آیینه پردازان (ayinepardazan)

شناخت ماهیت و ساختار شعر

آیینه پردازان (ayinepardazan)

شناخت ماهیت و ساختار شعر

بایگانی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

۷۹ مطلب در مرداد ۱۴۰۱ ثبت شده است

۲۴
مرداد

 

زبان شعر

عنوان شعر اول : زادروز
زاده می شدم
در ‌پیچ و تاب نسوجی از جنس بلور
و آوازی سرد
همهمه ی سلولهایی که همبند زمین نبودند ...
به پیراهن سرخی افتادم
‌لمس گلهایش تاوان سختی بود
‌و ‌اولین هجای بیداری را فریاد می کشیدم ...
همه چیز درمن
خلاصه می شد ...

 

بهارک میرزایی


نقد این شعر از : محمد مستقیمی (راهی)


به نظر می‌رسد که شعر ماهیت خود را درک می‌کند. فضای یک تولد عجیب و غریب که بخوبی می‌تواند فضایی استعاری باشد. این برداشت از کلیتی است که در خوانش ابتدایی دست‌گیر مخاطب می‌شود. فضایی که با تمام نواقص روایت، خود را نشان می‌دهد و فریاد دارد که تأویل پذیرم اما متأسفانه با آن که اصالت دارد روایتش چنان بیمار است که خواننده را در داوری خود به تردید می‌برد. روایتی آکنده از ابهام‌های جورواجور که هم نتیجه‌ی ضعف زبان است و هم حاصل کنایاتی نیم‌بند و گاهی غریب و دور از ذهن و گسیختگی روایت که ظاهراً نتیجه‌ی حذف‌های نابجاست. بهتر آن است که این روایت بیمار را بشکافیم تا شاید راهی برای درمانش بیابیم که اگر ضعف‌های روایت شناخته شود درمانش آسان است. ناگزیریم از بررسی جزء به جزء عناصر زبانی و صنایع به کار گرفته شده در آن:
نخستین مورد در فعل مصراع اول است:
زاده می‌شدم
زمان این فعل حال و آینده است که با ساختار مجهولیش می‌توانست یک عادت شکنی و آشنایی زدایی بی‌نظیر را در بر داشته باشد اما با ظهور دو فعل «افتادم» و «بود» در مصراع‌های پنجم و ششم آنچه رشته شده پنبه می‌شود.
مورد دیگر حذف است حذف‌هایی که ظاهراً به قرینه‌ی لفظی است اما به گونه‌ای است که خواننده را سر در گم می‌کند و با یک تردید درگیر می‌کند که آیا حذف صورت گرفته است یا نه؟ بر این گمانم که احتمالاً خودتان هم به این موارد حذف توجه نداشته‌اید. دقت کنید:
متمم «در پیچ و تاب» از ابتدای دو مصراع سوم و چهارم حذف شده است اما چون این حذف عبارتی ترکیبی از یک حرف اضافه و دو اسم معطوف است و دو مصراع سوم و چهارم هم ظاهراً نقصی ندارند جز گنگی و ابهام، این نوع حذف در این همه پیچیدگی گم می‌شود.
حال بپردازیم به ابهام حاصل از تصویرهایی که چندان عینی نیستند:
در پیچ تاب نسوج بلورین، آواز سرد و سلول‌های هم‌بند زمین، این پیچیدگی‌های حاصل از این پیچ و تاب‌ها آن قدر پیچیده است که خواننده نمی‌تواند تصوری از آن‌ها داشته باشد.
مورد دیگر کنایات گنگ است: سلول‌های هم‌بند زمین، پیراهن سرخی که لمس گل‌هایش تاوانی ناشناخته دارد و اولین هجای بیداری که نفهمیدم «بی»، همان اولین هجا، برای چه مفهومی فریاد کشیده می‌شود؟ و در پایان هم دوباره فعل ماضی ساده‌ی «می‌شد» که با ساختاری که افعال مضارع می‌توانستند بسازند مغایرت دارد.
این‌ها همه، روایت را نامفهوم کرده‌اند. ببینید روایت شما باید به گونه‌ای باشد که اگر به یک نقاش ارائه شود باید بتواند آن را بر بوم پیاده کند.

  • محمد مستقیمی، راهی
۲۴
مرداد

شعر یا مقاله‌ی ادبی


عنوان شعر اول : پیامبران انسانیت
زمانیکه هفتادو ودو تن مبعوث شدند به انسانیت و آزادی

فوج فوج خلایق رو به دریای جهالت پیشی گرفتند...

افلا تعقلون؟؟؟


آن زمان که قطره قطره رستگاری، واژه میشد و از نای جانشان برمیخاست

آن دریای جهالت چه خصمانه نادیده میگرفتند نوری را که به روح نابینایشان میتابید

تاریخ روح محکمی میخواهد تا بتواند از عظمت شرافتی سخن بگوید که مذبوح ضلالت شد


آن روز یک واقعه بود ولی اکنون یک جهان است

کل ارض کرب و بلاست و لشکریان یزید مست از جام ابوجهل شیطان یکه تازی میکنند
درمیدانی که نفرت چرک بر چشمانشان آورده و راه درست را نمیبینند
مانیزدر گودال غفلت و طمع دست و پا میزنیم و به خیالمان با یکی دوجمله " ادرکنی ،مرا دریاب" حق را ادا کرده ایم.

غافل از اینکه با لبانی که گناه را بوسیده ست و از سر مستی و پلشتی ای که خوره روحمان شده فریادش میزنیم . . .


از لبان او که عطش وفا و مردی دارند

یزید وار میگذریم

و به گمانمان ست که منتظریم!

تاریخ ازما چه خواهد گفت؟!

افلا تعقلون؟

سمانه آقائی

نقد این شعر از : محمد مستقیمی (راهی)


این متن را بهتر است مقاله یا بیانیه بنامیم زیرا نه از نظر چیستی شعر است و نه از نظر چونی. مجموعه‌ای از اطلاعات است که گزارش شده‌ شاید گمان می‌کنید چون در بردارنده تلمیحاتی چند و اطلاعات فرامتنی را طالب است در نتیجه از حیطه‌ی بیانیه فراتر می‌رود در حالی که چنین نیست این ویژگی تنها آن را از مقوله‌ی یک گزارش ساده‌ی خبری خارج می‌کند تا آن جا که اگر بخواهیم امتیازی برایش قائل شویم می‌توانیم مقاله‌ی علمیش بنامیم.
شعر، هم از دیدگاه روایت و هم از دیدگاه ماهیت با تمام متون ادبی و غیر ادبی تفاوت دارد. درست است که شعر با گفتار به روایت درمی‌آید اما یک روایت ساده نیست بلکه روایت از یک آفرینش هنری است و همچنین نباید فراموش شود که این تعریف، روایت شعر و داستان را در بر می‌گیرد و لازم است تفاوت این دو روایت را هم بشناسیم.
روایت داستان مثل روایت یک فیلم سینمایی است و روایت شعر مثل روایت یک فرم یا چند فرم عکس است تلگرافی و فشرده، گزینشی و مختصر به گونه‌ای که پدیده‌های فضای چهاربعدی شکل گرفته در مخیله‌ی شاعر را به اجرا می‌کشاند درست مثل تماشای صحنه‌ای از یک تئاتر برای خواننده‌ یا شنونده‌ی آن.
دیگر تفاوت یک متن ساده‌ی خبری یا علمی با شعر در ماهیت آن است. شعر یک گزارش آگاهی و اطلاعاتی نیست. پیام ندارد. اندیشه ارائه نمی‌دهد. تنها گزارشی اجرایی از یک آفرینش بشری است که از نوع آفرینش خداوندی است و تنها اندیشیدن می‌آموزد نه اندیشه و این تفاوت اصلی یک متن هنری با یک متن خبری و علمی است.
بهتر است متن خود را مقاله‌ی ادبی بنامید و اگر دوست دارید شعر بسرایید ماهیت و ساختار شعر را بیاموزید.

