آیینه پردازان (ayinepardazan)

شناخت ماهیت و ساختار شعر

آیینه پردازان (ayinepardazan)

شناخت ماهیت و ساختار شعر

بایگانی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

۵۷ مطلب با موضوع «نحوه‌ی روایت» ثبت شده است

۱۴
شهریور

سلسله‌ی تداعی‌ها

 

عنوان شعر اول : تاریخ

 

تاریخ که می خوانم

هوس میکنم

روی مدارهای بسته ی زمین بایستم

روسری ام را محکم تر کنم

وفکر کنم

به انقلابی که در عکس زنان مدفون شده است

به تفنگ هایی که بی اراده به جنگ جهانی دوم راه پیدا کردند

به مردانی که بدون اجازه از همسرانشان

خواب های عجیبی دیده اند ،

فکر کنم

به واژه هایی که از قلم افتاده اند

حتی فکر کنم

به تو

که در آستانه بلوغ یک روز زمستانی

به تاریخ پیوستی.

فکر کنم به تو!

تو

چقدر فکر کرده ای !؟

به زوزه های این صندلی

که مدام توی سرم رژه میروند.

 

عنوان شعر دوم : مرگ

 

و مرگ که شاخ هایش را فرو برده است

در استخوان های این شعر

در گلوی این شهر

و در دوست داشتنت

که سالهاست از دهان افتاده

آیا تا به حال

به مرگ

فکر کرده است.

 

عنوان شعر سوم : به تو فکر میکنم

 

به تو فکر میکنم

وگل های دامنم

گلوله‌هایی می شوند سربی ،

که تنهاییم را به گروگان می گیرند

 

جنگ روی لب هایم نم می کشد ،

و سرباز دشمن

پیراهن سفیدش را

در باد رها میکند .

...

به تو فکر میکنم

وتاریخ ورق می خورد.

 

سکینه نودهی

 

نقد این شعر از : محمد مستقیمی (راهی)

 

عنوان شعر اول : تاریخ

 

تاریخ که می خوانم

هوس میکنم

روی مدارهای بسته ی زمین بایستم

روسری ام را محکم تر کنم

وفکر کنم

به انقلابی که در عکس زنان مدفون شده است

به تفنگ هایی که بی اراده به جنگ جهانی دوم راه پیدا کردند

به مردانی که بدون اجازه از همسرانشان

خواب های عجیبی دیده اند ،

فکر کنم

به واژه هایی که از قلم افتاده اند

حتی فکر کنم

به تو

که در آستانه بلوغ یک روز زمستانی

به تاریخ پیوستی.

فکر کنم به تو!

تو

چقدر فکر کرده ای !؟

به زوزه های این صندلی

که مدام توی سرم رژه میروند.

 

نقد:

این شعر یک ویژگی درخور توجه دارد انگار در هر عبارت و هر بند آن شعری دیگر نهفته است طرح هایی که به گونه‌ای به هم پیوسته‌اند و به عبارت دیگر شعری اپیزودیک است دقت کنید به شعری که در هر عبارت پنهان است:

تاریخ که می خوانم

هوس میکنم

روی مدارهای بسته ی زمین بایستم

ایستادن روی مدارهای بسته خود طرحی است برای یک شعر بلند که در یک عبارت فشرده شده که در این جا به همان عصاره نیاز است.

روسری ام را محکم تر کنم

وفکر کنم

به انقلابی که در عکس زنان مدفون شده است

محکم کردن روسری که تاریخی را در پشت خود دارد و انقلاب مدفون در عکس زنان که باز هم طرح یک شعر بلند است و در این جا نیاز به همان تلمیح کوتاه است.

و به همین ترتیب تفنگ‌های بی‌اراده جنگ جهانی و خواب بی‌اجازه مردان و واژه‌های از قلم افتاده روایت این شعر چند لایه است که در هر بند لایه‌ای باز می‌شود که به ابتدای شعر برمیگرداند خواننده را که باز بخواند و از دریچه‌ی تازه بنگرد و بالاخره این همانی و جایگزینی تو به جای من در پایان که تعلیقی تا بی‌نهایت به شعر می‌بخشد:

تو

چقدر فکر کرده ای !؟

به زوزه های این صندلی

که مدام توی سرم رژه میروند.

 

عنوان شعر دوم : مرگ

 

و مرگ که شاخ هایش را فرو برده است

در استخوان های این شعر

در گلوی این شهر

و در دوست داشتنت

که سالهاست از دهان افتاده

آیا تا به حال

به مرگ

فکر کرده است.

 

نقد:

این شعر یک پرسش ساده است که ظاهراً پیچیده بیان می‌شود:

آیا تا به حال مرگ به مرگ فکر کرده‌است؟ مرگی که همه جا دخالت کرده که چند نمونه‌ی آن ارائه شده است گرچه پرسش خود پر از پرسش است ولی نمی‌توان این متن کوتاه شاعرانه را شعر نامید.

 

عنوان شعر سوم : به تو فکر میکنم

 

به تو فکر میکنم

وگل های دامنم

گلوله‌هایی می شوند سربی ،

که تنهاییم را به گروگان می گیرند

 

جنگ روی لب هایم نم می کشد ،

و سرباز دشمن

پیراهن سفیدش را

در باد رها میکند .

...

به تو فکر میکنم

وتاریخ ورق می خورد.

این شعر به نوعی به شعر اول شباهت دارد که شاید ریشه در همان «فکر می‌کنم» دارد که در هر دو مشترک است و تعلیق پایانی که از همان نوع است البته سلسله‌ی تداعی ها در این شعر درخور توجه است:

گل‌های دامن که گلوله‌های سربی می‌شوند که این گلوله‌ها گروگان‌گیری را تداعی می‌کنند و تنهایی را به گروگان می‌گیرند که تنهایی به گروگان گرفته شده دیگر تنهایی نیست و از گلوله و گروگان به جنگ تداعی می‌شود و جنگ به دشمن و سرباز دشمن به تسلیم با رها کردن پیراهن سفیدش در باد و تکرار تاریخ این سلسله‌ی تداعی‌ها کاملاً در خدمت روایت هستند به گونه‌ای که عوامل تداعی در نگاه اول دیده نمی‌شوند پس تصنع نیستند همان چیزی که در مورد آرایه‌های ادبی هم در متن باید اتفاق بیفتد به نوعی که آرایه‌ها در نگاه اول دیده نشوند و با تأمل جلوه کنند نه این که آنقدر پر رنگ باشند که جز آن‌ها چیزی دیده نشود.

