آیینه پردازان (ayinepardazan)

شناخت ماهیت و ساختار شعر

آیینه پردازان (ayinepardazan)

شناخت ماهیت و ساختار شعر

بایگانی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

۱۲۸ مطلب با موضوع «نقد ادبی» ثبت شده است

۲۳
مرداد

هنجارشکنی


انگار آرزو به دل دارد
همین که دست می‌زنم در گودال آب
کوه می‌رقصد

هاله زارع

نقد این شعر از : محمد مستقیمی (راهی)
نقد
ابتدا یک ایراد نحوی را برطرف کنیم:
حرف اضافه مخصوص فعل «دست می‌زنم» حرف «به» است که شما این در کلام آن را به «در» تبدیل کرده‌اید این کاربردها را به حساب هنجارشکنی نگذارید اگر ساختار زبان به هم بریزد زسالت آن که ایجاد ارتباط است خدشه‌دار می‌شود. فریب کسانی را که ضعف زبان نوشتار خود را با اصطلاحات «هنجار شکنی» و «عادت‌زدایی» و «نوآوری» و... تعبیر می‌کنند نخورید این اصطلاحات در به هم ریختن صرف و نحو زبان نیست اگر هنجاری قرار است شکسته شود یا عادتی زدوه گردد یا نوی آورده شود در ساختار صرف و نحو زبان باید باشد اگر زبان فارسی را خوب بشناسید می‌بینید برای هر سه اصطلاح مجال‌هایی گسترده وجود دارد.
و ابهامی که در نحو زبان شما در این شعر وجود دارد:
توجه کنید من در نقد خود هر جا می‌گویم: «متن» در شعر بودن متن تردید دارم و هر جا می‌گویم «شعر» آن را شعر می‌دانم گرچه ممکن است ضعف‌هایی هم داشته باشد. این متن شعر است ولی نقص‌هایی دارد یکی همان مشکل نحوی بود که اشاره شد و دیگری ابهامی که در اثر حذف به وجود آمده است توجه کنید «نهاد» جمله نخست حذف شده است و این حذف که ظاهراّ به قرینه‌ی لفظی صورت گرفته دو قرینه دارد که مخاطب نمی‌تواند تشخیص دهد واژه‌ی محذوف یا «گودال» است یا «کوه». کدام آرزو به دل دارند اگر «گودال» است که به آن دست می‌زنید رقص کوه بی‌جاست و اگر «کوه» است چه رابطه‌ای بین دست زدن به گودال و رقص کوه می‌تواند باشد گرچه در تصویر عامل رقص کوه دست زدن به گودال است امّا آرزو به دل بودن بلاتکلیف می‌ماند این ابهام که از شعرتان برطرف شود مشکل حل است و فضای مجاز استعاری به قدرت می‌رسد و شعر خوبی می شود.

  • محمد مستقیمی، راهی
۲۳
مرداد

ارتباط با مخاطب


چشمان ماهی
از حدقه بیرون زده
به ساحل افتاده


سخت تمام می شود
برای ماهی ها
باور آسمانی که در دل دریاست

 

هاله زارع

 

نقد این شعر از : محمد مستقیمی (راهی)
نقد
روایت شما در این متن – شعرش ننامیدم از آن جهت که توان قضاوت در این مقوله را از منِ مخاطب گرفته‌اید - در برقراری ارتباط با مخاطب و پیام بدوی مشکل دارد منظور از پیام، القائ اندیشه و مفهوم خاص نیست منظور ارائه‌ی تصویر خیال و ترسیم فضای تخیل شماست برای این که این ضعف روشن شود مصراع به مصراع و جزء به جزء بررسی می‌کنیم:
چشمان ماهی / از حدقه بیرون زده / به ساحل افتاده، بیرون زدن چشمان از چشم‌خانه به صورت اصطلاحی یک تصویر ارائه می‌دهد و به صورت حقیقی کلام تصویر دیگری. اصطلاحی، خیره شدن و گرد شدن چشم‌خانه و برجستگی چشمان را القاء می‌کند و حقیقت کلام خارج شدن چشم از چشم‌خانه و به بیرون افتادن، عبارت شما گویا نیست که کدام اتفاق افتاده است اگر «به ساحل افتاده» را به چشمان نسبت دهیم تصویر عبارت روشن می‌شود اگر افتادن را به معنای حقیقی بگیریم نه به معنای کنایی که در معنای کنایی افتادن چشم به جایی نگاه کردن به آن مکان را القا می‌کند با این توصیف تکلیف مخاطب شما در دو جمله‌ی ظاهراً ساده، مشخص نیست علاوه بر آن چون بین دو جمله ربط همپایگی «و» نیست این تردید را در ذهن خواننده ایجاد می‌کند که فعل افتادن به ماهی برمی‌گردد نه به چشمان ماهی. با این همه ابهام در کلام شما مخاطب سر در گم است و نمی‌فهمد که در تصویر چه روی داده یا می‌دهد. اگر دقت کنیم تمام شعر شما در همین پارگراف ابتدایی است که در ارتباط پیام بدوی ناتوان است.
پارگراف دوم علاوه بر ناتوانی در همان زمینه، درگیر قضاوت راوی دانای کل هم هست باور ماهی گزارش می‌شود اجرا نمی‌شود تنها با یک جمله‌ی مرکب خبری به اطلاع خواننده می‌رسد تازه همین گزارش در بیان شفاف نیست مشکل قضاوت راوی بماند که مجال دیگری می‌خواهد. دقت کنید:
سخت تمام می‌شود:
دو باره مشخص نیست که کلام حقیقت است یا مجاز قرینه‌ای وجود ندارد: به سختی پایان می‌یابد که با دنباله‌ی جمله سازگار نیست پس لابد باید کنایه باشد که معنای کنایی آن هم نامشخص است یعنی ساختار کنایه را ندارد که این مشکل در بلاتکلیفی در معنای واژه‌ی «سخت» است.
من گمان می‌کنم شعر قبل از واژه در خیال شما شکل گرفته است و فضای تصور شده حتی به تصویر هم رسیده است شاید اگر نقاش بودید و تصویر را نقاشی می‌کردید مؤفق می‌شدید امّا شما نقاش نیستید شاعرید و لوازم ارائه ی هنرتان زبان است و این جاست که مهارت ترسیم آن تصویر و آن فضای مجازی آفریده شده در مخیله را ندارید. این مهارت چون تمام مهارت‌ها اکتسابی است زبان را بهتر بشناسید و ساختار روایت را هم بیاموزید تا از این پس بتوانید در ارسال پیام بدوی شعرتان به مخاطب مؤفق باشید. مجازی بودن تصویری را که در انتقال آن مشکل دارید از عناصر فضای تصویر می‌توان داوری کرد و با این مقدمه می‌توان شعر قبل از واژه اتفاق افتاده اما این هنر به منصه‌ی ظهور نرسیده است.

