آیینه پردازان (ayinepardazan)

شناخت ماهیت و ساختار شعر

آیینه پردازان (ayinepardazan)

شناخت ماهیت و ساختار شعر

بایگانی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

۱۲۱ مطلب با موضوع «شناخت ساختار» ثبت شده است

۱۴
شهریور

متل

 

عنوان شعر اول : "آ"یِ با کلاه!

 

یه روز، توو یه شهرِ شلوغ

تو گیر و دارِ یوغ و بوق

یه " ا " بودِش خیلی قشنگ

چه قد بلند، چه شوخ و شَنگ

 

سَرَک کشید به این وَرا، به اون وَرا

به این پایین، به اون بالا

 

دُور و بَرِش هر چی می‌دید

زود واسَش تکراری می‌شُد

اگه که کوتاهی می‌دید

از کارِشون شاکی* می‌شد

 

سمتِ چپِش یه " ب " می‌دید اون پایینا

همیشه خواب و خسته بود

مثلِ "پ" و " واو " و " چ" ِ هه

به این زمین دل بسته بود

 

عکسِ تمومِ این حروف

(این) آقا " ا " همیشه رویِ خط* بودِش

هیچ جوریا خَم نبودِش

هیچ جوری بی‌غَم نبودِش

دنبالِشَم هر چی بِگم

حرف و حدیث کم نبودِش

 

یه روز دیدَن خطر داره

از همه جا خبر داره

 

اگه بِدونه کارِشون

سیا می‌شه بازارِشون

 

اگه بگه از اون بالا چی می‌بینه

تمومِ این همسایه‌هاش، مثل خودِش زرنگ می‌شن

سَر می‌کشن تا اون بالا، از رو زمین، بلند* می‌شن

 

- آی آقا "ا" !

چاکِرِتیم، مُخلصتیم

گوش می‌کنی به حرفِ ما؟!

 

با این همه هوش و حَواس

حیفه نباشی باکلاس

 

رخت و لباس بِهت می‌دیم

حساب کتاب یادِت* می‌دیم

 

آخر سَرَم (این) آقا "ا" راضی شُدِش

با گُرگا همبازی شُدِش

 

- اینَم کُلات بِزار سَرِت

تا نزاریم سر به سَرِت!

 

امّا حالا، (اون) آقا "آ"

سالایِ سالِ که نرفته اون بالا

 

"آ"‌یِ بزرگه ولی خُب

زیرِ فشارِ این کلاه، کوچیک شده

آقایِ شیک‌ّ و پیک شده

بدتر از اون

باگرگا هم شریک شده!

 

پیر شده، دیر شده

اسیر و گوشه‌گیر شده

 

آروم و بی‌صدا می‌گه:

 

- چه با کُلا، چه بی کُلا

کُلا گذاشتن سَرِ ما!

 

29 اردیبهشت 88

 

عنوان شعر دوم : رقیب

 

ستاره‌هام به چشمِ تو

انگار حسادت می‌کنن

به شبِ پررنگِ نِگات

یه روزی عادت می‌کنن

 

گوشواره‌هات کمونِ ماه

دل می‌بَری هِزار هِزار

کم میارَم با دیدَنِت

بارونی می‌شَم زار و زار

 

سیاه نَکُن روزِ مَنو

با شبِ سنگینِ چِشات

آتیش نَکِش، دل نسوزون

دل می‌بَری باخنده‌هات

 

عنوان شعر سوم : بادکنک!

 

بادکنک!

 

پرواز خوبست

امّا برای پرنده‌ها...

 

همان بهتر، دلیل خنده‌هایِ کودکی باشی

 

قبول کن!

سرنوشتِ تو پَریدن نیست،

خَنداندن است!

 

سمیرا قادری

 

نقد این شعر از : محمد مستقیمی (راهی)

این نوع شعر در ادبیات ما «متل» نامیده می‌شود که جزء ادبیات عامیانه است که البته گاهی بزرگان ادبیات هم سراغ آن رفته‌اند مثل شعر «پریا» از شاملو که ایشان به نوعی دیگر رفتار کرده‌اند زیرا اغلب از متل‌های رایج استفاده کرده‌اند کار شما یک آفرینش است ولی کار شاملو را به نوعی باید بازآفرینی نامید. اگر در ساختار متل‌های رایج در زبان فارسی دقت کنید خواهید دید گرچه ضعف‌های تکنیکی دارد و قالب‌ها و وزن‌ها و قواعد شعر در آن‌ها چندان رعایت نشده ولی از نظر ماهیت و ساختار اغلب بی‌عیب هستند ولی متل شما تا آن جا که گرگ وارد عرصه می‌شود بی‌عیب است ولی ناهمگنی شخصیت گرگ با ساختار حروف الفبایی سازگار نیست درست است که شما به حرف الفبا شخصیت انسانی داده‌اید اما ورود گرگ به عرصه با آن که استعاره از انسان‌های گرگ صفت است اما این استعاره در استعاره ساختار را به هم می‌ریزد اگر از میان حروف الفبا بتوانید شخصیتی خلق کنید که گرگ صفت باشد کار بی‌نقص می‌شود والا این عیب بزرگ باقی می‌ماند ضمناً رفتار راوی هم در پایان خارج از ساختار است شعر ناگهان از فضای استعاری به فضای واقعی می‌آید و در حقیقت نگرانی شاعر را از این که نکند خواننده نتواند پیام مرا درک کند باعث شده چنین رفتار کنید در حالی که با این کار فضای استعاری زیبای خلق شده را ویران ساخته‌اید منظور این بیت پایانی است:

- چه با کُلا، چه بی کُلا

کُلا گذاشتن سَرِ ما!

انتظار می‌رود توان آن را داشته باشید که این اشکالات را از شعرتان برطرف سازید. ضمناً چون قالب متل است به ضعف‌های تکنیکی آن نپرداختم چرا که طبیعی‌تر می‌نماید.

 

این چارپاره با زبان محاوره ایرادهای روایی دارد که لازم است به تک تک آن‌ها اشاره کنم البته از نظر ماهیت فضا استعاری است و این خیلی مهم است چرا که شما ماهیت را بخوبی شناخته‌اید و اگر در کارهایتان ضعفی هست تکنیکی و آموختنی است مهارت است که باید کسب کنید آنچه مهم است در آثار شما وجود دارد ضعف در روایت این شعر بسیار ظریف است دقت کنید:

در بند اول ابتدا از حسادت ستاره‌ها به چشم مخاطب سخن می‌رود و بعد از عادت کردن آن‌ها به شب پر رنگ نگاه می‌گویید که معلوم نیست این عادت به چیست به حسادت خودشان یا به زیبایی شب نگاه مخاطب. این نکته تهمت تحمیل قافیه را برای شما در بر دارد یعنی قافیه عادت شما را مجبور کرده چنین سخن بگویید.

در بند دوم ابتدا از کمون گوشواره‌های ماه‌گون سخن می‌گویید و در پایان از بارانی شدن خویش ارتباط تصویری وجود ندارد این جا دیگر تحمیل قافیه نیست چرا که «زار و زار» قافیه ضعیفی هم هست تهمت زود خلاص شدن از شر سرودن را در پی دارد انگار شاعر خسته شده و خواسته است زود شعر را به پایان ببرد.

در بند آخر هم مثل بند دوم ارتباط چندانی بین دو بیت بند نیست و باید گفت شما چارپاره سروده‌اید اما انگار غزل است که هر بیتش برای خود سازی جدا می‌نوازد. به طور کلی روایت این شعر بسیار ضعیف است در حالی که ویژگی اصلی قالب چارپاره ارتباط عمودی ابیات است یعنی قالب چارپاره باید یک تابلو نقاشی باشد و ضعف ارتباط عمودی غزل در آن ضعف بزرگی است.

