هدف از سرودن چیست؟
عنوان شعر اول : شعر سپید ملکه
خواب می بینم که کورسوی نور دست در دست آینه های کاخ می چرخد
ملکه ای در رقص باد می رقصد
و مردی آنطرف در زندان است
آیا هیچگاه نقش نور از شاه بر زندان رسیده است
آیا هیچ عشقی را مرد در زندان چشیده است
پس ناگهان از خواب بیدار می شوم
اینک در زندگی خروشان فواره ای را که در حیاط روشن کرده بودم خاموش می بینم
آیا این خواب و بیداری نشان از دست دادن توست
نمی دانم
کافیست خورشیدی برآید از طلوع مرگ
من مرده باشم و توباشی
آنگاه هر خواب و بیداریم را خواهی خواند
هر لحظه بیماری ام را خواهی گریست
و در حرارت دستانم خواهی خفت
من از برای تو در خواب مرده ام
اینک عروسی باش بر قامت مردانه ام
سپید کن جامه ام را
و می دانم که فقط در این لحظه مرا در کاخ شاهنشاهی خویش راه می دهی
تیمسار از ناباوران سان خواهد دید
سربازان عاشق خواهند شد
و آنگاه آن می شود که نیست
هر چه تو بخواهی آن می شود
این منم و خیال عاشقانه من که سهم خودم را از تو طلب می دارم
سهم شاعرانگی و شعر ناتمامی را که با تو تمام می شود
عنوان شعر دوم : غزل مادر
مادران سرزمین مادری
یک به یک حوری و ماه اند و پری
نازم ار بر لفظ خود بیجا نبود
لفظ مادر شهد فارسی دری
آتش دوزخ به دور از آنکسی
باز می دارد از او آتش سری
با تو اعجاز خدا باور شود
تا تو اعجاز خدا افسونگری
نقش مادر نقش پررنگ وجود
نیست غیرش در جهان بازیگری
همچنان در هر هجا نام تو را
می برم چون نام من را می بری
از محبت های مادر عشق پاک
عشق خود را کرد معصوم و بری
چون پرستار غم فرزندها
کودکش را می کند او بستری
پیشگاه او سر تعظیم دار
پیش پای خاک کویش پادری
شرحه شرحه قلب او از مهر تو
تو مثال قلب او شو پرپری
عنوان شعر سوم : شعر سپید سلام
نجوای زمان را می شنوم
شاید آغاز آیند و روند دستان توست
تیک تاک ساعت دستان تو آمدنت را تیک تاک می کند
در شهر تیک تاکی شنیده نشد
مرد سلام گوی مرد
آونگ زمان در شهر آرزوهای من خاموش می شود
امیر عباس شریف زاده
نقد این شعر از : محمد مستقیمی (راهی)
عنوان شعر اول : شعر سپید ملکه
خواب می بینم که کورسوی نور دست در دست آینه های کاخ می چرخد
ملکه ای در رقص باد می رقصد
و مردی آنطرف در زندان است
آیا هیچگاه نقش نور از شاه بر زندان رسیده است
آیا هیچ عشقی را مرد در زندان چشیده است
پس ناگهان از خواب بیدار می شوم
اینک در زندگی خروشان فواره ای را که در حیاط روشن کرده بودم خاموش می بینم
آیا این خواب و بیداری نشان از دست دادن توست
نمی دانم
کافیست خورشیدی برآید از طلوع مرگ
من مرده باشم و توباشی
آنگاه هر خواب و بیداریم را خواهی خواند
هر لحظه بیماری ام را خواهی گریست
و در حرارت دستانم خواهی خفت
من از برای تو در خواب مرده ام
اینک عروسی باش بر قامت مردانه ام
سپید کن جامه ام را
و می دانم که فقط در این لحظه مرا در کاخ شاهنشاهی خویش راه می دهی
تیمسار از ناباوران سان خواهد دید
سربازان عاشق خواهند شد
و آنگاه آن می شود که نیست
هر چه تو بخواهی آن می شود
این منم و خیال عاشقانه من که سهم خودم را از تو طلب می دارم
سهم شاعرانگی و شعر ناتمامی را که با تو تمام می شود
نقد:
بیایید صادقانه با این متن برخورد جزء به جزء بکنیم تا به نتیجهای پذیرفتنی برسیم:
ظاهراً با عبارت خواب میبینم یک رؤیا روایت میشود یعنی باید بشود. ابتدا میبیند که کورسوی نور دست در دست آیینههای کاخ میچرخد پس کاخی در رؤیاست پر از آیینه که نوری کمسو در بازتاب آنهاست ظاهراً باد در کاخ میرقصد که باید این باد را با رفتاری نسیمگون دید چون رقاص است و ملکهای هم همراه باد در رقص است پس کاخ کاخ پادشاهی است از واژهی ملکه به آن میرسیم ناگهان در عبارت بعد به زندان میرویم و مردی که در آن است که باید بناچار مرد را همان راوی یا شاعر فرض کنیم متن کمکی نمیکند و بعد دو پرسش که معلوم نیست چرا و چیست : آیا هیچگاه نقش نور از شاه بر زندان رسیده است
آیا هیچ عشقی را مرد در زندان چشیده است
نقش نور از شاه به زندان رسیدن یعنی چه؟ چه اتفاقی پرسش میشود و همچنین چشیدن عشق در زندان دو پرسش گنگ و مبهم و ناگهان رؤیا تمام میشود و آنچه پس از این است در بیداری است. فوارهای که روشن بوده و حال خاموش است کنایه از چیست آیا جریان زندگی است که ایستاذه گرچه روشنی و خاموشی هم چندان مناسب فواره نیست و باز پرسشی دیگر که مخاطبی را به متن میکشد:
آیا این خواب و بیداری نشان از دست دادن توست
پرسشی که مثل آن دو پرسش پیشین نامفهوم و نابجاست و اصلاً معلوم نیست برای چه مطرح شده است و بعد آسمان ریسمانهایی از طلوع خورشی از طلوع مرگ و بیماری و مرگ و .... و بعد خفتن مخاطب در حرارت دستان که معلوم نیست چگونه است آیا مخاطب کودکی نوزاد است که حتماً چنین نیست و در خواب مردن و عروس و لباس سپید و دوباره کاخ شاهنشاهی که مخعلوم نیست در رؤیا یا جای دیگری است و سان دیدن تیمسار و شاعرانگی و سهم من از تو ...