  • محمد مستقیمی، راهی
۲۴
مرداد

ضعف تألیف


عنوان شعر اول : دوراهی
سردرگمم بینِ دوراهـی های اجبــاری
توی خودم فریاد خوردن...آبـروداری
این دوستان و زخم های واقعا کاری!
سردرگمم از حجمِ این امّید واهی

با من جنونِ مُستند ، با من زمستان بود
سرگیجه های ناشی از مستیِ باران بود!
یک عمر غم روی غم و یک ذره ایمان بود
من همچنـان سردرگمـم ، توی دوراهی!

قسمت بر این شد وارثِ افسوس باشم تا...
در خواب و بیداری فقط کابوس باشم تا...
خشکیده از کبریتِ هر جاسوس باشم تا...
این شور بختی باعث و بانی ندارد!

من همچنان درگیــرِ حـلِ این معمــاهـا
من همچنان آن کودکِ دیوانـه ی تنهــا!
دلـگیـــر از بیمـــاریِ جـمعــیِ آدمـــهـا
این قصه هم انگار پایانی ندارد...

عنوان شعر دوم : پیدایش
وقتی که قطعه قطعه فرو میریخت
تصویر های مبهم من از تـو
با هر شکست، چهره ی رنجورم
از هر چه آینـه ست مکدّر بـود

شعله کشیدی و منِ در گوگرد
آم‍ـاده ی جوانـه زدن میشـد
با انفجـارِ مــن، همـه ی دنیــا
تا چند هفتـه داغ و منـور بود

دیگـر گذشتـه دوره ی پیدایـش
حالا فقـط سه مـاهِ زمستانی
از سالـهای زندگیـَم باقی ست
از سالـهای حسـرتِ نامحدود

باری گران کشید و کمر خم کرد-
-لب های خط خطی شده و گیجم
در زیر خنده های دروغی که
تنهـا بـرای شـادیِ مــادر بـود!

دنیـا خلاصه ی تو شـد و در مـن
حال و هوای خوابِ زمستانی ست
آجر به آجـرم زده یـــخ.. امــا
روزی بهــار پشت همین در بود!

عنوان شعر سوم : پادگان
هنوز در سرِ من سوت میکشد منطق
به خط نمی شود انگــار
پادگانِ تنم!
نخواستم که به مافوق سر تکان بدهم
نخواستم و به اجبار...
صاف شد دهنم!!

و ریسک کردم و گفتم:
که عاشقت شده ام
ببین دوباره عرق کرده دست های قمار!
ببین دوباره ب،ب،بــِ
به لکنت افتادم!
دوباره زندگیـَم شد شکست های قمار...

میانِ سکته زمان پرت می کند من را
به حصرِ دامن تو! انقلاب مخمل و خون!
به هرچه زنده نماندن
به هرچه کشته شدن
درون حالتی از نیمِ دیگرِ مجنون!

میانِ این همه فن/آوریِ ریز و درشت
هنوز می شود انگار مهره ماری داشت!
زنی
به هیبتِ کبرا و نیشِ مثلِ عسل!
و مردِ شعبده بازی
که پافشاری داشت. در آخرین اجرا
تن به نیش هم بدهد!
در آخرین اجرا مرد گور خود را کند!
در آخرین اجرا مرد گور خود را کند!

 

مهدی غفوری

 

نقد این شعر از : محمد مستقیمی (راهی)


عنوان شعر اول: دوراهی

سردرگمم بینِ دوراهی‌های اجباری
توی خودم فریاد خوردن...آبروداری
این دوستان و زخم‌های واقعاً کاری!
سردرگمم از حجمِ این امّید واهی

با من جنونِ مُستند ، با من زمستان بود
سرگیجه‌های ناشی از مستیِ باران بود!
یک عمر غم روی غم و یک ذره ایمان بود
من همچنان سردرگمم ، توی دوراهی!

قسمت بر این شد وارثِ افسوس باشم تا...
در خواب و بیداری فقط کابوس باشم تا...
خشکیده از کبریتِ هر جاسوس باشم تا...
این شور بختی باعث و بانی ندارد!

من همچنان درگیرِ حلِ این معماها
من همچنان آن کودکِ دیوانه‌ی تنها!
دلگیر از بیماریِ جـمعـیِ آدم‌هـا
این قصه هم انگار پایانی ندارد...

نقد:
ابتدا اشاره کنم به تصرفاتی که در قالب‌های شعر دارید که آن را می‌پسندم به شرطی که تنها به منظور یک نوآوری هدفمند باشد نه صرفاً برای تفنن. برای مثال: این شعر مسمطی مربع با بند برگردانی که وزن آن یک هجا از وزن اصلی کم‌تر است یا تصرفی که در جایگاه قافیه در شعر دوم دارید.
و امّا در ساختار شعرهای شما - جمع بستن به دلیل غلبه‌ی این خصیصه است – باید بگویم که گاهی واقعه‌گویی است – در شعر اول- که در گذشته «مکتب وقوع» نامیده شده و در اصطلاح نوین باید آن را اتفاق شعر در فضای احساس بنامم گرچه هر از گاهی در جزئیات تصاویر، فضای خیال شکل می‌گیرد ولی نپذیرفتنی است که اگر قالب غزل بودند شاید با اغماض از آن می‌گذشتم اما در چنین قالب‌هایی که انتظار می‌رود ارتباط عمودی را در فضای خیال طلب می‌کند این پرش‌های جزیی را باید به حساب پرش به ناخودآگاه در لحظاتی گذاشت که خارج از چارچوب هنری است یعنی تصاویر فضای خیال از ابتدا به شکل استعاره شکل نگرفته است بلکه این اتفاق در به کارگیری آرایه‌هایی است که استعداد آفرینش چنین ساختاری در آن‌هاست. از این موارد که بگذریم باید به یک ضعف عمومی که بسامد نسبتاً بالایی دارد و من در مطالعه‌ی شعرهای پیشین شما نیز آن‌ها را مشاهده کردم بپردازم. ضعف تألیف‌هایی که به نظر می‌رسد نتیجه عدم توجه به ساختار زبان فارسی و معانی واژه‌ها و ترکیب‌ها باشد و برخی هم تحمیل اوزان عروضی است و گاهی هم نتیجه‌ی حذف‌های نابجا که لازم می‌دانم به همه‌ی آن‌ها اشاره کنم:
سردرگمم بینِ دوراهی‌های اجباری: «بین دو راهی» کجای دو راهی است؟ این ترکیب معمولاً «بر سر دو راهی» تعبیر می‌شود
توی خودم فریاد خوردن...آبروداری: «فریاد خوردن» همخ از همان نوع «بین دو راهی» است. شاید مخاطب منظور شما را بفهمد ولی تهمت تحمیل وزن را با خود دارد و همچنین است «...» وسط این مصراع حذفی که قرینه‌ای ندارد و قابل حدس نیست چرا که موارد مثبت و منفی را می‌پذیرد.
در بند دوم ظاهراً دو راهی‌ها را می‌شمارید که هیچ کدام دو راهی نیستند: جنون مستند با زمستان، غم با ایمان چگونه می‌توانند دو راهی باشند.
حذف‌های بند سوم هیچ کدام قابل حدس نیستند علاوه بر آن ترکیب «کابوس بودن» و «کبریت جاسوس» نامفهومند.
در بند آخر، «من همچنان آن کودک...»: در واژه‌ی «همچنان»، «آن» وجود دارد و همچنان ترکیب همچون+ آن است و تکرار «آن» پس از «همچنان) حشو است و در ادامه «بیماری جمعی» نامفهوم است چرا که بیماری‌های جمعی بسیارند.

