

نقد:

این شعر را باید از ابعاد مختلف بررسی کنیم و ابتدا نگاه شاعر است به هستی که خمیرمایه‌ی شعر است. یک نگاه جبری که از ابتدا تا انتها سعی شده با تصاویر گونه‌گون به مخاطب القا شود که البته این نوع القاء اندیشه از اساس درست نیست. شاعر حق ندارد با الفاظ زیبا و با برانگیختن احساسات خواننده، درست زمانی که برخورد خواننده احساسی شده است اندیشه‌های خود را بر او تحمیل کند بارها در نقدهایم تذکر داده‌ام که آفرینش هنری انسان دقیقاً از نوع آفرینش خدا با این تفاوت که آفرینش انسان از عدم نیست ولی ویژگی‌های دیگر آفرینش را دارد از جمله این که هیچ اندیشه‌ای القا نمی‌کند همان گونه که آفرینش خدا انسان را به اندیشیدن وامی‌دارد هنر نیز چنین رسالتی دارد و نباید اندیشه القا کند بلکه باید خواننده را به اندیشیدن وادارد با این حساب در این متن شاعر نوعی اندیشه القا کرده است که با اساس هنر سازگار نیست اگر شاعر در روایت خویش به گونه‌ای عمل کرده بود که خوانندگان هر یک به برداشت خود برسند رسالت هنریش کامل بود نه اکنون که همه‌ی خوانندگان به همان پیامی می‌رسند که شاعر کوشیده آن را برساند حال ببینیم ایراد از کجاست؟

اگر به عنوان شعر توجه شود روشن می‌شود که آنچه در ابتدا در ذهن شاعر شکل گرفته فضایی استعاری بوده است: «آسیاب» ولی در ادامه می‌بینیم این تشابه که می‌توانست اساس فضای استعاری را بسازد که هستی چون آسیاست دنبال نشده است چرا که اگر شاعر از این تشبیه به استعاره می‌رفت مؤفق بود ولی این کار را نکرده بلکه در تمام متن کوشیده است همین تشبیه را به گونه‌های مختلف تشریح کند می‌بینیم که از آسیاب خبری نیست و متن بیشتر روی مشبه کار کرده است در حالی که باید مشبه را رها می‌کرد و تنها با مشبه‌به کار می‌کرد حال بماندکه گاهی متن آنقدر از مشبه هم دور شده است که گندم بودنش تنها در تلمیح می‌ماند او در ابتدا غرق می‌شود در آبی که در انتها قرار است از آسیابی که تنها لفظ است بیفتد و بعد با تشبیهات گوناگون انسانی سر در گم توصیف می‌شود که دیگر گندم هم نیست و انسان است و در انتها هم با گریزی لفظی این پراکندگی را به خیال خود جمع و جور کرده است نه این روش آفرینش هنری نیست شاعر باید تنها به آسیابی می‌پرداخت که در ابتدا مشبه‌به هستی بود و با همان فرض بی آن که اشاره‌ای به مشبه خود داشته باشد آن آسیاب را تصویر می‌کرد آن وقت فضای استعاری مورد نظر شکل می‌گرفت و خوانندگان اثر هم بنا به میل خود و بنا به دیدگاه خویش به تأویل و تفسیر متن می‌نشستند و خویشتن را در آن آسیاب می‌دیدند و آن وقت بود که کسانی که در آن آسیاب، آسیابان هم بودند می‌توانستند با متن ارتباط برقرار کنند و متن به تعداد خوانندگانش تفسیر و تأویل داشت و تنها به یک شعار دست‌مالی شده نمی‌رسید.

می‌بینیم که اتفاقی که شاعر را به بی‌راهه برده است در همان ابتدای کار روی داده است در نتیجه شاعر استعاره شکل گرفته را رها کرده و به توصیف مشبه پرداخته است و علاوه بر آن در سیر این توصیف در مشبه هم باقی نمانده بلکه در اجزاء مشبه آنقدر باریک شده و به سرشاخه‌ها رفته است که برای پایان دادن به این پراکندگی ناچار شده از یک تلمیح کمک بگیرد در حالی که اگر فقط و فقط روی گندم که مشبه‌به انسان و آسیاب که مشبه‌به هستی بود جولان داده بود مؤفق می‌شد.

 

  • محمد مستقیمی، راهی
۱۱
شهریور

موسیقی فریبنده است

 

عنوان شعر اول : .

 

در غمت هستم ولی در خنده هایت نیستم

در صدایم هستی اما در صدایت نیستم

 

تو برایم آشناتر از خودم هستی ولی

من برای تو غریبم آشنایت نیستم

 

تو کنارم هستی اما من کنارت نیستم

در هوایم پُر شدی، من در هوایت نیستم

 

نیمه شب جای خدا با تو نیایش میکنم

تو بگو ای نازنینم در دعایت نیستم؟

 

جز وفا از من ندیدی، جز جفا از تو نه...نه...