 

شعر بادکنک ماهیت خوبی دارد ولی روایتش گرچه از نوع ضعف شعر قبلی نیست ولی چندان قوتی هم ندارد اول این که نام شعر جزء شعر است به گونه‌ای که اگر نام شعر از پیشانی شعر به هر دلیلی حذف شود شعر دیگر گویا نیست بهتر بود بادکنک در ابتدا جزء متن شعر باشد و به صورت منادا به متن بیاید دیگر این که شعر تنها یک دیالوگ است بین راوی و بادکنک و این عیب بزرگی است اگر آنچه را راوی به بادکنک می‌گوید اجرا شود به طوری که خواننده تصویر را ببیند آن وقت شعر بی‌نقص می‌شود حال چگونه؟ این همان شگردی است که شاعر باید کشف کند خوبی پرواز برای پرنده‌ها نباید خبر داده شود بلکه باید به تصویر درآید خنداندن کودکان باید به تصویر کشیده شود نه این که گفته شود و قس علیهذا.... به هر حال باید بدانید که شعر یک متن شنیداری نیست بلکه متنی است دیداری آنچه را می‌خواهید بگویید باید مثل یک تأتر اجرا کنید اگر تصویر شکل گرفته در مخیله‌ی شما درست روایت شود بادکنک یک شعر عالی از آب درمی‌آید. مجدد یادآور می‌شوم ماهیت اشعار شما یعنی خلق یک فضای استعاری چیزی که اغلب نمی‌توانند به آن دست یابند و شما بخوبی آن را درک کرده‌اید ضعف‌های شما همه در روایت است که مهارتی است و می‌توانید کسب کنید.

 

  • محمد مستقیمی، راهی
۱۴
شهریور

ماهیت و روایت

 

عنوان شعر اول : انعقاد

دریا

از فرط یکتایى

رود را بیرون راند

رود جاذبه را دور زد

و به قله برگشت

تا در آنجا

از فرط تنهایى

یخ بزند

 

عنوان شعر دوم : واپسین نبرد

ناله مى کرد، ابر

به خود مى پیچید، باد

و کمر خم کرده بود، زمین

زیر بار اجساد بى شمار

و انبوه تفنگهایى

که در واپسین نبرد

از شور کشتن

بى هدف

یکدیگر را کشته بودند

 

عنوان شعر سوم : خیره

چنان نافذ بود

نگاه آهو

که گلوله

تفنگ را کشت

 

سید مهدی منتظری

 

نقد این شعر از : محمد مستقیمی (راهی)

 

عنوان شعر اول : انعقاد

دریا

از فرط یکتایى

رود را بیرون راند

رود جاذبه را دور زد

و به قله برگشت

تا در آنجا

از فرط تنهایى

یخ بزند

 

نقد:

یک شعر خوب، یک فضای استعاری ناب البته بی‌نقص نیست ماهیت کامل است و اگر ایرادی هست در روایت است. آنچه که در مخیله‌ی شاعر شکل گرفته نقصی ندارد اما به نظر می‌رسد شاعر در ارائه‌ی آن به مخاطب کاملآ مؤفق نیست ببینیم ایراد از کجاست:

دو ترکیب قرینه: فرط یکتایی و فرط تنهایی آن طور که نیاز تصویر است گویا نیستند فرط یکتایی یعنی چه یعنی خیلی یکتا آن وقت این اندازه‌ی یکتایی چه باری دارد و چه اطلاعی و احساسی به خواننده می‌دهد مگر این که این فرط را زمانی بگیریم و مدت زمانی یکتا بودن را به درازا بکشانیم و همچنین است در ترکیب فرط تنهایی که تنها با زمان مشکل خواننده تا حدی برطرف می‌شود.

حال ببینیم بیرون راندن رود را از خویش در واقعیت چگونه می‌توان متصور شد. با مد اتفاق می‌افتد و خیلی شدیدتر آن که در این جا نیاز هست سونومی است و خیلی باریک‌تر از آن تبخیر رود است که دیگر کار دریا نیست و برای بازگشت به قله رود باید چنین کند ببینید لوازم اتفاقات فضای استعاری خلق شده به طور کامل فراهم نیست و بعضی ترکیبات هم کاملاً گویا نیستند ولی ماهیت شعر عالی است و اصل هم همین است چرا که زبان شاعر و ساختار روایت به مرور زمان با گسترده‌تر شدن دایره واژگانی شاعر و دریافت شگردهای روایت بی‌نقص خواهد شد اساس خلق یک شعر آفرینش فضای مجازی است که این شاعر بخوبی دریافته است و جالب این جاست که آفت‌های که گاهی در شعر بزرگان هم دیده می‌شود در این شعر نیست و پیداست که شعر را خوب شناخته است تنها باید در روایت بیشتر تأمل کند.

 

عنوان شعر دوم : واپسین نبرد

ناله مى کرد، ابر

به خود مى پیچید، باد

و کمر خم کرده بود، زمین

زیر بار اجساد بى شمار

و انبوه تفنگهایى

که در واپسین نبرد

از شور کشتن

بى هدف

یکدیگر را کشته بودند

 

نقد:

باز هم یک فضای استعاری بی‌نقص که روایت هم ایرادی ندارد علاوه بر آن شگرد زیبایی که در روایت به کار گرفته نه تنها بر زیبایی آن افزوده است بلکه فضای خیال را بعدی دیگر می‌بخشد دقت کنید: فعل «کشته بودند» در پایان متن به دو نهاد معطوف بر می‌گردد «اجساد بی‌شمار و انبوه تفنگ‌ها» و آن جا که تفنگ‌ها یکدیگر را کشته باشند بعد دیگر تصویر که با یک شگرد زبانی ایجاد شده به اوج می‌رسد.

روایت این شعر نشان می‌دهد که شاعر در روایت شعر اول وسواس لازم را نداشته والا مهارت روایت در این شعر گویاست.

 

عنوان شعر سوم : خیره

چنان نافذ بود

نگاه آهو

که گلوله

تفنگ را کشت

 

نقد:

و این شعر که مثل شعر اول است یعنی نقصی در روایت دیده می‌شود اگر نافذ بودن نگاه آهو به جای گزارش شده اجرا شده بود دیگر حرف نداشت این نافذ بودن باید با رفتاری از آهو به تصویر کشیده شود نه این که خبر داده شود تمام قسمت‌های تصویر باید اجرا شوند شهر باید دیده شود نه این که شنیده شود مگر صدایی که در فضای شعر است.

شما ماهیت را بخوبی می‌شناسید در روایت دقت بیشتری داشته باشید سعی نکنید زود از شر نوشتن شعر خود را خلاص کنید.

 

  • محمد مستقیمی، راهی
۱۴
شهریور

کاریکلماتور

 

عنوان شعر اول : من وتنهایی

من و تنهایی

تنها نیستیم

او مرا دارد

من او را

ما با هم بزرگ شده ایم

 

عنوان شعر دوم : تنها تویی سرمایه ام

تنها تویی

سرمایه ام

ای سایه

ای همسایه ام

 

عنوان شعر سوم : سرگردانی خنجر

از خنجر نامردان

تا حنجره ی مردان

یک نقطه ی توفیر است

یک نقطه ی سرگردان

 

علی نظری سرمازه

 

نقد این شعر از : محمد مستقیمی (راهی)

عنوان شعر اول : من وتنهایی

من و تنهایی

تنها نیستیم

او مرا دارد

من او را

ما با هم بزرگ شده ایم

 

عنوان شعر دوم : تنها تویی سرمایه ام

تنها تویی

سرمایه ام

ای سایه

ای همسایه ام

 

عنوان شعر سوم : سرگردانی خنجر

از خنجر نامردان

تا حنجره ی مردان

یک نقطه ی توفیر است

یک نقطه ی سرگردان

 

نقد:

هر سه از یک نوع ادبی است اما شعر نیست پس چیست و چرا شعر نیست زیباست چرا زیباست زیباییش در کجاست ؟ خواندنش لذت‌بخش است اما ارتش از نوع لذت هنری نیست پس چیست؟ این پرسش‌ها را پاسخ می‌دهیم تا این نوع ادبی را بخوبی بشناسیم:

در متن اول اساس کار پارادوکسی است که در واژه‌ی تنهایی است که که اگر این پارادوکس در این عبارت نبود دیگر لذتی در آن نبود یعنی اساس کار این متن کوتاه یک آرایه‌ی است تضاد که با درگیر شدن دو واژه‌ی متضاد پارادوکس یا تناقض‌نما ایجاد می‌شود.