عنوان شعر دوم : پیدایش

وقتی که قطعه قطعه فرو میریخت
تصویرهای مبهم من از تو
با هر شکست، چهره‌ی رنجورم
از هر چه آینـه‌ست مکدّر بـود

شعله کشیدی و منِ در گوگرد
آم‍اده‌ی جوانه زدن می‌شد
با انفجارِ من، همه‌ی دنیا
تا چند هفتـه داغ و منور بود

دیگر گذشتـه دوره‌ی پیدایش
حالا فقط سه مـاهِ زمستانی
از سال‌های زندگیم باقی‌ست
از سال‌های حسرتِ نامحدود

باری گران کشید و کمر خم کرد-
-لب‌های خط خطی شده و گیجم
در زیر خنده‌های دروغی که
تنهـا بـرای شادیِ مادر بـود!

دنیا خلاصه‌ی تو شد و در من
حال و هوای خوابِ زمستانی‌ست
آجر به آجرم زده یخ.. اما
روزی بهار پشت همین در بود!

نقد:
در بند دوم ترکیب « منِ در گوگرد» چگونه «منی» است؟ اگر منظور «من‌ آماده‌ی انفجار» است که همین هم هست تصور آلودگی یک انسان در گوگرد خیلی دور از ذهن است علاوه بر آن «جوانه زدن» این «من» دوباره مخاطب را سر در گم می‌کند. «دنیای داغ و منور» هم در سیاق معنایی دچار پارادوکس است چرا که داغی منفی گرفته شده و منور بودن هم باید منفی باشد که نتوانسته‌اید بار مثبت این واژه را دگرگون کنید.
در بند چهارم «بار گران کشیدن و کمر خم کردن» برای لب‌های خط خطی غیر قابل تصور است مگر معنای کنایی این عبارات را به لب‌ها نسبت دهیم که بهتر بود ظاهر تصویر هم ممکن می‌نمود.
در بند پایانی هم «آجر به آجر» یک انسان از همان مورد قبلی است که باید معنای کنایی عبارت را در نظر بگیرم که بهتر است ظاهر و واقعیت کنایات هم با عناصری که بدان منسوب می‌شوند مناسبت داشته باشند.
این شعر اگر ضعف تألیف‌هایش بر طرف شود شعر خوبی است زیرا فضای استعاری در آن بخوبی شکل گرفته و تأویل‌پذیر است.

عنوان شعر سوم : پادگان

هنوز در سرِ من سوت می‌کشد منطق
به خط نمی‌شود انگــار
پادگانِ تنم!
نخواستم که به مافوق سر تکان بدهم
نخواستم و به اجبار...
صاف شد دهنم!!

و ریسک کردم و گفتم:
که عاشقت شده‌ام
ببین دوباره عرق کرده دست‌های قمار!
ببین دوباره ب،ب،بــِ
به لکنت افتادم!
دوباره زندگیم شد شکست‌های قمار...

میانِ سکته زمان پرت می‌کند من را
به حصرِ دامن تو! انقلاب مخمل و خون!
به هرچه زنده نماندن
به هرچه کشته شدن
درون حالتی از نیمِ دیگرِ مجنون!

میانِ این همه فن‌آوریِ ریز و درشت
هنوز می‌شود انگار مهره ماری داشت!
زنی
به هیبتِ کبرا و نیشِ مثلِ عسل!
و مردِ شعبده بازی
که پافشاری داشت. در آخرین اجرا
تن به نیش هم بدهد!
در آخرین اجرا مرد گور خود را کند!
در آخرین اجرا مرد گور خود را کند!

نقد:
این چارپاره که در تقطیع آن هم ذوق به خرج داده‌اید و کاملاً بجا هم هست امّا ویژگی چارپاره را ندارد و بیشتر تصویرهای پراکنده‌اش آن را به قالب غزل نزدیک می‌کند. در غزل کمترین انتظار ما این است که هر بیت دست کم برای خودش یک شعر کوتاه مستقل باشد که البته اگر ارتباط عمودی هم برقرار شود فبهاالمراد. از این جهت می توانیم این شعر را غزلی بنامیم با وزنی بلند و دوری که تنها توجیهی بیش نیست زیرا وزن بیش از حد بلند می‌شود به هر حال هر بند این چارپاره برای خود سازی جدا می‌نوازد از این ضعف که بگذریم ضعف تألیف‌ها که بیشتر مفهومی هم هستند در آن دیده می‌شود:
در بند اول: «پادگان تن» که با بی‌منطقی به صف نمی‌شود که باز هم همه را باید کنایی بپذیریم مثل موارد اشاره شده و همچنین است کنایه‌ی پیش پا افتاده‌ی «صاف شد دهنم»
در بند دوم: ایهام تناسبی در ترکیب «دست‌های قمار» وجود دارد که احتمالاً توجهی به آن نداشته‌اید که یک معنای آن «دست‌های قمارباز» است و دیگر یک «داو» قمار و چون عرق کرده معنای اول منظور است و با این حساب باید واژه‌ی «قمار» را مجاز آلیت از دست‌های قمارباز بگیریم البته بالعکس.
بند سوم و آخر بسیار زیباست گرچه هر بند اسقلال تصویری و تأویلی دارند ولی همه در فضای خیالند و تأویل‌پذیر و ایراد، همان استقلالشان است.
در مجموع، این شعر هم شعر خوبی می‌شود با برطرف شدن ضعف‌هایی که اشاره شد.

  • محمد مستقیمی، راهی
۲۴
مرداد

گزارش


عنوان شعر اول : آواز
آواز تو
پشت میله ها
موسیقی پایان این سریال است
پرنده وقتی در قفس می افتد
تمام می شود.


عنوان شعر دوم : زود یا دیر
کمی دیر
اما خیلی زود
شاعر شدم
کمی زود
اما خیلی دیر
عاشق شدم
نقطه ی اتصال عشق و شعر
همین حالاست.


عنوان شعر سوم : سکوت
سکوت
چک سفید امضایی است
که با آن همه را می توان خرید
تو را نمی دانم
بارکد چین خوردگی پیشانیت
چیزی نشان نمی دهد.

 

مهدی برگی

 

نقد این شعر از : محمد مستقیمی (راهی)



عنوان شعر اول: آواز

آواز تو
پشت میله‌ها
موسیقی پایان این سریال است
پرنده وقتی در قفس می‌افتد
تمام می‌شود.

نقد:
در بررسی مجموعه‌ی این سه شعر می‌توان یک نظر جمعی ارائه داد و بعد به جرییات پرداخت. در این مجموعه تنها شعر اول و سوم را می‌توان نیمه شعر نامید حال ببینیم چرا؟:
شعر اول خیلی خوب آغاز می‌شود در سه مصراع ایتدایی فضای خیال تا حد تأویل‌پذیری شکل می‌گیرد گرچه سریال را باید حدس بزنیم که در چه مضمونی است. کدام سریال؟ چگونه سریالی؟ شما آن را با صفت اشاره‌ی «آن» معرفه کرده‌اید ولی همچنان نکره مانده است ولی ایراد اصلی شعر در دو مصراع پایانی است که یک جمله‌ی خبری مرکب است که گزارش می‌شود این گزارش مجموعه‌ای از اطلاعات است که ارائه می‌شود اگر این قسمت هم مثل قبل اجرا شده بود شعر بی‌نقصی از آب درمی‌آمد.


عنوان شعر دوم: زود یا دیر

کمی دیر
اما خیلی زود
شاعر شدم
کمی زود
اما خیلی دیر
عاشق شدم
نقطه ی اتصال عشق و شعر
همین حالاست.