 

  • محمد مستقیمی، راهی
۱۲
شهریور

ملموس و ناملموس

 

عنوان شعر اول : خورشید پشت ابر

ابرها را شسته ام

و به اعتدال آفتاب آویخته ام

دیگر خواب هایم خیس نخواهند شد

افسوس

چشمان درخشان تو

خیسی جای پسرها را لو نمی دهند

رشته رشته گره زده ام

و به خون بافته قالی را

بر روی بند دلم پهن می کنم

بی شک نگاه گرم تو خشکش می کند

اما نمی کنی

قالی آب خورده سنگین می شود

سیاه می شود

بغض های گره خورده

یک یک

باز می شوند

اما

نگاه نمی کنی

و من

دوباره بند دلم پاره می شود

 

مانی نیک روشن

 

نقد این شعر از : محمد مستقیمی (راهی)

 

عنوان شعر اول : خورشید پشت ابر

ابرها را شسته ام

و به اعتدال آفتاب آویخته ام

دیگر خواب هایم خیس نخواهند شد

افسوس

چشمان درخشان تو

خیسی جای پسرها را لو نمی دهند

رشته رشته گره زده ام

و به خون بافته قالی را

بر روی بند دلم پهن می کنم

بی شک نگاه گرم تو خشکش می کند

اما نمی کنی

قالی آب خورده سنگین می شود

سیاه می شود

بغض های گره خورده

یک یک

باز می شوند

اما

نگاه نمی کنی

و من

دوباره بند دلم پاره می شود

 

نقد:

روایت شعر شاید مهم‌ترین عنصر در تولد آن است چرا که ممکن است در مخیله‌ی افراد زیادی شعر شکل بگیرد ولی شاعر آن کسی است که بتواند آن تصویر شکل گرفته را روایت کند البته اشاره کنم که هرچه در مخیله هست هم شعر نیست و ویژگی‌های دیگری هم در ساختار آن تصاویر باید باشد که جای آن نیست. ظاهراً شعر در خیال شاعر اتفاق افتاده است اما در روایت دچار مشکل است توجه کنید:

ابرها را شسته‌ام

و به اعتدال آفتاب آویخته‌ام

دو گزاره گنگ، ابرها را شسته‌ای یعنی با آن‌ها چه کرده‌ای ابرها کثیف بودند آن ها را تمیز کرده‌ای خوب چگونه و چرا و آیا ابر شسته باران دارد یا ندارد. آن را در آفتاب آویخته‌ای یعنی چه شده؟ دیگر ابری نیست. خشک شده. باران ندارد یا در هوای آفتابی اصلاً ابری وجود ندارد آیا تنها و تنها هدف خلق یک پارادوکس است.

دیگر خواب‌هایم خیس نخواهد شد

یعنی چه یعنی شب ادراری نداری یا دیگر محتلم نمی‌شوی و بعد افسوس که چشمان تو این خیسی را لو نمی‌دهند چرا افسوس چرا لو نمی‌دهند و خیلی چراهای دیگر و ناگهان به قالی به خون بافته گریز می‌زنی که روی بند دل پهن کرده‌ای کدام قالی چه نوع قالی که می‌شود روی بند دل تشبیهی پهن کرد و با نگاه خشک می‌شود و قالی که معلوم نیست واقعی است یا مجازی روی بند مجازی خشک نمی‌شود یا می‌شود چرا آب خورده است چرا باد می‌کند و چرا بند دل پاره می‌شود و بعد از پاره شدن تکلیف قالی پهن شده روی آن چه می‌شود؟ بماند که این آسمان ریسمان‌ها ابهام‌هایی که احتمالاً در ذهن شاعر هم گشوده نشده .

لازم است اشاره کنم در عبارت پایانی هم ضعف تألیف دارید دقت کنید:

و من

دوباره بند دلم پاره می شود

ومن دوباره بند دل من پاره می‌شود ببینید «ومن» در این عبارت زاید است.

و اما چرا در ابتدا گفتم که شعر در مخیله‌ی شاعر اتفاق افتاده است اگر روایت این قدر ابهام دارد دلیل آن است که در اولین خوانش فضای استعاری که روایتش دچار اشکال است در ذهن من خواننده شکل گرفت و توانستم ضعف‌ها را بزدایم و بازسرایی کنم و به تعبیری برسم و همین ویژگی مرا بر آن داشت که اقرار کنم اتفاق افتاده است پیداست که نحوه‌ی روایت شاعر ایراد دارد چرا؟ برای این که شاعر به جای این که مفاهیم ناملموس را با شگردهای ادبی ملموس کند برعکس عمل کرده و ملموسات را ناملموس کرده است یا نتوانسته ملموس کند مثلاً از قالی‌ای سخن گفته است که قالی نیست و قالی است و تازه آن را روی بند دل پهن می‌کند بندی که بند نیست و همین بند پاره می‌شود پس بند است یعنی همان بندی که دل بر آن بسته است ببینید اگر بخواهم بشکافم روایت را هرچه جلوتر بروم ابهام‌ها بیشتر می‌شوند. دوستان بارها گفته‌ام و باز هم می‌گویم روایت باید پیامی شفاف داشته باشد البته منظورم پیامی برداشتی از شعر نیست پیام اولیه یعنی خواننده باید به روشنی تصویر ارائه شده را ببیند تأکید می‌کنم ببیند و این منظور حاصل نمی‌شود مگر این که تصویر ارائه شده ابتدا توسط شاعر به خوبی دیده شده باشد نه این که شاعر با الفاظ بازی کند و در پایان خودش هم نفهمد چه گفته است و آن وقت انتظار داشته باشد مخاطب بفهمد باز هم توصیه می‌کنم گول کسانی را که نفهمیدن روایت شما را به حساب عمق شعر شما می‌گذارند و احسنت نابجا می‌گویند نخورید وقتی خودتان شعرتان را نمی‌بینید مطمئن باشد خواننده قطعاً نمی‌بیند و در نتیجه نمی‌فهمد.

 

  • محمد مستقیمی، راهی
۱۲
شهریور

ابهام در روایت

 

عنوان شعر اول : یک کف دست از زاینده رود

.....

آی آزادی

آی زندگی

غرق شدن در زاینده رودت

بی ربط ترین حسرتی بود

که با خود می برم

از آغوش اصفهانت

 

وفریاد میزنم

با لهجه شیرین آغوشت

آی عشق

که از سر چشمه ات

در اسارت قد کشیدی

در استخوانهای بدون پیراهن

........

 

عنوان شعر دوم : پرنده

 

.....

پُرم

از خاطر پرنده ای

که هرگز نخواند

ونمی شنوم

شستن بال هایش را

که می تکاند تاب دنیایم را

 

پرنده ای که

روز وشبم را

چو دانه به دندان گرفت

وصبحی چو دست نوشته شاعری پرید

در باد ملایمی که نمی وزید!

وحالا قفسی خالیم

آویزان از شاخه تنهایی

و تاب می خورم

ته مانده روز را ...

 

عنوان شعر سوم : زندگی

....

وکارخانه

میگردد خواب وبیداریش را

بی حوصله

در صدای خنده وخسته ی

کارگرانی که خاطره اند

در.....

 

وکارگر

درد دندانش را

موهبتی می داند از خدا

که مرهم شرمش می شود

کنار سفره ,

و ریاضی میخوانند

کودکانش در شمارش لقمه هم را

 

م سحر

 

نقد این شعر از : محمد مستقیمی (راهی)

 

عنوان شعر اول : یک کف دست از زاینده رود

.....

آی آزادی

آی زندگی

غرق شدن در زاینده رودت

بی ربط ترین حسرتی بود

که با خود می برم

از آغوش اصفهانت

 

وفریاد میزنم

با لهجه شیرین آغوشت

آی عشق

که از سر چشمه ات

در اسارت قد کشیدی

در استخوانهای بدون پیراهن

........