  • محمد مستقیمی، راهی
۲۳
مرداد

انواغ فضای مجازی


موهای پریشانم را جمع می‌کنم
روی سرم
شکل دست هات می‌شوند

 

هاله زارع

 

نقد این شعر از : محمد مستقیمی (راهی)
نقد
شعر بی‌نقصی بود اگر در فضای استعاری شکل‌گرفته می‌ماند. آخرین مصراع آن را از استعاره خارج می‌کند و این اتفاق نابهنگام با یک تشبیه روی می‌دهد. «موهای پریشان جمع شده مانند دست‌های تو می‌شوند» اگر تشبیه نبود و دست‌های تو روی سر احساس می‌آمد آن وقت با صفت پریشانی که از موها به دست‌ها منتقل می‌شد فضای استعاری را به اوج می‌رساند و گستره‌ی تأویل آن را نامحدود می‌کرد اما اینک فضای مجازی است امّا مجاز استعاری نیست مجاز کنایی است البته کنایه‌ای که در لفظ نیامده امّا در ورای الفاظ است که ناگهان در ذهن مخاطب رخ می‌نماید کنایه‌ی «دست از سرم بردار».
اگر گستره‌ی ماهیت شعر را در مجاز استعاری محدود نکنیم و به مجازهای دیگر تعمیم دهیم و مجازهای کنایی و مجازهای مرسل را هم به آن بیافزاییم شعر بالا در همین شکل که هست یک فضای استعاری کنایی است شایان ذکر است که گستره‌ی تأویل در دو مجاز کنایی و مرسل خیلی محدود است و هرگز به مجاز استعاری نمی‌رسد فراموش نشود آنچه که در مقوله مجاز در این بحث مطرح است مجاز لفظ نیست و منظور فضای مجازی است یعنی فضایی که در مخیله‌ی شاعر شکل می‌گیرد نه یک لفظ بلکه تمامی الفاظ و ترکیبات و عبارات شعر که با تأویل خواننده از دریچه‌ی نگاه او بازسرایی می‌شوند و با دیدگاه‌های مختلف خوانندگان معانی الفاظ دگرگون می‌شوند حتی ممکن است یک خواننده در مواقع مختلف با حال و هوای مختلف از دریچه‌های متفاوت به فضا بنگرد و هر بار به تأویلی تازه برسد آن گاه هر بار معانی الفاظ دیگرگون می‌شوند.
برای روشن شدن فضای مجاز کنایی یک مثال ضروری به نظر می‌رسد اگر شعر «آب را گل نکنیم» سهراب سپهری را در نظر بگیرید و عبارت «آب را گل نکنیم» را حقیقی بینگارید شعر سهراب تا حد یک شعار پایین می‌آید ولی اگر عبارت اشاره شده را کنایه به حساب آوریم کلیت شعر مجازی می‌شود که با دیدگاه خواننده تأویل‌پذیر شده و بنا بر زاویه‌ی دید او معانی تمام الفاظ آن دیگرگون می‌شود. شعر شما هم با همین شکل و با یک تفاوت در همین رده قرار می‌گیرد و تفاوت آن جاست که کنایه‌ی مورد نظر در شعر، عبارت نشده است و خواننده از پریشانی موها که به دست‌ها منتقل شده‌اند به این کنایه می‌رسد و باز هم تأکید می‌کنم اگر تشبیه مصراع پایانی نبود و دست‌ها به گونه‌ای دیگر در متن ظاهر شده بودند فضای استعاری شکل می‌گرفت و گستره‌ی تأویل آن که ماهیت اصلی شعر است جغرافیای بزرگ‌تری را در بر می‌گرفت.
ویران شدن فضای استعاری با حضور یک تشبیه در اشعار بزرگان هم دیده شده است اگر به شعر «مرگ قو»ی دکتر حمیدی شیرازی توچه کنید فضای استعاری تا آخرین بیت مستحکم و پابرجاست اما تشبیه در آخرین بیت آن را ویرا ن می‌کند:
تو دریای من بودی آغوش وا کن
که می‌خواهد این قوی زیبا بمیرد
اگر به جای «تو دریای من بودی» تنها گفته بود: «ای دریا آغوش واکن» چنین اتفاقی نمی‌افتاد و شعر در همان اوج که رفته بود می‌ماند.

  • محمد مستقیمی، راهی
۲۳
مرداد

لذت بازی


به خودم زنگ می‌زنم
اشغال است
همین که بدانم زنده‌ام
کافیست

 