نقد:
این متن شعر نیست چرا که همه‌ی آن گزارش است گزارش اطلاعات علاوه بر آن پارادوکس‌هایی در عبارت است که نه تنها مفهومی را القا نمی‌کند بلکه سر درگمی به بار می‌آورد دقت کنید:
کمی دیر
خیلی زود
کمی زود
خیلی دیر
این ترکیبات وصفی پارادوکس‌هایی نامفهومند و این عیب را دو واژه‌ی «کمی» و «خیلی» به وجود آورده‌اند در پایان هم یک گزارش دیگر:
نقطه ی اتصال عشق و شعر
همین حالاست.
شعر یک تابلو نقاشی است که با گفتار روایت می‌شود این روایت باید به گونه‌ای باشد که یک نقاس بتواند آن را به تصویر درآورد حال خود قضاوت کنید . متنتان را به یک نقاش بدهید اگر توانست آن را نقاشی کند شعر است وگرنه باید در روایت خود تجدید نظر کنید


عنوان شعر سوم‌: سکوت

سکوت
چک سفید امضایی است
که با آن همه را می توان خرید
تو را نمی دانم
بارکد چین‌خوردگی پیشانیت
چیزی نشان نمی‌دهد.

نقد:
این شعر برعکس شعر اول ابتدا گزارش می‌شود و بعد در دو مصراع پایانی به تصویر در می‌آید اگر بتوانید چهار مصراع ابتدایی را هم به تصویر بکشید و اصطلاحاً آن‌ها را اجرا کنید شعرتان بی‌نقص می‌شود.
به نظر می‌رسد شکل‌گیری فضای استعاری در مخیله‌ی شما بخوبی اتفاق می‌افتد یعنی اتفاقی برای تولد شعر. باروری خیال شما طبیعی است؛ تولد این نوزاد دچار مشکل است بطوری که زایمان را به سزارینی ناقص می‌کشاند و در نتیجه نوزادی متولد می‌شود با نقص عضوهایی که شاید بشود درمان کرد و توجه داشته باشید تولد ناقص نوزاد شعر نقص روایت آن است که باید طبیعی شود با اشارات صورت گرفته مشکلات روایت خویش را بشناسید و در رفع آن‌ها بکوشید

  • محمد مستقیمی، راهی
۲۴
مرداد

روایت با حواس پنجگانه


عنوان شعر اول : تنهایی
ریه‌های طاقت‌ام از سیگارِ تنهایی
سوراخ سوراخ

بس که تو را پُک زده‌ام
و تو دود شده‌ای

رقص کنان
در هوای من.



عنوان شعر دوم : نجوا
هوای آن احساس خنکی را دارم
که از هُرم نفس‌های تو
بر پوست گردنم
- جایی نزدیک‌تر از رگ -
در تنم می‌دود
که زیر گوشم
مُدام
به نجوا
مرا باز می‌خوانی به آغوش خود

بخوان
بار دیگر مرا بخوان.



عنوان شعر سوم : گَس
موهایم را می‌بافم
سفت می‌بندمشان
که خواب تو را نیاشوبند
چنان که هر روز چرخ می‌زنم در خیالت
و هر شب به شیرینی می‌آیم به خوابت

دستانت را می‌گیرم
سفت می‌بندمشان
با زنجیر گیسوی بافته‌ام
و با خودم تو را می‌کِشم تا رؤیای رسیدن
با تو چرخ می‌زنم در جنون
چرخ… چرخ… چرخ…
دستان‌مان لیز می‌خورد از هم
رها می‌شوی از زنجیر
چون بافه‌ی باز شده‌ی گیسوانم

باز بافه‌ی گیسوانم
چون خواب تو پریشان می‌شود
می‌پری از خواب من
گس می‌کند دهان هر دو ‌مان را
بوسه‌های نگرفته
حرف‌های نگفته…


نرگس افری

 

نقد این شعر از : محمد مستقیمی (راهی)

عنوان شعر اول : تنهایی
ریه‌های طاقت‌ام از سیگارِ تنهایی
سوراخ سوراخ
بس که تو را پُک زده‌ام
و تو دود شده‌ای
رقص کنان
در هوای من.

نقد:
این متن باید از دو جهت مورد بررسی قرار گیرد چرا که ترکیب اضافی موجود در مصراع اول دو بعدی است:
ریه‌های طاقت‌ام از سیگارِ تنهایی
«سیگار تنهایی» که ترکیبی اضافی است می‌تواند دو نوع ترکیب را شامل باشد ابتدا «اضافه اقترانی». اگر این ترکیب را اضافه اقترانی بگیریم «سیگار» واقعی است و سیگاری است که همراه با تنهایی است یعنی سیگاری که در تنهایی دود می‌شود و این برداشت در ادامه‌ی مشکل ایجاد می‌کند چرا که در مصراع سوم به آن خطاب می‌شود با ضمیر «تو» و اگر مرجع ضمیر «تو» همان سیگار دود شونده در تنهایی باشد متن یک گفتگوی ساده با سیگار است که نتوانسته فضایی استعاری خلق کند و توان آن را ندارد که به چیزی جز سیگار در تأویل تعبیر شود و متن تنها یک گلایه است از سیگاری که ریه‌های طاقت شاعر را سوراخ سوراخ کرده است که البته ترکیب ریه‌های طاقت هم اگر ترکیب تخصیصی باشند معنایی و اگر ترکیب تشبیهی باشند معنای دیگری را القا می‌کنند.
حال اگر ترکیب «سیگار تنهایی» را ترکیب اضافه‌ی تشبیهی بگیرم دیگر سیگاری در کار نیست و این تنهایی است که چون سیگار ریه‌های طاقت شاعر را سوراخ سوراخ کرده است این جاست که مرجع ضمیر «تو» می‌تواند دو مورد باشد: یکی همان تنهایی که پک زدن به آن تنها به دلیل این که به سیگار تشبیه شده پذیرفتنی است اما بقیه‌ی متن چه می‌شود: «دود شدن تنهایی» آن هم رقص‌کنان در «هوای من» البته به ایهامی که در واژه‌ی «هوا» وجود دارد توجه داشته باشیم که هم هوای اتاق من است و هم هوا و هوس من یا حال و هوای من اما هیچ اشاره‌ای به این که چگونه این تنهایی را رقص‌کنان دود می‌کنی و از بین می‌بری در متن وجود ندارد پس ناچار باید بپذیریم که این تأویل و تفسیر هم نادرست است.
دیگر این که مرجع ضمیر را انسانی بگیریم که نامش نیامده و این ضمیر جانشین اسمی نیست که پیش و پس از آن آمده باشد و ناچار باید مرجع آن را معشوقی بگیریم که شاعران بنا به عادت یا هر دلیل دیگری او را «تو» خطاب می‌کنند و پذیرفتنی است چرا که تقریباً یک سنت ادبی است. حال بیایید این «تو» را معشوق بگیریم که تنهاییش چون سیگاری ریه‌های ‌طاقت شاعر را سوراخ سوراخ کرده است با این فرض باید پک زدن به این معشوق را درک کنیم که تنها تعبیری که از آن می توان داشت «بوسیدن» است که شاعر این معشوق را با «بوسیدن» دود می‌کند رقص‌کنان در هوا و هوس خودش که پذیرفتنی است و فضای استعاری هم که لازمه شعر بودن است شکل می‌گیرد ولی بیاییم ببینیم کجای این متن ایراد دارد که ذهن خواننده باید با این همه تاب و پیچ و چالش به تأویل و تفسیری ساده برسد. پیداست ایراد در عدم دقت در انتخاب واژه‌ها برای روایت است و بس!
یک اشاره هم داشته باشم به اشتباه رسم‌الخطی که در تایپ شعرتان دارید:
«طاقت‌ام» همزه نمی‌خواهد و نیاز به واج میانی ندارد چرا که انتهای واژه‌ی «طاقت» صامت است و در پذیرفتن پسوند نیازی به واج میانجی ندارد پس بنویسید: «طاقتم»

عنوان شعر دوم : نجوا
هوای آن احساس خنکی را دارم
که از هُرم نفس‌های تو
بر پوست گردنم
- جایی نزدیک‌تر از رگ -
در تنم می‌دود
که زیر گوشم
مُدام
به نجوا
مرا باز می‌خوانی به آغوش خود
بخوان
بار دیگر مرا بخوان.