نقد:

اگر در متن دقت کنید خواهید دید که خشکیدن زاینده‌رود به گونه‌ای شاعرانه روایت شده که البته همین روایت هم اشکالاتی دارد که شعی می‌کنم در آموزش روایت اشاره کنم اما نکته مهم این است که اگر روایت هم ایرادی نداشت مخاطب به این پیام می‌رسید که: زاینده رود خشکیده است و لا غیر. هیچ کوششی مشاهده نمی‌شود که زاینده رود به استعاره برود تا خواننده هر چه را می‌خواهد بر آن جایگزین کند اگر این اتفاق افتاده بود متن به شعر تبدیل می‌شد البته ظاهراً کوشش‌هایی دیده می‌شود که مؤفق نیست مثلاً نویسنده کوشیده با خطاب به «آزادی، زندگی و عشق» به این مهم برسد که نه تنها توفیقی حاصل نشده بلکه همین شگرد، روایت شاعرانه او را از خشکیدن زاینده رود به ابهام کشانده است و این همان اشکالی است که گفتم به آن اشاره می‌کنم. ضمیر «ت» در مصراع سوم «زاینده‌رودت» به زندگی و آزادی برمی‌گردد که ضعف تألیف هم ایجاد کرده است زیرا مخاطبان متن دو تا هستند و ضمیر «ت» مناسب برای چمع نیست احتمالاً نویسنده فراموش کرده که دو خطاب در ابتدای شعر دارد و در قسمت دوم هم همین رفتار را برای مخاطب «عشق» دارد مگر این که خواننده بی هیچ قرینه‌ای این سه واژه: آزادی، زندگی و عشق را استعاره از زاینده رود بگیرد که اگر چنین کند بازسرایی کرده و عناصری را که در متن نیست در خیال خود به متن افزوده است. دوباره یادآور می‌شوم که اگر این ایرادها بر روایت وارد نبود هم متن تنها متنی شاعرانه بود با یک پیام روشن برای همه‌ی مخاطبان: زاینده رود خشکید و چنین پیامی بهتر است در یک مقاله یا یک بیانیه اعلام شود. اگر نویسنده، زاینده رود را به استعاره برده بود شعر سروده بود.

 

عنوان شعر دوم : پرنده

 

.....

پُرم

از خاطر پرنده ای

که هرگز نخواند

ونمی شنوم

شستن بال هایش را

که می تکاند تاب دنیایم را

 

پرنده ای که

روز وشبم را

چو دانه به دندان گرفت

وصبحی چو دست نوشته شاعری پرید

در باد ملایمی که نمی وزید!

وحالا قفسی خالیم

آویزان از شاخه تنهایی

و تاب می خورم

ته مانده روز را ...

 

نقد:

این متن می‌توانست شعر باشد اگر ابهام در روایت نبود. پرنده‌ای که تصویر می‌شود و فضایی که کوشیده شده روایت شود استعاری به نظر می‌رسد یعنی متن ماهیت شعری دارد اما روایت مبهم است. ابهام‌ها را اشاره می‌کنم:

پرنده‌ای که خاطرش خوانده نمی‌شود و شستن بال‌هایش شنیده نمی‌شود تازه بال‌هایی که تاب دنیای مرا می‌تکاند. هیچ تصویر و تصوری از این عبارات به خواننده منتقل نمی‌شود توجه داشته باشید وقتی یک منتقد با روایت ارتباط برقرار نکند خوانندگان عادی قطعاً برقرار نمی‌کنند چرا این گونه مبهم سخن می‌گوییم من بارها در نقدهایم فریاد زده‌ام که روایت در رساندن پیام اولیه یعنی انتقال تصویر شاعر باید شفاف و گویا باشد و ابهام در روایت آفتی است که متأسفانه دامن‌گیر خیلی از شاعران شده و در این باور ریشه دارد که: «ابهام در شعر به معنای ژرفای شعر است. و این درست نیست اگر پیچیدگی در نگاه شاعر به پدیده‌های هستی باشد ژرفا در شعر ایجاد می‌شود نه گنگی زبان شاعر. این ابهام‌ها را از این شعر بزدایید ماهیت آن ایرادی ندارد و این که توانسته‌اید به ماهیت هنری شعر برسید توفیقی بزرگ است آفت ابهام را بر طرف کنید.

 

عنوان شعر سوم : زندگی

....

وکارخانه

میگردد خواب وبیداریش را

بی حوصله

در صدای خنده وخسته ی

کارگرانی که خاطره اند

در.....

 

وکارگر

درد دندانش را

موهبتی می داند از خدا

که مرهم شرمش می شود

کنار سفره ,

و ریاضی میخوانند

کودکانش در شمارش لقمه هم را

.....

نقد:

این متن هم مثل اولی متنی است شاعرانه که یک پیام روشن و شفاف و شعارگونه را به خواننده منتقل می‌کند:

کارخانه‌ها تعطیل شده‌اند و کارگران بی‌کار. اتفاقاً مضمون متبادر شده به ذهن شاعر توان استعاری شدن داشته ولی نتوانسته آن را ایجاد کند همان فضای احساس خود را که آزردگی از معضل بی‌کاری در جامعه است در یک تصویر جزء یعنی تعطیلی کارخانه، شاعرانه بیان داشته است. اگر فضای احساس خود را مشبه قرار می‌داد و فضایی مشابه آن پیدا می‌کرد تا مشبه‌به باشد آن وقت فضای دوم را به تصویر می‌کشید فضایی تصویر می‌شد که توان آن را داشت بنا بر میل و خواست خواننده تأویل شود و به تفسیر برسد. این متن اکنون با این ویژگی‌ها چنین توانی ندارد پس شعر نیست و تنها یک متن شاعرانه است.

 

  • محمد مستقیمی، راهی
۱۲
شهریور

عناصر زائد در متن

 

عنوان شعر اول : نشانی از تو در من نیست

بیقرار

در خودم می گردم

 

چشمی از آهو،

برشی از سیب،

تکه ای ابریشم،

خاری از یک گل،

شاخه ای از بید،

و

 

آه!

در این

خاکهای درهم آمیخته

همه چیز هست

جز

گرد و خاکی از کفشهای تو!

 

عنوان شعر دوم : آدمهایی که در من نفس می کشند

گاه

بیقرار دلم را

زیر و رو می کنند

گاه

بهت زده

در کوچه پس کوچه های روحم

قدم می زنند

 

آدمهایی

آمده از گذشته

پنهان

در آب و خاک تنم!

و

من

 

گاه

سردرگم

خود را

در هیاهوی آنها گم می کنم

 

عنوان شعر سوم : تو در من پرسه می زنی

 

نفس

می کشند

با هر نفس، یک آه

و با هر آه

دستی بر دلم

 

کوچه های خاکی

باریکه های آب

دیوارهای گلی

قابهای آویخته

و تصویرهایی جان گرفته

 

در نگاه آینه ام

و باز تو در من پرسه می زنی

 

فاطمه دلخواه

 

نقد این شعر از : محمد مستقیمی (راهی)

 

عنوان شعر اول : نشانی از تو در من نیست

بیقرار

در خودم می گردم

 

چشمی از آهو،

برشی از سیب،

تکه ای ابریشم،

خاری از یک گل،

شاخه ای از بید،

و

 

آه!

در این

خاکهای درهم آمیخته

همه چیز هست

جز

گرد و خاکی از کفشهای تو!

 

نقد:

این «تو» در پایان شعر استعاره خوبی است می‌تواند هر کس و هر چیز باشد اما به روایت خود توجه کنید ببینید این آسمان ریسمانی که بافته‌اید چه کمکی به تصویر شما کرده است. کند و کاو در خویش و یافتن چشم آهو یعنی چه؟ این چشم شباهتی به چشم او. دارد؟ اصلاً چنین نیست چون مصراع پایانی آن را رد می‌کند و بعد برشی از سیب!!! نکند همان سیب اسطوره‌ای کذا باشد که اگر نباشد که مثل چشم آهو است و اگر هم باشد که دیگر با هیچ چسب دوقلویی به روایت نمی‌چسبد. تکه ابریشم و خاری از گل و شاخه‌ی بید هم از همان دست هستند این‌ها در روایت شما چه می‌کنند اگر قرار بود ناهمگن‌هایی ردیف شوند که نهایت نداشتند هر چیز از هر جا می‌توانست در متن شما باشد. شاید بگویید می‌خواستم بگویم همه چیز در خاک وجود من هست جز گرد کفش‌های تو! بله همین را می‌خواهید بگویید اما گزینش چند عنصر از میان میلیاردها، باید منطقی در پی داشته باشد اگر ندارد همان همه چیز را بگویید بهتر است. دیگر خواننده سر در گم نمی‌شود و به دنبال این فریبندگی نباشید که بعضی از خوانندگان ابهام شعر شما را به حساب درک ناقص خویش می‌گذارند ممکن بعضی از خوانندگان چنین کنند و رفتار این گروه هم لابد این است که: ولش کن ما که نمی‌فهمیم و آن را رها می‌کنند ولی خواننده فرهیخته این ابهام را به درک ناقص خود نسبت نمی‌دهد چرا که او می‌فهمد روایت شما ایراد دارد و این آسمان ریسمان‌ها منطقی در بر ندارد.