هاله زارع


نقد
زیبایی این شعر در غافل‌گیری آن است و این غافل‌گیری نتیجه‌ی یک تجاهل است وقتی داری زنگ می‌زنی پس زنده‌ای نتیجه‌ای که از مصراع اوّل هم به دست می‌آید و نیاز نیست به اشغال بودن تلفن برسد شاعر از آرایه‌ی تجاهل‌العارف یاری جسته و این غافل‌گیری را آفریده است حال ببینیم متنی که بر مبنای یک آرایه‌ی ادبی پرداخته شده؛ شعر است یا خیر. فضای تصویری اگر به مبنای یک استعاره شکل گرفته بود بنا بر آفرینش قضای مجازی که آفرینش انسان است شعر بود و ماهیت اصلی خویش را داشت مجازهای کنایی و مرسل را هم در این محدوده پذیرفتیم حال ببینیم آرایه‌های دیگر هم اگر فضایی با ساختار خود خلق کنند می‌توانند مجازی باشند یا خیر اگر چنین بود پذیرفتنی است. لذت کلام شما در این متن در همین آرایه‌ی تجاهل‌العارف است اما فضای شکل گرفته در ابتدای شعر که به خود زنگ زدن است که امری عیر عادی است و می‌تواند مبنای یک فضای مجازی باشد اساس فضاست و آرایه تجاهل‌العارف در جزییات روایت است نه در اساس فضای روایت و هنگامی که آرایه‌ای در جزییات روایت باشد با حذف آن ممکن است به شاعرانگی روایت لطمه بزند ولی اساس آن را به هم نمی‌زند. با یک مثال موضوع را روشن‌تر کنم:
شعر «داروگ» نیما که یک فضای استعاری بسیار محکم است در جزییات روایت تشبیهی دارد: «چون دل یاران که در هجران یاران» که اگر این تشبیه را از روایت حذف کنیم لطمه‌ای به اساس فضای استعاری وارد نمی‌شود. اما در متن بالا اگر تجاهل‌العارف را از عبارات حذف کنیم دیگر چیزی باقی نمی‌ماند و نتیجه می‌گیریم که فضای تصویر شده مجازی نیست و متن بالا نمی تواند شعر باشد پس چیست؟ یک نوع بازی با مفهوم کلمات که البته نمی‌توان آن را «کاریکلماتور» نامید چون با واژه بازی نشده بلکه با مفاهیم بازی شده است و لذت حاصل از آن لذت هنری نیست و تنها لذت یک بازی است.

 

نقد این شعر از : محمد مستقیمی (راهی)

  • محمد مستقیمی، راهی
۱۸
مرداد

 

وقتی ،

ملودی چشمانت را / می‌سرودند/

من در کنسرت

نگاهت / جا مانده بودم ..

مریم تهرانی

 

نقد این شعر از: محمد مستقیمی (راهی)

حسن و عیب

ابتدا بهتر است تقطیع شعر را اصلاح کنیم تا بعد. در تقطیع این شعر بین مضاف و مضافٌ‌الیه فاصله انداخته‌اید:

وقتی

ملودی چشمانت را

می‌سرودند

من در کنسرت نگاهت

جا مانده بودم

اگر متن در کلیت خود در ذهن شما و در خیالتان به استعاره هم رسیده باشد -که گمان نمی‌کنم چنین باشد- روایت شما آنچنان دست‌خوش شاعرانگی شده است که روایت را نامفهوم کرده و خواننده دریافتی نمی‌تواند داشته باشد.

روایت شاعرانه‌ی شما را می‌توان در دو تشبیه اگر تشبیه فرض کنیم - که به صورت اضافه‌ی تشبیهی است و حس‌آمیزی دیداری و شنیداری - خلاصه کرد که اتفاقاّ ایراد روایت ناشی از همین بیان شاعرانه است من حتی نمی‌توانم فضای خیال شما را حدس هم بزنم. ببینید:

وقتی / ملودی چشمانت را / می‌سرودند: یعنی هنگامی که چه اتفاقی می‌افتاد؟ اگر اضافه را تشبیهی بگیریم که گمان نمی‌کنم تشبیهی باشد و چشم به ملودی تشبیه شده باشد در هر حال موسیقی چشمان باید دیداری باشد که با سرودن حس‌آمیزی شده است این کارکردها اگر تصنعی نباشد و در خدمت روایت باشد بسیار زیبا و بجاست اما بهتر است اضافه را تخصیصی بگیریم یعنی چشمانت ملودی دارند که البته این ملودی هم می‌تواند دیداری باشد که نظام هم‌آهنگ اجزاء چشم و خوش‌نشستن آن‌ها در آفرینششان باشد با این تفسیر می‌توان به لحظه‌ی آفرینش چشمان رسید ولی اگر ملودی را شنیداری بگیریم که می‌توان با این تقسیر آن را توجیه کرد که چشمانت سخن می‌گویند که همان زبان نگاه است که «سرودن» با این برداشت همخوانی بیشتری دارد.

حال برویم به ادامه‌ی متن «کنسرت نگاه» که ابهامی از همان نوع در این ترکیب هم هست و می‌توان آن را اضافه‌ی تشبیهی گرفت که چندان دلنشین نیست یا همان اضافه‌ی تخصیصی که باز به زبان نگاه می‌رسیم و موسیقی این کلام و در نهایت کنسرت. حال اگر قسمت ابتدایی را زمان خلقت چشمان بگیریم جا ماندن در کنسرت نگاه چگونه باید تعبیر شود و مکان این جا ماندن کجاست و اگر جا ماندن را کنایی بگیریم و فراموش شدن یا به زور حیرت زده شدن تعبیر کنیم باز هم مشکلمان حل نمی‌شود. می‌بینید روایت شما با خواننده ارتباطی شفاف ندارد و زمانی که مخاطب تصویری از فضای خیال شما نداشته باشد به هیچ تصوری نخواهد رسید وحتی نمی‌تواند در استعاری بودن فضای آن سیر کند.

و نتیجه می‌گیریم که شاعرانگی کلام نه تنها در خدمت روایت نیست بلکه روایت را دچار گیجی و سر درگمی هم کرده است و در کلام حسن که نیست بلکه عیبی آسیب زننده است.

باید دقت کنید و رفتار ذهنتان و تخیلتان را در شکل‌گیری شعر قهوه بیشتر بررسی کنید تا آسیب‌های دو شعر دیگر را در مقایسه بهتر بشناسید تا بتوانید آسیب‌زدایی کنید.

 

  • محمد مستقیمی، راهی
۱۸
مرداد

 

شعرهایم ،

عاشق شده‌اند

وقتی ،

نامت غزل است...