نقد:
شعر بسیار خوبی است که لازم می‌دانم این برجستگی را بگشایم تا ویژگی‌های آن نمایان شود برای کاربرد شگردهایش برای سرودن‌های پس از این:
شعر با یک پارادوکس در تصویر آغاز می‌شود که حس بساوایی را به خدمت گرفته است شایان ذکر است که با این که در ازتباط شعر گفتار لازمه‌ی تظاهر شعر است اما همین گفتار تنها حس شنوایی را به کار نمی‌گیرد هر پنج حس ما در ایجاد ارتباط با مخاطب به یک اندازه می‌توانند کارساز باشند گرچه شاعران بیشتر از حس شنوایی و بینایی یاری می‌جویند ولی در این جا حس بساوایی است که عامل ارتباط با مخاطب شده و شعر را عینی‌تر کرده است:
خنکای حاصل از هرم نفس که پارادوکس اشاره شده را در بر دارد شاید به ذهن برخی برسد که هرم خنکا ایجاد نمی‌کند اما من چنین اعنقادی ندارم این خنکا، خنکا نیست که حسی است مشابه خنکا در گرمای طاقت‌فرسا که بسیار بجاست و دو مصراع بعد که بار روایت را برای استعاری شدن فضا بر دوش می‌کشد و آن تلمیح عبارتی است که در مصراع چهارم به صورت معترضه نوشته شده است و اشاره دارد به آیه‌ای از قرآن کریم:
وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ وَنَعْلَمُ مَا تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ ﴿۱۶﴾ سوره ۵۰: ق - جزء ۲
(و ما انسان را آفریده‏ ایم و مى‏ دانیم که نفس او چه وسوسه‏ اى به او مى ‏کند و ما از شاهرگ [او] به او نزدیکتریم)
و این مصراع کار قرینه‌ی صارفه را می‌کند در تبدیل فضای توصیفی به فضای استعاری و تصویر را از یک ظاهر اروتیک به فضایی تأویل‌پذیر می برد و شعر را به اوج خود می‌رساند. لازم است یادآوری کنم که قرینه صارفه در استعاری شدن کل فضای توصیفی شعر، بر دوش روایت است که پیچیدگی‌ها و گونه‌های بسیاری دارد که بر خود بایسته می‌دانم برخی از آن‌ها را کشف کنم و نه در کتابی بلکه دست کم در مقاله‌ای ارائه دهم گرچه بر این باورم که این گستره حتی در یک کتاب هم نمی‌گنجد.

عنوان شعر سوم : گَس
موهایم را می‌بافم
سفت می‌بندمشان
که خواب تو را نیاشوبند
چنان که هر روز چرخ می‌زنم در خیالت
و هر شب به شیرینی می‌آیم به خوابت
دستانت را می‌گیرم
سفت می‌بندمشان
با زنجیر گیسوی بافته‌ام
و با خودم تو را می‌کِشم تا رؤیای رسیدن
با تو چرخ می‌زنم در جنون
چرخ… چرخ… چرخ…
دستان‌مان لیز می‌خورد از هم
رها می‌شوی از زنجیر
چون بافه‌ی باز شده‌ی گیسوانم
باز بافه‌ی گیسوانم
چون خواب تو پریشان می‌شود
می‌پری از خواب من
گس می‌کند دهان هر دو ‌مان را
بوسه‌های نگرفته
حرف‌های نگفته…

نقد:
این شعر حال و هوای عجیبی دارد که این اعجاب را نحوه روایت به وجود آورده است. راوی که دانای جزء است و خود درون روایت است تأویل‌پذیری را به شعر می‌بخشد و گستره‌ای تا بی‌نهایت دارد. این «منی» که گیسوهایش را می‌بافد تا... هر کسی و هر چیزی می‌تواند باشد حتی خدا! و ایجاد چنین گستره‌ای در شعر آن هم در قالب راوی کاری برجسته است. شعر روشن و روان است گرچه بظاهر فضایی اروتیکی را تصویر می‌کند البته با حجب و حیای تمام ولی این تنها فضای تصویر است و عناصر زیادی در شعر هستند که آن را از این آلایش دور می‌کنند با آن که این مجال را به خوانندگانی که ممکن است دوست داشته باشند در همان فضا سیر کنند سلب نمی‌کند.
یک تصرف کوچک را در این شعر ضروری می‌بینم که در حد افزودن یک واژه است. مصراع سوم بهتر است این گونه کامل شود تا مصراع چهارم را بدرستی کامل کند:
که خواب تو را نیاشوبند

  • محمد مستقیمی، راهی
۲۴
مرداد

کنایه


عنوان شعر اول : رستگاری
دلباخته ی پیراهنی در باد بودم،
پیش از طلوع آفتاب
دست هایی مرا چید
قامت رستگاری ام هنوز جوان بود،
دیگر آواز فصل ها را نخواهم شنید
و مرا تنها آنهایی خواهند شناخت که
عمری سر بر دیوار گذاشته اند.

عنوان شعر دوم : دینداران
هرسال با فصل شکوفه های گیلاس
با تو ملاقات تازه ای خواهم داشت،
انتظار، نخستین دین تاریخ
مرا از شانه های صخره ای استوار
ساخته است.

عنوان شعر سوم : مهاجران بی بازگشت
پل های بی رمق
وقتی از آستین بیرون آمدند
چه اندازه آواز خواندیم
و بازو در بازو
دور آتش ماندیم،
می دانستیم
عمرمان کوتاه است،
قرار نبود ما بازگشت دوباره ی مهاجری را ببینیم
تو،
تمام قاعده ها را بر هم زدی.

 

مینا احمدی کهجوق

 

نقد این شعر از : محمد مستقیمی (راهی)

عنوان شعر اول : رستگاری

دلباخته‌ی پیراهنی در باد بودم،
پیش از طلوع آفتاب
دست‌هایی مرا چید
قامت رستگاری‌ام هنوز جوان بود،
دیگر آواز فصل‌ها را نخواهم شنید
و مرا تنها آن‌هایی خواهند شناخت که
عمری سر بر دیوار گذاشته‌اند.