 

عنوان شعر دوم : آدمهایی که در من نفس می کشند

گاه

بیقرار

دلم را

زیر و رو می کنند

گاه

بهت زده

در کوچه پس کوچه های روحم

قدم می زنند

 

آدمهایی

آمده از گذشته

پنهان

در آب و خاک تنم!

و

من

 

گاه

سردرگم

خود را

در هیاهوی آنها گم می کنم

 

نقد:

در این شعر که شباهت زیادی هم به متن قبلی دارد مؤفق هستید این آدم‌های تصویر شده در شعر گستردگی تأویل بسیاری دارند و این گستردگی تا افرادی که ژن آن‌ها به شما منتقل شده هم گسترش می‌یابد. پیشنهاد می‌کنم همین دو شعر خود را کند و کاو کنید و ببینید چرا من منتقد دومی را شعر می‌دانم و اولی را نمی‌دانم چرا روایت اولی را گنگ می‌بینم و روایت دومی را شفاف و عمل‌کرد ذهن و مخیله‌ی خود را در این دو کار بررسی کنید تا به این درک برسید که چه اتفاقی افتاده که در متن اولی به بیراهه رفته‌اید و در دومی مؤفق شده‌اید شاید دلیل اصلی شخصی شدن متن اولی باشد زیرا یک احساس شخصی را همان گونه که بوده در قالب یک گلایه خطاب به او» نگاشته‌اید ولی در متن دوم که شعر است به گونه‌ای با عنصر اصلی شعر خود برخورد کرده‌اید که تعمیم یافته و آن آدم‌ها منحصر به خود شما نمانده‌اند و برای من خواننده هم مصداق دارند این است یکی از ویژگی‌هایی که یک متن شعر را به شعر می‌رساند.

 

عنوان شعر سوم : تو در من پرسه می زنی

 

نفس

می کشند

با هر نفس، یک آه

و با هر آه

دستی بر دلم

 

کوچه های خاکی

باریکه های آب

دیوارهای گلی

قابهای آویخته

و تصویرهایی جان گرفته

 

در نگاه آینه ام

و باز تو در من پرسه می زنی

 

نقد:

این متن نسخه‌ی دیگری از متن اولی است به تمام ویژگی‌های آن با همان فضای احساس را دارد با این تفاوت که احساس گلایه نیست یادآوری خاطرات است ولی یک پیام ساده‌ی احساسی است که همه‌ی خوانندگان به همان پیام می‌رسند:

همه چیز ترا به یاد من می‌آورد

که البته گزینش‌ها هم مثل اولی منطقی در بر ندارند.

 

  • محمد مستقیمی، راهی
۱۲
شهریور

گزارش

 

عنوان شعر اول : میراث به تاراج رفته

زلزله چند ثانیه آمد

چند روز عزادار کرد

چند هفته ترساند

چند ماه گذشت

یک سال ، نو شد

ولی ویرانی مانده

گویی میراث به تاراج رفته است

 

افشین شجاع

 

نقد این شعر از : محمد مستقیمی (راهی)

 

عنوان شعر اول : میراث به تاراج رفته

زلزله چند ثانیه آمد

چند روز عزادار کرد

چند هفته ترساند

چند ماه گذشت

یک سال ، نو شد

ولی ویرانی مانده

گویی میراث به تاراج رفته است

 

نقد:

اگر به متن دقت کنید خواهید دید که یک گزارش صرف خبری است که جمله‌های آن جدا شده و هر یک در سطری نوشته شده‌اند من آن‌ها را بدون تقطیع می‌نویسم بخوانید و داوری کنید:

زلزله چند ثانیه آمد. چند روز عزادار کرد. چند هفته ترساند. چند ماه گذشت. یک سال ، نو شد. ولی ویرانی مانده؛ گویی میراث به تاراج رفته است

ببینید همه‌ی جمله‌ها خبری است در حالی شعر یعنی: به تصویر کشیدن وقایع روایت به عبارت دیگر شعر باید دیده شود نه شنیده شود این متن شنیدنی است نه دیدنی حال باید چه می‌کردید تا متن شما دیدنی شود. شما باید فضایی از مکان زلزله زده را در مخیله خود تصور کنید و آن تصویر را برای خوانندگان روایت کنید آن چنان که همان را که شما در مخیله می‌بینید او هم ببیند و بعد گذر زمان را دارید که آن را هم نباید خبر بدهید باید به تصویر بکشید و باز هم یک تصویر ویرانی و در انتها قضاوت راوی است که باز هم اگر تصویر نشود روایت ویژگی روایت شعری ندارد حال بماند که اگر این نقص بزرگ روایت شما هم برطرف شود می‌ماند که آیا روایت شعر است یا نه که بهتر است ابتدا روایت را بیاموزید تا برسیم به ماهیت که باید به مرور زمان و اندک اندک بیاموزیم.

 

  • محمد مستقیمی، راهی
۱۲
شهریور

شگردهای فریبنده

 

عنوان شعر اول : دوستت دارم

 

بدون

یک کسره !

بدون

یک حرف اضافه !

و

حتی

بدون

یک حرف شکسته !

 

صاف و ساده

"دوستت دارم."

 

روی یک

سطر مستقیم !

نه نصفه ، نه نیمه

کامل ؛ تا نقطه ی آخر

 

عنوان شعر دوم : قلبهای بر خاک نشسته

 

پر از

خاطرات خاک خورده

و در حسرت

آرزوهای بر باد رفته

 

گاه

می نشینند

گاه

بر می خیزند

و گاه

بیقرار، به راه می افتند!

 

گرد و غبارهایی

بر آمده از چشمها و قلبهایی

که در خاک نشسته اند!

 

 

عنوان شعر سوم : چشمهای تو هنوز ناشی اند

 

خیس آب

دست و پا می زنند

گاه نزدیک ساحل

و

گاه فرسنگها دورتر !

 

نه

در آب

غرق می شوند!

و نه بر ساحل دلم می نشینند!

 

آه !

باز

چشمهای تو

ناشیانه دل به دریا زده اند

 

فاطمه دلخواه

 

نقد این شعر از : محمد مستقیمی (راهی)

 

عنوان شعر اول : دوستت دارم

 

بدون

یک کسره !

بدون

یک حرف اضافه !

و

حتی

بدون

یک حرف شکسته !

 

صاف و ساده

"دوستت دارم."

 

روی یک

سطر مستقیم !