با وفای من تویی، من با وفایت نیستم

 

علی صادقی

 

نقد این شعر از : محمد مستقیمی (راهی)

 

در غمت هستم ولی در خنده هایت نیستم

در صدایم هستی اما در صدایت نیستم

 

تو برایم آشناتر از خودم هستی ولی

من برای تو غریبم آشنایت نیستم

 

تو کنارم هستی اما من کنارت نیستم

در هوایم پُر شدی، من در هوایت نیستم

 

نیمه شب جای خدا با تو نیایش میکنم

تو بگو ای نازنینم در دعایت نیستم؟

 

جز وفا از من ندیدی، جز جفا از تو نه...نه...

با وفای من تویی، من با وفایت نیستم

 

نقد:

غزل شما روان است و زبان ساده‌ای هم دارد وهیچ عیب فنی هم در آن نیست به طور خلاصه یک غزل خوب و شسته و رفته و روان اما آنچه باید باشد نیست این همه ستایش که رفت از قالب زبان بود و نگاه فنی به قالب غزل. کاربرد ردیف و قافیه و وزن و زبان ساده، این‌ها هیچ کدام ستایش ماهیتی نیست چرا که ماهیت شعر هیچ ربطی به این عوامل ندارد حتی اگر روایت شما هم شاعرانه بود که و روانی بیش از حد آن آرایه‌هایی را که می‌توانست در آن به کار رود زدوده است با این حال اگر این غزل به انواع آرایه‌های لفظی و معنوی هم آراسته بود تغییری در ماهیت آن نداشت حال ببینیم علت چیست که ماهیت شعری نتواسته است شکل بگیرد ظاهراً آفت قافیه‌بندی یکی از آن آفت‌هایی است که نگذاشته شاعر خود را نشان دهد گرچه قافیه و ردیف خیلی در شکل‌گیری تخیل شما دخیل نیستند چون تخیلی وجود ندارد ولی در شکل‌گیری ساختار جمله در هر بیت دخیلند بیایید یک بار هم شده خودتان موسیقی را از متن غزل خود حذف کنید و آن را تنها با مستقیم کردن جملات از موسیقی حاصل از وزن «فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن» رها کنید آن گاه متن بی موسیقی را بخوانید و خود قضاوت کنید و ببینید چه سروده‌اید:

در غم تو هستم ولی در خنده های تو نیستم در صدای من هستی اما من در صدای تو نیستم تو برای من آشناتر از خودم هستی ولی من برای تو غریب هستم و آشنای تو نیستم تو در کنار من هستی اما من در کنار تو نیستم در هوای من پُر شدی، من در هوای تو نیستم نیمه شب‌ها به جای نیایش با خدا با تو نیایش می‌کنم تو بگو ای نازنین من آیا در دعای توم نیستم؟ غیر از وفا از من ندیدی، غیر از جفا از تو... نه...نه... تو با وفای من هستیی، من با وفای تو نیستم.

جملاتی ساده که احساسی گلایه‌آمیز را بیان می‌کند نظیر نامه‌ای که عاشقی به معشوق خود می‌نویسد که البته اگر آن را به نثر می‌نوشت این همه آسمان و ریسمان به هم نمی‌بافت و دست کم یک‌دست می‌شد و احساس خود را بی‌قید و بند ردیف و قافیه و وزن بیان می‌داشت که حالا این قید و بندها گاهی وادار کرده شاید خلاف میلش هم چیزی بنویسد یا لا اقل نگذاشته احساس خود را آن گونه که دلش می‌خواسته بیان کند. شاید بگویید این متن قشنگ است زیباست خواننده از آن لذت می‌برد شاید چنین باشد و بعضی از خوانندگان که گوشه‌ای از یک احساس مشترک را در آن می‌بینند احساس لذت کنند ولی غافل نشویم لذت ادعایی حاصل موسیقی کلام است و این موسیقی هیچ ارتباطی با شعر بودن متن ندارد موسیقی هنری دیگر است که اگر همان افاعیل عروضی بی‌معنا را هم بیان کنید همان موسیقی را بیان می‌کند البته حال چون با کلام معنادار همراه شده و ذهن خواننده فارسی زبان هم چنان الفت یافته که هر متن موسیقایی شعر است لذت حاصل را به حساب شعر بودن می‌گذارد در حالی ماهیت هنری هیچ ارتباطی به نحوه‌ و لوازم ارائه‌ی آن ندارد در هر حال غزل شما با تمام روانی و بی‌نقصی از نگاه فنی یک شعار احساسی صرف است پس از این هم برای نقد آثار خود ابتدا موسیقی را از آن‌ها بگیرید آن گاه به قضاوت بنشینید و از طرفی پیشنهاد می‌کنم در ماهیت آثار نیما یوشیج که روایت‌هایش شاعرانه هم نیست غور کنید و ببینید آن ماهیت کلام نیماست که شعر است و او را ردیف شاعران بزرگ پارسی قرار داده است حتی وزن نیمایی هم نیما را نیما نکرده است روایتش که علاوه بر شاعرانه نبودن ضعف‌های زبانی هم دارد. نیما بخاطر ماهیت آثارش نیماست و لاغیر.

 

  • محمد مستقیمی، راهی