نقد:
روایت بیش از حد شاعرانه‌ی هر سه شعر شما بیش از حد شایان توجه است آنچه که در این روایات بسامد بالایی دارد استفاده شما از کنایات است که تقریباً همه‌ی آن ها ساخته و پرداخته‌ی خود شماست که چون تکراری نیست درک آن بی‌تأمل ممکن نیست و گاهی تأملی ژرف می‌طلبد. این ویژگی باعث می‌شود که در بدو امر، خواننده به این گمان بیفتذ که روایت دچار ابهام‌هایی تصنعی است که شگرد بعضی برای تظاهر، به ژرف‌اندیشی است ولی تأکید می‌کنم که کار شما از این تهمت مبراست اگر ابهامی در کار است حاصل همین کنایات تازه است و اگر ضعفی در کنایات باشد باید به‌آن اشاره شود. حال برای روشن شدن بحث از ابتدای اولین شعر یکی یکی اشاره می‌کنم:
دلباخته‌ی پیراهنی در باد بودم،
دو کنایه در این مصراع تجلی دارد که اولی یعنی «دلباخته» سابقه‌ای طولانی دارد تا حدی که امروز معنای مجازی آن را اغلب مخاطبین معنای حقیقی می‌پندارند و مشکلی با آن ندارند ولی کنایه دوم: «پیراهنی در باد» که تازه‌ی تازه است و داغ داغ انگار همین الآن از تنور درآمده البته پیراهنی در باد شاید در آثار پیشین بارها تکرار شده باشد اما به نظر می‌رسد هر بار و در هر اثر معنایی تازه برای خود در همان متن دارد و این جاست که ابهام آغاز می‌شود: این کنایه از نوع کنایه نشانه است یعنی شما بجای آن که خود پدیده را بیان کنید نشانه‌ی آن را که «در باد بودن» است داده‌اید حال ذهن خواننده درگیر می‌شود که «پیراهن در باد» چه ویژگی‌هایی دارد: پیراهن آویخته از بند رخت در باد است؟ یا پیراهنی بر تن کسی که در باد ایستاده‌است؟ یا پیراهنی بر تن مترسکی در باد که قرینه‌های: «چیدن» و «فصل» و کنایه پایانی «سر بر دیوار» ویژگی پایانی یعنی: «پیراهن مترسک» را تقویت می‌کند یا این که «پیراهن آویخته به درخت» باشد. ببینید چه اندازه ابعاد نشانه‌ی یک کنایه ممکن است در ذهن خواننده گسترش یابد تازه این چند بعد، حاصل تأمل کوتاه من است اگر دقت بیشتری خرج شود معلوم نیست چند بعد پیدا کند و این ویژگی در شعر شما ابهامی ایجاد می‌کند که خواننده را از ابتدا سر در گم می‌کند و ممکن است خیلی سریع همان تهمت ایجاد ابهام تصنعی بر شما روا گردد.
کنایه بعد «دست‌هایی مرا چید» کنایه تازه‌ی دیگری که باید ویژگی دست‌ها چیننده را دریابیم: آیا دست‌های باغبان است؟ یا دست‌های یک عابر کوچه‌باغ؟ یا دست رباینده‌ای؟ یا دست مهمان عزیزی؟ تنها نشانه‌ای و قرینه‌ای که داریم زمان چیده شدن است که «پیش از طلوع آفتاب» است که این قید زمان در شناخت دست‌ها یاری نمی‌کند و صد البته هر کدام از این دست‌ها تأویل و تفسیر شعر را دیگرگون می‌کنند و کنایه‌ی بعدی هم کمک چندانی نمی‌کند چون به نظر می‌رسد که قرینه‌ای برای این میوه‌ی چیده شده است دقت کنید:
قامت رستگاری‌ام هنوز جوان بود،
این ویژگی آن چیزی است که چیده شده که چیدنی، میوه است و میوه‌ای که قامت رستگاریش جوان باشد میوه‌ی کال است و تنها کمکی که ممکن است برای شناخت «دست» داشته باشد این است که: دست، دستی عجول و شهوانی است که نمی‌تواند شکیبا باشد تا میوه برسد و کال می‌چیند کمک دیگری نمی‌کند کنایه بعدی هم که: «نشنیدن آواز فصل‌هاست» نشانه‌ای برای میوه است که همان معنای چیده شدن است که به نوعی دیگر همراه با حسرتی از چیده شدن میوه را معرفی می‌کند و آخرین کنایه: «افرادی که سر بر دیوار گذاشته‌اند» که باز هم میوه را معرفی می‌کند کدام فرد؟ عاشقان سینه‌چاک کام یافته؟ یا حسرت‌خورندگان ناکام؟
ببینید ذهن خواننده با درصد بالایی، درگیر چزییات روایت است که اگر ذهنی پویا نباشد در ارتباط ابتدایی شعر یعنی درک تصاویر فضای خیال شاعر دچار مشکل می‌شود. درک کنایه‌های تازه آسان نیست و اگر ذهنی را هم درگیر کند ممکن لذتی را نصیب صاحب خویش کند که البته این لذت هم از نوع لذت هنری نیست که از نوع لذت «حل مسأله یا چیستان» است که این لذت و این چالش ذهن مخاطب را از فضای استعاری خیال شاعر که اصل است و قرار است لذتی هنری نصیب او کند دور می‌سازد و این با رسالت هنر مغایر است.
شعر شما در اوج است اگر خواننده‌ای بتواند این مشکلات را حل کند و من نتوانستم همه را برطرف کنم پس وای به حال خواننده‌ی مبتدی!
نکته‌ی دیگری در شعر شما هست که لازم می‌دانم اشاره کنم و آن نام و عنوان شعر است گرچه به نظر می‌رسد «رستگاری» نشسته بر پیشانی شعر همان «رستگاری» داخل متن است ولی همان نیست چرا که رستگاری در ابتدا و در عنوان شعر ذهن خواننده را به معنای رایج و مألوف ذهن، هدایت می‌کند در حالی که در متن، «رستگاری» به معنای «چیده شدن» است و این ناهماهنگی مشکل دیگری با خود دارد. بهتر آن که اگر اصرار دارید نامی برای شعرتان انتخاب کنید از اسامی ذات استفاده کنید نه از اسامی معنا!

عنوان شعر دوم : دینداران

هرسال با فصل شکوفه‌های گیلاس
با تو ملاقات تازه‌ای خواهم داشت،
انتظار، نخستین دین تاریخ
مرا از شانه‌های صخره‌ای استوار
ساخته است.

نقد:
این شعر هم بسیار قوی است و از آن جا که کنایه‌ی کمتری دارد که شاید به سبب کوتاهتر بودن است مشکلاتش هم کمتر است و البته کنایه‌هایش هم روشن‌تر است:
هرسال با فصل شکوفه‌های گیلاس
کنایه‌ای از نوع نشانه: فصلی که شکوفه‌های گیلاس در آن است ویژگی شکوفه‌های گیلاس اطلاعات فرامتنی می‌خواهد که به نظر می‌رسد تنها یک ویژگی مدّ نظر شاعر است که آن هم ویژگی شکوفه‌ها نیست ویژگی میوه گیلاس است که اغلب این میوه، جفت جفت است ببینید اطلاعات فرامتنی خواننده ممکن چه دگرگونی‌هایی در تأویل ایجاد کند و کنایه دوم و آخرین کنایه، نشانی شانه‌هاست که صخره‌ای است و این کنایه شفاف است گرچه نیاز نبود ویژگی این نشانی بیان شود که شده است «استواری». ببینید آن جا که نباید! قرینه‌ها را تا حد راهنمایی کامل اضافه می‌کنید و آن جا که باید! هیچ نشانه‌ای و قرینه‌ای در کار نیست.
ضعف‌های این شعر یکی بدلی است که برای انتظار آورده‌اید که نیازی به آن نیست و من گمان می‌کنم برای این است که باز هم عنوان نابجای شعر شما توجیه شود:
انتظار، نخستین دین تاریخ
«نخستین دین تاریخ» از نظر دستوری بدل است برای انتظار بدلی که معرف است و نیازی به تعریف نیست مگر این که حضور عنوان، اسم معنای پیشانی شعر را توجیه کند که خود کلیدواژه‌ایست ویران کننده!

عنوان شعر سوم : مهاجران بی بازگشت

پل‌های بی‌رمق
وقتی از آستین بیرون آمدند
چه اندازه آواز خواندیم
و بازو در بازو
دور آتش ماندیم،
می‌دانستیم
عمرمان کوتاه است،
قرار نبود ما بازگشت دوباره‌ی مهاجری را ببینیم
تو،
تمام قاعده‌ها را بر هم زدی.

نقد:
این شعر هم دو کنایه بیشتر ندارد و یک استعاره که به همان اندازه مشکل درکش کمتر است و شعر خوبی است.
پل‌های بی‌رمق
استعاره‌ای که قرینه‌ی صارفه‌ی آن در کنایه‌ایست که در مصراع بعدی است
وقتی از آستین بیرون آمدند
چه چیز از آستین بیرون‌می‌آید؟ دست پس پل‌های بی‌رمق معرفی می‌شوند و از آن جا که پل هستند استعاره‌اند و کنایه‌ی از آستین بیرون آمدن کنایه‌ای آشناست که خواننده مشکلی با آن ندارد البته استعاره‌ی «پل» هم تازگی ندارد این است که شما در روایت این شعر آن اندازه، نوآوری که در دو شعر پیشین داشتید ندارید و زبان شما مألوف‌تر است برای خواننده و کنایه دیگر که باز هم روشن و آشناست:
و بازو در بازو
دور آتش ماندیم،
که کنایه از رقصیدن است.
این شعر هم عنوان دارد ولی با این تفاوت که عنوان عنصری از خود روایت است گرچه صفت است و ظاهراّ اسم معنا ولی از آن جا که صفت جانشین اسم است و مصداق عینی دارد لطمه‌ای به فضای استعاری شعر نمی‌زند.
در مجموع اشعار شما بسیار خوب و درخور توجهی خاص است اما در کاربرد کنایات و قرینه‌های آن‌ها بیشتر دقت کنید اصراف نکنید و روشن‌تر کنایه بسازید.