نه نصفه ، نه نیمه

کامل ؛ تا نقطه ی آخر

 

نقد:

چند نکته‌ی ضروری به نظر می‌رسد که باید گوش‌زد شود یکی این که تقطیع و گسسته‌نویسی متن را شعر تبدیل نمی‌کند من متن شما را بدون تقطیع می‌نویسم خودتان قضاوت کنید:

بدون یک کسره ! بدون یک حرف اضافه ! و حتی بدون یک حرف شکسته ! صاف و ساده "دوستت دارم." روی یک سطر مستقیم ! نه نصفه ، نه نیمه کامل ؛ تا نقطه ی آخر

ببینید شما یک جمله‌ی ساده را با چندین قید بیان داشته‌اید که همان »کامل دوستت دارم» منظور را می‌رساند تعقطیع در شعر سپید فقط تکه تکه کردن جمله‌ها و عبارت‌ها نیست بلکه روایتی تلگرافی و گزینشی را به تصویر می‌کشد که آن هم مهارت خود را می‌طلبد چنانکه اغلب شاعران سپیدگو که شعرشان از نظر ماهیتی و روایتی هم ایراد چندانی ندارد در تقطیع دقت کافی ندارند و گاهی مثل شما بین صفت شمارشی و موصوف فاصله انداخته و در دو سطر جدا می‌نویسند

روی یک

سطر مستقیم !

یا بین مضاف و مضافٌ‌الیه یا بین حرف اضافه و متمم فاصله می‌اندازند:

بدون

یک حرف شکسته !

پس تقطیع و گسسته‌نویسی متن را به شعر تبدیل نمی‌کند و نکته‌ی دیگر این که بیان صریح احساس هم حتی اگر آمیخته به انواع احساس و متنی رمانتیک باشد باز هم شعر نیست یعنی اگر متنی تمام خوانندگان را به یک پیام رساند شعر نیست و شعار است این متن تنها می‌گوید: «دوستت دارم» و تمام خوانندگان به همین پیام می‌رسند. نکته دیگر آمیزش چند آرایه‌ی ادبی هم متن را به شعر نمی‌رساند. در متن شما ظاهراً دو ایهام وجود دارد که احتمالاً همین دو تا شما را به گمان انداخته که شعر سروده‌اید ایهام‌های موجود در واژه‌ی «کسره» و ترکیب «حرف اضافه». باید تأکید کنم که آرایه‌های ادبی ممکن است متن را شاعرانه کنند اما هرگز متن را به شعر تبدیل نمی‌کنند.

 

عنوان شعر دوم : قلبهای بر خاک نشسته

 

پر از

خاطرات خاک خورده

و در حسرت

آرزوهای بر باد رفته

 

گاه

می نشینند

گاه

بر می خیزند

و گاه

بیقرار، به راه می افتند!

 

گرد و غبارهایی

بر آمده از چشمها و قلبهایی

که در خاک نشسته اند!

 

نقد:

نکته‌ی دیگری که بسیار ظریف است و اغلب منتقدان را هم می‌فریبد چیستان است و آن این است که متنی کاملاً شاعرانه مثل همین متن (شعر دوم) با روایتی شاعرانه و زیبا تنها خواننده را به این کشف برساند که منظور نویسنده گورستان و زیارت از گورستان است درست است که خواننده به یک کشف می‌رسد اما این کشف با تمام لذت بخشی کشف هنری نیست بلکه لذت حاصل از حل مسأله است و متن بالا این ویژگی را دارد و آنچه می‌گوید این است که: «گورستان عبرت‌آموز است» پیامی که خواننده ماهر پس از کشف چیستان مطرح شده و بردن لذت حل مسأله به آن می‌رسد و اگر خواننده‌ای نتواند چیستان را بگشاید که به همین پیام هم نمی‌رسد و در پایان سر در گم می‌ماند و نکته‌ی دیگر ما این است که طرح یک چیستان هم با تمام شاعرانگی روایت، شعر نمی‌آفریند.

 

عنوان شعر سوم : چشمهای تو هنوز ناشی اند

 

خیس آب

دست و پا می زنند

گاه نزدیک ساحل

و

گاه فرسنگها دورتر !

 

نه

در آب

غرق می شوند!

و نه بر ساحل دلم می نشینند!

 

آه !

باز

چشمهای تو

ناشیانه دل به دریا زده اند

 

نقد:

جالب است که این سه متن شما تشنه‌ی نکات دقیقی بود برای آموزش. متن سوم را بررسی کنیم چرا که به نوعی شعر رسیده است شعر از نوع مجاز مرسلی که البته این نوع قوت چندانی ندارد و دایره تأویل آن وسعت زیادی ندارد اگر شعر به مجاز استعاری برسد شعر کاملی می‌شود که امید هست که به آن برسید چون این سه، سیر رشد شما را ترسیم می‌کند.

متن و روایت آن با تمام شاعرانگی در روایت به این دریافت می‌رسد که: «باز هم اشک تمساح می‌ریزی» و اما چرا این متن به نوعی شعر رسیده است نکته‌ی ظریفی است و آن این است که مخاطب شعر به گونه‌ایست که می‌تواند هر کس باشد و این همان ویژگی مجاز مرسل از نوع علاقه‌ی جزء و کل است و همین ویژگی متن را از یک متن ساده به شعر می‌رساند.

 

  • محمد مستقیمی، راهی
۱۲
شهریور

متن کوتاه

 

عنوان شعر اول : تو

تو در تمام شعرهایم نفس میکشی

بامن قدم میزنی خط به خط

هیچ کجا بدون تو نرفته ام

حتی همین حالا

 

عنوان شعر دوم : چشم دل

زیبایی تو را به سر ندیده ام

دل داده ام شده آئینه دار تو

 

افشین شجاع

 

نقد این شعر از : محمد مستقیمی (راهی)

 

عنوان شعر اول : تو

تو در تمام شعرهایم نفس میکشی

بامن قدم میزنی خط به خط

هیچ کجا بدون تو نرفته ام

حتی همین حالا

 

عنوان شعر دوم : چشم دل

زیبایی تو را به سر ندیده ام

دل داده ام شده آئینه دار تو

.

نقد:

این دو متن کوتاه هیچ کدام شعر نیستند تنها ویژگی مثبتی که باید به آن اشاره کنم کوتاهی است که ظاهراً نویسنده دریافته است که خواننده‌ی امروزی حوصله ندارد و متن‌های بلند را نمی‌خواند ولی کوتاه بودن متن ربطی به شعر بودنش ندارد گرچه حسن است.

متن اول شعاریست احساسی که اگر صریح بیان می‌شد بهتر بود شما در این متن با شگردهای ادبی گفته‌اید:

تو مضمون تمام شعرهای من هستی

ببینید این شعار را هرچه بپیچانید هرچه در لابلای زرورق‌های آرایه‌ای ادبی بپیچید با گشودن آن هر خواننده‌ای به همین پیام می‌رسد در حالی شعر باید آیینه‌ای باشد که خواننده خویش را در آن ببیند نه شاعر را.

در دو سطر بعدی که ظاهراً می‌خواهید بگویید: زیبایی تو را با چشم دل دیده‌ام برای پیچاندن در زرورق دچار مشکل هم شده‌اید معلوم نیست در سطر دوم چه می‌گویید؟ در حالی که اگر ساده می‌گفتید دچار این معضل هم نمی‌شدید.

 

  • محمد مستقیمی، راهی
۱۲
شهریور

ایجاز مخل

 

عنوان شعر اول : دست هایم

گریه را

میان دست هایم پنهان می کنم

 

خط ها می تواند

حرف های نگفته را

از چشم هایم بخواند

 

بندها بدون لمس صورتت

می تواند اشتیاق را

بارور کند

 

ناخن ها شکوفه را

بخش می کند

درون لب هایم

 

و پیشانی ام

ماه همیشه پنهان است

 

این دست ها

رازهای زیادی را مشت کرده است

گره باز کنم

دیوارهای زیادی فرو می ریزد

 

گریه را

میان دست هایم پنهان می کنم

 

رها پرهام

 

عنوان شعر دوم : اعتدال بهار

بهار را

در اندام معتدل تو جست و جو می کنم

 

شکوفه

میان دولب هایت

مرا به حرف می کشد

حرف هایی که خواب را

از سر زمستان هایم بیدار می کند

 

و فضای کوچکی از دو بازوی تو

دنده های شکسته ام را تسکین می دهد

 

از انگشت هایم

لابه لای موهایت چه بگویم؟!