مریم تهرانی

نقد این شعر از : محمد مستقیمی (راهی)

لذت‌های فریبنده

این متن در فضای احساس روایت می‌شود و علاوه بر این یک ساختار روایی کلاسیک به مفهوم مضمون‌پردازی دارد و با این حساب نتیجه می‌گیریم که قالب شعر هیچ کمکی به نو بودن و یا شعر بودن متن نمی‌کند. این متن کوتاه از چند واژه پرداخته شده که هیچ کدام عینیت ندارند و به گونه‌ای هستند که نمی‌توانند دیده شوند: شعر و عاشق و نام و غزل هیچ کدام مصداق خارجی ندارند هر چهار، مفهوم هستند و به عبارتی اسم معنا اگر همه را اسم بگیریم گرچه عاشق صفت است که با کاربردی با بسامد بالا در جانشینی اسم می‌توان آن را اسم نامید و پیوند این واژگان هم تناسب است و شما درست همانند یک شاعرِ کلاسیک‌سرایِ قافیه‌بندِ مضمون‌پرداز عمل کرده‌اید. فضایی نیافریده‌اید که در گستره‌ی استعاری یا غیر استعاری بودنش بحث کنیم من این نوع رفتار ذهن را عمل‌کرد کلاسیک نامیده‌ام که هر کجا و در هر قالبی باشد چه کلاسیک چه نیمایی یا سپید تفاوتی ندارد کارکرد ذهن، کلاسیک است و این حاصل نمی‌تواند شعر باشد این گونه مضمون‌سازی‌ها را در هر کجا باشند و در هر قالبی باید از نوع علم به حساب آورد زیرا نویسنده تنها به کشف روابط بین پدیده‌ها و یا مفاهیم رسیده است و این کشف از مقوله ی علم است و اگر لذتی هم از آن نصیب مخاطب شود از نوع لذت هنری نیست و آفرینشی در آن نیست. این لذت از نوع لذت علمی است لذت روبرو شدن با کشف روابط پدیده‌ها و مفاهیم.

یکی از اشتباهاتی که ما در شناخت هنر دچار آن می‌شویم و معیار سنجش به حسابش می‌آوریم لذت بردن از کلام است که لازم است متذکر شویم هر لذتی لذت هنری نیست و تا لذت هنری نباشد کلام نمی‌تواند شعر باشد. لذایذی که ما را در نقد به خطا می‌کشاند گرچه محدود به این چند مورد نیستند اما برجسته ترینشان عبارتند از:

1- لذت موسیقی کلام، چه موسیقی بیرونی چه درونی تا حدی که برخی از منتقدان در تشخیص نظم و شعر و تفکیک آن دو به خطا می‌روند غافل از آن که موسیقی هنر است و لذت حاصل از استماع آن لذتی هنری است امّا موسیقی هنر دیگری است که نباید با مبحث شعر خلط شود و تنها اگر موسیقی در کلام از هر دو نوع بیرونی و درونی در خدمت روایت باشد پذیرفتنی است و اگر چنین نباشد آفتی است که متأسفانه نقد ما از این آفت بسیار آسیب دیده و همچنان می‌بیند.

2- کاریکلماتور یا بازی‌های زبانی که شنونده از استماع آن لذت می‌برد امّا این لذت از نوع لذت بازی است و این مقوله هم تا آن جا که در خدمت روایت شعر است پذیرفتنی است و اگر نباشد بهتر است جداگانه نقد شود و تنها به دلیل همراه داشتن لذت نباید منقد را به خطا اندازد.

3- علم، که تا اندازه‌ای به ساختار آن با اصطلاحات قافیه‌بندی مضمون‌پردازی اشاره شد. لذت این مقوله هم از نوع لذت آموختن و آشنا شدن با روابط تازه‌ی پدیده‌ها و مفاهیم است اگر برای خواننده تازگی داشته باشد ولی اگر نشخوار کشف‌های علمی گذشتگان باشد که اغلب چنین است نه تنها لذت ندارد که آزاردهنده است.

4- شعار‌های احساسی، تعلیمی و... که معمولاّ در قالب‌های کلاسیک فریبنده است گرچه این شعارها گاهی سخنی حکیمانه و پرشور است و می‌تواند لذایذی از نوع خود داشته باشد ولی هرگز لذت هنری نیست.

با این حساب کلام شما در متن کوتاه بالا از نوع سوم، کشف علمی است که نوآوری هم ندارد رابطه‌ای ظاهراّ کشف شده است که گمان نمی‌کنم کسی آن را نداند و توجه داشته باشید برخورد عاشق شدن شعر هم گرچه بیانی شاعرانه دارد ولی به متن شعریت نمی‌بخشد.

بکوشید همانند شعر «قهوه» از فضای واقعی که احساستان را برانگیخته که همان نام معشوق باشد: «غزل»، فضای دیگری مشابه با واقعیت امّا دیگرگون خلق کنید تا به آفرینش مجازی که همان آفرینش انسان و هنر انسان است برسید.

  • محمد مستقیمی، راهی
۱۸
مرداد

 

من قهوه‌ام را

داغ داغ نوشیدم

تا آرزوهایم ،

فرصت

ته نشین شدن

در فنجان را ،

نداشته باشند..

مریم تهرانی

 

نقد این شعر از : محمد مستقیمی (راهی)

ورطه ی فریبنده

شعر بسیار خوبی است با زبانی روان, تصویر روشن با وضوح تمام به حدی که در نگاه اول مخاطب را به تردید می‌اندازد که نکند شعاری احساسی بیش نیست امَا ناگهان فضای استعاری در تأویل شکل می‌گیرد. فضای تصویری شما استعاری و تأویل‌پذیر است.