  • محمد مستقیمی، راهی
۲۴
مرداد

تصاویر ناملموس


سبزی مصادف شدنت را با
ما شدنمان
ریختیم روی تمام آینه‌ها، بین خودمان
توی ماهیچه‌ٔ فکرمان گُل انداختی
تا سرخیِ سیلی را مقر نیاییم
ما
شقایق‌هایی
که برای بوییدن مادرمان
پا درآوردیم.

 

زیبا زیلایی

 

نقد این شعر از : محمد مستقیمی (راهی)

رفتارهای شایان توجهی در شعر شما وجود دارد که با تمام ایرادهایش باید حلاجی شود چرا که نکاتی در آن هاست بسیار آموزشی.
قبل از هر چیز بهتر است به ایرادهای تقطیع اشاره کنم که از آن موارد نیست. به نظر می‌رسد که شما برای تقطیع خود معیاری ندارید مثلاً بین حرف اضافه و متمم فاصله می‌اندازید چرا نمی‌دانم:
سبزی مصادف شدنت را با
ما شدنمان
یا آنجا که باید تقطیع کنید نمی‌کنید:
ریختیم روی تمام آینه‌ها
بین خودمان
معیار اصلی تقطیع درنگ‌های بجاست مگر این که نیتی بلاغی در آن باشد مانند تأکید.
از این مورد که بگذریم باید به تصویرهای شما بپردازیم تصویرهایی که عینیت ندارند و به نظر می‌رسد دلیلش حاصل یرخورد شما با یک گونه‌ی زبانی است توجه کنید:
سبزی مصادف شدنت را با ما شدنمان ریختیم روی تمام آیینه‌ها
این سبزی، رنگ نیست بلکه احساس حاصل از یک رنگ است و یک ابهام در کلام که: آیا سبزی مصادف شدن را با سبزی ما شدنمان ریختیم یا نه؟ در قسمت دوم سبزی وجود ندارد این ابهام حاصل حذف نابجاست چون اگر حذف نباشد دو احساس متفاوت است که احساس اول با رنگ بیان شده ولی احساس دوم که احساس «ماشدن» است رنگی ندارد و این ناهمگنی اجازه نمی‌دهد آمیزش این دو احساس صورت بگیرد تا بتوانند همراه روی آیینه‌ها ریخته شوند علاوه بر آن اگر رنگی حتی سبز روی آیینه‌ها ریخته شود آن‌ها دیگر خاصیت آیینگی ندارند. ببینید با این تصاویر ناهمگن چه کرده‌اید؟ خواننده شما سر در گم است چه اتفاقی دارد می‌افتد آیا این رفتار با آیینه‌ها خوب است؟ بد است؟ چه می‌خواهد بکند؟ و بعد بلافاصله می‌گویید:
توی ماهیچه‌ی فکرمان گل انداختی
اگر مخاطب فعل «انداختی» همان مخاطبی است که «ما» شده است چگون توانسته گل بیندازد تازه آن هم توی «ماهیچه‌ی فکرمان» که یکی از دو «مان» خودش است ببینید مخاطب شما چقدر باید شاعرتر از شما باشد تا بتواند این تصویرهای ناقص را بازسرایی کند و اگر چنین کند به خطا رفته است بازسرایی حاصل از تأویل شعر باید در فضای واژگانی شعر باشد نه بیشتر و نه کمتر درست در درون متن نه این که بیاید ابتدا فکر را ماهیچه‌دار کند و بعد گل انداختن را به گل انداختن ماهیچه‌های «لپ» برابر نهد تا بتواند سرخ شدن را از آن به تصویر بکشد تازه می‌ماند که فکر گل انداخته و سرخ شده چگونه است؟ این‌ها در متن شما نیست و رفتار چنین مخاطبی اگر هم باشد نادرست است چرا که خود شعری دیگر سروده است علاوه بر آن وقتی نوع سرخی را در مصراع بعد روشن می‌کنید که از نوع سیلی است و مفاد مقر آمدن در آن نیست سر در گمی چند برابر می‌شود و هنوز از این بلاتکلیفی رها نشده؛ بی هیچ عامل تداعی برای پرش به فضایی دیگر پرتاب می‌شود:
ما
شقایق‌هایی
که برای بوییدن مادرمان
پا درآوردیم
شقایق‌هایی را باید بدل «ما» بگیریم یا این که رابطه‌ی جمله را محذوف به حساب آوریم تا عبارت درست بنماید: ما شقایق‌هایی هستیم
یا همان بدل: ما، شقایق‌هایی، که برای...
این فضا خارج از فضای پیشین است و تنها «سرخی» را باید عامل تداعی برای «شقایق» بگیریم که چندان قدرتمند نیست البته واژه «گل» در ترکیب گل انداختی هم وجود دارد که کنایه است و در آن «گل» چندان به ذهن متبادر نمی‌شود که به شقایق تداعی داشته باشد..
اگر این ایرادها برطرف شود شعر خوبی خواهد شد چرا چنین تعبیر می‌کنم برای این که ماهیت اصلی فضایی که در خیال شما شکل گرفته «شعر» است و ایرادها همه در روایت آن است که این قسمت مهارت است نه هنر و با تمرین و نقدپذیری کسب می‌شود.

  • محمد مستقیمی، راهی
۲۴
مرداد

فضای استعاری


من خال کبوتر می‌خواستم
دستی بر کمرم، بی‌رحم
طرح شتر مرغ می‌کوبد.

 

زیبا زیلایی

 

نقد این شعر از : محمد مستقیمی (راهی)

شعری که از نظر ماهیت هیچ نقصی ندارد و حتی مشکلی هم در روایت آن نیست بهتر آن است که با یک حدس فضای احساس شاعر را پیش فرض قرار دهیم و شکل‌گیری این فضای استعاری محکم را بررسی کنیم تا هم شاعر و هم دیگر هنرجویان ساختار و ماهیت یک شعر خوب را و عمل‌کرد ذهن و خیال شاعر را دریابند شاید با شناخت آن بتوانند آسیب‌ها و آفت‌ها را شناسایی کنند تا دچارشان نشوند.
قبل از هر چیز اشاره کنم که فضای استعاری تصویر شده، شاید خیلی شاعرانه نباشد گرچه به گمان من شاعرانگی هم در آن کم نیست و اگر چنین احساسی دست می‌دهد قضاوت در موارد تصویر خال‌کوبی است که خود به خطا رفتن است.
برای بررسی فضای استعاری بهتر است آن فضای واقعی که احساس شاعر را برانگیخته است؛ حدس بزنیم از این جهت می‌گویم حدس بزنیم چون تشخیص درست آن فضا تقریباً ناممکن است و این فضای حدسی حاصل عملکرد معکوس ذهن من مخاطب است چرا که ذهن شاعر از فضای واقعی به یک احساس برانگیخته می‌شود و در برابر این احساس فضایی خیالی تصور می‌کند و آن را روایت می‌کند ولی ذهن من خواننده درست برعکس عمل می‌کند. من با فضای خیال شاعر روبرو هستم و از این فضا احساسی در من برانگیخته می‌شود که با روحیات و ذهنیات و خیلی چیزهای دیگر در من ارتباط دارد و چه بسا با فضای احساس شاعر مغایرت هم داشته باشد چرا که تأویل و تصویر از آن من است.
حدس من این است که فضای واقعی برانگیزاننده احساس شاعر فضای اجتماعی ریاکارانه است که او را به اجبار وادار به چیزی می‌کند که نمی‌خواهد و این احساس را به فضای استعاری خال‌کوبی می‌برد و چه انتخاب بجا و درستی است و این همان کشف درست شاعرانه است که به گمان من انفجاری است. شاعر می‌خواسته کبوتر باشد ولی دستی بی‌رحم او را شترمرغ کرده که هر وقت بگویند: بپر! می‌گوید: من شترم و هر وقت می‌گویند: بار ببر می‌گوید: من مرغم. و این فضا چگونه بهتر از یک فضای خال‌کوبی، در فضایی دیگر می‌توانست عینیت پیدا کند .
البته یک ایراد کوچولو در روایت است که اگر نبود خیلی بهتر بود: واژه‌«بی‌رخم» که به گونه‌ای در عبارت آمده که هم کار قید «بی‌رحمانه» را می‌کند و هم می‌تواند صفتی برای «دست» باشد لطمه‌ای کوچک به روایت می‌زند همان لطمه‌ای که صفات و قیود زبان همیشه با روایت می‌کنند اگر شاعر این »بی‌رحمی» را هم با یک رفتار برای دست روایت می‌کرد عینی‌تر می‌شد تا این که با قضاوت بیان کند البته اگر راوی دانای کل بود این ایراد غیر قابل گذشت بود ولی در این روایت راوی درون روایت است و قضاوتش پذیرفتنی است.