شریان

ازاین بندهای پر از اندوه

پناه می برند

به قلبی که قرار است

تو آفریننده آن باشی

 

تو

از جریان پاییز

در آغوشم چه می دانی؟

هر تکه ای از این پاییز را لمس کنی

صدای استخوان های شکسته

اعتدال آغوشت را بهم می ریزد

 

و من بهار را

در اندام معتدل تو جست و جو می کنم

 

عنوان شعر سوم : تو

 

برای اتفاق هایی که

قرار بود

در دست هایمان بیافتد

زانوهایم را

در آغوش می گیرم

 

نازکی رنجم را

روی بالشم

پنهان می کنم

 

صبح

پشت پا به آرزوهایم

باز به تو فکر خواهم کرد

 

رها زاهدی (پرهام)

 

نقد این شعر از : محمد مستقیمی (راهی)

 

عنوان شعر اول : دست هایم

گریه را

میان دست هایم پنهان می کنم

 

خط ها می تواند

حرف های نگفته را

از چشم هایم بخواند

 

بندها بدون لمس صورتت

می تواند اشتیاق را

بارور کند

 

ناخن ها شکوفه را

بخش می کند

درون لب هایم

 

و پیشانی ام

ماه همیشه پنهان است

 

این دست ها

رازهای زیادی را مشت کرده است

گره باز کنم

دیوارهای زیادی فرو می ریزد

 

گریه را

میان دست هایم پنهان می کنم

 

نقد:

این شعر دچار ابهامی است که ظاهراً نتیجه‌ی ایجاز مخل است یا به عبارت دیگر حذف نابجا این حذف که در ابتدای شعر صورت گرفته این ابهام را تا انتها با خود می‌کشد حال چرا شاعر قسمتی از روایت خود را حذف کرده است فقط خودش می‌داند دقت کنید بعد از دو مصراع اول شعر ناگهان از عنصری سخن به میان می‌آید به نام «خط» که کنشگر یک پارگراف است و در بند بعد «بند» که کنشگر پارگراف بعدی است و بعد «ناخن‌ها» و بالاخره «پیشانی» کنشگر می‌شوند و در انتها «دست» که همان دستی است که در ابتدای شعر آمده است و تنها اوست که شناخته است و دیگران همچنان ناشناس می‌مانند. این ایراد تنها می‌تواند زاییده یک یا چند فضای حذف شده باشد ظاهراً «خط و بند» مربوط به نوشته هستند که نوشته‌ای در کار نیست و «ناخن و پیشانی» هم معلوم نیست از آن کیستند مگر این که به قرینه‌ی «دست‌ها» آن را از راوی بدانیم که اگر چنین کنیم به کمک روایت ناقص رفته‌ایم.

این گونه ابهام‌ها متأسفانه در شعر امروز کم نیست و اغلب ناشی از حذف‌های نابجاست در این روایت شاعر باید آنچه را که خواسته یا ناخواسته حذف کرده؛ روایت کند.

 

عنوان شعر دوم : اعتدال بهار

بهار را

در اندام معتدل تو جست و جو می کنم

 

شکوفه

میان دولب هایت

مرا به حرف می کشد

حرف هایی که خواب را

از سر زمستان هایم بیدار می کند

 

و فضای کوچکی از دو بازوی تو

دنده های شکسته ام را تسکین می دهد

 

از انگشت هایم

لابه لای موهایت چه بگویم؟!

شریان

ازاین بندهای پر از اندوه

پناه می برند

به قلبی که قرار است

تو آفریننده آن باشی

 

تو

از جریان پاییز

در آغوشم چه می دانی؟

هر تکه ای از این پاییز را لمس کنی

صدای استخوان های شکسته

اعتدال آغوشت را بهم می ریزد

 

و من بهار را

در اندام معتدل تو جست و جو می کنم

 

نقد:

شعر خوبی است گرچه راوی ناشناخته است و همچنان تا پایان هم ناشناخته می‌ماند ظاهراً راوی انسان است و مخاطبش هم انسان دیگریست که هر دو به استعاره می‌روند البته همین ناشناختگی دو عنصر باعث شده که فضای توصیفی استعاری شود گرچه اگر این دو عنصر غیر انسانی باشد و شناخته باشد باز هم فضا استعاری است ولی اگر این دو عنصر شناخته‌ی انسانی باشند روایت در احساس می‌ماند یک احساس که شاعرانه روایت شده و اگر ضعفی در این روایت بخواهیم پیدا کنیم همین است البته من ترجیح می‌دادم که دو عنصر راوی و مخاطب غیر انسانی باشند که ناچار نباشیم به زور نکره بودن آن‌ها را به فضای استعاری بکشانیم(راوی: درخت زمستان زده و مخاطب: باران).

 

عنوان شعر سوم : تو

 

برای اتفاق هایی که

قرار بود

در دست هایمان بیافتد

زانوهایم را

در آغوش می گیرم

 

نازکی رنجم را

روی بالشم

پنهان می کنم

 

صبح

پشت پا به آرزوهایم

باز به تو فکر خواهم کرد

 

نقد:

تصویر ابتدای شعر شعر کوتاه خودم را تداعی کرد نمی‌دانم شما آن شعر مرا خوانده‌اید یا نه:

آغوشی که برای تو گشودم

زانوانم را بغل کرد

البته اگر هم نشنیده باشید عجیب نیست نمی‌خواهم تهمت سرقت وارد کنم چرا که در بحث سرقات ادبی توارد مطرح می‌شود و آن وارد شدن دو تصویر مشابه در ذهن دو شاعر است بی آن که ارتباطی با هم داشته باشند البته اگر سرقت هم باشد محض اطلاع عرض می‌کنم که از نوع سلخ است یعنی تصویر اولیه را پوست می‌کنند و پوست دیگری بر آن می‌پوشانند در هر حال لازم دانستم اشاره کنم که چنین ذهنیتی در من متبادر شد از این موارد که بگذریم باید بگویم که شعر با این که ماهیت شعری دارد و فضای تصویری استعاری شده است اما کشف چندانی در آن نیست و این مسأله‌ی کشف بسیار اهمیت دارد و باید بشناسیم که چگونه می‌شود که شاعر در یک شعر به کشفی انفجاری می‌رسد و در شعر دیگری کشف چندان قابل توجهی ندارد اگر دقت کنیم این اتفاق در انتخاب فضای خیال شاعر روی می‌دهد که باید دو ویژگی اولیه را داشته باشد یکی این که فضای انتخابی تجربی باشد یعنی شاعر آن فضا را لمس کرده باشد نه این که حاصل اطلاعات او باشد دیگر این که این فضا باید بکر باشد به گونه‌ای که خود شاعر را هم میخ‌کوب کند اگر فضای انتخابی در خیال شاعر خیلی معمولی باشد از نوع تجربه‌هایی که همه با آن آشنا هستند نمی تواند غافل‌گیری داشته باشد و این ویژگی را به طور خلاصه با همان اصطلاح آشنایی زدایی می‌توان بیان داشت که البته اغلب شاعران امروز این اصطلاح را در کاربرد زبان روایت می‌بینند که به خطا می‌روند آشنایی زدایی باید در این محدوده باشد نه در کاربرد زبان.