در متن دوم از آرایه جناس و واج‌آرایی استفاده شده و موسیقی سرمایه و همسایه.

و در متن سوم از شکل نوشتاری همسان دو واژه‌ی خنجر و خنجر که نوعی جناس است.

می‌بینید که اساس این سه نوشته بر یک یا چند آرایه است که آرایه‌ها هم از نوع آفرینشی مجازها نیستند و اگر این آرایه‌ها را از این سه متن حذف کنیم چیزی باقی نمی‌ماند و حتی گاهی متن بی‌معنا می‌شود و هیچ ارتباطی با مخاطب برقرار نمی‌کند و این ویژگی اصلی یک نوع ادبی است به نام کاریکلماتور که متأسفانه هنوز ویژگی‌های آن برای اغلب اهالی قلم ناشناخته مانده است ویژگی دیگر این نوع ادبی زندانی بودن در یک زبان است و قابل ترجمه نیست و اما ببینیم لذت حاصل از این نوع چیست که به خواننده منتقل می‌شود بله چون اساس ساختار این نوع بر یک یا چند بازی زبانی است پس لذت حاصل نیز از نوع لذت بازی است نه لذت هنری.

لازم به ذکر است که کاریکلماتور یک نوع بی‌ارزش یا کم‌ارزش نیست فقط باید توجه داشته باشیم که با شعر اشتباه نشود زیرا شعر خلق یک فضای مجازی است که قابل تأویل بوده و بر اساس ذهنیت و احساس و درک خواننده به معنا می‌رسد در حالی که کاریکلماتور این ویژگی را ندارد البته اشتباه نشود که بازی‌های زبانی و آرایه‌های لفظی اگر در خدمت روایت شعر باشد هم زیبا و هم بجاست اما اگر بنیان کلام بر آن نهاده شود کاریکلماتور به وجود می‌آید.

 

  • محمد مستقیمی، راهی
۱۴
شهریور

مزاحمت تصاویر

 

عنوان شعر اول : نخل

از فراز فرود آمد

نخلی که سرسبزی اش را به آسمان بخشید

آنک که خون ز چشمان برگرفتم

فرازش را در فرود دیدم

ستارگان، ستارگان همه

حجله سهیل را

در نخلستان آسمان

آذین بسته بودند

 

عنوان شعر دوم : باغ

اینک

که شاخه های سرخ انار

خمیده اند زیر بار

می دانند آیا

که جامه ی سرخشان خون دل باغبانی بوده است

و چاک دهانشان که خواهش را برمی انگیزد

دستان پینه بسته ی دیگری

 

عنوان شعر سوم : سراب مژگان

خواب سراب مژگان است

بر خلوت بام

شب با الماس های درخشان

زیباست دو چندان

افسوس که

یک ستاره در آن نیست

 

حسن سالاروند

 

نقد این شعر از : محمد مستقیمی (راهی)

 

عنوان شعر اول : نخل

از فراز فرود آمد

نخلی که سرسبزی اش را به آسمان بخشید

آنک که خون ز چشمان برگرفتم

فرازش را در فرود دیدم

ستارگان، ستارگان همه

حجله سهیل را

در نخلستان آسمان

آذین بسته بودند

 

نقد:

شعر تا زمانی که در زمین است ملموس و عینی است ولی از زمانی که با اضافه‌ای تشبیهی «نخلستان آسمان» از زمین کنده می‌شود از عینیت می‌افتد و این جاست که استعاره‌ی سهیل ناشناخته می‌ماند چرا که اگر در زمین بود با نخل از فراز به فرود آمده سازگاری داشت و قرینه‌هایی برای هدایت معنای استعاری بود گرچه سهیل تنها یک نام است تا به آسمان نرفته اما در آسمان دیگر چنین نیست چرا که معانی نمادین و اسطوره‌ای قد علم می‌کنند و نمی‌گذارند در نخلستان آسمان جا بیفتد این فراز و فرود و بعد فرود و فراز با معنای نمادین نخل تا در زمین است مشکلی ندارد اما وقتی می‌خواهد به آسمان برود سازگاری معنای نمادین نخل با معنای حقیقی درگیر می‌شود و مشکلات از همین جا آغاز می‌گردد همین معنای نمادین و حقیقی نخل شما را وادار کرده است که آسمان را به نخلستان تشبیه کنید غافل از این که ممکن است معنای نخل عزا در آسمان و در فضای تشبیهی آنچه را که در آفرینش کوشیده‌اید ویران می‌کند.

فضای استعاری زیبایی در مخیله‌ی شما شکل گرفته است ولی ذهن شما بیش از حد درگیر ابهام‌ها شده نخل و سهیل با دو معنای حقیقی و مجازی آنقدر شما را شیفته ساخته و زیبایی آن ذهن شما را درگیر کرده است که از مزاحمت‌های تصاویر و معانی و مغایرت‌ها غافل ساخته ببینید سهیل نام شهیدی است در زمین که چونان نخلی به خاک افتاده و برایش نخل عزا بسته‌اند حال نخل فرو افتاده که نخل عزا دارد می‌خواهد به آسمان برود نخلی در نخلستان آسمان که دیگر ستاره است با ویژگی‌های اسطوره‌ای این همه معانی درهم و نمادهای و اطلاعات فرامتنی پیچیدگی‌هایی ایجاد می‌کند و ذهن خواننده‌ی فرهیخته را درگیر که با معانی نمادین چه کند و چگونه توجیه کند و چگونه با ضرب‌المثل ستاره سهیل شده‌ای کنار بیاید که البته و صد البته با بازسرایی های تصاویر سروده نشده که باید می‌شد به لذایذ هنری و کشف‌های علمی خواهد رسید ولی خواننده عادی این همه را بی‌ارتباط می‌بیند و ناچار متن را رها می‌کند.

علاوه بر این‌ها گمان نمی‌کنم این بازسرایی های من هم در ذهن شما بوده باشد چرا که آذین بستن مجله‌ی سهیل در نخلستان آسمان را نتوانستم تصور کنم به هر حال اگر این پیچیدگی‌های حاصل از توجه بیش از حد به لوازم اگر نبود یک شعر عالی داشتیم.

 

عنوان شعر دوم : باغ

اینک

که شاخه های سرخ انار

خمیده اند زیر بار

می دانند آیا

که جامه ی سرخشان خون دل باغبانی بوده است

و چاک دهانشان که خواهش را برمی انگیزد

دستان پینه بسته ی دیگری

 

نقد:

این شعر می‌توانست شعر بی نقصی باشد اگر غفلت شاخه‌هایی پربار انار به جای آن که با یک پرسش ساده بیان شود به تصویر کشیده می‌شد و این قسمت شعر هم اجرا می‌شد. شعر یک سری جملات خبری و انشایی و پرسشی نیست که اطلاعاتی در بر داشته باشد بلکه باید آنچه که به مخیله‌ی شاعر آمده مانند یک تأتر اجرا شود به عبارت دیگر خواننده باید شعر را ببیند نه این که بشنود شنیده‌های خواننده از یک شعر باید دیالوگ‌های عناصر شعر یا صداها و آواهای فضای تصویر باشند نه خبرهای شاعر . شعر شما تا جامه‌های سرخ دیده می‌شود از آن به بعد تنها یک پرسش است که شاعر مطرح می‌کند.