مدت‌هاست در محافل ادبی یک چالش در جریان است که پیچیدگی و ابهام از ویژگی‌های ذات شعر است یا خیر؟ از آن جا که شعر شما چنین ویژگی ندارد باید تذکر بدهم که مؤافقان این ابهام به عمد یا به خطا دچار آفتی بزرگند اغلب این پیچیدگی‌ها در روایت شعر آنان و زبان آن است با شگردهای گونه‌گون:

گاهی تصرفاتی در زبان خارج از قواعد واژگانی و نحو زبان دارند که ساختار قانونمند زبان را بیمار می‌کند و این خطایی بزرگ است که نام آن را «هنجار شکنی»، «عادت‌گریزی»، «نوآوری» و ... می‌گذارند که هیچ کدام نیست و این شگردها گاهی به حدی می‌رسد که کلیت و رسالت زبان را خدشه‌دار می‌کند. این مدعیان در ارتباط بدوی و رساندن پیام ابتدایی شعر به مخاطب که باید تصویر فضای استعاری شکل‌گرفته در خیال را به شفافیت تمام به مخاطب ارائه دهد؛ دچار مشکل هستند و این اشکال را با نام «عمق شعر» و «ویژگی بارز شعر» که «ابهام» باشد مطرح می‌کنند. پیچیدگی و عمق باید در نگاه شاعر به پدیده‌های هستی باشد نه در نحوه‌ی ارتباط با مخاطب.

شگرد دیگر این که با حذف‌های نابجا به ویژه حذف عوامل تداعی‌های پرش‌های ذهن، خواننده را بین فضاهای متفاوت و گاهی متناقض معلق می‌گذارند که خواننده تا می‌آید با فضای تازه مرتبط شود با پرش نابهنگام دیگری بی‌حضور عامل تداعی پرش، روبرو می‌شود و این سردرگمیِ خواننده را هم به حساب عمق نگاه خویش و ژرفای شعر خود می‌گذارند.

شما که زبانی روان و روایتی شفاف دارید مراقب باشید به ورطه فریبنده‌ی این جریان نیفتید. شاید برخی به سادگی زبان شما و عاری بودن از آرایه‌های زبان ایراد بگیرند و این درست است که روایت شما شاعرانه نیست امّا ساختار فضای استعاری آن در کلیت خویش، شعری شایان توجه است ممکن است ادعا شود که روایت می‌توانست شاعرانه‌و زیباتر باشد. بله این ایراد بجاست ولی اصل نیست آرایه‌های ادبی چه لفظی و چه معنوی اگر در خدمت روایت باشند. آن را نه تنها زیبا جلوه می‌دهند که در رساندن پیام تصویر ـ تأکید می‌کنم «پیام تصویر» نه «پیام مفهومی کلام» که اگر متنی پیام دوم را در بر داشته باشد شعار است و شعر نیست یار شاعر و در نتیجه یار مخاطب هستند.

نگران این نقص روایت خویش نباشید که به مرور خواهید آموخت چرا که این مرحله از سرودن، مهارت است و کسب کردنی و کاری به شاعر بودن ندارد. فضای شکل گرفته در مخیله‌ی شما، هنر است حال اگر در روایت زیبای آن توفیقی ندارید از ماهیت آن کاسته نمی‌شود.

یک نکته را باید تذکر دهم.! در تقطیع مصراع‌های شعر دقت کافی ندارید جدایی انداختن بین مضاف و مضافٌ‌الیه با جداسازی مصراع‌ها درست نیست پس بهتر است دو مصراع:

فرصت

ته نشین شدن

را در یک مصراع بنویسید و در کسب مهارت روایت شاعرانه هم بکوشید

 

  • محمد مستقیمی، راهی
۱۸
مرداد

 

اشک جاری شما از دیدگان مصنوعی است

غنچه‌ی لبخند بر روی دهان مصنوعی است

 

قلب را آلوده کردید ، شرم بادا بر شما

چشم و گوش و دست و مغز و استخوان مصنوعی است

 

نه امامانی ، نه عقلی ، نه خدایی داشتید

نه فقط دندانتان ، ایمانتان مصنوعی است

 

این طرف در شرق آدم کشته و غارت گرید

آن طرف بخشنده‌اید، یا مهربان مصنوعی است

 

قرن‌ها در چاه تاریک طبیعت مانده‌اید

روشنی در شام تار این مکان مصنوعی است

 

سال‌ها نشنیده‌ایم آواز باران در کویر

بر فراز آسمان رنگین کمان مصنوعی است

 

میوه‌ی کال شما هم هیچ خاصیت نداشت

باغ مصنوعی و حتی باغبان مصنوعی است

 

حور و غلمان بهشتی اهل این شهر نیستند

در میان شهر این باغ جنان مصنوعی است

 

دست‌فروشی در خیابان جنس ارزان می‌فروخت

دسته‌گل‌هایش اگرچه رایگان مصنوعی است

 

زرق و برق این خیابان‌ها فریبی بیش نیست

سبزی برگ درختان در خزان مصنوعی است

 

از شما مستکبران هم خسته گشتم هم ملول

خوب می دانم همه دنیایتان مصنوعی است

مهدی برگی

 

نقد این شعر از : محمد مستقیمی (راهی)

فریب موسیقی

یک غزل با ردیف بلند «مصنوعی است» که مسند و رابطه یک جمله اسنادی است این ساختار شاعر را محدود می‌کند به این که تمام مصراع اول و نیمه اول مصراع دوم مقدمه‌ای برای مسندالیه و خود مسندالیه باشد و شعر را دچار یک ساختار تکراری می‌کند که بعد از دو سه بیت خسته‌کننده می‌شود و خواننده را به این پیش‌داوری می‌کشاند که قافیه بعدی چیست و قرار است چه چیز مصنوعی دیگر کشف شود.

از نظر تکنیکی دو سه بیت با لغزش وزنی روبروست البته با سقوط حرف:

قلب را آلوده کردید ، شرم بادا بر شما

آن طرف بخشنده‌اید، یا مهربان مصنوعی است / «دال» در «کردید» و « بخشنده‌اید»

حور و غلمان بهشتی اهل این شهر نیستند / «ر» در «شهر»

دست‌فروشی در خیابان جنس ارزان می فروخت / «ت» در «دست‌فروشی»

و گاهی همان ردیف بلند، خود حشو است:

این طرف در شرق آدم کشته و غارت‌گرید

آن طرف بخشنده‌اید، یا مهربان مصنوعی است

اگر دقت کنید می‌بینید که این جمله‌ی اسنادی ذر مصراع دوم مسندالیه ندارد مگر این که جمله‌ی ماقبل ردیف را به وجه مصدری ببرید:

آن طرف بخشنده بودن‌هایتان مصنوعی است

و اما نکته بارز دیگری که بسیار آزار دهنده است حشوهاست یعنی واژگانی که تنها وزن پرکن هستند حشوهای از نوع قبیح:

اشک جاری شما از دیدگان مصنوعی است

غنچه ی لبخند بر روی دهان مصنوعی است

«از دیدگان» در مصراع اول و «بر روی دهان» در مصراع دوم، مگر اشک از جای دیگری هم جاری می‌شود یا لبخند مگر در پیشانی هم هست.