 

  • محمد مستقیمی، راهی
۱۱
شهریور

ارصاد و تسهیم آفت است یا آرایه

 

عنوان شعر اول : .

رفته ای و قلب قطره قطره آب می شود

با خودش می سوزد و هر شب کباب می شود

 

قلب مثل صندلی ای که شکسته پایه اش

رفته ای و با نسیمی هم خراب می شود

 

با نگاهت عاشقم کردی و حال رفته ای

منتها این دوریت روزی طناب می شود

 

حلقه ی داری که قلبم را به دار می کشد

با ربانی عکس من با مرگ قاب می شود

 

رفته ای و من به تو هرگز نمی رسم ولی

داستان عشق من روزی کتاب می شود

 

عنوان شعر دوم : .

تو بی خبر رفتی ولی من عهد نشکستم

در کنج خانه بی تو پوسیدم ولی ماندم

 

شاید بیایی و بیایی و بیایی و

درمان کنی درد مرا با بوسه ای، نم نم

 

اما نمی آیی، دلم را پس برای چه

اینگونه ویران ساختی، ویرانه مثل بم؟

 

پایان ندارد روز و شب های بدون تو

مانند بارانی تمام روز می بارم

 

پایان ندارد فکر بودن در کنار تو

فکر زمانی که در آغوش تو جا دارم

 

روزی که برگردی ز فرط ذوق می میرم

دست تو اما زنده خواهد کرد من را هم

 

رضا پارسا

 

نقد این شعر از : محمد مستقیمی (راهی)

 

عنوان شعر اول : .

رفته ای و قلب قطره قطره آب می شود

با خودش می سوزد و هر شب کباب می شود

 

قلب مثل صندلی ای که شکسته پایه اش

رفته ای و با نسیمی هم خراب می شود

 

با نگاهت عاشقم کردی و حال رفته ای

منتها این دوریت روزی طناب می شود

 

حلقه ی داری که قلبم را به دار می کشد

با ربانی عکس من با مرگ قاب می شود

 

رفته ای و من به تو هرگز نمی رسم ولی

داستان عشق من روزی کتاب می شود

 

نقد:

اگر متن را به عنوان یک نوشته در نظر بگیریم نشان می‌دهد که نویسنده تخیلی پویا و گسترده دارد و بیانگر این واقعیت هم هست که با آن که جوان است مطالعاتی درخور توجه دارد ولی هنگامی که از نگاه شاعرانگی به متن نگاه می‌کنیم و انتظار داریم با یک شعر روبرو باشیم توقعات ما بالا می‌رود بویژه این که آن شعر کلاسیک هم باشد زیرا قواعد و قوانین موسیقایی در شعر کلاسیک بر انتظارات ما می‌افزاید و ناچاریم ضعف‌های تکنیکی را هم باید مد نظر داشته باشیم.

من کارهای شما را که پیش از این استادان عزیزم نقد کرده‌اند مطالعه کرده‌ام اغلب با ضعف‌های موسیقایی روبرو هستند ولی این یک غزل شما بیش از حد از این ضعف رنج می‌برد دلیل آن هم وزن ثقیلی است که برای آن برگزیده‌اید و ناچار در اکثر مصراع‌ها آن را باخته‌اید کارهای قبلی شما و شعر بعدی هم که نقد خواهم کرد به خاطر این که وزن‌های روان‌تری دارند اگر لغزشی هم در اوزان آن‌ها دیده می‌شود ناچیز است. اگر می‌خواهید تنها در شعر کلاسیک کار کنید که توصیه نمی‌کنم چرا که قالب‌های شعر کلاسیک آفت‌های بسیاری دارد که خطرناک‌تر از همه ذهنیت کلاسیک است است که به شاعر منتقل می‌کند و او را به جایی می‌رساند که دیگر رهایی از آن کار حضرت فیل است و ذهنیت کلاسیک آن است که شاعر عادت می‌کند به قافیه‌بندی و مضمون پردازی و کلی‌گویی و کلی‌نگری که آفت بزرگی است که اغلب شاعران کلاسیک‌سرا به آن دچارند بیفتد بنا بر این پیشنهاد می‌کنم در قالب‌های نو هم مطالعاتی داشته باشید و سعی کنید آن‌ها را مورد مداقه قرار داده و تجربه‌هایی هم در آن‌ها داشته باشید تا به این بیماری مزمن دچار نشوید توجه داشته باشید این توصیه من از آن جهت است که شما شاعری جوان هستید و در ابتدای کار و آشنایی با آفت‌های شعر کلاسیک، شما را نجات می‌دهد اگر شما شاعری حتی میان‌سال هم بودید من چنین توصیه‌ای نمی‌کردم چون خود دچار این آفت بوده‌ام و با آن که خود عیب را دریافته و بیماری را شناختم تجربه‌ی آن را دارم که درمانش بسیار سخت است و باید خود پزشک باشی تا بتوانی درمان کنی به همین سبب امیدوارم که بتوانم شما را که استعداد درخور تقدیری در سرودن دارید از این آفت دور کنم.

از لغزش وزنی در این غزل که بگذریم به ماهیت تخیل شما می‌پردازیم و رگه‌های قافیه‌بندی را روشن می‌کنیم این آفت در شعر شاعرانی که بیماریشان مزمن است از همان ابتدای هر بیت دیده می‌شود اما در کار شما هنوز بیماری نصفه نیمه است در مصراع اول حکومت ردیف و قافیه پیدا نیست اما در مصراع دوم خودش را نشان می‌دهد:

با خودش می سوزد و هر شب کباب می شود

«کباب می‌شود» فعل سوختن را به شعر کشانده است و این کار شاعر نیست کار همنشینی ردیف با قافیه است.

با ربانی عکس من با مرگ قاب می شود

و «قاب می‌شود» ربان و عکس را به شعر کشانده است.

داستان عشق من روزی کتاب می شود

و «داستان عشق» حاصل همخوابگی حرام «کتاب» و «می‌شود» است

امیدوارم توانسته باشم شمه‌ای از ویروس‌های این بیماری را به شما معرفی کنم که تا حال توانسته در نیمی از ابیات شما رسوخ کند اگر این آفت به تمامی بیت سرایت کرد؛ به ذهن و خیال شما می‌رسد و آن وقت است که دیگر تنها می‌توانی نقش‌های حرام حاصل از هم‌خوابگی نامشروع ردیف و قافیه را به قلم درآوری که بهتر است مواظب باشی تا دچار این مصیبت نگردی.

عنوان شعر دوم : .