  • محمد مستقیمی، راهی
۲۴
مرداد

شعاری در فضای احساس


به ارزانی شهوت
میان بوسه‌های دخترانه‌ام
به آزادی دست‌هایم
که دستبند طلا پوشیده‌‌اند
به شباهت خانهٔ بخت
با خانه‌ من، در خیابان بهشت
قسم می‌خورم
برای ماندن،
تنها
لنگی از کفش‌ شیشه‌ای‌‌ دارم.

 

زیبا زیلایی

 

نقد این شعر از : محمد مستقیمی (راهی)

این متن شاعرانه است اما شعر نیست احساسی در شاعر برانگیخته شده ولی شاعر به جای آن که با وجه شبه احساس خود، فضایی متفاوت با فضای برانگیزاننده‌ی احساس تصور کند و آن را روایت کند همان فضای برانگیزاننده‌ی احساس خود را که فضایی واقعی است نه مجازی تصویر کرده است با این تفاوت که روایت بشدت شاعرانه است و این نباید من منتقد را بفریبد که روایتی پر از کنایه و تشبیه و حتی استعاره در لفظ متن را به شعر برساند خیر این متن بیان عریان فضای احساس است که همه‌ی خوانندگان اگر در درک تصاویر جزئی مشکلی نداشته باشند به یک پیام می‌رسند و متن تأویل پذیر نیست همه ‌به این پیام می‌رسند که: سوگند می‌خورم می‌مانم البته همین متن هم مشکلاتی دارد که اشاره خواهم کرد: سه سوگند پوچ: ارزانی شهوت میان بوسه‌ها، آزادی دست‌هایی با دستبند طلا که آزادی نیستند و اسارتند و شباهت خانه‌ی بخت با خانه‌ای در خیابان بهشت نه در خود بهشت. سوگند‌هایی که پیداست اداکننده نمی‌خواهد پای‌بند باشد و در پایان هم برای ماندن لنگه کفشی شیشه‌ای دارد که لابد نرفتن است که ابهام در عبارات پایانی که از آن نمی‌توان گذشت.
پیام این متن شعاری احساسی بیش نیست: سوگند می‌خورم که می‌مانم حال بماند چه سوگندی و ماندن آیا ماندن است یا رفتن و این «تک‌پیام» شعار است و با تمام احساسی بودن ماهیت شعری ندارد و تنها نامه‌ای به ظاهر عاشقانه است گرچه رنگ نفرت دارد.
و اما ایرادها:
پوشیدن دستبند که باید گفت دستبند پوشش نیست زینت است که با برداشت کنایی مورد نظر شاعر هم مغایرت دارد چرا که شاعر می‌خواهد اسارت را به ذهن خواننده متبادر کند و این نیت با پوشش سازگار نیست.
قسم می‌خورم: قسم خوردنی نیست یاد کردنی است باید توجه داشته باشیم که سوگند خوردنی است:
فرهنگ فارسی معین: (سَ یا سُ گَ) (اِمر.) 1 - قسم ، اقرار و اعترافی که شخص از روی شرف و ناموس خود می کند و خدا یا بزرگی را شاهد می گیرد. 2 - گوگرد (سوگند خوردن در قدیم خوردن آب آمیخته با گوگرد بوده است . برای تشخیص گناهکار از بی گناه یعنی این که شخص متهم (اما بی گناه ) با خوردن آن اتفاقی برایش نمی افتاد).
و ابهام مصراع آخر:
برای ماندن نیاز به کفش نیست حتی اگر لنگه‌ای باشد و شیشه‌ای هم باشد اگر منظور از «ماندن» «نرفتن» است. بهتر بود می‌گفتند:
برای رفتن
تنها
لنگی از کفش‌ شیشه‌ای‌‌ دارم.
آن وقت ایرادی نداشت چون برای رفتن یک لنگه کفش کافی نیست تازه اگر شیشه‌ای باشد و در همان چند قدم اول بشکند دقیقاً نرفتن را حاصل می‌شود ولی اگر منظور از «ماندن» «رفتن» است که هرگز به این مفهوم نخواهیم رسید.

  • محمد مستقیمی، راهی
۲۴
مرداد

خیال‌بافی


خیال بلندیست بافتن موهای تو
تا کوتاهشان نکنی
دست از سرت بر نمی دارم

علی امیدیان

 

نقد این شعر از : محمد مستقیمی (راهی)

این شعر را از ساختار و ماهیت بررسی می‌کنیم:
عناصر شعر از چند جهت در هم چنگ انداخته‌اند به نحوی که استواری بنیان را تضمین می‌کنند:
1- از نگاه ساختاری کلاسیک پیوند و ارتباط واژگانی که در این شعر پدیده‌ایست و همین ویژگی آن را از ساختار کلاسیک متمایز می‌کند زیرا در نگاه اوّل این گمان شکل می‌گیرد که شاعر با شگردی کلاسیک تناسب‌های واژگانی را رعایت کرده است در گروه‌های
2- بلند، بافتن، مو، کوتاه، دست و سر ولی با قدری تأمل درمی‌یابیم که این‌ها پدیده‌های عینی هستند با این که فضای ترسیمی فضایی خیالی است چون در رفتار پدیده‌ها جاری هستند و این ویژگی آن را از ساختار کلاسیک خارج کرده و ارتقا می‌دهد.
3- صفت «کوتاه و بلند» از جهتی با «مو» پیوند دارند و از جهتی با «خیال»؛ همچنین مصدر «بافتن» که پیوندش با «مو و خیال» است که «خیال‌بافی» ساختار اساسی شعر را بنیان می‌گذارد و همین «خیال‌بافی» است که اکثر واژگان را دو پیوندی می‌کند و همین ویژگی است که زنجیره‌ی ساختار را ناگسستنی می‌سازد.
و ماهیت شعر که فضایی مجازی است از نوع «مجاز کنایی» که صد البته گستره‌ی فضای استعاری را ندارد و اگر ضعفی در این شعر باشد از همین دیدگاه است.
به مصراع پایانی توجه کنید که از بْعد حقیقی و مجازی متن را معنا دار می‌کند اگر عبارت را حقیقی بگیریم تنها بافتن مو را در بر می‌گیرد که در ساختار خیالی بودن تصویر نمی‌گنجد اما اگر مصراع پایانی را کنایه بگیریم به معنای: «تو را رها نمی‌کنم» ساختار مجازی فضای تصویری شعر شکل می‌گیرد و فراموش نشود فضای تصویری، «استعاری» نیست «مجاز کنایی» است و شایان ذکر است که یک شعر بی‌نقص شعری است که در کلیت خود یک فضای استعاری را تصویر کند تا گستره‌ی تأویلش به تعداد مخاطبان باشد.

  • محمد مستقیمی، راهی