این ضعف‌ها در یک غزل که کوششی است مضمون پردازی شود و قافیه‌بندی که در آن هم چندان توفیقی حاصل نیست و آن را در حد یک نظم پایین می‌آورد مضمون تازه‌ای هم در آن نیست و گاهی تا حد یک تناسب بی‌مناسبت نازل شده است:

قلب را آلوده کردید ، شرم بادا بر شما

چشم و گوش و دست و مغز و استخوان مصنوعی است

نه امامانی ، نه عقلی ، نه خدایی داشتید

نه فقط دندانتان ، ایمانتان مصنوعی است

این نقد برای یک نظم نوشته شد. در تمام این نظم تنها یک بیت شعر است که نشان می‌دهد اگر عمل‌کرد دنیای خیال شاعرانه را بشناسید خواهید توانست دست کم مضمون پردازی قَدَر باشید و اگر آفت‌ها را هم بشناسید غزلتان از فرود یک نظم بر فراز یک شعر خوب خواهد نشست در این بیت خوب دقت کنید:

سال‌ها نشنیده‌ایم آواز باران در کویر

بر فراز آسمان رنگین کمان مصنوعی است

گرچه می‌توانست روایتی بهتر و منسجم‌تر داشته باشد اما در ماهیت شایسته‌ی ستایش است با تمام مشکلاتی که قالب مخصوصاً انتخاب دست و پاگیر ردیف بلند و بی‌احساس «مصنوعی است» ایجاد کرده. دلیل توفیق شما در این بیت توجه به مصداق واژه‌ی «رنگین کمان» است. درست است که همنشینی این ترکیب با ردیف، درصد بالایی از بار خیال را مالک است ولی این باروری که با تلقیح مصنوعی انجام گرفته با یاری تخیل شاعر به تصویری عینی می‌رسد که تأویل‌پذیری بالایی دارد و شاعر تنها در همین بیت مؤفق به آفرینش هنری می‌شود. دیگر ابیات سوای ضعف‌های زبانی و تألیفی گزارشی بیش نیستند که اگر موسیقی را از آن‌ها بگیرید نه تنها چیزی باقی نمی‌ماند بلکه گهگاهی تا حد یک کلام نامربوط پایین می‌آید. متأسفانه موسیقی در شعر کلاسیک اغلب مخاطبان را می‌فریبد و گاهی حتی خود شاعر هم مفتون موسیقی شده از رسالت آفرینش هنری خویش به دور می‌افتد. بهتر است در شعر کلاسیک پس از هر سرایش موسیقی را از کلام خود بزدایید آن گاه خود به نقد آنچه نوشته‌اید بنشینید. خواهید دید که اغلب چیزی خلق نشده است شما هم اکنون با این غزل خود چنین رفتار کنید یعنی آن را به نثر تبدیل کنید و خود به داوری بنشینید خواهید دید تنها در همان یک بیت خلق هنری اتفاق افتاده و در جاهای دیگر گاهی کلام نامربوط هم هست. به اتفاقی که در سرایش همان یک بیت در مخیله‌ی شما روی داده است توجه کنید و آن حال و هوا را خوب درک کنید و ببینید چگونه عمل کرده‌اید شاید بتوانید دنیای خیال را بهتر بشناسید و از این پس با همان تلقیح مصنوعی که خیال خود را بارور می‌کنید فضای خیالتان را عینیت ببخشید.

یک نکته دیگر هم برای تذکر ضرورت دارد. به نظر می‌رسد دایره واژگانی کوچکی دارید این است که در همان قافیه‌بندی‌ها و مضمون‌پردازی‌ها هم دچار مشکل هستید و حتی لغزش‌های وزنی و سقوط حرف‌ها هم ناشی از همین مشکل است پس بیشتر مطالعه کنید مهم نیست چه چیزی باشد هرچه دوست دارید تا دایره‌ی واژگانتان گسترده‌تر شود.

 

  • محمد مستقیمی، راهی
۱۸
مرداد

 

سحر رسیده ولی ما هنوز در خوابیم

اسیر رشته‌ای از نور کرم شب‌تابیم

 

درون خیمه‌ی شب چادری سیه زده‌ایم

به چاه دهکده در جستجوی مهتابیم

 

نه فکر روشن فردا نه چشمه‌ها هستیم

که هر دقیقه و ساعت به فکر مردابیم

 

به روز فتنه و شر عافیت طلب کردیم

به شام محنت و غم چون همیشه نایابیم

 

سر مبارزه با کردگار خود داریم

اگرچه سمت خدا در میان محرابیم

 

غلام حلقه به گوش هوای خود شده‌ایم

زیاد رفته که ما بندگان اربابیم

 

خوشا به حال کسانی که مرهم زخم‌اند

نه مثل ما که دوا بعد مرگ سهرابیم

 

میان ماندن و رفتن دچار شک شده‌ایم

در این مجادله‌ها کفش خویش می سابیم

 

بتاب مهر درخشان به صحن خانه‌ی دل

که در فراق تو افسرده‌ایم و بی تابیم

 

بیا حقیقت باران که وقت آمدنت

به آبروی تو ما تا همیشه سیرابیم

مهدی برگی

 

نقد این شعر از: محمد مستقیمی (راهی)

شاعر بی‌حوصله

این غزل در برابرنهاد با غزل پیشین در نقد قبلی خیلی بهتر است و دلیل آن هم مردّف نبودن آن است گرچه رابطه‌ی «ایم» به نوعی عمل‌کرد ردیف را بر عهده دارد و به نظر من ردیف پیوسته به مسند است اما چون تنها رابطه است آن ساختار تکراری را کم‌تر باعث می‌شود. قافیه‌ها مسند جمله هستند و مسندالیه هم در ردیف مستتر است پس شاعر قید و بند کم‌تری دارد و همین رهاتر بودن او را از آفات زیادی دور کرده است.