 

عنوان شعر سوم : سراب مژگان

خواب سراب مژگان است

بر خلوت بام

شب با الماس های درخشان

زیباست دو چندان

افسوس که

یک ستاره در آن نیست

 

نقد:

در این شعر هم تصویر زیبایی ارائه شده که می‌توانست یک فضای استعاری ناب باشد اما ببینید با آن چه کرده‌اید با تعابیر که به گمان من زیبایی مجرد تصویر شما را درگیر کرده مشاهده کنید:

خواب سراب مژگان

یعنی چه ؟ خواب به چه معناست خواب مثل خواب فرش یا خواب مخمل یا نه همان خوابیدن و بعد سراب مژگان که اگر اضافه‌ی تشبیهی باشد معلوم نیست متن به کجا می‌رود ولی اگر مژگان را مجاز از چشم بگیریم و سراب چشم را هم اضافه‌ای اقترانی به این معنا که سرابی که چشم می‌بیند شاید ترکیب معنادار باشد که آن وقت هم در متن جایی ندارد ببینید چقدر ذهنتان شیفته یک ترکیب بی‌معنا شده است و بعد یک ترکیب نخ‌نمای شده «الماس‌های درخشان» و خلوت بام و یک افسوس ناشی از آلودگی نوری ساده کنم شما در این متن گفته‌اید:

شب با ستاره زیباست

افسوس که ستاره‌ای نیست

شاید یک فضای استعاری در ذهن شما شکل گرفته باشد که بعید می‌بینم اگر چنان هم بوده باشد در ارائه آن نامؤفقید

 

  • محمد مستقیمی، راهی
۱۴
شهریور

سعدی‌وار نه بیدل‌وار

 

عنوان شعر اول : مرداد فصل سردیست ...

 

مرداد فصل سردیست

وقتی تاریخ ،

در گیسوی تو رها شده باشد

ویابوها

در لابلای خدایان رنگ پریده ترسیم شوند.

حتی

به شورش تیمور نمی اندیشم

جایی ،که نیمکت های سنگی

استکان خالی سر می کشند

و کلاغها بوی گندم می دهند

...

مرداد فصل سردیست

وقتی

تنها یک جفت چشم آبی

تاریخ جنگ را در ذهنم ترسیم می کند

 

عنوان شعر دوم : حسادت

 

حسادت میکنم

به درخت همسایه

همیشه سرش شلوغ است

هیچ وقت مُسکن نمی خورد

دکتر نمی رود

حتی برای پرنده ای دانه نمی پاشد..

 

عنوان شعر سوم : به تو فکر میکنم

 

به تو فکر میکنم

وگل های دامنم

گلوله‌هایی می شوند سربی

که تنهاییم را به گروگان می گیرند

 

جنگ روی لب هایم نم می کشد

و سرباز دشمن

پیراهن سفیدش را

در باد رها میکند

...

به تو فکر میکنم

وتاریخ ورق می خورد .

 

سکینه نودهی

 

نقد این شعر از : محمد مستقیمی (راهی)

 

عنوان شعر اول : مرداد فصل سردیست ...

مرداد فصل سردیست

وقتی تاریخ ،

در گیسوی تو رها شده باشد

ویابوها

در لابلای خدایان رنگ پریده ترسیم شوند.

حتی

به شورش تیمور نمی اندیشم

جایی ،که نیمکت های سنگی

استکان خالی سر می کشند

و کلاغها بوی گندم می دهند

...

مرداد فصل سردیست

وقتی

تنها یک جفت چشم آبی

تاریخ جنگ را در ذهنم ترسیم می کند

 

نقد:

یک شعر خوب با روایتی سراسر کنایه که بعضی از کنایات غریب است و همین ویژگی باعث می‌شود خواننده درگیر کشف کنایه گردد و از روایت و دنبال کردن اساس تصویر باز ماند برای این که غربت این کنایات مشخص شود به تک تک آن‌ها می‌پردازیم:

مرداد فصل سردیست

این کنایه را باید از نوع عکس به حساب بیاوریم زیرا خرداد فصل گرمی است حال ذهن خواننده چه می‌کند؟ درگیر می‌شود چرا خرداد فصل سردی است؟ البته شاید خواننده‌ی عادی به سرعت نتواند این کنایه را کشف کند و ناچار باید به کمک ادامه‌ی متن امیدوار شود.

وقتی تاریخ ،

در گیسوی تو رها شده باشد

رهایی تاریخ در گیسوی تو شاید روشن‌ترین کنایه‌ی این متن است البته قرینه‌ی این کنایه زمان حال است و این عیب اصلی این کنایه است زیرا اگر مدت زمانی از صدور آن بگذرد دیگر قرینه کم‌رنگ شده و خواننده‌ی ماهر هم نمی‌تواند آن را درک کند.

ویابوها

در لابلای خدایان رنگ پریده ترسیم شوند.

و این کنایه هم بسیار غریب است هم در شناخت یابوها و هم خدایان رنگ پریده البته اگر خواننده کنایه‌ی قبلی را دریافته باشد این دو را هم درخواهد یافت و این دو هم همان مشکل قبلی را دارد یعنی در این زمان با توجه به اطلاعات تاریخی زمان حال درک آن آسان است که به مرور زمان رنگ می‌بازد.

حتی

به شورش تیمور نمی اندیشم

جایی ،که نیمکت های سنگی

استکان خالی سر می کشند

و کلاغها بوی گندم می دهند

این چهار کنایه تنها نیمکت‌های سنگی و استکان خالی روشن است و شورش تیمور و بوی گندمی کلاغ‌ها مبهم. باز اشاره کنم که شورش تیمور با توجه به دریافت‌های زمان حالی پیشین معنی دارد که همان مشکل قرینه‌ای زمانی را در بر دارد ولی کنایه‌ی آخری که با استعاره‌ی کلاغ‌ها و تلمیح گندم آمیخته است بسیار پیچیده شده اگر بوی گندم را درست به کار برده باشید و عصیان را القا کند آن وقت عصیان کلاغ‌ها استعاره را تا حدی سر در گم می‌کند چرا که اگر با کلاغ نمادین برخورد کنیم معلم تداعی می‌شود ولی اگر استعاره کلاغ امروزی و تازه باشد قرینه‌ای برای کشف آن نیست و به همین دلیل این آخری پیچیده‌ترین است. و بالاخره کنایه‌ی پایانی:

تنها یک جفت چشم آبی

تاریخ جنگ را در ذهنم ترسیم می کند

این کنایه کلاً در گرو دریافت متن است که اگر خواننده مثل من پیش آمده باشد کنایه‌ی روشنی است ولی اگر در نیافته باشد پیچیدگی مضاعف می‌شود. لازم به ذکر است که نباید به دلیل آن که من کنایات شما را دریافته‌ام خواننده عادی را از درک پیام ابتدایی شعرت محروم کنی من منتقد با این همه پیچیدگی مخالفم و اعتقاد دارم پیچیدن پیام ابتدایی متن در میان آرایه‌های پیچ در پیچ کار درستی نیست. سعی کنید کلامتان سعدی‌وار باشد نه بیدل‌وار.