تو بی خبر رفتی ولی من عهد نشکستم

در کنج خانه بی تو پوسیدم ولی ماندم

 

شاید بیایی و بیایی و بیایی و

درمان کنی درد مرا با بوسه ای، نم نم

 

اما نمی آیی، دلم را پس برای چه

اینگونه ویران ساختی، ویرانه مثل بم؟

 

پایان ندارد روز و شب های بدون تو

مانند بارانی تمام روز می بارم

 

پایان ندارد فکر بودن در کنار تو

فکر زمانی که در آغوش تو جا دارم

 

روزی که برگردی ز فرط ذوق می میرم

دست تو اما زنده خواهد کرد من را هم

 

نقد:

اتفاقاً در راستای بحثی که به وجود آمد این غزل شاهد خوبی است اگر دقت کنید می‌بینید این غزل ردیف ندارد و تنها قافیه است در پایان آن که نمی‌تواند آفت اشاره شده را وارد کند چرا که یک واژه به تنهایی توان زیادی در ایجاد تخیل ندارد و همنشینی دو یا چند واژه آسیب را شدید می‌کند در این غزل یکی دو مورد به نظر می‌رسد واژه‌ی قافیه دخیل بوده است که آن هم نمی‌توان قسم خورد مثلاً نمی‌توان ادعا کرد که «بم«، « ویرانی» را به شعر کشانده یا «ویرانی»، «بم» را و همچنین بین دو واژه‌ی «باران» و «می‌بارم». یک نکته را اشاره کنم در علم بدیع کلاسیک آرایه‌ای با نام «ارصاد و تسهیم» است که به نظر من آرایه نیست و یکی از همان ویروس‌های بیماری‌زاست این آرایه بیان می‌کند که اگر خواننده بیت توانست قبل از رسیدن به قافیه آن را حدس بزند شاعر بیت شاهکار کرده است در حالی که ابیاتی از این دست همان قافیه‌بندی‌هایی هستند که نتجه‌ی همان هم‌خوابگی نامشروع ردیف و قافیه‌اند ببینید یک آفت بزرگ را آرایه معرفی کرده‌اند آرایه‌ای که شاعر کلاسیک‌سرا را به ورطه‌ای می‌کشاند که ناچار می‌شود آثار گذشتگان را نشخوار کند و این است که شعر کلاسیک ما به ابتذال کشیده شده است تمام شعرها مثل هم است و حتی آنان که مدعی هستند کشفی تازه دارند هم پیداست در شعر گذشتگان غور نکرده‌اند تا ببینند اینگونه سرودن، بارها تکرار شده و در این راستا مضمون تازه‌ای خلق نمی‌شود مگر این که شاعر پیش از قالب و وزن و ردیف و قافیه به آفرینش تازه ی خود رسیده باشد و پس از آفرینش به سراغ این قالب‌های پولادین برود و اگر توانست با تمام قید و بندها تخیل خود را درست همان گونه که در مخیله شکل گرفته در این قالب‌ها بیان کند آن وقت شاعر کلاسیک‌سرای مؤفق است تجربه به من نشان داده است که گاهی این قید و بندها، تخیل شکل‌گرفته شاعر را دگرگون می‌کنند و حاصل، چیزی می‌شود گاهی متناقض با آنچه در ابتدا شکل گرفته بود.

در پایان بار دیگر توصیه می کنم بیراهه‌ای را که من رفته‌ام و به ناکجا می‌رود نروید! از هیمن جا برگردید و با دقت مطالعه9کنید با آثار معاصرین مخصوصاً نوسراها بیشتر الفت برقرار کنید و قالب‌های نو را هم امتحان کنید که اگر بیماری مزمن شد در قالب‌های نو هم همان کاری را می‌کنید که بعضی از نوسرایان می‌کنند یعنی تخیل خود را به کمک واژگانی که گاهی تصادفی و اغلب از متن خود انتخاب می‌کنند بارور می‌سازند. مؤفق باشی!

 

  • محمد مستقیمی، راهی
۱۱
شهریور

کاریکلماتور در خدمت روایت

 

کسی از من گذشته است

کسی که از ماندن شانه خالی کرده

و جای خالی شانه هایش

زیر سرم

جامانده است

 

اشک

سالهاست در اتاق زندگی می کند

و این سرگذشت عشقی است

که آب

از سرش

گذشته‌‌‌ است...

 

به گذشته ای که آب رفته برمی گردم

به آبی که رفته

به خاطراتی که از دور کوچک شده اند

به کوچه ای که در آن

بزرگ شده ام

 

نیمی از من

در تنهایی بزرگ شده است

نیمی از تنهایی در همین کوچه

کنار همین درخت

 

دست می کشم

روی تنه ی درخت

روی جمله ی "دوستت دارم".‌‌..

دست های زیادی

در کشیدن این آه دست داشته اند

و من

دست می کشم

از دوست داشتن

از نوشتن گذشته ای که دلیلش را نمی دانم

 

امیر مهدی اشرف نیا

 

نقد این شعر از : محمد مستقیمی (راهی)

 

کسی از من گذشته است

کسی که از ماندن شانه خالی کرده

و جای خالی شانه هایش

زیر سرم

جامانده است

 

اشک

سالهاست در اتاق زندگی می کند

و این سرگذشت عشقی است

که آب

از سرش

گذشته‌‌‌ است...

 

به گذشته ای که آب رفته برمی گردم

به آبی که رفته

به خاطراتی که از دور کوچک شده اند

به کوچه ای که در آن

بزرگ شده ام

 

نیمی از من

در تنهایی بزرگ شده است

نیمی از تنهایی در همین کوچه

کنار همین درخت

 

دست می کشم

روی تنه ی درخت

روی جمله ی "دوستت دارم".‌‌..

دست های زیادی

در کشیدن این آه دست داشته اند

و من

دست می کشم

از دوست داشتن

از نوشتن گذشته ای که دلیلش را نمی دانم

 

نقد:

شعر چند فراز دارد که آن‌ها را با فاصله از هم جدا کرده‌اند که اگر فاصله هم نبود این جدایی پیدا بود و اما شرحی بر این فرازها داشته باشیم:

شعر با مصراع کسی از من گذشته است آغاز می شود که از کسی گذشتن در ابتدا مبهم است ولی در شرحی که تنها به نظر می‌رسد برای یک خلق زیبایی در زبان آمده ولی می‌توان آن را برای رفع ابهام اشاره شده هم به حساب آورد گرچه اطمینان دارم شاعر چنین قصدی نداشته است:

کسی که از ماندن شانه خالی کرده

و جای خالی شانه هایش

زیر سرم

جامانده است

بازی‌های زبانی در واژه‌های خالی و جا ماندن از همان نمونه است که تنها «از من گذشته است» را می‌تواند شرح بدهد ولی بیشتر برای ایجاد کاریکلماتور است. توجه داشته باشیم اگر بازی‌های زبانی و آرایه‌های لفظی در کلام اصل شوند به انحراف کشانده شده‌ایم این‌ها باید همه در خدمت روایت باشند تا پذیرفتنی شوند. فراز اول همان «مرا ترک کرده‌ای» است والسلام.

فراز دوم گریه‌ها در اتاق تنهایی است که باز به یک بازی زبانی می‌رود که دیگر آن سهم پیشین را هم نمی‌توان برایش قایل شد:

که آب

از سرش

گذشته‌‌‌ است...

که با سرگذشت و گذشته بازی شده است که حضورش کاریکلماتوری است.

فراز بعد، رفتن به گذشته است که این بار با بازی زبان آغاز می‌شود که البته این کاریکلماتور در خدمت روایت است و از دو نوع پیشین بهتر نشسته است:

به گذشته ای که آب رفته برمی گردم

به آبی که رفته

دو فراز پایانی یکی است و بیهوده به دو قسمت تقسیم شده است چون درختی است که بر آن یادگاری حک شده است یعنی جمله‌ی «دوستت دارم» و تنهایی شاعر و درخت که به نوعی این همانی شده است و شاید زیباترین رفتاری که در این شعر وجود دارد همین جاست و این فراز هم با بازی زبانی «دست کشیدن» که در خدمت روایت است پایان می‌یابد.

و اما ماهیت شعر که ساختاری استعاری دارد گرچه کشفی انفجاری در آن نیست و پیش پا افتاده می‌نماید اما در مقایسه با کارهای پیشین شاعر باید گفت پیشترفتی درخور توجه است و تشویق می‌کنم که رفتار ذهن خود را در خلق این اثر بیشتر مورد مداقه قرار دهد چرا که به نظر می‌رسد دارد به درک آنچه لازم است می‌رسد توفیق او آرزوی ماست.

 

  • محمد مستقیمی، راهی