در اکثر ابیات نه تنها بیت از فضای احساس به خوبی به فضای خیال رفته و فضای استعاری که ماهیت اصلی تمام هنرها به طور اعم و شعر به طور اخص است اتفاق می‌افتد شاید گاهی به نظر برسد که کشف‌ها چندان انفجاری نیستند ولی ماهیت، مهم است که شکل گرفته است و از همه مهم‌تر فضای احساس شاعر است که با دگرگونی‌های حاصل از قافیه‌ها احساس شاعر را دگرگون نمی‌کند و ارتباط عمودی غزل که معمولاً در این قالب پراکنده شعر کلاسیک جایش خالی است در این جا حفظ شده است البته اگر فضای استعاری خیال هم دگرگون نمی‌شد شاعر یک شاهکار خلق کرده بود که انشاالله به آن جا هم خواهد رسید.

و اما ضعف در روایت و مشکلاتی که در غزل پیشین آزار دهنده بود این جا هم وجود دارد که نشان می‌دهد شاعر در ابتدای یک راه طولانی است که به نظر می‌رسد توان پیمودن این راه دراز را دارد اگر نقدپذیر باشد و از میدان به در نرود. به این ضعف‌ها که ناشی از عدم توجه به جزییات و تنگی دایره‌ی واژگانی شاعر است بیت به بیت اشاره می‌کنم:

سحر رسیده ولی ما هنوز در خوابیم

اسیر رشته‌ای از نور کرم شب تابیم

دقت کنید که ما در خوابیم و در عین حال اسیر نور کرم شب‌تاب هستیم که این نور رشته‌ای هم هست برای تناسب با اسارت. خوب چیزی جز عدم دقت در پرداخت این تصویر زیبا این ضعف تألیف را نزاییده است

درون خیمه‌ی شب چادری سیه زده‌ایم

به چاه دهکده در جستجوی مهتابیم

چادر زدن درون خیمه، ظاهراً شاعر به مترادف بودن خیمه و چادر یا آگاه نیست یا بی‌توجه است. با توجه به «خیمه‌ی شب» که اضافه‌ی تشبیهی است و خراب‌کاری هم کرده است با ترکیب «چاه دهکده» روبرو می‌شویم که آن ترکیب قبلی، ذهن را به این سو می‌کشاند که «چاه دهکده» هم ترکیب تشبیهی است اگر چنین باشد در جست‌وجوی مهتاب بودن در دهکده‌ای که چون چاه است خیلی دور از ذهن نیست چون مهتاب در تاریکی دهکده پذیرفتنی است اما اگر این ترکیب یعنی «چاه دهکده» ترکیب تخصیصی باشد که اولین مفهومی است که به ذهن هر خواننده‌ای متبادر می‌شود آن وقت مهتاب مشکل‌آفرین است چون نه تنها مهتاب در چاه نیست بلکه خود ماه هم در چاه نیست و عکس ماه است و علاوه بر آن پس از چادر زدن، قبیله به دنبال آب است نه مهتاب و چاه، این ذهنیت را تشدید هم می‌کند اگر قرار است «مهتاب» قافیه باشد و ما قرار است مهتاب باشیم یا دست کم در جست‌وجوی مهتاب باشیم به نظر می‌رسد تلقیح مصنوعی خیال به خوبی صورت نگرفته و جنین شکل گرفته ناقص‌الخلقه است و این هم ناشی از بی‌توجهی است و یا بی‌تجربگی در باروری خیال. این مشکل یعنی ناقص‌الخلقگی در سه بیت بعدی هم احساس می‌شود:

به روز فتنه و شر عافیت طلب کردیم

به شام محنت و غم چون همیشه نایابیم

سر مبارزه با کردگار خود داریم

اگرچه سمت خدا در میان محرابیم

غلام حلقه به گوش هوای خود شده‌ایم

ز یاد رفته که ما بندگان اربابیم

علاوه بر آن ترکیب‌های «سمت خدا» و «ز یاد رفته» چندان دلچسب نیستند

خوشا به حال کسانی که مرهم زخم‌اند

نه مثل ما که دوا بعد مرگ سهرابیم

رسم‌الخط «زخم‌اند» درست نیست واژه‌ی «زخم» به صامت ختم می‌شود و برای پذیرفتن پسوند نیاز به واج میانجی ندارد و پسوند « َـ ند» بلا فاصله به زخم می‌چسبد: «زخمند» چون این اشتباه رسم‌الخطی را در کتاب‌ها هم زیاد می‌بینم لازم دانستم تذکر دهم.

ضرب‌المثل تمثیلی شما در این بیت چندان با مقدمه هم‌خوانی ندارد داروی بعد از مرگ سهراب ـ که بهتر بود بدون تصرف باشد و دارو به دوا تبدیل نشودـ هم مرهم زخم هست در نتیجه این مقابله چندان مناسب نیست.

میان ماندن و رفتن دچار شک شده‌ایم

در این مجادله‌ها کفش خویش می‌سابیم

علاوه بر این که واژه‌ی «خویش» حشو و وزن پرکن است فعل «می‌سابیم» محاوره است که با زبان شعر هم‌خوانی ندارد اصل این فعل «می‌ساییم» است که نمی تواند قافیه باشد. البته اگر رند باشید می‌توانید ادعا کنید ـ مثل خیلی‌هاـ که این کاربرد عمدی است و غرض این است که فعل «ساییدن» خود نیز ساییده شده و یک نقطه‌ی آن از بین رفته و تبدیل شده به «سابیدن».

این اشاره هم از آن جهت بودن که خیلی از رنود ضعف‌های خویش را این گونه توجیه می‌کنند.