 

عنوان شعر دوم : حسادت

حسادت میکنم

به درخت همسایه

همیشه سرش شلوغ است

هیچ وقت مُسکن نمی خورد

دکتر نمی رود

حتی برای پرنده ای دانه نمی پاشد..

 

نقد:

و این شعر نمونه همان است که در پایان نقد پیشین از شما خواستم یعنی کلامی سعدی‌وار روشن و واضح که ذهن خواننده را درگیر معماهای خود نمی‌کند گرچه کشف این معماها لذتی به خواننده می‌دهدا اما این لذت از نوع لذت هنری نیست و از نوع لذت حل مسأله است که بیشتر لذت ریاضی و علمی است البته اگر این معماها به افراط کشیده شود کشف هنری اثر در میان آن همه گم می‌شود و در نتیجه هنرمند از رسالت خود که هرآینه آفرینش است دور مانده است.

 

عنوان شعر سوم : به تو فکر میکنم

به تو فکر میکنم

وگل های دامنم

گلوله‌هایی می شوند سربی

که تنهاییم را به گروگان می گیرند

 

جنگ روی لب هایم نم می کشد

و سرباز دشمن

پیراهن سفیدش را

در باد رها میکند

...

به تو فکر میکنم

وتاریخ ورق می خورد .

 

نقد:

این شعر را در نوبت پیشین فرستاده بودید و نقد آن را برایتان نوشته‌ام و مجدد همان را برایتان می‌نویسم:

این شعر به نوعی به شعر اول شباهت دارد که شاید ریشه در همان «فکر می‌کنم» دارد که در هر دو مشترک است و تعلیق پایانی که از همان نوع است البته سلسله‌ی تداعی ها در این شعر درخور توجه است:

گل‌های دامن که گلوله‌های سربی می‌شوند که این گلوله‌ها گروگان‌گیری را تداعی می‌کنند و تنهایی را به گروگان می‌گیرند که تنهایی به گروگان گرفته شده دیگر تنهایی نیست و از گلوله و گروگان به جنگ تداعی می‌شود و جنگ به دشمن و سرباز دشمن به تسلیم با رها کردن پیراهن سفیدش در باد و تکرار تاریخ این سلسله‌ی تداعی‌ها کاملاً در خدمت روایت هستند به گونه‌ای که عوامل تداعی در نگاه اول دیده نمی‌شوند پس تصنع نیستند همان چیزی که در مورد آرایه‌های ادبی هم در متن باید اتفاق بیفتد به نوعی که آرایه‌ها در نگاه اول دیده نشوند و با تأمل جلوه کنند نه این که آنقدر پر رنگ باشند که جز آن‌ها چیزی دیده نشود.

 

  • محمد مستقیمی، راهی
۱۴
شهریور

سلسله‌ی تداعی‌ها

 

عنوان شعر اول : تاریخ

 

تاریخ که می خوانم

هوس میکنم

روی مدارهای بسته ی زمین بایستم

روسری ام را محکم تر کنم

وفکر کنم

به انقلابی که در عکس زنان مدفون شده است

به تفنگ هایی که بی اراده به جنگ جهانی دوم راه پیدا کردند

به مردانی که بدون اجازه از همسرانشان

خواب های عجیبی دیده اند ،

فکر کنم

به واژه هایی که از قلم افتاده اند

حتی فکر کنم

به تو

که در آستانه بلوغ یک روز زمستانی

به تاریخ پیوستی.

فکر کنم به تو!

تو

چقدر فکر کرده ای !؟

به زوزه های این صندلی

که مدام توی سرم رژه میروند.

 

عنوان شعر دوم : مرگ

 

و مرگ که شاخ هایش را فرو برده است

در استخوان های این شعر

در گلوی این شهر

و در دوست داشتنت

که سالهاست از دهان افتاده

آیا تا به حال

به مرگ

فکر کرده است.

 

عنوان شعر سوم : به تو فکر میکنم

 

به تو فکر میکنم

وگل های دامنم

گلوله‌هایی می شوند سربی ،

که تنهاییم را به گروگان می گیرند

 

جنگ روی لب هایم نم می کشد ،

و سرباز دشمن

پیراهن سفیدش را

در باد رها میکند .

...

به تو فکر میکنم

وتاریخ ورق می خورد.

 

سکینه نودهی

 

نقد این شعر از : محمد مستقیمی (راهی)

 

عنوان شعر اول : تاریخ

 

تاریخ که می خوانم

هوس میکنم

روی مدارهای بسته ی زمین بایستم

روسری ام را محکم تر کنم

وفکر کنم

به انقلابی که در عکس زنان مدفون شده است

به تفنگ هایی که بی اراده به جنگ جهانی دوم راه پیدا کردند

به مردانی که بدون اجازه از همسرانشان

خواب های عجیبی دیده اند ،

فکر کنم

به واژه هایی که از قلم افتاده اند

حتی فکر کنم

به تو

که در آستانه بلوغ یک روز زمستانی

به تاریخ پیوستی.

فکر کنم به تو!

تو

چقدر فکر کرده ای !؟

به زوزه های این صندلی

که مدام توی سرم رژه میروند.

 

نقد:

این شعر یک ویژگی درخور توجه دارد انگار در هر عبارت و هر بند آن شعری دیگر نهفته است طرح هایی که به گونه‌ای به هم پیوسته‌اند و به عبارت دیگر شعری اپیزودیک است دقت کنید به شعری که در هر عبارت پنهان است:

تاریخ که می خوانم

هوس میکنم

روی مدارهای بسته ی زمین بایستم

ایستادن روی مدارهای بسته خود طرحی است برای یک شعر بلند که در یک عبارت فشرده شده که در این جا به همان عصاره نیاز است.

روسری ام را محکم تر کنم

وفکر کنم

به انقلابی که در عکس زنان مدفون شده است

محکم کردن روسری که تاریخی را در پشت خود دارد و انقلاب مدفون در عکس زنان که باز هم طرح یک شعر بلند است و در این جا نیاز به همان تلمیح کوتاه است.

و به همین ترتیب تفنگ‌های بی‌اراده جنگ جهانی و خواب بی‌اجازه مردان و واژه‌های از قلم افتاده روایت این شعر چند لایه است که در هر بند لایه‌ای باز می‌شود که به ابتدای شعر برمیگرداند خواننده را که باز بخواند و از دریچه‌ی تازه بنگرد و بالاخره این همانی و جایگزینی تو به جای من در پایان که تعلیقی تا بی‌نهایت به شعر می‌بخشد:

تو

چقدر فکر کرده ای !؟

به زوزه های این صندلی

که مدام توی سرم رژه میروند.

 

عنوان شعر دوم : مرگ

 

و مرگ که شاخ هایش را فرو برده است

در استخوان های این شعر

در گلوی این شهر

و در دوست داشتنت

که سالهاست از دهان افتاده

آیا تا به حال

به مرگ

فکر کرده است.

 

نقد:

این شعر یک پرسش ساده است که ظاهراً پیچیده بیان می‌شود:

آیا تا به حال مرگ به مرگ فکر کرده‌است؟ مرگی که همه جا دخالت کرده که چند نمونه‌ی آن ارائه شده است گرچه پرسش خود پر از پرسش است ولی نمی‌توان این متن کوتاه شاعرانه را شعر نامید.

 

عنوان شعر سوم : به تو فکر میکنم

 

به تو فکر میکنم

وگل های دامنم

گلوله‌هایی می شوند سربی ،

که تنهاییم را به گروگان می گیرند

 

جنگ روی لب هایم نم می کشد ،

و سرباز دشمن

پیراهن سفیدش را

در باد رها میکند .

...

به تو فکر میکنم

وتاریخ ورق می خورد.