دیگر نمیتوانم با متن همراه شوم یک خواب سوررآل یا یک کابوس پراکنده یک بیمار روانی و این همه روایت درهم که نه ساختار شعری دارد نه داستانی و منظور از ردیف کردن این تصاویر ناهمگن ناتمام و گنگ چیست نه دوست عزیز این متن نه تنها شعر نیست بلکه یک متن ادبی هم نیست چون ارتباطش از همان ابتدا با خواننده قطع میشود و نمیتواند با نویسنده همراه شود اگر تصویر در خیال شما شکل گرفته که گمان نکنم چنین باشد همان را با شفافیت روایت کنید و اگر از شعر تعریفی این چنینی براینتان گفتهاند آن را فراموش کنید شاهکارهای ادب پارسی را بخوانید و ببینید آنهایی مؤفقند که روانترین ارتباط را با مخاطب دارند
عنوان شعر دوم : غزل مادر
مادران سرزمین مادری
یک به یک حوری و ماه اند و پری
نازم ار بر لفظ خود بیجا نبود
لفظ مادر شهد فارسی دری
آتش دوزخ به دور از آنکسی
باز می دارد از او آتش سری
با تو اعجاز خدا باور شود
تا تو اعجاز خدا افسونگری
نقش مادر نقش پررنگ وجود
نیست غیرش در جهان بازیگری
همچنان در هر هجا نام تو را
می برم چون نام من را می بری
از محبت های مادر عشق پاک
عشق خود را کرد معصوم و بری
چون پرستار غم فرزندها
کودکش را می کند او بستری
پیشگاه او سر تعظیم دار
پیش پای خاک کویش پادری
شرحه شرحه قلب او از مهر تو
تو مثال قلب او شو پرپری
نقد:
و همین ایراد به این متن که ظاهراً در قالب قصیده است این جا دیگر مشکل وزن و قافیه هم مزید بر علت شده و من خواننده را گیج میکند که اگر بگویم حتی یک مصراع در آن ندیدم که بتوانم به طور قطع بگویم فهمیدم چه میگوید دقت کنید:
اولین بیت که شاید روانترین آنها باشد چه میگوید:
مادران سرزمین مادری
یک به یک حوری و ماه اند و پری
میگوید مادران سرزمین مادری من یک به یک حوری و ماه و پری هستند که نتوانستم بفهمم ماه چه سنخیتی با حور و پری دارد.
بیت بعد را که اصلاً نفهمیدم:
نازم ار بر لفظ خود بیجا نبود
لفظ مادر شهد فارسی دری
اگر بر لفظ خود بنازم که معلوم نیست بر لفظ نازیدن چه صیغهایست و تازه اگر بنازم بیجا نبود مغایرت زمانی افعال را چه کنم و وزن باخته شده در مصراع بعد که اگر وزن هم درست شود معنا درست نمیشود.
و در بیت بعد این گنگی دو چندان میشود:
آتش دوزخ به دور از آنکسی
باز می دارد از او آتش سری
او کیست آتشسری یعنی چه چگونه آتش سری را از او که معلوم نیست مرجع این ضمیر کی و کجاست دور میدارد و ترکیب آتشسری یعنی چه نمیدانم شاید سر آتش گرفته یا نکند سرگرم بودن است که مغایرت دارد با دور داشتن ببینید خواننده را به چه روزی انداختهاید اگر مجبور نبودم نقد کنم خواندن را ادامه نمیدادم بقیه را رها میکنم زیرا در ادامه به زبان اجنه میرسیم خودتان ادامه دهید.
این هم از شعر کلاسیک که مشکلاتی عدیده دارد شما که در شعر سپید که قید و بندی ندارد آسمان و ریسمان به هم بافتهاید معلوم است در شعر کلاسیک با مشکلات خاص خود به چه ورطهای خواهید افتاد.
عنوان شعر سوم : شعر سپید سلام
نجوای زمان را می شنوم
شاید آغاز آیند و روند دستان توست
تیک تاک ساعت دستان تو آمدنت را تیک تاک می کند
در شهر تیک تاکی شنیده نشد
مرد سلام گوی مرد
آونگ زمان در شهر آرزوهای من خاموش می شود
نقد:
متن سوم هم همان مشکل متن اول را دارد تصاویری هم اگر باشد پراکنده است و پرشهایی که هیچ منطق تداعی هم به همراه ندارد.
پیشنهاد میکنم قبل از سرودن مطالعه کنید و خوب هم مطالع کنید و زیباییهای کلام بزرگان را حلاجی کنید به محافل ادبی بروید و نقدها را بشنوید و تأمل کنید گه گاهی هم شعری بسرایید و به نقد بگذارید تکرار میکنم گه گاهی یعنی دو صد چندان که مینویسی مطالعه کن نمی خواهم بگویم که رها کن که رگههایی از استعداد در شما دیده میشود البته تجربهای در این کار ندارید و ابتدای کار شماست پس به توصیهها توجه کن مؤفق خواهعی شد.