بتاب مهر درخشان به صحن خانه‌ی دل

که در فراق تو افسرده‌ایم و بی تابیم

به نظر می‌رسد که این «مهر درخشان» اگر به «صحن خانه‌ی ما» بتابد ملموس‌تر از آن است که این استعاره که به صحن خانه‌ای بتابد که مشبه‌به است

بیا حقیقت باران که وقت آمدنت

به آبروی تو ما تا همیشه سیرابیم

«وقت آمدن» یک لحظه است که با قید «تا همیشه» هم‌خوانی ندارد.

این ضعف تألیف‌ها بیشتر ناشی از عدم دقت است و بی‌حوصلگی در لحظه‌ی سرایش. شاعر با اولین واژه‌ای که وزن را بسازد خود را از شر درگیری های ذهن خلاص می‌کند و این آفتی است که اگر با آن مبارزه نکنید کم‌کم رشد می‌کند و همه جا لطمه می‌زند.

می‌بینید که مشکلات این غزل همه در ضعف زبان شاعر است البته من اعتقاد دارم که این مشکل آرام آرام برطرف می‌شود و زبان شاعر سایش و صیقل می‌خورد و می‌شود آنچه که باید بشود.

 

  • محمد مستقیمی، راهی
۱۸
مرداد

 

حیف است در بهار بمیرد پرنده‌ای

تنها وغصه دار بمیرد پرنده‌ای

 

پشت سکوت پنجره‌های غریبه‌ها

در قاب انتظار بمیرد پرنده‌ای

 

یا زیر چرخ دستی غم‌های روزگار

در موقع فرار بمیرد پرنده‌ای

 

با تیر پرگشوده‌ی صیاد ، ناگهان

بر روی شاخه‌سار بمیرد پرنده‌ای

 

یا لابلای شادی نیزارهای مست

مستانه و خمار بمیرد پرنده‌ای

 

در آرزوی دیدن آن روزهای پاک

افتاده در غبار بمیرد پرنده‌ای

 

وقتی که در بهار جهان زنده می‌شود

حیف است در بهار بمیرد پرنده‌ای

شاعر : مهدی برگی

 

نقد این شعر از: محمد مستقیمی (راهی)

محدودیت جولانگاه

نمی‌دانم چرا شاعر اصرار دارد که دست و پای خود را در سرودن هرچه بیشتر ببندد. در این غزل ردیف یک جمله‌ی کامل است که نیاز به هیچ رکن اصلی دیگر ندارد همه چیز در جمله هست. جمله فعلی «پرنده‌ای بمیرد» یک جمله‌ی کامل است که تنها فعل و فاعل می‌خواهد و چون فعل لازم است دیگر نیازی به ارکان دیگری نیست و ناچار ساختار بقیه‌ی واژگان مصراع اول و نیمی از مصراع دوم تنها می‌تواند قید باشد که در این غزل از سه قید زمان و مکان و حالت استفاده شده است و جولانگاه شاعر در دنیای خیال خیلی محدود است تنها تنوعی که با آن رویرو هستم در تنوع این سه نوع قید است.

یک جمله‌ی قیدی هم که قید افسوس است در جمله‌ی «حیف است» در ابتدای تمام ابیات عمل می‌کند گرچه به قرینه حذف شده است جز در بیت پایانی آن هم به دلیل آرایه‌ی «ردالمطلع» که خوب هم اجرا شده است و چشم‌گیر است.

فاعل جمله‌ی ردیف، نکره است که اگر معرفه بود دلنشین‌تر می‌شد که به نظر می‌رسد این هجای ناشناختگی را وزن به شاعر تحمیل کرده است چون با حذف آن وزن نامأنوس می‌شود:

حیف است در بهار بمیرد پرنده

یکی دو نکته که در همان بحث زبان شاعر است اشاره می‌کنم و شایان ذکر است که ضعف‌های زبانی در این غزل خیلی کم است و شاعر در آن موفق‌تر است و همچنین ساختار این غزل به گونه‌ایست که اجازه نمی‌دهد شاعر از فضای احساس یکدست و حتی خیال یکدست دور نشود چون در هر حال پرنده، استعاره‌ای شکل گرفته است که در تمام شعر ساری و جاری است و شاعر تنها موقعیت‌های زمانی، مکانی و حالت او را توصیف می‌کند و این توفیق را مرهون ساختار قالب و انتخاب ردیف است و بر این توفیق بالشی نیست که اگر چنین احساسی در شاعر ایجادشود بر خطاست هر شاعری در این فرم بسراید همین کار را می‌کند.

دو سه مورد ابهام و ضعف وجود دارد که به آن اشاره می‌کنم:

پشت سکوت پنجره‌های غریبه‌ها

در قاب انتظار بمیرد پرنده‌ای

در ترکیب «پنجره‌های غریبه‌ها» ابهامی وجود دارد که با هیچ توجیهی نتوانستم به یک تصور قانع‌کننده برسم تنها مفهومی که این ترکیب القا می‌کند این است که: پنجره‌هایی که مال افراد غریبه است و این پنجره‌ها سکوت کرده‌اند که سکوت پنجره بسته ماندن است و این پرنده اسیر غریبه‌هاست که در انتظار بازشدن حیف است که بمیرد.

یا زیر چرخ دستی غم های روزگار

در موقع فرار بمیرد پرنده‌ای

چرخ دستی از آنِ غم است یا غم چون چرخ دستی است اضافه تخصیصی یا اضافه تشبیهی که بهتر بود هیچ کدام نباشد و چرخ دستی از آنِ پرنده‌فروش باشد چرا که مصراع اول با این ساختار در فضای احساس شاعر است و کلام را تا حد شعار پایین می‌آورد.

در آرزوی دیدن آن روزهای پاک

افتاده در غبار بمیرد پرنده‌ای

«آن روزهای پاک» ناشناخته است مگر این که اشاره‌ی شاعر را به آلودگی هوا بدانیم و تصویر را زیست‌محیطی کنیم که رنگ طنز به خود می‌گیرد و ناهم‌آهنگی در زبان و ساختار ایجاد می‌کند مگر این که ناشناختگی از این ترکیب دور شود.

از این ضعف‌ها که زیاد نیست اگر بگذریم یا شاعر آن را برطرف کند با شعر خوبی روبرو هستیم.

  • محمد مستقیمی، راهی