این شعر به نوعی به شعر اول شباهت دارد که شاید ریشه در همان «فکر می‌کنم» دارد که در هر دو مشترک است و تعلیق پایانی که از همان نوع است البته سلسله‌ی تداعی ها در این شعر درخور توجه است:

گل‌های دامن که گلوله‌های سربی می‌شوند که این گلوله‌ها گروگان‌گیری را تداعی می‌کنند و تنهایی را به گروگان می‌گیرند که تنهایی به گروگان گرفته شده دیگر تنهایی نیست و از گلوله و گروگان به جنگ تداعی می‌شود و جنگ به دشمن و سرباز دشمن به تسلیم با رها کردن پیراهن سفیدش در باد و تکرار تاریخ این سلسله‌ی تداعی‌ها کاملاً در خدمت روایت هستند به گونه‌ای که عوامل تداعی در نگاه اول دیده نمی‌شوند پس تصنع نیستند همان چیزی که در مورد آرایه‌های ادبی هم در متن باید اتفاق بیفتد به نوعی که آرایه‌ها در نگاه اول دیده نشوند و با تأمل جلوه کنند نه این که آنقدر پر رنگ باشند که جز آن‌ها چیزی دیده نشود.

 

  • محمد مستقیمی، راهی
۱۲
شهریور

ملموس و ناملموس

 

عنوان شعر اول : خورشید پشت ابر

ابرها را شسته ام

و به اعتدال آفتاب آویخته ام

دیگر خواب هایم خیس نخواهند شد

افسوس

چشمان درخشان تو

خیسی جای پسرها را لو نمی دهند

رشته رشته گره زده ام

و به خون بافته قالی را

بر روی بند دلم پهن می کنم

بی شک نگاه گرم تو خشکش می کند

اما نمی کنی

قالی آب خورده سنگین می شود

سیاه می شود

بغض های گره خورده

یک یک

باز می شوند

اما

نگاه نمی کنی

و من

دوباره بند دلم پاره می شود

 

مانی نیک روشن

 

نقد این شعر از : محمد مستقیمی (راهی)

 

عنوان شعر اول : خورشید پشت ابر

ابرها را شسته ام

و به اعتدال آفتاب آویخته ام

دیگر خواب هایم خیس نخواهند شد

افسوس

چشمان درخشان تو

خیسی جای پسرها را لو نمی دهند

رشته رشته گره زده ام

و به خون بافته قالی را

بر روی بند دلم پهن می کنم

بی شک نگاه گرم تو خشکش می کند

اما نمی کنی

قالی آب خورده سنگین می شود

سیاه می شود

بغض های گره خورده

یک یک

باز می شوند

اما

نگاه نمی کنی

و من

دوباره بند دلم پاره می شود

 

نقد:

روایت شعر شاید مهم‌ترین عنصر در تولد آن است چرا که ممکن است در مخیله‌ی افراد زیادی شعر شکل بگیرد ولی شاعر آن کسی است که بتواند آن تصویر شکل گرفته را روایت کند البته اشاره کنم که هرچه در مخیله هست هم شعر نیست و ویژگی‌های دیگری هم در ساختار آن تصاویر باید باشد که جای آن نیست. ظاهراً شعر در خیال شاعر اتفاق افتاده است اما در روایت دچار مشکل است توجه کنید:

ابرها را شسته‌ام

و به اعتدال آفتاب آویخته‌ام

دو گزاره گنگ، ابرها را شسته‌ای یعنی با آن‌ها چه کرده‌ای ابرها کثیف بودند آن ها را تمیز کرده‌ای خوب چگونه و چرا و آیا ابر شسته باران دارد یا ندارد. آن را در آفتاب آویخته‌ای یعنی چه شده؟ دیگر ابری نیست. خشک شده. باران ندارد یا در هوای آفتابی اصلاً ابری وجود ندارد آیا تنها و تنها هدف خلق یک پارادوکس است.

دیگر خواب‌هایم خیس نخواهد شد

یعنی چه یعنی شب ادراری نداری یا دیگر محتلم نمی‌شوی و بعد افسوس که چشمان تو این خیسی را لو نمی‌دهند چرا افسوس چرا لو نمی‌دهند و خیلی چراهای دیگر و ناگهان به قالی به خون بافته گریز می‌زنی که روی بند دل پهن کرده‌ای کدام قالی چه نوع قالی که می‌شود روی بند دل تشبیهی پهن کرد و با نگاه خشک می‌شود و قالی که معلوم نیست واقعی است یا مجازی روی بند مجازی خشک نمی‌شود یا می‌شود چرا آب خورده است چرا باد می‌کند و چرا بند دل پاره می‌شود و بعد از پاره شدن تکلیف قالی پهن شده روی آن چه می‌شود؟ بماند که این آسمان ریسمان‌ها ابهام‌هایی که احتمالاً در ذهن شاعر هم گشوده نشده .

لازم است اشاره کنم در عبارت پایانی هم ضعف تألیف دارید دقت کنید:

و من

دوباره بند دلم پاره می شود

ومن دوباره بند دل من پاره می‌شود ببینید «ومن» در این عبارت زاید است.

و اما چرا در ابتدا گفتم که شعر در مخیله‌ی شاعر اتفاق افتاده است اگر روایت این قدر ابهام دارد دلیل آن است که در اولین خوانش فضای استعاری که روایتش دچار اشکال است در ذهن من خواننده شکل گرفت و توانستم ضعف‌ها را بزدایم و بازسرایی کنم و به تعبیری برسم و همین ویژگی مرا بر آن داشت که اقرار کنم اتفاق افتاده است پیداست که نحوه‌ی روایت شاعر ایراد دارد چرا؟ برای این که شاعر به جای این که مفاهیم ناملموس را با شگردهای ادبی ملموس کند برعکس عمل کرده و ملموسات را ناملموس کرده است یا نتوانسته ملموس کند مثلاً از قالی‌ای سخن گفته است که قالی نیست و قالی است و تازه آن را روی بند دل پهن می‌کند بندی که بند نیست و همین بند پاره می‌شود پس بند است یعنی همان بندی که دل بر آن بسته است ببینید اگر بخواهم بشکافم روایت را هرچه جلوتر بروم ابهام‌ها بیشتر می‌شوند. دوستان بارها گفته‌ام و باز هم می‌گویم روایت باید پیامی شفاف داشته باشد البته منظورم پیامی برداشتی از شعر نیست پیام اولیه یعنی خواننده باید به روشنی تصویر ارائه شده را ببیند تأکید می‌کنم ببیند و این منظور حاصل نمی‌شود مگر این که تصویر ارائه شده ابتدا توسط شاعر به خوبی دیده شده باشد نه این که شاعر با الفاظ بازی کند و در پایان خودش هم نفهمد چه گفته است و آن وقت انتظار داشته باشد مخاطب بفهمد باز هم توصیه می‌کنم گول کسانی را که نفهمیدن روایت شما را به حساب عمق شعر شما می‌گذارند و احسنت نابجا می‌گویند نخورید وقتی خودتان شعرتان را نمی‌بینید مطمئن باشد خواننده قطعاً نمی‌بیند و در نتیجه نمی‌فهمد.

 

  • محمد مستقیمی، راهی
۱۲
شهریور

ابهام در روایت

 

عنوان شعر اول : یک کف دست از زاینده رود

.....

آی آزادی

آی زندگی

غرق شدن در زاینده رودت

بی ربط ترین حسرتی بود

که با خود می برم

از آغوش اصفهانت

 

وفریاد میزنم

با لهجه شیرین آغوشت

آی عشق

که از سر چشمه ات

در اسارت قد کشیدی

در استخوانهای بدون پیراهن

........

 

عنوان شعر دوم : پرنده

 

.....

پُرم

از خاطر پرنده ای

که هرگز نخواند

ونمی شنوم

شستن بال هایش را

که می تکاند تاب دنیایم را

 

پرنده ای که

روز وشبم را

چو دانه به دندان گرفت

وصبحی چو دست نوشته شاعری پرید

در باد ملایمی که نمی وزید!

وحالا قفسی خالیم

آویزان از شاخه تنهایی

و تاب می خورم

ته مانده روز را ...

 

عنوان شعر سوم : زندگی

....

وکارخانه

میگردد خواب وبیداریش را

بی حوصله

در صدای خنده وخسته ی

کارگرانی که خاطره اند

در.....

 

وکارگر

درد دندانش را

موهبتی می داند از خدا

که مرهم شرمش می شود

کنار سفره ,

و ریاضی میخوانند

کودکانش در شمارش لقمه هم را

 

م سحر

 

نقد این شعر از : محمد مستقیمی (راهی)

 

عنوان شعر اول : یک کف دست از زاینده رود

.....

آی آزادی

آی زندگی

غرق شدن در زاینده رودت

بی ربط ترین حسرتی بود

که با خود می برم

از آغوش اصفهانت

 

وفریاد میزنم

با لهجه شیرین آغوشت

آی عشق

که از سر چشمه ات

در اسارت قد کشیدی

در استخوانهای بدون پیراهن

........

نقد:

اگر در متن دقت کنید خواهید دید که خشکیدن زاینده‌رود به گونه‌ای شاعرانه روایت شده که البته همین روایت هم اشکالاتی دارد که شعی می‌کنم در آموزش روایت اشاره کنم اما نکته مهم این است که اگر روایت هم ایرادی نداشت مخاطب به این پیام می‌رسید که: زاینده رود خشکیده است و لا غیر. هیچ کوششی مشاهده نمی‌شود که زاینده رود به استعاره برود تا خواننده هر چه را می‌خواهد بر آن جایگزین کند اگر این اتفاق افتاده بود متن به شعر تبدیل می‌شد البته ظاهراً کوشش‌هایی دیده می‌شود که مؤفق نیست مثلاً نویسنده کوشیده با خطاب به «آزادی، زندگی و عشق» به این مهم برسد که نه تنها توفیقی حاصل نشده بلکه همین شگرد، روایت شاعرانه او را از خشکیدن زاینده رود به ابهام کشانده است و این همان اشکالی است که گفتم به آن اشاره می‌کنم. ضمیر «ت» در مصراع سوم «زاینده‌رودت» به زندگی و آزادی برمی‌گردد که ضعف تألیف هم ایجاد کرده است زیرا مخاطبان متن دو تا هستند و ضمیر «ت» مناسب برای چمع نیست احتمالاً نویسنده فراموش کرده که دو خطاب در ابتدای شعر دارد و در قسمت دوم هم همین رفتار را برای مخاطب «عشق» دارد مگر این که خواننده بی هیچ قرینه‌ای این سه واژه: آزادی، زندگی و عشق را استعاره از زاینده رود بگیرد که اگر چنین کند بازسرایی کرده و عناصری را که در متن نیست در خیال خود به متن افزوده است. دوباره یادآور می‌شوم که اگر این ایرادها بر روایت وارد نبود هم متن تنها متنی شاعرانه بود با یک پیام روشن برای همه‌ی مخاطبان: زاینده رود خشکید و چنین پیامی بهتر است در یک مقاله یا یک بیانیه اعلام شود. اگر نویسنده، زاینده رود را به استعاره برده بود شعر سروده بود.

 

عنوان شعر دوم : پرنده

 

.....

پُرم

از خاطر پرنده ای

که هرگز نخواند

ونمی شنوم

شستن بال هایش را

که می تکاند تاب دنیایم را

 

پرنده ای که

روز وشبم را

چو دانه به دندان گرفت

وصبحی چو دست نوشته شاعری پرید

در باد ملایمی که نمی وزید!

وحالا قفسی خالیم

آویزان از شاخه تنهایی

و تاب می خورم

ته مانده روز را ...

 

نقد:

این متن می‌توانست شعر باشد اگر ابهام در روایت نبود. پرنده‌ای که تصویر می‌شود و فضایی که کوشیده شده روایت شود استعاری به نظر می‌رسد یعنی متن ماهیت شعری دارد اما روایت مبهم است. ابهام‌ها را اشاره می‌کنم:

پرنده‌ای که خاطرش خوانده نمی‌شود و شستن بال‌هایش شنیده نمی‌شود تازه بال‌هایی که تاب دنیای مرا می‌تکاند. هیچ تصویر و تصوری از این عبارات به خواننده منتقل نمی‌شود توجه داشته باشید وقتی یک منتقد با روایت ارتباط برقرار نکند خوانندگان عادی قطعاً برقرار نمی‌کنند چرا این گونه مبهم سخن می‌گوییم من بارها در نقدهایم فریاد زده‌ام که روایت در رساندن پیام اولیه یعنی انتقال تصویر شاعر باید شفاف و گویا باشد و ابهام در روایت آفتی است که متأسفانه دامن‌گیر خیلی از شاعران شده و در این باور ریشه دارد که: «ابهام در شعر به معنای ژرفای شعر است. و این درست نیست اگر پیچیدگی در نگاه شاعر به پدیده‌های هستی باشد ژرفا در شعر ایجاد می‌شود نه گنگی زبان شاعر. این ابهام‌ها را از این شعر بزدایید ماهیت آن ایرادی ندارد و این که توانسته‌اید به ماهیت هنری شعر برسید توفیقی بزرگ است آفت ابهام را بر طرف کنید.

 

عنوان شعر سوم : زندگی

....

وکارخانه

میگردد خواب وبیداریش را

بی حوصله

در صدای خنده وخسته ی

کارگرانی که خاطره اند

در.....

 

وکارگر

درد دندانش را

موهبتی می داند از خدا

که مرهم شرمش می شود

کنار سفره ,

و ریاضی میخوانند

کودکانش در شمارش لقمه هم را

.....

نقد:

این متن هم مثل اولی متنی است شاعرانه که یک پیام روشن و شفاف و شعارگونه را به خواننده منتقل می‌کند:

کارخانه‌ها تعطیل شده‌اند و کارگران بی‌کار. اتفاقاً مضمون متبادر شده به ذهن شاعر توان استعاری شدن داشته ولی نتوانسته آن را ایجاد کند همان فضای احساس خود را که آزردگی از معضل بی‌کاری در جامعه است در یک تصویر جزء یعنی تعطیلی کارخانه، شاعرانه بیان داشته است. اگر فضای احساس خود را مشبه قرار می‌داد و فضایی مشابه آن پیدا می‌کرد تا مشبه‌به باشد آن وقت فضای دوم را به تصویر می‌کشید فضایی تصویر می‌شد که توان آن را داشت بنا بر میل و خواست خواننده تأویل شود و به تفسیر برسد. این متن اکنون با این ویژگی‌ها چنین توانی ندارد پس شعر نیست و تنها یک متن شاعرانه است.

 

  • محمد مستقیمی، راهی
۱۲
شهریور

عناصر زائد در متن

 

عنوان شعر اول : نشانی از تو در من نیست

بیقرار

در خودم می گردم

 

چشمی از آهو،

برشی از سیب،

تکه ای ابریشم،

خاری از یک گل،

شاخه ای از بید،

و

 

آه!

در این

خاکهای درهم آمیخته

همه چیز هست

جز

گرد و خاکی از کفشهای تو!

 

عنوان شعر دوم : آدمهایی که در من نفس می کشند

گاه

بیقرار دلم را

زیر و رو می کنند

گاه

بهت زده

در کوچه پس کوچه های روحم

قدم می زنند

 

آدمهایی

آمده از گذشته

پنهان

در آب و خاک تنم!

و

من

 

گاه

سردرگم

خود را

در هیاهوی آنها گم می کنم

 

عنوان شعر سوم : تو در من پرسه می زنی

 

نفس

می کشند

با هر نفس، یک آه

و با هر آه

دستی بر دلم

 

کوچه های خاکی

باریکه های آب

دیوارهای گلی

قابهای آویخته

و تصویرهایی جان گرفته

 

در نگاه آینه ام

و باز تو در من پرسه می زنی

 

فاطمه دلخواه

 

نقد این شعر از : محمد مستقیمی (راهی)

 

عنوان شعر اول : نشانی از تو در من نیست

بیقرار

در خودم می گردم

 

چشمی از آهو،

برشی از سیب،

تکه ای ابریشم،

خاری از یک گل،

شاخه ای از بید،

و

 

آه!

در این

خاکهای درهم آمیخته

همه چیز هست

جز

گرد و خاکی از کفشهای تو!

 

نقد:

این «تو» در پایان شعر استعاره خوبی است می‌تواند هر کس و هر چیز باشد اما به روایت خود توجه کنید ببینید این آسمان ریسمانی که بافته‌اید چه کمکی به تصویر شما کرده است. کند و کاو در خویش و یافتن چشم آهو یعنی چه؟ این چشم شباهتی به چشم او. دارد؟ اصلاً چنین نیست چون مصراع پایانی آن را رد می‌کند و بعد برشی از سیب!!! نکند همان سیب اسطوره‌ای کذا باشد که اگر نباشد که مثل چشم آهو است و اگر هم باشد که دیگر با هیچ چسب دوقلویی به روایت نمی‌چسبد. تکه ابریشم و خاری از گل و شاخه‌ی بید هم از همان دست هستند این‌ها در روایت شما چه می‌کنند اگر قرار بود ناهمگن‌هایی ردیف شوند که نهایت نداشتند هر چیز از هر جا می‌توانست در متن شما باشد. شاید بگویید می‌خواستم بگویم همه چیز در خاک وجود من هست جز گرد کفش‌های تو! بله همین را می‌خواهید بگویید اما گزینش چند عنصر از میان میلیاردها، باید منطقی در پی داشته باشد اگر ندارد همان همه چیز را بگویید بهتر است. دیگر خواننده سر در گم نمی‌شود و به دنبال این فریبندگی نباشید که بعضی از خوانندگان ابهام شعر شما را به حساب درک ناقص خویش می‌گذارند ممکن بعضی از خوانندگان چنین کنند و رفتار این گروه هم لابد این است که: ولش کن ما که نمی‌فهمیم و آن را رها می‌کنند ولی خواننده فرهیخته این ابهام را به درک ناقص خود نسبت نمی‌دهد چرا که او می‌فهمد روایت شما ایراد دارد و این آسمان ریسمان‌ها منطقی در بر ندارد.

 

عنوان شعر دوم : آدمهایی که در من نفس می کشند

گاه

بیقرار

دلم را

زیر و رو می کنند

گاه

بهت زده

در کوچه پس کوچه های روحم

قدم می زنند

 

آدمهایی

آمده از گذشته

پنهان

در آب و خاک تنم!

و

من

 

گاه

سردرگم

خود را

در هیاهوی آنها گم می کنم

 

نقد:

در این شعر که شباهت زیادی هم به متن قبلی دارد مؤفق هستید این آدم‌های تصویر شده در شعر گستردگی تأویل بسیاری دارند و این گستردگی تا افرادی که ژن آن‌ها به شما منتقل شده هم گسترش می‌یابد. پیشنهاد می‌کنم همین دو شعر خود را کند و کاو کنید و ببینید چرا من منتقد دومی را شعر می‌دانم و اولی را نمی‌دانم چرا روایت اولی را گنگ می‌بینم و روایت دومی را شفاف و عمل‌کرد ذهن و مخیله‌ی خود را در این دو کار بررسی کنید تا به این درک برسید که چه اتفاقی افتاده که در متن اولی به بیراهه رفته‌اید و در دومی مؤفق شده‌اید شاید دلیل اصلی شخصی شدن متن اولی باشد زیرا یک احساس شخصی را همان گونه که بوده در قالب یک گلایه خطاب به او» نگاشته‌اید ولی در متن دوم که شعر است به گونه‌ای با عنصر اصلی شعر خود برخورد کرده‌اید که تعمیم یافته و آن آدم‌ها منحصر به خود شما نمانده‌اند و برای من خواننده هم مصداق دارند این است یکی از ویژگی‌هایی که یک متن شعر را به شعر می‌رساند.

 

عنوان شعر سوم : تو در من پرسه می زنی

 

نفس

می کشند

با هر نفس، یک آه

و با هر آه

دستی بر دلم

 

کوچه های خاکی

باریکه های آب

دیوارهای گلی

قابهای آویخته

و تصویرهایی جان گرفته

 

در نگاه آینه ام

و باز تو در من پرسه می زنی

 

نقد:

این متن نسخه‌ی دیگری از متن اولی است به تمام ویژگی‌های آن با همان فضای احساس را دارد با این تفاوت که احساس گلایه نیست یادآوری خاطرات است ولی یک پیام ساده‌ی احساسی است که همه‌ی خوانندگان به همان پیام می‌رسند:

همه چیز ترا به یاد من می‌آورد

که البته گزینش‌ها هم مثل اولی منطقی در بر ندارند.

 

  • محمد مستقیمی، راهی
۱۲
شهریور

گزارش

 

عنوان شعر اول : میراث به تاراج رفته

زلزله چند ثانیه آمد

چند روز عزادار کرد

چند هفته ترساند

چند ماه گذشت

یک سال ، نو شد

ولی ویرانی مانده

گویی میراث به تاراج رفته است

 

افشین شجاع

 

نقد این شعر از : محمد مستقیمی (راهی)

 

عنوان شعر اول : میراث به تاراج رفته

زلزله چند ثانیه آمد

چند روز عزادار کرد

چند هفته ترساند

چند ماه گذشت

یک سال ، نو شد

ولی ویرانی مانده

گویی میراث به تاراج رفته است

 

نقد:

اگر به متن دقت کنید خواهید دید که یک گزارش صرف خبری است که جمله‌های آن جدا شده و هر یک در سطری نوشته شده‌اند من آن‌ها را بدون تقطیع می‌نویسم بخوانید و داوری کنید:

زلزله چند ثانیه آمد. چند روز عزادار کرد. چند هفته ترساند. چند ماه گذشت. یک سال ، نو شد. ولی ویرانی مانده؛ گویی میراث به تاراج رفته است

ببینید همه‌ی جمله‌ها خبری است در حالی شعر یعنی: به تصویر کشیدن وقایع روایت به عبارت دیگر شعر باید دیده شود نه شنیده شود این متن شنیدنی است نه دیدنی حال باید چه می‌کردید تا متن شما دیدنی شود. شما باید فضایی از مکان زلزله زده را در مخیله خود تصور کنید و آن تصویر را برای خوانندگان روایت کنید آن چنان که همان را که شما در مخیله می‌بینید او هم ببیند و بعد گذر زمان را دارید که آن را هم نباید خبر بدهید باید به تصویر بکشید و باز هم یک تصویر ویرانی و در انتها قضاوت راوی است که باز هم اگر تصویر نشود روایت ویژگی روایت شعری ندارد حال بماند که اگر این نقص بزرگ روایت شما هم برطرف شود می‌ماند که آیا روایت شعر است یا نه که بهتر است ابتدا روایت را بیاموزید تا برسیم به ماهیت که باید به مرور زمان و اندک اندک بیاموزیم.

 

  • محمد مستقیمی، راهی